قسمت پنجاه و هفتم(57) جومونگ

قسمت پنجاه و هفتم : وارث کمان دامول فرمانروای سرزمین چوسان

 

 

پی رو اومدن تسو به هیون تو شک جومونگ بر انگیخته میشه و اویی رو میفرسته دنبال تحقیق که اونهم خبر میاره گوموا اون به پادگان مرز شرقی تبعید کرده و حق نداره برگرده بویو جومونگ هم میگه این یانگ جو وقتی این موقع تسو رو احضار کرده احتمالاً میخوان برای گیرو نقشه بریزن باید ته توی قضیه رو در بیاریم

 

 

تسو و سولان به مقر یانگ جو میرن که اونهم ازشون استقبال میکنه به سولان میگه دخملم چرا زنگ پریده اونه میگه گذر روزگاره دیگه

 

بعد از پذیرایی یانگ جو هم از فرصت استفاده میکنه و میگه خبری داری که بویو قحطی اومده و بابای بی عرضه ات به فکر مردم نیست الام خیلی ضعیف شدن و حسابی پشت سر گوموا بد میگه و بعد از تلطیف فضا میگه که سوسونو گیرو رو گرفته و سونگ ینگ هم میخواد به اونجا حمله کنه من هم قرار سرباز بهش بدم ولی میخوام دورش بزنم وقتی رفت گیرو رو بگیره میریزیم تو جولبون و اونجا رو میگیریم تا به یه دردیمون بزنیم خلاصه بعد از مقدمه سازی میگه میخوام فرماندهی ارتشو بدم به تو اصلاً بابات و بویو رو ول کن دست زنتو بگیر بیا اینجا پیش خودم تا بهت بگم

 

تسو هم مردده که چه کنه و فکر میکنه سولان هم دوباره من باب نصحیت میگه خنگه پیشنهاد از این بهتره فکر کردی جولبون دست کی میوفته تسو میگه من شازده بویو ام بیام کشورمو ول کنم برم یه دهات رو فرماندهی کنم تازه اگه بابام بفهمه سکته میکنه مردم چی پشت سرم میگن سولان میگه اونها که تو رو فراموش کردن تو هم همین کار رو بکن تا بفهمند تو کی بودی

 

نارو و بوبونو توی بازار قدم میزنن و این بین بوبونو که حس وطن پرستیش گل کرده به ناور میگه اگه شازده بخواد اینطور خیانت کنه من دیگه نیستم میرم پی کار و زندگیم نارو هم میگه دو روزه اومدی تو ما برامون از آرمانگیریی میگی تو  رو چه به این کارها و همینطور که حرف میزنن جومونگ و اویی از اون دور رد میشن که ناور میبیندشون . این نکته برای کره ایها که شعاع دیدشون نیم متره خیلی عجیب بود

 

 

تسو هم بعد از جمع بندی افکارش میره پیش یانگ جو و میگه شرمنده نمیتونم به کشور خیانت کنم یانگ جو بهش میگه ول کن این حرفها رو خر نشو بچه بویو دیگه قدرتی نداره و ضعیف شده اگه امپراطور بفهمه به اونجا حمله میکنه بیا با من باش تا بویو رو بدم به خودت تسو هم که دوستی خاله خرسه رو فهمیده محکم سر موضعش میایسته و میگه نیستم و میره بیرون

 

نارو هم سریع میاد به تسو میگه که جومونگ اومده هیون تو و فقط اویی رو داره تسو هم سریع با دانگ سو چند تا سرباز برمیداره و راه میوفته

 

 

که بین راه بوبونو میگه رفتن قهوه خونه (تنها مهمونه خون هیون تو که قبلاً برای ملاقات با سوسونو اومده بود) و تسو میگه دور تا دور اونجا محاصر کنید بوبونو از نارو درمورد هویت مجرمین میپرسه که وقتی میفهمه طرف جومونگه جا میخوره

 

 

جومونگ و اویی هم وقتی موضوع رو میفمن سریع از پشت قهوه خونه میخوان فرار کنن که محاصره میشن

 

 

 

 

درگیری شروع میشه که  تسو تا جومونگ رو میبینه سریع میره جلو که بوبونو و همراش میره سراغ جومونگ و نارو هم میره سراغ اویی جومونگ هم طبق معمول از اونجایی که جومونگ جومونگه و فناناپذیر طی یه عملیات ناشی از چوخان دو تا شون رو میزنه و طی یه حرکت فوق چوخان نارو که میخواد اویی رو بکشه رو میزنه  (البته بدلش نه خودش) و دوتایی فلنگو میندن و صحنه رو خالی میکنن

 

 

 

 

 

 

 

چند سکانس هم از بدل تسو در مبارزات سنگین که صورتش از خود تسو خالیتره

 

 

وقتی توی راه شر سربازها رو کم میکنن و جومونگ تصمیم میگیره سری به بویو بزنه و طبق معمول وقتی تسو میفهمه فرار کردن فقط خودشو میخوره

 

 

این هم از وضعیت بویو که مردمش چیزی برای خوردن ندارن و رو به ریشه خواری اوردن و موقعی که براشون گندم میاره همه میرزن سر همدیگه و هر کی زورش بیش سهمش پرتر . جومونگ هم میاد بویو و با دیدن وضعیت مردم ناراحت میشه

 

 

 

و میرن همون قهوه سرا(معادل فارسی) پایین شهر تا چیزی بخورن که گارسون همون اول میگه پولو بدین بیاد که اینجا وضع خرابه و اول پولو میگیریم اویی هم پولو میده و میگه شراب بیار که طرف میگه شما هم دلتون خوشه آب نداریم بخوریم بیایم شراب بفروشیم که دولت بابامون رو در بیاره ولی خوب چون شمایی زیر میزی رو بده تا برات بیارم جومونگ هم  میگه این ول کن بگو ببینم اوضاع اینجا چه طوره که طرف میگه اوضاع خیطه و دولت هم میخواد بره جنگ تا غذا بیاره ولی کو نفر و نیرو اویی بحثو میبره سر یوهوا و سویا که طرف میگه فقط میدونم توی قصرند و شاه ازشون مراقبت میکنه و اگرنه ملکه خیلی وقت پیش میسوزوندشون

 

جومونگ هم حسابی حالش گرفته میشه که اویی میگه مگه نه قرار بود گوموا زن بچه تو بفرسته بیاید ما این همه مدت حتی به بویو نگاه هم ننداخیتم بریم قصر ببنیم حرف حسابشون چیه جومونگ هم میگه گوموا حتماً از ما میترسه برای همین نفرستادشون الان اگه بریم اونجا وضع بدتر میشه باید صبر کنیم ببنیم چی میشه

 

 

در قصر هم سویا ، یوری رو برای هوا خوری میگردونه که یاد جومونگ میوفته و در مورد اون و هدفش براش میگه که مرد بزریگه و میخواد چه کار کنه و میگه حالا بگو ببنیم اسم بابات چیه که یوری میگه جومونگ (خدا میدونه چقدر سر این بچه کار کردن تا این کلمه رو بگه) سویا هم خوشش میاد و میگه این اسمو نباید ازمغزت بیرون کنی

 

 

 

گوموا سر زده میره پیش مأوریونگ که این روزها از این اتفاقاتها زیاد براش میوفته و میگه شنیدم یه راهبی تو کوهستان هست که خودشو اونجا مبحوس کرده و پاشو بیرون نزاشته راسته مأوریونگ هم میگه اره اسمش بی گوم سوه کارش هم حرف نداره ولی من هم فقط شنیدم تا حالا ندیدم گوموا میگه میخوام برم دیدنش ، ببینم برای نجات بویو چی میگه من نیتم خیره میرم پیداش میکنم مگه دست خودشه

 

گوموا هم عزمش جمع کرده تا هر طور شده از خدایان کمک بگیره که یوهوا میاد پیشش و میگه  قراره شد سویا و  یوری بفرستی برن پیش جومونگ وقتش نشده گوموا هم میگه چرا وقتش شده الان که میخوام برم یه راهب مخلص خدا رو پیدا کنم ازش کمک بگیرم برگشتم میفرستمشون برن

گوموا هم آماده رفتن میشه و به وزیر بو میگه کشور و قصر رو میپسپارم بهت حواس باشه تا برگردم

خلاصه با سونگ جو از قصر میزنه بیرون که تو راه جومونگ میبینش که داره میره بیرون از بویو

 

 

 

گوموا و افرادش میرن به کوهستان که سونگ جو غار رو پیدا (همون غار وردی قصره ) میکنه ولی پاشو که داخل میزنه بی گوم سو چنان سرش داد میزنه و میگه برو بزرگترو بگو بیاد که سونگ جو نزدیک خودشو خیس کنه و جریان رو به گوموا میگه اونهم میگه خودش و راه میوفته میره سمت غار

 

 

گوموا هم نترس ، تنهایی میره داخل و میگه من شاه بویوام این بی گوم سو کجاست کارش دارم بی گوم سو هم میاد اونجا که اومدن با وزش باده و هاله از نور رو سرشه! و به گوموا میگه خوش اومدی میدونستم میایی اینجا در مورد مشکل بویو سوال میکنی  گوموا هم میگه قربون دست زودتر بگو چه کار کنم که لازم باشه جونمو بدم تا کشورم نجات پیدا کنه اونهم بهش میگه این بحران با عنایت تو زود بر طرف میشه ولی مصیبت بزرگتری تو راهه خورشید گرفتی رو که دیدین اون خورشید جدیده قراره سرزمینهای جوسون قدیم رو دوباره پس بگیره که نسلهای بعدیش این امر رو به تحقق میرسونن گوموا میگه یعنی بویو نابود میشه گوم سو میگه بویو خودش اینقدر ضعیف میشه که نابود شدن نمیخواد که گوموا دادش در میاد ولی گوم سو از اونجا میره

 

اونهم نا امید بر میگرده که بین راه پیش خودش میگه منظورش جومونگه این جومونگ یتیم شده میخواد کشورمو نابود کنه

 

یون تابال و سوسونو برای قوی شدن و تحقق برنامه هاشون سرباز آموزش میدن و چان سو هم برای اینکه جبران مافات کرده باشه با سربازها آموزش میبینه همین موقع سایونگ میاد اونجا میگه بدبخت شدیم رفت یانگ جو دو هزار سرباز فرستاده سمت بیرو و همین روزهاست بهمون حمله کنن تازه تعداد سوار نظام بمونه اینها ترس برشون میداره که اگه جومونگ کمک نکنه چه خاکی تو سرشون کنن

 

چی ریانگ چان سو رو صدا میزنه و بهش میگه بچه تو عقلتو از دست دادی اخه گروه خونیت به این حرفها میخوره اونهم میگه اینکه چیزی نیست میخوام برم اون اول ارتش وایستم و از وطنم دفاع کنم تا جواب محبت سوسونو رو بدیم و میره چی ریانگ هم میگه این بچه تا داغشو رو دلمون نزاره بی خیال نمیشه رییس تاک هم میگه ولش کنه بابا بچه ست جو گرفتش چند روز دیگه که رفت دید جنگ چیه خودش نرفته بر میگرده اما چی ریانگ که خیلی نگران میگه باید فکر خودمون باشیم اینجا باشیم همه میمیریم بریم بیرو التماس سونگ ینگو بکنیم رییس تاک میگه فعلاً نه راه پس داریم نه پیش اونجا هم بریم سونگ ینگ میکشدمون همینجا بمیریم سنگیتریم

 

وزیر بالگوئه خبر ورود تسو به قصر رو به ملکه که این روزها دوباره دستمال بدست شده میرسونه اونهم که انگار دنیا رو بهش دادن سریع میره استقبالش و قربون صدقه تسو میره . سولان  هم مثل چوب خشک اونجا وایستاده که تسو میارده جلو و یه احترام کامل با هم میزارن ملکه هم میگه پاشو تا بابات نیومده قصر و ننداختتون بیرون بریم اتاق من

 

 

ماجین هم خبر رو به یونگ پو میرسونه و  اونهم میگه اخه وقتی بابا اونهم احضار نکرده برای چی همینطور سرشو انداخته پایین اومده اینجا و بلند میکنه میره قصر ملکه

 

ملکه هم به تسو میگه میبنی مادر بهت نگفتم خدا تلافیشو سر بابات در میاره بیا ببین به چه روزی افتاده که برای نجات کشورش رفته دست به دامن پیشگوها تو این کوه و اون کوه شده وزیر بالگوئه میگه حالا چرا بدون اجازه اومدی بابات چیزی نگه تسو میگه نترسین خبرهای دست اولی براش دارم توپ الکی که نیومدم .همین موقع یونگ پو میاد اونجا و میگه دادش چقدر دلم واست تنگ شده بود تسو میگه تو اگه راستی میگی چرا یه بار سر نزدی اونجا ببینی من مردم زندم ام  یونگ پو میاد درستش کنه و میگه خوب کار داشتم سولان هم تیکه میندازه میگه اره حتماً کارت سنگین بوده که یونگ هم طبق معمول مجبوره ساکت شه

 

تسو وزیر بو رو میبینه که اونهم بهش خوشامد میگه و حالشو میپرسه تسو هم چپ چپ نگاهش میکنه میگه به لطف محبت شما خیلی خوبم  وزیر بو هم میگه بله خیلی خوب محبت کردم اصلاً به بابات خبر دادی همینطور یا علی کردی اومدی تسو میگه اونش به تو رابطی نداره بزار بیام سر کار اولین نفر که باباشو بر پشت سگ میبندم تویی وزیر بو هم که طبق معمول نترس خم به ابرو نمیاره و اینهمه این جمله رو بهش میگن اما یه مرد توی فیلم پیدا نمیشه این خرزوخان رو بکشه

 

گوموا هم بر میگرده قصر و به تسو میگه کی بهت گفت برگردی تسو هم میوفته به التماس میگه منو ببخشید من پی به اشتباهاتم بردم گوموا میگه تو که هنوز آدم نشدی آمار کارهاتو دارم برو سریع سر پستت ببینم تسو میگه کی میگه ، شما که نمیدونی من رفته بودم هیون تو چه خبر بود اونجا ، یانگ جو میخواست به جولبون حمله کنه و فرماندهی ارتششو به من بده که بعدش دو تایی باهم به بویو حمله کنیم ولی من به خاطر شما و کشور قبول نکردم و اومدم اینجا بگم برای حفظ آرمانهای کشورم حاضرم برم خط مقدم ارتش جلوشون بایستم گوموا هم که میبینه تسو اینهمه از خودکذشتگی پیدا کرده میگه خیلی خوب پاشو بهت یه فرصت میدم

 

وزیر بو هم به حرفهای تسو فکر میکنه و پیش خودش میگه حالا کو تا این برگرده قصر که همین موقع وزیر جین یونگ میاد اونجا میگه بدبخت شدیم رفت گوموا به تسو اجازه برگشت رو داده که قیافه خرزوخان مثل ارباب چو توی امپراطور دریا اینطور میشه

 

 

سویا که با اومدن تسو حسابی برای یوری نگران شده به یوهوا مییه حالا چه کنیم سولان بچه امو میکشه یوهوا میگه نترس الان میرم پیش گوموا میگم بفرستدتون برین پیش جومونگ

 

گوموا هم حرفهای بی گوم سو رو مرور میکنه و یاد حرفهای یومی یول در مورد جومونگ که کمان دامول رو شکسته بود میوفته و با جمع بندی حرف دو تا راهب که حرفشون رد خور نداره به این نتیجه میرسه که جومونگ نابودگر بویوه همین موقع یوهوا میاد پیشش و میگه قرار بود این عروس گلم و بچه اشو بفرستی برن گوموا هم براش صغری کبری میچینه و میگه چه عجله ایه یوری هنوز بزرگ نشد یوهوا هم میگه بچه گیر اوردی بگو ما رو گروگان گرفتی گوموا هم میگه نه شما فکر کن به عنوان ناجی بویو اینجا هستی اگه بفرستموتون برین مقامات شلوارمو از پام در میارن یوهوا هم میگه خودتی و قهر میکنه میره

 

و میره پیش سویا و میگه عروس گلم این گوموا نه اون گومواست و میخواد شما رو گروگان بگیره ولی من خودم میفرستموتون بیرون از قصر حالا صبر کن

 

اون طرف داستان موگول که حسابی عاشق مودوک شده چشم جومونگو دور میبینه و پستشو به امون خدا ول کرده اومده پیش مودوک که اونهم حسابی تحویلش میگیره و ابراز احساسات میکنه موسونگ هم از اون پشت همه چیو میبینه و وقتی میفهمه که مودوک خودش هم دل به کار میده آتیش میگیره

 

 

 

و نمیدونه کجا بره که میره کارگاه و وسایل موپالمو رو میریزه بهم موپالمو هم میگه بله زنها هموشن اینطورند برای چی من دوستشون ندارم تو هم بی خیال مودوک شو

 

تو دفتر فرماندهی هیوبو که چشم جومونگو دو دیده و نگران سایونگ شد بحث نیرو فرستادن یانگ جو برای حمله به گیرو رو مطرح میکنه و میگه تا جومونگ بگرده کار از کار گذشته باید بریم کمکمشون جسا مخالفت میکنه و بحث بالا میگیره که موگوک میاد و میگه بیاد بیرون به کشفیات جدیدی رسیدیم

 

 

اولین کشف سوتانه که موپالمو میگه این همون سوتان که جومونگ تو جنگ با فرمانداریهای جین بون و ییم دان(زن فان و لیم دان) استفاده کرد حالا من به روزش کردم که قدرتش بیشترشده و دومیش هم یه چیزی در حد نارنجک دودزاه که در موقعی که قرار فلنگو ببندن به کار میاد

 

سوسونو سایونگ رو میفرسته بونگه تا ببین جومونگ جوابش چیه هیوبو بهش میگه فعلاً که رفته توی مناطق اطراف سر و گوشی آب بده

 

اون طرف ماجرا جومونگ سر راه برگشتن به بونگه سری به کوهستان شیجو میزنه و یاد بچگی هاش میوفته که با دادشهاش اومد بود دنبال کمان دامول و اونها چطور میخواستن سرشو زیر آب کنن و آشنایی با عشقی که قرار بود به سرانجامی برسه

 

 

خلاصه اویی رو برمیداره با خودش میبره توی غار تا ببینه راستی راستی شکستن کمان باعث بدبختی بویو شده یا نه ولی وقتی میرسن میبینه کمان دامول سالمه و دوباره میره برش داره

 

جومونگ زه کمان رو جا میزنه و میکشه که اینبار نمیکشنه و اعلائم ظهور بی گوم سو پدید میاد و بی گوم سو از اون پشت میاد بیرون

 

اینها هم که میفهمن صاحب کمان اومده ترس برشون میداره ولی بی گوم سو یه احترام کامل به جومونگ میزاره و میگه نترس این کمال مال خودته نه بویو

 



برچسب ها : , ,