قسمت چهل و دوم جومونگ

قسمت چهل و دوم : به خاطر من از خون دادشت بگذر 

 

تسو شمشیرو گذاشته زیر گلو یونگ پو و میگه حرف بزن یونگ پو که رنگش مثل گچ شده حاضر نیست اعتراف کنه ملکه هم میپره وسط و میگه بچه ام دروغ نمیگه اشتباه میکنی

تسو شمشیرو میزاره پس گردن دوچی اونهم التماس روی التماس که من کاره ای نبودم و یونگ پو مجبورمون کرد.تسو هم همون جا دوچی و هان دانگو میکشه و یونگ پو هم کم مونده چشمهاش از حدقه بزنه بیرون

تسو به یونگ پو میگه خاک بر سر برادریت که نخوای منو بکشی حرف آخرتو بزن یونگ پو در یه جمله غیر منتظره و با اعتماد به نفس بالا میگه منو بکش تسو هم میگه فکر کردی وجودشو ندارم و میخواد یونگ پو رو بکشه که ملکه دوباره میپره جلو  میگه نکن به خاطر من دادشتو نکش .تسو هم شمشیرو میندازه و میگه یونگ پو رو ببرن زندان .جومونگ هم خونسرد فقط ماجرا رو نگاه میکنه

جومونگ میره  در مورد کار خودش فکر کنه که دوستان در مورد کارش حرف میزن که ماری میگه این کار جومونگ یعنی اینکه میخواد اعتماد تسو رو بدست بیاره و سر فرصت کلکشو بکنه اویی میگه چرا جوک میگی دو روز دیگه باید بره چین اونجا هم سرشو زیر آب میکنن که نارو میاد جومونگ رو میبره پیش تسو

تسو هم زده توی مشروب خوری و برای جومونگ هم یه پیاله میرزه جومونگ هم برای اینکه نگن به مرگ یونگ پو راضی بوده به تسو میگه تو بزرگتری اون بچگی کرد ببخش تسو میگه عمراً تا حالا هر غلطی خواست کرد و چیزی نگفتم ولی دیگه کوتاه نمیام حیف که تو باید بری چانگ ان ولی خوب من بهت قول میدم یه طوری برگردونمت نگران نباش و برو آماده شو که فردا پس فرداست که بیان ببرنت

جومونگ میره پیش یوهوا و اونهم بهش میگه اخه این چه کاری بود کردی یه بار هم که شانس بهمون رو کرد تو پسش زدی جومونگ میگه به خاطر گیرو چون اگه یونگ پو موفق میشد مجبور بود برای اینکه گندش در نیاد بره گیرو رو نابود کنه و اگه موفق نمیشد تسو میرفت باباشون رو در میاورد و من هم مگه میتونستم کاری نکنم

گوموا هم از دست روزگار زده توی نوش خوری و به یوهوا میگه میبینی قدرت چه کارها که نمیکنه بابام سر همین مسئله ازم میترسید الان هم پسرم این بلا رو سرم اورده و حالا هم میخوان همدیگه رو برای قدرت بکشن امان از این قدرت طلبی ، من باید چه کار میکردم که نکردم این بلا سرم اومد

ملکه هم از شدت ناراحتی دستمال بدست شده و دادشش میخواد آرومش کنه ملکه میگه همینطور اینجا نشین تنگ دلم برو یه فکری کن چه خاکی تو سرمون برزیم بچه ام داره از دست میره وزیر بالگوئه میگه من و همه میخوایم  کمکی کنیم ولی کسی جرات نمیکنه بره با تسو حرف بزنه

سولان هم که میبینه کسی کاری نتونسته بکنه وتسو هم مردد شده میره پیش تسو تا دوباره چند تا از ایده های ژورنالیسیتی رو کنه و درس منطق بهش بده و میگه میفهمم که چه حالی داری به خاطر مادر جان نتونستی دادشتو بکشی ولی اون میخواست تو رو بکشه تو هم باید اونو بکشی تا برای بقیه درس عبرتی بشه حفظ قدرت اینطوریه دیگه تسو هم سرش داد میزنه و میگه یه دفعه دیگه ببینم برامون خط مشی تعیین کنی میفرستمت بری پیش بابات که سولان هم حسابی هویج میشه

ملکه بلند میکنه میره زندان دیدن یونگ پو ، اونهم گریه اش میگیره و میگه من بچگی کردم خان دادش منو نمیکشه یعنی میکشه ملکه میگه پس نکشنه یونگ پو میگه برو بهش بگو هر کاری بخواد میکنم هر تنبیهی باشه قبول میکنم فقط مرگ توش نباشه

سایونگ هم برای سوسونو از رشادت جومونگ در نجاتشون میگه سوسونو هم میره همون گوشه دلتنگی و میخواد کار همیشگی رو بکنه که اوته میاید و میگه  این روزها عمه ات چی ریونگ حرکات مشکوک کرده و چند دفعه رفته دیدن سونگ ینگ حتماً جاسوسیمون کرده

در همین راستا نقشه میریزن و وانمود میکنن که میخوان سونگ ینگ رو بکشن و چی ریونگ هم که متوجه موضوع میشه یه نامه مینویسه برای سونگ ینک که سر راه اوته مچشون رو میگیره و نامه توقیف میشه

سوسونو به اوته میگه صداشو در نیار تا خودم رسیدگی کنم مخصوصاً بابام چیزی نفهمه

چی ریونگ هم داره رو مخ چان سو پسرش کار میکنه تا مجابش کنه رهبری گیرو رو قبول کنه همین موقع سوسونو میاد اونجا و نامه رو نشون میده و میگه اینبار به خاطر بابام کوتاه میام ولی تکرار شه بدرقم حالتو میگیرم

سوسونو میاد بیرون و حالش بد میشه یومی یول معاینه اش میکنه و میگه مبارکه حامله شده

 

اوته هم میره بالا سر سوسونو و ابراز احساسات کنه که زنش به جای استراحت اینطور تحت فشار روحی قرار گرفته

فرستادهای هیون تو میرسند تا جومونگو ببرن چانگ ان جومونگ هم رفقا رو جمع میکنه تا باهاشون خداحافظی کنه اونها هم هر چی میگند بزار ما هم بیایم فاید نداره

میره کارگاه موسونگ و موپالمو رو هم میگیه بیاید بیریم دور هم گودبای پارتی خوش باشیم .موپالمو هم به جومونگ میگه اگه من باهات نیایم اینجا دق میکنم و میمیرم که جومونگ با حرف قانعش میکنه

جومونگ میره پیش یوهوا تا از اون هم حلالیت بگیره که یوهوا میگه قبل از رفتن این درخواست مادرنه منو گوش کن و با سویا ازدواج کن تا هم این بدبخت تنها نمونه اینجا و هم تو سرو سامان بگیری اونجا تنها نباشی

یه سویا میره تو شهر تاب بخوره و توی بازار خرید کنه که یونگ روک زیردست سول تاک میبندش و سول تاک هم که معلوم نیست بویو چه کار میکنه میاید و یه سویا رو میگیره و باخودش میبره هان بک

خبر به جومونگ میرسه و اونهم تیم امداد و نجات رو برمیداره و راه میوفته

خلاصه سر راه جلوی سول تاک در میان و با هنر نمایی جومونگ طی یه حرکت ماتریکسی (اینبار همراه با تیر اندازی سوبل ! ) سویا آزاد میشه و سول تاک در میره

و موقع در گردن عواطف و احساسات میشه و جومونگ میگه منو ببخش که مراقبت نبودم  اونم میگه شما هم منو ببخش که نگرانتون کردم و از این حرفها

جومونگ هم فکرهاشو میکنه و میبینه مامانش راست میگه و میره پیش یه سویا و میگه من سوسونو رو دوست داشتم ولی نشد و تقدیر نخواست و دارم سعی میکنم فرمواشش کنم و تا الان هم هر کار کردم و میکنم نمیتونم  جبران زحماتت رو بکنم و اصلاً با من ازدواج میکنی که سویا میگه صد رد صد

ملکه که این روز بدجور آشفتگی گریبان گیرش شده میره دست به دامن مأوریونگ و خدایانش میشه و میگه تو بلند شو با تسو حرف بزن و بندازش رو در روی خدایانت بچه امو نجات بده

مأوریونگ هم داور و دسته بلند میکنه بره دیدن تسو که اونم به نارو میگه مامانم دوباهر اینها رو فرستاده رو اعصاب رژه برن برو ردشون کن بر

ملکه هم میگه مرحبا به شما با این قدرتتون اگه شما بدرد میخوردین که حالو روزمون این نبود مأوریونگ هم صداش در میاد و میگه مگه شما که خانواده سلطنتی هستین برای ما اعتبار و آبرو گذاشتین که کسی تحویلمون بگیره اصلاً من کاهن برزگ بویو ام دفعه دیگه توهین شه میرم همه تون رو نفرین کنم تا قدرت خدایان رو بهتون نشون بدم

تو جلسه وزیران ، وزیر بالگوئه میخواد همه رو بندازه جلو که برن با تسو حرف بزنن حتی دست به دامن ژنرال هوک چی هم میشه که کسی زیر بار نمیره و وزیر خارجه میگه تو که داییش برو و ژنرال هوکی چی میگه وقتی پسری با پدرش اینطور کنه چیز عجیبی نیست که دادش بخواد اینکارو رو بکنه و باید یونگ پو رو بکشه و دوباره طبق معمول سر این موضوع هم بحثشون میشه که وزیر بو میگه بس دیگه و سونگ جو میاد میگه شاه باهات کار داره

گوموا به وزیر بو میگه داشتیم دیگه اینقدر گرفتار شدی که منو یادت رفته و سر بهمون نمیزنی ببینی من مردم ، زنده ام میترسیدی بخورمت وزیر بو هم میگه که خجالت کشیده شده! میگه اخه من روم نمیشد تو چشمهای شما نگاه کنم  ولی بعداش میگه شرایط اینطور شد و من هم از کارم پشیمون نیستم! هر چند که گناهکارم .گوموا میگه راست میگی تو از زمان بابام همه کار بودی و قدرت دست بود و من هم از این میترسیدم قبلاً این قدرتو برای بویو میخواستی ولی الان قدرت رو برای طمع میخوای حالا اگه هنوز هم به عنوان کسی که قبلاً شاه بودم قبول داری ازت میخوام زورتو بزنی و یونگ پو رو نجات بدی

نخست وزیر هم دست به کار میشه و میره پیش ملکه و اول زمینه چینی میکنه و میگه برای اینکه تسو قدرتشو حفظ کنه باید یونگ پو رو مجازات کنه تا همه بفهمنن قدرت و حکومت دوست و آشنا نمیشناسه و حالا که میخواید یونگ پو زنده بمونه باید بفرستیمش هان که هم زنده بمونه و هم بگم ای مجازاتی هم شد ولی فقط تو میتونی تسو رو راضی کنی برو پیش التماس و گریه و احساس مادرنتو رو کن تا راضیش کنی

ملکه هم میره پیش تسو و میگه مادر تو میخوای دادشتو بکشی تسو میگه هر دفعه اومدم اینو آدم کنم شما نزاشتی و این آخر هم میخواست منو بکشه ببخشمت که دوباره بیاید بکشدم  ملکه هم جلوش زانو میزنه  میگه به خاطر مادرت از خون دادشت بگذر به جاش بفرستش بره چین اگه بکشیش من هم خودمو میکشم

تسو میگه که یونگ پو رو بیارن دادستانی و یونگ پو هم که فکر میکنه میخوان بکشنش چند سالی از عمرش تو راه سوخت میشه و به تسو میگه منو ببخش غلط کردم که تسو بهش میگه خاک بر سر ترسوت کنن که بجایی اینکه بگی منو بکش داری اینطور التماس میکنی به خاطر مامان میبخشمت ولی اگه قدم رنجه بفرمایی ، بفرستم بری چین تا آدم شی اگه نمیخوای که بکشمت انتخاب کن یونگ پو هم قبول میکنه

تسو از اونجا میره و ملکه هم میاید اونجا و مراسم گریه کنانان و از این حرفها

تسو به جومونگ میگه دیدی گفتم نمیزارم بری چین یونگ پو رو فرستادم جومونگ هم خونسرد چیزی نمیگه تسو میگه حالا میخوام تلافی کنم ازا ین به بعد امین من هستی و میکنمت فرمانده کل ارتش و دست راست من برو حال کن یه مراسم عروسی واست بگیرم از عروسی خودم هم شکیلتر



برچسب ها : , ,