قسمت سی و ششم جومونگ

قسمت سی و ششم جومونگ : نبرد قدرت

 

با بهوش اومدن گوموا تسو در حال فکر کردن و برنامه ریزی در مورد چگونگی توجیح کارهایی که کرده است ملکه بهش میگه دیگه کار از کار گذشته و راه برکشت نیست بابات موضوع سولان رو بفهمه گردنتو میزنه باید تا آخرش بریم

یوهوا هم بالا سر گومواه که دکتر میگه باید چند روزی بخوره و بخواب گوموا هم درمورد جنگ میپرسه و همون اول میگه جومونگو بگو بیاد ببینمش

 

یوهوا هم تا میاد جغولی کردنو شروع کنه ملکه و پسرها وارد میشند و مثلاً احوال گوموا میپرسن و ابراز احساسات میکنن که یونگ پو خوشحالیش از ته دل و واقعیه ولی گوموا میگه پس این جوموگو که گفتم بیاد کجاست که تسو کل جریان به غیر از ازدواجشو میگه و گوموا نزدیک دوباره بی هوش شه

وزیر بو و بقیه هم زود میاند قصر برای دیدن گوموا که تسو میگه خودش حالش خرابه شما هم ، باهام میریزید سرش میکشیدش توی این وضعیت

سونگ جو خبر رو به ماری و بقیه میرسونه و اویی هم به سوسونو

یون تابال دوباره جلسه هم اندیشی رو تشکیل میده که اوته میگه باید تا اوضاع قصر قمر در عقرب نشده سریع بریم گیرو که یون تابال میگه خوب دست زنتو بگیر برو گیرو سوسونو میگه رفتن یا نرفتمون فایده نداره تازه اگه بریم اونجا تسو سربازهاش میفرسته تا وانجا رو سرمون خراب کنه .اوته میگه من فقط نگران تو بودم

 

یومی یول احتمال زنده بودن جومونگ رو به موپالمو میده که اونهم میگه صد در صد زنده است من دیشب خوابشو دیدم جاشو بهم بگشین تا هر طور شده نجاتش بدم

و جریانو به رییس تاک میگه و باهم میرن سراغ جومونگ

سرنوشت پسر همانند پدر  :

اون طرف داستان جومونگ در یه غار زندانی شده و یه دختره به نام سویا و فامیلی یه میاد دیدنش که نگهبانها میگیرن میبرنش

 

جومونگ یادش میاد (معلوم نیست وقتی بی هوش بود کی داستان رو دیده که یادش میاد ؟؟) که وقتی تیر خورده بود افتاده توی رودخونه (محل خوردن تیر رو داشته باشین که همون جاییه که هئ موسو تیر خورده و دوتا تیر هم خورده !!)

که ارباب یه چون بابای یه سویا رییس قبیله هان بک توی راه میبیندش و میگه بیارنش بیرون از آب

زیر دستش میگه این بابا مردنیه الکی بار سنگینی بلند نکن همراه خودت که ارباب چون میگه زرهشو نگاه معلوم آدم حسابیه بعداً به دردمون میخوره

جومونگ رو به خونه شون میبردن و ارباب چون از معاونش سول تاک جریان امور رو میپرسه و به سویا هم میگه گفته بودی میخوای ازدواج کنی برات شوهر اوردم . که ته دل سول تاک خالی میشه

سول تاک

حکیم جومونگ رو معاینه میکنه و میگه زنده است ولی به هوش اومدنش با خداست

سول تاک در نبود ارباب چون به هیون تو اسب فروخته و ارباب چون توی جلسه بازجویی شمشیر رو میزاره پس گردنش و میگه چرا با دشمنانمون معامله کردی مگه هانیها پدر مادرت رو نکشتن . سول تاک هم میگه وقتی جنگ شد ازمون اسب خواستن من هم دادم باید گذشته رو ول کرده قبایل کوچکی مثل ما اینطور به جایی میرسن که ارباب چون هم اخراجش میکنه سویا هم همه چیو میبینه

 سویا هم مرتب از جومونگ مراقبت میکنه که سول تاک میخواد ببیندش

سول تاک که سویا رو دوست داره بهش میگه ایندفعه میخوام از دست بابات از اینجا برم تو هم باید باهم بیایی چون فقط تو رو دارم و سویا رو بغل میکنه که اونهم یکی میاره تو گوش سول تاک و میگه من زن تو نمیشم

سویا شب و روز با جون و دل از جومونگ مراقبت میکنه تا اینکه جومونگ بیدار میشه و سویا چقدر خوشحال میشه

یه سویا

ارباب چون جریان نجات جومونگ رو بهش میگه اونهم میگه من شازده بویو ام اینطور شدم و اونطور

سویا که تونسته جومونگ رو نجات بده داره براش دارو درست میکنه که خدمتکارش میگه طرف خوشکله و هم شازده است دیگه از خدا چی میخوای برو زنشو شو جومونگ میاد اونجا و از سویا در مورد جنگ میپرسه که اونم میگه فقط میدونم جنگ تمام شد اما به نغع کیشو نمیدونم

زیر دست ارباب چون خبر میاره که سول تاک و نفراتش شورش کردن و میخوان باباتو بکشن باید فرار کنیم

اون طرف هم سول تاک هم سریع نفر جمع کرده برای خودش و لباس سازمانی تنشون کرده . بعد از کشتن ارباب چون میره سراغ سویا

جومونگ و سویا در حال جیم زدنند که سول تاک و افرادش محاصرشون میکنن و زیر دسته رو میکشه جومونگ هم دست به کار میشه و یه مرد اونجا نیست که حریفش شه

تا اینکه سول تاک شمشیرو میزاره زیر گردن سویا و جومونگ سپر میندازه

خلاصه فلاش بک داستان راستان به اینجا میرسه که جومونگ توی زندانه

در قصر هم مأوریونگ دوباره پشت دستگاه چی پی ار اس میشنه و به اثراتی از زنده یودن جومونگ پی میبره و به بقیه میگه صداشو در نیارید تا مطمئن شیم

کمیسیون ور شکستگان دوباره جلسه گرفتن و در مونده شدن یونگ پو به ماماش میگه شما چرا ماتم گرفتین دیگه جومونگ مرده و خان داداش ولیعهد شده چتونه ملکه میگه من فکر شماهام این اگه خوب شه دوباره میزن تو سرتون . تسو هم میگه این بابایی که ما داریم دو دستی تختشو چسبیده .دو روز دیگه یه جومونگ دیگه میسازه تا جلوی من و سالچادو رو بگیره

 

تسو که حسابی گیر کرده از وزیر بو کمک میخواد اونهم میگه بابات تا بلند شه چند روزی طول میکشه ازش بخواه که تو قدرتو رو توی دست داشته باشی اگه اوضاع مساعد نبود از سالچالدو کمک بگیر

یوهوا هم که گوموا رو تنها گیر اورده از فرصت استفاده میکنه و همه چیو میزاره کف دست گوموا که این قتل کردن خونریزی راه انداختن و مملکت رو بهم ریختن و صدای همه در اومده

تسو به نارو میگه پشه از در اتاق بابام رفت داخل میایی به من میگی و مراقب یوهوا باشی و ببین کی ها رو میبینه

گوموا هم به سونگ جو میگه برو یواشکی به ژنرال هوک چی بگو بیاید اینجا کارش دارم  ژنرال هوک چی هم میره دیدن گوموا که ناور متوجه میشه

گوموا به ژنرال هوک چی میگه من به وفاداری تو شک ندارم برو بدون اینکه تسو بفهمه هر چی میتونی نیرو جمع کن و شب وقتی بهتون گفتم به قصر حمله کنید

نارو جریان ملاقات رو به تسو میرسونه که تسو میگه اون میخواد ارتش رو خبر کنه تا منو بکشه حیف که کنترل ارتش دست ژنرال هوک چی بود و اگرنه شر اونهم کم میکردم و به نارو میگه به همه افراد گارد اعلام آماده باش بده

جلسه سران ساچالدو تشکیل میشه و اونها هم که داغ عزیرانشو از جنگ به دلشون مونده یه دفعه یاد انتقام میوفتن و تصمیم میگیرن تا تمام قوا به قصر حمله کنن

 ژنرال هوک به اویی و بقیه میسپاره که نفرات بدرد بخورو جمع کنن که گزارش کارشون به نارو میرسه

نفرات مورد نظر جمع میشند و ژنرال هوک چی بهشون نامه گوموا رو نشون میده .ولی یکی از سربازهای گارد حرکاتشون رو میبینه .توی قصر هم ماری و بقیه هم دارن برای شب نقشه میکشن که خبر ندارن نارو همه چیو میدونه

ماگا هم با ارتشش به سمت قصر راه میوفته

نارو خبر حرکاتهای مشکوک رو به تسو میده که اونهم میگه فعلاً کاری نکنید وزیر بو که حسابی ترسیده میگه پس سربازهای ساچالدو کی میخوان برسن

توی این شرایط آخر زمانی که تسو از ترس داره میمیره و شانش زنده موندش به اندازه نمودنشه سولان میاید پیشش که تسو بهش میگه اگه من شاه نشم چه میکنی اونم میگه غلط کرده هر بخواد جلوتو بگیره خودم میکشمش اگه مشکلی هست به بابام اس ام اس بزنم

سونگ جو با ماری و بقیه هماهنگ میکنن و قرار میشه شب سونگ جو و افرادش توی قصر ، گارد سلطنتی رو خلع سلاح کنند و تسو رو بگیرن و اونها به ژنرال هوک چی خبر بدن تا با افرادش بریزن توی قصر و کنترل اوضاع رو در دست بگیرن

تسو هم از انتظار چند سالی از عمرش کم میشه که نارو بهش خبر میده سربازهای سالچادو توی راهند و اونم امیدوار میشه

سونگ جو با یه تعداد افراد میخوان عملیات رو شروع کنن که تسو و نارو جلوشون در میان و درگیری پیش میاد که همه افراد سونگ جو کشته میشند

تسو که میبینه سونگ جو دور براشته میره سراغش و زود خلع سلاحش میکنه و یه خط هم یادگاری میندازه روی کتفش تا دیگه یاد بگیره روش شمشیر نکشه . جالب اینجا که با این زخمق عمیق سونگ جو زنده میمونه

اون طرف هم ماگا با افرادش میریزن توی قصر و خلاصه انقلابی اونجا به پا میشه تاریخی و قصر رو تصرف میکنن

ماگا میره پیش تسو تا باهم بریزن سر گوموا .همین موقع یونگ پو که تازه متوجه ماجرا شدن میاد تا بفهمه چی شد که تسو بهش میگه تو بایست کنار و کسی هم تحویلش نمیگیره

 

 خبر موفقیت کودتا به ملکه میرسه و کم مونده بال در بیاره

ژنرال هوک و افرادش تازه میرسن قصر که دیگه دیره شده و سالچدویها بهش میگند بزنید گاراژ ببینیم بابا ما قصرو گرفتیم . نرین جسد گوموا میدیم دستون

همه مقامات برای دیدن گوموا آماده میشند که وزیر بو بعد از این همه برنامه ریزی و دسیسه میگه من روم نمیشه توی چشمهای گوموا نگاه کنم

ماگا و تسو ، سونگ جو رو که زخم شمشیر برداشته میبرن پیش گوموا و اونهم که میفهمه اوضاع خیطه هیچی نمیگه

 

تسو میگه شما میخواستین به خاطر تاج و تخت من و مادرمو بکشین گوموا میگه نه بفرما یکی هم بزن تو گوشمون خوبه من دو روز سرمو گذاشتم زمین تو سوار تاج تختمون شدی و گازشو گرفتی تازه کی گفته میخواستم شما رو بکشم که تو حال امیخوای منو بکشی

تسو هم میگه فکر کردین من مثل شماهم من فقط میخواستم این چند روز که نیستی اداره امور رو دست بگیرم بد کردم ؟ ماگا هم به گوموا میگه میدونی که دلم از دستون خونه و میخواستی تسو رو یکشی باید تسو رو به عنوان جانشین معرفی کنی و اگرنه همین جا چالت میکنم  .یوهوا هم صداش در میاد که میندازنش بیرون گوموا هم که دیگه راهی نداره میگه همه اش برای خودتون

اونطرف سول تاک میگه جومونگ رو بیاذن و بهش میگه شانس اوردی که فهمیدم اسمت جومونگه و شازده بویو هستی و اگر نه میخواستم بکشمت و به افرادش میگه بندازینش توی زندان و به هیون تو خبر بدین

 



برچسب ها : , ,