قسمت شصت و دوم(62) جومونگ

قسمت شصت و دوم : اتحاد با دشمن برای نجات بویو

 

 

 

بعد از رفتن جومونگ موگول به هیوبو و اویی میگه شما نگران جومونگ نیستن نمیخواید برین دنبالش اوناهم میرن پیش سوسونو و نگرانی در مورد صاحبشون رو ابزار میکنن سوسونو هم میگه جومونگ به سونگ ینگ قول داده تنهایی بره اگه شما برین بهانه دست سونگ ینگ میدن فعلاً باید صبر کنیم ببینیم چی میشه

 

 

بعد از جلسه سوسونو خیلی نگران جومونگه سایونگ بهش میگه مطمئنی اون بر میگرده سوسونو میگه هم نه چون سونگ ینگ آدم حقه بازیه و خدا میدونه چه میخواد بکنه و هم اره چون یه حسی بهم میگه اون میتونه سونگ ینگ رو قانع کنه .خدایان از اون محافظت میکنن ندیدی از جنگ با اون فرمانداریها برگشت

جومونگ هم میرسه بیرو که همون اول دم ورودی خلع سلاحش میکنن و میبرنش داخل که سربازها محاصرش میکنن ،جومونگ هم بدون سلاح شروع میکنه به شلنگ تخته زدن (در اینجا بدلکار نداشته و همه اجراییات خودش بوده )

 

 

 

 

کماندارها آماده میشنه تا کار جومونگ رو تمام کنن سونگ ینگ هم میاد اونجا و کار جومونگ رو که میبینه از کشتنش پشیمون میشه و میگه تو فرماندهی چطور همچین خریتی کردی اومدی اینجا نگفتی سرتو زیر آب کنم (مثلاً با این کارها میخواست امتحانش کنه که چند تا از سربازهاشو به کشتن داد) جومونگ میگه من مثل مرد تنهایی اومدم اینجا تا باهم حرف بزنیم ولی تو چی سر قولت نموندی و نامردی کردی

 

 

طرفین سر میز مذاکره میشن و سونگ ینگ میگه تو یه بیگانه برای چی اومدی تو امور جولبون دخالت میکنی این همه جلوی منو گرفتی حالا هم با اینکه میدونستی ممکنه کشته شی اومدی اینجا حرف حسابت چیه جومونگ میگه من اومدم با زبون خوش اینجا رو بگیرم چون خدایان سفارش کردن بدون خونریزی اینجا رو از دست هانیها نجات بدم تو هم حرف گوش کن هانیها بدرد شما نمیخورن سونگ ینگ میگه جمع کن ببینم این حرفها رو حتماً خدایان بهت گفتن که من و بیرو تسلیم تو بشیم که هانیها بابامون رو در بیارن جومونگ هم شروع میگنه دودوتا چهار تا کردن و میگه تو بیا با ما باش تا حساب هانیها رو برسیم و یه کشور بزنیم تا تو هم به آرزوهات برسی سونگ ینگ میگه که اینطوریهاست و دستور میده یه سینی با دو تا پیله بیارن و میگه حالا که اینقدر خدا خدا میکنی برامون یکی از این پیاله ها سمیه تو اونو نخور جومونگ با اعتماد به نفس مثال زدنی هر دو تا میره بالا ( که در همین موازات زمانی در اردوگاه نگرانی به سوسونو الهام میشه ) و میگه منو امتحان میکنی حتی اگه دو تا پیاله ها سمی بودن هم میخوردم چون وجودشو دارم پای حرفم وایستم حتی اگه با مردن من بیرو به ما بپیونده حالا چه کاره ای که سونگ ینگ میگه من فکر میکنم خبرشو بهت میگم

 

 

اونطرف در اردوگاه همه حسابی نگران دیر کردن جومونگند و میخواد برن سراغش که جومونگ سرو کله اش پیدا میشه و همه خوشحال میشن مخصوصاً سوسونو که درجه خوشحالیش از همه بیشتره

 

 

سونگ ینگ هم فکرهاشو میکنه و بعد از جمع و ضرب کردن اتفافات افتاده که نه تسو بهش کمک میکنه و نه یانگ جو به این نتیحه میرسه که با جومونگ صلح کنه

 

 

خلاصه بلند میکنه میره اردوگاه و به جومونگ میگه اومدم باهاتون متحد بشم که همه سرود شادی سر میدن مخصوصاً سوسونو که در نخیله اش نمیتونست تصور کنه روزی سونگ بهش احترام بزاره از خوشحالی داره ذوق مرگ میشه و بال در میاره .خوب شد جومونگ به دادش رسید چون داشت از عقده میمرد

 

 

 

سایونگ میره گیرو و خبر رو به یون تابال و بقیه میرسونه که اوناهم حسابی خوشحال میشن میرن مقدمات مراسم اتحاد رو فراهم کنه . موپالمو از موسونگ که سر این موضوع شرط بسته بودن طلبشو میگیره رییس پیل هم میگه شماها از سنتون خجالت نمیکشین تو این وضعیت مثل بچه کوچیکها نشستین شرطبندی کردین بی خود نیست صدای گلنگ گروتون میاد ولی هنوز زن بهتون ندادن و از اونجا میره موپالمو میگه من یه روز حال اینو میگیرم

 

 

خبر این اتحاد به بویو میرسه و همه شوکه میشن گوموا هم وقتی میفهمه جومونگ بدون اینکه جنگ کنه و تلافات بده جولبون رو مطیع خودش کرده دچار عارضه قلبی میشه

 

 

که میبرنش اتاقش و حکیم میگه حالش خوب میشه ولی نباید عصبانی شه که کار به جاهای باریک میکشه تسو هم غیرتی میشه میگه این جومونگ پدر سوخته با این کارهاش میخواد بابامو بکشه خرزوخان هم بهش میگه فایده نداره باید خودمون با مقامات بشینیم یه خاکی تو سرمون کنیم

 

وزیر بالگوئه که به خیال خودش اوضاع رو مناسب میبینه به ملکه جریان رو میگه و با یه جمله به نظر خودش کاملاً حساب شده میگه تقصیر خود گومواست حالا باید بکشه ولی به ما چه من میریم با مقامات خرف میزنم تا دوباره تسو رو بیاریم سر کار ملکه هم میگه وقتی کشور نابود شد رفت اونوفت تسو بیاد رو سر ما حکومت کنه نری جایی اینو بگی بدبختمون کنی بدتر اوضاع خراب شه وزیر بالگوئه که میبینه خیط کاشته سریع باریک میکنه میره ملکه به ماوریونگ میگه این از هم دادشم با این فکرهاش تو میگی چه کار کنیم مأوریونگ هم میگه تنها راه اینه که از هانیها کمک بگیریم فقط یه مرد میخواد پیدا شه اینو به شاه بگه

 

گوموا سونگ جو رو میفرسته دنبال یوهوا تا بیاردش پیشش اونهم میره و بهش میگه خواهشن چیزی بهش نگی حالش بده میکشیش

 

یوهوا میره پیش گوموا و اونهم بهش میگه دیدی گفتم میترسم جومونگ به اینجا حمله کنه حالا تحویل بگیر بچه ات ورداشته تمام جولبون رو با خودش متحد کرده همین روزهاست هم که بهمون حمله کنه و من بیشتر از این میترسم که این مسئله من و تو رو در برابر هم قرار بده یوهوا میگه من هم از همین میترسم ولی شما باید جومونگ رو مثل قبل که قبول داشتین بپذیرید اون به خاطر شما کاری به بویو نداره

 

یوهوا از فرصت استفاده میکنه و سریع میره پیش سویا و خبرو بهش میده و میگه جومونگ یه قدم دیگه به تاسیس ملت جدید نزدیکتر شد و همین روزهاست که ما هم نجات پیدا کنیم

 

ملکه هم پیرو حرفهای مأوریونگ برای کمک گرفتن از هانیها یاد سولان میوفته و چونگو رو میفرسته پیش حکیم دربار که اونهم با چند بسته دارو برمیگرده بعدش هم میفرسته سراغ سولان و وقتی میاد بهش میگه این چند بسته دوا رو بخور اوجاقت روشن شه که توی این اوضاع بحرانی حداقل خیالمون از بابت تسو راحت باشه و بعد از جور شدن زمینه موضوع کمک گرفتن از باباشو مطرح میکنه

 

 

اونهم بلند میکنه میره پیش تسو و دوباره من باب نصیحت میگه حالا که همتون زیر این مشکل موندین و تو داری اینهمه حرص میخوری من یه راه حل خوب سراغ دارم اونهم اینه که با دولت هان متحد شیم چون الان جومونگ دشمن مشترک شده اگه موافقی به بابام بگم مقدمات کار رو فراهم کنه

به مناسبت اتحاد جومونگ با قبایل جولبون مراسمی ترتیب داده میشه و همه جا رو آذین بندی میکنن و خون ترکیبی جومونگ و سونگ ینگ رو میدن به سوریونگ اونهم با خونشون لوگوی پرنده سه پا رو میکشه و سند اتحاد رو ثبت میکنه

 

 

 

بعد از این کارها جومونگ که جو گیر شده میره بالا منبر و دوباره از اون سخنرانی کلیشه ای میکنه که ما ملت میزنیم پرنده سه پا با ماست و از این حرفها

 

 

تسو هم برای حل مشکل جومونگ بدست خودش راه حلی پیدا میکنه و بوبونو رو هم برای انجام این راه حل در نظر میگیره که برای تحقق این امر اول به سر و وضع خانواده بوبونو میرسه و لباسهاس قشنگ قشنگ تنشون میکنه ، نیازهای زندگیشون رو تامین میکنه تا بوبونو رو نمک گیر کنه

 

 

بعد از جور کردن زمینه کار تسو به بوبونو میگه میخوام یه کاری بهت بگم بکنی که نه من تونستم بکنم نه ارتشمون به عنوان یه پناهنده برو گیرو جومونگو بکش اگه این کارو بکنی بویو رو از بدبختی نجات میدی اونوقت میشی قهرمان ملی و خودتو و خانواده ات اشراف زاده میشین تا وقتی بری و بیایی من مراقب خانواده ات هستم .البته این نوع مراقبت بستگی به موفقیت بوبونو کاربرد دو گانه و معکوس داره

 

نظر به اینکه بدبختی وارد از طرف جومونگ یه خطر ملی محسوب میشه همه به نوعی در صدد رفع این مشکل بدست خودشون برمیان یونگ پو هم که نامید شده فکرش به جایی نمیرسه ماجین بهش میگه بلند کن بریم چانگ که تنها راه نجات بویو اینه که از هانیها کمک بگیریم پاشو تا به فکر کسی نرسیده بریم

 

بالاخره موپالمو موفق میشه زره فولادی ضد تیر بسازه و خبرو به جومونگ میده که همه حسابی خوشحال میشن و وقتی زره رو تست میکنن میبین واقعاً ضد تیره چون تیرهای خودشون هم سوراخش نمیکنه که خوشحالیها چند برابر میشه اما وقتی جومونگ زره رو دست میزنه میگه اینکه خیلی سنگینیه ما بیشتر حمله هامون پارتیزانی و رنجریه اینطور بریم عملیات که همه متوجه حرکتمون میشن موپالمو هم طبق معمول با حالت گرفته میگه من دوباره سعی امو میکنم

 

 

 

یون تابال هم جومونگو رو میبره قصر بیرون گیرو که توی این مدت ساخته و همه جاشو نشونش میده و میگه اینو برای کشوری که قراربود بزنم ساختم که سوسونو تکمیلش کرده حالا هم برات آماده اش میکنم که جومونگ هم خوشش میاد اما بین راه سایونگ اشاره ای به موضوع ریاست آینده میکنه که سوسونو موضوع رو جمع میکنه (اینهمه پول داشتن که همچین قصری بسازن البته همون لوکیشن قصر توی هونگ گیل دونگه)

 

 

 

اما همین که از قصر بر میگردن موضوع اختلاف میلیون دلاری شروع میشه و اینطرف تو دار و دسته جومونگ سر موضوع شاه شدن بین اینوریها و اونوریها اختلاف میوفته که جومونگ میگه من خودم رسیدگی میکنم شما اینقدر حرفهای دشمن شاد کن نزنید

 

اونطرف هم گیرو ایها جلسه گرفتن و سایونگ سر رشته کلام رو دست میگیره و میگه خدمات و زحمات سوسونو بیشتر می ارزه باید اون ملکه شه

جومونگ و سوسونو هم حسابی در این مورد فکرهاشون رو میکنن بالاخره سوسونو میاد پیش جومونگ که اونهم میگه خوب شد اومدی میخواستم باهات حرف بزنم و یه پارچه جلوش پهن میکنه و میگه وقتی که هیون تو رو فتح کردیم اسم کشورمون رو میزاریم گوگوریو که معنیش میشه بهترین و برترین کشور دنیا میخوام کشوری بزنم که قوی باشه و درهاش بروی محرومان و بدبختهای دنیا باز باشه تو نظرت چیه سوسونو هم که اینهمه گذشت و فداکاری جومونگ رو میبینه میگه من میخوام که تو شاه گوگوریو بشی من خر میخواستم برم با جنگ و کشتن سونگ ینگ بریو رو بگیرم ولی تو با صلح و بدون دادن تلاف کل جولبون رو متحد کردی اگه تو نبودی غرور من باعث نابودی گیرو میشد ولی تو با فروتنی و فکرت همه چیو ردیف کردی پس تو برای شاه شدن مناسبی من هم کمکت میکنم که دولت امید به مردمت رو تاسیس کنی 

یانگ جو هم بلند میکنه میاد بویو که تسو و سولان میرن استقبالش . بعد از استقبال تسو خودش یانگ جو رو میبره پیش باباش تا حواسش باشه همدیگه رو نزنن

یانگ جو هم همون اول از در تیکه انداختن باب سخنو باز میکنه و میگه شنیدم که مردمت قاطی پناهنده ها میرن جولبون چند روز دیگه اینطور شه دیگه بویو ای نمیمونه ولی تا منو دارین نگران نباشین اومدم کمکتون تا با هم از شر جومونگ و ارتشش خلاص شیم تسو هم بحث رو پی میگیره و میگه اینطور اگه با هم متحد شیم میتونیم جلوی معامله بقیه قبیله ها رو با جومونگ بگیریم گوموا هم مجبور میشه به این خفت تن بده

 

اونطرف داستان بوبونو که قاطی مهاجرها شده وارد مرز گیرو میشه و اجازه ورود رو میگیره . همین موقع ماری و بفیه میان اونجا و اویی حس میکنه که اونو یه جا دیده  ولی هر چی مغزش و اینور و اونور میکنه به نتیجه نمیرسه

 

 

و سه تایی میرن پیش جومونگ و متفق القول میگن که ورودی پناهنده ها زیاد شده و دیگه امکانات برای پذیرفتنشون نیست باید طرح رو متوقف کنیم جومونگ میگه اونها با هزار امید میان اینجا من بهشون پناه بدیم نمیشه نا امید برگردونمشون فعلاً اعلامیه بزنید تا ببینیم کی تو چه زمینه ای تخصص دار بهش کار بدیم سرشون گرم شه تا من خودم فکری به حال سیر کردن شکمشون بکنم

 

اعلامیه ها زده میشه و بوبونو هم سعی میکنه از طریق مهارتش وارد ارتش بشه

 

داوطلبها تو اردوگاه تست میدن که بوبونو هم بینشونه و روفت تک تک بدبختها رو میاره 

 

 

 

جومونگ هم میاد اونجا و وقتی مهارت بوبونو رو میبینه و میگه زرمی کاریت خوبه چه کاره بودی اونهم میگه تو ارتش اوکجه افسر بودم جومونگ هم برای سنجش تکمیلی موگول رو میفرسته مبارزه کنه باهاش تا اعیار بوبونو رو کامل بسنجه

مبارزه شروع میشه و بوبونو کم نمیاره و حسابی جلو موگول در میاد البته موگول هم بوبونو رو یادش نمیاد و نکته قابل تامل در این جور مبارزات اینه که طرفین به قصد کشت مبارزه میکنن و اگه یکیشون کشته شه معلوم نیست هدف مبارزه چی میشه

 

 

 

وسط کار جومونگ مبارزه رو قطع میکنه و میگه تو این کاره ای و یه پست افسری تو بخش ستاد ارتش بهش میده و خوشحال میشه که همچین کسی گیرش اومده

 

 



برچسب ها : , ,