قسمت پنجاه و هشتم(58) جومونگ

قسمت پنجاه و هشتم : اتحاد با گیرو قدم اول در بازپس گیری سرزمین چوسان

 

 

همزمان با اتفافات روی داده در بویو رعد و برق میگیره و گوموا که مورد غضب خدایان قرار گرفته صورتش مثل لبو سرخ میشه و به حکیم میگه دیشب که هوا اینطور شد تب گرفتم و خوابم نبرد الان هم که اینطور شدم  حکیم باشی هم چند تا نگاه اینور و اونور گوموا میندازه و میگه من که چیزی سر در نمیاره گوموا هم میگه اینکه بیماری نیست نفرین خدایانه بر بویو ست که سهمی ازشو به من اعطا کرده

 

 

در غار جومونگ به بی گوم سون میگه تا اونجایی که به ما گفتن این کمان از گنجینه های بویوه نبریمش بعد بزارن دنبالمون بی گوم سون این کمان از اول هم مال چوسان بوده و پیشگوها نسل در نسل ازش مراقبت کردن تا برسه به صاحب اصلیش کی میگه مال بویوه توی کمان رو نگاه نوشته امپراطوری بزرگ چوسان وقتی سلسله چوسان قدیم از بین رفت باید این گنجینه مقدس که وارث شاهان بود رو حفظ میکردیم و فکر کردیم بویوایها آدمند دادیمش امانت پیششون باشه ولی اونها به خاطر خودشون با هانیها رابطه برقرار کردن و به مهاجرین خیانت که این خشم خدایان رو بر انگیختن حالا هم دستور رسیده که کمان رو به دست صاحبش برسونیم تا دوباره پناهنده ها رو نجات بده و اعتبار از دست رفته شون رو بر گردونه منظورم تویی دیگه نبینم بگی کمان مال بویوست

 

 

 

اینها هم کمان رو میندازن توی کیس روی کول اویی و راه میوفتن که جومونگ به اویی میگه این قضیه رو به کسی نگی نه خانی اومده نه خانی رفته

 

گیروایها هم که روز به روز اوضاعشون خیطتر میشه و سوسونو هنوز منتظره جواب جومونگه که سایونگ بهش میگه خودت خسته نکن اون اگه میخواست تا الان جواب داده بود الان هم داره اوضاع رو سبک و سنگین میکنه چون سر اینکه بعد از متحد شدن کی حاکم جولبون بشه توافق نکردیم تو هم بچه نشی حکومت رو بدی به جومونگ که مردم امیدشون به توه ( انگل کاری) . همینطور که اینها دارن در مورد آینده گیرو فلسفه بافی میکنن یون تابال میاد اونجا میگه پاشید یه فکر کنید که خاک بر سرمون شد یانگ جو به سونگ ینگ نیرو کمکی داده و همین روزهاست که بیان اینجا رو رو سرمون خراب کنن

 

 

جومونگ و اویی برمیگردن بونگیه و هیوبو و بقیه تا میبینن اویی با یه بسته اومده فضولیشون گل میکنه و میریزه دورش که اونهم سرشون داد میزنه و میگه دست خر کوتاه و میزاردشون تو خوماری

 

 

جلسه گزارش کارها تشکیل میشه و موضوع کمک خواستن گیرو هم مطرح میشه که هیوبو میگه مگه نه هدف ما آزاد سازی قبایل از دست هانیهاست خوب پیشگیری بهتر از درمانه که جسا دوباره ساز مخالف میزنه و بحث بالا میگیره که جومونگ میگه بس بابا همدیگه رو نکشین که خودم تصمیم میگیرم

 

جومونگ بسته رو که کمان دامول توشه رو میده به سوریونگ و میگه این جایی پیش خودت قایم که خیلی بارزشه و میره بی یورها هم میزنه در عالم غیب و در بسته رو باز نکرده میگه این کمان داموله سوریونگ هم میگه اینکه تو کوه شیجو بود همین جومونگ شکستش بی یورها میگه قعلاً که مال ارتش دامول شده

 

یونگ پو میره دیدن باباش ناامید بر میگرده و از اونجایی که خیلی دلش سوخته به ماجین میگه کاش میشد یه کاری کنم هم بابام از این بدبختی در بیا هم بویو ماجین هم اینها رو ول کن فکر اینو بکن که وقتی تسو بگرده اینجا چه خاکی تو سرمون کنیم که اصلاً یونگ پو یدفعه میزنه یه کانال دیگه و میره برای مقایل با این بحران نقشه بکشه

 

تسو هم بعد از راست و ریس کردن کارها تو پادگان مرزی برمیگرده قصر و میگه بابا کجاست شنیدیم حالش بعده که ملکه هم بی خیال میگه توی قصر مأوریونگه برو دیدنش ولی بپا صحنه رو دیدی رو دل نکنی

 

اونها هم میرن قصر پیشگویی و تا صورت گوموا رو میبینند کپ میکنن مخصوصاً سولان که حسابی میرتسه و جرات نمیکنه دوباره نگاه کنه گوموا به تسو میگه خوش اومدی میبینی ادم خوبی نبودم خدایان چه کار کردم تو یاد بگیری اینطور نکنی تسو هم اشک میریزه و به مأوریونگ میگه هر کاری میتوه بکنه اونهم میگه من که دارم زورمو میزنم ولی فایده نداره

 

 

توی بونگیه موپالمو دستاورهای جدیشون رو به جومونگ نشون میده که جومونگ از بمب دودزا به شدت خوشش میاد و کیف میکنه

 

 

گوموا هم که که روش نمیشه با اون چهره جلوی همه ظاهر شه روابطش با مقامات پشت پرده ای میشه و میگه این بچه مو فرستادم مرز رفت اونجا زحمت کشید آدم شد من هم برش گردوندم تا همه یاد بگیرن من با کسی که طمع قدرت کنه شوخی ندارم تسو هم با استناد به وضع بحرانی بویو میگه من دیگه آدم شدم و میخوام بویو رو نجات بدم شما هم باید کمکم کنید

 

یونگ پو هم ناامید بر میگرده تو اتاقشو به ماجین میگه دوباره این میخشو کوبید دیگه اگه میخواستیم کاری هم کنیم  باید قبل از اومدنش میکیردیم این الکی این حرفها رو زد ولی میخواد انتقام بگیره من اینو میشناسم

 

انجمن مارمولکها بعد از مدتها دوباره تشکیل میشه و ملکه که میبینه زمینه جوره میگه تسو مادر دیدی که بابات به چه روزی افتاده حواست باشه که بابات بیشتراز قبل بهت نیاز داره الان که تنها شده قدر خانواده رو میفهمه وزیر بالگوئه هم میگه این روزها رفتارش عوض شده معلوم نیست تو کوهستان چه دیده که حسابی از رو به اون رو شده ملکه میگه ولش کنید اون به خاطر جومونگ ناراحته و به سولان میگه تو هم باید هر چی زودتر برامون بچه بیاری و اگرنه مجبورم دوباره برای تسو آستین بالا بزنم

 

 

سولان هم خیلی ناراحت میشه و چون می طلبه آتیش حسودیش شعله ور شه تو راه سویا رو میبینه که یوری رو بغل بدست میبره و دوباره دست به دامن افکار شیطانی میشه

 

 

هائوچن برای سولان داوریی که یانگ جو براش فرستاده رو میاره و میگه این برای بارداری خوبه اما سولان که هنوز تو بخش کفره میزنه زیر دارو و سر اون بدبخت جیغ میزنه و میگه برو یه حکیم خوب برم بیار کسی نفهمه

 

 

جومونگ یاد ادامه حرفهای بی گوم سو میوفته که میگه تفرقه و اختلاف امپراطوری چوسان رو نابود کرد حالا که تو یکی از سه گنجینه های پادشاهی چوسان رو داری تو نباید گرفتار این موضوع بشی و برای متحد قبایل تقسیم شده تعلل نکن جومونگ میگه خوب بقیه گنجینه ها چیه و کجاست بی گوم سون میگه دو تا دیگه هست ازشون که نشونه شاه بودنته ولی خودت باید پیداشون کنی چون نباید دست کس دیگه ای بیوفته و مطمئن نیستم به همین راحتی پیداشون کنی قرار بود اینها به هموسو برسه ولی اون عمرش به دنیا نبود و حالا قسمت تو شده که این راه رو دنبال کنی و هیج کس هم کمکت نمیکنه فقط خودتی و خودت .بی گوم سون اینو میگه دوباره غیب میشه

 

 

 

اون طرف اردوگاه هیوبو و ماری هنوز تو خوماری موندن و هر کار میکنن تا از زیر زبون اویی بکشن بیرون که با جومونگ کجا رفتن و چه کردن موفق نمیشن و اویی هم بعد از پیچوندشون میگه من میخوام سواد یاد بگیرم زشته الان که فرمانده شدم سواد نداشته باشم بهم میخندن

 

در گیرو هم سوسونو اوضاعش روز به روز به وخامت میگرایه و جومونگ هم تو بی جواب گذاشته شون سایونگ میگه من که گفتم منتظر جومونگ نباشین اون اگه میخواست کمک کنه تا الان میومد کمک باید خودمون یه فکری کنیم

 

چی ریانگ عمه سوسونو که از ترس داره میمیره به یانگ تاک میگه این سوسونو عقلشو از دست داده میخواد همه مون به کشتن بده بیا بریم حداقل التماس سونگ ینگو بکنیم شاید به سرانجام رسیدیم که ریس تاک میگه دیگه دیر شده و فقط باید دعا کنیم

 

سایونگ یه زن به نام هویون رو میاره و به سوسونو میگه اینو اوردم تا محافظت شه ( اوته که نیست لازمش میشه ) سوسونو هم بهش میگه برو وسط گود ببینم چی بارته

 

 

هویون هم شیر زن بازی در میاره و حسابی گرد و خاک میکنه بدین نحوه که تنهایی دو تا از افراد سوسونو رو با قیچی دوبل میزنه ، سوسونو هم که حسابی خوشش اومده استخدامش میکنه و به سایونگ میگه برو چند تا از بهترین افرادو گلچین کن تا بهت بگم

 

 

 

 

 

این هم یه تصویر از بدلکار مرد هویون (چند روزیه حسابی زدیم تو کار رو کردن بدلکار شخصیتها)

 

سونگ ینگ میره پیش یانگ جو تا حسابی دمشو ببنیه و میگه یه بابای از این گیرو در بیارم که توی تاریخ با خط درشت در موردش بنویسن و اومدم خودم فرماندهی نفرات رو به عهده بگیریم خلاصه بعد مقدمه چینی به یانگ جو میگه از امپراطورتون اجازه رو بگیر تا بعد از جنگ جولبون بکنم کشور و خودم شاه اونجا بشم .یانگ جو هم قبول میکنه و میگه باشه پاشو برو نیروها رو ببر که سونگ ینگ حسابی جو گیر میشه و میره .یانگ جو هم به وانگ سو وان میگه هر چی میخواد بهش بدین اگه این فسیل زشت میخواد شاه اونجا بشه یعنی من از اون کمترم شاه نشم

 

جومونگ هم بعد از جمع و ضرب کردن حرفهای بی گوم سون عزمشو جمع میکنه تا در مورد چوسان و سلسله اش تحقیقات اولیه رو صورت بده و برای همین به ماری و جسا میگه شما درمورد چوسان چیزی شنیدین اونها میگن تو این وضعیت این چوسان رو از کجات در اوردی اونهم میگه ارتش دامولو همین پناهنده های چوسانی تشکیل دادن و ما هم میخوایم سرزمینهاشون رو بگیریم باید بدویم اصل و ریشه کارمون از کجاست نریم جاهای دیگه رو الکی بگیریم جسا هم میگه من یه دوست تاجری دارم اسمش استاد چانه تو کار جمع آوری دست نوشته های تاریخی و این چیزهاست بریم پیشش که شاید به کارمون اومد

 

اونها هم بلند میکنن میرن خونه استاد چان تا ببینن چوسان با چه س ای نوشته میشه که اونهم حسابی تحویلشون میگیره و میگه تاریخچه چوسان توی آتیش سوزی از بین رفته و تنها چیزهایی هم که باقی مونده توی کتابخونه سلطنتی بویو و هانه ولی برای اینکه دست خالی نفرستدشون یه نقشه از قلمرو چوسان براشون میاره و میگه اینو داشته باشین تا اگه گذرم برای تجارت به بویو افتاد اون دست نوشته رو براتون بیارم ولی خوب اینها بچه بازی نیست در عوض باید از گروه من و کاروان محافظت کنی جومونگ هم قبول میکنه و اینها وقتی وسعت قلمرو چوسان رو میبینن کف بر میشن مخصوصاً جومونگ که باورش نیمشه وارث همچین چیزیه . قلمروش شامل قسمت هایی از چین هم میشه

 

 

 

 

 

یونگ پو که طبق معمول به جاده خاکی خورده میره پیش تسو و از در صلح درمیاید و تکرار مکرارت در چنین موقعی اول شاد و سر بالا میگه بیا بریم اتاقم یه میز واست ردیف کردن توپ با بهترین شراب تسو هم سرش داد میزنه و میگه خودتو تو آینه نگاه کردی ببینی چقدر بزرگ شدی اخه شلنگ بابامون مشروب خرودن رو ممنوع کرده اونوقت تو که پسرشی نتونستی ترک کنی وای به حالت ببنیم دوباره مشروب میخوری یونگ پو هم با پوز کش اومده و سر پایین میره بیرون

 

پست سرش نارو و بوبونو میان اونجا که تسو به نارو میگه چند نفر بدرد بخور رو انتخاب کن بده دست بوبونو ببره  قاطی دامولچیها ببینیم جومونگ این روزها چه کار میخواد بکنه .شمشیر بوبونو رو داشته باشین که به زور تو سکانس جاش میده

 

یوهوا و سویا هم در مورد تغییر چهره صورت گوموا حرف میزنن که ندیمه سویا یه دارو میاره و میگه یه خدمتکار اینو داد و گفت طبیب سلطنتی برای یوری فرستاده که یوهوا هم شک میکنه و گل سر نقره ایشو میزنه تو دارو میبینه سمه و میگه کار سولان مادر مرده است سویا میگه بریم به گوموا خبر بدیم  تا این سولان رو آدم کنه که یوهوا میگه فایده نداره اینطور سولان انکار میکنه و ما خودمون رو کوچیک کردیم

 

 

 

جومونگ هم نقشه قلمرو چوسان رو جلوی همه پهن میکنه و میگه وسعت رو حال کنید که اونها هم تا میبینن کف بر مشیند و بشکن بالا میزن که جومونگ میگه هدف ما باز پس گیری این سرزمینهاست پس بلند شیم بریم کمک گیرو که اولین قدم برای رسیدن به هدف بزرگمون اینه که با گیرو متحد شیم هدف من صرفاً کمک به گیروست و کاری با ریاست بعدش ندارم

 

سوسونو هم که صبرش تمام شده و جومونگ جوابشون رو نداده به باباش میگه حالا که نمیتونیم تو جنگ پیروز شیم باید بزنیم جاده خاکی و میخوام با یه عملیات انتحاری به مقرر سونگ ینگ نفوذ کنم و اونم بکشم یون تابال هم میگه ول کن دختر میری هم خودتو به کشتن میدی هم ما رو نابود میکنی سوسونو میگه قراره سونگ ینگ برای رسیدن نیروهای کمکی ضیافت بگیره من و افراد هم به شکل تاجر براشون مشروب و تنقلات میبریم و به قصرشون نفوذ میکنیم که یون تابال اجازه رو میده

 

اینها هم سمت بیرو راه میوفتن و سوسونو و شمشیرها رو میندازن توی خمره و وقتی به ورودی بیرو میرسن خمره ها رو چک میکنن که طرف به خمره سوسونو میرسه و انهم از ترس نزدیکه سکته رو بزنه ولی سایونگ با یه پیاله مشروب سر طرف رو گرم میکنه که اونهم خوشش میاد بی خیال بقیه خمره ها میشه و اجازه عبور رو میده

 

 

 

 

 

اونطرف هم جومونگ بی خبر از ماجرا با تمامی نفرات اصلیش سمت گیرو راه میوفته که بوبونو هم سر راه میبیندشون که از اردوگاه زدن بیرون

 

 

 



برچسب ها : , ,