قسمت یازدهم افسانه جومونگ

قسمت 11 : باید بویو را ترک کنی

 

نظر به اینکه جومونگ تمرینات شمشیر زنی را خوب شروع کرده اوسا داره براش کمان درست میکنه تا همین آموزشها را در تیر اندازی هم بهش یاد بده

جومونگ هم اون اطراف در حال تمرینه که رفته توی حس و تمرکز که بتونه شق الشمش و قمر فرضی کنه

هئ موسو کمانو به جومونگ میده و میگه حال کن برات یه کمان ساختم دبش برو تمرین کن تا بتونی تا ته بکشیش و حتی یه انگشت دونه مخصوص هم بهش میده تا دستاش درد نگیره و میگه وقتی زه کمانو تا ته کشیدی بهم بگو تا بیام تمرین تیر اندازی را شروع کنیم

جومونگ که تیر اندازی با کمان را از پدرش به ارث برده تیری میزاره توی کمان و به همون شکل هئ موسو زه کمان را تا ته میکشه  (این کمان دامول را شکست چه برسه یه این)

هی موسو هم بر میگرده میگه تو بودی تیر در کردی جومونگ هم میگه بله که من بود هئ موسو میگه یه تیر دیگه بنداز ببینم که جومونگ دوباره همون کارو میکنه  که هئ موسو توی دلش میگه خدا را شکر کارمون توی این مرحله راحت شد

در مقر دوچی یونگ پو هم بویونگو تنها گیر میاره و میگه چه وضع بدی داری خبر داری جومونگ هم از قصر انداختن بیرون الان وضعش مثل توه  ولی بپا دوباره نبینیش که ممکنه وضعت از این بدتر شه

جومونگ هم تمرینات را پی میگیره که سوسونو و اوته هم از دور نظارگر اوضاع اند و اوته از پیشرفت آرمانی جومونگ میگه که همین موقع بویونگ در اقدامی حماسی میاد اونجا و جریان ملاقات پونگ پو با دوچی را میده و میگه همین روزهاست که جاتو پیدا کنند که جومونگ تشکر میکنه و میگه بهتر زود بری خونه

ولی قبل رفتن یادش میاید که باید تشکر حسابی بکنه که با احساسات همراه میشه که سوسونو هم که این کار جومونگ خیلی بهش برمیخوره

تسو هم که حالش بهتره شده و میخواد به اداره امور کاریش برسه که ملکه میاد اونجا و میگه بابات چند روز گیرپاژ کرده من میدونم که به خاطر تو نیست برو ببین تو سردر میاری چه مرگش شده

در این اوصاف یونگ پو هم که فکر میکنه شاهکار کرده کرده به تسو میگه یه نفرو پیدا کردم که بازار زیر دستشه الان دیگه کنترل بازار توی دستمونه به نظر من بهتره که یون تابالو دکش کنیم و این بابا رو مسئول تجارت با هان کنیم که تسو هم دوباره آمپرش بالا و پایین میشه و زخمش درد میگیره و میگه خدا منو از دست تو مرگ بده با این کارهات و از اونجا میره و دیگه فرصت معذرت به پونگ پو نمیرسه

اونطرف ماری (یوگی ودوستان ) و همقطاریهاش میرن پیش جومونگ و میگند کف گیر به ته دیگه خورده ما مردیم زشته کار نداشته باشیم برو با سوسونو حرف بزن تا بهمون کار بده جومونگ هم میگه ایول به فکرتون

سوسونو هم به کارهاش میرسه که یاد اون صحنه بین بویونگ و جومونگ میوفته هی ته دلش خالی میشه که این چه کاری بود جومونگ کرده اتوه هم میاد اونجا و میگه جومونگ اومده(اسم ... بیار چوب دست بگیر آماده )

سوسونو هم تا جومونگ میبینه خوشحال میشه ولی جلوی جمع سه نمیکنه .جومونگ هم میگه براتو کارگر اوردم این بنده خداها را بهشون کار بده ثواب داره سوسونو هم میگه من به تو گفتم کار میدم نه این ارازل اوباش و در ادامه بابت بی احترامیهای روی داده ازش معذرت میخواد

همین موقع تسو هم با هزار امید و آرزو برای دیدن سوسونو میاد اونجا که با دیدن جومونگ اوقاتش تلخ میشه و میخواد بتوپه بهش که سوسونو هم که متوجه رابطه هابیل و قابیل شده میاد درستش کنه که بدتر میگه جومونگ منو نجات داده که ایندفعه زخم تسو درد نمی گیره و میگه این یکی نیست خودشو نجات بده چه کمک به تو کرده جومونگ هم میخواد بره که سوسونو ناراحت میشه و همین کارها کفر تسو را در میاره و به جومونگ میگه بیا داخل با تو هم کار دارم

توی جلسه هم تسو سریع فرا فکنی میکنه و به سوسونو میگه این داداش ما رو انداختن بیرون و من هم چقدر تلاش کردم نجاتش بدم نشد الان خیلی ممنون میشم  هیمن جاها دستو به یه کار بند کنی سوسونو هم هم میگه شما امر بفرما تا ما اجرا کنیم  .جومونگ هم به سوسونو میگه بی زحمت برو بیرون ما دوتا چند کلوم خانوادگی حرف بزنیم

یون تابال هم بیرون منتظره و به سوسونو میگه چرا  زود اومدی بیرون که سوسونو میگه میخواستن خصوصی گفتمان کنند که یون تابال میگه این یه پرنسه را که دیگه دوست داری مشکلی باهاش نداری که سوسونو میگه بله چون جزء تقدیرمونه یون تابال هم میگه خوب پس من هواشو دارم سوسونو میگه نترس فعلاً سه تا اورده تا بهشون کار بدیم

تسو هم به جومونگ میگه بنال ببینم چی میگی جومونگ هم میگه هیچی روزگار منو فلک زده را که میبینی من چه کارت کردم که تو میخواهی منو بکشی رحم کن منو نکش تسو هم میگه اینو که راست میگی آخه تو آدمی نیستی که ازت بترسم ولی من به خاطر اینکه اینهمه تو و مامانت توی این مدت من و مامانمو زجر دادین میخواستم کلکتو بکنم جومونگ هم میگه نه تو و مامانت بی کار نشستین و مقابله به مثل نکردین من چه گناهی کردم تقصییر این تقدیره ما با هم برادریم تاج و تخت برای خودت که تسو میگه باشه کشتن تو دیگه وقت تلاف کردن برو زندگیتو بکن

اتوه هم یوگی و دوستان به پدرش معرفی میکنه که سایونگ هم میاد اونجا و چشمش هیپبو را میگره اسمشو میپرسه میره هیپبو میگه این زن بود یا مرد که رییس پیل میگه معلوم نیست هر چی بگی هست فعلاً برید پلگی کنید تا بگمتون

جومونگ هم به اتفاقات افتاده فکر میکنه و خوابش نمیبره که هئموسو بهش میگه چیه چرا کپه را نمیزاری جومونگ میگه تو از کجا فهمیدی که هئ موسو میگه از علم نفس شناسی اینقدر پریشون نباشه باید ذهنتو از مشکلات درونی آزاد کنی فردا سعی کن قبل از شروع تمرینات ذهنتو آروم کنی

 

اونطرف یوگی و دوستان هنوز چند روز از کار نکشته صداشون در میاد و میگند فاید نداره اینطور استعدادهامون شکوفا نمیشه

و میرند پیش اوته که سر تمرین محافطانه و میگند ما حمالی نمیکنیم  ما باید جزء محافظها بشیم اوته هم میگه خوب تابت کنید و میگه تمرینو تعطیل کنید ببنم حرف حساب اینها چیه

 اول اویه هنرشو نشون میده و بدون چوب روفت طرفو میاره.

هیپبو هم زورشو نشون میده . ماری هم میگه من هم شمشیر زنی بلدم هم طراحی برنامه و تاکتیک که اوته میگه باشه از امروز جز محافظها میشید

 

و توی بازار شاد و شنگول از سمت جدید قدم میزند که هانگ و نفراتش جلوشون سبزه میشند که اونها آرمو نشون میدن و پوز هانگ دانگ را میزنند

گوموا هم به ژنرال هوک چی میگه اسم یکی از زندانیها از زندان فرار کرده هئ موسو بود میدونی که اون کیه افراد را بردار و مخفیانه برین پیداش کنید

 ژنرال هوگ چی هم افرادو انتخاب میکنه که خرزوخان محرمدار قصر موضوع را میفهمه

وزیر بو هم که دست و پاشو گم کرده سریع میره پیش یومی یول و میگه میخواستم هئ موسو را بکشم نشد الان هم شاه ژنرال هوک چی را فرستاده دنبالش یومی یول هم داد میزنه و میگه مگه من نگفتم  کاری بهش نداشته باشه اگه اون قرار بود به همین راحتی کشته بشه من زودتر جاشو پیدا میکردم مگه نمیدونی خدایان از اون حمایت میکنند که وزیر بو میگه جمع کن تو هم با اون خدایان تا من و بویو را به خاک سیاه ننشونی بی خیال نمیشی

خرزوخان هم یه بپا برای یومی یول میزاره تا مراقب کارهای اون باشه

یومی یول هم که قدرتش در این مورد ته کشیده پدیده جدید پیشگویی معروف به بچه ستاره را که محصول قصر خودشه را میاره و میگه بیا بشین پشت دستگاه ببین میتونی بفهمی کسی که جلوی خورشید بویو را گرفته توی کدوم سورخه

بو ریها هم میشنه پشت درگاه خداوندی بعد از یه غش رفتن میگه طرف توی کوهستانه

یومی یول هم شالو کلاه میکنه میره کوهستان پیش هئ موسو که مامور وزیر بو ردشو تا کوهستان میگیره

هئ موسو میگه خوب تو را گوموا فرستاده یومی یول هم میگه من خودم اومدم کسی هم خبر نداره اومدم تا مشکل که بین تو و بویوه حل کنم تو برای آینده بویو خطر داری برای همین من بیست سال تو را زندونی کردم  هئ موسو میگه من چه کار بویو شما داشتم چطور به این نتیجه رسیدین گوموا هم خبر داره یومی یول میگه وقتی کشورتو تاسیس میکردی ما زیر سایه تو میرفتیم و این یعنی نابودی بویو شاه هم در این مورد خبر نداره اگه میدونست که حال و روزت این نبود فرار از زندانت هم خواست خدایان بوده بیا مثل بچه آدم از بویو برو شر برامون درست نکن اگه گوموا بفهمه دوباره جنگ با هانیها را راه میندازه هئ موسو میگه فقط اگه گوموا بگه از اینجا میرم برین بهش بگین بیاد اینجا یومی یول هم میگه نمیشه  اگه اینکارو بکنی دل داغ دل بوهوا را بعد از مدتها زنده میکنی .نکن این کارها را اون الان زن گوموا شده که هئ موسو یاد گفته جومونگ میوفته و میگه من باید قبل از رفتن یوهوا را ببینم این آخرین خواستمه

بپا یومی یول جای هئ موسو را به خرزوخان میگه

وزیر بو هم میره پیش تسو و جریان هئ موسو و خطراتی که بویو را تهدید میکنه میگه و با گفتن اینکه یوهوا قبلاً عاشق هئ موسو بوده فنگو میندازه تسو هم میگه پس بابا به خاطر هئ موسو به خون هانیها تشنه است

یومی یول هم چند شبه که یاد هئ موسو مودام توی دلش زنده میشه و شاه نگران این موضوع میشه

هئ موسو هم یاد حرفهای یومی یول میوفته و پیش خودش میگه بیا اینهمه برای بویو کار کردیم بیست سال زندانمون کردن الان میگند از اینجا برو خوب بگن برم بمیرم که سنگینترم 

یومی یول هم در مورد درخواست هئ موسو فکر میکنه که شاه برای درد دل با یومی یول میاید اونجا

و یومی یول هم فقط برای گوموا اینطور حاتم طایی میشه و همچین میزی رو ردیف میکنه .گوموا هم از احساس پوچی درونی خودش میگه و میگه نمیدون که دل میخواست هئ موسو پیدا بشه یا نه الان هم نمیدونم باید چه کنم و پیاله پیاله میره بالا یومی یول هم که دو زاریش افتاده میگه هیچ کس حق نداره یوهوا را از شما بگیره این رابطه شما جرء تقدیر خدایانه که گوموا هم کمی امیدوار میشه

تسو هم یاد حرفهای وزیر بو میوفته که بهش گفته اگه هئ موسو با بابات ملاقات کنه دوباره همه مثل قدیم میشند و همه افرادش که توی بویوند میبره جنگ اینطور بدبخت میشم  و ممکنه برای بعداً خودت هم دردسر درست شه همین الان به فکر آینده باشه و شر هئ موسو را کم کن

تسو میره پیش مامانش و در مورد هئ موسو میگه و میگه درسته که یوهوا و هئ موسو عاشق هم بودن که مامانش میگه اره برای همین که بابات نسبت به هئ موسو ارادت خاصی داشت صیغه اش کرد تا به نون و نوایی برسه ولی این جومونگ احتمالاً پسر هئ موسوه البته فقط باباتو و یوهوا خبر دارن جایی نگی بدبختمون کنی

موسونگ هم برای دیدن مودوک میره به شهر که میبیندش و میگه خوب حالا ما دیگه نامحرم بودیم که در مورد جومونگ بهم نگفتی بیا این شده زندگی من اینهم اون تغییر سرنوشتی که میگفتی ببین چطور آواره کوچه خیابون شدیم مودوک میگه خوب توهم حالا جومونگ کجاست که موسونگ میگه زنده است و حالش خوبه تو فعلاً پولو رد کن بیاد

مودوک هم خبرو به یوهوا میده و خیال اون راحت میکنه

 

جومونگ هم بی خیال از همه جا رفته شب و روز تمرین میکنه

موپالمو هم توی شهر داره مشروب میخوره که بهش خبر میرسه که یونگ پو میخواد بدون دستور شاه چندتا شمشیر بیرون آهنگری ترانزیت کنه موپالمو هم سریع میره اونجا و مانع میشه که یونگ پو  شمشیرو میزاره زیر گردنشو میگه الان من رییس اینجام اگه جایی این موضوع درز کنه میدم بابای نداشتت در بیارن

این خبر به مقرر یون تابال هم میرسه و جلسه برای تجزیه و تحلیل این کار صورت میگیره سایونگ جریانرا به یون تابال میگه سوسونو هم میگه اونها یونگ پو را خریدن و دارند استفاده میکنند که یون تابال میگه به کسی در این مورد چیزی نگین تا ببینیم چی میشه

تسو هم نقشه کشتن هئ موسو را میکشه و مجبور میشه با توجه به سمت جدید یونگ پو بهش اعتماد کنه و میگه برو سرباز خونه دویست سرباز قایمکی ببر بیرون قصر تا بهت بگم دوباره گند نزنی بپا کسی نفهمه 

یومی یول هم میره به قصر یوهوا که یوهوا میگه چرا قدم رنجه کردین میگفتین من میومدم قصرتون که یومی یول میگه آماده شو بریم یه جای خیلی خوب

 

و بلند میگند دوتایی میرند کوهستان که یومی یول میگه قرار عشق سابقتو ببینی ولی حواست باشه به کسی در این مورد چیزی نگی من پایین راه منتظرتم تا دوتایی درد و دل کنید

هئ موسو هم از دور پیداش میشه و وقتی میاد نزدیک تازه یوهوا میشناسدش

قسمت دوازدهم : مرگ هئ موسو

webnava.blogfa.com



برچسب ها : , , , , , , , , ,

قسمت دهم افسانه جومونگ

قسمت 10 : من هنوز زنده ام بیا به دیدنم

وزیر بو که فهمیده حمله به زندان کار کی بود به یومی یول میگه اگه بگیم کاری کی بود ممکنه باز قضیه هئ موسو لو بره اگه نگیم من بدبخت میشم حالا باید چه خاکی توی سرم کنم که یومی یول میگه بزار من برام با شاه حرف بزنم

تسو هم در حال خوب شدنه که یوهوا هم برای اینکه خودی نشون بده میاید عیادتش و چند تا تعارف خشک و خالی رد و بدل میشه که نگن به مرگ تسو رازی بوده

یومی یول هم تمام گناه غارو به گردن میگیره و به شاه میگه من گفتم اون غارو بسازند که گوموا میگه مگه مملکت دادگاه و قانون نداره که شما زندان برای خودتو زدین یومی یول میگه مجرمین ما با دادگاه و قانون شما کارشون راه نمیوفتاد اونها مجرمین بود که به آیند بویو لطمه میزند و اگه کشته میشدن خدایان سنگمون میکردن پس باید خودشو میمردن .یکی ازا ینها هم هئ موسو بوده که وزیر بو اون وسط شروع به رنگ عوض کردن میکنه

شاه هم داد و بیدا خفیفی سر یومی یول میزنه و میگه یعنی من آدم نبودم که بهم بگی که و یومی یول هم همه چیو به قضا و قدر خدایان ربط میده که گوموا میگه شانش اوردین که اون زنده مونده حالا برو از خدایانت کمک بگیر جاشو بهم بگو

و شب خواب به چشمها گوموا نمیره و یاد یوهوا میوفته و ازش میخواد که هم پیاله شن و برای اینکه ببین یاد هئ موسو چقدر توی ذهن یوهوا مونده از هئ موسو و خودش میگه که یوهوا هم میگه مگه میشه خاطراتش از ذهنم بره هر چه زمان بگذره بیشتر به یادش میوفتم گوموا هم برای اینکه سه نشه میگه من همینطور هیچوقت از یاد نمیبرمش و توی دلش میگه خیر سرمون اینهمه بهش خوبی کردیم این هم جوابمون

جومونگ هم به هم قطاریشها میگه باید برم شهر شما هم موسونگ برام بیارین و به هئ موسو هم میگه من میرم شهر چیزی نمیخوای که هئ موسو میگه خطرناکه راستی بابات خبر داره که میخواند بکشنت چطور بابات میزاره دادشهات این بلاها را سرت بیارن

جومونگ میره به شهر که میبینه یونگ پو و افرادش هنوز دنبالشن و توی راه همین افراد جویای احواش میشند که جومونگ هم جواب احوال پرسی را میده

رییس پیل هنوز هم توی نخ موپالموه که موپالمو میگه تو اصلاً حرف حسابت چیه که رییس پیل میگه ببین چه مشروبی برات اوردم که خانواده های اشراف توی چین میخورند که موپالمو هم کمی رام میشه

جومونگ شب پیش موپالمو میره و میگه من هنوز بی خیال پروژه شمشیر نشدم این دفعه چند تا شمشمیر میخوام موپالمو میگه تو هنوز آدم نشدی خبر داری که اداره کارگاه دست دادشهات افتاده اونها پست و مقام گرفتن و تو چی جومونگ میگه نگران نباشه به موقعش نظر شاه جلب میکنم پوز این دو تا را میزنم تو فعلاً شمشیرو برسون بهم

یونگ پو هم جریان اعترافات را میگه که تسو هم دوباره زخمش عود میکنه و میگه من دو روز سرمو گذاشتم زمین تو همه چیه خراب کردی تو چرا همیشه کمکهات مایه دردسر میشه بلند شو بریم پیش یومی یول ببینم چه گند زدی

و بلند میکند میرند پیش یومی یول و وزیر بو .تسو میگه خوب ما یه غلطی کردیم شما حرف حسابتون چیه که وزیر بو میگه پای خودمون گیره چیزی به بابات نمیگیم ولی دیگه از این بچه بازها نکنید که اوقات همه مون تلخ میشه تسو هم میگه جومونگ توی غار هم محافظ داست یه بابای کوری بود که بدجور از جومونگ دفاع میکرد نزدیک بود همه مون بفرسته اون دنیا اون کی بود که این همه جومونگ سنگوش به سینه میزدکه وزیر بو و یومی یول میزند کوچه علی چپ

زخمهای هموسو هم خوب میشه و به بویونگ میگه برام لوازم بیار میخوام نامه نگاری کنم

موسونگ هم زده تو کار قمار که وقتی همه پولها را کاسب میشه بقیه کفری مشند و میگرندش زیر مشت و لگد که یوگی و دوستان سر میرسند و نجاتش میدن

و میرند پیش جومونگ که موسونگ میگه تو هنوز زنده ای اینها کی بودن که به زندان حمله کردن که جومونگ میگه من چه میدونم

موپالمو هم شمشیرها رو برای جومونگ میاره که جومونگ میگه وقتی برگشتم قصر اینقدر برات مشروب بیارم که توش شنا کنی

جومونگ هم با ذوق و شوق شمشیرها به هموسو نشون میده و میگه بریم تمرین که هئ موسو میگه تا سرنوشتو درست نکنی تمرین فایده نداره بیا اول این نامه را یه طوری برسون به بابات بپا کسی نفهمه

سوسونو هم که رفته تو نخ جومونگ به سایونگ میگه اگه این بابا راست گفته باشه چی نکنه شازده باشه که سایونگ میگه ولش کن بابا مگه دینی داری نسبت بهش که سوسونو میگه نه ولی خوب کمکش کنیم اگه شازده شد برای آیند گروه خوبه که سایونگ میگه توی فکر آینده ای یا فکر چیز دیگه شیطون سوسونو هم میگه اخه منو اون با عقل جور در میاد

یون تابال به سوسونو میگه تسو چند روز خونه نشین شده چرا نرفتی به دیدنش میخ رو بکوبی سوسونو میگه من آدم رکی ام و ازش خوشم نمیاید نمیتونم تظاهر کنم که یون تابال میگه تو هنوز بچه ای نمیفهمی مگه نگفتم باید از همه چیو بویو سر در بیاریم من هم ازش خوشم نمیاید ولی تنها راهیه که میتونیم بهشون نزدیکش شیم

سوسونو هم با اوته و رییس پیل و سایونگ میرند قصر .سوسونو میره به دیدن تسو که تسو زخمهاش در جا خوب میشه .سوسونو برای تسو دارو هم اورده و از خدیان شفای عاجل برای تسو میخواد که تسو میگه همین حضورت منو خوب میکنه چرا زحمت کشیدی

ملکه هم میاد اونجا که سوسونو هم خودشو معرفی و میکنه و وقتی میبینه دلرابایش گرفته از اونجا میره ملکه میگه این کی بود خودش بود که تسو میگه اره دیدی دختر باکمالاتی بود

سایونگ به سوسونو میگه تو که از اون خوشت نیومده بود اینطور حرف زدی اگه از اون خوشت میومد چی میگفتی که سوسونو میگه اون هم مرد بدی نیست شاید راست گفته باشم .اوته هم میاد اونجا و میگه جومونگ راست گفته اون یه پرنس بود ولی گند زده انداختنش بیرون قصر که سوسونو یاد اون روز که نجاتش داده میوفته و رییس پیل میگه بدبخت شدیم رفت

اوته و سایونگ به سوسونو میگند شاه جومونگو بیشتر از بقیه پسراش دوست داره حتی یوهوا را بیشتر از ملکه ولی معلوم نیست جومونگ چه به روزشون اورده که انداختنش بیرون سایونگ میگه شاید خواسته بندازش بیرون مرد شد و روی پای خودش ایستاد دوباره برش گردونه قصر سوسونو میگه خوب شد من الان من هم اون دارم هم تسو ببنیم میشه از این دو تا دوزار کاسب شیم

جومونگ هم شبانه نامه را میرسونه به موداک و میگه این نامه یواشکی بزار تنگ نامه هایی که شاه میخونه حواست باشه کسی نفهمه

توی قصر هم یومی یول در اون فضای روحانی در حال مکان یابی هئ موسوه که دستگاه جی پی ارسشه وسط کار خراب میشه و هر چی زور میزنه فایده نداره

و به گوموا میگه هر چی اومدم ببنمش نشد دستی توی کار بود که جاشو نبینم

از خبرگزار یون تابال چند تا خبر از هیون تو برای گوموا رسیده که یکی از قومهای اطرفو مجهز کردن که به ژنرال هوک چی دستوارت مربوطه را میده و نوبت به نامه هئ موسو میرسه که وجناتش عوض میشه

نامه میبره به اتاقش و میخوانه که هئ موسو نوشته من هنوز زنده ام و یه جایی منو زندانی کردن مخفیانه بیا ملاقاتم باهات کار دارم

گوموا از اتاق میره بیرون و نامه نگاره نامه یواشکی کش میره و میبره برای وزیر بو که وزیر بو هم اوقاتش تلخ میشه

جومونگ هم تمریناتشو پی گیری میکنه که هئ موسو بهش میگه آماده باش شب باهم بریم یه جایی

وزیر بو هم چند تا نفرو را اجیر میکنه و زودتر میفرسته سر محل ملاقات

گوموا هم که فکر میکنه فقط خودش خبر داره به سونگ جو میگه امشب میریم بیرون از قصر آماده شو

استاد و پسر هم میرند سر قرار ملاقات که هئ موسو میگه میخوام بریم ملاقات بابات .منو بابات باهم ارتش دامول را فرماندهی میکردیم میخوام ببینمش و وساطت تو رو بهش بکنم و بفهمم اینکه جرمم چی بود این همه مدت توی زندان بودم جومونگ هم میگه نه بابای من اینکارو نکرده اون آدم خوبیه و از این حرفها

سر قرار که میرسند افراد وزیر بو بهشون حمله میکنن جومونگ هم که کار خاصی ازش بر نمیاد دوباره نزدیکه که کشته بشه که هئ موسو کمکش میکنه و همه شون را ردیف میکنه

هئ موسو هم ته دلش میگه گوموا کار تو بود نکنه تو منو بیست سال انداختی توی زندان

اون طرف گوموا بی خبر از همه چی سرقرار منتظره هئ موسوه که زیر پاش جنگل درست میشه و هئ موسو نمی میاد و میگه نکنه سر کار بودیم

جومونگ هم از اتفاقات افتاده حالش گرفته شده زده منظره نگاری که چرا باباش با هئ موسو این کارو کرده دیگه حتماً تحویلم نمیگیره و برای خودش فرضیه بافی میکنه

و میره پیش هئ موسو و نتیجه فرضیاتو میگه و میگه نخست وزیر و یومی یول اومده بودن تو را ببن اگه کار اونها نبود کار دادشمه کار بابام نیست هئ موسو هم میگه مهم نیست من فکر توام نه خودم .دیگه فایده نداره باید آموزشت بدم

و مرحله اول تمرکز کردن که به جومونگ میگه به خورشید نگاه کن بعدش که غروب کرد ماهو ببین تا بهت بگم

شاه هم نامه هئ موسو را به وزیر بو میده و وزیر بو هم تا نامه را میخونه میفهمه دستش رو شده سریع سرخ و سفید میشه شاه میگه این نامه هئ موسوهه میخواست منو ببینه اما نیومد به نظرت چرا نیومد کدوم پدر سوخته ای میخواد ما همدیگه را نبینیم وزیر بو هم میگه غلط کرده هر کی بخواد گوموا میگه خدا بکشدت اگه راست بگی برین پیداش کنید و اگر نه ارتش میفرستم دنبال هئ موسو تا همه بفهمند هئ موسو زنده است

اون طرف رییس پیل موپالمو را میبره پیش یون تابال تا روی مخش کار کنند . یون تابال هم سنگ تمام میزاره براش و میگه من شنیدیم توی آهنگری کار میکنی من هم میخوام یه آهنگری بزنم یه کم کمکمون کن اون تجربیاتو به ما هم منتقل کن که به عرق ملی موپالمو بر میخوره و رگ غیرتش نزدیکه منفجر شه از اونجا میره که یون تابال میگه حالا با غیرت این بابا چطور کنار بیایم

دو چی هم برای اینکه سرش بی کلاه نمونه وزیر بالگوئه و یونگ پو دعوت میکنه و سیبلشون را چرب میکنه و میگه اخه مگه من مردم که تجارت با هانیها دادین به یون تابال غریبه شما با عالی جناب گفتمان کنید شاید نظرش عوض شه که یونگ پو هم میگه سعی میکنم بویونگ هم چایی میاره اونجا که یونگ پو می شناسه

دایی یونگ پو هم عکس جومونگو به دو چی نشون میده و میگه اگه اومد توی بازار بگیردیش که دوچی میگه این برای من کار میکرد من دنبالشم همین دختره اوردش پیشم گفت بهش کار بده

یوهوا برای جومونگ خوردنی و لباس فرستاده که مودوک برشون میگردونه و میگه در زندان را گل گرفتن و معلوم نیست جومونگ و دادشم کجا رفتن که دوباره دل یوهوا به ناکجا آباد میره

اونطرف جومونگ هم بی خیال دنیا در آموزشی به سر میبره که هئ موسو میگه حمله کن بهم جومونگ هم میگه نه نمیشه که هئ موسو میگه مگه چیزی هم بلدی که میترسی حمله کن ببینم جومونگ هم کارو شروع میکنه ولی به توفیقی نمیرسه و هئ موسو دست خالی میزندش

و بهش میگه حالای دیدی من بدون چشم هم میتونم چه کنم چون من با تمام وجودم شمشیر را حس میکنم نه فقط با چشم تو هم باید اینطور پیش بری

جومونگ هم شمشمیرو برمیداره میره توی حس و دوباره حمله میکنه که ایندفعه خطی روی لباس هئ موسو میندازه که هئ موسو هم خوشش میاید و میگه آفرین

فسمت یازدهم : باید بویو ترک کنی



برچسب ها : , , , , , , , , , ,