قسمت آخر(81) جومونگ

قسمت هشتاد و یکم : تحقق رویای دیرینه و تصمیم مصلحت اندیش

 

 

 

جومونگ و افرادش برای جنگ آماده میشن و برای اینکه خبر به لیادونگ نرسه بوبونو و موگول رو میفرسته برن شهر جاسوسهای هان رو دستگیر کنن و خودش و بقیه سمت لیادونگ راه میوفتن

 

 

سوسونو و باقی افراد پشت جبهه ای در مورد تهیه تدارکات و نیروهای پشتیبانی و فرستادن اونها به محل جنگ حرف میزن و سوسونو دستورات لازمه رو میده

 

هوانگ جا کیونگ ( به قول تی وی هوفانگ زی گینگ !! ) هم بی خبر از ماجرا با افرادش در مورد جنگ و نقشه های راهبری حرف میزن و به زیر دستش وانگ میگه حالا که جاسوسهامون خبری از حرکت ارتش جومونگ ندادن ارتشو بردار برو به روستاهای مرزی بویو حمله کن ببنیم چی میشه و همه افرادش از این طرح بشدت استراتژیک استقبال میکنن

 

در بویو هم همه لباس عزا تنشون کردن و تسو میره روی منبر و از برنامه اش برای متحد شدن با جومونگ و حمله به لیادونگ (یودونگ) میگه یونگ پو هم که غرور ملیش جریحه دار شده اعتراض میکنه که تسو میگه تو نمیخواد برامون نطق کنی هنوز خون پدر خشک نشد و من برای انتقام گرفتن با هر کسی متحد میشم خودت هم برو آماده شو باید باهام بیایی

 

در این بین ناور میاد اونجا و میگه ارتش هان به مرزهای جنوبی مون حمله کردن تسو هم یاد حرفهای جومونگ میوفته که بهش گفته بود اونها تا سرگرم حمله به بویو هستن من هم دورشون میزنم و محاصرشون میکنم برای همین به بقیه میگه الکی شلوغش نکنید که من و جومونگ در این مورد باهم حرف زدیم و نقشه ها ریختیم زودتر آماده شین راه بیوفتیم

 

 

 

سولان هم از اینکه این همه تلاشش برای نابودی جومونگ بی نتیجه مونده و شوهرش قراره بره جنگ با جایی که اصل و ریشه اش در اونجا پدیده اومده اونهم با کمک جومونگ حسابی ناراحته و نمیخواد بره بدرقه تسو که هائوچن (مشاورش) میگه الان وقت این چیزها نیست بیا برو بدرقه شوهرت خوبیت نداره بعداً میشه در این مورد تصمیم گرفت

 

خلاصه بلند میکنه میره تو هیئت بدرقه که تسو و یونگ پو میان اونجا و از ملکه خداحافظی میکنن و تسو به سولان میگه میدونم چه دردته ولی به خاطر مصالح کشور مجبورم و راه میوفتن

 

و میرن مقرر فرماندهی گوگوریو و به جومونگ میگه ارتش هان ورداشته به مرزمون حمله کرده جومونگ میگه حالا که گول خوردن و خبر ندارن چی به چیه من و افرادم میریم گوهیون سو یکی از مناطق استراتژیکشون رو میگیریم که تسو میگه هر گلی به سر خودتون زدین بدین ما هم بزنیم من هم باهات میایم

 

اونطرف فرماندار گوهیون میاد لیادونگ پیش بقیه تا جمعشون جمع بشه و با هوانگ مجلس عیش و نوش میگیرن و در مورد طرح استراتژیک هوانگ میگن و میخورن که یه نفر میاد اونجا و میگه پاشین جمع کنید بند و بساط رو که جومونگ و تسو گوهیون رو گرفتن و اینطور مجلس عزا میشه و هوانگ هم که تازه فهمیده چه کلاهی سرش رفته فرماندار گوهیون رو میفرسته دنبال تحقیقات و میگه یه نامه هم بدن برای نیروهای کمکی میفرسته تا هر چه زودتر خودشون رو برسونن و خودشون هم برای جنگ را میوفتن

 

 

 

 

بوبونو برای جومونگ خبر میاره که هانیها هر چی نیرو داشتن بردن تو یودونگ (لیادونگ) مستقر کردن جومونگ هم سریع جلسه رو تشکیل میده و میگه اونها میدونن ما میخوایم چه کار کنیم هر چی نیرو داشتن ریختن توی یودونگ تسو میگه هنوز هم نیروهاشون از ما بیشتره اگه نیروهای کمکیشون از چانگ آن برسه وضع بدتر میشه بهتره تا اوضاع بی ریخت نشده به یودونگ حمله کنیم و جومونگ میگه برای حمله آماده بشن

 

 

 

بعد از مدتها آهنگ سکانس زره پوشها گذاشته میشه و ارتشهای دو طرف رو به روی هم صف آرایی میکنن . جومونگ دستور حمله رو میده و طبق معمول با پشتیبانی سوتانهایی که از قبل تو زمین کاشته بودن و منجنیق آتشی ( کلمه خیلی آشنا برای بازی روهای اینترنتی) همراه دیگر وسایل زرهی همون اول کار بر اوضاع مسلط میشن و عرصه رو بر هانیها تنگ میکنن هوانگ هم که میبینه حسابی بهشون تلفات تحمیل شده عقب نشینی میکنه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موگول هم چند نفر رو برمیداره میزاره دنبالشون ولی تو تله افراد هوانگ که سر راه کمین کرده بودن گیر میوفته که همه افرادش کشته میشن و خودش هم محاصر میشه . هوانگ بهش میگه بیا مثل بچه آدم تسلیم شو ولی موگول مبارزه میکنه و حسابی زخمی میشه که جومونگ میرسه و هوانگ فرار میکنه

 

 

 

 

 

 

جومونگ و اویی میرن بالا سر موگول که نفسهای آخرو میکشه و اونهم به جومونگ میگه میخواستم برم سر هوانگ رو برات بیارم ولی خاک بر سرم شد هم خودم و هم افراد رو به کشتن دادم منو ببخش و به اویی هم میگه شرمند جای خالی منو تو میدون جنگ پر کن و میمیره جومونگ هم از عصبانیت قیافه اش مثل تسو (موقع اوج عصبانیت) میشه شروع میکنه داد و بیداد کردن . حالا هدف کارگردان از حدف موگول چی بود معلوم نیست

 

 

 

 

شب نیروهای کمکی از چانگ میرسن (همین تعداد بیست هزار نفر شدن!) هوانگ هم دوباره جو میگیردش و میگه برای جنگ آماده شین که ما پیروزیم

 

اونطرف در اردوگاه گوگوریو ، سوسونو هم مثل روال گذشته مشغول کارهای پشت جبهه ای و درمان و زخم بندی سربازهاست البته سایونگ و هویون رو هم با خودش اورده که بی کار نباش. بقیه هم برای فردا آماده میشن

 

 

فردا صبح هم یه جنگ بزن بهادر رخ میده و در خلال جنگ این بار بیریو میاد به کمک یوری و سکانس پشت به پشت شدن روی میده و همدیگه رو پشتیبانی میکنن و بقیه هم همون سکانسهای تکراری کلیشه ای که یه نفر چند هزار نفر رو میزنه

 

 

 

سرانجام کار به اینجا میرسه که هوانگ وقتی میبینه اینبار هم شکست خورده به جای فرار میره جلو و درگیر میشه جومونگ هم وقتی میبینه هوانگ تنهایی اومده میره سر وقتش و با یه پرش کاملاً حساب شده و بشدت اعجاب انگیز ( سوباسایی) میپره سر هوانگ و میکشدش

 

 

و به این ترتیب نیروهای متحد جومونگ و تسو پیروز میشن و ندای پیروزی سر میدن و جومونگ به آرزوی دیرینه خودش و اجدادش تحقق میبخشه

 

 

 

بعد از این موفقیت بزرگ جلسه ای تشکیل میشه و تسو به جومونگ تبریک میگه و جومونگ به تسو ،خلاصه قرار میشه به مناسبت پیروزهای بدست اومده ضیافتی به صرف عیش و نوش برگزار بشه

 

در حاشیه مراسم تشکر یوری و بیریو از همدیگه هم جالب توجهه و دوتایی با هم میرن پیش جومونگ و تبریک میکن جومونگ هم از شجاعت و رشادتی که در خط مقدم به خرج دادن حسابی خوشحاله و بهشون آفرین میگه

 

تسو هم این صحنه ها و روابط پدر و پسر رو که میبینه حسابی ناراحت میشه و دلش میسوزه (با اینکه بزرگتر از جومونگه هنوز بچه نداره) وزیر بو هم متوجه میشه و میگه چته ناراحتی تسو میگه پیروزی امروزمون رو مدیون جومونگیم خیلی هم نقش مهمی نداشتیم الان هم همه افتخارش مال اونهاست بزارید بعداً خودم چنان حکومتی راه بندازم که همه ازمون حساب ببرن ببینید من کی گفتم تازه این اول جنگ من با جومونگه (جنگ سرد)

 

 

 

زخم قدیمی جومونگ سر باز میزنه و جومونگ هم میزنه تو خلوت که طبق معمول لحظه های تنهاییش بپا همیشگیش میاید اونجا و به جومونگ میگه حالت خوب نیست میرم حکیم بیارم جومونگ هم بهش میگه نمیخواد شادی افراد رو خراب کنی از این همه محبتی که به من داشتی ممنونم و بعد بحث میره سر دل دادن و قلوه گرفتن که سوسونو هم بهش میگه تو اولین مردی بود که دوستش داشتم و همیشه توی قلب و ذهنم شما رو به خاطر هدف ولاتون تحسین میکردم

 

 

 

 

جومونگ و افرادش برمیگردن گوگوریو و مورد استقبال گرم مردم و اهالی قصر قرار میگیرن و سویا هم پیروزی رو به جومونگ تبریک میگه

 

 

حکیم باشی هم زخم جومونگو معاینه میکنه و میگه اثر زخم به استخون رسیده و باید استراحت مطلق کنی جومونگ هم میگه باشه تو فقط به کسی چیزی نگو تا ببینم چی میشه .اما جومونگ که این حرفها حالیش نیست و همون مشورب خوردن برای التیام دردش کافیه

 

 

سوسونو تصمیمش مبنی بر ترک جول بون رو به ایل و طایفه اش میگه که رییس پیل مخالفت میکنه و سایونگ هم بهش میگه به خاطر سویا و یوری خودت دست پس رو گرفتی پیش نیوفتی مگه ما مردیم که تو رو بندازن بیرون سوسونو هم میگه نه خیر این حرفها نیست درسته که آبا و اجدامون همه توی جولبون بودن ولی برای آینده بچه هام مجبورم دلم نمیخواد به خاطر حکومت بین شازده ها درگیری پیش بیاد برای همین میخوام بریم جنوب و اونجا یه ملت برای خودمون بزنیم اینطور آینده بچه هام هم تأمین میشه یون تابال هم میگه فکر خوبیه من همون موقع که فرستادیشون سفر حدس میزدم هدفت چیه من هم به خاطر تو بچه ها قبول میکنم و بقیه رو هم راضی میکنم

 

سوسونو هم بچه هاشو صدا میزنه و بهشون میگه آماده شین میخوایم اینجا رو ترک کنیم بریم جنوب برای خودمون کشور بزنیم الگوتون هم باید شاه جومونگ باشه که با درایت این کشور رو ساخت

 

 

با شکست ارتش یودونگ قلمرو جومونگ وسیعتر میشه و اونهم سری به اطراف یودونگ میزنه و با توجه به اینکه دیگه جنگ و کار زار تمام شده به فکر برنامه هاش برای کار کشاورزی و ایجاد اشتغال برای مردم میوفته

 

 

 

از اینجا به بعد موضوع فیلم میره تو کانال عاطفه و احساسات .جومونگ برمیگرده قصر که میفهمه سوسونو کارش داره و میره اتاقش که میبینه یه میز براش ردیف کرده و بعد از تعارف سوسونو میزنه تو گذشته ها و میگه اون موقع که تو بهم گفتی شازده بویوی و دوستم داری من فکر کردم یه خل و چل گیر ما افتاده اما حالا که فکرشو میکنم میبنم اون دوران شادترین دوران زندگیم بود جومونگ هم خوشش میاد و میگه درسته که تقدیر بین ما جدایی انداخت اما همون دوران کوتاه جز بهترین روزهای عمرم بود سوسونو بعد از تلطیف فضا میره سر اصل مطلب و میگه تا الان به شما و گوگوریو خدمت کردم اما الان میخوام به فکر آینده پسرهام باشم میخوام با بچه هام و فک فامیلها اینجا رو ترک کنیم و بریم جنوب یه کشور بزنیم جومونگ هم اوقاتش تلخ میشه و قبول نیمکنه سوسونو میگه اگه اینجا بمونیم بین شازده ها دعوا در میوفته این تصمیم به مصلحت هر دوتامونه

 

 

 

جومونگ شب خوابش نمی بره و در راستای اینکه غم روحی گرفته زخم جسمیش هم همزمان عود میکنه تا درد و رنجش تکمیل شه اونطرف سوسونو هم گول گوله اشک میریزه و آهنگ سکانسهای درد و رنج هم بر رنجیت سکانس صحه بیشتری میزاره

 

 

خبر به هیوبو میرسه اونهم سریع میره پیش سایونگ داد و بیداد که باید جلوی سوسونو رو بگیری نباید بزاری بره حتماً تو هم میخوای باهاش بری سایونگ میگه اره دیگه باید برم که هیوبو اشکهاش در میاد و سایونگ میگه من از اینجا میرم ولی تا آخر عمرم به یادت هستم

 

 

 

یوری هم جریان رو به سویا میگه اونهم سریع بلند میکنه میره پیش سوسونو و میگه نمیخواد به خاطر ما اینجا رو ترک کنی چون اونهایی که باید اینجا رو ترک کنن من و یوری ایم نه تو سوسونو میگه این حرف رو نزن من این کار رو فقط به خاطر تو و یوری نمیکنم شنیدیم خیلی وقت پیش اومده بودی جولبون و میخواستی جومونگ رو ببینی اما وقتی عروسی ما رو دیدی به خاطر گوگوریو و هدف جومونگ پشیمون شدی و اینهمه سال خودتو عذاب دادی الان که میبینیم تو میتونی پیش جومونگ بمونی وجدانم راحت شد پس جان خودت نه توی کار نیار که اینطور هم تو پیش شوهرت میمونی هم من رویایی که در بچگی داشتم رو تحقق میبخشم

 

 

جومونگ با مقامات جلسه میزاره در مورد رفتن سوسونو چاره ای بیاندیشن که همه میگن باید جلوشو بگیریم نمیشه یدفعه بخواد از اینجا بره جومونگ هم به یون تابال میگه برو به سوسونو بگو اگه به خاطر دعوای شازدهاست من خودم اینکاره بودم میدونم چه کار کنم برو منصرفش کن همین موقع سوسونو میاد داخل و میگه زحمت نکشین که من نظرم عوض نمیشه چرا شما فکر میکنیم من میخوام تمام وابستگیم رو با گوگوریو قطع کنم من و بچه هام میخوایم یه کشور بزنیم که کمک گوگوریو باشه و قلمرو چوسان رو گسترش بدیم لطفاً اجاز بدین بریم

 

 

 

در بویو هم تسو مراسم دعا برگزار میکنه و با خدایان عهد و پیمان میبنده که راه و آرمانهای باباشو ادامه بده  و در راه رشد کشور قدم برداره که اونها هم کوتاه بیان و بویو رو از شر این بدبختبها نجات بدن بعدش هم برای بقیه سخنرانی میکنه و میگه این تولد دوباره کشوره باید همه با هم کمک کنیم و چنان کشور قویی بسازیم که بر گوگوریو و هان سلطه داشته باشه

 

جومونگ هم که از رفتن سوسونو ناراحته موپالمو رو احضار میکنه و بهش میگه نقش تو و محصولاتت در بوجود اومدن گوگوریو غیر قابل انکاره و این تو بودی که از همون اول جونی بهم اعتماد کردی و اگه نبودی معلوم نبود به این موفقیتها برسیم یا نه که بعد از تقدیر و تشکر جومونگ بهش میگه ازت میخوام به خاطر من بری با سوسونو و بهش کمک کنی تا یه کشور جدید بزنه تو توی ساختن لوازم کشاورزی هم میتونی کمکش کنی موپالمو هم که علاقه شدیدی به جومونگ داره گریه میکنه و میگه من نمیرم که جومونگ راضیش میکنه بره

 

 

وقت رفتن میرسه و سوسونو چادر چاقچیل سرش میکنه و برای خداحافظی میره پیش جومونگ که اونهم چند تا از بهترین سربازها و محافظها رو میده بهش و میگه موپالمو رو هم با خودت ببر سوسونو قبول نمیکنه که جومونگ میگه این بنده خدا تمام عمرش برامون زحمت کشیده حالا هم دلش میخواد بزنه تو کار ابزار آلات کشاورزی با خودت ببرش تا در ساخت کشور بهت کمک کنه سوسونو هم از اینکه جومونگ اینهمه به فکرشه اشکهاش در میاد و بعد از تشکر خداحافظی میکنه و قبیله اشو برمیدار و با یه پرچم که علامتش روی زره یون تابال بود و شبیه پرنده سه پاست سمت جنوب راه میوفته.حالا با این تعداد کم چطور میخواد اونجا تصرف کنه و یا سرزمینهای حاصلخیز چطور بی صاحب موندن که اینها بخوان کشور بزنن در نوع خودش جای سوال داره

 

 

 

 

بعد از مدتهای مدیدی آهنگ سکانس عاشقانه که آهنگ جدیدی نیست و در قسمتهای بیست تا سی و سه شنیده بودیم گذاشته میشه و جومونگ سوار بر اسب می تازونه سر یه بلندی و از دور رفتن سوسونو رو نگاه میکنه و اشکش در میاد همزمان با این سکانس دراماتیک دوباره زخمش هم عود میکنه.

 

 

 

 

 

 

خلاصه میگذره و جومونگ که زره عوض کرده و یه زره قرمز (بونجل ) پوشیده میاد برای افرادش سخنرانی پرفرازی میکنه و از آرمانشون که حالا روح موگول هم بهش اضافه شده میگه که جنگشون با هان ادامه داره و تا زمانی که بمیره با دولت هان میجنگه و اونها رو شکست بده ( یعنی فتح چانگ آن و چین برین تو بر بلند پروازی)

 

 

سوسونو و پسرهاش هم به جنوب میرن و با تلاشهای سوسونو اونجو موفق میشه کشور بکجه رو تأسیس کنه و از سرنوشت بیریو خبری در دست نیست حتماً در این راه گور به گور شده و جاش اونجو شاه میشه

 

تسو هم به دشمنی اش با جومونگ و گوگوریو ادامه میده و همونطور که دیگه همه میدونن موهیول نوه جومونگ (تموسین ) اونو میکشه و قلمرو اش رو وسیع میکنه

 

جومونگ هم بعد از اینکه سوسونو کشورش رو در جنوب تاسیس کرد پایه های حکومتی گوگوریو رو محکم میکنه و در سن چهل سالگی بعد از اینکه تاج و تخت رو به یوری واگذار میکنه میمیره

 



برچسب ها : , , , , ,