قسمت شصت و نهم(69) جومونگ

قسمت شصت و نهم : معامله قابل تأمل

 

 

جومونگ سری به اردوگاه میزنه تا در جریان کم و کیف تمرینات قرار بگیره (با همین مقدار سرباز میخوان برن جنگ !)

موگول در میاید میگه حالا که زره فولادی ساختیم دیگه ما برنده ایم که اوقات جومونگ تلخ میشه و میگه مگه جنگهای قبلی که بدون زره و شمشیر بودیم پیروز نشدیم صلاح اصلی ما ایمانیه که افرادمون دارن نه این شمشیرها و زره ها . جومونگ میره و همه موگولو چپ چپ نگاه میکنن اویی هم از فرصت استفاده میکنه و یکی میاره پس کله موگول و میگه حواستو جمع کن دیگه تکرار نشه

جلسه ای هم تشکیل میشه و جسا آمار ده هزارتایی سربازان هیون تو رو میده که ماری میگه  یانگ جو جاش لغزانه ممکنه نصف نیروها رو بیاره جومونگ میگه این جنگ با جنگهای قبلی فرق داره چون اینبار ما میریم تو سرزمین اونها میجنگیم و اگه درست کمین بگیرن با نصف همین نصف مقدار هم کارمون رو میسازن جسا میگه تازه باید جساب ارتش لیادونگ هم بکنیم جومونگ میگه من فکر اونجاش رو کردم و یه پیام به قبیله ماگال و هون (با هان اشتباه نشه) که سر راهشون فرستادم و اونها قول دادن اگه راه افتادن جلوشو در بیان تا ما کار رو تمام کنیم

بویی یوم هم با کمک بوبونو افرادشو رو برای نبرد آماده میکنه که حسابی گند بالا میارن و آبروش میره جومونگ هم که اونجا اومده متوجه موضوع میشه بوی یوم هم افراد رو به خط میکنه سرشون داد میزنه و به جومونگ میگه نمیدونم چه مرگشون شده که اینطور میکنن جومونگ هم میگه ولشون کن باید اساسی آموزش ببینن و بدبختها رو محول میکنه به بوبونو تا حسابی آبدیده بشن (آبشون گرفته بشه)

جومونگ بر میگرده گیرو تا در جلسه رییسها شرکت کنه و تو جلسه شروع میکنه نطق کردن و با شرح اوضاع میگه برای گرفتن هیون تو به کمک همه تو نیازه اونها هم میگه ما هستیم تا آخر یون تابال هم میگه علاوه بر سربازهای گیرو من از چند جا سرباز خریدم دیگه چی میخوای جومونگ میگه فقط میمونه غذا چون مواد غذایی که سوسونو از جنوب اورده برای آذوغه سربازها مناسب نیست و اگه جنگ به دراز بکشه مردم گرسنگیشون میشه سوسونو میگه فکر اونجاش هم من کردم و سایونگ یه صندوق میاره و سوسونو میگه اینها گوشت نمک سود شده  و اینطوری مدت زمان نگهداریش میره بالا . نکته بارز در این جلسه نشستن سوسونو کنار جومونگ در جایگاه رییس جلسه است

 

موکاک و هیوبو یه سوتان جدید (بمب آتیش زا) میسازن و موپالمو رو میارن تا روشو کم کنن و میگن این سوتان از مال تو هم قویتره خودمون بازسازیش کردیم خلاصه هیوبو سوتان رو میندازه تو آتیش که عمل نمیکنه و میره جلو ببین جریان چیه ولی همین که میره نزدیک منفجر میشه و صورتش میسوزه و دادش در میاد

بلندش میکنن میبرن تو اتاقش و خبرو به سایونگ میدن اونهم سراسیمه میدوه میاد اونجا و حسابی نگرانی براش در میکنه و سرش داد میزنه میگه چقدر بهت گفتم مراقب خودت باش ببین چه بلایی سر صورت خوشکلت اوردی که اصلاً هیوبو درد رو یادش میره و موکاک و موپالمو هم چندششون میشه

میریم به بویو که این روزها حال روز گومواست و حالا و روز مجنونها و حسابی زده تو کار مشروب خوری وزیر بو هم میاد پیشش و میگه تا کی میخواید اینطوری گوشه نشینی کنید نمیخواید برگردین کشور رو اداره کنید گوموا هم میگه ول مون کن من زدم زنی رو که دوست داشتم کشتم و عرضه اینکه با هانیها بجنگم و پناهنده ها رو آزاد کنم رو نداشتم زندگی میخوام چه کار وزیر بو میگه خدا مرگم بده یعنی بویو براتون هیچ ارزشی نداشت که بی خیالش شدین اینطور مردم امیدشون به کی باشه که گوموا فقط میخنده

نارو میره پیش تسو بهش میگه جاسوسهامون از جولبون خبر دادن که جومونگ داره برای حمله به هیون تو آماده میشن تسو هم میگه همچین باش شدن که بخوان حمله کنن و میگه سریع مقامات رو خبر کنه

هائوچن( به قول تی وی زیائوچن) خبر رو به سولان میرسونه اونهم میگه اینجا نایست بدو برو به بابام خبر بده

جلسه تشکیل میشه و ژنرال هوک چی صحت حمله به هیون تو رو تایید میکنه و میگه دارن برای حمله آماده میشن که همه میگن بدبخت شدیم بعد از هیون تو حتماً نوبت ماست که بیان سراغمون که همه نگاهها میره سمت خرزوخان که ختم کلام همچین جلسه هایی رو میگه اونهم میگه الکی شلوغ نکنید اگه جومونگ میخواست بهمون حمله کنه که پیشنهاد کمک نمیداد اون الان دشمن هانیهاست نه ما

گوموا چند روزی میزنه تو کار عبادت و به معبد پناه میاره که تسو و وزیر بو جریان رو بهش میگن اونهم میگه خوب بجنگن چیش به ما تسو میگه مثل اینکه پیمانی بستیم کمکی بهمون کردن گوموا میگه شما لازم نیست دخالت کنید شاید اصلاً با هم به توافق رسیدن و دیگه جنگ پیش نیاد

بیرون که میان ماوریونگ میگه بابات چند روز تلپ شدن اینجا و بیرون هم نمیره میترسم مریض شه تسو میگه ولش کن بزار همین جا راحت باشه تو فقط مراقبش باش 

وزیر بو به تسو میگه از بابات که انتظاری نمیره تو باید یه کاری بکنی تسو میگه من خودم دلم میخواد به هیون تو کمک کنم اما میبنی که دستمون خالیه وزیر بو میگه باید هر طور شده کمکشون کنیم چون دیر یا زود جومونگ پی اینه که ما رو مطیع خودش کنه و وجود هیون تو یه مانع ایه که کارشون رو عقب میندازه

هائوچن خبر حمله به هیون تو رو به یانگ جو میده اونهم بعد بررسی جوانب امر میفهمه که دستش حسابی خالیه و میگه خدا این هوانگ رو مرگ بده که حسابی زیر آبمون تو چانگ ان زده  خلاصه قرار میشه وانگ سو وان بره چانگ ان تا از ارتش لیادونگ کمک بگیرن

ماجین خبر رو به یونگ میرسونه و اونهم میگه این جومونگ از جون ما چی میخواد که هر جا میریم اونهم میاد کی بهش گفت من اینجام هوانگ دن هم میاد اونجا خبر رو تایید میکنه و میگه یانگ جو از چانگ ان نیرو خواسته و آینده کاریش در گرو جواب امپراطور از چانگ انه

اویی و موگول هم که برای جاسوسی اومدن هیون میفهمن که خبر حمله لو رفته و برمیگردن که تو راه سویا رو دارن میبرن ، سویا هم اونها رو میبینه و میخواد فرار کنه تا ازشون کمک بگیره ولی سیلی رو میخوره و میبرنش اویی و موگول هم برمیگردن نگاه میکنن ولی کجا رو معلوم نیست

اویی و موگول برمیگردن گیرو به جومونگ میگن یانگ جو موضوع رو فهمیده و از چانگ ان کمک خواسته ، پناهنده ها رو هم  توی معدن سنگ آهن به کار گرفته جومونگ میگه این پناهنده ها برگ برنده مان باید تحریکشون کنیم تا اونجا رو شلوغ کنن و شهر رو بریزن به هم اویی هم میگه پس منو و موگول میریم بینشون و اونها رو بر علیه یانگ جو تحریک میکنیم

دم فرماندهی هم پیرمردها و زن و بچه های شهر جمع میشن و از موپالمو میخوان که بهشون سلاح بده تا اونها هم برن بجنگن جومونگ هم میاد اونجا و میگه من خواستتون رو درک میکنم ولی جنگ فقط میدان نبرد نیست و نیروهای پشتیبانی و پشت جبهه هم نقش مهمی دارن شما همین جا میتونید بهمون کمک کنید تا در جنگ موفق شیم که همه برای جومونگ هورا میکشن

خلاصه طبق روال همه جنگهای گذشته با هان همه برای جنگ آماده میشن و مردم عادی هم به کمک موپالمو میان

 جای خالی یوهوا در ساختن تیر هم سوسونو پر میکنه

اویی و موگول هم  به عنوان پناهنده وارد معدن میشن و حسابی بهشون خوش میگذره

دانگ سو از جولبون برای یانگ جو خبر میاره که مردم اونجا همه دارن برای جنگ و تهیه تدارکات کمک میکنن یانگ جو میگه حالا که اینطوریهاست ما هم از مردم کمک میگیرم و پناهنده ها رو سپر بلا میکنیم (منظور اینکه بفرستون تو خط مقدم نه نیروهای پشتیبانی) اینطور جومونگ اگه بیاد جنگ باید اول پناهنده ها رو بکشه  

همین موقع هم هوانگ میاید اونجا و یانگ جو میگه خبری از چانگ ان نشده اونهم میگه از چانگ ان چی میخوای یانگ جو دادش در میاد و میگه قبر بابامو میخوام خوب داره جنگ میشه بدون نیروی کمکی چه خاکی تو سرم کنم هوانگ میگه صداتو بیار پایین یه کم از جومونگ یاد بگیر چطور با اون تعداد کم در برابر نیروهای متحدمون دوام اورد تو خجالت نمیکشی چند برابر اون نیرو داری هنوز نیروی کمکی میخوای که یانگ جو میفهمه این تو بمیری از اون تو بمیریها نیست

سولا هم من باب نگرانی دوباره رو اعصاب تسو رژه میره تا برای باباش نیروی کمکی بفرسته تسو میگه بزار ببینم چه خاکی میشه تو سرم کنم مگه نمیبینی خودمون آه نداریم با ناله قاطی کنیم

ملکه به تسو میگه چه کار میخوای بکنی نیرو میفرستی وزیر بالگوئه میگه درسته که یانگ جو بر گردنمون حق داره و کمکمون کرده ولی وضع خودمون خرابه تسو میگه من هم دلم نمیخواد کمک کنم ولی اگه هیون تو از بین بره جولبون قوی میشه و برای خودمون بعداً بد میشه

هوانگ هم یونگ پو رو به چایی خوردن دعوت میکنه و یونگ پو هم میگه حالا یانگ جو میتونه کاری بکن هوانگ میگه ده هزار تا نیرو داره شکست جومونگ راحته ولی حفظ هیون تو نفعی براش نداره اون باید ارتش دامول رو به کل نابوده کنه تا بتونه به آینده امیدوار باشه ولی برگ برنده دست منه یونگ پو میگه راست میگی هوانگ میگه اصلاً فهمیدی چرا این چایی اینقدر مرغوب بود چون از طرف امپراطور اومده عموم نخست وزیر امپراطور شده که طبق معمول برق از کله یونگ پو میپره هوانگ میگه تازه اینکه چیزی نیست امپراطور مریض شده و عموم زمام امور دستش گرفته یانگ جو داره زور الکی میزنه یونگ پو هم چایی رو میره بالا و میگه به به عجب چاییه دستش درد نکنه

یونگ پو شاد و شنگول میاید بیرون که یوری رو تو محوطه میبینه و میره دنبالش که میفهمه سویا هم اونجاست و ماجین رو میفرسته تاببینه جریان چیه که ماجین هم میگه هوانگ نمیدونه اونها کی اند به عنوان پناهنده گرفتشون و مثل اینکه از سویا خوشش اومده و میخواد ازش نگهداری کنه یونگ پو هم دوباره افکار خرابش گل میکنه

و شب چند نفرو میفرسته مقر هوانگ تا سویا و یوری رو بیارن یوری بدبخت هم تا چشمش به اونها میوفته از ترس گریه اش میگیره

خلاصه میارنشون پیش یونگ پو و اونهم یکم دست رو لپ یوری میکشه و میگه چطوری عمویی شما کجا اینجا کجا

اویی و موگول هم نصف شبی پناهنده ها رو بیدار میکنن و بهشون میگن که ما از طرف ارتش دامول اومدیم و میخوایم قبل از اینکه جنگ شروع شه و تو خطر بیوفتین یه شورش درست کنیم تا هم خودمون رو نجات بدیم هم به دامولیها کمک کنیم فقط مراقب باشین نقشه مون لو نره

یونگ پو هم سویا و یوری رو زندانی میکنه و به ماجین میگه آماده شو بریم جولبون که خدا برام رسونده

 اونطرف خبر فرار سویا به هوانگ میرسه اونهم میگه خاک بر سر بی عرضه تون کنن برید پیداشون کنید

فردا صبح سربازها ، پناهنده ها رو میبرن سمت معدن که دانگ سو و وانگ سو وان میان اونجا و میگن دیگه لازم نیست برین معبد قراره جولبون بهمون حمله کنه و شما هم به عنوان سرباز تو خط مقدم باید برامون بجنگین و حسابی میخوره تو کاسه کوزه اویی و موگول

یونگ پو هم بلند میکنه میره جولبون و  همون اول بسمه الله نه سلامی نه علیکی به جومونگ میگه اومدم یه معامله باهات بکنم هستی که یدفعه جسا میگه اولاً  احترامتو به فرمانده جولبون بزار ببنیم و.. که جومونگ میگه ولش کنید و یونگ پو میگه نترسین از طرف تسو نیومدم

و میرن داخل و جومونگ میگه خوب حرف حسابت چیه یونگ پو هم میگه زن و بچه ات دست منه اگه نبود که مرض نداشتم جونمو بزارم کف دستم بیایم اینجا اگه زن و بچه اتو میخوای باید به هیون تو حمله نکنی و به جاش بری بویو اونجا رو تصرف کنی و بدیش به من 

 



برچسب ها : ,