قسمت شصت و هفتم(67)جومونگ

قسمت شصت و هفتم : مرگ یوهوا در راه نجات جومونگ

 

 

 

ماری به جومونگ خبر عقب نشینی نیروهای بویو و هان از مرز رو به جومونگ میده اونهم اینقدر خوشحال میشه که بشکن بالا میزنه و میره پیش سوسونو ازش بابت کارها و زحماتی که تو این مدت کشیده تشکر میکنه که اونهم میگه قابلی نداره به خاطر مردم بود

 

 

جومونگ سوسونو رو میبره یه گوشه تا خصوصی باهاش حرف بزنه و نظر به اینکه همون یه کاروان کوچیک تمام مایحتاج زندگیشون رو تأمین کرده!! بهش میگه میخوام به بویو کمک کنم سوسونو میگه کمک کنی تا دوباره محاصرمون کنن جومونگ هم میگه من دلم به حال مردم بویو میسوزه اونها هم مثل ما درد قحطی رو میکشن هر چند دولتشون به ما ظلم و ستم روا داشتن ولی خدا رو خوش نمیاید کمکشون نکنیم اونها هم نسل ماهستن و اتحادشون با هان به خاطر ترس گوموا از من بوده سوسونو هم میگه من که چشمم آب نمیخوره گوموا به خاطر غرورش قبول کنه ولی خوب پدرم و سونگ ینگ رو راضی میکنم جومونگ هم میگه الهی من قربونت برم که حرفمو گوش میدی حالا ما این کارو میکنیم تا بقیه قبایل بفهمنن که با کسی دشمنی نداریم و بیان طرفمون

 

جومونگ جریان رو همگانی میکنه و میگه که گوموا به فکر مردمشه و اونقدر کینه ای نیست که به خاطر من بیاید حمله کنه سایونگ که این روزها کاسه داغتر از آش شده (برای جولبون و سوسونو) میگه خوب یکی بلند شه بره دیگه که بین اونهمه مرد سوسونو میگه من میرم چون اگه جومونگ بره تسو شده دور از چشم گوموا میکشدش تازه من زبون ریزیم بهتره خلاصه علارغم مخالفت همه سوسونو کوتاه نمیاید

 

بیرون از جلسه رییس پیل به سوسونو میگه آخه بی کاری میخوای بری اونجا خیلی تسو از تو خوشش میاد سایونگ هم میگه بزار من تنها برم تو میای اونجا یه دفعه تسو گروگان بگیردت میدونی چه دردسری برامون درست میشه (از بابت جومونگ) سوسونو میگه اگه کسی به غیر از من یا جومونگ بره اونها پیشنهادمون رو قبول نمیکنن باید که برم .سوسونو میره و رییس پیل به سایونگ مگه چقدر اون لجبازه باید جلوش بگیری و اگرنه نوه هام یتیم شدن ممکنه دو تیم بشن سایونگ میگه خودت میگی لجبازه چی بهش بگم

سوسونو آماده رفتن و خدا حافظی میشه که جومونگ براش نگرانی در میکنه سوسونو میگه خواسته تو از طرف خدایانه اونها هوامو دارن و راه میوفته

 

 

و میرسه بویو که تسو میاد استقبالشو میگه فکر کردی جنگ تمام شد ورداشتی اومدی اینجا بدم بکشنت سوسونو میگه اگه میترسیدم که نمی اومدم اینجا، اومدم پیام جومونگ رو بدم ولی گفتن به بچه ها نگیم

 

یانگ جو هم به گوموا میگه شما که جنگ نمیکنید من افرادمو بردارم برم خونمون گوموا هم میگه راست میگی برو به سلامت که یانگ جو میگه همین ، برم اینطوری که اتحادتون با هان شکسته میشه تازه دربار سلطنتی هم منو مجازات میکنه گوموا میگه جهنم اگه شد بهت کمک میکنم فقط برو شررت کم که همین موقع تسو میاد اونجا و خبر اومدن سوسونو رو میگه

 

سوسونو به سایونگ یه بغچه میده و میگه تا من با گوموا حرف میزنم تو اینو یه طور برسون دست بانو یوهوا که همین موقع سونگ جو میاد سوسونو رو میبره پیش گوموا

 

سایونگ هم به سونگ جو میگه میشه من برم دیدن یوهوا میخوام از طرف جومونگ بهش سلام برسونم که سونگ جو میگه اصلاً و ابداً سایونگ میگه لااقل این ابریشمها که جومونگ برای لباس دوختن یوری فرستاده بده بهش که سونگ جو قبول میکنه

 

سوسونو پیام جومونگو به گوموا میده که اونهم میگه ما این همه با هم جنگ کردیم حالا این پشنهاد رو داده در عوضش چی میخواد اصلاً اگه من قبول کنم مردم بهم میخندن سوسونو میگه ما هیچی قصد و قرضی نداریم جومونگ به خاطر مردم بویو که گرسنگی میکشن میخواد کمک کنه اونهم به پاس قدرانی از زحماتی که شما برای بزرگ کردنش کشیدین ، ما که با شما دشمنی نداشتیم شما با ما دشمنی دارین که گوموا میگه باشن تا فکرهامو بکنم

 

سوسونو هم که به خیال خودش فضا رو تلتیف شده میبینه و به خاطر اینکه محبتی به جومونگ کرده باشه در میاد میگه به درخواست دیگه من دارم اونم اینکه این بانو یوهوا و سویا بفرستین با من بیان جولبون گناه دارن که همه چی خراب میشه و گوموا که اوغاتش تلخ شده میگه دیدی گفتم جومونگ شرط برامون گذاشته برو بیرون ببنیم که هر چی سوسونو میگه این ایده نو ظهور خودم بود گوموا قبول نمیکنه

 

اونطرف تسو و ملکه در مورد اومدن سوسونو فلاسفه بافی میکنن سولان میگه صد رد صد به خاطر زن و بچه اش سوسونو رو فرستاده که ملکه میگه اون مثل تو خنگ نیست یه چیز دیگه تو سرشه تسو هم میگه این درسته یه کلکی تو کاره همین موقع سونگ جو هم میاد اونجا و جریان رو میگه

 

تسو هم که میبینه باباش هنوز تصمیم نگرفته سریع بلند میکنه میره پیشش و میگه این بهترین فرصت که جواب نهایی رو مذاکره ای کنیم و جومونگ رو بکشیم

 

که خودش میره پیشش سوسونو و میگه بابام گفته که فقط به جومونگ جواب میده برو بگو خودش بیا اینجا ببینیم سوسونو میگه بیاد اینجا که شما بکشیدیش البته میدونم بابات از این کارها نمیکنه ولی از تو میترسم تسو میگه خوب نکنه میخواید بابام بلند کنه بیاید جولبون دیدن جومونگ سوسونو میگه نه محل مذاکره باید تو یه منطقه بی طرف باشه تسو هم روستای یونگ چون نزدیک مرز رو انتخاب میکنه و میگه منتظر باشین

 

سویا هم سریع میپره پیش یوهوا و میگه سوسونو اومده اینجا تا پیام جومونگ رو به شاه بده حتماً برای ما هم پیام فرستاده که یوهوا هم ندیمه سویا رو میفرسته تا اون بیار پیشش همین موقع سونگ جو میاد اونجا و بغچه جومونگو بهش میده و میگه اینها ابریشمه که جومونگ فرستاده تا برای یوری لباس بدوزین

 

 

سونگ جو میگه بالا غیرتن به کسی نگین اینو من اوردم و میره یوهوا هم بغچه رو باز میکنه و سط یکی از پارچه ها نقشه میسر مخفی قصر (همون مسیر زیر زمینی که ورودیش نزدیک قصر ماوریونگ بود) رو که سوسونو براشون گذاشته پیدا میکنه

 

یکی از نکات مبهم فیلم اینکه ندیمه یوهوا دنبال سوسونو میگرده معلوم نیست چطور به دادستانی که الان بی صاحب شده میره و از دور میبینه تسو به افراد گارد میگه وقتی به روستای یونگ چون محل مذاکره رفتین شر جومونگو کم کنید که اونهم موضوع رو میفهمه (همون قضیه چراغی که ایزد برافروزد ...)

 

 

و سریع میره به یوهوا خبر میده یوهوا هم به سویا جریان رو میگه و میگه جول و پلاست رو جمع کن همین امشب باید از قصر بزنیم بیرون و نقشه تسو رو به جومونگ بگیم

 

هوانگ دن هم به یونگ پو میگه حالا که حمله منتفی شده دیگه موندن من اینجا فایده نداره باید برگردم چانگ ان و گزارش گندهایی که یانگ جو بالا اورده رو به امپراطورمون بدم تو هم حواست باشه بابات رفت دیدن جومونگ یه دفعه هوایی نشه که دیگه نه من نه شما

 

یونگ پو هم به ماجین میگه نکنه همون شه که هوانگ گفت و بابام با جومونگ صلح کنه و وقتی میفهمه تسو هم میخواد با گوموا بره میگه آماده شو ما هم باهاشون بریم تا عقب نمونیم

 

سوسونو برمیگرده گیرو و میره داخل که هیوبو جلوی سایونگ رو میگیره و میگه چقدر خوشحالم که سالم برگشتی آخه شبها خوابم نمی برد اونهم میگه این خاله زنک بازیها چیه جلوی همه آبرمون رو بردی تو اگه اینطور نگران من بشی بعداً چطور میخوای کمک جومونگ ملت بزنید و میره داخل که حال هیوبو گرفته میشه

 

 

سوسونو به جومونگ میگه قرار شد گوموا و تو برین روستای یونگ چون اونجا با هم مذاکره کنید البته نمیگه که چه گندی زده جومونگ میگه میدونستم همینطوری قبول نمیکنه ولی نترس من گوموا ور متقاعد میکنم  سوسونو هم بهش میگه راستی نقشه اون میسر مخفی قصر رو به مامانت دادم اگه عرضه داشته باشن میتونن فرار کنن بیان جولبون

 

تسو هم با افرادش نقشه کشتن جومونگ رو هماهنگ میکنه و به ناور میگه چون طرفین ارتش با خودمون نمیبریم تو با افرادت لباس مبدل میپوشین و کار جومونگ رو تمام میکنید

 

اونطرف هم بحث افراد جومونگ در همین رابطه است تا اتفاقی برای جومونگ نیوفته خلاصه قرار میشه اویی و موگول برن روستای یونگ چون و اوضاع منطقه رو بررسی کنن

 

جومونگ هم به حرفهای سوسونو فکر میکنه و این بار به دلش بد افتاده و پیش خودش میگه اینها که چند دفعه بی عرضه بازی در اوردن نتونستن فرار کنن اینبار اگه اتفاقی برای یکیشون نیوفته چقدر خوب میشه

 

شب میشه و یوهوا مقدمات فرار رو آماده میکنه که ندیمهای ماوریونگ میان اونجا میگن حاج خانوم باهات کار داره و باهاشون راه میوفته که وسط راه میگه من یه کادو برای ماوریونگ گذاشته بودم یادم رفت بیارمش شما برین تا من بیام

 

 

اما پشت بندش گوموا برای دیدن یوهوا میاد به قصرش که میفهمه رفته پیش ماوریونگ سونگ جو میگه این روزهای زیاد برای جومونگ دعا میکرده که گوموا بی خیال نمیشه و میره معبد که ماوریونگ میگه قرار بود بیاد اینجا ما هم منتظرشیم

 

 

 

اما یوهوا که پیچونده با سویا از طریق راه مخفی از قصر میزن بیرون

 

سونگ جو به گوموا میگه تمام قصرو گشتیم ولی اثری ازشون پیدا نکردیم همین موقع تسو هم میاد اونجا که گوموا بهش میگه این بانوان معذب ما دوباره فلنگو بستن افراد رو بفرست دنبالشون

 

 

 

سونگ جو هم نارو رو برمیداره و میره دنبالشون البته اگه جای نارو و سونگ جو عوض شه درستتره. اونطرف یوهوا و اهل بیتش در حال فرارن ولی چشمشون پشت سرشونه

 

 

بوی یوم میاد پیش جومونگ که اونهم بهش میگه میخوام به قول و قراری که با هم گذاشتیم عمل کنم برو افرادت رو بیار اینجا ساکن شین خودت هم اگه خواستی بیا برای من کار کن که بهت نیازمه که اونهم قول وفادری رو میده

 

صبح میشه و متفررین از ترس تا صبح رو یه ضرب میکوبن که وسط راه سویا پاش پیچ میخوره یوهوا بلندش میکنه و میگه داریم به رودخونه میرسیم و چیزی نمونده از اونجا با قایق یه راست میرم جولبون . اما یدفعه نارو وسونگ جو تازه (با اسب بودن مثلاً ) جلو راهشون سبز میشن که اونهاهم مجبور میشن مسیر رو برگردن

 

 

 

وسط راه یوهوا با توضیح دادن اوضاع به سویا میگه من خودمو به سربازها نشون میدم و سرشون رو گرم میکنم تا شماها فرار کنید سویا هم هر چی اسرار میکنه فاید نداره و یوهوا میگه زودتر بدوین که جون جومونگ در خطره و حرف اضافه هم نداریم سویا هم با یوری یه احترام کامل (سانسوری) به منزله خداحافظی به یوهوا میزارن یوهوا هم که میدونه این آخرین دیدارشونه به سویا میگه تو از روزی که با من آشنا شدی به خاطر من همه اش توی غذاب و سختی بودی اگه دوباره همدیگه رو دیدیم اونوقت که میتونیم به زندگی لبخند بزنیم حالا زود برو

 

 

 

سویا هم راه رو ادامه میده . یوهوا و ندیمه اش هم برمیگردن عقب که نارو و سونگ جو میبینندشون و وسط جنگل راهشون رو میبندن

نارو اول از یوهوا میپرسه سویا کجاست که وقتی میبینه حریفش نمیشه و چیزی بهش نمیتونه بگه میره سراغ ندیمه که حسابی ترسیده و شمشیرو میزاره زیر گلوش که وقت جواب نمیشنوه میکشدش و به سونگ جو میگه یوهوا رو ببر قصر من هم میرم دنبال سویا و یوری

 

 

 

سویا هم داره سلانه سلانه فرار میکنه که وقتی نارو رو میبینه قایم میشه بعد که میاد فرار کنه از شانسش پاش دوباره پیچ میخوره و غلتون غلتون از جاده میوفته پایین و بی هوش میشه یوری هم  گریه اش میگیره

 

یوهوا رو میبرن قصر و گوموا بهش میگه خبر مرگمون گفتم که وقتی موقعش شده یوری و سویا رو میفرستن برن پیش جومونگ چرا این کارها رو با من میکنی یوهوا که حسابی سیم آخر رو دستش گرفته میگه اره حتماً وقتی کشتیش این کارو میکنی چیه فکر کردین من خبر ندارم گوموا میگه غلطت کرده هر کی بخواد این کارو بکنه یوهوا که دیگه صبرش تمام شده هر چی تو دلش میریزه بیرون و میگه جومونگ با صداقتش میخواست به شما کمک کنه ولی شما میخواید با سوء استفاده از این فرصت اونو بکشین شما عقل و هوشتون رو از دست دادین جومونگ هیچوقت به بویو حمله نمیکنه اگه هم بخواد این کارو بکنه من جلوش میگیرم گوموا میگه وقتی اون میخواد اعتبار چوسان قدیم رو با بازپس گیری سرزمینها برگردونه یعنی اینکه میخواد بویو رو بیاره زیر سلطه خودش یوهوا هم کم نمیاره و میگه شما یادتون نمیاد اون موقع که با هموسو ارتش دامول رو رهبری میکردین همین کارو میخواستنی بکنید شما برای اینکار هموسو و ارتش دامول رو انداختین جلو گوموا هم کفری میشه و میگه دهنتو ببند .در حاشیه این سکانس  سرخ شدن لبهای یوهوا از همین الان برای خون بالا اوردن تو چشم میاد

 

یوهوا حرف آخر رو میزنه و میگه اگه دیگه نتونم جومونگ رو ببینم دیگه نمیخوام پیش تو بمونم و میاد که بره گوموا شمشیر رو میکشه و میگه صیر کن ببینم و میره جلوش میگه گفتم که اگه شده بکشمت نمیزارم از پیش بری یوهوا هم میگه بکش من فقط جسمم پیش توه ولی روحم پیش جومونگ و هموسوه که گوموا شمشیر رو میکشونه به تن یوهوا

 

 

 

 

یوهوا هم میوفته روی زمین آهنگ سکانس درد و رنج گداشته میشه و گوموا که تازه به خودش اومده اونو توی بغلش میگیره و شروع میکنه گریه کردن و میگه غلط کردم نباید بمیری و از این حرفها ولی یوهوا تو بغلش به تاریخ می پیونده

 

 

 

 

 

 

کلیپ مربوطه

کلیپ کیفیت بالا:    پارت اول         پارت دوم

من باب توضیح و تکرار مکرارت عرض میشه که کلیپها به دلیل داشتن زیرنویس فارسی سنگین حجم شدن

اونطرف یوری اینقدر بالا سر سویا گریه میکنه تا سویا به هوش میاد و با اون پای پیچ خورده یوری رو بغل میکنه و راه میوفته ولی بین راه میخوره به پست سربازهای هوانگ که در راه برکشت به هیون تو هستن که اوناهم بهش مشکوک میشن و دستگیرش میکنن میبرندش پیش هوانگ

 

هوانگ میگه تو کی هستی و چه کاره ای اونهم میگه من از بویو فرار کردم و اسمم گومه و شوهرم هم مرده هوانگ که از سویا خوشش اومده میگه حالا که بی سرپرست شدی با خودم میبرمت هیون تو و میگه یوری رو ازش بگیرن تا فرار نکنه

 

جومونگ هم سوسونو و داردسته رو برمیداره و سمت یونگ چون راه میوفته که اویی و موگول میان اونجا و میگن دیگه لازم نیست برین سر قرار و اویی هم با چشم گریان و حالت دق مرگ کننده میگه یوهوا و سویا و یوری وقتی داشتن از بویو فرار میکردن کشته شدن



برچسب ها : , , , ,

قسمت شصت و ششم(66) جومونگ

قسمت شصت و ششم : پایان روزهای سخت

 

 

جومونگ که چند روزه مراسم دعا راه انداخته بود اثرات ضعف تو چهره اش نمایان شده و در ادامه کار زوارش در میره و ولو میشه وسط

وزیر بو حالا و روز مردم جولبون و بی نتیجه بودن دعاهای جومونگ رو به گوموا میگه که وزیر خارجه جین یونگ به طرز عجیبی جو گیر میشه و میگه خدایان شما رو انتخاب کردن نه جومونگو همین روزهاست جولبون سقوط کنه گوموا میگه بقیه رو مسخره نکنید که مردم خودمون هم همین حالا و روز رو دارن میکشن و دستور میده  تحریمها سفت و سخت پی گیری بشه تسو هم دوباره میپره وسط و میگه یه ارتش بهم بدین برم جومونگ رو بکشم گوموا میگه خواهشاً تو دیگه نمیخواد از این بلند پروازیا بکنی همون چند بار که جومونگ رو کشتی برامون بسه

 

وزیر بالگوئه به ملگه میگه از روزی که گوموا سر کار اومده دیگه کسی تسو رو تحویل نمیگیره و داره قدرتش کم میشه ملکه میگه خدا این جومونگو به زمین گرم بزنه که باعث شد بچه ام اینطور بشه و بلند میکنه میره دیدن تسو

اما تسو که حسابی از حرف باباش نامید شده در اوج عصبانیت سر میکنه در همین راستا ماوریونگ رو احضار میکنه و نهایت عصبانیتش رو نشون میده که اونهم هم از ترس لحظه به لحظه مرگ رو بیشتر احساس میکنه تسو بهش میگه که گفتی جومونگ مرده پس چطور زنده بود ماوریونگ میگه من به قبر پدرم خندیدم که گفتم اون مرده من گفتم اتفاقی براش افتاده که تسو شمشیر رو میزاره زیر گلوش و میگه تو هم تو زرد از آب برامون در اومدی و باعث شدی همه منو مسخره کنن ماوریونگ میوفته به التماس همین موقع ملکه میاد اونجا و میگه با کشتن این بنده خدا که کاری درست نمیشه ولش کنه بره مردم بیشتر بهت میخندن و خلاصه جون ماوریونگ رو نجات میده

ملگه به تسو میگه اینقدر حرص نخور هنوز هم فرصت هست که همین موقع نارو میاد اونجا و میگه گوموا میخواد بره مرز سرکشی و گفته تسو هم باهاش بیاد ملکه میگه دیدی گفتم بابات هنوز رو تو حساب میکنه زود برو آماده شو

یونگ پو هم که طبق معمول فکر میکنه همه چی براش بر وفق مراده سریع زره میپوشه و به هانگ دن میگه این روزها بابام دیگه بیشتر به من اعتماد داره و قراره به جای تسو من برام باهاش هانگ دن هم میگه سعی کن از فرصت خوب استفاده کنی که اینطوری نظر مساعد دربار هان رو نسبت به خودت رو بدست بیاری

اما وقتی میرن جلوی تالار تا راه بیوفتن تسو رو وضعیت کامل میبینه و حسابی جا میخوره به ماجین میگه بیا بریم که اگه من شانس داشتم با کت و شلوار بدنیال میومدم .تسو بهش میگه خوب مثل اینکه تو هم میخوای افتخار بدی بهمون یونگ پو هم برای اینکه بگه من مثل تو خودمو جول نکردم میگه بله بابا خودش شخصاً ازم خواست باهاش بیام گوموا هم با یانگ جو میاد اونجا و سمت مرز جولبون راه میوفتن

تو مقرر فرماندهی جلسه تشکیل میشه و گوموا هم با توجه به وضع جولبون میگه باید بهشون حمله کنیم و به تسو و یونگ پو میگه یه تعداد رو بردارین و یواش یواش از روستاهای مرزی حمله رو شروع کنید که اونهام راه میوفتن

گوموا به خرزوخان که معلوم نیست برای چی زره پوشیده میگه برو جولبون به جومونگ بگو مثل بچه آدم بیاد تسلیم شه خودش و مردم رو به کشتن نده بهش بگو اگه تسلیم شه نمیکشمش و اگرنه تبعات کار به گردن خودشه

در قصر هم یوها و سویا چند روزه برای جومونگ بساط دعا پهن کردن و مشغولن سولان هم میبندشون و به هائوچن میگه خاک بر سر بویو کنن که خانواده دشمن تو قصر براش دارن دعا میکنن باید هم کشور اینطور دچار مشکل بشه هائوچن میگه ولشون کن بزار خوش باشن وقتی جومونگ مرد اینها هم میمیرن

 

جومونگ هم بی هوش افتاده تو تختخواب و حکیم باشی میگه حالا حالاییها بهوش نمیاد

دار و دسته جومونگ هم بیرون دم اتاق جمع شدن که موسونگ طبق معمول آیه یاس میخونه و میگه وضعمون روز به روز بدتر میشه و جومونگ هم که افتاده تو تخت حتماً نفرینمون کردن موگول هم میگه برای چی موج منفی میفرستی بد بیاری میاریم و خلاصه زمینه قبلی بینشون باعث میشه کار بالا بگیره و دست به یغه شن که موپالمو جداشون میکنه و میگه تو این وضعیت به جایی اینکه با هم دوست و هم فکر باشین مثل سگ و گربه به جون هم افتادین

تسو و یونگ پو هم شب امنیت مرز رو که ضعیف میبینن حمله میکنن بوبونو هم که مسئول اونجاست میره جلو و شروع میکنه درو کردن که نارو جلوشو در میاد اونهم که میبینه وضع خرابه و همه رو کشتن نارو رو میزنه و فلنگو میبنده .البته همون یه مقدار دوام اوردن نارو در برابر ضربات سنگین بوبونو با اون شمشیرش در نوع خودش جای تعجب داره

جومونگ به هوش میاد و همون اول در مورد سوسونو میپرسه که ماری هم میگه هنوز نیومده و وضعمون خیلی خیطه مردم دارن از جولبون میرن یون تابال هم میگه رییسها هم دارن هوایی میشن محاصره داره جولبون رو نابود میکنه که جومونگ هم بلند میشه از بستر میزنه بیرون تا بره به افراد روحیه بده در همین اوصاف بوبونو میاد اونجا و میگه ارتش بویو به مرز حمله کردن و مردم بی گناهان رو قتل و عام کردن

فرداش جومونگ و دار و دسته بلند میکن میرن روستای مرزی که میبینن به صغیر و کبیر رحم نکردن و همه رو کشتن بوبونو میگه تسو و یونگ پو این رشادتها رو از خودشون به خرج دادن جومونگ هم که حال درستی نداره میگه اونها اینطوری میخوان تفرقه بندازن و روحیه افراد رو بیارن پایین تعداد نگهبانهای مرزی رو بیشتر کنید تا امنیت بره بالا

جومونگ با چشمهای گود افتاده دوباره دست به دعا میشه و به خدیان میگه من مرد روزهای سختم و از امتحانهای الهی یتون سربلند بیرون میایم شما محبتتون رو از مردم جولبون دریغ نکنید

جلسه رییسها تشکیل میشه و دوباره همه به یون تابال غرور میزن که این وضع تا کی ادامه داره و از این حرفهای تکراری در همین احوال رییس پیل خبر میاره وزیر بو اومده اونجا یون تابال میره استقبالش و وزیر بو میگه اومدم پیام شاه رو به جومونگ بدم

یون تابال هم جومونگ رو از سر مراسم بلند میکنه میاره سر میز مذاکره که وزیر بو بهش میگه مثل بچه خوب با زبون خوش بیا تسلیم شو شر درست نکن اوضاعتون که قمر در عقرب شده و خدایان هم جوابی به دعاهات ندادن بیا تسلیم شو تا بعداً اداره جولبون رو بسپاریم به خودت جومونگ بهش میگه اینهمه راه اومدی وقتمون رو بگیری اینو بگی الان دیگه تسلیم شدن به بویو فرقی با هان نداره برو به گوموا بگو با کمال میر حاضرم بمیرم ولی تسلیم نمیشم چون من از اون دنیا هم با قلبم صدای مردم رو میشونم که کشور تازه میخوان

یون تابال نتیجه مذاکره رو به بقیه رییسها میگه اونهم هم سریع با جومونگ جلسه میگیرن و سعی میکنن حالا که بویو پا پیش گذاشته جومونگ رو متقاعد کنن که جومونگ میگه الان تسلیم شدن یعنی برگشت به عقب و خیانت به کشته هامون شما نترسید فقط بهم اعتماد کنید تا بگمتون

خرزوخان برمیگرده بویو به گوموا میگه جومونگ سلام رسوند گفت من منتظرم بردارین ارتشتون رو بیارین ببینم حرف حسابتون چیه گوموا هم کفری میشه و طی یه اقدام جسورانه دستور میده که تسو و یونگ   دوباره به روستاهای مرزی حمله کنن

حسب الامر گوموا اجرا میشه و مردم روستای گوانا قتل و عام میشن . تسو و یونگ پو هم ناظر این اقدام به شدت حماسی افرادشونن فقط ژنرال هوک چیه که به مرامش بر خورده و ناراحته

فردا صبح افراد جومونگ که برای سرکشی میرن مرز خبر بهشون میرسه و میرن گوانا و با صحنه ای تراژدی روبه رو میشن

در همین راستا جلسه تشکیل میشه و خبر حمله به روستاهای گوانا و یوانا رو به جومونگ میدن که همه روستاهای حمله شده رو به کل نابود کردن و بدلیل تعداد بالای روستاها نمیدونن حمله بعدی کجاست که جلوشن در بیان

جومونگ کم کم نامید میشه و میره سراغ کمان دامول و تو دلش میگه من اگه من صاحب کمان دامولم که هر چی گفته اجرا کردم جولبون رو بدون جنگ متحد کردم و برای سلامتی مردم دعا کردن ولی خدایان به دعاهام توجه نکردن اصلاً نکنه کمان دامول مال بویو باشه و بی گوم سون سرکارمون گذاشته باشه یعنی خدایان میخوان کار من تمام شه سوریونگ هم متوجه نا امیدی جومونگ میشه بهش میگه تو نباید نا امید شی مردم همه امیدشون به توه باید قوی باشی جومونگ میگه من خودم زیر اداره افراد خودم موندم چه برسه به اینکه بخوام از جولبونیها حمایت کنم دیگه چه کار باید بکنم هر چی دعا کردم خدایان پس فرستادن چطوری دیگه تو روی مردم میتونم نگاه کنم

ماری و بقیه میان پیش جومونگ و تصمیم میگیرن طی یه اقدام انتحاری بزن به اردوگاه دشمن و تسو رو بکشن تا جولبون از این وضع خلاص شه که جومونگ میگه اصلاً حروفشو نزنید اوناهم احساسی میشن و  میگن ما اگه تو نبودی قبلاً میمردیم  ولی آدمون کردی و امید بهمون دادی حالا اگه قراره کشته بشیم ما جای تو میمیریم تا لااقل زورمون برای نجات جولبون زده باشیم جومونگ هم یه منبر حماسی میره و میگه من وفاداریتونو درک میکنم ولی نیمتونم از دست بدمتون چون برای ساختن کشور جدید بهتون نیاز دارم اگه همینطور شجاع و نترس باشیم میتونیم این محاصر رو بشکنیم و نجات پیدا کنیم خلاصه اشک همه رو در میاره و میگه حالا آماده شین بریم سری به مرز بزنیم

جومونگ و دار دسته شب میرن مرز و میبین که سربازهای دشمن دنبال یه عده گذاشتن که جومونگ میگه ممکنه اونها خودی باشن و میرن کمکشون

در ادامه همه سربازها رو میکشن و میفهمن فراریها سایونگ و یه عده دیگه بودن که جومونگ ترس برش میداره و میگه سوسونو چیزیش شده سایونگ میگه نه چیزی نشده اتفاقاً دست پر برگشتیم و نزدیکیهای مرز مخفی شدیم و من اومدم بهتون خبر بدم تا یه راه برامون باز کنید که همه خوشحال میشن و جومونگ هم به جسا و ماری میگه برین افراد رو بیارین که الان وقتشه محاصر رو بشکنیم

خلاصه با سربازها به یکی از ورودی مرزی حمله و اونجا رو پاک سازی میکنن و در راستای موفقیت بدست اومده هورا هم میکشن

فردا صبح سوسونو و بویی یوم همراه کاروان وارد جولبون میشن و جومونگ میره استقبالش

سوسونو میگه کاری کردیم کارستون تأخیرمون برای این بود که راه درمان طاعون رو هم پیدا کردیم جومونگ هم حسابی خوشحال میشه که بالاخره دعاهاش کار داد و خدایان آبروشو خریدن سوسونو هم از اینکه جومونگو خوشحال کرده خیلی راضیه .البته یک کاروان به اون کوچیکی برای اونهمه مردم کفاف میده خدا عالمه

مواد غذایی بین مردم پخش میشه که اول از همه سهم بیرو و سونگ ینگ رو میدن حتی برای ضعیفها و بی کسها میبرن در خونه شون با یه کم غذا مشکل چند روزه اشون حل شد!

در بویو هم سردمدارن جنگ بی خبر از ماجرا دارن برای حمله به جولبون نقشه میکشن که قرار میشه  به گیرو مرگز فرماندهی حمله کنن تا جولبون سقوط کنه همین موقع وزیر بو میاید اونجا میگه بلند شین جمع کنید توی جولبون دارن مواد غذایی و آذوغه پخش میکنن شما برای خودتون نشستین تز میدن که اوقات همه تلخ میشه گوموا به تسو میگه اینها توی محاصر بودن حتماً یکی بهشون کمک کرده برو ببین کدوم کشور بهشون آذوغه داده

شب گوموا خواب میینیه که سربازهای هانی توی قصر دنبالشن و اونهم داره فرار میکنه و بین راه جومونگ که زره شاهی (گوگوریو) رو تنش کرده جلوش در میاید و شمشیرو میکشه که گوموا از خواب بلند میشه به سونگ جو میگه برو پیش تسو اگه چیز جدیدی فهمیده همین الان بیا بهم بگو بعد یاد حرفهای بی گوم سون میوفته و میگه خوابشو کم داشتیم که خوشبختانه تعبیر شد

گوموا که حالا خیلی از جومونگ میرتسه فردا صبح از تسو در مورد تحقیقات میپرسه اونهم میگه جومونگ با کمک دزدان دریای از راه آبی رفتن جنوب و از اونجا آذوغه جور کردن گوموا هم سرشون داد میزنه و میگه آفرین به شما آدمهای با عرضه که معلوم نیست اون موقعه چه غلطی میکردین

جلسه دربار تشکیل میشه و وزیر جین یونگ میگه حالا که جولبونیها عذا جور کردن محاصره بی فایده است وزیر بول چان هم میگه محاصر جولبون زیاد برامون آب خورده و اگه شکست بخوریم اوضاع فراش میش میشه یانگ جو میگه باید تا دیر نشده حمله کنیم که گوموا میگه میگه نمیبینی وضعمون خرابه نمیشه اونهم هم میگه حالا که حمله نمیکنید من ارتشمون برمیدارم میرم

یانگ جو حسابی کفری میاد بیرون و میگه من نمیزارم اینطور شه تسو نصیحتش میکنه و میگه اگه اتحاد رو بشکونی چیزی گیرت نمیاد ول کن یانگ جو میگه حالا به امپراطور چی گزارش کنم که یدفعه هانگ دین میاد اونجا و میگه من گزارش رو دادم خیالتون راحت یانگ جو میگه تو غلط کردی این کارو کردی که اونهم میگه من از طرف امپراطور اومدم تا بر کارهای تو نظارت کنم تو با گندهایی که زدی بدتر آب به آسیاب جومونگ ریختی الان هم ارتش بردار برو هیون تو ببینیم

البته هانگ دین تسو رو هم بی نصیب نمیزاره و میگه شنیده بودم که تو  آدم باهوشی هستی ولی الان میفهم که چقر خنگی  .کادر بزنی خون تسو و یانگ جو در نمیاد و فقط یونگ پو که داره به ریش دوتاشون میخنده

این روزها کمبود مواد غذایی بیرو از بین رفته و سونگ ینگ حسابی خوشحاله که جومونگ و سوسونو میان اونجا سونگ ینک هم احساسی میشه و دوباره بابت رفتارش تو روزهای اخیر از جومونگ معذرت خواهی میکنه جومونگ هم میگه خدایان با این کارها میخواستن ما رو امتحان کنن ولی ما با حفظ اتحادمون سر بلند از این امتحان بیرون اومدیم و مشخص شد که ساختن کشور به دست یک نفر میسر نمیشه من از شما بابت همکاری و اعتمادی که بهم داشتین تشکر میکنم و این اتحادمون دیگه از بین نمیره

 



برچسب ها : , ,

قسمت شصت و پنجم(65) جومونگ

قسمت شصت و پنجم : تبعات حمله احساسی

 

 

بعد از توافقات صورت گرفته با بویی یوم جومونگ و داور دسته بر میگردن گیرو و سوسونو و بویی یوم هم سوار کشتی به سمت جنوب راه میوفتن (البته کشتیها در اینجا ثابت هستن تا یه دفعه سوسونو و بقیه دریا زده نشن خرج بیوفته رو دست کارگردان)

 

تسو هم برای سونگ ینگ نامه میفرسته اونهم بلند میکنه میره پیش تسو

جومونگ میرسه به گیرو و به یون تابال میگه دخملت رفت با دزدها جنوب برامون آذوغه بیاره یون تابال میگه این مهم نیست یه فکری به حال اوضاع قمر در عقرب اینجا بکنه که خیلی بی ریخت شده تو که مردی شایعه شده بویو میخواد به اینجا حمله کنه و رییس قبایل هم سر ناسازگاری زدن

چی ریانگ به دار و دسته جومونگ قضیه ملاقات سونگ ینگ با تسو رو میگه و ینگ تک هم میگه باید تا بقیه رییس ها رو هوایی نکرده شرشو کم کنیم همین موقع جومونگ هم میاد اونجا و میگه اونها تقصیری ندارن چون باید جوابگوی مردمشون باشن تقصیر منه که به قولم عمل نکردم ماری میگه همه بدبختی به خاطر اینکه که تو مردی اگه زندی شی مشکل حل میشه و مردم به خاطر تو هم که شده کوتاه میان و همه این موضوع رو تایید و از جومونگ میخوان که زنده شه

 

جلسه شورای جنگ بویو تشکیل میشه و تسو میگه من رو مخ رؤسای قبایل جولبون کار کردم و اگه حمله کنیم اونها کنار میکشن فقط گیرو رو پیش رومون داریم وزیر بالگوئه هم طبق معمول نوشابه رو باز میکنه و میگه اینطور که جومونگ هیچی باباش هم باشه شکست میخورن تسو میگه جومونگ مرده ولی ارتشش که نمرده تا پای جون مقاومت میکنن خلاصه تسو میگه میسر حرکتی از راه کناره رودخونه است و وقتی محموله تدارکات و آذوغه کمکی از هیون تو رسید راه میوفتیم

 

در همین گیر و داد سولان که عقده بچه داریش گل کرده یوری رو میاره پیشش و قربون صدقه اش میره و بهش میگه از این به بعد فکر کنم من جای مادرتم ( یوری بدبخت که چیزی نمیفهمه میگه باشه و این جواب دادنهاش خیلی با نمکه) هائوچن میگه این بچه دشمنه برای چی اوردیش پیشت سولان میگه خوب منم دلم بچه میخواد تازه اینکه چیزی نیست حالا که این زبون بسته بی بابا شده خدا قسمت کنه دو روز دیگه سویا و یوهوا مردن اونوقت خودم بزرگش میکنم

یوری رو میبرن بیرون پیش سویا اونهم که انگار یوری رو از اون دنیا براش اوردن از دق مرگی راحت میشه و گریه اش میگیره

سویا میره پیش یوهوا و بوبونو که برای دیدن یوهوا دنبال بهونه میگرده وقتی میفهمه رفته اونجا همینو بهونه میکنه و میره تا سویا رو بندازه بیرون

سویا برنامه جدید سولان برای گرفت یوری رو به یوهوا میگه اونهم میگه بدبخت درد نداشتن بچه کارشو به کجا کشونده اون اینقدر تو سری خورده که بچه داشت هم دردشو دوا نمیکنه تو هم نگران نباشه هر چند آدم پستیه ولی راضی به گرفتن بچه از مادر نمیشه همین موقع بوبونو میاد اونجا و میگه تسو داره برای یه حمله همه جانبه به حولبون آماده میشه شما هم زودتر بند و بساطتون رو جمع کنید آماده باشین تا ببرمتون پیش جومونگ

 

یونگ پو که این روزها کسی بهش نمیگه تو مرده ای یا زنده هانگ دن رو میاره پیش باباش و میگه اینهم دستاورد سفرم به چانگ ان هانگ دن هم بعد از معرفی میگه با طناب یانگ جو نرین تو چاه که درباره هان دل خوشی ازش نداره و منو فرستادن اینجا تا بهتون کمک کنم و قرار شده من از طرف اونها جنگ رو نظارت کنم گوموا هم میگه که نطارت کنی یعنی برای حرکت دادن نیروها از تو باید اجازه بگیریم هانگ دن میگه با اجازتون گوموا سرش داد میزنه و میگه میدونی اینجا کجاست و من کیه ام دو تا سرباز فرستادین میخواین همه کاره باشین مگه ما وقتی ازمون برای سرکوب شورشیهاتون نیروی کمکی خواستین اگه همین درخواست رو داشتیم قبول میکردین حالا بماند که نیرو نفرستادیم هانگ دن هم که میفهمه حرف حساب جواب نداره لال میشه و گوموا میگه اگه هنوز میخوای جنگ رو رهبری کنی نیروهاتو بردار برو خونتون بچه پرور

یونگ پو هم دیگه طبق معمول آخر جلسه هایی که خیطی بالا میاره جرات نمیکنه حرف بزنه و وقتی میان بیرون به هانگ دن میگه شرمند که اینقدر خفت دیدیم اونهم میگه اتفاق بابات نشون داد واقعاً شاهه و عجب جنمی داره من کاری به جنگ ندارم فقط منتظر یانگ جو میمونم تا گندی بزنه انوقت من میدونم اون

جومونگ و بر بچه نصف شبی میریزن بیرو تو مقر سونگ ینگ و از خواب بیدارش میکنن سونگ ینگ هم تا چشمش به جومونگ میوفته از ترس میپره بالا

 

جومونگ موضوع رو به سونگ ینگ میگه اونهم میگه چرا نگفتی میری غذا بیاری تا فکر نکنیم مردی حالا خوبه بویو میخواد بهمون حمله کنه جومونگ میگه اینجا فضول زیاده اگه میفهمیدن نمیشد از جولبون زد بیرون تو بگو چرا رفتی با تسو ملاقات کردی اصلاً چی بهش گفتی سونگ ینگ میگه قرار شد وقتی حمله کردن ما صحنه رو خالی کنیم و گیرو رو تنها بزاریم اگه نمرده بودی که اینطور نمیشد اگه هم بجنگیم ممکنه شکست بخوریم چون هانیها هم براشون نیروی کمکی فرستادن هم تجهیزات جومونگ میگه نترس تو به کسی نگو من زنده ام تا تسو نفهمه اگه اونها فکر کنن من مردم زیاد با خودشون نیرو نمیارن اونوقت میتونیم شکستشون بدیم

همین هم میشه و تسو که به خیال خودش حسابی جوانب کار رو در نظر گرفته تصمیم میگیره همه سربازها رو با خودش نبره و بکاردشون لب مرز جولبون تا احیاناً اگه جولبونیها خواستن به تجهیزاتشون حمله کنن جلوشون رو بگیرن و از اونجایی که فکر میکنه جومونگ مرده به نارو میگه چند تا از افراد بدردبخورو جور کن میخوام با همین تعداد افراد به جولبون حمله کنم و به ژنرال هوک چی میگه شما هم با افراد تو مرز باشین تا وقتی جولبونی از دست من فرار کردن به حسابشون رسیدگی کنید

جسا و همقطاریهاش میرن بویو و میفهمن که همین روزهاست بویو بهشون حمله کنه ولی از نقشه تسو خبر ندارن

یونگ پو که در هوا شناسی و تشخیص جهت باد تبحر داره میره پیش تسو میگه من هم میخوام بیام جنگ کمکت تسو میگه تو نمیخواد افتخار بدی بیایی کمکمون برو آویزون همون پارتیت باش و از اونجا میره یونگ پو به ماجین میگه ببین همه برادر دارن و ما هم برادر داریم ماجین میگه اینو ول کن حالا فکر جنگ باش اگه ببریم سودی که برامون نداره ولی اگه شکست خوردیم هانگ دن میشه فرماندار هیون تو برامون خوب میشه یونگ پو میگه خدا مرگت بده با این فلسفه بافیت که فکر نکنی من به خاطر منافع شخصی حاضرم کشور شکست بخوره!!

 

خبر تدارک دیدن حمله وسیع تسو به گیرو میرسه و در این رابطه جلسه بعضاْ بی نتیجه دیگه ای تشکیل میشه و همه نگاهها به جومونگه چون تسو ایندفعه حسابی نیرو و آذوفه جمع کرده و به درازا کشوندن جنگ هم به ضررشونن میشه و دیگه کار با کمین و این حرفها راه نمی یوفته

بوبونو خبر لحظه به لحظه شروع جنگ رو به یوهوا میرسونه و میگه باید برم به جومونگ خبر نقشه جدید تسو رو بدم آماده شین امشب راه میوفتیم  اما یوهوا که میبنیه خودشو و سویا عرضه همچین کاری رو ندارن و ممکنه بوبونو رو هم به خاک سیاه بنشونن میگه تو خودت تنها برو تا زودتر برسی و خبری بدی ما باهات باشیم حرکتت کند میشه

البته بهونه بوبونو خودش جور میشه و تسو بهش میگه تا ما میایم سمت درده اکبو تو هم چند نفر رو بردار برو جولبون ببین اوضاع اونجا چی به چیه

 

جومونگ هم بی خبر از ماجرا نقشه رو پهن میکه و میگه نیروهای تسو و هان نزدیک رودخونه میخوان با هم متحد شن و جسا هم میگه خوب قبل از اینکه متحد شن کارشونو بسازیم جومونگ هم میگه چون اونجا علف خشک (خس و خاشاک) زیاده مثل دفعه قبل با آتیش بازی غافلگیرشون میکنیم

بوبونو و افرادش به نزدیکیهای گیرو که میرسن استراحت میکنن و بوبونو هم با استفاده از فرصت دخل همشونو میاره و میره گیرو تا به جومونگ خبر بده

 

خلاصه به جومونگ میگه که خانواده ات خوب بودن خواستم بیارمشون ولی نشد چون زود اومدم اینجا بگم که تسو میخواد با یه گروه دویست نفری از بهترین افرادش از دره اکبو بهتون حمله کنه اینها هم خوشحال بارقه های امید درشون زنده میشه و ماری میگه پلتیکمون گرفت تسو بدبخت فکر میکنه شما مردین که اینطوری میخواد بیاد جنگ  جومونگ هم میگه که اینطوریهاست و به بوبونو میگه برو پیش تسو بهش بگو ما تو درد اکبو کمین گرفتیم تا گول بخوره بیاد سمت رودخونه و اونجا بهش یاد میدیم که دیگه از این بلند پروازیها نکنه و به ماری و جسا میگه برین به همه بگید من میخوام زنده شم و برای جنگ آماده شون کنید

هیوبو که از زره جدید موپالمو خوشش اومده میره کارگاه از موپالمو میگیردش و تنش میکنه و هس و هس میره پیش بقیه میگه دلتون بسوزه ضد ضربه شدم جومونگ هم که فهمیده خیلی به هیوبو فشار اومده میگه اگه ناراحتی درش بیار سنگینه ولی هیوبو میگه میخوام اینو بیارم جنگ تا روی سربازهای بویو رو کم کنم

 

جومونگ هم میره پیش سربازها تا هم زنده بشه هم بهشون روحیه بده که همه تا جومونگ رو میبنن انرژی میگردن جومونگ هم که جو گیر شده میگه شرمند که این چند روز مرده بودم نیومدم بهتون سر بزنم چون میخواستم دشمن گول بخوره در ادامه جو گیریش بیشتر میشه و میگه الان هم راه بیوفتین بریم پوزشون رو بزنیم

اون طرف هم در بویو ماوریونگ برای سلامتی و موفقیت تسو مراسم گرفته که البته بیشتر این مراسمها برای تسو نتیجه عکس داره

تسو با وضعیت کامل میره پیش مامانش و  یه احترام کامل (سانسوری) میزاره ملکه هم میگه تسو مادر سعی کن پیروز شی که وقتی برگشتی قهرمان ملی شی و سربلندمون کنی تسو هم میگه صد درصد ( از اون صد درصدهای همیشگی)

خلاصه ارتشو بر میداره و  راه میوفته و وقتی به اکبو میرسن منتظر میشن تا بوبونو بیاد .بوبونو هم میاد به تسو میگه افرادم رو کشتن ولی آمارشون رو گرفتم اونها تو درده برامون کمین گرفتن باید از سمت رودخونه بریم که تسو هم گول میخوره و میگه بلند شین بریم سمت رودخونه

 

شب میشه و جومونگ و دار دسته وسایل آتیش بازی رو ردیف میکنن و منتظر تسو میمونن تا بیاد

تسو که میاد اونها هم دست به کار میشن و انقلابی از آتیش بازی راه میندازن

 

بعد از عملیات غافلگیری درگیری شروع میشه و همون صحنه های تکراری یکی چند تا بکش .هیوبو هم با زره جدیدش حال میکنه و حسابی فخر میفروشه و کلاس میزاره

 

تسو هم که خیلی کفری شده میبینه بوبونو داره افرادش خودشون رو میکشه و تازه حساب کار دستش میاید که همه این آتیشها زیر سر کیه و میره سمت بوبونو که حواسش نیست و میخواد بکشدش که جومونگ جلوش در میاید و بوبونو رو نجات میده

 

از این به بعد موضوع میره سر نبرد تن به تن تسو و جومونگ که تسو میگه تو پدر سوخته حالا دیگه برامون کلک سوار میکنی جومونگ میگه من کلک زدم تو چرا گول خوردی این غرورت کار دستت داد و طبق معمول بعد از چند تا شلنگ تخته اینور و اونور جومونگ یه زخم ایندفعه رو دست چپ تسو میزنه تا دو تا دستش یادگاری داشته باشه و تسو هم طبق معمولتر با همون وضع میخواد تا آخر راه بره که با اصرار نارو صحنه رو خالی میکنه (چراغی که ایزد برافروزد هر کس فوت کند ریشش بسوزد!!  .. منبع آرشیو)

 

لشکر شکسته خورده با خفت و خواری برمیگردن قصر و تسو از رو نرفته برای اینکه جلوی جمع آبروشو نره خیلی مستعدانه به گوموا میگه این جومونگ یتیم شده زنده بودم شکست خوردیم ولی با تدبیر من زیاد ضرر نکردیم ارتش رو بدین ببرم که گوموا میگه دوباره چشمت به جومونگ خورد جو گرفتت برو استراحت کن تا بعد ببینیم چی میشه

سولان یوری رو میبره پیش ملکه و به یوری میگه این ملکه احترام بزار یوری هم خیلی جالب احترام میزاره .سولان به ملکه میگه من که بچه دار نمیشم میخوام اینو بزرگ کنم ملکه هم یه نگاه به یوری میندازه میگه آخه این چیه اوردی پیشمون اینهم یه پدر سوخته ای مثل باباش اما سولان که حسابی چشمش یوری رو گرفته میگه وقتی تسو نشست رو تخت موضوع رو بهش میگم تا یوری رو به عنوان بچه مون قبول کنه

همین موقع سویا میاد اونجا و میگه خجالت نمیکشین این حرفها رو میزنید مگه من مردم سولان میگه مگه اینجا طویله است همینطور سرتو انداختی پایین و صداتو جلوی ملکه میبری بالا و دستور میده بندازنش زندان ملکه میگه ولش کن و به سویا میگه چون احساس و عواطف مادریت گل کرد اینبار می بخشمت ولی دفعه دیگه از این کولی بازیها جلوم در بیاری میدوم بابای نداشتت رو در بیارن

در این اوصاف که بحث موضوع گرم گرفته ، چونگو میاید اونجا و میگه تسو برگشته مثل اینکه جومونگ زنده بوده و تسو دوباره شکست خورده .سویا تو دلش به ریش ملکه و سولان میخنده و سولان خاله خاک انداز به ملکه میگه یوهوا و سویا میدونستن جومونگ زنده است باید بازداشت بشن اما ملکه ول میکنه میره

تسو هنوز از رو نرفته و میوفته به التماس و از گوموا میخواد تا دوباره به جولبون حمله کنه گوموا بهش میگه تو اگه بدرد میخوردی و کار بکن بودی که خدا به ما نمیدادت اگه جومونگ زنده باشه دیگه لشکر کشی فایده نداره باید همون راه محاصر رو بریم جلو تسو دوباره میوفته به التماس که ایندفعه یانگ جو میگه بابات راسته میگه دیگه تو اگه عرضه داشتی همون بار اول موفق میشدی نه الان که دوباره میخوای افراد رو ببری به کشتن بدی  

تسو کفری میاید بیرون به نارو میگه برو خانواده بوبونو رو بیار میخوام با دست خودم بکشمشون نارو میگه دیر شده همشون از اینجا بار کردن رفتن و تازه اینجا یادش میوفته و به تسو میگه چند شب پیش چند نفر محاصر جولبونو شکستن و از اونجا زدن بیرون فکر کنم کار جومونگ بوده تسو که نزدیکه بترکه میگه خاک بر سر من که باید هم از دست شماها حال و روزم این باشه و نارو میفرسته تا بفهمه جومونگ کجاها رفته و چه کرده

 

البته بدبختی تسو به اینجا ختم نمیشه و اینبار نوبت یونگ پو میشه که بیاد تسو رو دست بندازه و نصیحتش کنه و میگه تو چرا هر وقت اسم جومونگ میاد عقلت آنتن نمیده ما چقدر تاوان لجبازی و کینه تو از جومونگو بدیم که اینقدر راحت گول میخوری تسو هم دیگه از کوره در میاره یکی میاره تو گوش یونگ پو و میگه خاک بر سر من کنن که تو نخوای نصیحتمون کنی من ولیعهد بویو ام تو چه کاره ای که اینطور حرف میزنی دفعه دیگه تکرار شه تو رو جای جومونگ میکشم

 

جومونگ و سپاهش بر میگردن گیرو که مردم میرن استقبالشون و براشون هورا میکشن سپس به مقرر فرماندهی میرن و رییسها از رفتارشون در نبود جومونگ معذرت میخوان جومونگ هم میگه درکتون میکنم الان هم که نیروهای بویو رو شکست دادم، شما صبر کنید بعداً خودم محاصر رو میشکنم و جولبون رو از این وضع نجات میدم

جلسه تشکیل میشه و یون تابال میگه درسته که جلوی حمله رو گرفتی ولی اگه وضع همینطور ادامه داشته باشه چند روز دیگه دوباره صدای رییسها در میاد ماری میگه توی بیرو و گوانا طاعون هم شیوع پیدا کرده که جومونگ میگه باید خودم برم بررسی کنم و هر چی بهش میگن تو خسته ای نرو اگه بگیری ما چه خاکی تو سرمون کنیم فاید نداره

در بویو جلسه روزانه با مقامات تشکیل شده و وزیر خارجه جین یونگ میگه تمام قبایلی که جولبون رو تحریم کردن سفت و سخت زیر نظر داریم جولبونها حسابی گیر کردن گوموا هم میگه همینطور ادامه بدیم کار جولبون تمامه یه بازرس بفرسیتن تو هر قبیله مراقب کارهاشون باشه  وزیر بول چان هم میگه جاسوسهامون خبر دادن که طاعون هم اونجا شیوع پیدا کرده و خرزوخان که همیشه باید ختم کلام اینجور جلسه ها رو بگه به گوموا میگه با این احوال دیگه نیاز نیست به جولبون حمله کنیم فقط باید سربازهای بیشتر بفرسیتم تا حلقه محاصر رو تنگتر کنن

طاعون در بیرو شیوع پیدا کرده و گورهای دسته جمعی زود به زود پر میشن مواد غذایی هم جیره بندی شده و بدتر از اون سرما باعث شده حسابی به مردم سخت بگذره جومونگ هم همه مشکلات رو با چشم خودش میبینه

در همین راستا جلسه ای تشکیل میشه و همه از وضعیت بحرانی جولبون میگن موپالمو میگه مردم یا بیمارن یا سالمند که اون سالمها هم غذا ندارن بخورن هیوبو میگه سوسونو و بویی یوم هم انگار نمیخوان بیان جسا میگه ممکنه هم نیان باید فکری هم به حال این بدبختی بکنیم

جومونگ که حسابی به بمب بست خورده میاد بیرون و یاد حرفهای بی گوم سون میوفته که بهش گفت بود باید راه باباتو هر طور شده ادامه بدی و مثل اون زیر بار آزمایش خدایان نمونی و خودت تنهایی میسر رو پیدا کنی

 

همینطور که جومونگ تو افکارش داره غرق میشه سوریونگ میاد از غرق شدن نجاتش میده و میگه مردم از ترس طاعون و حمله دشمن از زندگی ناامید شدن و میمیرن نمیخوای کاری کنی جومونگ میگه اینها امتحان الهیه من مرد روزهای سختم باید دست به دامن خدایان بشیم برید مقدمات مراسم دعا رو آماده کنید تا بیام

مراسم توی اون سوز و سرما شروع میشه و جومونگ دست به دعا میشه

 

سوسونو و بویی یوم هم تو اون برف و بوران و وضعیت بد دریایی در راه برگشتن به جولبونن

چند روزی میگذره و جومونگ برای اینکه نشون بده مرد روزهای سخته همچنان مشغول دعا کردنه و انواع نزولات جوی سرش ریخته میشه اویی که نگران جومونگ شده به سوریونگ میگه تو یه چیزی بهش بگو پنج روزه یه ضرب نشسته دعا میکنه اگه مرد چی سوریونگ میگه حیفه وسط راه مراسم رو تمام کنیم اونوقت دعاش به خدایان نمیرسه

مردم دسته دسته برای دعا کردن میان پشت سر جومونگ و بهش اقتدا میکنن

جومونگ هم بعد از این همه مدت شروع میکنه راز و نیاز با خدایان و ازشون میخواد که مردم رو از این بدبختی نجات بدن و در راه ساختن گوگوریو بهش کمک کنن و میگه حتی حاضره برای نجات مردم و ساخت گوگوریو تکه تکه هم بشه

 



برچسب ها : , , ,

قسمت شصت و چهارم(64) جومونگ

قسمت شصت و چهارم : پیشنهادی که نمی توان از اون گذشت

 

 

 

 

جومونگ و دار دسته دروازه رو که باز کرده بودن با موجی دیگه از سربازها اونور دروازه مواجه میشن که اتفاق خاصی نمیوفته و همون بلایی که سر اینوریها اوردن سر اونوریها هم میارن

 

 

 

خبر به نارو میرسه اونهم از ترس تسو قیافه اش سه در چهار میشه که بوبونو میگه نمیخواد نگران باشی حالا چند تا مردم عادی هم فرار کردن چیزی نیست اونهم میگه پس برای حواستون باشه تسو چیزی نفهمه

و دو تایی بلند میکن میرن پیش تسو . تسو هم برای قدردانی از بوبونو به قولش وفا میکنه هم یه سند زمین بهش میده و هم حکم اشراف زادگی خودش و خانواده اش و بهش میگه از این به بعد زیر دست نارو پیش خودم کار میکنی حالا هم که قرار شده به جولبون حمله کنیم چون تو به موقعیت اونجا آشنایی به عنوان سر دسته جاسوسها میخوام بفرستمت بری اونجا برای جاسوسی و خرابکاری

سوسونو برای جومونگ اسم شهرهایی که دزدان دریایی اونجا پاتوق دارن رو میاره و میگه تو سه تا شهر ممکنه پیداشون کنیم و اسم رییسشون هم بویی یومه ولی نه میدونیم مقرر فرمانده ایش کجاست و نه میدونیم چه شکلیه جومونگ هم میگه اونها جنسهاشونو به تاجرها میدن باید از اونها سراغشون رو بگیریم خلاصه قراره میشه جومونگ و بر بچ قدیمی برن سان چان و اونجا دنبالشون بگردن ، سوسونو و بقیه برن سان چان رو جستجو کنن

 

که گروه سوسونو اینها به نتیجه نمیرسن

جومونگ و دار دسته میرن سان چان که میبینن سربازهای اوکجه دنبال دزدان دریایی میگردن و همون اول میفهمن جستجو اینجا بی فایده است که در ادامه عملیات سربازها بهشون شک میکنن و با این کار مرگ خودشون رو رقم میزنن

 

تسو که حسابی عزمشو جزم کرده تا کار جولبون رو یه سره کنه سران ساچالدو رو برای شرکت در جلسه به قصر احضار میکنه و تو جلسه میگه من میخوام برم جولبون رو فتح کنم اجازشو هم از بابام گرفتم که همه صداشون در میاد و وزیر بو میگه اینقدر بلند پروازی نکن جولبون چند ماه دیگه اینطور پیش بره از هم میپاشه ژنرال هوک چی میگه سرباز نداریم و اونهاییم که داریم شکمشون سیر نیست و خلاصه همه شرایط رو برای جنگ مناسب نمیبینن تسو میگه من میگم میشه شما بگین چشم اول اینکه شما نمیدونید که افراد من جومونگو کشتن دوم اینکه اگه شما و ساچالدویهای یکم از اون مال و منالی که به جیب زدین رو در راه خدا بدین هم شکم مردم رو میشه سیر کردن هم حقوق عقب افتاده سربازها رو میدیم که بدتر همه صداشون در میاد و وزیر بول چان (خزانه داری و مالیات) میگه اینکار اشراف راده ها رو خشمگین میکنه و بنیان بویو به خطر میوفته

 

همین موقع گوموا از اون پشت میاد بیرون میگه چه غلطها کی گفته شما بنیان کشورید مردم بنیان کشور هستن نه شما و یه صندوق میاره و میگه من خودم آمار همه تونو گرفتم نزارید دهنم باز شه و بگم کی چقدر خورده قشون حکومتی میخواد بره جنگ اما شما فکر مال منالید الان هم همه تون با زبون خوش کمک میکنید تا وقتی جولبون رو گرفتیم بهتون یه چیزهایی بدم و هر کس هم نمیخواد بگه تا من تکلیفمو باهاش مشخص کنم چون هر کی اختلاس و پولشویی کنه خودشو و خانواده خیانتکار محسوب میشه (مفسد فی الارض)

 

 

 

تسو که حسابی برای این جنگ برنامه ریزی کرده بی خیال ماوریونگ و خدایانش نمیشه و بهش میگه شماها هم باید قدر سهمتون رو بدین انخماو هم هر چی میگه اینها مال خدایانه استفاده عمومی عقوبت داره فاید نداره و تسو میگه جمع کن ببنیم تو هم با این خدایانت اگه اونها کاری میتونستن بکنن الان وضعمون این نبود

 

گوموا به وزیر بو میگه که وقتی داشتم دارایی مقامات رو بررسی میکردم فهمید که فقط تو بودی که وفادرایت ثابت شد و با اینکه در سه دوره حکومت در راس قدرت بودی چیزی برای خودت و خانواده ات برنداشتی ولی من الکی بهت شک کردم و شرمنده ات شدم الان هم میخوام جبران کنم و با کمک تو این بحران رو حل کنم در ضمن میخوام پاداش هم بهت بدم توی این وضعیت برای خانواده ات خوبه که خرزوخان قبول نمیکنه و میگه من خرج خانواده امو با حقوق بخور نمیرم در میارم دادن پاداش الان به صلاح نیست

 

یوهوا که به سویا میگفت حرف ملکه رو باور نکنه ولی خودش بیشتر از همه از نگرانی داره دق مرگ میشه و برای اینکه مطمئن شه میره پیش گوموا و میگه این خبرها که تو قصر پیچیده چیه حقیقت داره اتفاقی برای قند عسلم افتاده گوموا هم اول میزنه اون در میگه من هم خبر ندارم حتماً یه اتفاقی براش افتاده دیگه یوهوا میگه خوب بگو مرده دیگه که گوموا میگه اره مرده یوهوا حالش بد میشه و میخواد ولو شه که گوموا میگردش ولی یوهوا دستشو پس میزنه و میگه من که حرفتو باور نمیکنم باید خودم برم موضوع رو بررسی کنم حالا که جومونگ مرده دیگه من و سویا بفرست بریم گوموا میگه اصلاً حرفشو نزن که قرار اونجا جنگ شه و اگه اتفاقی برات افتاد من چه خاکی تو سرم کنم جومونگ هم مثل بچه خودمه وظیفمه از بازماندگانش مراقبت کنم

 

یوهوا میگه دروغگویی و ریاکاری تا کی تو اگه جومونگو دوست داشتی اینطوری برای گرفتن جولبون لشکر کشی نمیکردی تا من دو کلمه حرف میزنم هی مراقبت از منو بهونه میکنی تو اگه منو دوست داری بزار برم گوموا که میبینه فایده نداره به پای یوهوا میوفته و میگه من اینهمه تو رو دوست دارم ولی تو اصلاً به فکر من و دلم نیستی فکر کردی من ولت میکنم حتی بعد مرگ هم سفارش کردم توی یه قبر بزارنمون

 

 

یوهوا میاد بیرون و بوبونو حال و روزشو که میبنیه سر اینکه بهش واقعیتو بگه یا نه مردد میشه

 

اونطرف ماجرا جومونگ و دار دسته میرن ماگوک و توی کافی شاپ با یه بازرگان که با دزدها کار میکنه قرار میزارن و اول از در تجارت میرن جلو ولی بعدش بحثو میبره سمت ملاقات با دزدان دریایی و از طرف میخواد که مقدمات کارو براش فراهم کنه که طرف قبول میکنه

 

اما یکی از زیر دستهای بویی یوم پشت سر جومونگ نشسته (از نوع خط ریشش در این فیلمها میشه فهمید که طرف دزده) موضوع رو به بوی یوم میگه و اونها خودشون میفهمن که جومونگ باهاشون کار داره

 

 

جومونگ و نفرات سمت اردوگاه دزدان دریایی راه میوفتن که نزدیکهای ارودگاه خلع سلاح میشن و کت بسته میبرنشون پیش بویی یوم

 

 

بویی یوم هم نامه بازرگانه رو میخونه و میگه خوب بگید ببینم چی میخواید جومونگ هم میگه غرض از مزاحمت این بود که بگم جومونگم و اومدم یه معامله باهات بکنم که همه میزن زیر خنده و بویی یوم میگه تو هم گرفتی ما رو فکر کردی اینجا قایم شدیم اخبار بهمون نمیرسه الان دور تا دور جولبون محاصره است انوقت جومونگ چطور ممکنه بیاد اینجا

 

خلاصه وقتی جدیت جومونگ رو میبینه میگه یه ظرف به این بزرگی شراب بیارن و به جومونگ میگه اینو برو بالا تا بهت بگم جومونگ هم کم نمیاره و هورت هورت همشو یه ضرب میره بالا

 

وقتی تمام میشه بویی یوم میگه ماری رو ببندن به درخت و یه بطری هم کنار گوشش میزارن و به جومونگ میگه اگه جومونگی که میگن استاد تیر کمانی حالا اون بطری رو بزن ببنیم چه کاره ای جومونگ که میبینه میزان نیست میگه مسخر کردی ما رو اگه شک داری منو بکش بویی یوم میگه تو شلیک کن اومدیم زدی به هدف و همه تون رو بخشیدم

 

 

ماری هم از اونجا داد میزنه و میگه منتظر چی هستی شلیک کن تا روشون کم شه جومونگ هم تیر رو تو چله میزاره ولی چشمهاش تار میزنه بی خیال میشه که در ادامه چشمهاشو میبنده و دیدشو میزنه روی لیزرگانت و میزنه به هدف

 

 

که همه کف بر میشن و بوی یوم هم تازه بعد از همه این رویداد و معجزه میگه اینها سربازهای اوکجه اند و اومدن ما رو بکشن زود همه شون رو بکشید ببینم

 

 

و میخوان دستور رو اجرا کنن که همین موقع سربازهای اوکجه میریزن اونجا و در گیری پیش میاد جومونگ هم سریع دست رفقا رو باز میکنه میرن کمک دزدها

 

 

جومونگ هم با به نمایش گذاشتن انواع مهارتهای خدادایش جون بویی یوم رو نجات میده و میخ رو محکم میکوبه

 

 

 

بعد از عملیات نجات جومونگ دنبال سوسونو میفرسته تا بیاد مقرر بویی یوم که اونهم میاد و طرفین سر میز مذاکره میشن و بویی یوم هم میگه الان وضع دریا خرابه و حسابی طوفانیه نمی ارزه خودمو به کشتن بدم جومونگ هم از اهداف و آرمانهاش برای اون میگه و میگه این تن بمیره یه کاریش کن مردمم گرسنه اند ثواب داره اونهم میگه قبول ولی باید یه پیشنهاد بهم بدی که ارزششو داشته باشه جون خودم و افرادمون به خطر بندازم 

 

حومونگ و داروسته هم حسابی در این مورد فکر میکنن که چی پیشنهاد بدن کار ساز باشه به جایی نمیرسن سوسونو میگه ریش و قیچی دست اون چون میدونه وضعمون تو جولبون خیطه یه همین راحتی نمیشه راضیش کرد

 

اونطرف هم یوهوا حسابی زده به خریت و لجبازی طوریکه چند روز توی اون سرما دم اتاق گوموا اعتصاب غذا میکنه سویا براش غذا میاره ولی اون میگه نمیخورم تا بمیرم اینطوری ممکنه به جومونگ برسم مشکل گوموا منه اگه من بمیرم اون شما رو آزاد میکنه برین .حکیم هم به گوموا هشدار میده میگه برو جلوشو بگیره چند روزه هیچی نخورده خودشو یه کشتن میده ولی گوموا زده بی خیالی

 

 

خبر به ملکه میرسه اونهم حسابی کیف میکنه و میگه اگه میخواد خودشو بکشه چرا نیومد پیش من تا راحتش کنم سولان خاله خاک انداز میگه وقتی جومونگ مرده دیگه چرا اونها رو الکی نگه داشتن بندازیشون بیرون ملکه میگه تمام بدبختیها من همینه دیگه چون گوموا اون بیشتر از من دوست داره و میخواد پیش خودش نگه اش داره

 

شب میشه و یوهوا خیلی مستعد دم در نشسته و بی خیال نمیشه بوبونو هم میاد اونجا و با دیدن وضع یوهوا دوباره مردد میشه حقیقتو بگه یا نه که یدفعه زوار یوهوا در میره ولو میشه بوبونو هم دستور میده ببرنش توی اتاقش

 

 

حکیم هم خبر میکنن و اونهم معاینه اش میکنه تا اینکه یوهوا بهوش میاد ولی از اونجایی که زده به کله شقی دارو هم نمیخوره و میگه من میخوام بمیرم ولم کنید

 

حکیم باشی ول میکنه میره بیرون و بوبونو که میبینه یوهوا حسابی زده به خریت بهش میگه من کسی ام که جومونگو کشته و خبرشو به تسو داده ولی در حقیقت من اونو نکشتم و خود جومونگ بهم گفت که خبر مرگشو بدم به تسو تا خانواده مو نکشته و الان هم میخوام برم جولبون بهش خدمت کنم شما مراقب خودتون باشین تا خودم از قصر فراریتون بدم و ببرمتون جولبون

 

تسو که به خیال خودش همه جوانب حمله به جولبون رو سنجیده میره هیون تو دیدن یانگ جو اونهم وقتی میفهمه جومونگ مرده دویاره جو گیر میشه و میگه وقتی جولبون رو گرفتیم سرش برای من میخوام بدمش به امپراطور تا به یه دردیم بزنم تسو میگه جومونگ و تمام اعضاش برای خودت اومدم از همین الان سنگهامون با هم وا بکنیم حالا که جومونگ مرده میخوام فقط خودم رهبری ارتشو به عهده بگیریم شما فقط نیروهاتون رو بدین وانگ سو وان اعتراض میکنه که تسو میگه جومونگ با نقشه من مرده و اینطوری جولبون ضعیف شده نترسین نیروهاتو به کشتن نمیدم تو سر جومونگ رو میخوای که بهت میدم یانگ جو هم قبول میکنه .همین موقع دانگ سو  میاد اونجا و میگه هانگ دن وارد هیون تو شدن یانگ جو هم میگه بیا هنوز هیچی نشده جایگزینمون هم فرستادن

 

خلاصه میرن استقبال هانگ دن که یونگ پو هم باهاش اومده و تا تسو رو میبینه بهش میگه تو اینجا چی میخوای و هانگ دن رو معرفی میکنه هانگ دن هنوز نرسید شروع میکنه تیکه و کنایه انداختن به یانگ جو و میگه امپراطور حسابی از دست خودت و کارهات عاصی شد منو فرستاده تا کمکت کنم اونهم میگه اینهمه راه کوبیدی اومدی اینو بگی خودم مشاوره میخواستم به امپراطور نامه میدم البته نوع نگاهها گویای رابطه حسنه شکل گرفته بینشون هست

 

 

 

جومونگ هنوز در فکر پیدا کردن پیشنهادی قانع کننده برای بویی یومه ولی به جایی نمیرسه بویی یوم هم میگه این بابا که نمیتونه منو راضی کنه چطور تونسته مردم جولبون رو راضی کنه خدا عالمه

 

 

سرانجام جومونگ تصمیمشون میگیره و با همه افرادش میره سر میز مذاکره و اسم گوگوریو که معینش قویترین و بهترین کشور میشه رو میزاره جلوش و میگه اینم پیشنهادم بویی یوم میگه اینهمه مدت فکرهاتو کردی که منو مسخره کنی جمع کن بینم بابا جومونگ شروع میکنه نطق کردن و میگه شما میخواین تا آخر عمر دزد باشین آخرش که چی خودت و افرادت یه روزی میمیرین و جسدتون رو حیوانها میخورن و هیچ یادی ازتون نمیمونه چون هدفی تو زندگی ندارین و الکی زندگی میکنید گوگوریو اسم کشوریه که میخوام بزنم شما هم اگه بیاید کمکم میشن قهرمانهای ملی اونجا و از این زندگی مجرمان که هر روز دنبالتون باشن نجات پیدا میکنید پدرم هئ موسو یه قبر هم برای خودش نداشت ولی هدفش تو قلب خیلی ازمردم چوسان مونده و همه به نیکی ازش یاد میکنن

 

 

 

 

حرفهای جومونگ تاثیر عمیقی روی بویی یوم و افرادش میزاره که برای مشورت میان بیرون و زیر دستها میگن این بابا راست میگه ما که قراره کشته شیم حداقل بریم باهاشون متحد شیم تا از این زندگی نکبت بار خلاص شیم

 

بویی یوم تصمیمشو میگیره و پیراهن خونی پدرشو به جومونگ نشون میده و میگه من خودم چوسانی و زخم خورده هانیهانیم پدرم تو ارتش دامول زیر دست پدرت بود ولی هانیها اونو کشتن و ما آواره شدیم مادرم برای اینکه من از سرما نمیرم مجبور شدن پدرمو لخت و لباسشو تن من کنه الان که اون حرفها رو زدی کینه ام از هانیها زنده شد و میخوام  کمکتون کنم تا رویایی پدرمو به سرانجام برسونم خلاصه بلند میشه و مراتب احترام به جومونگ رو به جا میاره

 

جومونگ خبر موفقیتو به بقیه میده و همه رو خوشحال میکنه ماری میگه حالا کی قراره با بویی یوم بره اون کار و کاسبی بلد نیست سوسونو هم دوباره یاد شیر زن بازی میوفته و میگه من میرم که همه مخالفت میکنن و جومونگ میگه اگه زبونم لال اتفاقی برات افتاد هم قبیله هات جولبون رو رو سرمون خراب میکنن ولی سوسونو کوتاه نمی یاد

 

اینبار نوبت سوسونو میشه بره منظره نگاری و جومونگ اونو زیر نظر بگیره سوسونو هم اونو میبینه آهنگ معروف سانسوری گذاشته میشه و جومونگ بهش میگه از اینکه تو داری همچین سفری میری خیلی به قلبم فشار میاد و جریحه دار میشه سوسونو هم میگه خودم میترسم ولی وقتی به تو و هدفت فکر میکنم امیدوار میشم و سعی امو میکنم که سالم برگردم تا بهت کمک کنم و اینجا میطلبه بغل کردنی هم در کار باشه ولی دیگه با گذشت سالها زمینه اش جور نیست و با نگاه کار تمام میشه

 

موپالمو هم توی کارگاه ، شمشیر ساخت خودشو به نوآموزها نشون میده که موسونگ مثل همیشه پیاده بابا غیبی میاد اونجا و میگه هی به مردم نگفتیم جومونگ کجاست الان همه جا شایعه کردن جومونگ مرده نباید حقیقت رو بهشون بگیم موپالمو میگه وقتش نشده

رهبران قبایل هم پیرو همین موضوع جلسه میگیرن و اوضاع بد جولبون رو بهونه میکنن و میگند جومونگ کجاست که یون تابال میگه نیستش میاد صبر کنید سونگ ینگ میگه خوب بگو مرده همه دارن این میگن چی ریونگ میگه سوسونو هم غیبش زده اون کجاست که یون تابال میگه رفتن یه جایی ولی گفتن نگیم سونگ ینگ هم میگه که اینطور اون با این نبودش قول و قرارهایی که با هم گذاشتیم رو شکست ما خودم میدونیم چطور از مردمون دفاع کنیم و دوباره جلسه رو ترک میکنه

تسو هم ارتشو آماده میکنه و به ژنرال هوک چی میگه من اول میرم با سونگ ینگ حرف بزنم بهش بگم جومونگ مرده ممکنه بکشه کنار  خلاصه بوبونو و نارو رو برمیداره و راه میوفته طرف بیرو

جومونگ هم بی خبر از ماجرا در راه برگشتن به گیروست

 



برچسب ها : , ,

جومونگ به ایران دعوت شد

جومونگ به ایران دعوت شد

جومونگ

سانگ ایل گوک (جومونگ) بازیگر معروف کره‌یی که در سریال پربیننده «افسانه جومونگ» بازی می‌کند به دعوت شرکت گلدیران نماینده انحصاری لوازم صوتی ـ تصویری و خانگی آل جی در ایران به زودی میهمان ایرانیان خواهد بود.

 

 

 

 

 

 

 

ادامه مطلب...

برچسب ها : , , , ,