قسمت چهل و نهم جومونگ

قسمت چهل و نهم : اگه کشته بشیم هم نباید پاتو توی بویو بزاری

 

 

با رفتن جومونگ بر و بچ آماده عزیمت میشن که اویی میره پیش موپالمو و سلاح میخواد که مجبور میشه ماجرا رو بگه موپالمو هم خوشحال میشه و میگه کارتون خوبه و اینطور باری از روی دوش من برداشتین حالا نقشه تون چیه که ماری میگه نقشه چیه بابا، تازه میخوایم بریم بویو ببینم چه میشه کرد موسونگ هم که دلش برای مودوک تنگ شده میپره وسط و میگه خوب پس لازم شد من برم کمکشون ماری میگه لطفتون مایه دردسره میخوایم رنجروار عملیات رو انجام بدیم به آنتومی شما سازگار نیست همینجا بمون خودش لطف بزرگیه و موسونگ هم میاد داد بیداد کنه و بگه من کیم که موپالمو سرش داد میزنه و میگه تو همینجا تنگ دلمون بشین نمیخواد بری کمک کسی و اونها هم راه به سمت بویو راه میوفتن

یوهوا هم توی زندان مودوکو راضی میکنه تا طبق نقشه حکیم باشی بفرستدش بیرون قصر و ماموریت خطیر رو انجام بده و یکم هم به سویا روحیه کذایی میده تا وسط  کار کم نیاره و میگه تو فقط کنارم باش کاریت نباشه یا نجاتت میدم یا با هم میمیریم تو باید خدا رو شکر کنی که شوهرت سالمه ولی من چی که شوهرمو توی خیابان جلوی همه کور و آویزونش کردن برای همین تمام فکر و ذکرم شد بزرگ کردن جومونگ تو هم باید همین منوال رو طی کنی

اونطرف جومونگ و جسا اینها وارد چانگ چون میشن و تا جومونگ اهداف ماموریت رو پیاده میکنه سربازها بهشون شک میکنن که در گیری پیش میاد و همه رو میزنن و در میرن

زن و شوهر هم آخر شبی خلوت کردن و سولان هم که مترصد فرصته تا اهداف بزرگی که در سر میپرورنه رو جامع عمل بپوشونه این بار پا رو فراتر میزاره و به تسو میگه این بدبختیها مال اینکه که هنوز کاملاً تاج و تحت دستت نیست ندیدی بابات میخواست بکشدت زودتر کار رو یه سره کن این اگه خوب شه جلوت در میاد تسو هم میگه چشمم روشن دوباره ما هیچی بهت نگفتیم تو برامون شیر زن بازی دراوردی خجالت نمیکشی میگی پدرمو بکشم سولان هم که میبینه خراب کرده میاد درستش کنه و میگه نه اینکه بکشیش بندازش کنار من خیلی حرصم گرفت که عالی جناب به خاطر یوهوا و سویا روی شوهرم شمشیر کشید تسو میگه یعنی به غیر از کشتن پدرم راهی دیگه نبود خدا مرگی به اون عقلت بده با این فکرهات سولان هم صداشو میبره بالا و میگه چیه افکارت رو میخوانم بدت میاد تسو هم جوش میاره و میرنه بیرون

سولان هم سریع میگه براش لوازم نامه نگاری رو بیارن

گوموا هم که این روزها حسابی مکدر خاطر شده و دیگه کسی تحویلش نمیگیره دستور میده ملکه بیاد پیش تا با حرف زدن قانع اش کنه 

وزیر بالگوئه به ملکه میگه اگه جومونگ اومد این تسو که بچه است یوهوا و سویا رو ول میکنه باید ترتیبی بدیم تا از شر هر سه تاشون خلاصه شیم که هر چی میکشیم از سر این یوهوا مارموزه ملکه میگه خودم هم همینو میخوام ولی نمیدونم جومونگ میاد یا نه همین موقعه چونگو میاد و میگه شاه میخواد ببیندت وزیر بالگوئه میگه ولش کن نرو ملکه میگه این میخواد برای نجات یوهوا وسویا التماس کنه بزار برم یه کم بخندیم ببنیم چی میخواد بگه

ملکه هم میره پیش گوموا و میگه خبری شده بعد از مدتها افتخار دادین و میخواید منو ببینید گوموا هم برای توجیه بدرفتاریهاش پا رو غرورش میزاره و میگه من راجع به گذشته ها حسابی فکر کردم و وقتی که ازدواج کردیم بابات رییس ساچالدو بود ولی رفت طرف هانیها و من هم از تو و بابات بدم اومد ملگه میگه خوب من به جهنم تو به پسرهات هم بد کردی الان هم هر چی تسو سرت بیاره حقته .گوموا هم میزنه سیم آخر و میگه من اشتباه کردم حالا هم تاج و تختو میدم برای خود تسو برو بهش بگو این دو تا زن رو آزاد کنه خدا رو خوش نمیاد ملکه میگه خسته نباشی با این شکست نفسی دیر هنگام ، چیزی که نداری رو میبخشی همین الانش هم تسو همه کاره کشوره و تو هم به خاطر بابا بودنت نگه داشتیم همین روزها هر سه تا شونو جلوی چشمهات میکشم تا بفهمی که دنیا دست کیه

جومونگ و نفرات آمار چانگ چون رو میگیرن و قرار میشه به اونجا حمله کنن و وقتی برمیگردن توی راه قاصد نامه سولان رو که قضیه سویا و یوهوا رو برای باباش نوشته میبینن که طرف طی یه عملیات تعقیب و گریز دستگیر و نامه اش خونده میشه تازه جومونگ اون موقع میفهمه چه بلایی سر مادر و زنش اومده و حرکت مشکوک بر وبچ برای چی بوده

جومونگ هم سریع میره بونگه تا جلوی بر و بچ رو بگیره و وقتی میرسه سراغشونو میگره که همه میزن اون در و جومونگ سر موپالمو داد میزنه و میفهمه دیر شده و چند تا نفر هم هم با خودشون بردن

 

و میره برای اعتراض محترمانه پیش یومی یول که اونهم بهش میگه چاره ای نبود و نمیشد بهت گفت جومونگ میگه چاره ای نبود مادر و زنم پاشون لب گوره اونوقت شما بدون اینکه به من بگین اون بنده خدا رو فرستادی تا خودشون رو به کشن بدن اون هم وقتی که بهشون نیاز دارم باید برم جلوشون رو بگیریم و هر چی یومی یول در مورد هدف والا و این چیزها میگه فایده نداره و هیچکی نمیتونه جلوشو بگیره

سوسونو و کاروانش وارد بویو میشند و قرار میشه فردا برن قصر تا اگه کدورتها برطرف شده باشه چند تا معامله هم اونجا بکنن

اوته هم مقدمات کارو برای اسکان فراهم میکنه به سوسونو میگه برگشتیم گیرو دیگه بعد از تولد بچه مون بریم سفر سوسونو هم که بدجور طمع قدرت و ریاست توی سرش داره از اهداف و بلند پروازیهاش میگه که میخواد با این سفرها پول بدست بیاره و بعدها بتونه جولبون رو بیارن تحت امر گیرو و خودش در همین اثنا سایونگ براشون خبر میاره که تسو زن و مادر جومونگ رو گروگان گرفته

حکیم باشی هم به بهونه معاینه سویا میره به زندان و یه زیر زبونی میزار توی دست سویا و میره بیرون 

مأوریونگ و دار و دسته میرن پیش ملکه تا باهاش در مورد کار تسو حرف بزن و مأوریونگ میگه من حالا یه حرفی زدم و گفتم میخواد به بویو حمله کنه ولی خوب الان که جوانب کارو در نظر بگیریم اون همچین توانایی نداره این کارها برای تسو خوبیت نداره  بده جلوی مردم حداقل بندازینشون توی اتاقشون ملکه میگه خیلی خوب حرفهاتون رو به تسو میرسونم بلند شین برین

ماری و بقیه هم وقتی مراقبت شدید قصر رو میبینن تصمیم میگیرن نقشه رو عقب بندازن و برن کوهستان چونمو تا یه نقشه درست و حسابی برای ورود به قصر بکشن

توی زندان هم یوهوا زیر زبونی رو میده به مودوک و میگه وقتی خوردیش یکم میمیری و بعدش بلند میشی و خلاصه مودوک هم میخوره و دراز به دارز میشه که نارو خودش بررسی میکنه و میره به تسو بگه

ملکه هم پیرو حرفهای مأوریونگ به تسو میگه باید یوهوا وسویا رو بندازیم تو اتاقش که تسو هم بی چون و چرا میگه چشم و همین موقع نارو میاد اونجا و جریانو میگه که تسو هم میگه بدون سر و صدا جسدشو بیرون قصر گم و گور کنید و یوهوا و سویا رو بندازین توی اتاقشون

مودوکو نصفه شب میندازن بیرون قصر که وقتی همه میرن بهوش میاید میره سراغ ماموریتش

سوسونو هم که احساس میکنه باید به جومونگ کمک کنه نامه ای مینویسه برای باباش و میده سایونگ براش ببره تا نقشه راههای مخفی قصر رو برای جومونگ بفرسته

خبر ورد استاد چین به یانگ جو میرسه اونهم میگه سریع یکیو بفرستین بویو به تسو خبر بدین که بدبخت شدیم رفت برن آماده شن

استاد چین هم میاد اونجا همون اول طاقچه بالا میزاره و حرف بار یانگ جو میکنه و بعدش هم نوبت یونگ پو میرسه تا یانگ جو رو مسخره کنه

سایونگ هم  نامه سوسونو رو به یون تابال میده و میگه فکر کنم میخواد یوهوا و سویا رو آزاد کنه

جومونگ هم که احتمال میده ماری و بقیه رفته باشن کوهستان چونمو تو راه جلوشون در میاد و با چهره وافر از خشم اول از همه یکی یکی میاره تو صورتشون که هیوبو هم با اون همه قدرت باید اینجا پرت شه و میگه کی به شما اجازه داد سر از خود نیرو بردارین و یا علی برا خودتون راه افتادین میخواستین با این حرکت حماسی چه کارکنید فکر نکردین اگه میمیردین بدون شما چه خاکی تو سرم کنم اونها هم میگن ما فوقش میرفتیم میمردیم بهتر از اینکه ارتش دامول بی صاحب شه جومونگ هم میگه اگه قراره به مردن باشه همه با هم میمیریم  . و همه شون با هم سمت بویو راه میوفتن

موعد مقرر شده فرا میرسه و تسو ، یوهوا و سویا رو جلوی تالار مینشونه و میگه منتظر میمونیم تا جومونگ بیاد و اگه نیاد من تکلیفمو با شما مشخص میکنم یوهوا میگه وقتتو تلاف نکن بیا منو بکش تا خیال هر دوتامون راحت شه هی منو میترسونی .این بین سولان اینقدر خوشحاله که انگار دنیا رو میخوان بدن بهش

جومونگ هم به نزدیکیهای بویو میرسه و به افرادش میگه شما اینجا بمونید من میرم قصر ببینم چه کار میتونم بکنم و هر چی بهش میگن اینطور سه تاتونو میکشن ما هم میایم تا شاید کاری بکنیم فاید نداره و جومونگ میگه برای نقشه کشیدن دیگه دیر شده شما اینجا بمونیم یا برمیگردم یا نمیگردم

و میاد بره که مودوک از بین بوته ها میاد بیرون و میگه کجایی بابا چند روز منتظرتم و نامه یوهوا که با خون توی زندان نوشته رو به جومونگ میده (خون عالی متعالی نامه با فونت درشت و بولد نوشته شده) این بین موگول میره تو نخ مودوک

یوهوا هم توی نامه خون نویس کرده که حق نداری مثل بچه ننه ها به خاطر ما پاتو توی بویو بزاری که اگه این کارو کردی شیرمو حلالت نمیکنم برو به ماموریتی که از قبل برات مشخص کردم برسه اگه قسمت باشه میمیریم اگه نباشه هم که فبها

جومونگ هم مجبور میشه کوتاه بیاد و از اونجا که میطلبه توی همچین مواقعه ای بره منظره نگاری سریع میتازونه و بلند بلند مادرشو صدا میزنه تا خالی شه

خلاصه شب میشه و تسو هر چی صبر میکنه جومونگ نمیاد سولان که قند تو دلش آب شده رو اعصاب تسو رژه میره که اینها رو بکشه تسو میگه هنوز صبر میکنیم

یوهوا هم طی یه اقدام شجاهانه میگه آقا اون نمیاید ما رو بکش تا بیشتر کنف نشدین حرفهای یوهوا از یه طرف و جیغ و داد سولان که بیشتر از تسو کفرش در اومد از طرف دیگه و خونسردی زاید الوصف یوهوا و سویا هم که در نوع خودش جالبه از طرفهای باقی مونده مزید بر کفریت تسو میشه و میخواد کار رو تمام کنه که نمیتونه و از اونجا میره سولان که حسابی جلوی جمع کنف ضایع شده هر چی داد و بیداد و جیغ و هوار میزنه فایده نداره

از اون دنیا برگشتگان رو توی اتاقشون زندانی میکنن و یوهوا که خونسردیش ته کشید و سابقش اینجور حالات رو داره ولو میشه وسط

کمی اونطرفتر از قصر جومونگ که حسابی آشفته و پریشون حال شده تا شب همونجا میمونه و از ناراحتی میزنه تو تنهاییگری و افرادش موندن چطور باهاش حرف بزن

همین موقع سایونگ هم میاد اونجا و نامه سوسونو رو بهش میده و میگه توی نامه نقشه یه راه مخفی ورود به قصر کشیده شده معلوم نیست چه راه مخفیه که یون تابال میدونسته و جومونگ و بر وبچ این همه توی قصر بودن نمیدونستن!!

و جومونگ هم امیدهاش برای فهمیدن وضعیت مادر و زنش زنده میشه

 



برچسب ها : ,