قسمت پنجاه و پنجم : مرگ یومی یول
ماجین خبر زندانی شدن جومونگو به یونگ پو میده که اونهم باور نمیکنه و میگه حالا که بهش نیاز دارم انداختنش توی زندان و میره زندان تا خودش ببینه و ته و توی قضیه رو در بیاره
که همون نگهبان زندان تسو جلوشو میگیره و نمیزاره بره داخل ، یونگ داد و بیداد در میاره که وزیر بو میاد اونجا میگه جومونگ دشمن بویوست و کردیمش اون تو ، تو هم اگه بری دیدنش متهم به همکار باهاش میشی که یونگ پو میترسه و میره .وزیر بو هم به نگهبانه میگه اگه کسی رفت دیدن جومونگ من میدونم شماها
توی زندان هم جومونگ و رفقا در مورد بیرون رفت از زندان فکر میکنن که اویی و هیوبو دادشون در میاد و شروع میکن پشت گوموا حرف زدن جومونگ میگه این گوموا بدبخت که تقصیری نداره همه اش زیر سر این وزیر اعظم ناکسه ماکگو هم از توی لباسش یه لوله در میاره و میگه سه تا نیش سمی دارم یعنی سه تا آدم که جومونگ بهش میگه فعلاً نگهشون دار تا لازم شد بهت بگم .توجه داشته باشین که این سلول روبه روی سلول تسوه ولی تسو توی اون سلول نیست .قصر هم همین زندان رو بیشتر نداره
وزیر بالگوئه هم توی اون اوضاع سعی میکنه فضا رو اروم جلوه بده تا ملکه روحیه بگیره و میگه حداقل خوب شد که جومونگو انداختن زندان گوموا کم کم به حرفمون میرسه بهتره تا فضا مناسبه بریم با وزیر بو حرف بزنیم تا شر جومونگو کم کنه و ما رو آزاد کنه ملکه میگه اون آدمی نیست که جای تر بیشنه فقط برای سواری گرفتن با کسی خوب میشه همین موقع خرزوخان میاد اونجا و میگه دارین پشت سر من حرف میزید منی که همه این کارها رو به خاطر مملکت کردم و به فکر منافع شخصی نبودم دستتون درد نکنه الان هم این بلاها به خاطر تسو سرتون اومده من با تمام وجود بهش خدمت کردم ولی اون به خاطر گرفتن جومونگ کشورو به باد داد الان هم بیاد بیرید بیرون که من وساطت کردم گوموا به شرط اینکه دوباره خراب کاری نکنید آزادتون کنه حالا هی بگید من بدم
وزیر بو میره و ملکه میگه خدا منو مرگ بده که این بابا وساطتت ما رو نکنه وقتی تسو برگرده سر کار اولین نفری که میکشم همین طرفه .ملکه بعد از تسو و یونگ پو سومین نفره که حکم مرگ وزیر بو رو صادر میکنه
ملکه در اولین اقدام بلند میکنه میره دیدن تسو و اشک میریزه و میگه مادر تو هم مثل ما میایی بیرون تسو میگه شما گریه نکن من از اینجا در میام الان هم دارم خودمو آماده میکنم
یون تابال و بقیه رو با خفت بر میگردن گیرو که چی ریانگ اول یه سیلی مشت میاره تو گوش سوسونو که برق از چشمهاش میپره یون تابال میگه زورت به من نمیرسه چرا تو گوش دخملم میزنی نامرد چی ریانگ هم میگه رفتین بویو تا از فرصت استفاده کنید و ما رو بندازین کنار فکر کردی بردارمی میبخشمت این حرفها نیست و دستور میده یون تابالو ببرن توی اتاقش
یون تابال هم به چی ریانگ میگه طمع قدرت تو رو کور کرده (نه دخترش همچین طمعی نداره خدای طمع کاریه در این زمینه) میبینم اون روزی رو که هیچ قدرتی نداری و داری بهم التماس میکنی و من هم دیگه اون موقع یادم میره خواهری داشتم و خودش با خنده میره سمت اتاقش تو بازداشت
چان سو هم از سوسونو معذرت خواهی میکنه که سوسونو میگه تو گناهی نداری درکت میکنم
رییس پیل هم خیطی اوضاع رو برای سوسونو تشریع میکنه و میگه الان فقط جومونگه که بدادمون میرسه حداقل بخوایم ازش اوته رو آزاد کنه که همین موقع سایونگ میاد و میگه الکی دلتون رو خوش نکنید که اونهم گرفتار شده و انداختنش تو زندان .سوسونو که تمام امیدش بر باد رفته به سایونگ میگه تو قاچاقی کار ساخت قصر و سربازها رو زیر نظر داشته باش تا ببینیم چی میشه
گوموا هم یاد حرفهای جومونگ در مورد ارتش دامول افتاده و از اینکه مجبوره این کارها بکنه حسابی کفریه طوری که یوهوا و سویا به ملاقات نمی پذیره
اونهاهم گرد میکن و بر میگردن که تو راه ملکه میبیندشون و با نیش و کنایه به یوهوا میگه شنیدم گل پسرت توی زندانه این هم اون شاهی که خیلی بهش اعتماد داشتی یوهوا میگه اون بچه نیست میدونه چه کار کنه ملکه میگه بزار من بهت بگم اون جانب تسو رو میگیره نه جومونگ فکر میکنی برای چی وقتی فهمید تسو با شوهرت چه کار کرده نکشتش همینطور وقتی اونو از قدرت انداخت کنار اون طرف تسو رو میگیره برو بشین منتظر تصمیم درست باش . ملکه از اونجا میره و سویا میگه اگه راست بگه چی یوهوا میگه ولش کن این از این حرفها زیاد میزنه الان دست پسو گرفته تا پیش نیوفته
موسونگ هم که خبرهای قصر بهش رسید میره پیش موپالمو میگه بلند شو بریم که اوضاع خیلی خیطه ،جومونگ رو دستگیر کردن و ممکنه بکشنش موپالمو هم که خیلی جومونگ دوست داره میزنه به سیم آخر و میخواد بره قصر پیش جومونگ که موسونگ جلوشو میگیره و میگه من میریم دیدنش و برای همین کار یکی از سربازهای قصر که دوستشه رو میبینه و قرار میشه به عنوان سرباز بره توی قصر
استاد چین هم مخ یونگ پو رو میزنه و میگه مگه قرار نبود جومونگ رو بگیریم خوب الان وقتشه برو با بابات حرف بزن راضیش کن جومونگو بده من برم چانگ به یه دردیمون بزنم ماجین هم به یونگ پو میگه الان وقته اش که خودی نشون بدی هم بویو رو از دست جومونگ خلاص کنی و هم امپراطور هان رو از خودتون راضی نگه داری یونگ پو هم که منتظر همچین فرصتهایی نمیتونه قبول نکنه و میره دیدن وزیر بو تا موضوع رو بهش بگه
موسونگ هم میره زندان دیدن جومونگ و خبر دزدیده شدن یومی یول رو میده اونهم میگه همین الان موپالمو رو بردار برو بونگیه تا اتفاقی براش نیوفتاده و اونجا هم همه رو آماده باش نگهدار که ممکنه حمله بشه
یونگ پو هم به خیال خودش ؛ ایده درخشانش میگیره و میتونه رقیبهاش رو از صحنه در کنه خوشحال میره پیش باباش که گوموا بهش میگه این استاد چین میگه جومونگو میخواد ببره هان درسته یونگ پو هم که فکر میکنه همه چی رو به راهه میگه بله اصلاً ایده من بود تا مشکل بویو رو حل کنم گوموا دو تا داد سر یونگ پو میزنه و میگه خاک بر سرت با این ایده هات استاد چین هم زبان درازی میکنه که گوموا شمشیر رو میزار زیر گردنش و میگه میدونی اینجا کجاست و من کی ام زود گورتو گم میکنی میری یه اون امپراطورتون میگی نه خراج میدیم نه جومونگ .منم که تصمیم میگیرم با جومونگ چه کنم استاد چین از وانجا میره و یونگ پو هم طبق معمول و تکرار مکررات میوفته به التماس و میگه من فقط خواستم کمک کنم گوموا هم میگه اگه تو بدرد میخوردی که خدا به ما نمیدادت از این به بعد میری اصبل تمیزی میکنی تا یاد بگیری اینقدر برای هانیها کار نکنی
یونگ پو میاد بیرون و یه سیلی با شدت هر چه تمامتر میزنه به ماجین که صداش توی قصر میپیچه و میگه خدا مرگت بده با این ایده هات که حالا باید اصطبل تمیز کنم
جومونگ هم به همقطاریها میگه تقصیر من بود که یومی یول رو دزدیدن بنده خدا چقدر بهم گفت نرم منهم ورداشتم همه شما رو با خودم کشوندم اینجا حالا اونجا بی صاحب شده ماری هم میگه تقصیر ماست که جلوی شما رو نگرفتیم این کار بویو ست و میخوان به بونگیه حمله کنن جومونگ هم میگه آماده شین که امشب باید بزنیم بیرون از زندان
وزیرها تو کار جومونگ موندن که گوموا چرا کاری نمیکنه وزیر بو هم میگه فایده نداره باید خودم دست به کار شم شما فقط بشینین و نگاه کنید
در همین راستا یومی یول رو میارن تو دفتر مأوریونگ و میگن باش تا بگیمت . یومی یول هم به ماوریونگ میگنه من خودم نیومدم میبینی که اوردنم جومونگ کجاست که بهش میگه تو زندان
وزیر بو میره پیش گوموا میگه پاشو بیا که مادر همه شرها و بدبختیها رو گرفتم و میبردش قصر ماوریونگ
گوموا وارد میشه که یومی یول روش بر میگردونه و بلند نمیشه و وزیر بو به ماوریونگ رو میگه برو بیرون میخوایم تا چند کلام با هم اختلاط کنیم ببنیم چه خاکی تو سرمون میشه بکنیم
گوموا به یومی یول میگه زندگی این بچه رو خراب نکن برو بهش بگو ارتش دامولو ول کنه بیا بویو پیش خودم هر چی بخواد بهش میدم اصلاً میکنمش ولیعهد خوبه یومی یول که همون اول حسابی سیم آخر رو دستش گرفته میگه نه خودتو گول بزن نه منو تو که این همه فکر قدرتی الان که تهدیدی برات نیست برای آینده نگری میخوای بکشیش اونوقت که ولیعهد بشه و بخواد یه کاری بکنه که بدتر ازش میرتسی چون ولیعهد شده .اون که باباش بودن و بهترین دوستت موقع مرگش داشتی خدا رو شکر میکردی که مرد .هدف جومونگ از زدن قوم جدید با پناهنده ها خواسته هئ موسو و خدایانه و هیچ کس نمیتونه جلوی این مهم رو بگیره وزیر بو دستور میده که جومونگو بیارن گوموا هم میگه خر نشو اگه بهش نگی هم تو و هم اون کشته میشن (فعل مجهوله)
جومونگو هم دسته بسته میارن که یومی یول سریع جلو پاش بلند میشه .جومونگ هم میگه شما با من و ارتش دامول کار دارین چه کار این بدبخت دارین اوردینش اینجا . از اینجا به بعد وزیر بوبو خودش میبره و میدوزه میگه من اوردمش چون همه بدبختی ما از این ناکسه که شیرت کرده بخوای برامون ارتش داری کنی و قوم بزنی و ما رو تهدید کنی جومونگ میگه من هم نخوام خدایان نمیزارن که ارتش دامولو ول کنم من برای همین بدنیا اومدم وزیر بو میگه فقط یه خورشید توی آسمون داریم اون هم مال بویوه یومی یول هم به جومونگ میگه به دری وریهای این بابا گوش نداده فقط یه خورشید داریم اونهم تویی ندیدی خورشید بویو خاموش شد وزیر بو که خیلی متعصب شده این جمله رو میشنوه چنان دادی میزنه که چهار ستون اونجا میلرزه و وقتی میبینه یومی یول ادامه میده غیرت گونانه شمشیر رو میکشه به بدن یومی یول و میخواد کار جومونگ هم بسازه که گوموا به خودش میاد و جلوشو میگیره
یومی یول به جومونگ آخرین توصیه ها رو میکنه و میگه من دیگه سفارس نمیکنم خودت حواست به هدفت باشه من هم اون دنیا کنار هموسو دو تایی با هم برای خودت و قومت دعا میکنم و به گوموا هم میگه درسته که من بویو رو ترک کردم ولی هیچوقت نتونستم تو رو از فکرم بیرون کنم همشه تو فکرم بودی یومی یول میمیره و صحنه دراماتیک میشه گوموا هم اشکش در میاد
کلیپ مربوطه (به طور کامل همراه با سانسوریها)
کلیپ کیفیت اصلی
و تو اتاقش یاد حرفهای یومی یول میوفته که بدبخت راست میگفته و اون چقدر در حق یومی یول بدی کرده
همین موقع وزیر بو و بقیه میریزن سرشو ازش میخوان که تصمیم درست رو بگیره و حتی وزیر بو میگه اگه مردد هستین تا من بسم الله کنم که گوموا چیزی نمیگه
وزیر بو هم که میبینه دست روی دست بزاره از شاه خبری نمیشه خودش تصمیم میگیره مملکت رو از شر دشمنان راحت کنه و به ژنرال هوک چی میگه بدون اینکه شاه بفهمه برو کار جومونگو تمام کن
توی زندان هم جومونگ و نفرات عملیات فرار رو مثل سابق که یه نفر میزنه به بیماری شروع میکنن و از زندان میرنن بیرون و طبق معمول یه مشت سرباز بیچاره که باید مغلوب هنر نمایی افسانه اینها بشن
و خلاصه راهو ادامه میدن که دوباره ژنرال هوک چی جلوش در میاد و بعد از معذرت خواهی از جومونگ با هم در گیر میشن که همین موقع گوموا میرسه و میگه هر کی میخواد این بابا رو بکشه باید اول از نعش من رد شه
همه کنار میرن و گوموا به جومونگ میگه برو چون من نمیخوام کشته بشی ولی مادر و زنت اینجا میمونن و من ازشون مراقبت میکنم تا وقتش که رسید بفرستمشون پیشت . جومونگ هم یه احترام کامل به منزله تشکر و خداحافظی به گوموا میزاره و دار و دسته برمیداره و میره
گوموا هم یوهوا سویا و احظار میکنه میگه برید خیالتون راحت جومونگو آزاد کردم بره اونها هم حسابی خوشحال میشن که گوموا میگه اما اون دشمن بویو و من محسوب میشه و به سویا میگه شما اینجا خدمتمون هستی تا فکر حمله به ما به سرش نزنه بعداً اوضاع رو مناسب دیدم خودم میفرستمت بری پیشش
وزیر بو هم که بی خبره منتظره تا خبر مرگ جومونگو براش بیارن ولی وزیر بول چون میاد و میگه جومونگ فرار کرده اونهم که میدونه کار، کار گومواست با قیافه شکست خورده میره پیشش و میگه شما یادتون چه قولی بهم دادین گوموا هم میگه من دیگه جومونگو فراموش کردم ولی یادم نمیاد که گفته باشم میخوام اونو بکشم برای همین ولش کردم بره حرفیه؟ خرزوخان هم میگه بعداً سر همین مسئله که حرف منو گوش نکردین تاسف میخورید از ما گفتن بود و از اونجا میره و گوموا هم به ریش خرزوخان میخنده
جومونگ و بر و بچس بر میگردن بوگیه و جومونگ میگه سریع همه رو جمع کنید تا خون یومی یول خشک نشده براش مراسم بگیریم سوریونگ و گروهش میان اونجا که جومونگ میگه یومی یول خودش نیومده ولی قول داده که از اون دنیا برامون دعا کنه که گریه کنان اونجا راه میوفته
شاه هم تسو و سولانو احظار میکنه و میگه بار و بندیلتونو جمع کنید میخوام بفرستمون برین پادگان مرز شرقی برامون فرماندهی کنی تسو هم میگه ما رو بکش راحتمون کن اخه اونجا هم جاست که ما رو میفرستین گوموا هم میگه میخوام بفرستمت اونجا که از اینجا دور باشی و طمع قدرت رو از سرت بیرون کنی اگه موفق شدی خودم برت میگردونم اینجا و هر چی بخوای بهت میدم
اینها میرن برای خداحافظی پیش ملکه و یه احترام کامل میزارن(البته سولان احترامش فرق داره و حالات یانگومیه) ملکه هم به زور جلوی خودشو میگیره و میگه مادر من الان گریه نمیکنم تا نگن کم اوردم ولی تو اونجا رفتی کینه ات رو تقویت کن و خنجر انتقامتو تیزش کن بیارش اینجا تا باهاش بگم چه کار کنیم
تسو هم در راس گروهی سمت شرق راه میوفته و همون اول که میرسن میبینن همونطور که از اسمش بر میومد همه اونجا خوش بهشون میگذاره که سولان دوباره غر زنی میکنه و به تسو میگه میخوای اینجا بمونی و حقارت بکشی تسو میگه حرف نباشه میخوام خنجرم رو تیز کنم تو صبر کن و ببین
وقتی میرن داخل میبین که افسرها و فرمانده ها با مخلفات بیشتر خوشگذورنی میکنن که تسو همون اول فرمانده اونجا رو میکشه و میگه وای به حال کسی که من با زن و مشروب ببینمش اونوقت من میدونم بابای نداشته تون
در بویگه هم بعد از گرفتن مراسم برای یومی یول جلسه تشکیل میشه که سوریونگ به جای یومی یول شرکت میکنه و جومونگ میگه طبق گفته اون خدا بیامرز ما نباید از هدفمون دور شیم و دوباره باید دست به کار شیم و خلاصه با آرمانهای یومی یول تجدید میثاق میکنه برای همه
اینها هم سخت تمرین میکنن و میرن سراغ بقیه قبایل و کشتار راه میندازن تاریخی و طی چند عملیات لمپنیسمی چند تا قبیله دیگه رو تصرف و با خودشون متحد میکنن
چند سالی میگذره و اینو میشه از عرف این جور فیلمهای کره ای فهمید که این باباها بزرگ شدن چون رشد ریششون به حد قابل ملاحضه ای رسیده که با این رشد کندی که کره ایها در ریش دارن باید زمان زیاد رو متصور شد ولی زمان همچین زیادی هم نیست سه ساله که ریششون توی این مدت اینقدر شده !! البته لباسها هم که بیشتر شبیه مقوا کارتونی هستن و نوع شمشیرها هم عوض شده و این سه سال اتفاقات زیادی روی داده که زمینه اتفاقات اصلی سریاله که هیچی توضیحی برای این اتفاقات افتاده وجود نداره
برچسب ها : جومونگ, قسمت پنجاه و پنجم (55) جومونگ,
قسمت پنجاه و چهارم : باید ارتش دامول رو منحل کنی
چونگو از طرف ملکه میره زندان تا برای تسو مواد خوراکی ببره و به همین بهونه از اوضاع و احوال تسو سر دار بیاره که زیر سیبلی رو به نگهبانه میده و اخبار قصر از جمله اومدن جومونگو به تسو میرسونه
تسو تا اسم جومونگو میشنوه یاتاقان میزنه و هم غذاها رو پرت میکنه و هم میخواد در رو بکنه بره دیدن باباش و به نگهبانه میگه یا درو باز میکنی یا بالاخره وقتی در اومدم میکشمت که نگهبانه میگه شرمند اونوقت بابات میکشدمون
ملکه از چونگو میپرسه تسو چی گفت که وزیر بالگوئه میگه چی میخوای بگه حتماً دیونه شده و به درو دیوار لگد میزنه ملکه هم میگه میبینید یه پسرم زندانیه و یکیشون هم فرار کرده اونوقت شوهرمون ورداشته دشمن بویو رو دعوت کرده اینجا ، آخه چی دره سر مملکت میاد
گوموا با جومونگ خلوت میکنه و بهش میگه خبر موفقیتت به هم رسیده کارهای کردی که من و هموسو هم نتونستیم جومونگ میگه چنان پوز یانگ جو رو زدم که فقط با کمک ارتش لیودونگ بیاد جنگ تا بره چانگ ان بیاردشون ما قوی شدیم گوموا هم میزنه اون کانال و فضا رو تلتیف میکنه میگه شما چند نفر بیشتر نیستین امکاناتون محدوده و من یه غلطی کردم کفتم بری پناهندها رو نجات بدی بیا حرفمو گوش کن ارتش دامول رو منحل کن و برگرد اینجا سر خونه زندگیت
خرزوخان هم که همه کاره قصره و قدرت دستشه دوباره مثل قبلاً که هئ موسو و ارتش دامول رو خطری برای آینده بویو میدونست در مورد جومونگ هم همین فکرو میکنه و ژنرال هوک چی رو خبر میکنه و بهش در مورد خطر ارتش دامول و وسوسه شدن گوموا برای جنگ با هان توضیح میده و میگه ما بعداً بدون کمک دامولیها حال هانیها رو میگیریم پس آماده باش که شاید لازم شد جومونگو بکشم که ژنرال هوک چی با اکراه و اجبار قبول میکنه
جومونگ هم از ملاقات با گوموا بر میگرده که گوموا بهش گفته تو ارتش دامول رو منحل کن برگرد من هر چی بخوایی بهت میدم که جومونگ قراره فکرهاشو بکنه و الان یاد حرفهای یومی یول میفته و به گوموا شک میکنه
یومی یول و دارودسته اش توی سومه سرا در حال مراوده با خدایان و خبر گیری هستن که نشانه ای بهشون الهام میشه و سوریونگ اینو اتفاق بدی برای جومونگ تفسیر میکنه و بی یورها که پیش بینیهاش رد خور نداره میگه اما من نگران یومی یولم چون سایه مرگو اطراف یومی یول میبینم
جومونگ میره دیدن مامانش و سویا و بابت اینکه آخرین دفعه نتونسته بیاد دیدنش معذرت میخواد یوهوا هم بهش میگه بچه ات چند روز شلنگ تخته میزنه حتماً یه چیزی مثل خودت میشه که در ادامه وقتی ناراحتی جومونگو رو میبینه میفهمه که جومونگ یه مرگش هست
وزیر بو که من باب آینده نگری بویو کاسه داغتر از آشه روی مخ گوموا کار میکنه و میگه این جومونگ و ارتشش برامون خطر داره آینده بویو دست شما باید باشه نه ارتش دامول گوموا هم میگه من موضوع رو بهش گفتم اونهم حق داره افرادش بهش اعتماد کردن ، وفادارن بهش .وزیر بو میگه همه این بدبختی ما زیر یومی یول ناکسه که زیر سر این جومونگو بلند کرده من شرشو کم میکنم شما فقط نگاه کنید
یوهوا هم جریان رو از زیر زبون جومونگ میکشونه بیرون و بهش میگه حواست باشه که هدف بابات چی بود و تو چه باید بکنی نبینم که حرف گوموا رو گوش کنی
در بونگه هم یومی یول که حسابی از حرفهای بی یورها ترسید تا آخر وقت توی سومه سرا مشغول مراوده با خدایانه که افراد وزیر بو خیلی راحت وارد بونگه و طی یه عملیات تروریستی یومی یول رو کت بسته میبرن
موپالمو هم وقتی جریانو میفهمه با موسونگ سمت بویو راه میوفته تا به جومونگ خبر بده
همقطاریهای جومونگ هم با سونگ جو ضیافت گرفتن و ماری و هیوبو اویی از دوران نوستولوژی که تو گارد سلطنتی داشتن و رشادتهایی به خرج دادن برای بقیه میگن و حسابی به اون وریها فخر میفروشن که چون بول میاد به سونگ جو میگه ژنرال هوک چی باهات کار داره
ژنرال هوک چی با ناراحتی فراوان به سونگ جو میگه حواست کاملاً به جومونگ و دار ودسته اش باشه که ممکنه مجبوریم شیم سر همه شونو زیر آب کنیم
جومونگ هم به جمع همقطاریها اضافه میشه که هیوبو فنگو میندازه و در مورد دیدن سویا از جومونگ میپرسه ماری بهش میگه تو با دیدن سایونگ که معلوم نیست مرده یا زن اونطور به وجد میایی میخوای جومونگ زنشو میبینه چطور بشه که همه روی این موضوع زوم میکن و هیوبو میزنه یه کانال دیگه. سونگ جو هم میاد اونجا که چیزی نمیگه ولی جومونگ ازش بابت مراقبتهای که از گوموا و مادرش داشته تشکر میکنه
اون شب همه بی خوابی میزنه به سرشون
جومونگ که در کانون توجهات قرار داره مستثنی نیست و داره فکر میکنه فقط سویاست که خوب خوابیده
عکس زیر داری نکته ایه که دوستان میتونن در نظرات در مورد این نکته بگن
ژنرال هوک چی هم همون موقع شب مامور بازاری توی قصر راه میندازه
اما بریم سراغ یونگ پو که گرسنه ای بهش فشار اورده و نگرانیش از اینکه درنبود تسو و خودش ممکنه باباش بخواد جومونگو ولیعهد کنه باعث میشه که به این خفتها پایان بده وبره قصر که به ماجین میگه بلند شو بریم قصر که تا کارمون زار نشده ماجین که خیلی میرتسه بهش میگه بریم کشته میشم یونگ پو میگه نه اینکه اینجا بمونیم و جومونگ ولیعهد شد با مرگ فرقی داره برامون و خلاصه دوتایی دلو به دریا میزن و میرن سمت قصر
سوسونو و یون تابال برای دیدن گوموا میان به قصر که بین راه سوسونو جومونگ و زنشو میبینه و غمش میگیره یون تابال هم که متوجه شده میگه حالا که جومونگ اینجاست معلومه که میخوان با گوموا به کارهایی بکن بیا بریم که زمنیه جوره
اما نظر به اینکه وزیر بو عقل کله قصره و نگران پیامد این ملاقات ، دستور میده اول بیان پیش اون تا ببینه جریان چیه که سوسونو میگه هم ما وضعمون خرابه همه شما اومدیم صحبت کنیم تا دوباره مثل گذشته با هم کار کنیم وزیر بو هم می پیچوندشون و میگه شاه سرش شلوغه و من براتون نوبت میگیرم ، منتظر باشین تا خبرتون کنم
اونها هم میان بیرون که یون تابال میگه وقتی زمینه و همه چی برای ملاقات جور شده بود معلوم نیست کی به این خرزوخان خبر داد که جلومون رو گرفت اینطور که بوش میاد انگار این بابا همه کاره قصره و قدرتش دستشه
جومونگ هم که فکرهاشو کرده به یوهوا میگه من تصمیمو گرفتم و سفت و سخت پای ارتش دامول وایستادم گوموا هم این بین هر چی دراخوست کنه خودشو کوچیک کرده یوهوا هم میگه آفرین حالا شدی پسر خوب مامان به گوموا بگو احساس واقعیت چه درکت میکنه
یونگ پو هم میره قصر که نگهبانها اول نمیشناسنش که دو تا داد و بیداد سرشون میزنه و راه باز میکنه میره داخل
وزیر بو که سر همون قضیه همه کاره بودن قصر تمامی ملاقاتهای شاه رو زیر نظر داره و میدونه یونگ پو برای چی توی این وضعیت برگشته سر راه بهش میگه دیدی تسو که بزرگتر بود و مثل تو بی دست و پا نبود این حالا و روزش شد تو هم بهتره خدا رو شکر کنی و به همین جایگاهی که داری قانع باشی و سعی نکنی با من در بیوفتی .یونگ پو هم به ماجین میگه بزار به موقع اش یه حالی از این بابا بگیریم که خودش کیف کنه
یونگ پو هم میره دیدن باباش و همون اول تا میبنیه فضا مناسبه میگه من از اول با شما بودم میخواستم شما بیایی سر کار این تسو نامرد من به این روز انداخت گوموا هم میگه خیلی خوب بابا نترس برات یه پست مهم در نظر گرفتم که یونگ پو هم طبق معمول احساساتی میشه و میزنه همون حرفهای همیشگی
و شاد و شنگول میاید بیرون به ماجین میگه بیا بابام اصلاً منو مقصر نمیدونست توی خر هی منو ترسوندی حالا که تسو رفته بابام همه امیدش به منه .همین موقع جومونگ هم برای دیدن گوموا میاد اونجا که یونگ پو بهش میگه بیا تا شر تسو کمه دو تایی با هم گندهایی رو که زده درست کنیم جومونگ هم میگه اول باید برم دیدن بابا بعدش میایم پیشت
جومونگ هم میره دیدن گوموا و میگه ارتش دامول رو نمیتونم منحل کنم ما هدفهایی داریم و افرادم بهم اعتماد کردن و هر چی گوموا و وزیر بو بهش میگن خر نشو بیا اینجا هر چی میخوای بهت میدیم فایده نداره
وزیربو هم که میبینه اوضاع خرابتر از این حرفهاست به ژنرال هوک چی میگه آروم و بی سر و صدا عملیات رو شروع کنه
یون تابال و اهل اعیال کم کم نا امید میشن و میخوان برگردن گیرو که سوسونو میگه یه کم دیگه صبر کنید حداقل من با جومونگ حرف بزنیم ببنیم چی میشه کرد همین موقع سونگ یونگ که جریانو فهمیده و اومده بویو میاید اونجا و میگه پاشین جمع کنید برید بیریو ببنم فکر کردین گوموا اومد سر کار و تسو زندانی شده کسی منو تحویل نمیگیره من هنوز اینجا نفوذ دارم و دستور میده با خفت برشونگردونن بیریو
موپالمو و موسونگ هم میان بویو برای دیدن جومونگ که اجازه ورود به قصر رو بهش نمیدن
جومونگ و دار و دسته آماده مشین برگردن بونگه که سونگ جو هم مرام رو میکنه و میگه سریع فلنگو ببندین که خرزوخان میخواد بکشدت
جومونگ اینها هم میان فرار کنن که توی اون وضعیت جومونگ یاد خداحافظی از مامانش میوفته و میایسته وقتی بی خیال میشه که دیگه دیر شده و بول چون و سربازهای گارد جلوشون در میان و درگیر میشن
خلاصه با دو تا شلنگ تخته اینطرف و اونطرف زدن همه سربازهای گارد رو میزن که اینبار ژنرال هوک چی و افرادش میان اونجا و با کمان کشی کار رو پی گیری میکنن جومونگ هم برای اینکه افرادش به خاطر اون کشته نشن لاجرم سپر میندازه
سونگ جو خبر دسته گل وزیر بو رو به گوموا میده اونهم سریع میره گوش خرزوخانو بپیچونه که سر راه وزیر بو با تمام وزیرها میزن سرش و درخواست پشت درخواست که نره گوموا میگه انگار ما اینجا بوغیم و سر خود هر کاری میخوای میکنی اخه عقل کل فقط جومونگ میتونه ارتش دامولو منحل کنه اگه اونو بکشیم که بدتر برای تلافی بهمون حمله میکنن
اونطرف قصر یوهوا بی خبر از ماجرا به سویا میگه تو برو بونگه پیش شوهرت زندگی کن که سویا میگه بعد از اینکه بچه ام بدنیا اومد میرم فعلاً میخوام خدمت شما باشم که خبر دستگیری جومونگ بهش میرسه
یوهوا هم بلند میکنه میره پیش گوموا و میگه مسخره کردی ما رو برای چی بچه مو گرفتی گوموا میگه بابا آروم باش میخواستن بکشنش من نجاتش دادم بد کردم میخوام باهاش حرف بزنم که ارتش دامول رو منحل کنه و اگرنه میکشنش چون اون دشمن بویو محسوب میشه یوهوا هم چشمهاش گرد میشه و میفهمه که این گوموا انگاری دیگه گوموا سابق نیست
متتهدیدان (جمع در جمع تهدید کنندگان!) کشور رو جلوی تالار میبرن و گوموا میگه جومونگ پسرم شر نشو مثل بچه خوب بیا این ارتشو منحل کن تا هر چی بخوای بهت بدم جومونگ میگه نه مثل اینکه شما دیگه اون آدم سابق نیستی من هیچی نمیخوام فقط میخوام بریم جنگ هانیها مثل سابق گوموا هم که میبینه فایده نداره دستور میده بندازشون زندان
قیافه خرزوخان رو داشته باشین که رگ غیرتش داره میترکه و شروع میکنه رو اعضای گوموا ژره رفتن و میگه دیدین من گفتم این پدر سوخته آدم بشو نیست باید کشتش
تو زندان هم همه تو فکر راه فرارن و جومونگ هم به چیزهایی که قرار سر خودش و ارتش دامول بیاد فکر میکنه
برچسب ها : جومونگ, جومانگ, jumong, قسمت پنجاه و چهارم (54)جومونگ, jomong,
قسمت پنجاه و سوم : من جایگاه خودمو پس گرفتم
جلسه ای بین سران بونگه و ژنرال هوک چی تشکیل میشه و ژنرال هوک میگه این تسو به کل عقلشو از دست داده و داره همه مون رو بدبخت میکنه من هم فرستاده تا بهتون حمله کنم ولی عالی جناب میخواد افسار تسو رو بگیره و بندازش کنار من هم وسط راه قرار شد برم سمت ساچالدو و اونجا رو بگیریم و با این پیشامدها ممکنه هانیها بهمون حمله کنن اونموقع شما کمکمون میکنید؟ جومونگ هم میگه برو علی یارت که هستمتون
جومونگ هم موضوع رو با یومی یول در میون میزاره و موضع خودشو اعلام میکنه
جلسه ای هم با افرادش میزاره میگه اول از همه یه سری افرادو رو بفرستین چانگ چون اونجا رو داشته باشن تا ببینیم چی میشه که موگول میگه قبایل اطرف بویو هم دلشو از دست تسو خونه و ضعیف شدن بریم اونجاها رو هم بگیریم که جومونگ میگه فعلاً بتونیم جلوی هانیها رو بگیریم باید کلاهمون رو بندازیم بالا
یومی یول هم بابت اتفاقاتی که قرار بیوفته نگرانه و به سوریونگ میگه درست که گوموا بیاد سر قدرت به نفع جومونگ میشه اما ممکنه احساس خطر کنه و بخواد جلوی ارتش دامول رو بگیره
تسو هم که کلید حل تمام مشکلات رو کشتن جومونگ میدونه تمام امیدش به اینه که ژنرال هوک چی سر جومونگو براش بیاره داییش میگه این بابا خیلی به گوموا وفاداره با جومونگ هم رابطه اش خوبه توی این وضعیت ارتشو دادی دستش اگه رفت و با جومونگ دست به یکی کرد چه خاکی تو سرمون کنیم تسو هم که به خیال خودش نقشه توپی کشیده میگه نترس من میدونم که جومونگ با ژنرال هوک چی نمیجنگه برای همین براش بپا گذاشتم تا اگه خواست کلکی بزن سر اونو به جای جومونگ برام بیارن
ژنرال هوک چی همه فرمانده ها رو میکشه و کنترل اردوگاه و نفرات رو به دست میگیره و میره سمت ساچلدو
گوموا هم به حرفهای وزیر بو فکر میکنه که برای اینکه دوباره بیادش سر کار دو شرط براش گذاشته اول اینکه باید در رابطه با هانیها تجدید نظر کنه و دست از سر بلایی که سر هموسو اوردن برداره و دوم اینکه جومونگ دشمن بویو محسوب میشه و باید اونهم از سر راه بردارن که این همه لازمه فراموش کرده هموسو میشه .گوموا هم که میبنیه کلید قدرت دست خرزوخانه مجبوره که قبول کنه
سویا هم میره پیش یوهوا که یوهوا بهش میگه شنیدم این چند روز سولان ناکس چشم منو دور دیده گرفته ست به کلفتی نترس همین روزهاست که نوبت ما هم میرسه و تلافیشو سرشون در میاریم سویا میگه قراره خبری شه که یوهوا میگه تو فقط صبر کن و ببین
سویا میاد بیرون که سولان سر راه منتظرشه و میگه خوب از زیر کار درمیری اومدم بهت بگم که ارتش رفته تا جومونگ بگیره و همین روزهاست که جلوی تو و مامانش سرشو میزنن ولی من این محبت رو بهت میکنم و به جای اینکه بکشمت میزارم کلفتیمون بکنی و دستور میده ببرنش و لباس خدمتکارها رو تنش کنن
وزیر بو هم شبانه تو خونه خودش برای مقامات و وزرا گردهمایی میزاره و با تشریح اوضاع فعلی و آینده بویو و اعلام برنامه هاش میگه میخوایم کودتا کنیم و شاه رو برگردونیم سر کار هر کی دل شیر داره یا علی و هر کسی هم میترسه و مخالفتی داره همینجا بگه تا من خودم در خدمتش باشم و کارشو بسازم
افراد گوموا هم برای شروع کار اول میرن سونگ جو رو از تنها زندان قصر نجات میدن و میبرنش پیش گوموا که اونهم بهش میگه برو ببینم چه کار میکنی
سونگ جو که جو گیر شده با افرادش میرزن توی قصر و همه افراد گارد رو خلع سلاح میکنن
وزیر بالگوئه هم از ناراضیتی مردم و مقامات از تسو میگه که ملکه هم میگه بیخود نبینم کسی پشت سر بچه ام حرف بزنه همین روزها که جومونگو گرفت همه راضی میشن که همین موقع سونگ جو و افرادش میریزن اونجا و با رعایت مراتب احترام ملکه و دادششو به سمت اتاق گوموا مشایعت میکنن
در نهایت میرن سراغ تسو که اونهم اول بدون شمشیر همه رو میزنه ، سونگ جو هم که دوباره جو گیر شده و فکر کرده خبریه میخواد بره خلع سلاحش کنه که سه سوت کتکو میخوره و وقتی میببنن تا صبح هم زور بزنن حریف این دو تا بابا نمیشن متوسل به تیر و کمان میشن
یونگ پو هم که طبق معمول بی خبر از همه چیه وقتی موضوع رو میفهمه دست پاچه میره بیرون و تا میبینه تسو رو گرفته ترس ورش میداره و سریع با ماجین میزنن بیرون قصر دنبال سوراخ موش
خلاصه دستگیر شدگان رو جلوی اتاق گوموا خط نشین میکنن و تسو شروع میکنه بدو بیراه گفتن و میگه وای به حالش که این توطئه رو کرد تو پاچه ام اگه بفهمم کی بود باباشو در میارم همین موقع گوموا هم میاید اونجا و میگه صدا رو بیار پایین ببینم من جای خودمو پس گرفتم تازه ژنرال هوک چی رو هم فرستادم بره ساچلدو جویای احوالشون بشه کنترل ارتش هم دستم گرفتم و آب پاکی رو میریزه رو دستشون تسو هم به وزیر بو میگه من پدر تو یکی رو که اینطور از پشت خنجرم زدی رو چنان اختصاصی و ویژه در بیارم که رب و روبتو یاد کنی
جلسه محاکمه اولیه برگزار میشه و گوموا میگه خودتون که میدونید چه گند زدین و کشور رو چه کردین همه شما رو مقصر میدون ولی من میخوام ببخشمتون الان هم بهتره پیشمونی رو ابراز کنید تا ببینم چی میشه تسو که ساکته و فقط ملکه زبون درازی میکنه و میگه تقصییر ما چیه ما کاری نکردیم که توبه کنیم همه اش تقصییر اون جگر گوشه ات که مو دماغ هانیها شد تو باید همه چیو گردن بگیری که گوموا میگه این حاج خانوم ما رو بندازین توی اتاقش تا بفهمه اینجا کجاست و من کی ام
یوهوا هم برای دیدن گوموا میاد دم اتاقش و صحنه روبرو شدن سولان توی اون وضعیت با یوهوا و مخصوصاً سویا دیدنیه همین موقع ملکه رو از اونجا میخوان ببرنش که به یوهوا میگه الان خوشحال باش ولی یه روزی خودم تو رو میکشم و از اونجا میبرنش
گوموا هم به تسو میگه این هم از مامانت خودت بگو ببنیم باهات چه کار کنم تسو هم میگه شما به مامانم کاری نداشته باش من هر چی بگی قبول میکنم گوموا هم میگه قربون آدم چیز فهم پس تا وقتی آبها از آسیاب بیوفته چند روزی توی زندان تشریف داشته باش مردم عصبانین تا ببینیم چی میشه
تسو رو میبرن و بین راه نگاهش به آسمون و ماه میوفته و حالا معنی کسوف رو درک میکنه
گوموا هم از یوهوا و سویا بابت صبر و تحملی که داشتن و تنها نزاشتنش تشکر میکنه و میگه حالا میخوام جومونگو بیارم پیش خودم که دلم خیلی براش تنگ شده
ملکه هم انداختن توی اتاقشو که از فرط عصبانیت خدا رو بنده نیست و منتظره که عموش ماگا بیاد کمکش
یونگ پو هم آواره کوچه بازار شده که ماجین خبرهای قصر رو براش میاره اونهم میگه خوب من که برای تسو کاری نکردم تازه میخواست منو بکشه بریم قصر که اوضاع بر وقف مراده ماجین میگه پیاد شو با هم بریم پس عمه من استاد چین رو اورده خراج بگیره اگه بابات بفهمه کله تو میکنه و خلاصه قراره میشه چند روزی میت وار سر کنن تا ببینن چی میشه
گوموا دوباره بر مسند قدرت میشنه که همه وزیرها و مقامات بهش تبریک میگن اونهم میگه تسو شورش کرد و من هم مریض بودم گذاشتم چند وقتی زمام امور دست تسو باشه ولی دیدم داره کشور رو نابود میکنم تصمیم گرفتم خودم دوباره بیام سر کار و با کمک شما با قدرت هر چی تمامتر گند هایی که با تسو زدین رو جبران کنم و خلاصه ازشون بیعت میگیره
ژنرال هوک چی هم از ماموریت برمیگرده و سران ساچلدو رو کت بسته میاره پیش گوموا و میگه که مجبور شده ماگا رو بکشه گوموا هم که این روزها گذشت رو صدر کارش قرار داد اونها رو هم میبخشه و میگه میخوام مثل گذاشته روابط رو صمیمی کنیم حالاکه ماگا مرده و ساچلدو بی صاحب شده شما رو میزارم فرمانده اونجا بشین ولی براتون یه بپا میفرستم که اونها هم قبول میکنن
ملکه و وزیر بالگوئه همچنان منتظرن تا عموشون بیاد نجاتشون بده که چونگو میاد و میگه عمو جونتون رو به دیار باقی حواله کردن و ملکه سکته روحی رو میزنه
تسو هم تو زندان مثل همه زندانیها وقت آزاد گیر اورده و داره به کارهای که کرده و چطور این بلاها سرش اومده فکر میکنه البته حسابی به زندان رسیدن تخت گذاشتن و تشک و از این حرفها
استاد چین هم به وزیر بو غر میزنه و میگه این بابا رو چرا اوردی سر کار دوباره جنگو راه میندازه خرزوخان هم میگه مگه من مردم حواسم بهش هست و توجیحش کردم که اگه دوباره خواست اینکارها رو بکنه میزنم پس کله اش
گوموا هم یاد قولهایی که به وزیر بو داده میوفته و مونده که چه کار بکنه
اویی هم خبرهای قصر رو میاره تو اردوگاه و همه خوشحال میشن فقط یومی یوله که ناراحته و نگران آینده میشه
موپالمو هم وقتی میشنوه میگه خیالم راحت شد اگه اتفاقی برای اقوام جومونگ می افتاد همه از چشم من میدیدن مودوک هم که دلش برای یوهوا تنگ شده میگه میخوام برم پیشش که موسونگ میگه تو بیخود میکنی پاتو بزاری بیرون از اینجا
سوسونو هم برای دیدن اوته میره بیریو تا بهش روحیه بده اوته هم میگه نگران من نباش فکر خودت باش اگه خواستی بری سفر بدون محافط نری بچه مون چیزی نشه که سوسونو میگه حواسم هست بچه مون باید شاه آینده جولبون بشه
سایونگ خبرهای قصر رو به یون تابال و بقیه میرسونه سوسونو هم به باباش میگه حالا که اینطور شده سونگ ینگ قدرتش کم میشه من برم بویو از گوموا کمک بگیریم تا شاید اوته آزاد شه بنده خدا
چی ریانگ عمه سوسونو که احساس خطر کرده به فکر چاره میوفته و میخواد چان سو رو زدوتر از سوسونو بفرسته بره بویو و تبریک بگه که چان سو میگه من دیگه نیستم میخوام کمک سوسونو کنم و گیرو رو نجات بدنم
یونگ پو و ماجین هم توی یه کافه یه شکم سیر غذای مفصلی میخورن ولی چون نقدینگیشون ته کشیده یه شکم سیر هم پشتش کتک میخورن
که یونگ پو میگه گور بابام اگه برم قصر که سنگینترم ولی تا سربازها رو میبینه جا میزنه
گوموا هم به وزیر بو میگه میخوام جومونگو بر گردونم قصر اینکه برای بویو ضرری نداره وزیر بو هم میگه خودش نه ولی ارتشش چرا یادت به قولی که دادی باشه
در همین راستا ژنرال هوک چی و سونگ جو میان بونگه و به جومونگ میگن گوموا گفته یه سری بهش بزنی کارت داره
یومی یول هم به جومونگ میگه که تو دیگه شازده بویو نیستی نری اونجا دوباره حال و هوای قصر و فامیل به سرت بزنه و هدفتو فراموش کنی .مراقب گوموا هم باش
جومونگ هم وارد بویو میشه و مردم هم استقبال بی نظیری ازش میکنن یونگ پو هم میدوه بین جمعیت و وقتی اوضاع رو میبینه میگه خاک بر سر من که یعنی از جومونگ کمترم که اون بره قصر و من نرم
جومونگ وارد قصر میشه که مادر و زنش میرن استقبالش که جومونگ هم یه احترام از نوع کاملش به یوهوا میزاره ولی چون صحنه خالی نیست بغل کردن رو بی خیال میشن به ریختن اشک قناعت میکنن
و خلاصه با همه نفرات و همه مسلح!! میرن دیدن گوموا که منتظرشونه
برچسب ها : جومونگ, قسمت پنجاه و سوم (53)جومونگ,
قسمت پنجاه و دوم : زمینه های برکناری تسو
در رابطه با کسوف رخ داده همه به نوعی ترس برشون مستلی میشه و فلسفه های گوناگونی ارائه میشه در بویو که ژنرال هوک چی به گوموا میگه بیاید قربان نگفتم باید شما بیاین سر کار اینقدر نیومدین تا خدایان غضبمون کردن . تسو و مامانش هم که دست و پاشون رو کم کردن و وزیر بالگوئه میگه این نشونه بدبختی و بلاست از همه بدتر و نگرانتر خرزوخانه(وزیر بو) که بشدت نگران آینده بویو میشه مخصوصاً با این پیش آمد
در بین دامولیها هم همین رویه طی میشه و موپالمو میگه پدربزرگم میگفت وقتی خورشید میگیره یا یه کشور نابود میشه یا شاهی میمیره
اما بشنوید از تفسیر خرافاتی یومی یول در مورد این پدیده که وقتی بهوش میاد به جومونگ مگه نترس این کسوفه الان خورشید درست میشه و نشونه اینه که قوم قدیم خوردشیدش افول کرده(بویو) و یه قوم جدید به وحود میاد.خرافات آخوندیت اونموقع هم وجود داشته و چقدر درسر برای مردم درست میکرده
بعد از یومی یول نوبت مأوریونگ میشه که بره تو غش ولی نم نم میره ییهویی نمیره
سویا هم سریع میره دست یوهوا رو میگیره از تخت میکشدش بیرون و میگه بیان ببین خورشید اف شده
ملکه هم میره پیش مأوریونگ میگه زود برامون تفسیر کن ببینم چه خبره مأوریونگ هم میگه فقط همین بدونید که بدبخت شدیم رفت و شومی سایه اش رو روی بویو انداخته و اسباب مکدر شدن خاطر ملکه رو فراهم میکنه
یونگ پو هم بی خیال و بی خبر از ماجرا ، رویاهایی که دیشب در اثر شرب خمر بالا داشته رو در خواب مییبینه که ماجین میاد و تمام ماجرا رو براش میگه که اونهم بین خواب بیداری یه کم نگران میشه
در بونگه موپالمو و موسونگ در مورد نابودی شاه و قبیله که نشئت گرفته از کسوفه فلسفه بافی میکنن که موسونگ میگه شاید این بلاهه سر خودمون نازل شه بیا در ریم موپالمو هم جوش میاره و میگه تو دوباره آیه یاس خوندی هدف ما خواست خدایانه و نیتمون هم خیره دفعه دیگه نبینم از این در وریها بگی
همین موقع جومونگ هم برمیگرده اردوگاه و میگه نترسید که خبرهای خوب تو راه برید همه رو خبر کنید میخوام برم روی منبر سخرانی کنم
همه جمع میشن و جومونگ هم به تفسیر علائم کسوف میپردازه و در یه سخنرانی حماسی میگه اینها نشونه اینه که یه ملت جدید میخوایم بزنیم و خدایان هم تایید و خورشیدمونو توی آسمان افتتاح کردن که از همه خوراشید (برین تو بر جمع مکسر) سرتره ما هم باید دست به کار شیم . خلاصه همه روحیه میگیرن تا به هدف والایی که دارن برسن
گوموا هم که تا الان زده بود توی بی خیالی با پیش اومده عارضه کسوف یاد حرفهای ژنرال هوک چی میوفته و کم کم فکر این میوفته در مورد پیشنهادش فکر کنه تا کشور نابود نشده
همین موقع یوهوا هم میره پیشش و در مورد کسوف میگه که گوموا میگه اینها هشدار خدایان به من بود که بی لیاقتیم باعث نابودی کشور میشه و باید یه کاری بکنم و بزنم پس گردن تسو که اگه اینطور ادامه پیدا کنه ممکنه خورشید کشورمون یه طوری خاموشه شه که دیگه حالا حالایها نشه روشنش کرد
تسو که اصلاً نمیخواد به خودش این اعلام بد و شومی کسوف رو بربتابونه در جلسه وزیران میگه میرید مخ مردم رو به کار میگیرید و میگه اینها نشونه اینه که من میخوام جانشین بابام شم وای به حالی کسی که این اتفاقات رو بد تفسیر کنه تا من تکلیفمو باهاش روشن کنم البته بیشتر نگاهها و منظورش معطوف ژنرال هوک چی بدبخته
ژنرال هوک چی هم میره پیش وزیر بو و میگه مردم خودشون میدونن که اینها نشانه بدبختیه اونوقت تسو همه رو خر فرض کرده میگه اینطور بهشون بگیم دفعه قبل هم این نشونه ها به وجود اومد یومی یول رفت جنگ شد و تسو اومد روی کار که از اون روز تا حالا یه روز خوش نداشتیم باید شاه رو برگردونیم سر کار تا کشور نابود نشده که وزیر بو میگه من میدونم نیتت خیره ولی الان قدرت دست تسوه دیگه تکرار نشه و از اونجا میره ولی بعداً که فکر میکنه میبنه ژنرال راست میگه
ماری و هیوبو از گیرو بر میگردن بونگه و به جومونگ پیام سوسونو رو میرسون و از اوضاع گیرو براش میگن جالب اینجاست که اینها در مورد کسوف چیزی نفهمیدن
سایونگ هم در مورد کسوف باب خرافه گویی رو برای سوسونو باز کرده که این یعنی شاه کار بدی کرده و مردم دیگه دوستش ندارن سوسونو که کیف کرده میگه حال تسو حتماً گرفته شده باید دید چه کار میکنه و میگه اثر کسوف برای ما چی داره سایونگ میگه خورشید ما خیلی وقته کسوف کرده باید با برنامه دوباره روشنش کنیم سوسونو هم نیشش باز میشه و میگه پس اینطوریه هر چی تاریکی باشه من تحمل میکنم
همین موقع سونگ ینگ هم با سربازهاش میاد اونجا و اوته رو دستگیر میکنه و به سوسونو میگه فکر کردی زیر آبی رفتی من نفهمیدم داری سرباز تعلیم میدی سوسونو هم میگه داشتیم محافظ تعلیم میدادم سربازمون کجا بود اگه دلت میخواد این محافظهامون خلع سلاح کن سونگ ینگ میگه اینها مهم نیست تو با جومونگ رابطه داری و میخواید برای من و بویو توطئه بچینید سوسونو هر چی میگه والا خواست کمک کنه قبول نکردم بلا اینطوره فاید نداره و سونگ ینگ میگه تا شک ام برطرف نشه شوهرت توی بریو زندانی میکنم .رییس پیل هم هر چی التماس اینو اونو میگنه فاید نداره
جلسه ای در این رابطه تشکیل میشه و رییس پیل که از مال دنیا همین یه پسر رو داره به سوسونو میگه باید بریم از جومونگ کمک بگیریم و بابای سونگ ینگو در بیاریم که سایونگ میگه نمیشه ما نقشه و استراتژی داریم و یون تابال هم میگه فعلاً باید ساخت و احساسی نمیشه عمل کرد که رییس پیل ناراحت میره بیرون
سوسونو هم میره جای همیشگی تا گریه هاشو بکنه
اویی و موگول هم که دعواشون با کوتاه اومدن موگول فیصله پیدا کرده بر میگیرن اردوگاه تا نتایج ماموریتشونو به جومونک خبر بدن که موگول به جسا میگه این بابا عقل درستی نداشت یا اون منو میکشت یا من اونو من هم بی خیال شدم کوتاه اومدم
اویی قضیه اومدن نماینده هان به بویو رو به جومونگ میده و میگه همین روزهاست که لشکرو وردارن بیان و اینجا رو روی سرمون خراب کنن
موگول هم که چند روز بود تو نخ مودک رفته بهش کادویی برای یادگاری میده و میره موسونگ هم که غیرتی شده میگه اون بابا چی گفت که مودوک میپیچوندش و موپالمو هم که بلد این مواقع چه بگه میگه من اگه جای مودوک بودم که تو رو ول میکردم میرفتم با موگول نمیدونم تو با این وضعت چی داری که مودوک پات ایستاده و من با این همه کمالات بی زن موندم
جومونگ و نفرات درمورد راههای دفاع و خنثی کردن حمله به بمب بست تاکتیکی میخورن و جسا هم قابلیت موگکو در پرتاب چاقو و استفاده از دارت رو برای همه نشون میده و میگه این آدم کشی خوبیه بفرستیمش بویو بره کلک تسو رو بکنه تا دیگه نخواد به اینجا حمله کنه جومونگ هم میگه شما هم انگار خیلی خوشحالین ما دعوامون سر لحاف مولاست اگه مادر و زنم اونجا نبودن که ما این همه مشکل نداشتیم خواهشن دیگه از این فکرهای خوب خوب نکنید
استاد چین هم از موندن خسته شده به یونگ پو غر میزنه و میگه اگه عرضه ندارین جومونگو بگیرن من برم خونمون به کار و زندگیم برسم یونگ پو میگه کجا میخوای بری این جا بمون جند روز دیگه تسو این طور ادامه بده همه قدرتشو از دست میده صبر کن وقتی من اومدم جاش با هم میریم جومونگو دستگیر میکنیم و به ماجین میگه برو چند تا از اون دختر خوشکلهامون برای این بزرگوارمون استاد کن دل باز شه
خورشید گرفتگی بدجور اسباب آشفتگی تسو رو سبب شده و برای تفسیر موضوع میفرسته تا ماوریونگ بیاد پیشش نارو هم میره پیش ماوریونگ و میگه بیا برو پیش تسو کارت داره و بهش میگه که اوضاع خطیه و اگه میخواد سرشو رو تنتش نگه داری نگه که خورشید گرفتی آثار سوئی داره
تسو هم به ماوریونگ میگه شنیدم خورشید گرفتگی نشونه شومی داره واز این حرفها راسته اونهم سرخ و سفید میشه و میگه غلط کرده هر کی گفته اینها تبلیغات دشمنه من خودم موضوع رو تفسیر کردم این یعنی اینکه شما قرار شاه بشین و خلاصه موضوع رو جمع میکنه
تسو که حسابی کیف کرده با سولان مهربون میشه با هم گل میگن و گل میشوند و همه چیز به خوبی پیش میره که حتی تسو میگه نیرو هم برای کمک به بابات میفرستم و سولان حسابی احساساتی میشه. موهای سولان ییهو به جای بلند شدن باید بگیم حجم اوردن!!
تا اینکه هائوچن که رفته بود توی بازار تا ببینه مردم چی میگن میاد اونجا و میگه مردم همه دارن پشت شما حرف میزن که شما قدرت بابا رو هاپولی کردی و این بلاها داره سر ما میاد که همه چی خراب میشه
تسو هم نمیزاره صبح شه و همون شب افرادو میفرسته و میگه میرید یک یه یک کسانی که زر زدن رو میارین تا ببینم حرف حسابشون چیه
اونها هم میرن و هر کی رو میبین دستگیر میکنن .مقامات و افراد داخل قصر هم مستثنی نیستن و همه شون رو میبرن دادستانی
تسو هم میاد اونجا بعد از تون به تون کردن مرده هاشون میگه شما دشمن بویو شدید و شمشیر رو ، رو تن یک به یکشو میکشونه و حمام خون راه میندازه
وزیر بو و ژنرال هوک چی هم از دور ماجرا رو نگاه میکن و ژنرال هوک چی میگه بیا تحویل بگیر این هم کسی که اوردی روی کار حالا چه خاکی تو سرمون کنیم
اونطرف هم یونگ پو به مادرش میگه اخه مادر این هم بچه بود تو تحویل اجتماع دادی شاهش کردی داره کشور رو به باد میده اینطور فاید نداره خودم باید جلوشو بگیرم که همین موقع وزیر بالگوئه میاد و جریان کشتارهای تسو رو میگه که ملکه فشارش میره بالا و پایین و نزدیکه سکته رو بزنه
بیرون قصر هم مردم تحصون کردن و دارن به تسو اعتراض میکن که تسو هم میاد اونجا و به نارو میگه برو بکششون ببینم نارو بدبخت هم میگه بابا اینها مردم خودمونن دشمن که نیستن همین موقع ملکه میاد اونجا و یونگ پو هم در یه اقدام شجاعانه میگه خجالت نمیکشی با مردم اینطور رفتار میکنی مثلاً شاه مملکتی و تسو هم شمشیرو میگیره سمت یونگ پو و میگه تو هنوز آدم نشدی دلت میخواد بمیری خلاصه ملکه جلوش میگیره و میگه تو رو چشمت کردن و به ناور میگه دروازه رو ببندین تا آبرمون نرفته
تسو هم بعد از فکر کردن میگه اینها همه اش زیر سر این جومونگ ناکسه باید کارشو بسازم تا بدبخت نشدیم و به ناور میگه برو هر چی سرباز داریم و نداریم جمع کن تا بیام
خلاصه میزنه به سیم آخر و به ژنرال هوک چی میگه ارتشو بر میداری میری جومونگ کت بسته برام میاری وای به حالت اگه نتونی که خودم میکشمت
خرزوخان هم که شدید نگران آینده بویو شده و روی این موضوع خیلی تعصب داره فکرهاشو میکنه و میره پیش گوموا میگه آقا من غلطت کردم تسو رو اوردم روی کار شما منو به بزرگوارتی ببخش میخوام دوباره بیارمت سر کار نجات پیدا کنیم
اویی هم برای جومونگ خبر میاره که ارتش بویو واسه جنگ راه افتاده و داره میرسه که جومونگ هم اعلام آماده باش میده و میگه برن تنگه کمین بگیرن
ارتش بویو هم به نزدیکیهای بونگه میرسه که ژنرال هوک چی چند نفرو بر میداره به زیر دستش که از افراد تسوه میگه میخوام خودم برم و اوضاع جغرافیایی اونجا رو بررسی کنم
دامولیها هم توی تنگه کمین میگیرن و تیر در چله نهاده آماده میشن که ژنرال هوک چی میاد توی تنگه و میگه این جومونگو بگین بیاد باهاش کار دارم
جومونگ هم میاد بیرون و ژنرال هوک چی بهش میگه من از طرف گوموا برات پیام اوردم
برچسب ها : جومونگ, قسمت پنجاه و دوم (52)جومونگ,
قسمت پنجاه و یکم : تاریکی پرنده سه پا بر خورشید بویو
یونگ پو میره دیدن باباش که با دیدن وضعیت گوموا جو میگیردش و میگه من همه اش توی چانگ ان تو فکر شما بودم الان هم اومدم کمکتون شما کافیه بهم اجازه بدین تا پوز این تسو رو بزنم تا دیگه با باباش این کارو نکنه گوموا هم دوباره یه کم مشروب براش میرزه و میگه خواهشن تو دیگه توی این وضعیت نمیخواد به فکرم باشی با این ایده هات با این رویه ای که تسو پیش گرفته عمر حکومتش زیاد طول نیمکشه و من هم برای همین نمیخوام جنگ و خونریزی راه بندازم
یونگ پو هم به ماجین میگه الان همه این قصر دشمنه مند و باید برای نبرد باهاشون نقشه بریزیم همین موقع استاد چین هم میاد و از اونجایی که نیاز به اون بیشتر از قبل احساس میشه حسابی براش نوشابه باز میکنه و از این حرفها تسو هم از دور بگو و بخندشون رو میبینه و به نارو میگه مراقب حرکاتشون باش که اینها دوباره یه کلکی میخوان سوار کنن
یانگ جو به چانگ چون میرسه یعنی همون شهری که قراره به یون تابال سرباز بدن و جومونگ هم که میخواد اونجا رو تصرف کنه .موگول و اویی هم نظاره گر اوضاع هستن
جلسه با کدخدا و بزرگان اونجا تشکیل میشه و یانگ جو میگه با وضعیتی که جومونگ سرمون اورده همه شهرهامون سلاح میخواند و باید خروجی معادنتون رو ببرین بالا که صدا کدخداهه در میاد و میگه نیروی نداریم از کجا بیاریم یانگ جو زیر بار نمیره و میگه این حرفها نیست شیفت کاریتون رو دو برابر کنید
یانگ جو از اونجا میره و زیر دستش که همون بازیگر سر آهنگرهایی که تسو از هیون اورده به کدخدا میگه حالا چه کار کنیم چطور به یون تابال نیرو بدیم
اویی و موگول نتیجه دیده های خودشون رو به جومونگ میگن که یانگ جو نیرو کم با خودش اورده جومونگ هم که میبینه زمینه حمله جوره میگه فردا سر راهشون کمین میزنیم و خفتشون میکنیم برین آماده شین و در جلسه هماهنگی هم جسا میگه مردم چانگ چون از دست هانیها دلشون خونه و تمام وقت توی معدن بیگاری میکنن اگه شر یانگ جو رو کم کنیم بدون تلافات میتونیم اونجا رو بگیریم حتماً با ما راه میان جومونگ هم میگه فکر خوبیه مشکل رییسشونه که ممکنه بخواد قدرتوش حفظ کنه باید اول بریم سراغ کدخدا ببینم حرف حسابش چیه ( پر رویی هم حدی داره اینها میخوان شهر رییسه رو بگیرن و ریاست کنن برش اونوقت میگن رییسه چرا قدرتشو میخواد حفط کنه) که این ماموریت به هیوبو و موگول و اویی واگذار میشه
دامولیها سر راه یانگ جو کمین میگیرن و بهش حمله میکنن یانگ جو هم که میبنیه همه افرادش دارن کشته میشن میاد صحنه رو خالی کنه که جومونگ این دفعه هر طور شده میخواد کلک یانگ جو رو بکنه تیری تو کتفش میزنه و میذار دنبالش
در بین راه یانگ جو لباسشو تنه یکی از سربازهاش میکنه و میفرسته برن جلوی جومونگ تا رد گم کنه جومونگ هم که یانگ جو رو میبینه طبق معمول جو گیری میشه و با هنر تیرکمانش همه رو میزنه که بعداً متوجه میشن طرف فقط ریشش مثل یانگ جو بوده
و میرن به چانگ چون و مردم هم که از سلطه هانیها نجات پیدا کردن ازشون استقبال میکنن و جومونگ هم میره روی منبر براشون و از این حرفهای همیشگی
توی جلسه هم جومونگ به کدخدا میگه فعلاً صدای متحد شدنمون رو در نیارید تا بریم یه کم اونطرفترتون جون سانگ رو هم بگیریم رییسه هم قبول میکنه و جریان همکاری که قراره با یون تابال بکنه رو به جومونگ میگه که گیرو خلع سلاح شده و یون تابال ازمون سرباز میخواد جومونگ هم میگه اشکال نداره سوسونو هم از خودمونه
سوسونو هم برای گرفتن سربازها به نزدیکهای چانگ چون میرسه و سایونگ رو میفرست شهر تا ببین اوضاع اونجا به چه صورته
سایونگ هم میاد توی شهر که جومونگ و افرادشو میبینه که با رییسه حرف میزنن و میره به سوسونو میگه که دیر رسیدم و جومونگ اینها شهر رو گرفتن سوسونو هم میگه کاسه کوزه رو جمع کنید بریم گیرو که جومونگ سربازهای چانگ چون رو برای حمله به هانیها نیاز داره یه روزی اگه لازم شد از جومونگ کمک میگیرم
یانگو جو هم به یه نقطه امن میره و زخم درمانی میشه که وانگ سو وان توی این وصعیت با دادن آمار تلافات روی اعصابش راه میره همین موقع دونگ سان هم میاد و میگه که دامولیها به چون سانگ حمله کردن و اونجا سقوط کرده یانگ جو هم میگه دیگه خدایا یا مرگ منو برسون یا این جومونگو
و یه نامه به سولان مینویسه و خطر بدبخت شدن و از کار برکنار شدنشو بهش متذکر میشه سولان هم به دونگ سان میگه برو بهش بگو کاریش نباشه من حلش میکنم
سولان میره پیس تسو که نقش و نگار لباس و ارم هدبندش طلایی شده (قبلاً نقره ای بود) و میگه این جومونگ بدجور زده تو کاسه کوزه بابام ممکنه بندازنش کنار این ارتشتو بی زحمت بفرست کمکش گناه داره اینهمه بهت کمک کرده تسو هم میگه من شرمند روی گلتم ولی نه پولش داریم و نه نفر ندیدی استاد چین اومده ازمون خرج میخواد سولان هم ناراحت میشه جیغ و داد که تو باید کمک کنی بویو به پدرم نیاز داره اصلاً تو از جومونگ میترسی بویو بدون بابام چیزی نیست که همین موقع ملکه میاید اونجا و میگه چشمم روشن ما هی هیچی نمیگیمت تو هی پرو میشی میدونی اینجا کجاست و ما کی ایم دنبالم بیا ببینم
و تو اتاق میگه چه خبرت هی بابام بابام میکنی اون موقع که ما و بویو بودیم و بابات اسیر هانیها بود و فقط یه محافظ شد تو کجا بودی اون روزها رو ببینی بچه حالا یه فرمانداری بهش دادن فکر میکنی کجا رو گرفته اینقدری که به فکر باباتی به فکر تسو و زندگیت نیستی به خاطر همین اخلاقته که سویا دیرتر از تو ازواج کرد و بچه داره اگه دفعه دیگه تکرار شه خودم کیسهاتو دونه دونه میکنم
سولان هم که حسابی خفت بهش داده شد میاد بیرون و از اونجایی که روزش فقط به سویا میرسه میره سراغش و میگه از امروز باید کلفتی کنی تا بچه ات بمیره من به خاطر تو تحقیر شدم سویا هم میگه نشد دیگه هر کاری بخوای برات میکنم ولی اگه بچه ام بمیره من میدونم تو سولان هم میاد یه تو گوشی بزنه که سویا دستشو میگیره و میگه خجالت نمیکشی جلوی خدمتکارهات این کارها رو میکنی سولان هم میگه دلم میخواد بچه ات ناقص بدنیا بیاد تا روت کم شه و میره
سویا هم مشغول به کار میشه
یوهوا هم کم کم داره خوب میشه (چون دیگه قرار نیست جومونگ ببردش طبق فیلمنامه) سویا هم میره دیدنش و میگه خدا شکر حالتون داره خوب میشه و من احساس آرامش میکنم و حتی میگه بچه ام داره لگد میزنه تا روحیه اش بره بالا
در جلسه وزیران هم در مورد تهیه خراج که هان انداخته تو پاچشون حرف میزن و وزیر بالگوئه میگه همه اش تقصیر جومونگه ژنرال هوک چی میگه تقصیر جومونگ نیست تقصیر اون خواهر زاده و خودته که رفتین زیر سلطه هانیها و اگه الان عالی جناب بود روزگارمون این نبود باید شاه بر گرده سر جاش و طبق معمول سر این موضوع بحثشون بالا میگیره که وزیر بو ساکتشون میکنه و میگه الان برای جنگ با هان وضعیتمون کاملاً خیطه پس حرفشو نزنید مجبوریم خراجو جور کنیم
توی این وضعیت همه گیر کردن یونگ پو هم که منتظر همچین فرصتیه و دل پری از همه داره میاد اونجا و تا میبینه تنور داغ شروع میکنه تیکه انداختن و میگه بله کشوری که شاهش با پدر و دادشش اینطور کنه و چند زیر دست بی عرضه که جرات ندارن جلوش در بیان داشته باشه بهتر از این نمیشه
در بوگنه هم موسونگ ، مودوکو تنها گیر میاره و بین اون همه جا میره پشت کارگاه تا ابراز احساسات کنه که از شانسشون موپالمو توی کارگاهه و میبندشون .موسونگ هم میگه تو چرا مثل خروس بی محل اینجا هستی حتی وقتی کارگاه تعطیه موپالمو هم میگه تو انگار خیلی خوش به حالت شد تو این وضعیت موسونگ هم میگه تو چی که داری پیر میشی هنوز زن نداری تو هم برو یه زن برای خودت پیدا کن تا نمردی همه عمرتو ریختی تو کارگاه
موپالمو هم غرق فکر میشه و میره پیش سوریونگ و میگه یه تفعدی به آینده ما بزن ببینم به کجا میرسیم اونهم میگه تو در آینده یکی از ارکان اصلی حکومتی میشی که جومونگ تاسیس میکنه موپالمو هم که میبینه اسمی از زن و زندگی توی آینده اش نیست میگه به ما زن گرفتن نیومده همون شمشیر سازی برام همه چیه
جومونگ برای افراش جلسه میزاره تا سمتهایی رو که با مشورت یومی یول در نظر گرفته بهشون بگه که برای شروع میگه ما قوی شدیم و قراره ملت بزنیم باید هر کی سمتی داشته باشه و جسا و ماری میشن نخست وزیر اینور میز و اونور میزن نشینان و هیبو و ماری هم افسر یه منظقه میشن و موگول موک گو هم هم اندازه اویی و هیوبو مقام میگیرن
بیرون از جلسه اویی و هیوبو دادشون در میاد و به ماری میگن تو که نخست وزیر شدی مهم نیست ولی ما که اینهمه جون کندیم باید هم اندازه اونها مقام بگیریم تازه جسا که مقامش رفته بالاتر از ما آخه این حقه ماری هم میگه به من چی شما هر چی جومونگ گفت گوش کنید
خلاصه دوتایی میرن سراغ مورد غضب گرفتگان و بحثشون بالا میگیره که اویی و موگول دست به یغه میشن و سر این موضوع دعوا میکنن و همدیگه رو میزنن جومونگ به همه میگه ولشون کنید تا خودشون رو خالی کنن ولی در ادامه که شمشیر روی هم میکشن میپره وسط و میگه وقتی افسرانمون اینطور کنن وای به حال بقیه افرادمون و دو تاییشون رو میفرسته برن بیرون مخفیگاه و اوضاعی قبله های اطراف رو بررسی کنن که اگه خواستن اونجا همدیگه رو بکشنن
اما بیرون از ارودگاه هم مثل سگ و گربه بهم دیگه میپرن و حسابی از خجالت هم در میان و اینقدر همدیگه رو میزن تا خسته میشن
جومونگ که دلش برای سوسونو تنگ شده به یومی یول میگه سوسونو وقتی من از قصر زدم بیرون کمکم کرد الان هم نوبت منه کمکش کنم و گیرو آزاد کنم یومی یول هم میگه الان اینقدر نیرو نفر داری که بتونی برو کمکشون
یون تابال هم به سوسونو میگه باید هر چی زودتر نیرو جمع کنیم و اگه نه همین امروز فرداست که سونگ ینگ و چی ریونگ از نقشمون با خبر شدن و همه چی به باد بره
ماری و هیوبو میان گیرو پیش سوسونو و میگن جومونگ گفته اگه سربازی کمکی خواستین بگین تا براتون بفرستم که سوسونو میگه الان وقتش نیست اگه بهمون کمک کنید اونوقت بویو و هان بهتون حمله میکنن به جومونگ بگین ما گلیمون رو از آب میکشیم بیرون دلم نمیخواد به خاطر ما خودشو تو خطر بندازه
ماری و هیوبو از اونجا میرن که یانگ تک میبیندشون و جریانو به چی ریونگ میگه اونهم به چان سو میگه رفتی دیدن سونگ ینک بهش بگو که سوسونو و جومونگ دارن با هم نقشه میریزن
ژنرال هوک چی هم میره پیش گوموا و میگه کجایی شما ببینید چه به روزمون میاد اگه تسو اینطور ادامه بده چند روز دیگه میریم زیر سلطه هانیها شما بهم دستور بدین تا نیرو جمع کنم و از این حرفها
در بونگه هم یومی یول جومونگ میبره آبشار و میگه میخوام برای سلامتیت و تشکیل قوم جدید مراسم بگیرم اول برو توی آب غسل کن تا بهت بگم
و شب میبردش توی کوهستان بند و بساطشو پهن میکنه و میگه بشین دعا کن جومونگ هم میشه دعا میکنه
تا اینکه صبح میشه و وسط مراسم هوا طوفانی و رعد برق میشه ولی مراسم ادامه پیدا میکنه تا اینکه همون موقع کسوف میشه
توی قصر هم همه میرزن بیرون و ترس برشون میداره
اونطرف هم جومونگ که تا حالا کسوف ندیده حسابی میترسه و از یومی یول جریانو میپرسه و یومی یول تا میاد جواب بده غش میکنه
برچسب ها : جومونگ, قسمت پنجاه و یکم(51) جومونگ,