قسمت پنجاهم جومونگ

قسمت پنجاه : نشانی از طرف پدر برای شناخت فرزند

 

 

نظر به اینکه نقشه های فوق العاده استراتژیک بزرگان کشور به شکست منجرب شد در همین راستا تحقیقاتی صورت میگیره و وزیر بو به تسو میگه من گفتم که کار یومی یوله خبر رسیده که رفته بونگه کمک جومونگ تا پرنده سه پا رو هوا کنه باید شر یومی یول رو کم کنیم که تمام سربازهای جومونگ یه طرف و اونم یه طرف کمک به جومونگه . فکر جومونگ هم نباش که تا زمانی والده محترمه اونو داریم به اینجا حمله نمیکنه

سایونگ به سوسونو خبر دادن نامه به جومونگ رو میده و سوسونو تازه بعد از این کار نگران جومونگ شده که بدفعه کاری دست خودش نده

در مکان اسکان موفقت سر نجات دادن اقوام جومونگ بین اینوری ها و اونوری ها اختلاف میوفته که طبق معمول سر مد این بحث موگول و اویی اند که جومونگ سر شون داد میزنه و میفرستدشون بیرون و به ماری و جسا میکه مثلاً میخوایم قبایل رو با هم متحد کنیم ولی مثل اینکه متحد کردن افراد خودمون ارجعتره اینطور فاید نداره برگشتیم بونگه به همه تون سمت و مقام میدم سرتون گرم باشه همدیگه رو نکشین

گوموا هم لحظه به لحظه آمار حال یوهوا رو میگیره که دکتر میگه هنوز توی تخته و نای بلند شدن نداره

نارو  هم به تسو میگه که دوره بیماری ماهانه یوهوا فرا رسید و رو به قبله شده تسو هم که برای گرفتن جومونگ به یوهوا نیاز داره میگه که بندازنش توی اتاقش و عروسش هم کنارش مراقبش باشه تا ببنیم چه میشه این بابامون اگه خواست بره دیدنش اشکال نداره

گوموا هم میره بالا سر یوهوا و التماسش میده که منو ترک نکن اگه بری من تنهایی چه خاکی تو سرم کنم

جومونگ و دار دسته راه مخفی ورودی به قصر رو پیدا میکنن و قرار میشه بعد از بررسی جوانب کار شب عملیات رو شروع کنن

ضد حالهای جومونگ به بویو نتیجه داده و قبایل اطراف هم شیر شدن تا در برابر بویو بایستن و باج و خراج ندن که وزیر خارجه جین یونگ تا این موضوع رو میگه تسو صداش در میاد وزیر بالگوئه هم که توی این بحثها حضور فعالی داره و میخواد طرحی رو کنه میپره وسط و میگه باید ارتشو برداریم و بریم بابای یکی یکشونو در بیاریم مخصوصاً گیرو رو وزیر بو میگه دوباره چشم بسته غیب گفتی ما دعوامون سر لحاف مولاست اگه نیرو و نفر داشتیم حالا و روزمون این نبود گیرو خلع سلاح شده و سوسونو اومده و اجازه کار میخواد تو میگی بهشون حمله کنیم

فردا سوسونو وارد قصر میشه و از اونجایی که نمیتونه به فکر جومونگ نباشه به سایونگ میگه تا با تسو حرف میزنه بره آمار بیشتری از قصر بگیره

سوسونو میره ملاقات تسو و نظر به اینکه بدجور هوس قدرت و ریاست بر قبیله گریبانگیرش شده با پا رو غرورش میره و برای معامله کردن توی بویو دستشو پیش تسو دراز میکنه تسو میگه بابا شکست نفس ، غرور شکن غرور قبلتو چه کارش کردی خلاصه میگه قدرالسهم رو بدین و ببرین مشغول شین

ماری و اویی و هیوبو میرن توی شهر تا خبر بگیرن که میفهمن یوهوا و سویا زنده اند و میرن به جومونگ خبر بدن که یکی از سربازهای نارو توی راه میبیندشون و سر ضرب به نارو خبر میده و نارو هم به تسو اونهم میگه که اینطوریهاست و دستور میده هر چی نگهبان دارن به کار بگیرن و ضریب امنیت رو ببرن بالا

جومونگ با ماری و جسا در مورد اولیت بندی مکانهای قصر که شب باید سر بزن رو بررسی میکنه و دستورات لازمو میده که همین موقع سایونگ میاید اونجا و میگه اومدم یه خبری بدم توی وقتتون صرفه جویی بشه مادر و زنت توی زندان نیستن بردنشو توی اتاقشون الکی همه جا رو نگردین

شب هم توی قصر نارو حسابی همه جا رو مامورنگاری میکنه و خودش هم تو قصر پاسبخشی میده و گشت میزنه و به همه سپرده که اگه کسی رو دیدن قبل از درگیری و مردن حتماً سوت بزنن

جومونگ و نفراتش هم شب عملیاتو شروع میکن و مشعل بدست از میسر که تونل واره (قطر تونل رو داشته باشن ) وارد قصر میشن که نزدیکهای قصر پیشگویی در میان و نارو اونجا هم مامور کاشته

 

قراره میشه برن محل اقامت اون دو تا رو برسی کنن که بین راه درگیر هم میشن و میرن قصر یوهوا که میبینن اوضاع خیلی خرابه و تسو هم خودش به اونجا سر میزنه .قصر سویا هم همون روال رو داره

سرانجام به این نتیجه میرسن که نقشه لو رفته و باید برن قصر مأوریونگ و اونجا یه کار بکنن

خلاصه نصفه شبی میریزن قصر پیشگویی و اونجا رو پاک سازی میکنن جسا و رفقاش هم دم در لباس سربازها رو میپوشن و نگهبانی میدن که نارو میاد اونجا و به نظر جسا براش آشنا میاید ولی هر چی فشار یاره یادش نمیاد و میره

بر وبچ هم مأوریونگ بدبختو رو از تخت میکشن بیرون و جومونگ بهش میگه مادر و زنمو احضار کن ببینمشون اونهم میگه اونها زندانین و مامانت که ضعف ماهیانه گرفته فقط زنتو  میتونم بکشونم اینجا که تسو نمیزاره خلاصه با زور شمشیر محبور میشه سویا رو احضار کنه ولی در این بین چند سالی از عمرش سوخت میشه از ترس

 

توی این وضعیت سولان هم میره پیش تسو و برای اینکه کنف شدگی که بهش دست داده رو از بین ببره بهش میگه چرا گفتی یوهوا و سویا رو میکشی و لی سر حرفت نمودی آبروی من جلوی همه رفت و حرفت دو تا شد زودتر سرشون رو کم کن و اگرنه کسی ازت حساب نمیبره تسو هم میگه شما بفرما تو اتاقت اینقدر رو اعصابمون راه نرو توی این وضعیت

سولان میاید بیرون که سویا رو میبینه و میفهمه که مأوریونگ باهاش کار داره چیزی نمیگه ولی بعدش هاچونو میفرسته تا ببینه قضیه از چه قراره

سویا هم میره قصر پیشگویی جومونگو میبنیه و چنان متعجب میشه که فکر میکنه مأوریونگ از عالم غیب اونو اورده بر و بچ هم مأوریونگ رو میبرن بیرون تا زمینه تنهایی رو فراهم کنن و تا این دو تا ابراز احساسات کنند

بعد از ابراز محبات سویا به جومونگ میگه چرا اومدی اینجا مگه مامانت نگفت نیا جومونگ میگه اومدم ببرمتون آماده شین سویا میگه من نمیتونم مامان رو ول کنم پیشش میمونم تا حالش خوب شه تو هم زود برو جومونگ هم که میبینه اسرار فایده نداره یادش به بچه میوفته و چون میطلبه دوباره ابراز احساسات روی میده و سوبا میگه برو من بچه تو مثل خودت بار میارم

جومونگ یه تیکه از خنجرشو میشکنه و میده به سویا و میگه اینو بده بچه ام تا بعداً بزرگ شد بدونه بابایی هم توی این دنیا داشته و اگه من دیدمش بشناسمش ( الهام گرفته از داستان رستم و سهراب)

هائوچن هم میاید اونجا و میخواد ته توی قضیه رو در بیاره که جسا هر چی مأوریونگ میگه مراسم داره فایده نداره و کار میخواد به جای باریگ بکشه که مأوریونگ  به دادشون میرسه و میگه من سویا اوردم اینجا تا با آینده نگری جومونگو موقعیت یابی کنم برو دست از سرمون بردار  بزار به کارمون برسیم (البته ترس از جون که از طرف تسو تهدید میشه این کار رو موجب شده)

ماری هم همین نکته رو به مأوریونگ میگه که اگه جونشو میخواد نباید صداش در بیاد که اونوقت تسو میکشدش جومونگ هم میاد و بعد از معذرت خواهی میره ولی وسط راه دوباره خداحافظی مخصوص از مامانش میکنه و از قصر میزنه بیرون.توی این کم بود وقت و گیر ویر لباس عوض کردن اون سه تا هم جالبه

خبر اومدن یونگ پو به قصر میرسه و ملکه  هم حسابی خوشحال میشه پسرش داره میاد. وزیر بالگوئه میگه خوشحالی نکن که این یکیو ورداشته با خودش از چین اورده تا بابت دسته گلهای جومونگ و اون جنگی که راه انداخیتم غرامت بگیره ملکه هم که خوشحالیش عزا شده میگه به ما چی برن دنبال جومونگ وزیر بالگوئه میگه اینها رو ول کن فکر اینو بکن که چطور جلوی این دوتا رو بگیریم که دوباره مثل سگ و گریه بهم بپرن

جومونگ به اردوگاه بر میگرده و موسونگ با دیدن مودوک خیلی خوشحال میشه و میپره تو بغلش

سوسونو و هم با دست پر بر میگرده گیرو و عمه اش که میخواد سر به تنش نباشه مثل میر غضب نگاهش میکنه

در این رابطه جلسه ای تشکیل میشه و همه از کار سوسونو و سودهیش تعریف میکنن که چی ریونگ میگه باید درصد سونگ ینگو هم بدیم داره با سربازها از ما مراقبت میکنه دیگه (مراقبت زوری) سوسونو هم میگه جهنم سهمشو میدیم تا پوز چی ریونگ رو بزنه

جلسه خصوصی میشه و صدای رییس پیل در میاد که سایونگ میگه اینقدر به خودت فشار نیار پیر میشی ما هر چی بدیم جای دوری نمیره بعد که جولبون رو گرفتیم دوباره به خودمون بر میگرده سوسونو میگه پس برای سفر بعدی آماده شین که اوته مخالفت میکنه و میگه اول بچه بعد سفر که سوسونو میگه میریم سفر و بچه ام اگه شد توی سفر دنیا میاد مثل خودم تا هم تقدیر شیم

سوسونو به باباش میگه من نبودم شنیدم رفتین دنبال قصر و کارهای ساختنش یون تابال میگه تازه خبر نداری نفرات هم برای این کار آماده کردم قراره شده قبیله چانگ چون با هامون همکاری کنند و نیرو بدن بهم جومونگ هم که قوی شده با هم متحد میشم ولی سوسونو میگه اگه با جومونگ متحدد شیم باید بریم چنک بویو و هان باید صبر کنیم تا خودمون قوی شیم و بیریو رو بگیریم

استاد چین هم وارد بویو میشه و یونگ پو همون اول طاقچه بالا میزاره و شروع میکنه تیکه انداختن به این اون و میگه افتخار دادین اومدین استقبالم

و توی جلسه یونگ پو همون اول سر رشته کلام رو دست میگیره هم کلی منت سرشون میزاره و به تسو میگه امپراطوری هان میخواست ارتششو بفرسته برای گرفتن جومونگ بویو و ممکنه بود جنگ شه ولی من ریش گرو گذاشتم وساطت کردم  و حسابی تسو میره زیر دین استاد چین هم که مثل بلبل کره ای حرف میزنه میگه حالا هم باید همه خسارتی که جومونگ زده رو بدین و خودشو دست بسته تحویلمون بدین .یونگ پو هم نیشش باز میشه و نگاه تسو بهش گویا همه چیز هست

یونگ پو توی راه مامانشو میبینه و مراتب احترامات مادر فرزندی رو به جا میاره و ملکه هم حسابی اشک میریزه و دستمال بدست میشه و به یونگ پو میگه تو رو خدا دیگه به پر و پای دادشت نپیچ بزار همینجا کنارمون باشی یونگ پو هم دوباره میزنه خالی بندی و میگه من دیگه اون یونگ پو سابق نیستم یه عالمه پارتی توی دربار هان دارم که کلفترینشون همین استاد چینه من بهش کاری ندارم ولی کافیه چپ چپ بهم نگاه کنه چنان حالشو میگیرم که خودش هم نفهمه از کجا خورده ملکه هم توی دلش میگه خدا من از دست شما دو تا مرگ بده

در بونگه هم افراد زیر نظر جومونگ تمرین میکنن که یومی یول برای دادن تاریخ حمله به چانگ چون میاید پیشش و میگه یانگ جو داره میره چانگ چون الان وقتش که به اونجا حمله کنی که جومونگ هم سریع آماده رفتن میشه

یانک جو هم دوباره رزه پوشهاشو برداشته و سمت چانگ چون راه میوفته  

و دامولیها هم برای کشتن یانگ جو راه میوفتن



برچسب ها : ,

قسمت چهل و نهم جومونگ

قسمت چهل و نهم : اگه کشته بشیم هم نباید پاتو توی بویو بزاری

 

 

با رفتن جومونگ بر و بچ آماده عزیمت میشن که اویی میره پیش موپالمو و سلاح میخواد که مجبور میشه ماجرا رو بگه موپالمو هم خوشحال میشه و میگه کارتون خوبه و اینطور باری از روی دوش من برداشتین حالا نقشه تون چیه که ماری میگه نقشه چیه بابا، تازه میخوایم بریم بویو ببینم چه میشه کرد موسونگ هم که دلش برای مودوک تنگ شده میپره وسط و میگه خوب پس لازم شد من برم کمکشون ماری میگه لطفتون مایه دردسره میخوایم رنجروار عملیات رو انجام بدیم به آنتومی شما سازگار نیست همینجا بمون خودش لطف بزرگیه و موسونگ هم میاد داد بیداد کنه و بگه من کیم که موپالمو سرش داد میزنه و میگه تو همینجا تنگ دلمون بشین نمیخواد بری کمک کسی و اونها هم راه به سمت بویو راه میوفتن

یوهوا هم توی زندان مودوکو راضی میکنه تا طبق نقشه حکیم باشی بفرستدش بیرون قصر و ماموریت خطیر رو انجام بده و یکم هم به سویا روحیه کذایی میده تا وسط  کار کم نیاره و میگه تو فقط کنارم باش کاریت نباشه یا نجاتت میدم یا با هم میمیریم تو باید خدا رو شکر کنی که شوهرت سالمه ولی من چی که شوهرمو توی خیابان جلوی همه کور و آویزونش کردن برای همین تمام فکر و ذکرم شد بزرگ کردن جومونگ تو هم باید همین منوال رو طی کنی

اونطرف جومونگ و جسا اینها وارد چانگ چون میشن و تا جومونگ اهداف ماموریت رو پیاده میکنه سربازها بهشون شک میکنن که در گیری پیش میاد و همه رو میزنن و در میرن

زن و شوهر هم آخر شبی خلوت کردن و سولان هم که مترصد فرصته تا اهداف بزرگی که در سر میپرورنه رو جامع عمل بپوشونه این بار پا رو فراتر میزاره و به تسو میگه این بدبختیها مال اینکه که هنوز کاملاً تاج و تحت دستت نیست ندیدی بابات میخواست بکشدت زودتر کار رو یه سره کن این اگه خوب شه جلوت در میاد تسو هم میگه چشمم روشن دوباره ما هیچی بهت نگفتیم تو برامون شیر زن بازی دراوردی خجالت نمیکشی میگی پدرمو بکشم سولان هم که میبینه خراب کرده میاد درستش کنه و میگه نه اینکه بکشیش بندازش کنار من خیلی حرصم گرفت که عالی جناب به خاطر یوهوا و سویا روی شوهرم شمشیر کشید تسو میگه یعنی به غیر از کشتن پدرم راهی دیگه نبود خدا مرگی به اون عقلت بده با این فکرهات سولان هم صداشو میبره بالا و میگه چیه افکارت رو میخوانم بدت میاد تسو هم جوش میاره و میرنه بیرون

سولان هم سریع میگه براش لوازم نامه نگاری رو بیارن

گوموا هم که این روزها حسابی مکدر خاطر شده و دیگه کسی تحویلش نمیگیره دستور میده ملکه بیاد پیش تا با حرف زدن قانع اش کنه 

وزیر بالگوئه به ملکه میگه اگه جومونگ اومد این تسو که بچه است یوهوا و سویا رو ول میکنه باید ترتیبی بدیم تا از شر هر سه تاشون خلاصه شیم که هر چی میکشیم از سر این یوهوا مارموزه ملکه میگه خودم هم همینو میخوام ولی نمیدونم جومونگ میاد یا نه همین موقعه چونگو میاد و میگه شاه میخواد ببیندت وزیر بالگوئه میگه ولش کن نرو ملکه میگه این میخواد برای نجات یوهوا وسویا التماس کنه بزار برم یه کم بخندیم ببنیم چی میخواد بگه

ملکه هم میره پیش گوموا و میگه خبری شده بعد از مدتها افتخار دادین و میخواید منو ببینید گوموا هم برای توجیه بدرفتاریهاش پا رو غرورش میزاره و میگه من راجع به گذشته ها حسابی فکر کردم و وقتی که ازدواج کردیم بابات رییس ساچالدو بود ولی رفت طرف هانیها و من هم از تو و بابات بدم اومد ملگه میگه خوب من به جهنم تو به پسرهات هم بد کردی الان هم هر چی تسو سرت بیاره حقته .گوموا هم میزنه سیم آخر و میگه من اشتباه کردم حالا هم تاج و تختو میدم برای خود تسو برو بهش بگو این دو تا زن رو آزاد کنه خدا رو خوش نمیاد ملکه میگه خسته نباشی با این شکست نفسی دیر هنگام ، چیزی که نداری رو میبخشی همین الانش هم تسو همه کاره کشوره و تو هم به خاطر بابا بودنت نگه داشتیم همین روزها هر سه تا شونو جلوی چشمهات میکشم تا بفهمی که دنیا دست کیه

جومونگ و نفرات آمار چانگ چون رو میگیرن و قرار میشه به اونجا حمله کنن و وقتی برمیگردن توی راه قاصد نامه سولان رو که قضیه سویا و یوهوا رو برای باباش نوشته میبینن که طرف طی یه عملیات تعقیب و گریز دستگیر و نامه اش خونده میشه تازه جومونگ اون موقع میفهمه چه بلایی سر مادر و زنش اومده و حرکت مشکوک بر وبچ برای چی بوده

جومونگ هم سریع میره بونگه تا جلوی بر و بچ رو بگیره و وقتی میرسه سراغشونو میگره که همه میزن اون در و جومونگ سر موپالمو داد میزنه و میفهمه دیر شده و چند تا نفر هم هم با خودشون بردن

 

و میره برای اعتراض محترمانه پیش یومی یول که اونهم بهش میگه چاره ای نبود و نمیشد بهت گفت جومونگ میگه چاره ای نبود مادر و زنم پاشون لب گوره اونوقت شما بدون اینکه به من بگین اون بنده خدا رو فرستادی تا خودشون رو به کشن بدن اون هم وقتی که بهشون نیاز دارم باید برم جلوشون رو بگیریم و هر چی یومی یول در مورد هدف والا و این چیزها میگه فایده نداره و هیچکی نمیتونه جلوشو بگیره

سوسونو و کاروانش وارد بویو میشند و قرار میشه فردا برن قصر تا اگه کدورتها برطرف شده باشه چند تا معامله هم اونجا بکنن

اوته هم مقدمات کارو برای اسکان فراهم میکنه به سوسونو میگه برگشتیم گیرو دیگه بعد از تولد بچه مون بریم سفر سوسونو هم که بدجور طمع قدرت و ریاست توی سرش داره از اهداف و بلند پروازیهاش میگه که میخواد با این سفرها پول بدست بیاره و بعدها بتونه جولبون رو بیارن تحت امر گیرو و خودش در همین اثنا سایونگ براشون خبر میاره که تسو زن و مادر جومونگ رو گروگان گرفته

حکیم باشی هم به بهونه معاینه سویا میره به زندان و یه زیر زبونی میزار توی دست سویا و میره بیرون 

مأوریونگ و دار و دسته میرن پیش ملکه تا باهاش در مورد کار تسو حرف بزن و مأوریونگ میگه من حالا یه حرفی زدم و گفتم میخواد به بویو حمله کنه ولی خوب الان که جوانب کارو در نظر بگیریم اون همچین توانایی نداره این کارها برای تسو خوبیت نداره  بده جلوی مردم حداقل بندازینشون توی اتاقشون ملکه میگه خیلی خوب حرفهاتون رو به تسو میرسونم بلند شین برین

ماری و بقیه هم وقتی مراقبت شدید قصر رو میبینن تصمیم میگیرن نقشه رو عقب بندازن و برن کوهستان چونمو تا یه نقشه درست و حسابی برای ورود به قصر بکشن

توی زندان هم یوهوا زیر زبونی رو میده به مودوک و میگه وقتی خوردیش یکم میمیری و بعدش بلند میشی و خلاصه مودوک هم میخوره و دراز به دارز میشه که نارو خودش بررسی میکنه و میره به تسو بگه

ملکه هم پیرو حرفهای مأوریونگ به تسو میگه باید یوهوا وسویا رو بندازیم تو اتاقش که تسو هم بی چون و چرا میگه چشم و همین موقع نارو میاد اونجا و جریانو میگه که تسو هم میگه بدون سر و صدا جسدشو بیرون قصر گم و گور کنید و یوهوا و سویا رو بندازین توی اتاقشون

مودوکو نصفه شب میندازن بیرون قصر که وقتی همه میرن بهوش میاید میره سراغ ماموریتش

سوسونو هم که احساس میکنه باید به جومونگ کمک کنه نامه ای مینویسه برای باباش و میده سایونگ براش ببره تا نقشه راههای مخفی قصر رو برای جومونگ بفرسته

خبر ورد استاد چین به یانگ جو میرسه اونهم میگه سریع یکیو بفرستین بویو به تسو خبر بدین که بدبخت شدیم رفت برن آماده شن

استاد چین هم میاد اونجا همون اول طاقچه بالا میزاره و حرف بار یانگ جو میکنه و بعدش هم نوبت یونگ پو میرسه تا یانگ جو رو مسخره کنه

سایونگ هم  نامه سوسونو رو به یون تابال میده و میگه فکر کنم میخواد یوهوا و سویا رو آزاد کنه

جومونگ هم که احتمال میده ماری و بقیه رفته باشن کوهستان چونمو تو راه جلوشون در میاد و با چهره وافر از خشم اول از همه یکی یکی میاره تو صورتشون که هیوبو هم با اون همه قدرت باید اینجا پرت شه و میگه کی به شما اجازه داد سر از خود نیرو بردارین و یا علی برا خودتون راه افتادین میخواستین با این حرکت حماسی چه کارکنید فکر نکردین اگه میمیردین بدون شما چه خاکی تو سرم کنم اونها هم میگن ما فوقش میرفتیم میمردیم بهتر از اینکه ارتش دامول بی صاحب شه جومونگ هم میگه اگه قراره به مردن باشه همه با هم میمیریم  . و همه شون با هم سمت بویو راه میوفتن

موعد مقرر شده فرا میرسه و تسو ، یوهوا و سویا رو جلوی تالار مینشونه و میگه منتظر میمونیم تا جومونگ بیاد و اگه نیاد من تکلیفمو با شما مشخص میکنم یوهوا میگه وقتتو تلاف نکن بیا منو بکش تا خیال هر دوتامون راحت شه هی منو میترسونی .این بین سولان اینقدر خوشحاله که انگار دنیا رو میخوان بدن بهش

جومونگ هم به نزدیکیهای بویو میرسه و به افرادش میگه شما اینجا بمونید من میرم قصر ببینم چه کار میتونم بکنم و هر چی بهش میگن اینطور سه تاتونو میکشن ما هم میایم تا شاید کاری بکنیم فاید نداره و جومونگ میگه برای نقشه کشیدن دیگه دیر شده شما اینجا بمونیم یا برمیگردم یا نمیگردم

و میاد بره که مودوک از بین بوته ها میاد بیرون و میگه کجایی بابا چند روز منتظرتم و نامه یوهوا که با خون توی زندان نوشته رو به جومونگ میده (خون عالی متعالی نامه با فونت درشت و بولد نوشته شده) این بین موگول میره تو نخ مودوک

یوهوا هم توی نامه خون نویس کرده که حق نداری مثل بچه ننه ها به خاطر ما پاتو توی بویو بزاری که اگه این کارو کردی شیرمو حلالت نمیکنم برو به ماموریتی که از قبل برات مشخص کردم برسه اگه قسمت باشه میمیریم اگه نباشه هم که فبها

جومونگ هم مجبور میشه کوتاه بیاد و از اونجا که میطلبه توی همچین مواقعه ای بره منظره نگاری سریع میتازونه و بلند بلند مادرشو صدا میزنه تا خالی شه

خلاصه شب میشه و تسو هر چی صبر میکنه جومونگ نمیاد سولان که قند تو دلش آب شده رو اعصاب تسو رژه میره که اینها رو بکشه تسو میگه هنوز صبر میکنیم

یوهوا هم طی یه اقدام شجاهانه میگه آقا اون نمیاید ما رو بکش تا بیشتر کنف نشدین حرفهای یوهوا از یه طرف و جیغ و داد سولان که بیشتر از تسو کفرش در اومد از طرف دیگه و خونسردی زاید الوصف یوهوا و سویا هم که در نوع خودش جالبه از طرفهای باقی مونده مزید بر کفریت تسو میشه و میخواد کار رو تمام کنه که نمیتونه و از اونجا میره سولان که حسابی جلوی جمع کنف ضایع شده هر چی داد و بیداد و جیغ و هوار میزنه فایده نداره

از اون دنیا برگشتگان رو توی اتاقشون زندانی میکنن و یوهوا که خونسردیش ته کشید و سابقش اینجور حالات رو داره ولو میشه وسط

کمی اونطرفتر از قصر جومونگ که حسابی آشفته و پریشون حال شده تا شب همونجا میمونه و از ناراحتی میزنه تو تنهاییگری و افرادش موندن چطور باهاش حرف بزن

همین موقع سایونگ هم میاد اونجا و نامه سوسونو رو بهش میده و میگه توی نامه نقشه یه راه مخفی ورود به قصر کشیده شده معلوم نیست چه راه مخفیه که یون تابال میدونسته و جومونگ و بر وبچ این همه توی قصر بودن نمیدونستن!!

و جومونگ هم امیدهاش برای فهمیدن وضعیت مادر و زنش زنده میشه

 



برچسب ها : ,

قسمت چهل و هشتم جومونگ

قسمت چهل و هشتم : اگه جومونگ خودشو تسلیم نکنه مادر و زنشو میکشم

 

جومونگ و دار و دسته به نزدیکی میسر میرسن و درمورد محل حمله روی نقشه حرف میزن که ماری مغز متفکر گروه میگه کمین براشون میگیریم جسا میگه اونها که میدون ما بهشون حمله میکنم از یه جا میرن که جا کمین نداشته باشه میخوای برای عمه ات کمین بگیری که جومونگ میگه راست میگه بنده خدا شاید اصلاً تله باشه اول برید ببیند چقدر نیرو دارن میشه حمله کرد نمیشه بعداً دعوا کنید . همین موقع موپالمو میاد و به جومونگ میگه یومی یول گفت که همون جا وایسید تا خودم بیام و جومونگ هم که بشدت نگران پناهنده هاست صبر میکنه

 

نارو هم پناهنده های فرضی رو از میسری که شبیه جاده چالوسه به سمت چانگ ان میبره که بین راه به سربازهاش میگه وقتی بهمون حمله کردن ما دفاع میکنیم تا زره پوشها برسن و باقی ماجرا

 

تسو هم که این روزها تمام فکر و ذکرش گرفتن جومونگه میره پیش مأوریونگ و بهش میگه برو پرنده سه پا رو احضار کن ببینیم جومونگ کجاست ماوریونگ هم میگه اینجور مکان یابیها کار خداست نه بنده حقیر تسو میگه من یه نقشه برای جومونگ کشیدم اومدم استخاره بگیرم ببینم موفق میشیم یا نه . یا میری زورتو میزنی یا میفرستمت همون جای قبلیت اینجا نون مفت به کسی نمیدم 

اینها میرن ماتم میگیرن که چه کنن هون مو میگه دیگه بابامون دراومد رفت پی کارش یوسانگ میگه این که عقل درستی نداره اگه اشتباه کنیم ما رو جای جومونگ میکشه ماوریونگ هم میگه من وضعشو درک میکنم باید با روانکاوی کارو جلو ببریم تا بعداً ببنیم چه خاکی میشه تو سرمون کنیم

گوموا هم که بازداشت شده و حسابی نگران جومونگه از اتاق میاد بیرون تا کاری کنه ولی نگهبانها جلوشو میگیرن اونهم دوباره جوش میاره و شمشیرو میزاره پس گردن نگهبانه ، طرف میگه خواهشن برگردین توی اتاقتون یا ما رو بکشین که سنگینتر باشم چون اونوقت تسو ما رو میکشه گوموا که دنبال شر نیست میره داخل اتاقش.یوهوا هم میاد و میخواد بره دیدن گوموا که جلوشو میگیرن که اونهم میره پیش تسو اعتراض کنه

 

توی این اوضاع قمر در عقرب وزیر بالگوئه به تسو میگه دایی چرا باباتو زندانی کردی .نکن این کارها رو مردم پشت سرمون حرف در میارن تسو میگه کی گفته وزیر بالگوئه میگه همین وزیر مزیرها و افسرهای خودمون تسو میگه چشمم روشن بگو کدومشون بوده تا بابای یکی یکشونو در بیارم هر کی از این حرفها بزن دشمن بویو محسوب میشه

در همین احوالات یوهوا هم بدون خبر میاد داخل و به تسو میگه بچه اینقدر بی غیرت نشو باباتو آزاد کن تسو میگه حرف غیرتو نزن که اگه اینطور چرا اون میخواست منو بکشه برو تا ننداختم کنارش یوهوا میگه منو میترسونی خوب من هم زندانی کن

همین موقع ملکه میاد اونجا و میگه بیا برو برامون نطق نکن ببینم تو انگار یادت رفته مادر جومونگی وبا تبصر و ماده زنده موندی اگه به خاطر گوموا نبود خودم میدادم بکشنت الانم برو دعا کن که زنده مونده و اگرنه تو هم الان توی قبر کناریش بودی

جومونگ و دارو دسته منتظر یومی یول اند تا ببین قضیه از چه قراره که بالاخره یومی یول پیاده میاید اونجا و جومونگ میگه جریان چیه جلوی عملیاتو گرفتی اونهم میگه نرید کمک که تسو براتون تله گذاشته بابات هم مثل تو وقتی اسم پناهنده ها رو شنید رفت نجاتشون بده که دیگه رفت که رفت تو دیگه نباید گول بخوری که این نقشه تسو و خرزوخانه

جومونگ که نسبت به پناهنده ها خیلی حساسه و حرف یومی یولو بارو نمیکنه ، مونده که چه کنه و بالاخره برای اینکه جانب احتیاط رو گرفته باشه برو بچو میفرسته تا ببینن قضیه از چه قراره

بروبچ میرن اوضاع رو بررسی کن که میبین نارو داره پناهنده های فرضی رو میبره و سواره نظام حسابی نفر با خودشون برداشتن و پشت سرشون میان

 

سریع میرن موضوع رو به جومونگ میگن که شانش اوردیم یومی یول به دادمو رسید و اگرنه گور همه مون رو کنده یودن

جومونگ هم به یومی یول میگه حالا که تا اینجا اومدیم و وقتمون حروم شده حیفه حال تسو رو نگیریم میخوام بلایی سرش بیارم که دیگه از این شیرین کارها نخواد با من بکنه

نارو و پناهنده ها به نزدیکیهای هیون تو میرن و جومونگ خودشو نوشون نمیده و فرمانده زره پوشها میگه ما رو سر کار گذاشتین اگه تا هیون تو خودشون رو نشون ندادن ما برمیگردیم

جومونگ هم افراد رو به خط میکنه و میگه وقتی سواره نظام و ارتش بویو از هم جدا شدن ما هم به نوبت بهشون حمله میکنم و دخلشون رو میاریم

 

زره پوشها هم در حال برگشتنن که توی راه برای استراحت اتراق میکنن و جومونگ و افرادش هم همون موقع طی یه عملیات غافلگیرانه میرزن سرشون و روفت همه شونو میارن

 

و آخر سر هم شب به نارو و افرادش حمله میکنن اونها هم که کشته هاشون میره بالا صحنه رو خالی میکنن و ناور تنها میمونه و برای اینکه نگن کم اورده به جومونگ حمله میکنه و جومونگ هم جلوی جمع خفتش میده و میگه یه خورده حسابی بابت گذشته ها با هم داریم ولی حیف باید بری به تسو خبر بدی برو بهش بگو اگه دفعه دیگه بخواد سر به سرمون بزاره میایم بویو رو روی سرش خراب میکنم 

 

 

 

 

نارو با خفت و خواری برمیگرده بویو به تسو میگه روم سیاه شکست خوردیم جومونگ دستمونو خونده بود و همون جمله قصور همیشگی منو بکشین و از این حرفها

 

شکست خوردگان جلسه میگیرن و یانگ جو میگه اینهم از نقشه تون که جومونگ راحت دستمونو خوند شما اگه بدرد میخوردین و عرضه اینکارها رو داشتن حالو روزمون این نبود وزیر بو میگه فکر کنم همه اش زیر سر این یومی یول ناکس باشه چون فقط اونه که از ماجرای هئ موسو خبر داره و میتونه بهش رسونده باشه اگه یومی یول پیش جومونگ باشه با خدایانش بدجور دستمونو برای جومونگ رو میکنه

شورای حکومتی هم دوباره میزگرد میگیرن و ملکه که متوجه وخامت اوضاع شده به تسو میگه تنها راه این که زن و مامان جومونگو گروگان بگیری تسو میگه همینم مونده که این کارو بکنم مردم درموردم چی میگن ملکه میگه هر چیزی دلشون بخواد بگن بعدها میگن تو موفق شدی کسی یادش نمیمونه که چطور این امر صورت گرفته

سر و صدای وزرا هم از دست کارهای تسو در میاد وزیر جین یونگ میگه اینطور پیش بره دو روز دیگه خودمونو جای سرباز میفرسته دنبال جومونگ باید جلوشو بگیریم تا بدبختمون نکرده ژنرال هوک چی هم میگه اینها کافی نیست باشید شاه رو آزاد کنیم که از همه چی واجبتره .وزیر بو هم طبق معمول یه زیر چشمی به اینطرف و اونطرف میکنه و میگه شما که وجود این کارهارو ندارین برید هواشناسی ببین جهت باد کدوم طرفه جلو میسرش واینستید

تسو هم هر چی فکر میکنه میبینه به غیر از این راه خفت ناک راهی دیگه ای نداره و میگه یوهوا وسویا رو بیارن

 

نارو هم میاردشون و تسو که از ناراحتی ساکته و ملکه سر رشته کلامو دست میگیره و به یوهوا میگه یا این بچه ات خودشو تسلیم میکنه یا من تکلیفمو با شما دو تا یه سره میکنم  یوهوا هم به تسو میگه دوباره مادرت شیرت کرد این کارو بکنی خاطرت جمع من به جومونگ گفتم ما مردیم دنبال جنازمون هم نیاد ملکه هم میگه بندازیشون توی زندان وتسو هم به نارو میگه برو به جومونگ خبر بده

 

 

گوموا هم بی خبر از ماجرا دوره درمان رو طی میکنه که دکترش خبر زندانی شدن یوهوا وسویا بهش میده و گوموا هم که رگ غیرتش در حال ترکیدنه میزنه بیرون از اتاق و شمشیرو میزاره زیر گردن نگهبانه و میگه یا میرید کنار یا برای همیشه میبرمتون کنار که مسئله ناموسی شده

 

خلاصه شمشیر بدست میره پیش تسو و میگه بچه زورت به زن و بچه رسیده تسو میگه تا جومونگ خودشو تسلیم نکنه آزادشون نمیکنم گوموا میگه تا تو سر به سر جومونگ نزاری اون به بویو حمله نمیکنه من تضمین میدم ، هانیها دشمن ماند نه جومونگ تسو میگه هانیها دشمن شما بودن الان برای من نیستن من که کوتاه نمیایم میخوای بکشی بکش گوموا هم دو تا داد بیداد میکنه و میخواد تسو رو بکشه که نمیتونه و حالش بد میشه و میبرنش تو اتاقش

این روزها همه به فکر دستگیری جومونگ و جایزه بگیری شدن و سونگ ینگ هم پیرو همین مطلب به چی ریونگ میگه اگه بشه از طریق سوسونو جومونگو گیر بندازیم نونمون تو روغن میره . بیرون از جلسه چان سو میگه بابا به خدا گناه داره که چی ریونگ دوباره میگه تو حرف نزن چیزی سرت نمیشه اینطوری میخوای برامون رییس بشی و قبیله داری کنی برامون

یون تابال هم این روزها زده توی ماهیگیری که رییس پیل یه نامه از سوسونو براش میاره اونهم که جوگیر شده سریع میره یه زمین توی دشت و صحرا پیدا میکنه و میگه میخوام اینجا یه قصر بزنم سوسونوام میخواد جولبونو بیاره زیر نظر گیرو و یه کشور جدید بزینم

سوسونو هم با کاراونش میرسه هانگ ریونگ و اوته میگه اینها زیر سلطه هانیها بدجور مالیات میدن و فکر نکنم به ما خوب پول بدن سایونگ هم میگه فردا قرار معامله رو گذاشتم و از این حرفها و جریان کارهای که جومونگ انجام داده رو بهش میگه

سوسونو هم طبق معمول یاد ایام میزنه گوشه نگاری و آهنگ سکانس مربوطه

فردا سوسونو برای معامله نمک میره پیش یه بازرگان و قیمت رو میبره بالا که بازرگان زیر بار نمیره و میگه سر گردنه گیر ارودی اگه تونستی نمکهاتون اینجا آب کنی سوسونو هم میگه فکر کردین نمیدونم جومونگ کاروان خراجتون رو غارت کرده بیاید همین قیمت بخرین به نفعتونه که طرف کوتاه نمی یاد و میگه شما فروشنده نیستین

هوا بارونی میشه و سوسونو که میدونه اینجا چقدر به نمکشون محتاجن و دوز کلک بازی تو معامله رو از باباش یاد گرفته میگه چند تا کیسه رو پر شن و ماسه کنید و بندازین توی بارون تا بهتون بگم

 بازرگانه هم که سرش به سنگ خورده میاد پای معامله که سوسونو بهش میگه چقدر بهتون گفتن همون اول بخرین نخریدین حالا نصف جنسامون توی بارون خراب شد رفت باید خسارت اینها رو هم بدی که طرف قبول میکنه و سوسونو هم خوشحال از اینکه با کلک وزرنگ بازی تونسته نمکهاشو چند برابر قیمت بچپونه

در چانگ ان هم امپراطوری هان تصمیم میگیره برای بررسی اوضاعی که جومونگ به وجود اورده استاد چین رو بفرسته بویو که ماجین به یونگ پو میگه موضوع رو بهش گفتم که بره به امپراطور بگه همین موقع استاد چین هم که این دو روزه کره ای یاد گرفته میاد اونجا و میگه امپرطور قبول کرده با من بیایی بویو یونگ پو هم که نزدیکه بال در بیاره دوباره میزنه توی وعده های همیشکی و تو خالی دادن به دیگران

در بونگه هم تمرینات پی گیری میشه که مربیهای آموزشی هم یکم تبحر خودشون رو جلوی جمع به رخ همدیگه میکشن مخصوص اویی و موگول . حتی جومونگ ید طولاش در تیر کمان رو به رخ همه میکشونه شدید

در همین اوضاف هیوبو هم برای جومونگ از گیرو و تسلیم شدن سوسونو به سونگ ینگ برای جومونگ خبر میاره و میگه بریم کمکشون و جومونگ هم که ناراحت شده تا میاد فکر کنه ماری میاد و میگه مثل اینکه دم تنگه مهمون داریم که جومونگ هم میفرستش تا ببین موضوع چیه

ماری هم میره تنگه که سربازهای تسو نامه گروگان گرفته شدن سویا و یوهوا رو بهش میدن .اونهم برمیگرده و به جومونگ میگه یه قافله تجاری بودن هیچی جومونگ هم میگه حواستون باشه ما فقط کاروان هانیها رو خفت میکنیم نه ماله بقیه مردمو

بر و بچ هم جلسه میگیرن چه چطور خبرو به جومونگ بدن که به سرانجامی نمیرسن

که ماری میره پیش یومی یول برای استخاره که یومی یول میگه خوب کار کردی به جومونگ نگفتی و شیرشون میکنه و میگه شما سه تایی بدون اینکه به جومونگ بگین باید برین بویو  یا نجاتشون میدن یا به کشتنشون میدین چون اگه جومونگ بره ممکنه بلایی سرش بیاد و به اون اهداف بزرگش نرسه

جومونگ هم با افرادشو جلسه میزاره و سراغ ماری رو میگیره که میگن میاد و موضوع جلسه حمله به منطقه چانگ چونه که از نظر نظامی بسیار استراتژیکه و قراره میشه جسا و رفقاش با جومونگ برن و ماری و اینها بمونن اردوگاه

توی زندان هم یوهوا حسابی نگران جومونگه و داره فکر میکنه که چطور جلوی اومدن جومونگ به قصر رو بگیره

و وقتی حکیم باشی برای معاینه وضعیت سویا میاد اونجا ازش کمک میگیره که اونهم میگه یه دارو میدم به مودوک که مثل مرده ها میشه و میندازنش بیرون قصر

جومونگ هم برای بررسی اوضاع اطراف چانگ چون از اردوگاه میزنه بیرون و برو بچ هم تصمیم میگیرن همون موقع برن بویو و یوهوا و سویا رو نجات بدن

 



برچسب ها : ,

قسمت چهل و هفتم جومونگ

قسمت چهل و هفتم : قدرت ارتش دامول تهدیدی برای دشمنان

نارو میره تنگه رو بررسی میکنه و وقتی میبینه خبری نیست بر میگرده جومونگ هم به افرادش میگه پاشین بریم آماده شیم که اینها دیدن اینطوریه شب حمله میکنن

نارو به تسو میگه خبری نیست و تسو بهش میگه به این زره پوشها بگو شب حمله میکنیم که فرمانده شون میگه خطر داره فردا صبح حمله میکنیم تسو میگه شما با این دب دبه کب کبه خجالت نمیکشین از چند بی سرپا و گرسنه میترسین (تسو چینی بلد نیست )

جومونگ هم همه رو برای کمین کردن هماهنگ میکنه و میگه باید سر تنگه خفتشون کنیم و  قراره میشه وقتی که تسو و افرادش وارد تنگه شدن جسا و افرادش راه رو پشت سرشون ببنده تا بهشون حمله کنن موپالمو هم میاید اونجا و میگه براتون تیر ساختم سر فولادی برین بابای زره پوشها رو هم در بیارین .جومونگ هم خوشحال میشه و میگه بین همه پخش کنن و کیف میکنه

یومی یول هم بند بساطشو پهن میکنه تا برای جومونگ دست به دعا بشه

و خلاصه همه برای جنگ آماده میشن

شب تسو بی خبر از نقشه ای که براشون ترتیب داده شده وارد تنگه میشه و چون می طلبه آهنگ سکانس جومونگ گذاشته میشه و جومونگ نفراتش به تیر میبندشون .تسو هم که میبینه اوضاع بی ریخت شده عفب نشینی میکنه که جسا راهشون رو میبنده و یه حالی هم به تسو میدن و تسو هم که متوجه خیطی اوضاع شده میگه فقط باید بریم که الانه بابای همه مون رو در بیارن

تسو و افرادش فرار میکن و میرن اردوگاهشون . بر و بچ جومونگ که خوششون اومده جومونگ ور مصمم میکند که برن اردوگاهشون و کار تسو رو یه سره کنن جومونگ هم میگه بیاید بریم که هستمتون

نارو هم توی ارودگاه گزارش تلفات و زخمیها میده که فرمانده زره پوشها میگه تیرهاشون ضد زرهن ما دیگه نیستیم (ماشالا یه این شجاعت که فقط به زرهشون متکی اند) نارو هم میگه باید عقب نشینی کنیم که تسو میگه اصلاً حرفشو نزنبد که من هنوز به اهداف بزرگم نرسیدم فردا تلافیشو سرشون در میارم

اما همون شب جومونگ و  افرادش با یه حمله ضربتی میزن به اردوگاه و تسو که توی اون وضعیت خواب ناز بوده تا میاید بفهمه چی به چیه میبینه که برای حفظ جون باید صحنه رو خالی کنه و بره  (زره اشو جا میزاره)

و خلاصه با خفت و خواری میره هیون تو و به یانگ جو میگه شکست خوردیم یانگ جو میگه ورداشتی زره پوشهامو بردی کشتی و از چند تا بی سر و پا شکست خوردی حالا اومدی اینو بهم میگی تو چه فرماندهی هستی که اینطور ابرمون رو بردی و بعد یه عالمه حرف بارش کردن میگه اصلاً اگه تو بدردی میخوردی که داماد ما نمیشدی .البته تسو زره شون اینجا پوشیده !!

تسو هم که حسابی تحقیر شده از شدت انفجار میزنه توی مشروب خوری و سر فحشو میکشونه به جومونگ و از این حرفهای تو خالی و میگه خودم یه روزی این جومونگو چنان بکشم که تو تاریخ براش یه فصل باز کنن

دامولیها با یه حمله که کردن غذاشون ته کشیده و این مسئله اسباب نگرانی جومونگو فراهم میکنه که چی بریزن تو شکم این همه نون خور یومی یول میگه کشور زدن بیشتر از اینها دردسر داره

پی رو همین مطلب جلسه ای تشکیل میشه تا در این مورد چاره ای اندیشیده بشه که بعد از به بمب بست خوردن یومی یول میگه ما که تحت تحریم هستیم تنها راه اینه کاروانهایی که برای هان کالا و خراج میبرن که حتی مسئله گوسان و  نمک میاد وسط که جومونگ میگه نمیخوام تسو بره اونجا لشکر کشی همین حرف یومی یول رو گوش میکنم خوبه

تسو هم طبق معمول با پوز کش اومده برمیگرده قصر و نرسیده به وزیر بو میگه تمام وزرا و مقامات رو برای جلسه خبر کن کارشون دارم که داییش میگه بیا اول برو پیش مامانت حاضری رو برن از نگرانی دق مرگ نشه

یوهوا خبر رو به گوموا میرسونه اونهم کیف میکنه و میگه اگه جومونگ زره پوشها رو شکست داده دیگه لازم نیست نگرانش باشی

تسو میره پیش مامانش اونهم هم یکم سر کوفت بهش میزنه و میگه مثل همیشه برامون خیط کاشتی باید شش دونگ فکر و حواست به گرفتن جومونگ باشه

 

جلسه تشکیل میشه و تسو میگه من که تسو بودم و زره پوشها رو با خودم بردم شکست خوردم اینو بهتون گفتم تا همه با هم  بشینم و ببینم چه خاکی باید تو سرمون کنیم

با توجه به اوضاع پیش اومده و تحقیر شده تسو به طبع سولان هم که احساس میکنه باید کاری کنه میره سراغ سویا و دو تا تو گوشی بهش میزنه و میگه تو جات اونجا نیست باید برام گلفتی کنی که سویا میگه باش بریم

همین موقع یوهوا میاد و میگه دوباره این عروس گلمو تنها گذاشتیم تو مظلوم گیرش اوردی میخوای ببریش بیگاری برو یکی دیگه پیدا کن این بارداره سولان میگه بهتر بچه دشمنو میخوام بکشم و شروع به تهدید میکنه و از این قبیل حرفها که یوهوا تلافی سویا رو در میاره و یکی میزنه تو گوش سولان و میگه برو همون بزرگتر بگو بیاد بچه تو مال این حرفها نیستی

یوهوا به سویا میگه این سولان چون شوهرش از جومونگ شکست خورده زورش به تو رسیده و اومده خودشو خالی کنه ملکه هم از این بلاها زیاد سرم اورده سویا هم میگه اگه اینطوره تا باشه از این توی گوشی خوردنها

در گیرو هم عمه سوسونو که هوس تلافی به سرش زده اوضاع فعلی گیرو رو بهونه میکنه و میگه برای سر و سامان دادن به اوضاع باید یه کاروان ببری اوک جه پسرش چان سو میگه گناه داره حامله است که چی ریونگ میگه تو چیزی نگو تا من بهت بگم و به سوسونو میگه برو اونجا ببینم خودت عرضه داری مثل ما که رفتیم چانگ ان بری تجارت کنی یا نه سوسونو هم کم نمیاره و قبول میکنه

یون تابال هم بی خیال زده توی ماهیگیری و به سایونگ میگه نظرت در مورد سوسونو چیه سایونگ میگه من دلم میخواست بریم جنگ مردن بهتر از این زنده بودنه یون تابال بهش میگه من که این همه عمر کردم دلم نیخواد بمیرم تو که بچه ای چرا دلت میخواد من هنوز کارهایی دارم که یه سرانجام نرسیده همین موقع رییس پیل میاید  اونجا و جریانو میگه

یون تابال هم بلند میکنه میره پیش چی ریونگ تا ببینه حرف حسابش چیه .اوته هم داره چی ریونگو متقاعد میکنه تا سوسونو نیاید ولی چی ریونگ میگه تو که زرمی کاری و چه به تجارت برو به کارت برسه .یون تابال هم میاید و میگه تو خجالت نمیکشی میخوای بچه مو بفرستی بره سفر اینجا رو کوتاه نمیایم چی ریونگ هم میگه هی من هیچی نمیگم پرو میشین الان من رییسم اصلاً میخوام تلافی کنم تو این همه سال هر کار خواستی کردی و شوهرمو به کشتن دادی حالا من میخوام یه کم تلافی کنم و حرف اضافه نباشه

در همین راستا جلسه ای گذاشته میشه و سوسونو میگه فکر چیو میکنید اینها نمیگفتن من خودم میرفتم تا روشونو کم کنم فعلاً باید سر کنیم تا زمینه برای تلافی جور شه

تسو که همه نقشه هاش به بمب بست خورده به وزیر بو میگه تو بگو چه خاکی تو سرمون کنیم وزیر بو هم میگه حالا که بونگه دژ مستحکمی شده برامون و نمیشه به اونجا حمله کرد باید جومونگ رو از اونجا بکشونیم بیرون و در مورد نقشه ای که تونستن هئ موسو رو به دام بندازن براش میگه و تسو هم خوشش میاد

جومونگ اویی رو فرستاده تا از بویو براش خبر بیاره و اویی هم بهش میگه که داره پدر میشه و بدتر اینکه سویا بازداشته و سخت بهش میگذره

جومونگ هم ناراحت میشه و میزنه بیرون که ماری و بقیه میاند و میگن ما میریم سویا رو آزاد میکنیم جومونگ میگه ما الان دیگه فقط مال خودمون نیستیم و متغلق به پناهنده هایم و امید اونها به ماست پس احساساتو وارد کار نکنید

جومونگ برای مشورت میره پیش یومی یول و میگه بابام در مورد زن و زندگی اینطور گفته چه کنم یومی یول میگه بابات برای خودش گفته چون دلش نازک بود شکست خورد ولی تو نباید به حرفهای اون گوش کنی برای ساخت مملکت باید محکمتر از اینها باشی و دل شیر داشته باشی همین موقع جسا میگه رد یه کاروان که خراج به هان میبره رو گرفتم جومونگ هم روحیه میگیره و میگه همین الان راه میوفتیم

و خلاصه قشونو برمیداره میره سره راه ، کاروان رو لخت میکنن و حسابی غرامت به جیب میزنن

جومونگ هم که خوشش اومده میره تا یه کاروان دیگه رو لخت کنه که از قضا کاروان سوسونو از اونجا رد میشه و جومونگ که سوسونو رو توی اون وضع میبینه حسابی تو ذوقش میخوره و حالش گرفته میشه.البته آهنگ سکانس غم و رنج هم بیشتر به موضوع  این سکانس صحه میزاره

یانگ جو هم که موضوع رو فهمیده کفری میشه و میگه همین الان میرم بویوببینیم پس این تسو چه غلطی داره میکنه

خبر به یونگ پو  هم میرسه اونهم خوشحال میشه و میگه مثلا اینکه داره زمینه جور میشه یه سری به بویو بزنیم  برو استاد چنو بگو بیاد

یانگ جو میره بویو و نه سلامی و نه علیکی به تسو میگه چرا جلوی این جومونگو نمیگیری تمام کاروان خراجمون رو خفت کردن

تسو هم بهش میگه جوش نیار بابا مگه من گفتم اینکارو بکنه در عوض یه نقشه براش کشیدم توپ میخوایم مثل هموسو بگیریمش که یانگ جو نیشش باز میشه

تسو هم به نارو میگه چند تا از سربازهامون رو لباس پناهنده ها تنشون کن و ببرشون سمت هیون تو و برای اینکه موضوع لو نره حتی دلیلشو به نارو نمیگه .سونگ جو هم از دور همه چیو میفهمه و نارو هم متوجه میشه

سونگ جو به گوموا خبر میده و اونهم یاد گیر افتادن هموسو میوفته و میگه که بره سویا رو فراری بره تا موضوع رو به جومونگ بگه و اگرنه این بچه اسم پناهنده بیاد خودشو به کشتن میده

سونگ جو هم طی یه عملیات انتحاری سویا رو آزاد میکنه و یوهوا بهش میگه به جومونگ بگو یاداش باشه چی بهش گفتم

ولی نارو که شک کرده بود وسط راه مچشو میگیره

تسو هم گرفته شدگان رو میبره پیش باباش و میگه میخواستین دوباره زیر آبی برین نقشه منو لو بدین و فکر کردین من هم بوغم همین روزها گیرش میندازم و جلوی خودتو سرشو میزنم  

خبر به بونگه میرسه و جلسه تشکیل میشه و توی این جلسه به این مهمی یومی یول حضور نداره جومونگ هم که با شنیدن اسم پناهنده ها جو گیر شده میگه وقت برای آمار گیری و بررسی موضوع و استخاره نیست همین الان راه میوفتیم

نارو هم که لباس پناهنده ها رو تن سربازهاش کرده سمت هیون تو راه میوفته و زره پوشها هم پشت سرشون و با فاصله راه میوفتن تا وقتی جومونگ اومده بهش حمله کنن

یومی یول هم وارد اردوگاه میشه و وقتی میفهمه یه موپالمو میگه برین جلوشو بگیرین که این تله است و اوناهم راه میوفتن

جومونگ هم بی خبر از ماجرا ، برای نجات پناهنده ها می تازونه



برچسب ها : ,

قسمت چهل و ششم جومونگ

قسمت چهل و ششم : سازماندهی و احیای مجدد ارتش دامول

 

ارودگاه دامول در منطقه کوهستان بونگه که مکان سابق اردوگاه دامول در زمان هموسو بوده برپا میشه و پناهنده زیر نظر جومونگ و بقیه تمرین نظامی میکن .جومونگ هم که چند تیکه  چرم و آهن پاره به خودش بسته تا مثلاً زره تنش کرده باشه و با بقیه تمایز داشته باشه همه رو به خط میکنه و میگه برای آزاد سازی قبایل از دست هان و گسترش قلمرومون و تعقیل منابعشون از قبله هان بک که نزدیکمون شروع میکنیم . جومونگ برای اینکه فبیله سویا رو آزاد کنه و انتقام پدر زنشو بگیره این حمله رو طرح ریزی میکنه

جومونگ

جومونگ

جومونگ

جومونگ

اروگاه احداث شده در بونگه منطقه بسیار استراتزیکه،طوری که مسیرهای ورودی صعب العبوری دارن و تنها راه ورودی به اونجا باریک و راحت تحت کنترل قرار میگیره و برای کمین کردن و اختفا در برابر دشمنانی که بخوان حمله کنن بسیار مناسبه جومونگ هم این نکات رو به ماری گوشزد میکنه و میگه چند نفر که توی این کار واردن رو بفرست برن توی سربالایی بین بوته ها کمین بگیرن و نگهبانی بدن و چند تا برج هم توی ورودی بسازن

جومونگ

جومونگ

و برای موپالمو هم چند تا آهنگر میاره تا کار ساختن شمشیر تسریع پیدا کنه و زودتر حمله رو شروع کنن

بر و بچ درمورد کمبود نیرو برای حمله میگن و میخوان جومونگو متقاعد کنن که بعداً حمله کنه ولی جومونگ که مستعد انتقام گرفتن برای سویاست میگه میرم به مقرر اصلیشون میزنیم و باباشو نو در میاریم  نترسین همین موقع موسونگ هم میاد و آمار سول تاک و افرادشو میده که چهار برابرشون نیرو داره جومونگ هم میگه ما شمشمیر فولادی داریم فکر کردین کم الکی هستیم ترس به دلتون راه ندین

جومونگ

همه سخت کار میکن و تمرینات تا این وقت شب پیگیری میشه

موپالمو هم شب و روز کار میکنه موسونگ هم میاید پیشش میگه بیا برات مشروب اوردم توپ بزن تو رگ روشن شی اینجا مشروب گیرت نمیاد ولی موپالمو ظرف مشروب رو میشکنه و میگه من خودم مست کارم و تا وقتی جومونگ هانیها رو شکست نده لب به مشروب نمیزنم!!

جومونگ

شب جومونگ به فکر حمله به سول تاک و گرفتن انتقام پدر سویا ست و به همین موازات در بویو سویا هم در زندان به فکر جومونگ و سرنوشت خودشه

یوهوا به گوموا جریان حامله بودن سویا رو میگه تا اون شاید بتونه کاری بکنه

جومونگ

تسو با وزرا میزگرد گرفته تا در مورد پیدا کردن جومونگ به نتیجه برسن وزیر بالگوئه میگه صد در صد رفته گیرو ( توی تلفظ کره ای میگن کروهه ، در زبان اونها گ خونده میشه ک و گ در زبانشون برای ما ک خونده میشه)  پیش سوسونو بریم اونجا پیداش کینم وزیر بو میگه مرحبا به این ذکاوت جومونگ که خنگ نیست بره اونجا که ما زود پیداش کنیم تسو میگه اینکه جومونگ به خاطر گیرو منو نجات داده درش شکی نیست اون از خداش بود من بمیرم ولی به خاطر سوسونو از این خواسته قلبیش گذشت الان هم کاری نمیکنه که گیرو توی دردسر بیوفته وزیر مالیات بول جون همت به خرج میده و میگه پس همه جا شایعه کنید میخوایم گردن سویا رو بزنیم پیداش میشه این بار ژنرال هوک چی که به آرمانهای اعتقادیش برخورده اعتراض میکنه و میگه میخواید مردم بهمون بخندن و بگن از یه زن توی این راه استفاده کردیم و خلاصه طبق معمول جلسه به سرانجامی نمیرسه و سونگ جو میاد میگه شاه باهات کار داره

گوموا به تسو میگه این سویا رو آزاد کن خدا رو خوش نمیاد تسو هم که حسابی دلش پره هر چی تو دلش میریزه بیرون و میگه همین که یوهوا رو ننداختم توی زندان باید برین صلوات بفرستین جومونگ به من و شما خیانت کرد اما هنوز ازش طرفداری میکنید اون بچه تون هم نیست من تا سرشو نزنم سویا رو آزاد نمیکنم  گوموا میگه تو هنوز از جومونگ میترسی، باباشو کشتی سرشو فرستادی برای هانیها خودت جاش بودی چه میکردی تو از چی میترسی وقتی خودت اینجا تنهایی از خر شیطون بیا پایین سویا حامله است برو آزادش کن مردم بهمون میخندن

تسو هم کوتاه میاد و سویا رو به اتاقش میبرن تا اونجا بازداشت باشه . یوهوا هم ازش پرستاری میکنه بهش میگه تو دیگه مال خودت نیستی و بچه داری و ازا ین حرفها تا بهش روحیه بده نمیره

جومونگ

بالاخره شمشیرهای فولادی ساخته میشه جومونگ هم میگه افراد رو آماده کنن .شمشیرها بین افراد تقسیم میشه و پلاک دامول هم بهشون داده میشه

سول تاک هم چند قلم کالا مرغوب میبره برای یانگ جو تا سبیلشون چرب کنه و اجازه معامله رو بگیره یانگ جو هم قبول میکنه و میگه راستی اگه بتونی جومونگ رو برام بگیری بهتر از اینها بهت میدم سول تاک میگه من خودم زودتر از اینها دنبالشم 

جومونگ هم سمت هان بک قشون کشی میکنه و سول تاک هم بی خبر از این موضوع زیردستهاشو جمع کرده و گل میگن و گل میشنون وسول تاک میگه حالا مونده جومونگ رو بگیرم تا موفقیتمون کامل بشه

جومونگ

جومونگ هم طی یه حمله حساب شده و غافلگیر کننده به مقرر سول تاک حمله میکنه که اونم فرار میکنه و جومونگ تنهایی میزاره دنبالش

جومونگ

خلاصه طی عملیات تعقیب و گریز جومونگ با مدد توانایی تیر اندازی سول تاکو گیر میندازه و اونم التماس زندگیشو میکنه جومونگ هم اول محکم بودن شمشیرش نسبت به شمشیر هانیها رو به سول تاک نشون میده و میگه به خاطر سویا و باباش میکشمت نه خودم

جومونگ همه مردم قبیله هان بکو جمع میکنه و براشون میره روی منبر که من جومونگم و شوهر یه سویا داماد ارباب مرحومتونم و برای گرفتن انتقام ارباب چون ، سول تاکو کشتم نه غارت قبیله الان هم که بی صاحب شدین میتونید خودتون انتخاب کنید که بیاید با ارتش دامول یا برین تحت سلطه هان که مردم میگن میایم با شما و با هانیها میجنگیم .لوکیشن هم که همون لوکیشن مقرر فرماندهی گونگ بوک توی چانگهیه

جومونگ و نفرات برمیگردن اردوگاه و همه برای اولین موفقیتشون هورا میکشن .جومونگ به موپالمو میگه شمشیر سازی رو سریعتر کن که نفراتمون زیادتر شده . یومی یول هم که اومده ارودگاه میره دیدن جومونگ که جومونگ میگه این سورارخی رو از کجا پیدا کردی یومی یول میگه تو فکر کردی من کم الکیم هر چا پرنده سه پا بره من ردشو میگیرم

یومی یول به جومونگ میگه اومدم اینجا زندگی کنم تا هم به تو کمک کنم و هم عضوی از ملت جدیدی که میخوای بسازی باشم یه کلبه درویشی برام ردیف کنی کافیه تا به امور آسمانی ارتشش بپردازم جومونگ هم قبول میکنه و حسابی روحیه میگیره

سایونگ خبر حمله همه جانبه سونگ ینگ رو به سوسونو میده و اونهم اعلام آماده باش میده و اوته هم که به واسطه ازدواج با دختر ارباب (نون پدر زن) زره جدید تنش کرده افرادو به خط میکنه و توصیه های لازم دفاعی رو بهشون میده . سایونگ به سوسونو میگه نفراتمون کمه بهتره یکی بفرستیم تا کلک سون ینگ رو بکنیم سوسونو میگه دیگه دیر شده اینطوری شجاعانه میجنگیم و زیر سلطه نمیریم

ولی بعدش که به یاد حرفهای یومی یول میوفته و میبینیه تسو و ارتش بویو پشت سونگ ینگند کوتاه میاد و به بقیه میگه به خاطر حفظ قبیله برای انجام ماموریت خطیری در آینده باید صلح کنم حتی لازم باشه از ریاست میرم کنار (اصلاً فکر نکنید به جومونگ ربط داره)

فردا هم سوسونو طی یه اقدام شجاعانه میره بیریو پیش سونگ ینگ اونهم بهش میگه چرا زحمت کشیدی میموندی اونجا ما داشتیم میومدیم خدمتون سوسونو هم با یه حرکت غرور شکن! جلوشو زانو میزنه و میگه من از ریاست میرم کنار حق نمک هم میدم بهت اصلاً گیرو برای خودت فقط جنگو راه ننداز

در همین راستا سونگ ینگ و افرادش میریزن تو گیرو و میگه از الان چان سو رییس گیروه و چون به سن قانونی نرسیده ننه اش صاحبتونه و حق هم ندارین سرباز آموزش بدین و فعالیتهای نظامیگری بکنید. فقط نگفت برید بمیرید

سوسونو هم همه خفتها رو به جون میخره و سمتشو به عمه اش تحویل میده

در چانگ ان هم ماجین یه چینی به نام استاد جین رو که قرار بعدها توی دولت هان مقام و نفوذ پیدا کنه براش میاره تا باهاش قرار و مدار بزاره تا هوای همدیگه رو داشته باشن

وانگ سو وان و دانگ سو میان بویو و مخفیگاه جومونگو به تسو میگن اون هم برای رفتن به اونجا نقشه میکشه

رسید این خبر به بویو بازتابهای متفاوتی داره و اول خبر به گوموا میرسه و اوهم میگه من هم اون موقع که رهبر ارتش دامول بودم اونجا اردوگاه زده بودیم این جومونگ هم فکرش خوب کار کرده رفته اونجا که نشه راحت بهش حمله کرد و یوهوا رو از نگرانی در میاره

یوهوا سری به سویا که داره کم کم قواشو بدست میاره میزنه و بهش میگه که جومونگ انتقام باباتو گرفت و سول تاک رو به درک فرستاد دیگه اینقدر ناراحت نباش سویا هم بعد از مدتها باری که روی دوشش بوده برداشته میشه به آرامش نسبی میرسه

خبر به سولان هم میرسه و نظر به اینکه ایشون در تمام زمینه ها منبع آمار و اطلاعاته میگه چشمم روشن اونجا که نزدیکه هیون تو و میره پیش تسو تا دوباره من باب منطق گرایی نصیحتش کنه که از باباش کمک بگیره

تسو موضوع رو به شورای اصلی حکومت میبره و ملکه میگه اینطور که جومونگ میکنه میخواد نیرو جمع کنه و بهمون حمله کنه مأوریونگ هم میگه من گفتم پرنده سه پا برنامه حمله داره دیر و زود اینکارو میکنه (در حالی که جومونگ اصلاً نقشه ای برای حمله به بویو نداره و نداشته )

سولان هم میاد اونجا و میگه حالا که میخوای بری جومونگو بکشی برو از بابام نیرو بگیر چون بونگه نزدیک هیون توه اینطوری میتونی هم از نیروهای سواره نظام هم استفاده کنی تا راحتر جومونگو شکست بدی و هم لازم نیست همه ارتشو برداری تا اونجا با خودت ببری .تسو هم حسابی کیف میکنه و به وزیر بالگوئه میگه همه رو برای جلسه خبر کن

حلسه تشکیل میشه و تسو  میره روی منبر و میگه جومونگو مکان یابی کردم و میخواد ارتشو ببرم هیون تو با افراد یانگ جو متحد شم برم باباشو در بیارم  وزیر بو هم بهش در مورد اون منطقه تذکر میده تسو  هم غرورانه میگه یه طور میگی انگار جومونگ با چند پناهنده گرسنه دور خودش جمع کرده میخواد چه کارکنه  که اینطور ترس ورتون داشته

روز به روز به ورودی پناهنده ها به اردوگاه دامول زیاد میشه و دیگه جا برای نگه داشتنشون نیست و رفقا محبور میشن گروه ها رو بگردونن که جومونگ میگه بزارید بیان داخل اونها دیگه جایی رو ندارن

و میره به یومی یول میگه روز به روز داره به جمعیتمون اضافه میشه  نه جا داریم براشون و نه چیزی که بریزیم تو شکمشون چه کنیم یومی یول هم میگه بگیریشون به کشاورزی تا اینطور بتونن شکمشون رو سیر کنن مردم بنیان یه ملت هستن بویو هم هم از همین پناهنده ها اینطور قوی شد تو نباید دست رد به سینه شون بزنی .همه از خداشونه که اینهمه جمعبت داشته باشن . برای اینکه به مشکل بر نخوری باید قبیله های جنگی بیشتری رو با خودت ملحق کنی و قبیله مودوم گوک آدمهای بدرد بخوری دارن برو بیارشون پیش خودت که خیلی به کارت میان

جومونگ هم به موسونگ میگه بره با پناهنده ها بزن تو کار زراعت و خودش با برچ بچ میرن سمت مودوم گوک

تسو هم با ارتشش میره هیون تو و با یانگ جو در مورد حمله به بونگه نقشه میکشن و میگه من خودم میرم اونجا تو هم چند زره پوشهاتو بده به من که دیگه جای اما و اگر برامون نمونه و یه حمله همه جانبه بزنیم

جومونگ هم میره سمت قببله مودوم گوک و موگول که یکی از کله کنده های اونجاست میره استقبالش که کارکترش دیگه برای همه دوستان آشناست جومونگ هم طلبکارنه میگه رییسهاتو بگین بیاد باهاشون کار دارم  . رییسشون جسا با موک گو هم میاد و میگه فرمایش جومونگ میگه من فرمانده ارتش دامولم شنیدم شما با هانیها جنگو دعوا دارین اومدم بگم من هم میخوام باهاشون بجنگم اینجا خودتونو حروم نکنید بیاید پیشم باهم کار کنیم جسا هم خنده اش میگیره و میگه اول نشون بده ببینم چی بارته تا اگه قانع شدیم بیایم برات کار کنیم

جومونگ اول اویی رو میندازه جلو که موگول مهارتشو نشون میده و میزندش و بعدش هیوبو رو با اون همه قدرت پرت میکنه (تاپیک چوخان) و میگه دامول دامول میکردین این بود خودت بیا جلو ببینم جومونگ هم که میبینه پرو شدن چند چشمه از مهارتهای خدادیشو رو میکنه و سه سوت شمشیرو میزاره زیر گردن موگول .ربطه سگ و درویشی اویی و موگول از اینجا شروع میشه

کار به دوئل وسترنی میرسه و جسا کمانو برمیداره و جومونگو نشونه میگیره و وقتی تیر رو پرت میکنه جومونگ همون موقع تیر دوبل به کار میبره که یکیش تیر جسا رو میزنه و یکی هم از بغل گوشش رد میشه

که همه شون کف بر میشن و قبول میکن تا به جومونگ خدمت کنن

تسو هم که معلوم نیست توی هیون تو از کجا زرهشو  اورده با سواره نظام سمت بونگه راه میوفته

جومونگ و نفرات تازه وارد میرن اردوگاه که هنوز نرسید موسونگ میگه بابامون در اومد رفت تسو با زره پوشها دارن میان سمتمون جومونگ هم دستورات لازمو میده و به جسا و افرادش میگه الان کمکم کنید تا بعداً سر پست و مقام با هم حرف بزنیم

تسو هم با اعتماد به زره پوشها با تعداد کم سربازهاش میرسه تنگه ورودی بونگه که جومونگ و افرادش اونجا کمین گرفتن و به نارو میگه برو بررسی کن برامون کمین نگرفته باشن



برچسب ها : ,