قسمت سی و هفتم جومونگ

قسمت سی و هفتم : دیگه حق نداری پاتو توی بویو بزاری

 

تسو که با کمک فک و فامیل ملکه تونسته زمام امور رو بدست بگیره همه وزرا رو توی تالار جمع میکنه و وزیر بو اول براشو سخنرانی در این رابطه میکنه که خود گوموا تسو رو به عنوان جانشینش معرفی کرده و کارمون وجاهت قانونی داره .تسو هم بر مسند قدرت میشینه و همه تبریک میگن

اونطرف قضیه نارو به ارودگاه ژنرال هوک چی میره و میگه تسو با نظر خود شاه جانشینش شده و بیاید خودتونو تسلیم کنید و اگرنه تسو میاد خودتون و خانواده هاتون رو میکشه  که ژنرال هوک چی به خاطر سربازهاش قبول میکنه . اویی که میگه من نمیایم میرم میجنگم که ماری و هیوبو نصحیتش میکنن

 

 

ژنرال هوک چی به قصر میره و اول از همه برای افرادش امان میگیره که اونها دستور منو اجرا کردن و بعدش زانو میزنه و با تسو بیعت میکنه

ماری و بقیه در مورد این خفت حرف میزن که اویی میگه من توی این بی صاحب شده نمیمونم هیوبو میگه پس یوهوا رو چه کنیم ماری میگه بیاد بریم که دیگه موندمون فایده نداره گوموا که خوب شد تسو دیگه کاری به یوهوا نداره

 

و سه تایی با همون تیریپ قبلی میزن توی شهر که نه فرماندهی میخوان نه نخست وزیری فقط جومونگو زنده برگرده که توی راه موسونگ اونها رو میبینه و رییس تاک جریانو بهشون میگه و قرار میشه جومونگ رو پیدا کنن

 

رییس تاک میره تا به یون تابال جریانو بگه ولی سوسونو رو که میبینه میزنه کوچه علی چپ و میگه اومدم هم تبریک بگم هم سری به رییس بزم .سوسونو هم به اوته میگه دیدی پیچوندمون حتماً یه چیزی شده

تسو که حسابی جایگاه جدید بهش خوش میگذره سران ساچلدو رو جمع میکنه و مالیاتشونو نصف میکنه و حسابی سیبلشون رو چرب میکنه میگه پسراتون بلند کنید بیارید تا هر پستو مقامی خواستن بهشون بدم

یونگ پو که به خیال خودش شخص مهمی توی قصر بوده ، از اینکه در جریان امور نزاشتنش ناراحته و سر داییش داد میزنه و میگه من حال این تسو رو میگیریم وزیر بالگوئه میگه ما کارهامونو کردیم رفت میخوای چه کاری کنی ،تسو عرضه داشتن جونشو گذاشت وسط و حکومت رو از گوموا قاپید تو وجودشو داری همین کار رو با تسو بکنی یونگ پو سریع میزنه اون در و میگه چرا حرف توی دهنم میزاری من گفتم میتونستم کمکش کنم شانش اوردین بدون من کارتون پیش رفت و سریع از اونجا میره

یونگ پو میره پیش باباش و میگه این تسو بی غیرته و قدرتش کورش کرده ولی من باهاتونم بگید چه کنم که گوموا میگه اینقدر به پر و پای دادشت نپیچ ، بزار کارشو بکنه حوصله دعوا ندارم

ملکه چند روزه حسابی خوشحاله که مأوریونک و دار دسته میرن پیشش و بهش میگند جومونگ زنده است و بدجور تو ذوق ملکه میزنن اونهم میگه فعلاً صداشو در نیارید ببینم چی میشه

وزیر بو هم داره تسو رو نصیحت میکنه و از تجربیات گرانبهای خودش به تسو میگه که اینقدر به ساچلدوییها اعتماد نکن اینها هم یه پدر سوخته برای خودشون چند روز دیگه سوارمون میشند پسرانشون رو بیار این بهشون مقام بده که مراقب کارهاشون باشی .حواست هم باشه مثل بابات اینقدر دنبال جنگ و جدل و انتقام گیری نباش .تسو هم میگه باشه (از اون گوش میده بیرون)

تسو سری به مامانش میزنه و میفهمه که جومونگ زنده است

سریع نارو رو احضار میکنه و میگه یواشکی چند نفرو برمیداری میری اون منطقه رو مو به مو دنبال جنازه جومونگ میگیردی تا پیداش کنی

رفقای جومونگ جستجو رو از رودخونه شروع میکنن و مشخصاتشو رو توی شهرهای مسیر رودخونه به مردم میگند تا پیداش کنند

 

سویا که نگران جومونگه میره پیش سول تاک و میگه تو که میخوای جومونگو بفروشی بدش بویو ثواب میبری سول تاک هم میگه چشمم روشن که چقدر دوستش داری اصلاً میفروشمش به هانیها تا حالت گرفته شه خر نشو بیا زنم شو تا هم آزادش کنم هم نکشمت

سویا رو برمیگردون زندان که میره پیش جومونگ و بهش میگم روم سیاه که سول تاک اینکارها رو کرد جومونگ هم میگه تو که تقصییری نداری

نامه سول تاک به یانگ جو میرسه اونکه باور نمیکنه میگه یه گروه از زره پوشها رو بفرستین بفهمیم جریان چیه

سولان آدم هنرمندی نشون میده که دستی تو نقاشی کشیدن داره ، هائو چن میاد میگه علت اینکه تسو باهات نمیخواب و همبسترت نمیشه اینکه که یه دختر به نام سوسونو رو دوست داشته و پاشنه خونه شو رو کنده بود که اون بدخت هم با یکی ازدواج کرده ولی تسو دست بردار نیست سولان هم میگه خاک بر سر من که شوهرم ، شاه بویو اینطور به یه دختر دل نبنده

و میره پیش تسو توی مکان خلوت که کسی حرفهاشون رو نشنوه ! و تسو هم برای اینکه سه نشه میگه چقدر خوب شد تو منو از تنهایی در اوردی و کنارت به آرامش میرسم سولان هم بدون حرف و حدیتی میره سر اصل مطلب و میگه ولی یعنی اینقدر که دیگه سوسونو رو ول کنی تسو که میاد درستش میکنه و میگه اون مال قبل بود تمام شد رفت دیگه پاشو وسط نکش .سولان میگه اگه کسی رو دوست داری به خودم بگو تا برات بگیرمش دیگه از این کارها نکن آبرمون رو میبری (خبر نداره که قراره بود همین بلا سر خودش بیاد)

 

سونگ یانگ برای اینکه یون تابالو تحت فشار بزار رفته هیون تو پیش یانگ جو تا به تسو سفارش کنه ،که یانگ جو میگه جنگ تمام شد خودت برو باهاش حرف بزن . که همین موقع هائو چن نامه سولان رو میده و اعصاب یانگ جو خورد میشه

تسو هم با وزیر بو در مورد سمتهای جدید حرف میزن که به کی چی برسه و ژنرال هوک چی رو یه پست نمادین میده و فرماندهی ارتشو میده به پسر ماگا و چند تا توصیه سیاسی هم وزیر بو بهش میکنه تا کسی بهشون خیانت نکنه

 

سونگ یانگ هم به بویو میاد و بابت کارهای که کرده عذر خواهی میکنه و میکه من فقط میخواستم جلوی یون تابالو بگیرم و نامه یانگ جو رو بهش میده که تسو میگه چون جنگ تمام شده میبخشمت

البته یانگ جو یه نامه هم در رابطه با سولان برای تسو نوشته و تذکرات لازم رو بهش میده که خبر دارم اونجا چی به چیه حواست بیشتر به دخترم باشه

خبر به یون تابال میرسه و چی ریانگ میگه بویو و هان کم بودن الان بیرو هم بهشون اضافه شد رییس پیل هم طبق معمول آیه یأس میخوانه و میگه من از همون اول گفت باید بریم گیرو یون تابال میگه باید برم پیش تسو ببینم چی میگه

 

همین موقع نارو میاد اونجا و به دستور تسو یون تابالو دستگیر میکنه و دست بسته میبره قصر

توی جلسه بازجویی تسو بهش میگه ما رفته بودیم جنگ تو اینجا رو کرده بودی سر گردنه و گرون فروشی و ازاین حرفها فکر کردی ما نیستیم کسی بهمون نمیگه و میگه شاهدها رو بیارین.شاهدها که تاجرهای بازارن و متشخصترینشون دوچیه که تا میتونه به یون تابال دروغ میبنده تسو هم با قرار کیفر خواست میگه بندازینش توی زندان یون تابال که میبینه اینها برنامه ریزی شده است به تسو میخنده و میگه واقعاً خجالت داره که حاکم خنگی مثل تو ، توی این وضعیت اینکارو  میکنه و شجاعانه میگه خوب راست میگی اصل مجازات رو اجرا کن و منو بکش که تسو چیزی نمیگه یون تابال که زده بی خیالی با خنده به تسو میگه این روز رو یاد باشه که چه کردی

 

تسو به سونگ یانگ میگه این یون تابال خیلی پدر سوخته بازی برامون در اورده میخوام حالشو بگیریم برو جولبون برای خودت و سعی کن گیرو رو برام بگیری

 

خبر به سوسونو میرسه و سریع بلند میکنه میره قصر تا یه کاری بکنه

فسیل زشت سونگ یانگ توی راه زندان یون تابالو میبینه (میسر زندان از چنین جایی جز نکات حائز اهمیت سریاله!!) و بهش میگه ریاست چنان بهت ساخته بود میخواستی کمک بویو کنی تا به جایی برسی با این کارهات بدتر آبرمون رو بردی بزار پام به جولبون برسه یه بابای از افراد قبیله ات در بیارم که تنت توی گور بلرزه یون تابال هم خنده اش میگیره و با نگاهش بهش میگه مرد نیستی اگه به حرفهات عمل نکنی

سولان میاد پیش تسو و از در نیش و کنایه میره جلو تا عکس العمل تسو رو بسنجه و بهش میگه اگه یون تابالو بکشی دیگه سوسونو نگاهت هم نمیکنه تسو هم میگه من احساساتمو توی کارم دخالت نمیدم همین موقع خبر میرسه سوسونو برای وساطت اومده که تسو جلوی سولان میگه بگید بره وقت ندارم سولان هم که میخواد سوسونو رو ببینه میگه این اومده برای التماس بلند شو بریم یه کم بخندیم

 

تسو میره دیدن سوسونو که سوسونو جلوش زانو میرنه و میگه اگه میخوای تلافی کنی منو بکش بابامو ول کن بره بی گناهه تسو میگه بابات باید جور گناهشو بکشه در ضمن مگه من هر چی بهت میگفتم تو گوش کردی که حالا من بکنم

 

سولان که همیشه از در غرور و کلاس گذاشتن میره جلو میاد اونجا میگه نگاه کنید اینجا رو تو همون دختر متکبره نیستی که اومدی بودی خونه بابام الان اینطور به خاطر بابات غرورتو شکستی و به تسو میگه این بنده خدا حاضره به خاطر باباش بمیره خوب بکشش و باباشو آزاد کن (تاپیک شوهر سنجی) من خجالت میکشم جایی بگم شما این دخترو دوست داشتین

رفتار سوسونو و شکسته شدن غرورش از یه طرف و نیش و کنایه سولان حسابی تسو رو تحت فشار میزاره که دوباره میرنه توی مشروب خوری

سوسونو هم میره دیدن باباش و بهش میگه من تلافیشو سرشون در میارم یون تابال هم میگه نگران من نباش و نمیخواد دوباره احساسی عمل کنی برو فکر کشورمون باش همین موقع تسو هم میاد اونجا و میگه هر چی بین ما و شما بود و نبود تمام شد رفت دست بابات رو بگیر و برو .دیگه هم نبینم پاتون رو توی بویو بزارید

یون تابال آزاد میشه و سوسونو میگه کاسه کوزه رو جمع کنید بریم گیرو

 

دوچی منتظر خبر مرگ یون تاباله که هان دانگ میاد وجریانو میگه اونهم اول نارحت میشه ولی بعد میگه اخراجش هم موفقیت بزرگیه برامون و بلند میگه میره قصر پیش یونگ پو و چوخانش میکنه و ازش کمک میخواد یونگ پو میگه جمع کن ببینم من حال و روز خودم مشخص نیست که چی میشه تو میخوای وفاداریتو بهمون ثابت کنی

تسو سمتهای جدید رو اعلام میکنه که همه سر همون پستهاهاشون ابقا میشن و فقط یونگ پو ه که چیزی بهش نمیرسه

 

میره پیش تسو و میگه دادش اینه رسم روزگار؟ تسو میگه اولاً حرف دهنتو بفهم دادش چیه من الان شاه ام تازه اینقدر آدم داشتم که بدرد بخورتر و با عرضه تر از تو بودن ولی چیزی بهشون نرسید یک کم دندون سر جیگر بزارم تا یه کار بهت بدم یونگ پو میگه حتماً میخوای فرماندهی دروازه رو بهم بدی تسو میگه صداتو بیار پایین بزارمت اونجا مردم ببیننت بهمون میخندن

یونگ پو میره پیش مامانش شکایت اونهم میگه بزار چند روز بگذره اوضاع آروم شه خودم باهاش حرف میزنم یونگ پو هم میگه نمیخوادبه خاطر من بهش التماس کنی صبر کنید یه روزی همه تون از اینکه اینطور منو انداختین کنار تاسف میخورید

 

چولانگ خبر اخراج یون تابال و اتحاد سونگ یانگ با تسو رو به یومی یول میده سو ریونگ هم میگه اوضاع خرابه باید سریع از اینجا جیم بزنیم تا بلایی سرمون نیومده

گوموا که حالش بهتر شده رفته هوا خوری یوهوا که نگرانش شده سریع میره پیش و میگه چرا اومدی بیرون گوموا میگه اومدم هوا خوری و از یوهوا بابت اتفاقات افتاده معذرت میخواد و میگه من دارم تاوان اشتباهم رو میدم (ازدواج با وون هو)

تسو برای دادن گزارش کارهاش میره پیش گوموا و شروع میکنه که گوموا میگه اینها رو ول کن تو خودت همه کاره ای فقط ازت میخوام این یوهوا منو اینقدر اذیتش نکنی گناه داره توهین به اون یعنی توهین به ناموسم

سواره نظام هان به هان بک میرسن که ماری و بقیه توی راه میبیندشون و میفهمن توی شهر خبریه و جومونگ باید اینجا باشه

سول تاک هم سریع زره پوشها رو میبره غار و حومونگو نشون میده فرمانده زره پوشها هم همون کسیه که پدر یوهوا رو کشته میگه خودشه و میبرنش .سویا هم میفهمه و حسابی دلش برای جومونگ نگران میشه

مثل هئ موسو جومونگو میندازن توی یه قفس و میبرن به هیون تو که همقطاریها میبیندش و خبرو به بقیه میدن .مو پالمو هم که این همه راه شمشیر رو برای جومونگ اورده میگه بالاخره صاحب شمشمیر پیدا شد

خلاصه بیرون از شهر سر راه زره پوشها کمین میگیرن و بهشون حمله میکنن

موپالمو هم جومونگ رو آزاد میکنه و شمشیر بهش میده و میگه اینو ساختم فقط به خاطر تو

جومونگ هم که می طلبه انرژی ذخیره شده توی این چند روز رو خالی کنه با دیدن شمشیر جو گیر میشه میپره بیرون و چند نفرو میکشه که دو تا از زره پوشها میرن سراغش جومونگ هم طی یه عملیات اتروباتیک اونا رو میکشه



برچسب ها : , ,