خلاصه قسمت سی و چهارم جومونگ

قسمت سی و چهارم جومونگ

 

گوموا بی هوش توی تختخواب افتاده و  مأوریونگ هم مثلاً برای درمان اومده بالا سرش و ادا یومی یول رو در میاد ولی از اونجا که سر رشته ای نداره هر چی اجی مجی میکنه و زور میزنه به سرانجامی نمیرسه

 

میاد بیرون به ملکه میگه که نشد .یونگ پو هم میگه تو که یه کار ساده یومی یول رو نتونستی بکنی چطور میخوای برامون کاهنی کنی . پزشک گوموا هم میگه دو راه وجود داره یا همین طور میمونه یا میمیره

یوهوا هم که دوباره شکست روحی خورده به یاد گذشته زده اعتصاب غذا کرده و افتاده توی تخت که یه دفعه به ذهنش میرسه که الان فقط جسم گوموا براش مونده و میره مراقبش باشه تا ملکه بلایی سرش نیاره و همین جسم ، جسد شه براش

 

و میره بالا سر گوموا اشک میریزه و میگه زودتر بلند شید که ملکه بابای من و همه رو در میاره

ملکه که فرصت رو مناسب میبینه به دادشش میگه ما که آخر محبور بودیم این کارو بکنیم حالا برنامه هامون افتاد جلو مملکت صاحب میخواد زودتر مقدمات کارو فراهم کن تا گوموا بلند نشده قدرت بیوفته دست تسو

وزیر بالگوئه موضوع رو توی جلسه وزیران مطرح میکنه و میگه این شاه دیگه برامون شاه نمیشه که طبق معمول با ژنرال هوک چی بحثش میشه وزیر بو هم سر رشته کلام رو دست میگیره و میگه فعلاً باید تسو عده دار امور بشه تا بعداً یه فکری بکنیم تسو هم فقط به خاطر مملکت قبول میکنه!! فقط ژنرال هوک چی مخالفه و یونگ پو که چشمهاش سیاهی میره

تسو هم اول از همه میره برای افراد گارد در قوطی تاب میده و ازشون بیعت میگیره و به جای سونگ جو نارو رو  جایگزین مقام جومونگ میگنه

یونگ پو هم از دور همه چیو زیر نظر داره و میفهمه که به بمب بست خورده تصمیم میگیره چراغ خاموش بره جلو و خفت رو بپذیره

نارو به تسو میگه این پست برام زیادی یه پست دیگه بهم بده که تسو میگه ای بابا این در برابر زحمات تو هیچه بزار چند روز بگذر تو میزارم جای ژنرال هوک چی ارتش زیر دستت باشه

یونگ پو هم میاد پیش تسو زانو میزنه و تبریک بهش میگه تسو میگه نترس ما هم خونیم تو با من باش هواتو دارم اونهم دوباره احساسی میشه و میگه من جونمو توی این راه میزارم!

 

ماری و بقیه که بی جومونگ شدن رفتن همون کافه تریا همیشگی که از زاویه جدیدی نشون داده شده نشستن و نوش میخورن  .اویی میگه من که دیگه توی اون صاحب مرده نمیمونم هیوبو هم میگه بمونیم چه کار زیر دست نارو باشیم به تسو خدمت کنیم ماری میگه شما چرا نمیفهمید باید بمونیم از مامان جومونگ مرافبت کنیم

 

همین موقع دوچی هم از اونجا رد میشه و شروع میکنه مسخره کردنشون که بی جومونگ شدین اومدین پایین شهر و از این حرفها که اویی و هیوبو بلند میشند یه شکم سیر کتکشون میزن

این هم حال روز سوسونوه که ماتم گرفته نشسته توی اتاقش و منتظر جومونگ بیاد . اوته که نگرانشه میره پیش یون تابال که اونهم میگه ولش کن باید خودش با این موضوع کنار بیاد تا مرد شه .همین موقع سایونگ میاد و میگه که بدبخت شدیم رفت تسو همه کار قصر شده

یون تابال هم سریع جلسه رو راه میندازه و سایونگ میگه همین روزهاست که تسو بزن پس گردن و بندازدمون بیرون رییس یل هم که همیشه آیه یاس میخونه میگه تقصییر سوسونوه که محلش نذاشت اوته هم میگه بیاید خودمون زودتر بریم گیرو سنگینتریم

 

ملکه هم به تسو میگه ننه الان وقتشه که قدرتتو نشون بدی و برای من انتقام بگیری باید کسایی که طرف باباتو گرفتن از سر راه برداری و اینقدر میگه که تسو رو میندازه جلو تا براش انتقام بگیره

 

تسو هم میگه چند تا از وزیرها رو دستگیر کنند که اونا هم از موضعشون در برابر ساچالدو کوتاه نمیان .تسو هم یکیشون رو میکشه و بقیشون میندازه زندان .یونگ پو هم که پی به وخامت اوضاع برده نزدیکه سکته کنه

وزیر امور خارجه و مالیات از ترس جونشون سریع میرن پیش وزیر بو شکایت میکنن که اونهم بهشون میگه اگه میخواید به سرنوشت اونها دچار نشین صداتون در نیاید توی نبرد قدرت این چیزها طبیعیه

 

تسو به وزیر بو میگه حرف مامانم رو گوش کردم این همه خونریزی کردم تو یکم نصحیتمون کن ببینیم باید چه کار کنم اونهم بهش میگه این چیزها اجتناب ناپذیره نباید کوتاه بیای باید توی دل مردم جا خودتو باز کنی لازمه اش اینکه هوای کاهنها رو داشته باشی

 

اونهم میره پیش مأوریونگ میگم میخوام جبران کنم وعده و وعید روی هم که اونهاهم  قول مساعد میدن که براش دعا کنن

 

رییس تاک هم برای یومی یول خبر میاره که گوموا هنوز توی کماست و تسو هم نسشته پشت رول قدرت گازشو گرفته

سوریونگ به یومی یول میگه بی یورها توی تمرکزاتش با خدایان نتونسته پرنده سه پا رو ردیابی کنه و از مدار خارج شده یومی یول هم میگه بلند شین بریم بویو ببینم گوموا چش شده

یوهوا هم شب و روز بالا سر گومواست به شدت ازش پرستاری میکنه

چونگو هم به ملکه میگه که یوهوا سفت و سخت چسبیده به شاه و تمام چیزهای که براش میارن چک میکنه ملکه میگه کم مونده دیگه بگه ما میخوایم کاریش کنیم

و بلند میکنه میره پیش گوموا و میگه اومدم شیفتو عوض کنم تو برو استراحت کن یوهوا میگه من هستم ملکه هم کفری میشه و میگه میترسی شوهرمو بکشم بیا برو به کارو زندگیت برس مردم پشت سرمون حرف در میارن که یوهوا کوتاه نمیاد و ملکه میره

فرمانده ارتش لیادونگ هم با نفراتش اومده هیون تو تا به بویو حمله کنند که یانگ جو میگه نیازی به قشون کشی نیست بویو الان تو چنگ ماست

 

سولان به باباش میگه دوباره میخوای بری جنگ اینطور که تسو بدبخت میشه یانگ جو میگه این بار میخوام مذاکره کنم همین روزهاست که بند بساط عروسیتو جور کنم آماده باش و یکی از محافظها رو به نام هاو چن رو به عنوان جان نثار سولان منصوب میکنه

وانگ سو وانگ هم نامه یانگ جو رو به تسو میده که توش اتمام حجت کرده یا میایم جنگ یا باید دخترمو بگیری

 

تسو اول به مادرش میگه اگه میخوایم بویو رو نگه داریم باید با دختر یانگ ازدواج کنم که مامانش هم میگه قربون پسرم برم که به خاطر مملکت داره احساسات خودشو فدا میکنه!

تسو همه مقامات رو توی تالار جمع میکنه ولی روی صندلی گوموا نمیشینه و اول براشون شرایط ادامه جنگ و مملکت رو میگه و بعدش میگه تنها راه نجاتمون اینه که من با دختر یانگ جو مزدوج بشم و همه اینو پای فداکاری تسو میزارن

 

تسو دوباره میگه توک گو زیر دست موپالمو رو بیارن و اونهم مثل همیشه میترسه و میگه موپالمو شمشیر محکمتر از شمشیر هانیها ساخته

تسو سریع بلند میکنه میره کارگاه و جریانو مپرسه موپالمو هم که دیگه آرمانهاشو از دست داده انکار میکنه و تسو به نارو میگه تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو و خر

 

ماری و رفقا به سونگ جو میگند که از ناور اجازه بگیره براشون تا محافظ قصر یوهوا بشن

همین موقع ناور موپالمو رو میاره و بهشون میگه شما این بابا رو باید ادب کنید که اونها راضی نمیشن ناور هم کفری میشه میخواد بکشدشون که سونگ جو وساطت میکنه

نارو خودش موپالمو رو شلاق میزنه ولی دهان موپالمو قرصه

سوسونو هنوز زانوی غم بغل کرده و زده عزلت نشینی که یون تابال میگه بس دیگه چقدر میخوای توی خونه بشینی تنگ دلمون بیا بیرون ببین دنیا دست کیه .تسو الان همه کار قصر شده و همین روزهاست که بفرسته سراغت بلند شو یه فکری بکن . همین موقع سایونگ خبر میار یومی یول اومده اونجا

یومی یول هم که دلش برای گوموا تنگ شده پی همه چیو به تن مالیده و به یون تابال میگه باید برم فصر نجاتش بدم بنده خدا گناه داره .سوسونو هم میگه صبر کن تا من یه راه پیدا کنم

و شب بلند میکنه میره قصر وبه یوهوا جریانو میگه و قرار میشه شب یوهوا همه رو مرخص کنه تا یومی یول بیاد کاروش بکنه

سوسونو سر راه تسو رو میبینه که تسو بهش میگه یادته توی خونتون چی بهت گفتم حالا میبینی که بیشتر از اونچه که بهت گفتم شدم اینقدر به فکر اون سقط شده نباش سوسونو هم جواب تاریخی میده و میگه من باید با چشمهای خودم ببینم که اون مرده تا تازه بیام بهت بگم باهات ازدواج نمیکنم .سوسونو از اونجا میره و تسو حسابی هویج میشه

ماری و بقیه یومی یول رو میارن قصر و سونگ جو همه رو مرخص میکنه تا بی سر وصدا بره بالا سر گوموا و مشغول شه

یومی یول میره بالا سر گوموا و تا میبیندش اشکش از دو چشمش در میاد ( نه مثل همه از یه چشم)

 

بند و بساط رو پهن میکنه و مشفول میشه و سونگ جو و بقیه بیرون پست میدن و مراقب اوضاعند

ملکه به تسو میگه درسته که سرت شلوغه و به کارهای کشور میرسی اما سری به بابات هم بزن که نگن به مرگش راضی بودی این یوهوا هم خودشو بدتر جسبونده به بابات ولش نمیکنه مردم پشت سرمون صفحه میزارن تسو میگه چه غلطها الان میرم پرتش میکنم بیرون که ملکه میگه ولش کن بزار این چند روز باقی مونده کنار گوموا باشه وقتی بابات مرد خودم به حسابش میرسم

موپالمو هنوز حرف نزده و تسو بهش میگه تو خدمات ارزنده ای برای بابام انجام دادی حالا من اومدم جاش بگو ساختی یا نه که موپالمو میگه نه تسو آزادش میکنه ومیگه پنج روز بهت وقت میدم باید برام بسازی اگه نساختی خودم میام توی اون خراب شده جلوی همه شمشیرت میکنم

تسو سر راه سری به گوموا میخواد بزنه که یوهوا بهش میگه الان دکتر داخله و گفته کسی نیاد داخل تسو میگه مریم داخل یه نگاه میندازم و میرم یوهوا میگه اصلاً چی شده بعد از ده روز یدفعه اومدی باباتو ببینی نکنه اومدی ببینی مرده یا نه میگه نفهمیدی دکتر اونجاست .تسو هم کوتاه میاد و میره

یومی یول هم از جون دل حسابی مایه میزاره تا اینکه گوموا چند ثانیه بهوش میاد و دوباره میره

یومی یول به یوهوا میگه من هم نتونستم کاری براش بکنم دوباره از هوش رفت دیگه از دست منم خارجه یوهوا میگه اگه بلند نشه بدبخت میشم و حسابی پته تسو رو میره روی آب و میگه اگه بهوش بیاد هم خدا میدونه تسو باهاش چه میکنه

تسو که تازه یادش اومده یوهوا بهش چی گفته دوباره بلند میکنه میره پیش گوموا و میگه یوهوا رو بندازن بیرون



برچسب ها : , , , ,

قسمت سی و دوم جومونگ

قسمت سی و دوم : استراتژی نوین حمله غافلگیر کننده 

 

 

جومونگ که در مونده شده بود ییهو نیرویی خدادادی بهش القاع میشه و همه نفرات رو یه طرف میدون جمع میکنه و تنهایی شروع به تیر اندازی میکنه و به ماری و بقیه میگه من جلوشو رو میگیرم شما برین که اونها هم به مرامشون برمیخوره و میمونن

تا اینکه فرمانده زره پوشها هم با کمان جومونگو نشونه میگیره و جومونگ هم دوباره یکی از اون چشمه های خدادیشو رو میکنه و با تیر پر سیمرغ خودش تیر فرمانده رو میزنه و بدون اینکه از مسیر منحرف شه یه راست میره توی گلوی فرمانده و نشون میده که مرد روزهای سخته

اون طرف تو اردوگاه سونگ یانگ رییس پیل هنوز داره روی اعصاب سوسونو رژه میره و میگه تقصیر توه الا هم نه بابات میاد کمکون نه جومونگ بی کاره که بیاد

سونگ یانگ هم میخواد بده گردن سوسونو و بقیه رو بزنند که بهش میگند یومی یول امده اونهم به یومی یول میگه یون تابال ایتقدر ترسو که تو رو انداخته جلو برو یه دفعه قاطی میکنم میزنم هم تو رو میکشم هم خودمو بدبخت میکنم . یومی یول هم میگه من اومدم کمکت چون آینده تو  رو دیدم میدونم چی به چیه و میگه سوسونو رو ول کن بره الان یون تابال تونسته شمشیر فولادی بسازه و اینطور همه قبایلو میخره اونوقت فقط سر تو بی کلاه میمونه سونگ یانگ هم میگه به خاطر خودم نیست به خاطر جولبونه که یون تابال علقشو داده دست گوموا میخواد بره جنگی که شکست میخوره برو پی کارت ببینم

سونگ یانگ میگه سوسونو رو بیارن و میگه حرف آخرتو بزن سوسونو که بدجور غرور از چشماش میزنه بیرون میگه منو بکش و میخوان آرزشو براورده کنه که ییهو حومونگ مثل پیاده بابا غیبی در ادامه عملیات امداد و نجات میاد و نجاتشون میده سوسونو هم بلند میشه به جومونگ کمک کنه. سونگ یانگ هم سریع فرار میکنه

بعد از اتمام کار آهنگ عاشقانه گذاشته میشه و چون می طلبه صحنه ای بسیار رمانتیک بین جومونگ و سوسونو بوجود میاد و سوسونو میگه به خاطر من تو و بویو توی دردسر افتادین جومونگ هم میگه فدای سرت اینقدر بهم کمک کردی که این توشون گمه . و قرار میشه برن بویو  و چیزهایی که سونگ یانگ بالا کشیده رو جایگزین کنند

به تسو خبر میرسه که سوسونو اومده به قصر اونهم که فکر میکنه کار نارو بوده خوشحال میپره بیرون که وقتی میبینه با جومونگ اومده پوزش کش میاد گوموا هم از کار جومونگ قدردانی میکنه و میگه برای لشکر کشی آماده شین

 

تسو به نارو میگه خاک بر سرت پس رفتی برای چی نارو میگه من داشتم میرفتم ولی ملکه و فک فامیلها جلومو گرفتن

تسو میره پیش مامانش و میگه چرا جلوی کمک انسان دوستانه و استراتژیک منو گرفتی من به خاطر کشور این کارو کردم نه سوسونو که ملکه میگه خیلی خوب تو اگه نگران کشوری به فکر این باشه که اگه جومونگ پیروز شه ما و کشور نابود میشم در ضمن سوسونو فقط جومونگو دوست داره نه تو

یون تابال از اینکه سوسونو توی درسر افتاده و کاری نکرده معذرت میخواد که سوسونو میگه پای کشور وسط بود من میخواستم جونم هم بدم این جنگ برای تحقق اهداف کشورمون لازمه یون تابال میگه اینهمه بهت سخت گرفتم تا یه مرد بارت بیارم تا جا منو بگیری

یوهوا به جومونگ میگه درسته که خود گوموا توی جنگ باشه سربازها بهتر میجنگن و من هر چی بهش گفتم بمونه فاید نداشت ولی اگه تو با اون برین من اینجا تنها میمونم این ملکه هم معلوم نیست چه کارهایی میخواد بکنه باید کسایی رو بزاری مرافبشون .بابات رفت اسیرها رو نجات بده که دیگه رفت و نیومد تو اگه رفتی دیگه صبری برام نمونده منتظرت باشم

جومونگ هم موضوع رو به گوموا میگه اونهم میگه نترس از همه رییسهاشون یه پسر گفتم بفرستن برای جنگ چیزی نمیشه اگه خواستن مخالفت کن سر راه اول یه سری به اونجا میزنیم بعد میریم جنگ .حواست باشه این جنگ علاوه بر تحقق اهداف مشترکمون برای تثبیت قدرت من هم هست

 

تسو هم دوباره من باب مکاتبت برای دادن گزارش روزانه امور ،نامه ای برای یانگ جو مینویسه ولی ایندفعه میده یکی دیگه بره که توی راه ماری و بچه ها خفتش میکنند

 

جومونگ هم میره پیش تسو و اونهم بهش میگه خوب این چند روز حال این هانیها رو گرفتی جومونگ هم نامه رو ، رو میکنه و میگه به خاطر محبتهای تو بود که اطلاعات غلط دادی به دشمن، دیگه خجالت بکش چقدر مچتو بگیرم اگه دفعه دیگه تکرار شه به عنوان جاسوس حالتو میگیرم و حسابی میزنه تو برجک تسو

جومونگ افرادو جمع میکنه و میره حالی به دوچی و یونگ پو بده

با نفرات میریزن اونجا و به جرم قاچاق میگه همه کالاها مصادر میشه و دوچی هم اعدام که با وساطت یونگ پو جومونگ به مصادر اجناس قناعت میکنه

 

جومونگ دوباره ماری و بقیه رو جمع میکنه و دستورات لازم بهشون میده و میگه فردا شما اولین گروه هستین که برای تجسس منطقه  راه میوفتین برید آماده شین

 هیوبو هم برای احوال پرسی و خداحافظی میره پیش سایونگ و یه شمشیر بهش میده و میگه توی جنگ سعی کن دوز مردونه ات رو ببری بالا و ازا ین استفاده کنی سایونگ هم تشکر میکنه و دوباره از اون نوع نگاهه میکنه که هیوبو دوباره میترسه و سریع میره

موپالمو به جومونگ میگه که میخواد بیاد جنگ و با دست خودش شمشیرهاشو امتحان کنه جومونگ میگه همینجا بمونی بیشتر برامون نفع داره که موسونگ نفس راحتی میکشه  جومونگ بهش میگه در نبود من فرماندهی نیروهای قصر رو به تو میسپارم حواست به قصر باشه

 

ملکه به مأوریونگ میگه این گوموا حساب همه جا رو کرده و از ایل و طایفه عموم ، پسر هاشون رو برده که دستشون بسته باشه مأوریونگ میگه این که چیزی نیست جنگ به این مهمی میخواد بره اصلاً از ما مشورت نگرفته که حداقل کی بره ما هم برای بقای زندگی چیزی بهش نگفتیم

یانک جو هم برای رفتن داره زره میپوشه و آماده میشه که به سولان میگه میدونم چه احساسی داری ولی تسو دشمنونه و نمیشه کاریش کرد ولی من بویو رو فتح میکنم و آرزوتو براورده میکنم

ارتش بویو به فرماندهی گوموا به سمت ییم دون راه میوفته

 

ارتش هان هم به رهبری یانگ جو و همراه با زره پوشهاشون راه میوفتن

 

سوسونو هم با تدارکات راه میوفته

در مقرر فرماندهی هان جلسه فرماندهی برگزار شده  و یانگ جو چند تا از چینها رو دور خودش جمع کرده و میگه هر چند بویو شمشیرهای ضد زره دارن ولی مشکل اصلی ما تدارکات کمه که باید هر چی زودتر جنگ رو شروع کنیم و به درازا نکشونیم و میگه با زره پوشها حمله اول رو شروع میکنیم تا اونها بخوان تلافی کنند

 

در مقرر فرماندهی بویو همه پی به ضعف هانیها بردن و میخوان جنگ رو به درازا بکشونند که جومونگ میگه پس باید موضع دفاعی بگیرم تا سر فرصت ضد حمله درستی بزنیم  که همین موقع خبر میرسه اترش هان با زره پوشها میخواند حمله کنند

کار با نبرد تن به تن پی گیری میشه و یکی از زره پوشها که خیلی به خودش مطمئنه کلاهخود خودشو در میاره و شروع به عورد اومدن میکنه .جومونگ به حضار میگه چه کنیم کی میره جلو که تسو میگه نارو بابا برو جلو روشون کم کن ببینم

نارو هم یه نیزه سر محکم برمیداره و رگ طرفو میزنه تا دیگه یاد بگیره کلاهشو در نیاره

فرمانده که هویج شده و میبینیه اونها روحیه گرفتن دستور حمله میده که جومونگ هم یه کماندارها میگه بزنید و با تیر میزن توی ساق اسبهاشون که حمله خنثی میشه و زره پوشها عقب نشینی میکنند .یونگ پو که جو گیر شده میگه الان میرم دنبالشون که جومونگ میگه لازم نیست الکی میره خودتو افرادو به کشتن میدی

لشکر شکست خورده به اردوگاه برمیگردن یانگ جو میگه ببینید یه الف بچه چطور مو دماغمون شده همین موقع گونگ سون خبر میاره که ارتش هان توی جنگ با قبایل جنوب غربی پیروز شده و قراره نیروی کمکی برسه

 

جومونگ هم داره به نوع حمله فکر میکنه که سوسونو میاید خبر روحیه بخش رو میده و میگه بدبخت شدیم از چانگ ان خبر رسیده که ارتش هان توی جنگ قبلی پیروز شدن و ارتش یودونگ داره میاد این سمت که تمام نقشه های جومونگ روی آب اسکی میرن

جومونگ خبرو به گوموا میده و همه ماتم گرفته میشند تسو میگه ممکنه ارتش یودونگ به قصر حمله کنه باید سربازها رو بگردونیم که نخست وزیر هم تایید میکنه که گوموا میگه اصلاً حرفشو نزنید که عقب نشینی در کار نیست جومونگ هم سر رشته کلامو دست میگیره و میگه ارتش اونها دور روز دیگه میرسه ما هنوز سرباز زیادی از ساچالدو نگرفتیم نیروهای مردمی هم نرسیدن من دارم طرح یه حمله ضربتی ویران کننده رو میریزم ما پیروزیم شما صبر کنید

تسو و یونگ پو هم دارن بشکن بالا میزن که جومونگ حالا چطور میخواد این جنگو به سرانجام برسونه

ماری و هیوبو هم میگند باید تا سربازها روحیه رو ازد ست ندادن کاری کنیم که جومونگ میگه باید هر چی زودتر بهشون حمله کنیم .و شبانه روز به این موضوع فکر میکنه چه چطور حمله کنه و موفق بشه که میبینه مان هو یه چیزی میندازه توی آتیش که آتیشو بیشتر میکنه .مان هو میگه اینو وقتی توی ارتش دامول بودم با هئ موسو ساختم و روش ساختشو به جومونگ میگه

جومونگ هم به ماری و بقیه میگه از فردا چند تا ظرف میزارید و به سربازها میگید توی اینها جیش کنند و ولی به حال کسی که این کارو نکنه و اونها هم اطاعت امر میکنند

خبر به تسو هم میرسه که یونگ پو میگه  حتماً میخواد بپاشوندشون رو سر دشمن تسو غضبناک نگاهش میکنه و میگه این دوباره میخواد یه ایده تاریخی رو کنه برامون

جومونگ و برو بچ هم به پیشنهاد مان هو میرن توی جنگ و شاخ و برگ درختها رو میبرند و آتیش میزنن و خلاصه با ترکیب سوخته این مواد و بقیه یه ماده مشتعل درست میکنند

جومونگ دستاور جدیدشون رو نشون سوسونو میده و میگه بهش میگن سوتان ولی مشکل اینه که وسیله پرتابشو نداریم بریم نزدیک توی تیر راس اونها قرار میگیریم

سوسونو هم موضوع رو به سایونگ میگه  اونهم میگه برو جومونگو بگو بیاد تا بهش نشون بدم چه کار کنه

و میرن توی فضای سبز و سایونگ یه بادبادک رو نشانشون میده و میگه سوتانها رو ببندین بهش و بعد میفرستادنشون توی هوا و همه خوشحال میشند

جومونگ موضوع رو به گوموا میگه و میگه میخوام شبیخون بزنم و شما با لشکر اصلی بهشن حمله کنید که گوموا اجازه رو صادر میکنه

شب جومونگ هم با افراد دامولیش میرن سمت ارودگاه و منتظر میمون و افراد سوسونو هم پشت سر اونها بادبادکها رو میفرستن رو سر ارتش هان

گوموا هم تمام افرادشو به خط میکنه و منتظر اشاره جومونگه  تا دستور حمله رو بده

بادبادکها میرسن بالا سر ارودگاه که یانگ جو و زیر دستها میاند بیرون و همه باد دیدن صحنه یاد طیرن ابابیل میوفتن

جومونگ و نفراتش هم با تیر آتیشی میزن به بابادکها که سوتان هم آتیش میگیرن و میرزه سر هانیها، اردوگاه اتیش میگیره و هانیها حسابی دست و پاشون رو گم میکنند

گوموا هم دستور حمله رو میده و با تمامی نفرات حمله میکنند

از اون طرف جومونگ هم دستور حمله رو به افرادش میده



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , ,

خلاصه قسمت سی و یکم سریال افسانه جومونگ (31)

جومانگ و یه عده از همراهاش از شهر خارج شدن که برن دعوا....

نارو ،برای حاکم هیون تو نامه میاره و درش نقشه حمله جومانگ رو میگه

اونم در جلسه با کله گنده ها مطرح میکنه و قرار میشه اونا هم از راه دره دم مار برن به جومانگ خوش امد بگن!البته از نوع نظامی اش

نارو نامه دائه سو رو به سولان میده و در نامه نوشته که این جنگ هرکاریش که کنی اتفاق میفته تو فقط یادت نره من چه حسی به تو دارم! دختره هم میگه بهش بگو من خبر دارم تو دلت چه خبره

اون وقت میگن قدیما از این چیزا نبوده!

جومانگ نقشه حمله رو عوض میکنه و مسیر عوض میشه و میگه چون داداشم به اوناخبر داده ما از یه راه دیگه میریم

دائه سو هم که خیلی دلش میخواد تو چشم باباش بیاد، سربازها رو مرتب میکنه و ارایش های متفاوت به اونا میده ....و به شاه اعلام میکنه که بهترین ارایش واسه ا ونا ارایش مثلثی هست.....

یونگ پو که اصولا هیچی نمیفهمه به دائه سو میگه ما نباید بریم جنگ که خوش خوشانه جومانگ بشه اما دائه سو میگه این واسه بویو هست بچه نه جومانگ

یه مدت بود که سرو کله دوچی پیدا نشده بود که بالاخره موش رو اتیش میزنن و میادسراغ پرنس و میگه یه کاری کن من بتونم تو اوضاع جنگ که مملکت رو ابه جنس از اون ور اب بیارم بفروشم یه چیزی هم گیر تو بیاد ....مسلما پرنس کسی نیست که این پیشنهاد رو رد کنه

کاروان یونتابال اماده ست که حرکت کنه....سو از باباش میخواد به خاطر کند بودن حرکت کاروان اونا قبل از عزیمت لشگر اصلی راه بیفتن

همون موقع هم دائه سو سر میرسه و به بهونه سر زدن و چک کردن اوضاع به سو میکه صبر کن حالا، بذار این جنگ تموم بشه ، یک پدری من از تویکی در بیارم .....

سویونگ که میفهمه اوضاع خطریه به سو میگه عاقلانه انتخاب کن ، حالا که تو بویو رو انتخاب کردی یه گوشه چشمی هم به این پسره دائه سوداشته باش بچه، سرنوشت کاروان دست تو هست

جومانگ و بقیه یه جای توپ مخفی میشن که حمله کنن، بالاخره نیروهای کمکی هان میرسن و جنگ شروع میشه و جومانگ پیروز میشه و غنیمت دار میشن

 

 

یوهواا ز نگهبان کارگاه میخواد که اونایی که تو شهر راه افتادن و جادوگری میکنن و میگن شاه شکست میخورن رو دستگیر کنه

همشون دستگیر میشن و اعتراف میکنن که ملکه و کاهن گولشون زدن

 

یوهوا اونا رو احظار میکنه و میگه یه بار دیگه از این کارها بکنین پیش شاه چغلی میکنم این کار الان که در جنگیم خیانت حساب میشه

سو که با کاروانش راه افتاده توی راه درگیر میشه ، خودش مثل یه شیر میجنگه و سویونگ هم زخمی میشه اما سو فراریش میده

تمام محافظها کشته میشن و اخر سر فقط .....

 همون طور که میبنین کار این رییس پررو ،رییس بیریو هست، شگل راسپوتینه!

سویونگ خودش رو به یونتابال میرسونه و میگه که چی شده، خودش هم حالش خوب میشه

یونتابال میره پیش شاه و جریان رو میگه ، هر کسی یه متلکی بارش میکنه و همه میخوان حالا که فرصت مناسبه شاه جنگ رو لغو کنه

اما شاه پوستش از این حرفها کلفت تره و میگه من منتظر جومانگ میمونم

دائه سو غیرتی میشه که سو زندانیه و میگه من خودم تنهایی مثل یه مرد نجاتش میدم....

غنیمت ها به بویو تحویل داده میشه و سربازها از اسیر شدن سو با خبر میشن

 

محدوده جومانگ محاصره میشه و جومانگ به دردسر م یفته

 

دائه سو نارو رو با یه عده سرباز میفرسته که سورونجات بدن

اما ملکه وسط راه گیرش میاره و میگه تو فقط برو و لی نرو که نجات بدی من خودم درستش میکنم

خبر پیروزی اولیه جومانگ به شاه میرسه

جومانگ دوباره مجبور به مبارزه میشه و این بار اکثر افرادش کشته میشن

حسابی کم م یاره که اویی و ماری و هیون به دادش میرسن و در ضمن خبر اسیری سو رو هم بهش میدن

از اون طرف یون تابال که نمیتونه بیکار بشینه میره گیه رو تا یه فکری بکنه

یومیول میگه تو یه بار جون منو نجات دادی منم میرم با رییس بیریو حرف میزنم

 

جومانگ که توی حلقه محاصره گیر کرده و نه راه پس داره نه پیش، دو روزه که خودش وسربازهاش گرسنه موندن ....دوباره دستور حمله میده

و شبانه به اردوکاه بیریو حمله میکنن

سربازهای اون که رمق جنگ ندارن یکی یکی میفتن میمیرن

جومانگ عصبی میشه و دستپاچه که باید چیکار کنه



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , ,