خلاصه قسمت سی و پنجم جومونگ

خلاصه قسمت سی و پنجم جومونگ

 

نارو یوهوا رو میندازه توی اتاقش و میگه اگه اومدی بیرون فلان میکنم و بیسار یوهوا هم که بدجور تحقییر شده مودوک رو میندازه بیرون و حرص میخوره

ملکه به تسو میگه نکن این کارها رو صدای مقامات در میاد تسو میگه تازه داره از انتقام گرفتن خوششم میاد هر کسی حرف زد به خودم بگو تا باباشو در بیارم

نارو عرصه رو بر یوهوا تنگ میکنه و حسابی برایش بپا میزاره .ماری و بقیه هم دارن دوبار در مورد ایده های فداکارنه برای فراری دادن یوهوا فکر میکنن

خبر به یون تابال میرسه و یومی یول میگه رابطه داشتگان با گوموا یکی یکی کنار میرن آثارش همین امروز فردا به شما هم میرسه یون تابال به سوسونو میگه همین الان برو گیرو تا من یه فکری بکنم سوسونو میگه اگه برم که تسو بدتر میکنه و همه بهم میخندن یومی یول میگه درست الان نه راه پس دارین نه پیش هم با بویو در افتادین هم با هانیها دیگه اونجا هم امن نیست .گوموا هم که معلوم نیست بهوش بیاد ولی من دوباره باید برم بالا سرش

مأوریونگ هم دوباره در حال مراوده با خدایانشه که وسط کار زیادی بهش فشار میاد و میگه یه چیزی نیروی اضافه روی قلبم انداخت شما احساس نکردین که اونهام برای اینکه کم نیارن میگن بله بله

بعد از جمع بندی مشاهدات نتیجه این میشه که یکی نیروش قویتره باید وارد محدوده شون شده باشه و یحتمل باید یومی یول باشه . مأوریونگ موضوع رو به ملکه میگه

ملکه هم برای اینکه دردسری برای تسو پیش نیاد و به عقوبت الهی گرفتار نشه برای یونگ پو از خطرات یومی یول برای آینده شون میگه و راضیش میکنه تا کلک یومی یول رو بکنه

توی کارگاه موسونگ هم که ترس برداشته به موپالمو میگه بابا یه شمشیر بساز خودتو نجات بده بگو همینو شانسی ساختم ولی موپالمو کوتاه نمیاد و سر فحشو میکشون روی تسو

یونگ پو هم برای اینکه خودشو درگیر نکنه دوچی رو میندازه جلو تا سر یومی یول رو زیر آب کنه اونهم افرادشو میکاره دم خونه یون تابال

سوسونو هم به یومی یول میگه تحت نظریم و باید یه نقشه بکشیم اینطور نمیشه

و یه گروه از افراشونو رو با یه کجاوه میفرستن بیرون برای رد گم کنی دوچی و افرادش که فکر میکنن یومی یول میرن دنبالشون که میبینند سایونگ توی کجاوه نشسته و گول مالیده شدن

یومی یول و سوسونو از دری پشتی قصر و به کمک ماری و بقیه وارد قصر میشن . سونگ جو یومی یول رو میبره و ماری هم به سوسونو میگه که جون موپالمو در خطره و باید فراریش بدن

دوچی هم به یونگ پو میگه که یومی یول از دستشون پریده یونگ پو هم سریع میره سمت قصر باباش قشون کشی

یومی یول دوباره دست به کار میشه ولی هر چی زور میزنه به نتیجه نمیرسه

و نا امید بر میگرده که یونگ پو و افرادش جلوش در میان یونگ پو میگه خوب زیر آب اومدی فکر کردی من نمیفهمم یومی یول هم میگه اخه تو آدمی که چیزی بفهمی یونگ پو شمشیر میکشه و میخواد یومی یولو بکشه که بهش میگه جرات داری بکش تا خدا سوسکت کنه

یونگ پو میخواد یومی یول رو بکشه که تسو میاد اونجا میگه تو بور من خودم رسیدگی میکنم

تسو از در زرنگی میره جلو و میگه با اینکه بابام به تو بد کرد ولی تو اینطوری اومدی و میخواستی نجاتش بدی به خودم میگفتی تا رسماً دعوتت کنم حالا به نتیجه ای رسیدی یومی یول میگه نه دیگه دست اون بالایهاست .تسو که خوشحال شد برای اینکه نگن به مرگ باباش راضی بود میگه چند روز مهمونمون باش تا بتونی بابامو خوب کنی یومی یول میگه دیگه فایده نداره باید برم تسو میگه خوب برو چون یه دفعه جونمو نجات دادی میزارم بری این به اون در

 

یونگ پو میره پیش مامانش شکایت که بچه ات زد تو کاسه کوزمون و جلوی همه خوار و خفیفم کرد ملکه هم وقتی میشنوه خیلی خوشحال میشه که یومی یول هم نتونسته کاری بکنه و میگه قربون بچه ام شم که با این کارش حالا همه میفهمن چیزی تو دلش نیست و فکر زنده موندن باباشه

ماری و رفقا به موسونگ میگند امشب میخوایم موپالمو رو فرار بدیم بهش بگو .موسونگ هم موضوع رو به موپالمو میگه که موپالمو میگه بیخود بهشون بگو از این ریسکها نمیخواد بکنن

 

تسو به ناور میگه برو یون تابال و سوسونو رو خبرشون کن بیان اینجا کارشون دارم اونها هم میان همون اول سوسونو طاقچه بالا میزاره که یون تابال میاد درستش کنه و سمت جدیدو تبریک میگه تسو میره سر اصل مطلب و میگه قراره من با سولان ازدواج کنم البته برای مسائل سیاسیه من دلم با سوسونوه و میخوامش اگه مخالفت کنید تمام امتیازتونو رو میگیرم و بدبختون میکنم سوسونو هم میگه قرار داد ما رو بابات بسته تو چه کاره ای تسو میگه من به طور جداگانه یه بابای از تو در بیارم که اینطور جلوی بزرگترها بلبل زبونی نکنی برام و به یون تابال میگه برین فکرهاتون رو بکنید

در همین راستا جلسه ای در خونه یون تابال تشکیل و در این مورد بحث میشه که سایونگ میگه این اتیش دودش فقط اینجا تو چشممون نمیره و ممکنه برای گیرو هم دردسر درست شه اگه تسو بخواد راحت میتونه اونجا رو با خاک یکی کنه و همه کاسه چه کنیم چه کنیم دستشون میگرد که اوته یه نامه از رییس تاک میاره که گفته فسیل زشت سونگ یانگ داره رییس بقیه قبایل رو با خودش متحد میکنه تا به گیرو حمله کنه

چی ریانگ عمه سوسونو بهش میگه از خر شیطون بپا پایین الان وقت غرور بازی نیست و زن تسو شو اگه به فکر خودت و ما نیست لااقل به فکر کشور خراب شده مون باش

 

سوسونو میاد توی حیاط آهنگ سکانس عاشقانه گذاشت میشه و یاد خاطرات جومونگ و هدف بزرگش میوفته

 

 

همین موقع اوته میاد اونجا که سوسونو زود اشکهاشو پاک میکنه اوته بهش میگه بریم سر قرار برای موپالمو

موپالمو هم تظاهر به کار کردن میکنه که نارو براش بپا میزاره

 

یوگی و دوستان هم طی یه عملیاتی رزم شبانه ای موپالمو رو آزاد میکنن و تحویل سوسونو میدن تا ببردش گیرو و خودشون هم میموند توی قصر تا مراقب یوهوا باشن

 

 

 

 

تسو هم که تنها فرقش با قبل نوع کمربندشه وقتی موضوع رو میفهمه سر نارو داد میزنه و میگه اون حالا حکم جواهر داشت برامون برو تو هر سوراخی که رفته پیداش کن

 

نارو هم اول بی برو برگرد شمشیرو میزاره پس گردن این سه تا و میگه زود بگید کجاست همین موقع سونگ جو به دادشون میرسه و میگه این بنده خدا همه اش سر پست بودن

 

تسو به مامانش میگه باید برم سولان رو بیارم برای عروسی مامانش هم میگه درسته که داری به خاطر سیاست بازی اونو میگیری ولی سعی کن دوستش داشته باشی و مثل بابات که این بلاها رو سر من اورد سرش نیاری چون ممکنه مثل من مارمولک بازی در بیاره سرت

 

اونطرف در هیون تو دارن عروس رو آماده میکنن تا داماد بیاد ببردش

 

تسو میاد و مورد استقبال گرم یانگ جو قرار میگیره سولان هم زود همون اول خودشو جول میکنه و میاد استقبال داماد که یانگ جو میگه نبودی ببینی چقدر نگرانت بود که توی جنگ کشته نشی و دوباره ترشی بگیریمش و حسابی سولان سرخ میشه اون وسط

 

 

یانگ جو اول حال احوال گوموا میپرسه و میگه سرش به سنگ خورد تسو میگه هنوز توی کماست .یانگ میگه به خاطر گل روی تو خسارت نمیخوام ولی باید توی تجارت کمک کنی و پناهندها که از دو تا فرمانداریمون جیم زدن رو برگردونی میگی نه برو همین اتاقی بغلی فرمانده ارتش یودونگ تنگ دلم منتظر نشسته و میگه چرا حمله نمیکنیم که تسو قبول میکنه که به سلامتی هم میرن بالا

 

یانگ جو به سولان میگه هر چند میخوام خوشبخت شی ولی دلم برات تنگ میشه میره تو کشور غریب سولان میگه نترس وقتی ملکه شدم چنان رفتار کنم که همه ازم حساب ببرن .یانگ جو هم خنده اش میگیره و میگه اگه اذیتت کردن کافیه یه اس ام اس بدی بهم

 

سوسونو هم در آغاز پروسه فراموش کردن جومونگ در یه اقدام از پیش تعیین نشده به اوته میگه میخوام باهات ازدواج کنم اوته میگه شما جون بخواه ولی من میترسم که لیاقت نداشته باشم سوسونو میگه به خاطر کشور و خلاص شدن از دست تسو مجبورم تو این همه مدت به پای من پیر شدی کی بهتر از تو

 

سوسونو هم توی جلسه موضوع رو میگه و اوته هم نه پیش میزاره و نه رو به یون تابال میگه منو به غلامی قبول کنید رییس پیل هم سریع میخواد اوته رو ببر بیرون گوششو بکشه که یون تابال میگه بزار ببینم حرف حساب این دوتا چیه سوسونو هم از اهدافش میگه و علارغم مخالفت چی ریونگ یون تابال دوباره عقلشو میده دست سوسونو و قبول میکنه

 

رییس پیل هم به اوته میگه من میخواستم یه دختر خوب برات پیدا کنم تا زنت بدم نه اینکه شوهر کنی سوسونو بدرد تو نمیخوره بدبخت میشه که اوته میگه من به خاطر سوسونو جونمو میدم

 

سوسونو به سایونگ میگه نظر تو چیه سایونگ میگه فکرت خوبه ولی بدبخت اوته که فقط شوهر پر کنه ولی تو جومونگو رو دوست داری سوسونو میگه نه خیر از این به بعد اوته رو دوست دارم و جومونگو فراموش میکنم سایونگ میگه من میدونم نمیتونی کسی رو که دوست داشتی فراموش کنی ببین من کی گفتم سوسونو هم گریه اش گرفته میگم من فراموشش میکنم باید که بتونم

 

 

یومی یول از رییس تاک در مورد گوموا میپرسه که اونم میگه ازش خبری ندارم ولی خبر دارم که سوسونو با اوته عروسی کرده

 

سوریونگ هم به یومی یول میگه فکر کنم سوسونو  آینده اش خراب شه چون تو صورت اوته سیاهی رو دیدم فکر کنم سیلی مرگو خورده

 

شمشیر جدید موپالمو رو دستش باد کرده و نمیدونه به کی بدش موسونگ هم میگه جومونگ که رفت رحمت خدا بدش به سوسونو و برای اون کار کن سوسونو از ماها مردتره من که میخوام مودوک بیاریم اینجا زندگی کنم تو هم همین کارو بکن

 

تسو سولان رو به بویو میبره و ملکه هم ازش استقبال میکنه و میگه به دلیل در بستر بودن شاه مجبوریم مراسمو روحانی و معنوی برگزار کنیم

 

مأوریونگ هم مراسمو با روشن کردن پیرموس فشنگی شروع میکنه و تسو و سولان رسماً زن و شوهر میشن

وزیر بو هم به تسو تبریک میگه و میگه به شکرانه این مراسم میخوام بین مردم گندم پخش کنم و زندانیها هم عفو رهبری بدیم که تسو قبول میکنه وزیر بو میگه پس اول یوهوا رو آزاد کنه توی این وضعیت خوبیت نداره

ملکه با سولان حرف میزنه و توصیه های لازمو بهش میکنه که قراره ملکه کشور بشه و حسابی هوای تسو رو داشته باشه اونهم میگه چشم

 

یونگ پو که از اتفاقات اخیر خیلی سر خورده شده رفته جایگاه همیشگی خونه دوچی و زده توی نوش خوری دوجی میگه چیه تو هم زن میخوای یونگ پو میگه من اصلاً از زنها خوشم نمیاد از این ناراحتم که باید ولیعهد میشدم که از همون اول هم معلوم بود نمیشدم دیگه از زندگی سیر شدم و بلند میکنه بره که دوچی میگه قرار بود بعد از جنگ یه کمکی بهم بکنی یاد رفت یونگ پو میگه من اعصاب معصاب ندارم تو میگی کمک کنم وقتی به زندگی برگشتم یه کاری برات میکنم

تسو به نارو میگه هر طور شده باید موپالمو رو پیدا کنی چون الان با اون دانشش حکم طلا رو داره و میتونه آینده هر قیبله رو عوض کنه . نارو هم جریان ازدواج سوسونو رو بهش میگه و چشمهای تسو گرد میشه

 

مودوک خبر آزادی به علاوه خبرهای جدیدو به یوهوا میده اونهم سریع میدوه بره پیش گوموا که اگه بهوش اومد سریع چغولی کنه

 

تسو میره خونه یون تابال قشون کشی و بعد از تون به تون کردن یک به یک مرده هاشون به سوسونو میگه حالا با این کارها خواستی منو دور بزنی یه بابای ازتون در بیارم که مشابه شو هیچکی نتونه در بیاره صبر کنید و ببینید

 

 

تسو از اونجا میره و سوسونو به اوته میگه نترس اگه بخوای کاریمون کنه حالا حالیها باید فکر کنه تا یه بهونه جور کنه

یوهوا میره بالا سر گوموا اما هنوز توی کما سیر میکنه

این هم از شب اول عروس و دوماد که به جای رفتن توی حجله نشستن دور میزه و نوش خوری سولان میگه چیه امروز ناراحتی تسو هم برای اینکه سه نشه میگه نه خستگی امور بهم فشار میاره! سولان هم خودشو لوس میکنه و میگه نترس من نمیزارم تنها باشی کنارتم

در ادامه سکانس رو به ابراز احساسات میاره و از این حرفها و میشه گفت تو مسیر اصلی قرار میگیره

یوهوا هم داره بالا سر گوموا زار میزنه که بابا بلند شو کشتیمون که همین موقع گوموا بهوش میاد

 

ملکه و یونگ پو و وزیر بالگوئه دور هم نشستن و دارن از خوبی تسو و شروع کارش میگن (انگار نه انگار گوموا توی کماست ) ولی یونگ پو پوزشو یه ور میکنه و زده توی مشروب خوری مامانش هم میگه تو هم اینقدر اوغاتمون تلخ نکن خودم آستین بالا میزنم و یه دختر خوب برات میگیرم  .همین موقع چونگو هم میاد و خبر به هوش اومدن گوموا رو میده که ملکه و وزیر بالگوئه دق مرگ میشند و فقط یونگ پو خوشحال میشه و امید به زندگی پیدا میکنه که متوجه ناراحتی بقیه حضار میشه و تازه میفهمه چی به چیه

ناور ، تسو رو از حجله میکشونه بیرون و موضوع رو میگه که تسو هم یاتاقان میزنه

توی گیرو بی یورها  نصف شبی هم پشت رول نشسته و تمرکز گرفته که صدای پرنده سه پا رو میشنوه

سریع میره یومی یولو بیدار میکنه و میگه پرنده سه پا دوباره وارد مدار شده و خودش بی هوش میشه

جومونگ هم زنده و سالم توی یه دخمه که شبیه سیاهچاله زندانی شده و از سیمای جدیدیش پرده برداری میشه



برچسب ها : ,