خلاصه قسمت دهم امپراطور دریا

سلام دوستان عزیز
خلاصه قسمت دهم امپراطور دریا را تقدیم میکنم


جانگ هوا برای سفر به چین آماده میشود او خدمه کشتی را برای این سفر مهیا کرده است.در حالیکه به کتابهای تجاری نگاه میکند خاطرات گذشته با گونگ بوک برای او زنده میشود


soo ae


از این طرف طی آموزشی سخت گلادیاتورها باید از صخره ای بالا بروند یکی از افراد میافتد و کشته میشود در آموزش دیگر شش زره در نقطه ای قرار دارد و کسانی که نتوانند زره ای بیاورند باید دوباره از صخره بالا بروند گونگ بوک و میون زره میگیرند ولی یکی از افراد به آنها حقه میزند وزره گونگ بوک را میدزدد این باعث میشود که گونگ بوک دوباره از صخره بالا برود



و سرانجام کشتی تجاری همراه با بانو جمی جانگ هوا عازم چین میشود در یانگزو جانگ هوا به سون جانگ میگوید که به دنبال گونگ بوک بگردد سون جانگ هم میگوید که او خودش نیز قصد داشت که دنبال گونگ بوک و میون بگردد




نبردهای تمرینی گلادیاتورها شدت بیشتری میگیرد وسرانجام آنها برای مبارزه آماده میشوند هنگام شب هم گروه پیشخدمت دختران برای آماده کردن آنها وارد میشوند



گونگ بوک و میون بهمراه  افسر آموزش آنها به بازار میروند در بازار گونگ بوک برای لحظه ای جانگ هوا را میبیند  ولی تا دنبالش برود او در بین جمعیت گم میشود بانو جمی برای انجام تجارت بیشتر پیش سول پیانگ میرود وبه او پیشنهاد تجارت میدهد ولی چون در پیشنهاد او معاملات غیر قانونی وجود داشت ارباب سول پیانگ میگوید که اعتبارش را از دست نمیدهد و قبول نمیکند



ناچارا آنها دوباره پیش ارباب لی برمیگردند.از این طرف جانگ هوا از سون جانگ درباره گونگ بوک میپرسد ولی سون جانگ نتوانسته بود آنها را پیدا کند.قبل از مبارزات بین گلادیاتورها ارباب جو گلادیاتورهایش را انتخاب میکند او هنگام انتخاب فقط به گونگ بوک رودررو نگاه میکند این یعنی اینکه خیلی به او امید دارد برای مبارزه آنها پول کافی برای شرط بندی ندارند بنابر این ارباب جو پیش یون جان میرود واز گروه آنها پول درخواست میکند ومیگوید که تا پانزده روز آنرا بازمیگرداند.روز مسابقه فرا میرسد و در مسابقه اول میون حریفش را میکشد



یون جان نیز درباره تجارت به جانگ هوا توضیح میدهد .آنها بکنار ساحل رودخانه میروند و در آنجا جانگ هوا از یون جان میخواهد که دنبال گونگ بوک بگردد.مبارزه دیگر بین گونگ بوک و یو پیو میباشد سول پیانگ پانصد سکه روی گونگ بوک وبانو جمی پانصد سکه روی یو پیو شرط میبندند.در این مبارزه گونگ بوک پیروز میشود و بعد از پایان در حالیکه همه او را تشویق میکنند چشمش به بانو جمی میافتد...



خلاصه قسمت هشتم امپراطور دریا

گونگ بوک و میون وارد قلعه ای میشوند و در آنجا بازرگانی با آنها صحبت میکند و از آنها کار کردن سخت میخواهد.مشکل آنها این است که زبان چینی بلد نیستند.گونگ بوک از فرط خستگی خواب جانگ هوا را میبیند ولی در خواب هم به او نمیرسد



شب هنگام افراد زندانی آنها را میزنند و آنها را با رییس روسا آشنا میکنند که او اولین رییس زندان است وباید حرفهای او را گوش کنند.زنگ غذا بصدا در میاید ولی چون آنها این زنگ را نمیشناسند دیر میرسند.یکی از افراد رییس اول به آنها میگوید که آنها چگونه میتوانند بدون غذا زنده بمانند.او توضیح میدهد که به فکر فرار نباشند زیرا تا کیلومترها خبری از هیچ شهری نیست وآنها باید به این فکر کنند که در اینجا بتوانند فقط زنده بمانند




بانو جمی در صحبتی با جانگ هوا از این میگوید که دختران آنجا فکر میکنند او زن بدون قلب وسختگیری است اما جانگ هوا میگوید که آنها هنوز کوچکند و چیزی نمیفهمند بانو جمی از احساس جانگ هوا نسبت به خودش میپرسد. جانگ هوا احساسش را میگوید و سپس توضیح میدهد که این احساس به این خاطر است که او قدرت و گستردگی در کارش دارد و قلبی برای فکر کردن به احساسات احتیاج ندارد.بانو جمی نیز از احساس مادری نسبت به او میگوید واینکه باید شخصی را مناسب برای ازدواج با او انتخاب کند(این سکانس بخاطر لباس بانو جمی نشان داده نشد)



در بازار جانگ هوا با پدر سون جانگ صحبت میکند واو از بازار و مغازه های مختلف آن میگوید و به او زنی را نشان میدهد که هدایت کننده یک مغازه چینی است مغازه ای که مربوط به ارباب لی میباشد.در آنجا جانگ هوا یون جان را میبیند وبه او میگوید که میخواهد با او صحبت کند.از او میخواهد که مهارتهای تجارت را در مغازه او یا دبگیرد.در آنجا زن مسئول میگوید که نمیتواند به جانگ هوا آموزش دهد وجانگ هوا باید مانند کارگرها کار کند تا یاد بگیرد.علیرغم حرفهای یون جان جانگ هوا قبول میکند وبرای اولین کارش پنج طاق ابریشم را باید بفروشد



 در منزل یکی از افراد متمول جانگ هوا پارچه ها را نشان میدهد ولی بانوی خانه آنها را قبول نمیکند جانگ هوا با دیدن تابلوهای نقاشی میگوید که پشت سر آن تابلوهای نقاشی باید ابریشم باشد نه کاغذ وخودش با نقاشی زیبایی که میکشد سرانجام پارچه های ابریشم را میفروشد



یون جان کتابهای تجارت آنها را به جانگ هوا میدهد ومیگوید که به او کمک میکند تا آنها را یاد بگیرد.جانگ هوا نیز شبانه روز مشغول یاد گرفتن میشود وبزودی آنها را تمام میکند.در ساحل جانگ هوا و یون جان صحبت میکنند و او میگوید که برای بار اول او را در چانگ هی دیده جانگ هوا از افرادی که از راه دریا برده شدند میپرسد(گونگ بوک و میون) اما در ادامه صحبت یون جان از جانگ هوا میگوید واز روزهای گذشته و آشنایی با او



در منزل بانو جمی به دیدار جانگ هوا می آید وبه او میگوید که پسر یکی از صاحب منصبان عاشق او شده است ام جانگ هوا میگوید که قصد ازدواج ندارد ودر عوض از کتابهای تجارت که همه آمارها را در آن طبقه بندی کرده میگوید بانو جمی نیز به او مسئولیتی در بازار موجینجو میدهد.



گونگ بوک و میون در سختترین وضع زندگی میکنند.میون گوشتی را میدزدد اما افراد رییس او را میبینند واین باعث میشود آنها را دستگیر کنند رییس میخواهد با چاقویی میون را زخمی کند گونگ بوک از او میخواهد که آنها را ببخشند ولی او قبول نمیکند ومیون را زخمی میکند گونگ بوک نیز عصبانی میشود وطی نبردی رییس را میکشد بدستور رییس قلعه آنها را از طناب آویزان میکنند



از آنطرف ارباب لی به یون جان میگوید که تجارت ابریشم از جاده ابریشم توسط سول پیانگ بدون دردسر همیشه انجام میگیرد وکاروانهای آنهابدون هیچ دردسری به مقصد میرسند وسود خوبی میبرند.او به یون جان میگوید که او باید جلوی کاروانهای آنها را بگیرد تا کاروانهای آنها فقط از آنجا گذر کنند



 یون جان وقتی از جانگ دال میشنود که او با استفاده از قدرتش گونگ بوک ومیون را برای ساختن دیواری کیلومترها دورتر فرستاده آنقدر عصبانی میشود که او را به باد کتک میگیرد.صبح زود نیز برای نجات آنها راهی میشود



گونگ بوک و میون علیرغم چند روز بی آبی زنده میمانند وگونگ بوک بعنوان رییس جدید آنها میشود.اما بزودی آنها را به نقطه ای دیگر میفرستند گونگ بوک ومیون بین راه فرار میکنند اما بی آبی باعث میشود که اسی که هر دو آنها را حمل میکرد بمیرد و آنها پیاده به راهشان ادامه دهند.دیگر توانی برای آنها با قی نمانده افراد قلعه هم برای پیدا کردن آنها راهی میشوند ولی آنها را پیدا نمیکنند .اما گونگ بوک و میون از بی آب وغذایی بیهوش میشوند



خلاصه قسمت نهم امپراطور دریا

با سلام به دوستان عزیزم خلاصه قسمت نهم امپراطور دریا را تقدیم میکنم


اما بازرگانی که از این ببعد او را بیشتر خواهیم دید(ارباب جو) گونگ بوک و میون را میبیند که زیر خاکها مدفون شده اند وبه این شکل آنها از مرگ نجات پیدا میکنند ولی ارباب جو آنها را به همان محلی که فرار کرده بودند برمیگرداند.بازرگان بدنبال روسا همان کسی توسط گونگ بوک کشته شد آمده بود ولی فهمید که او کشته شده او بسراغ گونگ بوک و میون که تا گردن در خاک دفن شده بودند میرود



او با شمشیری بسوی گونگ بوک شهامت او را امتحان میکند و مورد پسندش قرار میگیرد تصمیم میگیرد که آنها را بخرد او با مبلغی بیشتر آنها را دوباره بدست میآورد و درست در لحظه ای که آنها را در قفسی زندانی میبرند یون جان فرا میرسداما یون جان دیر رسیده بود و شخصی که آنها را فروخته بود بدروغ گفت که آنها در فرار کشته شده اند .یون جان نیزبازمیگردد




بانو جمی به دیدار رییس جدید جزیره موجینجو میرود و برای او سه هزار سکه نقره میبرد.او در صحبت با او در مورد تجارت مستقیم با چین که تا این لحظه فقط مخصوص دولت  بود صحبت میکند که اگر او با صحبتهایش باعث شود اینکار انجام شود خزانه مالی آنها بیشتر خواهد شد



 گونگ بوک و میون به منزل ارباب جو میروند ودر آنجا گروهی از افراد جنگجو را میبینند که در حال تمرین هستند.ارباب جو به افسرش میگوید که آنها را امتحان کند گرچه در این نبرد گونگ بوک و میون شکست میخورند ولی آن افسر میگوید که مدتهاست افرادی جنگجو به این خوبی ندیده است.آنها را به اتاقی میبرند ودختران پیشخدمت برای آنها غذاهای لذیذ می آورند



گونگ بوک و میون به ملاقات ارباب جو فرستاده میشوند و در آنجا ارباب جو به آنها میگوید که اینجا محلی است که آنها گلادیاتورها را تربیت میکنند وآنها اگر پیروز شوند بهترین زندگی را خواهند داشت واگر در مبارزه ببازند که کشته خواهند شد



از طرفی بانو جمی رهبری گروه تجاری که قصد رفتن به یانگزو در چین را دارند را به جانگ هوا میدهد.او نیز لیست وسایل برای بردن را به روسای بازرگانی میگوید بازرگانان منتخب هم جهت رفتن به چین انتخاب میشوند.از این طرف هم مهارتهای جنگی به افراد جدید آموزش داده میشوددر ادامه آنها دختر بازرگان چاریونگ و محافظ کاروان هاجین را میبینیم که در حال رفتن گروهی به آنها حمله میکنند ولی هاجین همه آنها را میکشد



 از این طرف ارباب سول پیانگ رهبری گروه تجاری را بجای دخترش به ارباب کو میدهد و همین باعث میشود زندگی دخترش نجات پیدا کند چون در حمله یون جان به این کاروان تمام افراد کشته میشوند از جمله ارباب کو



ارباب سول پیانگ برای گرفتن نیرو به پیش ارباب جو میرود در اینجا مهارتهای فردی گونگ بوک بسیار افزایش پیدا کرده است.سول پیانگ گونگ بوک را میبیند و میخواهد اورا بخرد ولی ارباب جو میگوید که او را برای مسابقه میخواهد بنابر این سول پیانگ پول آنها را به ارباب جو میدهد تا بعد از مسابقه او را به او تحویل دهد آموزشهای سخت گونگ بوک و میون همچنان ادامه دارد



خلاصه قسمت هفتم امپراطور دریا

 با سلام به دوستان عزیز قسمت هفتم امپراطور دریا را تقدیم میکنم.


 


گونگ بوک ومیون دستگیر میشوند و از این طرف هم جانگ هوا هر چقدر منتظر آنها میماند بی نتیجه است.




گونگ بوک ومیون به زندان انداخته میشوند.بانو جمی برای تغییر در کتابهای مربوط به تجارت وآمار وارقام به دنبال جانگ هوا میفرستد ولی او نیست.بعد از مدتی او برمیگردد وبه بهانه سالگرد وخاطره مادرش از این خطر فرار میکند.ندیمه او خبر می آورد که گونگ بوک ومیون در زندان هستند.جانگ هوا نیز اشک میریزد




بانو جمی با پیشنهاد رشوه قصد دارد افراد رییس موجینجو را جز افراد خودش کند.از این طرف هم افراد بانو جمی برای تجارتی دیگر به یون جان وافرادش اطمینان میدهند که خطری دیگر آنها را تهدید نمیکند.جانگ هوا از افسر محافظان درخواست میکند که گونگ بوک را ببیند.او میگوید که گونگ بوک بزودی کشته خواهد شد اما جانگ هوا به این بهانه که قبل از مرگ او یکبار او را ببیند افسر محافظان را متقاعد میکند



در زندان هم لحظات سختی بین او وگونگ بوک میگذرد.جانگ هوا از زمان زیادی میگوید که منتظر او بوده گونگ بوک نیز به او میگوید که باید اورا فراموش کند وبه این شکل اشکهای جانگ هوا و گونگ بوک سرازیر میشود.جانگ هوا دستانش را روی دستان گونگ بوک میگذارد واشک میریزد



جانگ هوا برای نجات جان گونگ بوک پیش بانو جمی میرود ولی سخنان او تاثیری ندارد وبانو جمی میگوید که از اتاق بیرون برود .از این طرف گونگ بوک و میون را از زندان بیرون میبرند و در حال رفتن هستند که نگاه گونگ بوک و جانگ هوا بهم میخورد وبازهم لحظه سختی دیگر با آهنگی زیبا (که متاسفانه هیچ وقت از تلویزیون پخش نمیشود)



جانگ هوا به پیش بانو جمی میرود و از او تشکر میکنذ که آنها را نکشته ومیگوید که از این ببعد با همه توانش در خدمت او خواهد بود.گونگ بوک ومیون را سوار بر کشتی میکنند تا به سمت چین ببرند.در کشتی آنها بوضع بسیار سختی غذا میخورند



در آنجا خبر میرسد که دو نفر مرده اند وقصد دارند آنها را به دریا بیاندازند.میون بعد از درگیری که با یکی از زندانیها پیدا میکند ناگهان موچانگ را میبیند که بعد از آن درگیری وخوردن خنجر یون جان وشمشیر آن شخص بیهوش شده بود.آنها او را بهوش میآوردند وبه موچانگ میگویند که آنها در حال رفتن به چین هستند



جاگال از طرف رییس دزدان دریایی مامور میشود تا به کشتی برود.او در آنجا گونگ بوک و میون را میبیند ودستور میدهد تا آنها را  ببندند وپیش او بیاورند.در آنجا جاگال میگوید که زندگی یا مرگ آنها دست اوست گونگ بوک به او میگوید که پدر او نیز توسط دزدان دریایی کشته شد ولی جاگال نمیگزارد حرفهایش تمام شود و آنها را به باد کتک میگیرد و میگوید که آنها را نمیکشد ولی به جایی میفرستد که هزاران بار آرزوی مرگ کنند



آنها را به جایی میبرند که مانند خرید وفروش برده میباشد.موچانگ را بخاطر اینکه زخمی است برگشت میدهند.در آنجا آنها برای اولین بار با دختر بازرگانی که هنگام کودکی وفرار از چانگ هی او را دیده بودند و او آنها را بازگشت داده بود روبرو میشوند ولی چشمان آنها باعث میشود که آن دختر آنها را نمیخرد



اما گونگ بوک ومیون از فرصتی استفاده میکنندو فرا میکنند آنها از هم جدا میشوند تا شانس فرار آنها بیشتر شود گونگ بوک برای فرار وارد کالسکه چار یونگ دختر بازرگان میشود ولی او را دستگیر میکنند و وقتی او را برمیگردانند میون نیز دستگیر شده آنها را از میان بیابانهای گرم میبرند....




خلاصه قسمت ششم امپراطوردریا

گونک بوک به جانگ هوا میگوید که چرا قبول کرده با آن  شخص ازدواج کند.جانگ هوا در حالیکه رویش را از او برمیگرداند تا اشکهایش را نبیند به او گفت که بخاطر زندگی برادرش وهمچنین برگرداندن اعتبار خانوادگی خودش اینکار را انجام داده است.




گونک بوک در اتاق خودش را حبس میکند و به فکر حرفهای گذشته جانگ هوا می افتد.جانگ هوا نیز بسیار ناراحت است.بانو جمی وارد اتاقش میشود و به او میگوید که ژنرال بزودی بازمیگردد واو باید آماده باشد.جانگ هوا نیز با لباسی بسیار زیبا وچهره زیباتر آماده میشود.




شبی که او میرود در محافظان مشغول نگهبانی هستند و جانگ هوا با نگاه در چشمان گونگ بوک از کنارش رد میشود.اما وقتی جانگ هوا وارد اتاق میشود ژنرال کشته شده است.بله یون جان برای اینکه او با جانگ هوا ازدواج نکند او را میکشد.با صدای جانگ هوا گونک بوک وارد اتاق میشود و مشغول بررسی جسد است که ناگهان یوم جان را که چهره اش را پوشانده میبیند که در حال رفتن است او را تعقیب میکند ودر جایی با او مبارزه میکند سرانجام بعد از مبارزه کوتاهی با ضربه  پای یون جان گونک بوک بر روی چوبها میافتد اما یون جان او را نمیکشد ومیرود



از این طرف رییس افسران با نبود گونک بوک به او مشکوک میشود ودستور میدهد تا اورا پیدا کنند.در اتاق بانو جمی آن بانویی که در آن شب جانگ هوا وگونک بوک را با هم دیده بود به بانو جمی میگوید بانو جمی نیز پیش جانگ هوا میرود ودر مورد گونگ بوک از او میپرسد.جانگ هوا نیز قضیه نجات جانش  توسط گونگ بوک را به او میگوید اما بانو جمی رفتار مناسبی نشان نمیدهد



از این طرف یون جان پیش رییس دزدان دریایی میرود و در جواب سوال رییس دزدان که کجا بوده میگوید که او ژنرال را کشته ودر توجیه کارش از خطرناک بودن این شخص برای آینده تجارت بین او و بانو جمی میگوید  ونه از جانگ هوا و اینکه او را دوست دارد



گونگ بوک برمیگردد ولی او را دستگیر میکنند .گونگ بوک ماجرا را شرح میدهد ولی فایده ای ندارد وبانو جمی درباره احساسات بین او جانگ هوا میگوید ودستور میدهد اورا به زندان بیاندازند



 در زندان میون با اجازه از افسر محافظان برای گونگ بوک غذا می آورد ودر آنجا گونگ بوک درباره شخصی که در چانگ هی درباره خنجری که ژنرال با آن کشته شد به او توضیح داده بود میگوید.از این طرف افسر محافظان او را احظار میکند و میگوید که او عقیده دارد کشتن ژنرال کار او نیست اوباید ماموریتی را انجام دهد تا از این وضع نجات پیدا کند.گونگ بوک برای اجرای ماموریت میرود که لحظه ای جانگ هوا را میبیند اما سراغ او نمیرود .



او برای کشتن مامور رییس جزیره موجینجو یعنی همان موچانگ مامور شده بود که از قضا در آنجا با موچانگ روبرو میشود.او همه چیز را به او میگوید و آنها برای نجات گونگ بوک از این وضعیت نقشه ای میکشند که نشان دهند گونگ بوک موچانگ را کشته و آنها در این زمینه موفق میشوند.گونگ بوک نیز زنده بودن موچانگ را بالاخره به میون میگوید




میون و گونگ بوک به دیدار موچانگ میروند.در جلسه ای موچانگ به آنها در مورد برنامه آنها برای حمله به محموله ای که بزودی دست بانو جمی میرسد توضیح میدهد و به آنها میگوید آماده باشند.از طرفی گونگ بوک به دیدار جانگ هوا میرود و به او میگوید که آیا حاضر است با او موجینجو را ترک کند آیا حاضر است با او دراعماق کوهها زندگی کند آیا میداند که اگر بفهمنذ که او با چه کسی ازدواج کرده جانش در خطر لست آیا حاضر است با او بیاید؟جانگ هوا با تمام اینها موافق است.گونگ بوک نیز جانگ هوا را در آغوش میکشد



افسر محافظان در جلسه ای به سه نفر از محافظان منتخب در مورد محموله امشب و وظایف آنها میگوید.گونگ بوک نیز بسراغ جانگ هوا میرود وبه او میگوید که برای امشب آماده باشد



اما برادر جانگ هوا که موچانگ را دیده قضیه را به بانو جمی میگوید وآنها میفهمند که گونگ بوک او را نکشته و یک خائن است .افسر محافظان برمیگردد و بدون اینکه بروی خودش بیاورد دستور میدهد آنها حرکت کنند.از این طرف محموله تجاری  از کانالی به خشکی نزدیک میشود.نبرد بین نیروهای موچانگ واز این طرف یون جان ودزدان شروع میشود.در صحنه ای موچانگ قصد کشتن یکی از افراد اصلی را دارد که یون جان با خنجری او را از راه دور میزند و آن شخص هم به او شمشیر میزند.



از این طرف هم در گوشه ای نیروهای محافظ گونگ بوک و میون را دستگیر میکنند