قسمت شانزدهم : به خاطر ولیعهدی به جومونگ کمک میکنم
سوسونو طرح جومونگو میبره توی شورای که با براورد هزینه بهش میگند صرف نمیکنه و به خطرش نمی ارزه
تسو هم به حرفهای جومونگ فکر میکنه و پیش خودش میگه حالا دیگه باید از جومونگ هم بخوریم و به نارو میگه برو سریع بگو یون تابال و سوسونو بیاند اینجا کارشون دارم
سوسونو موافقت باباشو میگیره و به جومونگ میگه خوب اجازه صادر شد حالا مطمئن هستی که اونجا نمک هست که جومونگ میگه پدر بزرگم اون زمان که شرکت حمل ونقل داشته یه چیزهای در این مورد شنیده سوسونو هم به خاطر جومونگ میگه جهنم برو بارو بندیلو ببند .
همین موقعه ناور میاد اونجا و میگه شازده باهات کار داره بیا برو قصر . سوسونو هم جلوی جومونگ جو میگیردش و احساسی میشه و میگه برو با شازده بگو چه خبره هی منو احضار میکنه من الان گرفتارم نارو میگه ناراحت میشه که سوسونو میگه به درک برو بهش بگو
یون تابال که میدونه سوسونو کله اش باد داره و ممکنه دست گل به آب بده به سایونگ میگه تو هم باهاشون برو سایونگ هم میگه ما باید از سرزمین هنگ این رد بشیم دفعه قبل حالشون را گرفتیم اگه دیدنمون تلافی میکنند که یون تابال میگه مرد باش نترس .اوته هم به سایونگ میگه نترس من هم میایم و به یون تابال میگه من باید برم چون سوسونو بچه است و ممکنه جو گیر شه و کاری دست همه مون بده مثل دفعه قبل که یون تابال میگه می خوام بچه مو مرد کنم تو نمیخواد بری باید ببینم مرد عمل هست یا نه
اوته به سایونگ میگه من نگران سوسونوام تو برو با رییس حرف بزن نظرشو عوض کن سایونگ میگه یه کاروان با اون همه آدم دارند میرن تو نگران سوسونویی نکنه دوستش داری و از این حرفها که اتوه میگه نه خیر من از بچگی مراقبش بودم و برای این نگرانم
جومونگ هم میره پیش همقطاریهاش و بابت زحمات تشکر میکنه اونهم خیلی خوشحال میشند که جومونگ میگه پس بلند شین بارو بندیلو ببندیم که باید بریم سفر وبه همین کمکهاتون نیاز دارم . اونها که بدجور توی ذوقشون خورده دادشون در میاد که فقط اویه خوشش میاد بره سفر
جان نثار خان هم به تسو میگه سوسونو گفت که فعلاً آتیش به سرم میباره و گرفتارم که تسوهم از جسارت سوسونو خوشش اومده میخنده و میگه چه دختر کله شق و با غروری خوب بعداً خودم من میرم پیشش
سایونگ هم به سوسونو میگه من هنوز میگه نباید بریم اصلاً کی بهت گفت بریم گوسان سوسونو میگه جومونگ گفته یعنی اون گفته ولی خوب من هم فکر کردم دیدم به نفعمون تصمیم گرفتم بریم سایونگ هم خنده اش میگیره و برای سوسنو دو دوتا چهارتا میکنه و میگه درسته اگه نمک بدست بیاد اولش برای ما خوبه ولی اونوقت مشکل نمک بویو حل میشه و دیگه معلوم نیست با ما کار میکنند یا نه . الان نمک برای ما حکم برگ برنده است اینطور ما میتونیم بر بویو پیروز بشیم و بعداً خود شما مسئول کشورمون میشید که سوسونو قبول نمیکنه
شب جومونگ میره به قصر که میبینه موسونگ ، مودوک یه جای خلوت گیر اورده داره حالی به حولی میکنه
که زود میره جلو و یه موسونگ میگه شما دیگه چه آدمهایی هستین اخه با خواهرتم اره که موسونگ میگه تو اینقوت شب چی میخوای اومدی اینجا اخه کی گفت ما باهم خواهر و برادریم ما که خواهر و برادر نیستم مودوک همینطوری به من میگه بردار جومونگ هم شروع به نصیحت میکنه که موسونگ میگه تو که خودت در این امور اسطوره هستی خواهشن چیزی نگو
جومونگ پیش مامانش میره و مودوک سریع باریک میکنه میره .جومونگ موضوع سفر به گوسان را میگه که یوهوا میگه من یه چیزی از پدر بزرگم گفتم تو هم باورت شد که جومونگ میگه تحقیق کردم صحت داره صبر کن چند روز دیگه نمکو که اوردم میبینی بابات چقدر خوشحال میشه جومونگ میخواد بره که یوهوا حقله ای که هئ موسو بهش داده را به جومونگ میده و میگه هر وقت زن زندگیتو پیدا کردی اینو بهش بده
جومونگ به موسونگ و موپالمو میگه تا من اینجا نیستم چشم از دادشهام بر ندارین در ضمن پروژه شمشیر سازی هم پی گیر باشین تا به نتیجه برسین که موپالمو میگه من یکیشو ساختم
شب موسونگ نگهبانها را مرخص میکنه و موپالمو جومونگ میبره کارگاه و شمشمیرو نشونش میده و یه ساعت ازش تعریف میکنه و میگه این مثل شمشیر هانیها محکمه و همه را امیدوار میکنه و جومونگ هم نزدیکه بال در بیاره شمشیرو میگره که موپالمو میگه ولی خوب این تصادفی اینطور شد و هر کار کردیم دیگه نشد مثلش بزنیم
یومی یول هم سوریونگ که هنوز مثل بقیه کاهن بزرگها گرگ نشده و بچه ساده ایه باهاش حرف میزنه و اون هم میگه من هر وفت میایم اینجا حس بدی بهم دست میده که یومی یول یاد کمان دامول و گند جومونگ میوفته و به چولانگ میگه میرم قصر یوهوا
شاه هم پیش یوهوا رفته و موضوع سفرو میفهمه میگه اخه اون این سفرها را نمیتونه بره برای چی رفته یوهوا هم میگه رفته کار یاد بگیره گوموا میگه میدونستی هئ موسو استاد جومونگ بوده .فعلاً نمیخواد بهش بگی که پدرش کیه تا من وقتی موقع اش شد یواش یواش بهش بگم با روحیاتی که من ازش سراغ دارم اگه بفهمه توی یکی از این سفرها سر به کوهها میزاره و بر نمیگرده
یومی یول هم میرسه قصر یوهوا وقتی میبینه شاه داخله لجو لجبازی میگه بهتره کار واجبه بهش بگین
گوموا هم میگه جهنم بگین بیاد داخل یومی یول هم میاد داخل و گوموا محل درستی بهش نمیازه و میگه خوب کار واجبت چیه یومی یول هم میگه کمان دامول شکسته و از این حرفها که یوهوا اون وسط سرخو سفید میشه و همون اول میگه کار جومونگ نبوده اون گفت نرفتم بچه م دروغ نمیگه شاید یکی دیگه به غیر از شازدها رفتن یومی یول هم دوباره بساط پیشگویی رو پهن میکنه و از خطراتی که برای آینده بویو داره میگه که گوموا میگه تو هم ما رو کشتی با این مقدساتت یه کمان پوسیده داشتین که معلوم نیست چطور شکسته حالا میخوای گناهشون بندازی تو پاچه ی یکی از پسرامون اصلاً مگه بهت نگفتم به آینده بویو کاری نداشته باشی من برای آینده تصمیم میگیرم برو معبدت کاری به کارمون نداشت باش
یومی یول هم که احساس خطر کرده و سر خورده شده دوباره هر چی کاهنه دور خودش جمع میکنه و میگه از الان در حالت آماده باشیم و ده روز پشت سر هم مراسم اجرا میکنیم
در همین راستا همون شب اول مراسم بز کشون اجرا میشه و مراحل کار بدین منواله که اولش مثل قبل آتیش روشن میکنند و در ادامه یه بز بیچاره را رگ گردنشو میرند و یه جام خون پر میکند و با پر پرنده خون رو توی آب مقدس میپاشونند و با توجه به شکل به نتایجی درخور توجه میرسند که این دفعه نتیجه بد رو میشه .در این مراسم فقط سه تا کاهن که یومی یول و ماو رییونگ و سورییونگ باشند حضور دارند
وزرا هم میاند اونجا و وزیر مالیات میگه اینطور که اینها مراسم گرفت اگه خبرش به مردم برسه وحشت کشور رو میگیره وزیر بو میگه شاه افسار سر خود شده و همه تصمیماتو خودش میگیره برای جنگ با هان و تعیین ولیعهدی با یومی یول مشورتی نکرد که بقیه میگند این کار شاه خطرناکه و رقابت و نبرد بین شازده ها برای کشور گرون تمام میشه باید کاری کنیم
سوسونو هم حرفها سایونگو جمع و تفریق و ضربو منها میکنه و میره پیشش میگه نظرم عوض نمیشه اصلاً مخیوام به جومونگ کمک کنم تازه بعداً هم میخوام کمکش کنم جومونگ برامون بهتر از نمکه .اون سلاح ما میشه
مقدمات سفر فراهم میشه و اوته تذکرات لازمو به ماری و بقیه میده و میگه وای به حالت سوسونو چیزیش بشه و مسئولیت مسیر یابی گروه به عهده جومونگ میوفته یون تابال هم یکم براشون حرف میزنه و گروه راه میوفته
در راه خروج از شهر سوسونو بویونگو میبنه که اومده اونجا و به جومونگ نگاه میکنه تا ببینه چی میشه
که جومونگ هم تا بوبونگو میبنه می ایسته و به بویونگ میگه تو فقط صبر کن هر طور شده پول آزادیتو جور میکنم و سریع میره. هانگ دانگ هم از دور جریانو میفهمه
و سریع میره پیش دوچی و جریانو میگه دوچی هم میگه یون تابال جای تر نمیشینه برو تحقیق کن ببین جریان چیه .که در ادامه هان دانگ هم که نگرانه اربابشه میگه فکر کنم امید داشتن به یونگ پو سرانجامی برامون نداشته باشه که دوچی هم یکی میاره پس کردن هانگ دانگو میگه توی احمق هم اینو فهمیدی من نفهمیدم اگه اون شاه بشه که باید در کشورو گل بگیرن .ما فعلاً ازش فیض میبریم تا ببنیم چی میشه
یونگ پو هم توی قصر یه دسته ندیمه را نگاه میکنه که چشمش یکیشون رو میگیره و میگه شب بیا اتاق کارت دارم اون بدبخت قبول میکنه که همین موقع داییش میاد اونجا میگه این چه کاریه مگه نمی دونی همه خدمتکاران قصر جزء ناموس شاهند که یونگ پو میگه نترس بابام اصلاً وقت نمیکنه به اینها نگاه کن بدبختها عقده ای میشند من نیتم خیر بود
در جلسه وزیران با شاه وزیر بو میگه یومی یول سه روزه یه ضرب داره مراسم اجرا میکنه خوبه شما هم برین ملاقاتش و دلداریش بدین که گوموا میگه بهتر بزار مشفول باشن در ضمن دیگه من کاری بهشون ندارم شما هم به جای این کارها برید به امور مملکت برسین از یون تابال شنیدم توی هنگ این خبرهاییه و رفت آمدهایی میشه جریان چیه وزرا هم میگند خبرایی رسیده که یانگ جو فرماندار هیون تو رفته اونجا و با سرانشون دیدار کرده باید مراقبشون باشیم تسو هم میگه این یانگ جو مشکوک شده و همینو بهونه میکنه که بره خونه یونتابال تا در این مورد باهاش حرف بزنه
بعد از جلسه یونگ پو یاد اعتراف میوفته و به تسو میگه اینطور که پیش بریم بابا و یومی یول رابطشون روز به روز بدتر میشه تسو میگه تو نگران نباش که یونگ پو هم که میترسه یومی یول هم اونها را مقصر شکستن کمان معرفی کنه همه چیو به تسو میگه که تسو کفری میشه و میگه خدایا مرگ منو برسون راحتم کن تو اصل عقل توی اون کله ات است ابرومون را بردی یونگ پو میگه راستی کار ما که نبوده جومونگ هم که نرفته اونجا پس کاری کی بوده تسو میگه حتماً کار ننه مون بوده
تسو هم میره خونه یون تابال و همون اول میپرسه دخترت کو که یون تابال میگه رفته گوسان سفر
میرند داخل و تسو میگه این جومونگ و سوسونو کجا همدیگه را پیدا کردن که این طور وابسته شدن که یون تابال میگه توی یه سفر تجاری سوسونو جومونگو از باتلاق نجات داد و بردش کوه شیجو که تسو میفهمه کار ، کار خود جومونگ ناکس بوده اینطور همه را سیاه کرده
کاروان سوسونو شب اطراق میکنند . جومونگ پیش رفقیهاشه که سوسونو میگه بیا داخل چادر پیش ما باش که جومونگ میگه در مرام لوطیها نیست که همقطاریها را تنها بزارند تازه من کارگرم مقامی ندارم
این هم از حالا و روز محافظها که جومونگ میگه برید پست بدین و خودش میشنه پای آتیش که سوسونو میا اونجا میگه به خاطر تو یه غلطی کردم و اومدم این سفر اگه موفق نشم هم مهم نیست که جومونگ میگه میشم خیلی خوب من بهت میگم .یادته اولین باری که منو دیدی گفتی من احمقم سوسونو میگه خداییش نبودی پر غرور بی عرضه که فقط حرف میزی و توی عمل کم میاوردی ولی خوب الان یکم بهت امیدوار شدم
رییس پیل و سایونگ هم از اونجا رد میشند که رییس پیل میگه بیا پنج کیسه نمک شرط ببندیم که اینها عاشق شدن یا نه که سایونگ میگه کمه روی یه گاری من شرط میبندم و به این امر ایمان اوردم
مراسم مذهبی همچنان ادامه داره و کار به حرکت فیزیکی و موزون میرسه
ملکه هم چونگو رو میفرستاته سراغ یومی یول تا باهاش حرف بزنه که یومی یول میگه نمیبینی گرفتارم برو بهش بگو اون هم همین کارو میکنه
ملکه به تسو میگه باید این دو تا آشتی بدیم که تسو میگه به نظرم بابا راست میگه رو بهشون دادیم پررو شدن نمیبینی برای خودش برو بیایی دارند و سر خود مراسم گرفتن من اگه شاه شدم دین و سیاستو قاطی نمیکنم که مامانش میگه نگو این حرفها رو که اونها بین مردم نفوذ زیادی دارند
دوباره تقی به تقوی میخوره و یانگ جونگ هم سربازها و زره پوشهاشو بلند میکنه میاره بویو تا گوموا رو ببینه
خرزوخان هم میدوه و جریانو به تسو میگه که تسو هم ترس برش میداره و میگه نکنه اومده پته مون بنداز روی آب
کاروان سوسونو به نزدیکی هنگ این میرسه که ماری و اویه به هیپبو میگند توجه کردی که سایونگ همه اش حواسش به توه که هیپبو هم بحثو عوض میکنه و میبره سمت دخترهای اونجا و بحث شب
در نهایت به هنگ این میرسند و توی مهمونه خونه زیر دست بئ مانگ که سوسونو توی معامله شمشیر حالشون گرفته میبیندش
و سریع میره به بئ مانگ خبر میده اون هم یاد اون خفت میوفته و میگه همین الان میرن میکنیدش توی گونی و برام میاریدش
اونا هم شب میرند میرن بالا سر سوسونو و میخواند کارو شروع کنندکه سوسونو بلند میشه و درگیر میشه
جومونگ هم سر و صدا رو میشنوه و بلند میشه بره ببینه چه خبره
و میره اتاق سوسونو و با دیدن اوضاع دوباره شروع به شلنگ تخته زدن میکنه
برچسب ها : جومونگ, هئ موسو, گوموا, بویو, جومانگ, سوسونو, سوسانو, عکس سوسانو, هموسو بویو, یومی یول, یون تابال, سایون, سولان, اته, اوته,
در حین تمرین جومونگ ، یون تابال میاد اونجا از مهارت جومونگ خوشش میاد و به جومونگ میگه چند سال پیش من یه بابایی به اسم هئ مو سو دیدم که موقع بدنیال وامدن سوسونو جونمون را نجات داد اون هم توی تیراندازی خیلی ماهر بود تو رو دیدم یاد اون افتادم که جومونگ هم میگه اه من هم میشناسمش اون استادم بود که به کشتنش دادم یون تابال میگه حیف شد که مرد بنده خدا بد شانس بود کسی که میتونست شاه بشه این بلا سرش اومده .همین موقع رییس پیل میاد اونجا به سوسونو میگه تسو برات نامه فرستاده بیا برو قصر ببین چه کارت داره که سوسونو از اینکه اینقدر رییس پیل پیاز داغشو جلوی جومونگ زیاد کرده ناراحت میشه
یومی یول هم طبق روال گذشته به فکر آینده بویو و کمان شکسته داموله و بعد از فکر کردن به این نتیجه میرسه که کار ، کار دو تا شازده با عرضه قصره
گوموا هم که نگران کارهای یومی یول شده وزیر بو فرستاده برای تحقیقات که خرزوخان هم میاد اونجا میگه نمیدونم جریان چیه که تمام کاهنان کشور دور خودش جمع کرده و جلسه دارن .گوموا میگه اخه خبر نداری وقتی نبودی با یومی یول دعوام شد و زدیم به تیپ هم چند روز دیگه چیزی بهش نمیگفتم توی گوشمون هم میزد با اون بلایی که سر هئ موسو اورد دلم میخواست بکشمش تو هم نبینم بخواهی ازش حمایت کنی که اوفاتمون میشه
در راستای موفقیتهای بدست اومده متحدین جلسه گرفتن وهمه خوشحالند و ملکه که هر دوتا پسرش دست به کارهای خارالعاده زدن خوشحاله و میگه قدم اول خوب برداشتین باید همین طور برین جلو جومونگ هم اینطور که بوش میاد زده توی تجارت و بی خیال رقابت شده و تسو هم برای اینکه روحیه بچه رو خراب نکنه به یونگ پو میگه کار تو هم در نوع خودش خیلی خوب بوده که یونگ پو هم میگه به اندازه کار تو که ارزش نداشته .همین موقع خبر میرسه که ماو رییونگ کاهن ساچالدو (ولایت ملکه) اومده و میخواد ملکه را ببینه
ملکه هم سریع بلند میشه میره ملاقات و یه عالمه ماو رییونگ تحویل میگیره و میگه خوش خبر باشین ماو رییونگ که با یوسونگ کاهن یوگا اومده میگند اومدم بودیم یومی یول را ببنیم گفتم بیام عرض ادبی بکنیم و با تعریف از تسو و ولیعهد شدن اون قربون صدقه ملکه میرند ملکه هم میگه پس قربون دستتون برای پسرم دعا کنید
سوسونو هم برای دیدن تسو میاد و از کمک تسو برای رفع مشکل با هان که ممکنه بود به ضرر یون تابال تمام بشه تشکر میکنه تسو هم میگه این کار در برابر کمالات تو که چیزی نبود تسو یه سری جواهرت گرون قیمت که سوسونو تو خواب هم نمیتونه اونها را داشته باشه بهش میده و میگه اینها رو برای تو گرفتم به خاطر محبت و علاقه ای که بهت دارم
سوسونو هم میره خونه و جواهرات را نگاه میکنه و میگه این یکی این همه کار کرد و برام کادو خریده انوفت جومونگ زده بی خیال هیچ کار نمیکنه همین موقع جومونگ میاد اونجا کزارش حسابرسیو بده که سوسونو میگه بشین باهات میخوام حرف بزنم
سوسونو هم که جالا دلش میخواد با جومونگ به قدرت برسه میگه تا کی مخوای اینجا کار کنی و بی خیال دنیا بشی دادشهات اولین قدمو برداشتن و تو همین طور زدی بی خیالی واقعاً نمیخواهی ولیعهد شی جومونگ میگه اخه منو چه به ولیعهدی الکی برای چی زور بزنم سوسونو میگه تو الان بچه ای نمیفهمی بعداً که بزرگ شدی افسوس میخوری جومونگ هم که ناراحتی معنی دار را سوسونو را میبینه میگه خوب درسته که دادشم یه کار کردن ولی اثر کارشون موضع ایه مشکلو ریشه ای حل نکردن چند وقت دیگه نمکها تمام میشه و اگه دوباره جنگ شد مشکل به وجود میاد من میخوام ریشه ی این مسئله را کنم که دیگه نیاز به نمک کسی نداشته باشیم صبر به موقعه اش پوز این تو را میزنم سوسونو که به جومونگ امیدوار شده میگه خوب حالا راه حل چیه که جومونگ میگه خودم هم نمیدونم
جومونگ هم دارو دسته را جمع میکنه میره خونه دوچی تا بویونگو ببینه که هانگ دانگ میگه چه خبر قشون اودری اینجا که جومونگ میگه برو به بزرگت بگو بیاد باهاش کار دارم
دوچی هم میاد اونجا و جومونگ که فکر میکنه کسیه برای خودش میگه میخوام بویونگو با خودم ببرم این دختر یه خانوداه اشراف زاده است خوبیت نداره به بردگی بگیریش که دوچی میگه اون مال گذاشته است الان که برده شده اگه میخواهی ببریش مایه را رد کن بیاد پنچ هزار تا برای خودشو ده هزارتا برای دادشهاش .جومونگ میگه فعلاً دستم خالیه سرماه حساب میکنم که دوچی میگه ما نقدی کار میکنیم .حواست باشه که کار من قانونیه
جومونگ هم به بویونگ میگه گریه نکن مطمئن باش وقتی وضع ام خوب شد از اینجا درت میارم
یونگ پو هم که تسو بدجور توی برجکش زده رفته خونه دوچی و پیاله پیاله میره بابا و میگه من هر غلطی بخوام بکنم خان دادشمون باید پوز ما را بزنه فقط اگه برم فبرستون دستش بهم نمیرسه .دوچی هم مثلاً دلداریش میده و یه دختر براش جور کرده و میگه نا امید نشو یونگ پو یه دفعه یاد جومونگ میوفته و میخواد داغ دلشو خالی کنه میگه بویونگ برام بیارین این دختره چی برام اوردین
بویونگ هم میاد اونجا و زورکی مشروب میرزه .یونگ پو هم میخواد داغ دلشو خالی کنه که بویونگ دستشو پس میزنه اونهم بلند میشه اول یکی میاره توی گوش بویونگ و میگه یعنی من از جومونگ کمترم و بعدش شمشیر میکشه و میخواد بویونگ رو بکشه که دوچی جلوشو میگیره
و شب بر میگرده قصر که چولانگ میگه حاج خانوم باهاتون کار داره
یونگ پو هم مثل همیشه اول با غرور و سربالا مپره پیش یومی یول که یومی یول بهش میگه خوب راستش بگو ببینم تو و دادشت کمان دامول را کشیدن یا نه که یونگ پو خیلی مستعد میگه بله که کشیدم شک داری که یومی یول دوباره با قدرت خداوندی و اینها بچه را میترسونه و میگه خوب پس کدومتون کمان مقدسو شکسته که یونگ پو میوفته به التماس و میگه ما به قبر بابامون خندیدیم که اونو کشیدیم ما زه اون نتونستیم جا بندازیم چطور اونو بشکنیم .یومی یول هم میگه مرجبا به شما شازدهای بویو که همه را سیاه کردین حالا کی تاوان شکستن کمانو میده که یونگ پو میگه هر کاری م خوای بکن ولی لومون نده
یومی یول هم که دنباله مقصره بی یورها را صد میزنه و میگه یه تفعدی به این دوشازده بزن ببینم کدومشون کمانو شکسته که بوری میگه اینها که نبودن
شالو کلاه میکنند میرند بیرون قصر پیش جومونگ که یومی یول میگه برو ببین کار این یکی یا نه
بی یورها هم سر راه جومونگ میره و همینطور خیره نگاهش میکنه و ولو میشه روی زمین بعد از چند دقیقه بهوش میاد و میره که یومی یول هم از دور مراقب اوضاعه
موسونگ و جومونگ میرند قصر پیش مامان جومونگ تا وضیعت کار موسونگ رو بررسی کنند که یوهوا میگه کاروش ردیف کردم میتونه اینجا کار کنه و به جومونگ میگه دارم از کارتها نگران میشم دادشهات همشون یه کاری برای کشور کردن ملکه اینهمه منو بابت کارهات خفت داد اما تو رفتی چسبیدی به تجارت که جومونگ هم میگه صبر کن چند ماه دیگه کاری میکنم که رو سفید شی
جومونگ ، موسونگ میبره کارگاه پیش وپالمو و میگه خوب کارتو اینجا از امروز شروع کن موسونگ هم که انتظار داشته برگرده به گارد سلطنتی میاد اعتراض کنه که جومونگ محلی نمیزاره و به موپالمو میگه اگه باهات کار داشتم به موسونگ میگم
شب جومونگ با افرادش جلسه میگیره و موپالمو را معرفی میکنه و میگه دادشمون قدم اولو برداشتن مثلاً موضوع نمکو حل کردن اون هم نه ریشه ای و من هم هی نمیخوای کاری به این کارها داشته باشم ولی مگه میزارند من هم میخوام خودی نشون بدم ولی ما روی موضوع مهمتری کار میکنم اون هم روی ساختن شمشیر فولای مثل سلاح هانیهاست و از امروز همه مون باید به موپالمو کمک کنیم ولی جایی موضوع را درز ندین .موپالمو هم میگه یون تابال یه چیزایی در مورد ساختن شمشمیر فولادی گفته ولی نمیدونم راست میگه یا نه که جومونگ میگه بررسی کن ببین راست میگه یا نه
فردا در قصر وزیران گزارش کارهای دولتی خودشون را به گوموا میدن که وزیر درآمد و مالیات خبر تجارت نمک را به گوموا میده و میگه اینها نتایج زحمات تسوه که نجاتمون داد تسو هم میگه من که کاری نکردم ولی باید عامل قاچاق کردن سلاحها را پیدا کنیم که دوباره بدبخت نشیم که شاه یاد وزیر بالگوئه میوفته و میگه نتیجه تحقیقات چی شد اونهم میگه در دست برسیه .یونگ پو هم چند سالی از عمرش اون وسط کم میشه
وزیر بالگوئه و یونگ که توی مخمصه اقتاده نمیدونن چه کار کنند و یونگ پو که دست و پاشو کم کرده میگه بدبخت شدیم رفت ایندفعه حتماْ سیلی مرگو خوردیم داییش هم میگه باید خاکی توی سرمون کنیم
تسو هم که بهش الهام شده که یا کاسه ای زیر نیم کاسه است یا داییش عرضه این کارها را نداره و به ناور میگه فایده نداره باید خودم دست به کار شم و مجرمین را پیدا کنم برو در این تحقیق کن راپورتشو به من بده
سایونگ هم هیپبو را صدا میزنه و هیپبو هم تنهایی میره اونجا ترس برش میداره سایونگ میگه اگه کارت سخته بگو تا سفارشتون بکنم اون بنده خدا هم از ترس چیزی نمیگه تا سایونگ میگه خوب خواستی بدونی من مردم یا زن خوب من هم مردم هم زن که هیپبو زرد میکنه سایونگ میگه برای همین همه ازم فرار میکنند قبل از اینکه بیام اینجا یه نفر منو بزرگ کرد که تو شبیه اونی الان هم انگار داری یه زنو نگاه میکنی که هیپبو میزنه بیرون از اتاق
موپالمو هم بالاخره موفق میشه یون تابالو ببینه که یون تابال هم گولش میزنه و یه خنجر بهش میده و میگه من یه نفری توی آهنگری هان پیدا کردم برام خبرها را میاره این خنجر هم کار اونه که موپالمو هم با دیدن خنجر گول میخوره و فکر میکنه یون تابال روش ساخت شمشیرو یاد گرفته
بعد از جلسه سوسونو میگه کی شما یه نفرو توی آهنگری هانیها پیدا کردن که ما خبر نداریم که یون تابال میگه بابا خالی بستم شماها هک باور کردین ولی کاش این کارو کرده بودم . باید صبر کنیم ببینیم موپالمو گول میخوره یا نه
نارو نتیجه تحقیقاتو به تسو میرسونه و تسو هم قشونو بر میداره میره خونه دوچی و با شمشیر حالو احواشو میپرسه و میفهمه که اصل ماجرا از کجا آب میخوره
تسو برمیگرده قصر و وزیر بالگوئه و یونگ پو احضار میکنه به یونگ پو میگه خودتو توی آینه دیدی چقدر بزرگ شدی این چه کاری بود کردی و به دایی اش میگه حالا این بچه بود علقش نمیرسید توی بزرگتر چرا کمکش کردی یونگ پو هم ایندفعه فکرش گل میکنه و میگه میخواستم برای ولیعهدیت پول جمع کنم تسو میگه این همه دردسر برای کشور درست کردین من این همه خفت جلوی یانگ جونگ کشیدم تا برامون پول درست کنید اگه کشته بشیم پولو میخوام توی سرم بزارم تو چرا همیشه لطفت مایه دردسر میشه یونگ پو هم طبق معمول معذرت میخواد .تسو میگه حداقل برید دهان تمام شاهدها را ببنید عرضه این کارو که دیگه دارین .
در کارگاه زیر دست موپالمو بر حسب اتفاق و شانس یه شمشیر مقام درست میکنه که نمیشکنه موپالمو هم شمشیرو میگره و میگه تا وقتی نتونستیم یکی دیگه شو بسازم جایی چیزی نگین .موپالمو هم میر پیس موسونگ میگه پاشو بریم پیش جومونگ یه چیز خوب براش دارم
دو تایی بلند میکند برند پیش جومونگ توی قهوه خونه که افراد یونگ پو سر راهشون سبز میشند موسونگ هم شمشیرو میگیره و به موپالمو میگه فرار کن برو کمک بیار تا من ببینم حرف حساب اینها چیه
موپالمو هم فرار میکنه میره پیش جومونگ و میگه موسونگ در خطره
جومونگ هم میره کمک موسونگ همه مهاجمین را ردیف میکنه و روپوشه یکیشون بر میداره میفهمه از افراد قصره
به همین مناسبت جلسه ای تشکیل میشه و موپالمو میاید بگه کار کیه که جومونگ میگه خودم میدونم و میره بیرون و بقیه هر چی میپرسند حریان چیه موپالمو چیزی نمیگه و اصلاً قضیه شمشیر جدید فراموش میشه
یونگ پو خبر شکست عملیاتو به تسو میده و تسو میگه اگه تو بلدبودی و عرضه کاریو داشتی که بردار ما نمی شدی حالا بدتر ازش مراقبت میکنند یکی بفرست توی کارگاه شرشو زیر آب کنه .
همین موقعه هم جومونگ میاد اونجا و میگه اومدم یکم خان دادشهامو نصیحت کنم دزدی از کارگاه یه جرمه و کشتن موپالمو جرم دیگه که میاد روش خبر دارین که موپالمو چقدر برای شاه می ارزه نکنید این کارها رو که اون موقعه باید دهن خیلیها رو ببندین اگه بخواید منو بکشید اونوقت مجبورم خودم وارد عمل شم چون من دیگه اون جومونگ سابق نیستم و عواقب کار با خودتونه
جومونگ از اونجا میره و تسو سر یونگ پو داد میزنه و میگه خوب خیالت راحت شد دیدی دیگه کم مونده بود جومونگ منو تهدید کنه که کرد خدا منو مرگ بده از دست کارهای تو که بیشتر از جومونگ برام دردسر درست میکنی پاشو گمشو تن لشتو نبینم
جومونگ میره پیش مامانش که مامانش میگه خواب پدر بزرگتو دیدم یاد اون روزها افتادم .اون روزها هم نمک برای ما هم خیلی مهم بود و نزدیک بود برای صدتا کیسه نمک منو به یکی قالب کنند ولی خوب قوم مون کشته شد و من اسیر بودم که بابات(گوموا) نجاتم داد جومونگ در مورد این خصومت قوم هان با قوم مامانش میپرسه که یوهوا میگه بعداً بهت میگم و بهش میگه از پدرم شنیدم که قبله گوسان یه معدن نمک توی سرزمینشون دارن ولی کسی تا حال اون معدنو پیدا نکرده چون سرزمینشون کنار دریا نیست تو برو ببین میتونی پیدا کنی
جومونگ هم تحقیقاتو شروع میکنه و رییس پیل میگه اخه اونها اه ندارن با ناله قاطی کنند تو میگی معدن نمک دارن
و ماری و دارودسته رو میفرسته توی بازار تا تحقیق کنند
و بالاخره یکیو پیدا میکنند که اهل قبیله گوسانه و میبرندش پیش جومونگ
جومونگ هم میره پیش سوسونو میگه یه معامله توپ برات سراغ دارم
برچسب ها : جومونگ, هئ موسو, گوموا, بویو, جومانگ, سوسونو, سوسانو, عکس سوسانو, هموسو بویو, یومی یول,
قسمت 14 جومونگ
در راستای بیرون زدن جومونگ از قصر یوگی و دوستان که رویاهاشون بر باد رفته میبیند دوباره شورا میگیرند و این میگه حتماً نقشه جدیده باید صبر کنیم اون میگه ما قرار نیست به جایی برسیم دوباره اینو انداختن بیرون
یون تابال به جومونگ میگه تو شازده ای اگه اینجا کار کنی مردم پشت سرمون حرف در میارند کارگرها روشون نمیشه کار کنند بیا برو به ولعیهدی بچسب که جومونگ میگه من میخوام تجارت رو یاد بگیرم و از کارگری شروع میکنم مگه اشکالی داره من به درد ولیعهدی نمیخورم اومدl اینجا تا چیز یاد بگیرم و کی از شما بهتر و سوسونو از این شکست نفسی و تواضع جومونگ خوشش میاد یون تابال هم میگه باید در این مورد فکر کنم
جومونگ میاد بیرون که ماری و همقطاریهاش یه کم جومونگ نصحیت میکنند و میگند امیدومون به توه ما اینهمه خرجت کردیم که برگردی قصر حالا اینطور زندگی ما هم به تبانی میره که جومونگ میگه شرمنده رویاهاتون خراب کردم من دلم نمیخواد توی قصر باشم دلم میخواست بیام پیشون تا باهم کار کنیم ولی بعداً از خجالتتون در میام نگران نباشید
در این رابطه جلسه تشکیل میشه و اوته همون اول از بی عرضگی جومونگ میگه که سایونگ میگه اون از اینکه دوباره از قصر بیوفته بیرون میترسه اومده اینجا تا اگه گندی زدی آبروش نره تا وقتی چیزی یاد گرفت بره قصر یون تابال هم میگه باید فعلاً با دو تا شازده بسازیم تا ببینیم کدوموشن بدردمون میخوره ( هدف قالب کردن سوسونو به یکی از شازده هاست) سوسونو هم میگه بهتره جومونگ استخدام کنیم خوبه که این یکی را نزدیک خودمون داشته باشیم
یون تابال میاید پیش جومونگ و میگه باشه میتونی اینجا کارکنی ولی به عنوان کارگر نه شازده و رییس و باید بچه خوبی باشی هر چی گفتیم گوش کنی جومونگ هم بچه مثبت میگه چشم و بقیه از اینکه یه پرنس زیر دستشونه کیف میکنند
محافظ شاه سونگ جو هم به گوموا میگه که جومونگ رفته برای یونتابال کارگری میکنه
و میره پیش یوهوا و میگه اون تاجر شده یوهوا میگه این بچه آخر معلوم نیست میخواد چه کارکنه شما فکر میکند اون عرضه رقابت با پسرتهاتو داره من میترسم که درباریها و فامیلهای ملکه صداشون در بیاد شاه میگه من فقط میتونم این فرصتو به جومونگ بدم تا خودشو نشون بده و رضایت همه بدست بیاره نمیتونم ازش حمایت کنم و فرق قائل بشم اونوقت ملکه و دارو دسته اش شلورمو از پام در میارند
تسو و وزیر بو به هیون تو میرسند و یانگ جونگ همون اول طاقچه بالا میزاره و میگه من گفتم بابات بیاد چرا تو بچه را فرستاده الان هم فقط برای اینکه پیامم را به بابات بدی گذاشتم بیای تو برو به بابات بگو خودش بیاد تا دستور امپراطورمون بهش بدیم وزیر بو هم میخواد بره یکی بیاره تو گوش یانگ جو که تسو جلوشو میگره و میگه من اومدم کدخدا منشانه موضوع را حل کنیم بیا پایین از خر شیطون که یانگ جونگ میگه برو به بابا بگو بیاد اینجا و با تشریفات رسمی دستور را دریافت کنه ( یعنی همون احترامی که افراد برای دریافت دستور شاه میزارند)
وزیر بو هم به تسو میگه دیدی چطور جلوی جمع ما رو خوار و خفیف کرد تسو میگه حیف که مصلحت کشور در میونه ولی به موقعه اش چنان پوز این بابا رو برنم تا بفهمه من کیه ام فعلاٌ باید یه فکری بکنم نمیشه دست خالی برگردیم.تسو میاید بیرون پیش خودش میگه باید هر طور شده این مشکل رو حل کنم تا بتونم نظر بابایی نسبت به خودم جلب کنم
یونگ پو میره پیش دوچی تا مطمئن شه لو نمیره که دوچی میگه حالا که این اتفاق افتاده تو هم باید از این فرصت استفاده کنی من از اوک جو برات قاچاقی نمک میارم و تو ببر بده به بابات تا خودی نشون داده باشی .جومونگ که رفته پیش یون تابال حمالی معلومه که کشیده کنار تسو هم فکر نکنم به سرانجامی برسه
یونگ پو هم سریع خبرو به مامانش میرسونه که وزیر بالگوئه میگه بهتر خودش فهمیده که اینجا آینده ای نداره رفته کارگری تا اونجا شاید به جایی برسه که ملکه میگه شما کی میخواهید بفهمید اون هم یه مارمولکیه مثل ما معلوم نیست چه نقشه ای توی سرش و خدا میدونه کی دورمون میزنه
یومی یول هم وقتی قصر خلوته میره پیش گوموا تا باهاش صحبت کنه که گوموا هم درست تحویلش نمیگیره .یومی یول هم میگه داشتیم حالا دیگه بدون مشورت با من کاروهاتو پیش میبری اون هم مسئله ولیعهدی این بود جواب محبتهای من در قبال بویو .گوموا هم میگه یه طور میگی انگار سنگ به کلیسات انداختیم اگه من شاهم درمورد مسائل مملکت نمیخوام باهات مشورت کنم یادت نیست سر از کار خود اون بلا را سر هئ موسو اوردی یومی یول هم میاد توجیه کنه که گوموا سرش داد میزنه و میگه اون کار خواست خدیانت بوده چطور خدایان این طور بی رحم میشند تو همه کارتو به خدایان ربط میدی و خودتو پشت اونها قایم میکنی .دیگه از چشمم افتادی برو توی معبدت دیگه این طرفها نبینمت
یومی یول هم که زورش گرفته لجو لجبازی به چولانگ میگه برای یک به یک کاهنان مملکت نامه بفرست بگو بلند شن بیان که بدبخت شدیم رفت
جومونگ هم کار شمارش و آمار گیری اجناسو تمام میکنه که رییس پیل بهش میگه یه دستی هم به این بارها بزن همین موقع موپالمو میاد اونجا و بی خبر از همه جا میره یکی میاره پس گردن رییس پیل و باهاش دست به یقه میشه که جومونگ جداشون میکنه
جومونگ موپالمو را میبره یه گوشه و میگه من خودم خواستم اینجا کارکنم چرا اینجا اومدی موپالمو هم میگه از وقتی یونگ پو و داییش مسئول کارگاه شدن همه اش دارن دزدی میکنند و من وجدان درد گرفتمو دیگه انگیزه ندارم باید به شاه جریانو بگیم که جومونگ میگه هنوز زوده وفتش که رسید خودم جریانو میگم
دوچی برای یونتابال نامه مینویسه و میده به بویونگ که برسونه .بویونگ هم میره خونه یونتابال که سوسونو چپ چپ نگاهش میکنه و نامه میگیره سایونگ میگه این بنده خدا کی بود اینطور غضبناک نگاهش کردی که سوسونو میگه این همون دختره است که جومونگ دوستش داره که سایونگ میگه خوب همه چیو فهمیدم
بویونگ دنبال جومونگ میگرده که اویه را می بینه و همون اول سراغ جومونگ میگره اویه هم که اوغاتش تلخ شده میبردش و پیش جومونگ و میگه بیا اینهم از شازدت دار پلگی میکنه بویونگ هم ناراحت میشه و از اویه میخواد که مراقب جومونگ باشه
اویه هم مرام رو میکنه و میره کمک جومونگ و میگه برو استراحت بنما
دوچی که حالا نمکهاش ارزش پیدا کرده توی نامه برای یون تابال نوشته یا نمکهام بر میگردونی یا میایم جنگ .یون تابال هم میگه حوصله جنگ و دعوا ندارم نمکها رو پس بدین .سوسونو هم میاد اعتراض کنه که باباش میگه تو خواهشاً نمیخواد کاری کنی اون دفعه عقلمون دادیم دست رفتی نمکها را کش رفتی و اون ماجرا پیش اومد سایونگ میگه دوچی میخواد نمکها را بده به یونگ پو تا ازش حمایت کنه یون تابال میگه من نمیخوام نمکی برای بویو بیارم بهتره ببینم میرند جنگ هانیها یا نه این فرصت خوبیه تا از نمک برای گرفتن فنون ساخت سلاحهاشون استفاده کنیم
شب جومونگ توی حیاط تمرین میکنه که سوسونو هم از دور نگاه میکنه
جومونگ هم سوسونو را میبینه سوسونو میگه مثل اینکه کار بهت ساخته که اینطور ورج ورجه میکنی حالا خدایش بگو دلت نمیخواد ولیعهد شی الکی اومدی اینجا اینطور زندگی کنی که به چی برسی تو قدم اولو بردار تا من کمکت کنم جومونگ هم میزنه کوچه علی چپو میگه من عرضه این کارها را ندارم بزار زندگیمو بکنم .
سوسونو هم ناراحت میره اتاقش و توی دلش میگه همه را برق میگره ما را قوری نفتی
تسو یه بار دیگه میره ملاقات یانگ جو که وانگ سو وان میگه فرماندار گفت نمیخواد ببیندت برو به کارت برس
و میره پیش یانگ جو و میگه فرستادمشون برن ولی تسو ممکنه بعداً شاه بشه ممکنه بعداً به دردمون بخوره که یانگ جو میگه درسته اون سعی میکنه تا خودشو به باباش ثابت کنه باید یه کم دیگه صبر کنیم ببنیم چه کار میخواد بکنه
تسو و وزیر بو هم ماتم گرفتن و نزدیکه ترکیدین که وزیر بو میگه بیا تا بیشتر خفت ندادمون بریم بویو یه فکری بکنیم که تسو میگه مگه درد داشتیم اینقدر بمونیم اینجا و خفت بکشیم. تا مشکل حل نشه بر نمیگردیم .من چند روز میرم یه جا میام تو مراقب اوضاع باش تا بیام
و با ناور با هم سمت بویو می تازونند
ملکه هم برای عیادت میره دیدن یوهوا که نگند به مرگش رازی بوده و میگه هنوز خوب نشدی (هنوز زنده ای ؟) از بس نگرانی اینطور شدی همه اش تقصیر جومونگه اخه بچه است که تو تربیت کردی رفته حمالی آبرومون برد با این کارهاش یوهوا میگه من میدونم شما به عنوان مادر نگران تسو هستی ولی نترس جومونگ اینقدر عرضه نداره ملکه هم ادامه بحث میگیره و میگه خوب معلومه قند عسلم از همین الان داره برای مشکلات کشور تلاش میکنه و رفته هیون تو من نگران اونم نه نگران کارهای جومونگ
و میاد بره که توی دلش میگه تو هم مثل خودم عجب ناکسی هستی خدا میدونه تو و اون پسرت چه نقشه ای دارین
جومونگ میره پیش یوگی ودوستان میگه بیاد بریم یه جا باهاتون کار دارم
و میرند قهوه خونه که موسونگ هم اونجاست وداره قمار بازی میکنه و افتاده روی بد شانسی به اون هم میگه بیاد میخواد با تو هم حرف بزنم
و جلسه تشکیل میشه و جومونگ که میدونه درد همقطاریهاش چیه میگه من هم میخوام برای ولیعهدی تلاش کنم هستین که همه ییهو رنگ عوض میکنند و میگند هستیمت تا ته و ماری که جو گیر شده میگه ما میمیریم برات
تسو و نارو به بویو میرسند که تسو به ناور میگه وفاداریت چطوره که ناور میگه من جان نثارم که تسو میگه پس فعلاً لازم نیست جایی بگی من اومدم اینجا
تسو نارو رو میفرسته قصر و میگه افسر سونگ جو محافظ شاهو بیارش باهاش کاردارم و وقتی سونگ جو میاد به نام کشور و مملکت تهدیدیش میکنه یا میگی قبر هئ موسو کجاست یا میفرستم پیش همون خدا بیامرز که سونگ جو هم برای اینکه یا نره اون دنیا همه چیو میگه
تسو و ناور همون شب می تازوند بیرون شهر و وسط راه تسو به ناور میگه تو برو سر قبر هئ موسو سرش برام بیار تا من هم برم یه جا کار دارم
تسو میره خونه یونتابال تا سوسونو را ببینه سوسونو غافلگیر میشه و میگه چی شد مشکلو حل کردی تسو میگه مشکلو ول کن اون خودش داره حل میشه من مخفیانه اومدم تا تو را ببینم چون توی قلبم جا داری سوسونو هم میگه من هم تا حال مرد شجاع و جسوری مثل تو ندیدم و هی این دو تا میزاره میده به اون و اون دو تا میزاره روش میده به این تا اینکه جومونگ میخواد بیاد تو که تسو میگه این اینجا چه کار میکنه و سوسونو میگه جومونگ داره برامون کارگری میکنه
جومونگ میاد داخل تسو میگه خاک بر سر ما که تو دادشمونی ما داریم برای کشور تلاش میکنیم تو اینطور آبروی ما را ببر جومونگ هم میگه من بعداً افتخاراتی برای کشور کسب میکنم که تسو میگه حتماً با حمالی. تو بیا برو توی قصر پیش مامانت خودش برای ما افتخاره گمشو بیرون اوغاتمون تلخ کردی
جومونگ هم غرورش میشکنه و میاد توی حیاط
فردا تسو بدون اینکه به خورزوخان چیزی بگه میرند قصر فرماندار و به وانگ سونگ وان میگه برو به یانگ جو بگو براش کادو اودرم کیف کنه
و میرند پیش یانگ جونگ و سر هئ مو سو رو میزاره روی میزش که یانگ جو از ترس عن قریبه سکته را بزنه تسو میگه این سر هئ موسوه من به خاطر اینکه دوباره با هانیها جنگمون نشه کشتمش . برا خودت ببرش پیش امپراطورتون تا افتخارش بهت برسه ولی این تحریمهای تجاری را بردار تا بعداً که شاه شدم هواتو داشته باشم یانگ جو هم خوشش میاد و میگه تو چه آدم باحالی هستی خواستی شاهی بشی من هستمت
تسو هم به وزیر بو میگه فکر کردی فقط خودت به خاطر کشور کارهای شگفت انگیز میکنی من هم بلدم اگر چه ممکنه فکر کنی من قلبو احساس ندارم ولی به خاطر آینده بویو بود فقط میترسم خدایان بعداً سوسکمون کنند
دوچی هم به یونگ پو میگه کارها رو ردیف کردم هزار تا کیسه جور شده یونگ پو هم میگه تا تسو و جومونگ برنگشت برم به بابام بگم که دوچی خود شیرینی میکنه و از ولیعهدی یونگ پو میگه تا یونگ پو روحیه بگیره
یونگ پو هم با شور و شوق فراوان میره قصر پیش باباشو و تا میبینه کسی نیست در سخنرانی به شدت حماسی میگه من مشکل نمکو حل کردم حاضر برای حل تمام مشکلات کشور نهایت تلاشمو بکنم همون موقع تسو میاد اونجا و میگه من مشکل تحریمها را حل کردم و ده هزار تا کیسه نمک اوردم که پوز یونگ پو کش میاد
گوموا میگه خوب چطور مشکلو حل کردی یانگ جونگ همچین آدمی نبود که تسو میگه من باهاش حرف زدم متقاعدش کردم و گفتم اگه نمک ندیدن میایم جنگ اونها هم از ما ترسیدن و قبول کردن ( انگار نه انگار اونها سوار نظام زره پوش دارن) گوموا میگه مرحبا بر پسر خودم و به خرزوخان میگه تو هم کاری کردی که وزیر بو میگه من که کاری نکردم تسو خودش برید و دوخت
سوسونو هم با توپ پر میره پیش جومونگ میگه تسو مشکل نمکو حل کرده و شاه ازش تقدیر کرده جومونگ هم میزنه بی خیالی و میگه اینکه خبر خوبیه همیشه خوش خبر باشی که سوسونو کفرش در میاد
حاج خانمها (کاهنان معبد امون!!) و در راس اونها ماو رییونگ کاهن معبد ساچالدو (که مورد محبت ملکه است) و سو ری یونگ از سراسر کشور برای شرکت در جلسه به قصر میاند
جلسه تشکیل میشه و یومی یول (انخماهو معبد) که حسابی آشقته شده میگه کجایید که ببیند شاه یه روزه تمام تشکیلات و قدرتمون توی این چند سالو زیر سوال برده و اگه کاری نکنیم اعتبارمون که هیچی سرکوب میشیم. باید از خدایان کمک بگیرم و جلوشو در بیایم یکی از کاهنان هم میگه وقتی رفته بودم کوه شیجو فهمیدم که کمان دامول شکسته و معنیش اینه که چند روز دیگه کشور میره هوا که یومی یول هم آشفتگیش حادتر میشه
اونطرف هم جومونگ آتیش بیار معرکه داره تمرین تیر اندازی میکنه و یاد گندی که به کمان دامول زده میوفته
برچسب ها : جومونگ, هئ موسو, گوموا, بویو, جومانگ, سوسونو, سوسانو, عکس سوسانو, هموسو بویو, یومی یول,
جومونگ حسابی گرد و خاک به پا میکنه .سونگ جو میخواد بره جلو که شاه میگه بزار ببینم بچم چی یاد گرفته جومونگ هم با دو تا شلنگ تخته این ور و دو تا هم اون ور مهاجمین رو فراری میده
و میاد بره که گوموا میره جلو و میگه باریکلا کارت خوب بود بیا بریم یه چیزی باهم بخوریم . یونگ پو هم برای دیدن نتیجه کار میاد اونجا که با دیدن صحنه دیپرس میشه
جومونگ و شاه باهم میرند قهوه خونه و گوموا میگه این روزها چه میکنی جومونگ هم میگه چه کار دارم بکنم یللی تللی گوموا میگه فکر کردم آدم شدی ولی می بینم هنوز مثل قبلی .جومونگ هم میگه من تمام تلاشمو کردم اما تیره بدبختی دست از سرم بر نمیداره می خواستم یه آدم دیگه بشم ولی هر کار میکردم یه گندی بالا میومد حتی استادمو به کشتن دادم میترسم اگه بیام قصر بد شومیم همه را بگیره .گوموا هم میگه مادرت رو به قبله شده بیا بالا سرش یه شوکی بهش بده تا خوب شه .تو هم تسلیم نشو تا هر وقت زنده باشی پسرمی
جومونگ هم میره قصر پیش مامانش که یوهوا هم کمی آثار زندگی درش مشاهده میشه
ملکه هم به تسو میگه گفتم هئ موسو بمیره تا شر یوهوا کم شه اما حالا باید نگران بابات باشیم بلایی سر خودش نیاد من احساس میکنم یه مزاحمم بابات تا حالا یه بار هم با احساس نگاه بهم ننداخته همین موقع یونگ پو میاید اونجا میگه بلند شین کاسه کوزه را جمع کنید که بدبخت شدیم جومونگ برگشته بابا خودش رفت اوردش ملکه هم میگه صد در صد به خاطر یوهوا اوردش من مطمئنم
شازده ها دوبار جلسه میگیرند و تسو میگه تو از کجا جریانو فهمیدی یونگ پو هم میگه من جای جومونگو پیدا کردم چند نفر فرستادم تا سرشو کم کنن ولی همه شون زد دیگه نمیشه بهش چپ چپ نگاه کرد خیلی قوی شده تسو هم میگه دیگه نباید با جومونگ در بیوفتی اگه میخوای نابودش کنی از راه درستش باید بریم جلو یونگ پو که خیلی نرسیده میاد حرف بزنه که تسو میگه این ترس تو بالاخره کار دستمون میده
تسو وزیر بو (خرزوخان) رو صدا میزنه و بهش میگه اگه محرم دار باشی میخوام به عنوان یه بزرگتر باهات مشورت کنم . گفتی برم هئ موسو را بکشم کشتم .اما جومونگ برگشته به قصر مامانم میگه اون ممکنه پسر هئ موسو باشه اگه جومونگ خواست انتقام بگیره چه کنم اگه مانع به تخت رسیدنم شد چه نکنم تو که با تجربه ای بگو چه کنم
جومونگ هم با شور و شوق فراوان شروع به مراقب از مامانش میگنه
با رفتن جومونگ به قصر یوگی و دوستان که رویای مقام گرفتنو دارن در این مورد فلسفه بافی میکنند و سرانجام به این نتیجه میرند که ولیعهدی فقط مخصوص جومونگه و از الان هیپبو به ماری میگه نخست وزیر اون به این میگه ژنرال که اویه میگه جمع کنید کاسه کوزه را اون الان ما را یادش نیست رییس پیل هم میاد اونجا میگه بیاد برین سرکارتون اونجا جلسه گرفتین
سایونگ هم جریانو به سوسونو میگه و اوته میگه شاه چون خیلی خاطر جومونگو میخواد برشگردون قصر سوسونو هم خیلی خوشحال میشه و میگه دیدین من اون پولها برای چی خرج کردم یاد بگیرن که سایونگ میگه صد در صد که تو برای منافع شرکت اون کار کردی و از روی احساسات نبوده هیچ کس هم نفهمید و یه سوال میلیون دلاری مپرسه و میگه اگه منفعت اقتضا کرد با یکی از شازدها ارتباط داشته باشی کدوم را انتخاب میکنی سوسونو میگه من که نمیخوام طرف کسیو بگیرم چون سودی نداره .سایونگ هم میخنده و توی دلش میگه اره جون خودت
جومونگ هم بالا سر مامانش یاد حرفهای هئ موسو میوفته و تصمیم میگیره که دیگه آدم شه و از مامانش مراقبت کنه در همین راستا هم یوهوا بلند میشه و اونهم یاد حرفهای هموسو میوفته به جومونگ میگه یادته گفتم یه ماموریتی داری برای شروع باید خودتو قوی کنی و بیشتر مرد شی جومونگ هم هر چی میگه این ماموریت چیه بهم بگو تا زنده ای که یوهوا میگه خودت بعداً میفهمی الان زوده .جومونگ هم غیرتی میشه و میگه من از الان مرد میشم و نمیزارم کسی بهت چپ نگاه کنه و از این حرفها
موپال مو که از ساختن شمشیر ناامید شده برای دیدن یون تابال و قبول همکاری میره که رییس پیل بهش میگه رییس الان اینجا نیست تازه جاشو بهت نمیتونم بگم وقتی اومد خبرت میکنم و میره پیش یون تابال یون تابال میگه خوبه چند روز دیگه سر بدو ونش تا بفهمه من کیم و اینجا کجاست سایونگ هم میگه خوب بعدش چی میخواهی چطر راضیش کنی با دروغ که یون تابال میگه ما که کاسب نیستیم تاجریم دوز و کلک ابراز کارمونه . میخوای شرط ببندیم که اون راضی میشه یا نه که سایونگ میگه من روی کلاهبرادی شرط نمیبندم
موپالمو شمشیرهای جدیدو امتحان میکنه که همه شون میکشند و ناراحت و گرفته میره بیرون کارگاه که جومونگ را میبینه و یه کم قوت قلب میگیره
موپالمو قضیه قاچاق کردن سلاح بدست یونگ پو و دایشو به جومونگ میگه جومونگ هم میگه من مراقب اوضاع هستم تو فقط جایی اینو نگو که ممکنه جونتو بگیرند
جومونگ به قصر میره که تسو و یونگ پو را میبینه ولی خشمشو میخوره و میگه مامانم مریض بود برای همین خدمت نرسیدم تسو هم میگه اشکال نداره شکر خدا که مامانت خوب شده جومونگ میگه با دعای خیرو شما بله الان دارم میرم پیش شاه تا بهش بگم .یونگ پو به تسو میگه پس نمیخوای جومونگ کاری کنی همین نه خانی رفته نه خانی اومده که تسو میگه تو صبر کن تا من سر موقع یه ضربه درست بهش میزنم
جومونگ میره پیش شاه و جریانو میگه که گوموا میگه بالاخره یه کار مفید کردی .تو چند وقت بیرون قصر بودی ولی من آمارتو داشتم کی میخواست تو را بکشه که زخمیت کرد بگو کی میخواد بررت داره تا من باباشو در بیارم که جومونگ هم برای اینکه دوباره دعوا راه نیوفته چیزی نمیکنه و میگه نمیدونم گوموا میگه ولی خوب روشونو کم کردی کی بهت این چیزا رو یادت داده که توی این مدت کم حرفه ای شدی برو بیارش ببینم که جومونگ میگه بنده خدا عمرش کفاف نداد ولی میگفت که کناره شما با هانیها میجنگیده که گوموا میگه نکنه همون بابا کروه را میگی که جومونگ میگه خودش بود من نامه شو به شما رسوندم ولی شما نیومدی و به جاتون چند نفر اومدن و میخواستن دو تامون را بکشند شما اونو میشناسی که گوموا میگه من اون با هم دوست صمیمی بودیم و با هم ارتش دامول را فرماندهی میکردیم
گوموا هم میزنه بیرون و توی دلش میگه هئ موسو روح تو توی بدن جومونگ رفته این دست تقدیر بوده من هم از الان سعی امو میکنم راه ناتمام تو را تمام کنم
فردا شاه هم تمام اعضای خانواده و فامیل و وزیر و مزیر و افسر و هر چی داره جمع میکنه و میگه میخوام در مورد ولیعهدی براتون حرف بزنم و به سه تا پسراش میگه الان هر سه شما برای من در یه رده هستین و برای ولیعهد شدن باید لیاقتونو نشون بدین هر کدومتون که بیشترین خدمات را به کشور و مردم داشته باشه اونو ولیعهد میکنم خوب چی میگید قوم متحدین اعتراضو شروع میکنند و ملکه میگه تسو مگه نه پسر اقصده این مسخره بازیها چیه وزیر بالگوئه هم دوباره از تاریخ و سنت ادیان گذشته برای تایید حرفهای ملکه میگه که شاه میگه تسو بابا تو چی میگی تسو میگه حرفی نیست قبول . و به یونگ پو میگه تو چی عرضه این کارها را داری که ولیعهدت کنم یونگ پو هم میاد به نفع تسو بکشه کنار که گوموا میگه مگه تو شازده نیستی اینقدر ترسو نباش نمیخواهی جای من بشینی که اون هم قبول میکنه و به جومونگ میگه به دادشتها هر کدوم یه سمت دادم تا خودشونو نشون بدن تو میخوای چه کاری بهت بدم تا سرگرم بشی و خودتو نشون بدی که جومونگ هم ار این چند ماه خوشش اومده میگه من هنوز اونی که باید بشم نشدم میخوام برم بیرون قصر و برنامه ادم شدن پی گیری کنم وقتی مرد شدم برگردم قصر که گوموا قبول میکنه
متحدین دوباره جلسه میگرند و ملکه هم از این کار شاه حسابی کفریه و خدا رو بنده نیست و میگه دیدین باباتو چه بازی در اورد همش به خاطر جومونگه به تسو میگه چرا قبول کردی مگه تو نمیخواهی ولیعهد شی حقتو دارن میخورن که تسو میگه نگران نباشید من حقمو میگیرم اینطور بهتر دیگه حرفی برای کسی باقی نمیمونه یونگ پو هم میگه من همینطوری یه حرفی زدم ولی میکشم کنار که تسو میگه تو فکر خودت باش نمیخواد کمکم کنی ملکه به داداش میگه تو یه چیز بگو وزیر بالگوئه هم میگه بابا تو هم آبجی خودتو عصبی میکنی درسته که نمیدونم اون مارمولک چی توی کله اشه ولی خودش همون اول کشید کنار که ملکه میگه من نمیذارم یکو بفرسیتن ساچالدو به عمو ماگامون خبر بده
خرزوخان به یومی یول میگه نظرت چیه جومونگ این ارزشو داشته شاه این مسابقه را گذاشته یومی یول با ناراحتی میگه روح هئ موسو دربدن اون دمیده شده وزیر بو میگه مگه اون پسر هئ موسوه یومی یول میگه من یه چیز گفتم تو چرا باور کردی اگه مشتاقی برو از شاه یا یوهوا بپرس ومیاد بره که وزیر بو میگه تو چند روز چته اخم کردی از دست من ناراحتی که هئ موسو را کشته شده من برای آیند کشور این کارو کردم یومی یول میگه بله ولی معلوم نیست آینده خودمون چی میشه می بینی که گوموا بدون اینکه چیزی به ما بگه این تصمیم به این مهمی رو گرفته اگه دفعه بعد شاه این طور با من رفتار کنه اونوقت من میدونم و اون
متفقین هم جلسه میگیرند و مامان جومونگ بهش میگه این کار بابات نشون میده که هنوز دوستت داره و این فرصتو بهت داده لازم نیست بگی قصدت چیه چون میدونم دیگه آدم شدی ولی کجا میخواهی بری که جومونگ میگه به زودی مشخص میشه من بیرون قصر هم حواسم بهت هست
عموی ملکه ماگا از ساچالدو هم تشریف فرما میشند که سایونگ برای سوسونو میگه ساچالدو یه سرزمینی از بویوه که چهارتا نجیب زاده زیر نظر شاه اونجا را اداره میکنند و از ارکان اصلی قدرت بویو محسوب میشند و ماگا هم که عموی ملکه است و رییس اونجا
ماگا هم میره ملاقات گوموا و عرض ادب میکنه و از کارهاو خدمات شایانش میگه و شاه هم از اون تقدیر میکنه
جلسه متحدین با عضو جدید تشکیل میشه و ماگا میگه من میرم با شاه حرف بزنم ببینم حرف حسابش چیه
و بلند میکنه میره پیش گوموا . ببینیدکه ماگا چه منزلتی داره که درمحفل خصوصی گوموا جلوی پاش بلند میشه .ماگا میگه تا الان داری کار میکنی چقدر به فکر کشوری اینقدر به فکر کشوری به فکر حکومت باش این رقابت چیه راهی انداختی مگه رسم نیست پسر اول ولیعهد شه با این کارها توی دربار و بین اشراف آشوب درست میکنی که گوموا میگه میخوام اصحلاحت راه بندازم ولیعهد باید نظر مردمو هم جلب کنه فقط که نباید برای اشراف ودرباریها کارکنه از این به بعد همینطور ولیعهد تعیین میشه و حرف اضافه نداریم
ماگا میره پیش همگروهاش و میگه گوموا همه دست و پاهاش توی یه کفشه تسو میگه مگه اخلاق بابا را نمیدونید ول کنید بزارید رقابت کنیم تا همه بفهمند کی ولیعهد میشه ملکه میگه من که میدونم تو برنده میشی ولی من عمق فاجغه را میبینم که شاه هنوز جومونگ دوست داره
موسونگ هم که کف گیرش ته دیگه خورده میره پیش ماری و همقطاریهاش و میگه خبر از جومونگ نشده از وقتی رفته قصر حالمون نپرسیده که ماری میگه اره فکر کنم ما رو یادش رفته چه سر خوشهایی بودیم موسونگ میگه شا که دستتون به جایی بنده یه کار برام جور کنید این اطراف که ماری میگه ما خودم کاره ای نیستم کاری برات نمیتونیم بکنیم بیا برو تا همین کارو از مون نگرفتی که موسونگ میگه نامردهاخرتون از پل گذشت دیگه نه من نه شما و از اونجا میره
رییس پیل هم قضیه رقابت ولیعهدیو به یون تابال میرسونه و این خبرم مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیره که اوته میگه این کارها تشریفاتیه تسو ولیعهد میشه سایونگ میگه این کار شاه یعنی اینکه به جومونگ هم فرصت داده تا خودشو نشون بده که سوسونو خیلی ذوق زده میشه و میگه یعنی جومونگ هم میتونه ولیعهد شه سایونگ میگه بله
سوسونو هم یاد گذشته و اینکه چطور دل دوتا شازده را ربوده میوفته و خوش خوشکش میشه
یونگ پو هم یه محموله شمشیرهای بی صاحب کارگاه رو میده به دوچی و حقو زحمه را میگیره که دوچی در مورد رقابت میپرسه که یونگ پو میگه تسو که ولیعهد میشه من هم کمکش میکنم دوچی هم خود شیرینی میکنه و میگه به نظر من شما باید ولیعهد بشین مگه چی از دادشت کم داری که یونگ پو میگه ساکت یه وقت به گوش دادشم میرسه که دوچی میگه فقط من نمیگم خیلیها دارند اینو میگند که یونگ پو خوشش میاد
شب هانگ دانگ و افرادش شمشیرها و سلاحها را برای معامله با اوک جویها میبره که سربازهای یانگ جو بهشون حمله میکنند و همه سلاحها را مصادره میشه
و سلاحها را به هیون تو پیش یانگ جو می برند و زیر دستش وانگ سو وان میگه اینها مال بویوه داشتند مخفیانه معامله میکردن خفتشون کردیم
یانگ جو هم سریع السیر یه نامه میفرسته برای گوموا و میگه قول داده بودی که کرکره آهنگریهاتون بیارین پایین و ولی مخفیانه سلاح میفروشید از این به بعد تجارت هیون تو و هان با بویو تعطیل میشه و باید خودت شخصاً بیایی اینجا تا دستور امپراطور از هان را بهت بدیم در عیر اینصورت برین فکر نمک باشین که گوموا حسابی کفری میشه
موپالمو از این که جومونگ میخواد قصرو ترک کنه ناراحته که جومونگ میگه نترس بهت سر میزنم که همین موقع ژنرال هوگ چی میاد اونجا و موپالمو دستگیر میکنه و میبره پیش شاه
موپالمو را پیش گوموا میبرند که یونگ پو و داییش شروع به عرق ریختن میکنند شاه جریانو میپرسه که موپالمو میاد یونگ پو را بفروشه که یاد حرف جومونگ میوفته و میگه من این کارو نکردم و از این موضوع بی خبرم گوموا میگه خودم میدونم تو خیانت نمیکنی ولی کی سلاحها را از کارگاه برده بیرون که موپالمو میگه من فقط اونها به اسلحه خونه تحویل دادم چیزی نمیدونم
شاه میگه خوب پس میگی کار افراد اسلحه خونه بوده که یونگ پو با چهره آشفته و رنگ پریده همه چیو انکار میکنه و وزیر دربار بالگوئه هم میپره وسط و قضیه جمع میکنه و میگه من خودم موضع را بررسی میکنم نگران نباشید و قضیه ماست مال میشه
همین موقع یومی یول هم میاد اونجا و میگه داریم از بی نمک بدخت میشم شما دنبال مجرم میگردن برین فکر نمک باشین که هانیها بهمون نمک نمیدند و بقیه قومها را جرات نمیکند بهم نمک برسونند و به گوموا میگه اگه فکر کشوری باید بری هیون تو ببینی حرف حسابشون چیه
متحدین دوباره جلسه میگیرند و ملکه میگه یعنی باباتون میره هیون تو تسو میگه اگه بمیره هم نمیره ملکه میگه اگه من میدونستم کدوم مادر مرده ای این بدبختی را برامون درست کرد چقدر خوب میشد و به دادشش میگه سخت پی گیر موضوع باشه و یونگ حالا میفهمه چه گندی زده
دوچی هم طبق معمول داغ دلشون سر هانگ دانگ خالی میکنه که یونگ پو میاد اونجاو میخواد دوچی را بکشه که دوچی میگه من دهن کارگرها را میبندم ولی اگه منو بکشی همه لوت میدن یونگ پو میگه با این گندی که زدی کشور را بدبخت کردی الان هم که تهدید میکنی بیا یکی هم بزن توی گوشمون دوچی التماس میکنه تا یونگ پو ولش میکنه
و میاد پیش بویونگ و میگه حواسم به تو نبود وای به حالت اگه جیکت در بیاد
شاه به خرزوخان میگه نظرت چیه من باید برم هیون تو که وزیر بو هم که همیشه نگران بویه میگه درست که این کار خیلی خفت داره ولی به خاطر کشور و مردم باید برین دیدن یانگ جو که همین موقع تسو هم میاد اونجا و میگه من به جای شما میرم هیون تو و برای یانگ جو توضیح میدم چی شده تا شاید قانع بشند غلط کرده که بگه شما بیاید اونجا من جای شما خفتشو میکشم که وزیر بو میگه فکر خوبیه من هم باهاش میرم
جومونگ پیش مامانش میره که یوهوا بهش میگه تسو و نخست وزیر رفتن هیون تو و قدم اولو برداشتن تو میخواهی چه کار کنی که جومونگ میگه باید زود برم بیرون قصر
و شازده ها میزند بیرون فصر یکی اینطور
و یکشون اینطور که تسو جومونگ میبینه و خنده اش میگیره
خبر به یون تابال هم میرسه و میگه نمک برای بویو خیلی ارزش داره که گوموا تسو را فرستاده که رییس پیل میاد اونجا و میگه دو روز از بی نمکی نگذشته که مردم دارند سر نمک دعوا میکنند یون تابال میگه نقطه ضعف بویو همین نمکه که سایونگ توضبح میده که بویو معدن نمک نداره و همیشه نمک از جاهای دیگه وارد میکنند و بحثو سر آب کردن نمکهای دوچی و بازار سیاه میره که یون تابال میگه الان خطرناکه نمکها را رو کنیم باید صبر کنیم
جومونگ هم میره به مقر یونتابال که یوگی و دوستان میرند استقبالشو با شور وشعف فراوان برگشت به قصرو بهش تبریک میگند و میگند کافیه توی قصر بهمون سمت بدی تا وفادارمون را ثابت کنیم
جومونگ هم میگه من میخوام باهاتون باشم که بنده خداها فکر میکند دیگه مقامو گرفتن و جومونگ خنده اش میگیره و میگه من دوباره زدم بیرون از قصر که قیافه هاشون سه در چهار میشه
یون تابال و اهل و اعیال میاند بیرون و بعد از دادی احترام جومونگ میگه میخوام تو گروهتون کار کنم و چشمهای همه میزنه بیرون
webnava.blogfa.com
برچسب ها : جومونگ, هئ موسو, گوموا, بویو, جومانگ, سوسونو, سوسانو, عکس سوسانو, هموسو بویو, یومی یول,
قسمت دوازهم : مرگ هئ موسو
یوهوا هئ موسو را میشناسه و صداش میزنه و هئ موسو هم جریانو میفهمه و خلاصه مراسم اشک ریزون و ابراز احساسات و از این حرفها که یوهوا میگه حتی اگه روحت هم باشه من راضیم که الان بغلم کرده باشه اما هئ موسو چشمی برای اشک ریختن نداره
و بعد میرند توی کوهستان و یوهوا میگه که وقتی توی هیون تو بودی امدم بهت بگم بابا شدی ولی دیدم آویزونت کرده بودن و کور بودی گوموا هم نذاشت بهت بگم من هم بچه ات را به یاد تو بزرگ کردم اون بابای نامرد گوموا تو رو به این روز انداخت من هم راهی نداشتم رفتم پیش گوموا تا بچه مون بزرگ کنم تا بعداً انتقام تو رو بگیره لسمش جومونگه هئ موسو میگه خوب جومونگ یعنی کماندار افسانه ای یعنی اون پسرمه یوهوا میگه مگه دیدیش هئ موسو میگه پس فکر کردی کی از زندان نحاتش داد .من بیست سال توی اون خراب شده بودم یوهوا میگه الان میخوام برم به جومونگ همه چیو بگم باید از این به بعد پیش هم زندگی کنیم که هموسو میگه نه من که در حق اون پدری نکردم بزار گوموا پدر اون باشه اون جومونگو بزرگ کرده من باید از بویو برم وجود من هم به ضرر سه نفرتون و بویوه
شب هم هئ موسو در حال احساس کردن جومونگه و افسوس میخوره که چشم نداره بچه شو ببینه و میگه قربون پسرم برم که خون من توی رگهاشه جومونگ هم متوجه میشه میگه این اوسا امشب چرا احساساتی شده
شاه گوموا هم چند روز زده توی کار مشروب خوری که یوهوا میاید پیشش و زانو میزنه و از محبتهایی که چند سال اخیر شده تشکر میکنه و میگه من امروز هئ موسو را دیدم میخوام باهاش برم زندگی کنم اجاز بده برم گوموا هم مرام رو میکنه و میگه من از اول دنبالش هئ موسو بودم تا وقتی پیداش کردم دستون دوباره تو دست هم بزارم الان خودش کجاست من باید باهاش حرف بزنم کجا میخواید برین همینجا توی بویو براتو جا درست میکنم .دیگه خواهشن گریه نکن که دلمو میکشنی
جومونگ هم در حال تمرین با کمانه که تک تیر کار میکنه هئ موسو میگه وقتی تعداد دشمن بالا رفت هر چه قدر با فدرت تیر بزنی تک تیر فاید نداره بده من تا رگبار زدنو بهت یاد بدم
هئ موسو هم مختصات سبیلو از جومونگ میپرسه و به یاد گذشته تیرها رو میزنه زمینه و تند تند پرتاب میکنه که همه شون به سیبل میخوره و به جومونگ میگه بیا بزن ببینم
جومونگ هم جو گیر میشه و میاید مثلاً مثل هئ موسو تیرها میزنه زمین ولی یکی در میون میخوره به سبیل هئ موسو میگه برای شروع خوبه که جومونگ هم بی خبر از جربانه میگه این مهارتو از پدرم ارث بردم اخه مامانم برای همین اسمم گذاشته جومونگ که هئ موسو خنده اش میگیره و توی دلش میگه منظور مامانت من بودم اخه بابا گوموات شمشیر زنه اون از تیر کمان چیزی بارش نبود
توی راه هئ موسو جومونگ نصیحت میکنه و میگه من خیلی وقت پیش آرزوهای بزرگی داشتم ولی این شده حال و روزم تو باید حواست جمع باشه اگه از کسی که دوستش داری نتونی مراقبت کنی چطور میخواهی بعداً مملکت داری کنی .از مامانت به خوبی نگهداری کن الان هم مامانت نگرانته برو دیدنش جومونگ میگه اول غذا درست میکنم بعداً میرم که هئ موسو میگه نه همین الان برو جومونگ هم با ذوق وشوق راه میوفته که هئ مو سو میگه نمیخواد تند بری اروم برو که برگردی
جومونگه میگه باشه وقتی برگشتم هم مشروب میارم هم غذا تا باهم بخوریم و میره و هئ موسو دوباره از اینکه چشم نداره خیلی ناراحت میشه .انگار هئ موسو هم فهمیده که این آخرین ملاقاته
کمی اونطرفتر هم تسو قشون رو آماده کرده تا برن سراغ هئ موسو .عامل اصلی این طرح ازنظر خودش بشدت حماسی هم میاید اونجا تا از مرگ هئ موسو مطمئن بشه
به همین موازات گوموا و یوهوا هم به سمت کوهستان راه میوفتن .
توی راه ماری و هم قطاریهاش هم جومونگو می بینند و میگند ما اومدیم تا بهت بگیم در ری سربازها داشتند میرفتن کوهستان جومونگ هم که نگران اوسا میشه سریع گرد میکنه و برمیگرده کوهستان
هئ موسو هم میاید بیرون خونه از دور متوجه قشون کشی میشه و آماده میشه
درگیری شروع میشه ولی با اون همه نفرات حریف هئ موسو نمیشند
جومونگ و دار و دستش میرسند و جومونگ هم که میبینه قشون کشی کار شازده هاست غیرتی میشه و میخواد بره کمک هئ موسو که ماری و هیپبو جلوش میگیرند و اویه هم میزنه پس کردنش تا بی هوش شه
در میدان نبرد هم تلافات بالا میره و سربازها درو میشند و کار با تیر کمان پی گیری میشه (مرگ یوم مون) که هئ موسو دیگه کم میاره
تسو هم به خیال خودش در یه اقدامی حماسی تر کار هئ موسو را تمام میکنه
گوموا و یوهوا هم تازه میرسند اونجا که با صحنه تراژدیک روبرو میشند و گوموا هم که گریه اش رو به اسمون میره
جومونگ هم به هوش میاید و وقتی موضوع را میفهمه میره یه کوهستان و کولی بازی در میاره که هر چی هم داد بزنه فاید نداره
گوموا هم جسد هئ مو سو را میره روی قله کوه چان مو و یاد دورانی که با هئ مو سو بود میوفته که هئ موسو میگه با اینکه من قهرمان پناهنده ها هستم حس میکنم نمیتونم اونها را رو به سرانجامی برسم این منو میترسونه اگه به خاطر تو نبود خیلی وقت پیش دست از کار می کشیدم میرفتم برای خودم گوموا هم در نوشابه را باز میکنه و میگه اگه تو نبودی من هم به اینجا نمیرسیدم انوقت فقط توی قصر بودم زندگی راحت و ساده ذاشتم اما الان بهترین دوران زندگی را پیش تو و اینجا میگذرونم .هئ موسو هم به گوموا میگه اگه من یه روز مردم ازت میخوام مراقب یوهوا باشی اون به غیر از من کسیو نداره اگه من مردم بدنم را نسوزون بزار وی توی کوه بمونم تا هم کرکسها فیضی ببرن و هم بتونم از اون بالا سرزمینی که قبلاً از دست دادیم را ببینم
یوهوا هم هنوز هئ موسو را ول نمیکنه که گوموا میگه بابا اینقدر بالا سر این بدبخت گریه نکنه بیشتر عذابش میدی و میگه بیان ببرندش که اینقدر گریه میکنه تا غش میکنه
بعد از اجرای مراسم ترحیم و تدفین یومی یول به وزیر بو میگه کار خود ناکست بود درست نمیگم حالا اگه خدایات سنگمون کردن چه کنیم وزیر بو میگه بهتر از این بود که هانیها بویو را نابود کنند یومی یول میگه فعلاً باید فکر خودمون باشیم که شاه خودمونو نابود نکنه وزیر بو میگه من که هیچ وقت از مرگ نمیترسم ولی میخوام ببینم شاه پسر خودشو میکشه یا نه یه سناریو فیلم هندی ترتیب دادم توپ
جومونگ هم زیر مشکلات کمرش خم میشه و فکر میکنه بختون نحسه و میگه شما دیگه با من دوست نیستین .استادم بیست سال توی زندان بود کسی نکشتش اما یه ماه من رفتم پیشش مرد شما هم اگه با من باشین میمیرید برین به زندگیتون برسین اما یوگی و دوستان میزنند تیریپ لوطی گری و میگن ما تا آخر هستیمت
در همین راستا در قصر هم ملکه و دادشت خیلی کیف میکنند و ملکه میگه اون بلایی که توی این چند سال سر من اومد خدا یه روزه سر یوهوا اورد تا بفهمه وقتی شوهر یکیو ازش میگیری چه حالی داره حالا نوبته من برین براش دارو بیارین تا نگن ما قصد و قرضی داریم
اونطرف یوهوا هم روبه قبله شدنهاش در این فیلم شروع میشه و اعتصاب غذا کرده و رو به موت شده که ملکه دارو بدست با زور میره سر بالینش و میگه بلند شو ببین برات دارو اوردم و بعد توی دلش میکنه من دردتو میدونم چیه صبر کن ببین این اولشه من میخوام چند برابر تلافی کنم فقط شانس بیار بلند نشی
ژنرال هوک چی به شاه میگه روزی که هئ موسو را کشتن از سرباز خونه یه گروه سرباز برای تمرین بردن بیرون قصر ولی کسی چیزی به من نگفته من مشکوکم که شاه میگه اون افسر مسئول گروه بیار ببینم
یونگ پو هم تا میفهمه دست و پاشو گم میکنه و میره پیش تسو میگه بدختمون کردی چرا نگفتی اون طرف هئ موسو بود اون افسره که سربازها رو برامون جور کرده بازداشت کردن دیگه سیلی مرگو خوردیم تسو میگه نترس من همه مسئولیتشو به عهده میگیرم تو فقط سوتی نده بابا میدونه تو عورضشو نداشتی
یونگ پو میره برای محاکمه و باباش میگه خوب سربازها بردی کوهستان یونگ پو هم هنوز سیلی اول نخورده میاد همه چیو بگه که تسو میاد اونجا میگه کارمن بوده همه برین بیرون تا بگم
تسو هم در محفل خصوصی به بیان اونچه که انجام داده میپردازه و میگه من کشتمش خوب کاری هم کردم گوموا هم شمشیر میکشه و عن قریبه که سر تسو را بده دستش که تسو میگه به خاطر شما و کشور این کارو کردم اکثر کله گنده ای بویو نجات بافته هئ موسو بودن اگه میفهمیدن اون زنده ست اونوقت جنگ با هان راه میوفتاد من به جای شما این کارو کردم حال اگه میخواید منو بکشید گوموا هم که نمیتونه پسرشو بکشه میگه زود از جلوی چشم گمشو
تسو میره بیرون که وزیر بو رو میبینه و میگه حال کردی چطور قضیه را جمع کردم وزیر بو هم که از درایت تسو خوشش اومده خیلی کیف میکنه و میگه فقط تو شایسته حکومت کردن در آینده هستی از الان روی من حساب کن
شاه هم که از خودی ضربه خورده و نمیتونه کاری بکنه میره پیش یوهوا دلداریش میده وبعدش به سونگ جو میگه برین این جومونگ یتیم شده را پیدا کنید تا مامانش خودشو نکشته .تا این قسمت هنوز مشخص نشده که فرماندار گارد سلطنتی کی هست و کجاست
سوسونو که میدونه جومونگ چه حال و روزی داره به ماری پول میده و میگه این پولو بدین به جومونگ تا مشروب بخره .این دردش به مرور زمان خوب میشه .سایونگ هم به سوسونو گیر میده که سوسونو میگه صبر کنید این بعداً یه چیزی میشه ببینید من کی گفتم
این روزها هم جومونگ وقتشو به یللی تللی میگذرونه و به دخترهای اونجا میگه من شازده بویو ام اونها هم فکر میکنند که مسته کم نمیارند و پابه پاش میرند موسونگ که خودش این کاره است به ماری میگه این دیگه رو منو سفید کرده باید فکری براش بکنیم که ماری میگه بزار چند روز بگزره ببینیم چی میشه و پول میده به موسونگ و میگه مراقبش باشه
موسونگ هم زود پولها را میزنه توی قمار تا سرمایه گذاریشون کنه و زیاد بشن
رییس پیل هم با هزار دردسر و زحمت موپالمو میاره پیش یون تابال و یون تابال بهش میگه جوش نزن می خواستم امتحانت کنم نمیخواد چیزی یادمون بدی بلکه میخوام چیزهایی یادت بدم که سر موپالمو کلاه میره
هیپبو و ایوه هم یه نبرد نمایشی برای محافظها گذاشتن که بویونگ میاد اونجا و هیپبو هم سریع اویه میندازه روی زمین . بویونگ سراغ جومونگ رو میگیره که به غیرت اویه بر میخوره و میگه اون الان توی کازینو با زنها میگرده بیان این هم کسی که تو سنگشو به سینه میزنی
جومونگ هم خواب هئ موسو را میبینه و اعصابش خورده میشه و همه چیو به هم میریزه
تا وقتی میفهمه بویونگ اومده اونجا خجالت میکشه و سریع خودشو جمع میکنه و میگه میبینی زدم مثل سابق تیریپ بی هولی من به هیچ جا نمیرسم هر چه تلاش کنم فایده نداره هر کی با من میگرده بدبخت میشه تو هم دیگه پیشم نیا تو که تجربه اشو داری
جومونگ میره سر میز قمار و به موسونگ میگه بده من شانسم خوبه و موسونگ میگه برو بچه خودتو بدخت نکن منو نمیبنی جومونگ میگه خیالی نیست .همین موقعه هانگ دانگ هم میاد اونجا و متوجه حضور جومونگ توی مسافر خونه میشه
در مقرر دوچی جلسه ای با حضور یونگ پو و داییش برگزار شده و دوچی از رسیدن شمشیرها تشکر میکنه و میگه اونها را به اوک جی فروختم یونگ پو هم که ترسیده میگه اونها دشمن ماند اگه لو بریم به خاک سیاه میشینیم که داییش میگه نترس من بهش گفتم .هان دانگ هم میاد اونجا و جریان جومونگو میگه
جومونگ هم افتاده روی دور و همه پولها را کاسب میشه و میخواد ادامه بده که سونگ جو میاد اونجا
جومونگ به سونگ جو محافظ شاه میگه من الان خودم فهمیدم که چقدر خنگم اخه منو چه به شازده ای برو به پدرم بگو وقتی آدم شدم بر میگردم .الان هم افتادم روی دور میخوام بازی کنم بزار دوزار کاسب شیم
سونگ جو هم میره پیش گوموا میگه کجایی که ببینی پسرت چه آدم مفنگی شده
جومونگ و موسونگ هم مست میرند سمت خونه که هان دانگ و افرداش به دستور یونک پو جویای احوالشون میشند که جومونگ که دست بزنش خوب شده دست به کار میشه
همین موقعه شاه هم میاد اونجا و جومونگ میبنه و از خودش میپرسه این همون جومونگ خودمونه
قسمت سیزدهم : رقابت ولیعهدی
webnava.blogfa.com
برچسب ها : جومونگ, هئ موسو, گوموا, بویو, جومانگ, سوسونو, سوسانو, عکس سوسانو, هموسو بویو,