قسمت چهل و پنجم جومونگ

قسمت چهل و پنجم : پرواز پرنده سه پا

 


 

جومونگ با سربازهای گارد در اردوگاه که افراد خودشن نقشه رو هماهنگ میکنه و قرار میشه پیر پاتولها و بچه رو از یه میسر دیگه ببرن و خودشو و رفقاش با بقیه برن چون باید تا میتون دور شن و برای اینکه نقشه لو نره به پناهنده ها میگه قراره خارج از برنامه و سریع بریم چانگ ان وای به حال کسی که حرکتو کند کنه یا فرار کنه

خلاصه تمام پناهنده ها رو با سربازها بر میداره و راه میوفتن سونگ جو هم از دور حرکتشون رو میبنه

و میره به گوموا خبر میده اونهم میگه یه روز طول میکشه تا خبر به قصر برسه ولی باید نارو رو دور کنیم  برنگرد قصر بره دنبالشون و میگه نارو بیاد

نارو هم میاد و گوموا میگه میخوایم بریم یه چشمه آب گرم خوب اون دور دورها ناور هم میگه قربان بی خیال شین خودم همین اطراف یه چشمه خوب پیدا میکنم میرین اونجا خطرناکه یه اتفاقی میوفته گوموا هم برای اینکه جلوی یوهوا کم نیاره و بگه حرفش برو داره شمشیرو میزاره روی گردن نارو میگه نبینم تو دیگه برامون تعیین تکلیف کنی که سرتو میدم دستت نارو هم میگه به قبر بابام خندیدم قریان (تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو خر )

در قصر هم سویا بی عرضه که همت به خرج داده بارو بندیلو جمع کرده و میخواد فرار کنه (انگار قصر بی صاحبه) که سر راه هائوچن خفتش میکنه و سویا هم هر چی کلاس و مقام میزار فایده نداره و هائوچن میبردش پیش سولان

موسونگ و موپالمو هم بیرون منتظرن که سویا بیاد موسونگ که از ترس داره سکته رو میزنه میگه گرفتنش تمام بیا بریم تا بابای ما رو هم در نیوردن که موپالمو میگه باید بریم داخل ببینیم چی شده

سولان به سویا میگه کجا این وقت شب میرفتی اونهم بدون محافظ سویا میگه میرفتم هوا بخورم سولان میگه با بقچه لباس میرن هوا خوری سویا میگه تا چشمت کور شه کجا میرفتم اصلاً به تو چه بزارم برم یا به شاه میگم اونم میگه شاه چه کارست من خودم همه کارم اینجا و میگه سویا رو توی اتاقش زندانی کنن و به تسو هم چیزی نگن

سویا رو مینداز توی اتاقش و هائوچن هم خودش در اتاق نگهبانی میده .  شمشیر هائوچنو داشته باشین که مثل شمشیر تسو و جومونگ فولادیه

موسونگ هم از دو سرک میکشه و میره به موپالمو میگه بیاد نگفتم گرفتنش تو هی بگو نه حالا چه خاکی تو سرمون کنیم که موپالمو میگه بدون سویا نمیریم

تسو هم که نقدینگیش ته کشیده دوباره با مقامات میزگرد گرفته تا در این مورد هم اندیشی بشه چون چند روزه دیگه قبیله های اطراف ازشون حساب نمی برن ژنرال هوک چی هم طبق معمول میگه باید بریم جنگ تا حساب کار دستشون بیاد تسو میگه تو هم کشتیمون تا اومدیم دو کلام حرف بزنیم تو هی جنگ جنگ میکنی خیر سرمون جلسه گرفتیم تا بدون خرج پولی بدست بیاریم وزیر بو میگه باید مثل جولبون ازشون مالیات بگیریم تا وقتی وضعمون خوب شد بریم جنگ تسو هم لایحه رو تصویب میکنه که خبر میرسه جومونگ سر از خود پناهنده رو برده هیون تو

تسو هم سریع سربازها رو به خط میکنه و میخواد بفرسته تا موضوع رو بررسی کنن که سولان جریان سویا رو بهش میگه و میگه اینها از قبل نقشه کشیدن تا خیانت کنن تسو هم میفرسته تا موپالمو رو بیارن

و همه جا رو دنبال موپالمو میگردن و اینها هم که میبینن اوضاع خیطه بدون سویا از قصر فرار میکنن

خبر فرار موپالمو به تسو میرسه اونهم چنان کفری میشه که خدا رو بنده نیست و میگه هر چی سرباز دارن و ندارن رو آماده کنن که با خودش برداره بره دنبال جومونگ

جومونگ هم یه ریز به راه ادامه میده  که یکی از  افسرها میگه به پناهنده ها رحم نمیکنی به ما رحم کن بابامون در اومد جومونگ هم میگه به راه ادامه بدین و حرف اضافه هم نباشه

تسو هم با افرادش دنبال جومونگ راه میوفته همراه با آهنگ سکانس زره پوشها که سنخیت زیادی آهنگ با این سکانس نداره اینجا

جومونگ وسط راه میگه که شمشیرها رو بزارن پس گردن سربازها تسو و بهشون میگه از اول هم راه ما از راه شما جدا بود الان هم راتون رو بکشید برین رد کارتون تا نکشتمون 

 

و میره برای پناهنده ها یه سخنرانی به حماسی میکنه و میگه من دیگه شازده بویو نیستم و جانشین زنرال هموسوام و میخوام ارتش دامول رو فرماندهی کنم و الان هم اوردمتون اینجا تا با هم یه کشور جدید بزنیم هستین که همه هورا میکشن

تسو هم توی کوه و کمره مستعدانه دنبال جومونگ گذاشته که اگه گیرش بیار تکه بزرگش گوششه

وسط راه ماری به جومونگ میگه سر راه رودخونه است قایق از کجامون بیاریم جومونگ میگه من فکر همه جاشو کردم و قایق سفارش دادم تسو میره کوهستان چون نمیدونه ما قایق داریم .خلاصه قرار میشه پناهنده ها رو بفرستن سمت رودخونه و خودشون برن کوهستان جلوی تسو در بیان تا پناهنده ها رو از رودخونه رد شن

و شب سر راه جلوی تسو در میان و جومونگ اول یه تیر میندازه سمت تسو  که تسو جا خالی میده و میوفته رو زمین و جومونگ فرار میکنه که تسو میزاره دنبالشون

خلاصه درگیری همراه با آهنگ سکانس جومونگ شروع میشه و این بزن و اون بخور و از این شلنگ تخته بازیها . صبح میشه ! و این دوتا حسابی رفتن تو حس مبارزه و اگه شمشیرهاشون فولادی نبود پودر میشد تا اینکه جومونگ که حسابی جوگیر شده با یه حرکت حساب شده و شگفت انگیز زخمی روی دست تسو میندازه و اویی بهش میگه باید در ریم . تسو هم از اینهمه تبحر و تونایی جومونگ که توی شمشیر زنی پیدا کرده و اینطور از این رو به اون رو شده در حال ترکیدنه

اون طرف هم پناهنده ها سوار قایع میشند و از رودخونه عبور میکنن جومونگ و نفرات هم میرسن که وقتی میان سوار شن تسو و افرادش هم میرسن

افراد تسو هر چی تیر میندازن به قایق جومونگ نمیرسه و اوناهم خنده شون میگیره جومونگ هم دست به کمان میشه و از اونجایی که زه کمانو تا ته میگشه تیرهاش به چند تا سربازه می خوره و یه تیر هم سمت قلب تسو حواله میکنه که سربازها به دادش میرسن و نجاتش میدن تسو هم از کار جومونگ چنان کفری میشه که اگه منفجر شه موجش تمام سربازهاشو میکشه ولی قایق گیریش نمیاد تا بره حساب جومونگو برسه

وقتی میرسن اونطرف رودخونه قرار میشه هیوبو پناهنده ها رو ببره کوه بونگه و خودش بره دنبال سویا

اما موپالمو بدون سویا میاد و به جومونگ میگه سویا گرفتار شده

جومونگ هم که مونده چه کنه و یاد حرفهای هئ موسو  و یوهوا میوفته خلاصه بعد از جمع بندی کلی افکارش با یه تصمیم گیری بشدت حماسی و فداکارانه میگه الان پناهنده ها اولویت دارن و فرصت برای دیدن سویا زیاده هر چی ماری و اویی میگم ما میرم نجاتش میدیم فایده نداره و همه توی این نوع بی غیرتی اجباری جومونگ میمونن

ملکه هم یه مأوریونگ میگه مثل اینکه اینبار حق با تو بود و جومونگ حالمون رو گرفت مأوریونگ هم که تونسته توی عمرش یه پیش بینی درست بکنه و آبروی از دسترفته اشو برگردونه میگه حقتونه حالا خودش رفته ولی اثراتش روی بویو هنوز هست و بعداً به اینجا حمله میکنه ملکه میگه خیلی خوب توهم حالا اون یه چند تا پناهنده با خودش برده انگار کجا رو میتونه بگیره که بخواد بهمون حمله کنه مأوریونگ هم  تجربه هئ موسو یادآوری میکنه که با این پناهنده ها چه دوران درخشانی داشته و چطور هانیها ازش میترسیدن

تسو هم دست از پا درازتر برمیگرد قصر و ملگه میره استقبالشو و کلی نگرانی براش در میکنه ،تسو تازه اونموقع یادش میاد قبل از رفتن سولان بهش گفته سویا رو اسیر کرده و میگه اونو براش بیارن

تسو هم به سویا میگه نگو بهم که نمیدونستی جومونگ میخواد چه کنه که همه شو میدونم حالا مثل یه دختر خوب بگو اون ناکس کجاست سویا میگه بله که میدونم ولی جاشو نمیگه تا تسو یکی میاره تو گوش سویا اونهم که دور گوشش سرخ شده همت به خرج میده و میگه منو بکش و نزدیکه که به آرزوش برسه که سولان میاید و میگه ولش کن این گروگانمونه فعلاً باهاش کار داریم وقتی جومونگ رو گرفتی دوتاشون رو باهم بکش

 

تسو هم دوباره تمام مقامات رو توی تالار برای صدور بیانیه جمع میکنه و خودش میشنه و ملکه سر رشته کلام رو دست میگیره و میگه خاک بر سر یک به یکتون کنن که جومونگ داشت توطئه میچید اونوقت شما معلوم نیست چه غلطی میکردین باید سربازهایی که نتونستن جلوی جومونگو بگیرن گردن بزنید تا همه بفهمند اینجا کجاست ژنرال هوک چی میگه اون بنده خداها از کجا میدونستن که شازده جومونگ چه نقشه ای داره تسو که ساکت بود داد میزنه و میگه دفعه دیگه کسی حق نداره بهش بگه شازده دستور مادر رو اجرا کنید و حرف اضافه نداریم خلاصه قرار میشه با کشورهای اطراف هم مکاتبه کنن تا اگه جومونگ رو دیدن دستگیر و تحویلش بدن

توی این وضعیت که تسو اعصابش خورده و قصر آشفته است فقط سولانه که متوجه نقشه گوموا و جومونگ شده و میره پیش تسو تا دوباره من باب منطق گرایی راهنماییش کنه و میگه حواست بود چرا بابات میخواست بره چشمه های آب گرم اونها با جومونگ نقشه کشیدن تا همه مون رو سیاه کنن اینطور نارو و نگهبانهای بدرد بخورو با خودشون بردن تا پناهنده ها رو نفرستی برن هان

تسو هم سریع یه نامه میفرسته برای ناور و میگه سریع بابامو بردار بگرد قصر ببینم اونهم به گوموا میگه که جومونگ پناهنده ها رو برداشته و رفته گوموا هم میزنه اون در و میگه رفته که رفته ما که داره بهمون خوش میگذره حالا که چی نارو هم میگه باید برگردین که دوباره گوموا سرش داد میزنه و میگه تو مثل اینکه زبون خوش حالیت نمیشه وقتی تسو هست من برم اونجا بگم چند منه برو پی کارت .نارو  میره و گوموا به یوهوا میگه دیدی گفتم جومونگ از پسش بر میاد

سولان هم زرتی یه نامه میفرسته برای باباش و جریانو شرح میده یانگ جو هم به دانگ سو میگه گاومون دو قلوه زاییده و فعلاً پناهنده های خودمون رو بفرستین چانگ ان تا ببینم چه خاک توی سرمون باید بکنیم و به وانگ سو وان میگه به تمام فرمانداریها نامه بده و بگو اگه دیدنش بگیرنش و تحویلش بدن

بی یورها هم دوباره پشت درگاه خداونی میشینه و در مکاشفات آسمانی میبینیه که پرنده سه پا پرواز کرده و برای تفسیر موضوع میره پیش یومی یول اونهم میگه مثل اینکه جومونگ بویو رو ترک کرده و میخواد یه جای مستقر شه کاسه کوزه رو جمع کنید که باید بریم

یومی یول میره پیش یون تابالو اونهم بهش میگه فهمیدی که جومونگ از بویو فرار کرده یومی یول میگه بله برای همین اومدم بهت بگم میخوام زحمتو کم کنم و برم پیش جومونگ تا بهش کمک کنم . یون تابال هم که ناراحت شده میگه هر طور صلاح میدونی یومی یول هم میگه ناراحت نباش یه روزی گیرو با جومونگ متحد میشه تا اون روز بدرود

چی ریونگ و رییس تاک رفتن پیش سونگ ینگ تا گزارش هفتگی کارهاشون بدن و میگن سوسونو میخواد با نمک مالیات بویو رو بده فسیل زشت هم که فکر اینجاشو نکرده بود کفرش در میاد و میگه فایده نداره باید با جنگ و جدال بریم جلو

توی چانگ ان هم یونگ پو که کم کم با اوضاع کنار اومده ، داره برای خودش حال میکنه و چینی هم یاد گرفته ،ماجین خبرو بهش میده اونهم ختده اش میگیره و میگه بالاخره این جومونگ احمق هم یه حرکت درستی از خودش نشون داد 

سوسونو هم برای دادن مالیات در راس هیئتی سه نفره همیشگی میره بویو به تسو میگه به جای مالیات میخوایم بهتون نمک بدیم چون دیگه گوسان بهتون نمک نمیده ولی به ما میده . تسو میگه بلند شین جمع کنید ببینم بابا اومدین نمک خودمونو به خودمون بفروشید سوسونو میگه گوسانیها اگه بفهمند جومونگ رفته بهتون نمک نمیدن میگی نه امتحان کن اگه میخوای به خاک سیاه نشینین حرفمو گوش کن ضرر نمیکنی

اینجاست که اوقات تسو از دیدن قیافه سوسونو تلخ میشه و محبور قبول که که خبر میرسه گوموا برگشته قصر

تسو میره استقبال باباش و میگه فکر کردین رفتین گردش من نفهمیدم با جومونگ ریختین روهم تا این طور برای من کلک سوار کنید گوموا هم میزنه کوچ علی چپ و میگه بچه تو حالت خوب نیست بیا یه گردش هم تو برو ،مگه نارو رو نفرستاده بودی منو بپاهه من چطور کمکش کردم تازه خودت نارو و اینهمه نگهبان برام فرستادی من گفتم بفرستی؟ تسو که جلوی همه کنف شده میگه صبر کنید بالاخره گیر میوفته و خویشتن سرشو جلوی چشمهاتون میزنم

 یوهوا هم تازه وارد اتاقش میشه که میفهمه سویا گیر افتاده و میره زندان ( همون زندان که اعضای خاندان سلطنتی رو توش میندازن ) و میبنه که دراز افتاده

حکیم باشی رو خبر میکنن اونهم بعد از معاینه میگه حامله است (به این زودی) و یوهوا هم نمیدونه خوشحال باشه یا ناراحت به سویا میگه به کدامین گناه این بلا رو سرت اوردن!

اونطرف جومونگ و پناهنده ها به بونگه میرسن که جومونگ میگه اینجا سرزمین ما ، ارتش داموله و لوگو پرنده سه پا هم نشونشون میده و میگه ابنهم بنرمونه و همه فریاد شادی و هورا میکشن

 

منبع :webnava.ir



برچسب ها : ,

قسمت چهل و چهارم جومونگ

قسمت چهل و چهارم : پرنده سه پا نماد فرمانده ارتش دامول

 

در راستای اجرای طرح نجات پناهنده ها جومونگ و نفراتش برای بررسی جوانب امر میرن به اردوگاه و بررسیهای لازم انجام میدن جومونگ میگه زن بچه اینجا زیاده و سرعت کارو میخوابونه باید دنبال راهی باشیم تا وقت بدست بیاریم هیوبو هم میگه مان هو هم شنیدم اینجاست باید پیداش کنیم ازش کمک بخوایم و اویی هم میره دنبالش بگرده

اویی هم خبر میاره مان هو رو پیدا کرده ولی در حین فرار گرفتنشو و زخمی شده شدید . جومونگ هم سریع میره بالا سرش که میبنه مان هوا نفسهای اخرو میکشه و بهش میگه بیا خوبی کن و نمیر میخوام نجاتتون بدم ارتشو دامولو راه بندازم بهت نیازمه مان هو میگه نمیشه ملک الموت پشت در ایستاده نمیره .من خوشحالم که بیهوده نمیمریم ما که رفتیم ولی تو زمینهای از دست رفته مون رو پس بگیر من اون دنیا براتون دعا میکنم که کوپنش تمام میشه و میمیره

مأوریونگ هم دوباره من باب مراوده با خدیان و بررسی اوضاع آسمانی بسطتشو توی حیاط پهن کرده و اینبار خیلی مستعد در برابر فشارهای پرنده سه پا مقاومت میکنه که هون مو بهش میگه بهتره تمامش کنی تا دوباره زوارت در نرفته  (از تاجه هم خوشش اومده و درش نمیاره)

و بلند میکنه میره پیش ملکه و میگه پرنده سه پا چند روزه بدجور اذیتم میکنه و الان هم تو وجود جومونگ میبنیمش این اگه پا بگیره همه مون رو به خاک سیاه مینشونه و مخصوصاً تسو رو که میخوابونه باید شرشو کم کنیم

حرفهای مأوریونک اسباب مکدر شدن خاطر ملکه رو سبب میشه و ملکه هم داره فکر میکنه چطور تسو رو متقاعد کنه که این آقای اعتماد میخواد بهش خیانت کنه

جومونگ هم به مامانش میگه آماده بشه که یوها بهش میکه من نمیتونم گوموا رو ول کنم تو برو خدا به همرات

 

جومونگ میره کارگاه و هماهنگیهای لازمو با موپالمو انجام میده و میگه که آماده بشه و همراه خودش چند تا از کارگرهای بدرد بخورشو بیاره تا برای گارکاه جدید که راه میندازن و رسیدن به هدف والا بهشون نیازه و به موسونگ میگه بعد از اینکه ما راه افتادیم تو موپالمو و  سویا و رو بردار با خودت بیار .هائوچن هم از دور همه چیو زیر نظر داره

موسونگ هم میره تا مودوکو راضی کن تا باهاش بیاد ولی اون میگه چون یوهوا میمونه من هم میمونم و موسونگ هم هرچی زور میزنه فایده نداره

هائوچن هم سایه وار دنبال جومونگه که سراه خفت میشه و جومونگ شمشیرو میزاره پس کردنش و میگه کی تو فرستاده که اینطور رفتی توی نخمون

خلاصه میبردش پیش سولان اونهم میگه چه خبره چرا این بابا رو اینطور کردی جومونگ میگه خجالت نمیکشی به عنوان زن تسو توی بویو برای بابات جاسوسی میکنی .تو هر چی که بشی برای من یه هانی هستی .این نوچه اتو هم جمع اش کن که دفعه بعد میکشمش

سولان هم که حسابی از هویج شدن اونهم بدست جومونگ زورش گرفته از همین جا باب دست تو گوشی زدنهاشو باز میکنه و یکی میاره تو گوش این بدبخت و میگه بازهم مراقبش باش ولی وای به حالت که اگه بازم لو بری خودم میکشمت

جومونگ هم رفقا رو جمع میکنه و میگه سولان ما رو تحت نظر گرفته حواستون باشه و بعد نقشه رو پهن میکنه و میگه اگه نخوایم بریم هیون تو باید از بیریو رد شیم چون نمیخوام گذرمون به اونجا هم بیوفته باید از بینشون عبور کنیم و بریم کوهستان بونگه ، پس فردا برید یه جای توپ اونجا برای اسکان پیدا کنید

ملکه و وزیر بالگوئه دوباره با تسو میزگرد گرفتن و دوتایی روی مخ تسو کار میکنن تا بهش حالی کنن جومونگ پرنده سه پاهه اینقدر بهش اعتماد نکن که بدجور ممکنه ضربه بخوریم تسو هم میگه دوباره مأوریونگ یه چیزی پروند و شما هم باورتون شد اگه مأوریونگ چیزی بارش بود فکری به حال و روز خودش میکرد جومونگ بهم وفاداره ندیدن جونمو نجات داد ملکه میگه اون به خاطر سوسونو این کارو کرد همین روزهاست که بزنه تو برجکت ببین من کی گفتم

سویا میره پیش یوهوا و اونهم میگه به به عروس گلم ببین این جومونگ میخواد بویو رو ترک کنه ولی من اینجا میمونم و پسرمو می سپارم به تو در نبود من خوب مراقبش باش چون پسرم میخواد یه کشور جدید بسازه و تو هم ملکه اش میشی هر چند سخته ولی تقدیر اینو خواسته تو هم باید کمکش کنی و از این قبیل حرفها

جومونگ هم لوگویی که یومی یول براش کشیده رو نگاه میکنه و یاد حرفهای اون در مورد پرنده سه پا میوفته که گفته این پرنده نماد هئ موسو فرمانده ارتش دامول بوده که حالا به تو ارث رسیده این پرنده توی بویو نمیتونه باشه باید از بویو بزنه بیرون برای خودش آشیانه بسازه این یعنی اینکه باید بویو رو ترک کنی و یه کشور بزرگتر برای خودت بسازی (تمام این آتیشها زیر سر یومی یوله)

در همین اثنا تسو هم میاد داخل که جومونگ سریع لوگو رو جمع میکنه  تسو بهش میگه این روزها به بابام سر میزنی میخوام بدونم از اینکه اینقدر بهت اعتماد کردم چه فکر میکنه چون فکر کنم بدش میاد تو برام کار کنی جومونگ هم سریع میگه نه این مال اون موقع بود که خودش روی کار بود الان که تاج و تختو داده به تو چیزی نمیگه من فکر کنم کار درستی کرد تسو هم خیلی کیف میکنه ولی چون میترسه جومونگ با دیدن پناهندها وسوسه شه بهش میگه تو نمیخواد ببریشون میدم نارو ببره زشته برات اصلاً تو باید پیش بمونی و کمکم کنی بهت نیاز دارم جومونگ هم برای اینکه سه نشه و شک تسو بخوابه قبول میکنه

جومونگ میره پیش گوموا و میگه فکرکنم تسو بو ببرده که میخوام چه کارکنم و پناهنده ها رو میخواد بده نارو حالا چه خاکی تو سرمون کنیم گفته باید توی قصر بمونم گوموا میگه فعلاً نقشه رو متوقف کن که اگه تسو بفهمه اوضاع بی ریخت میشه

رفقای جومونگ هم میرن تو کوهستان بونگه و یه جا برای اسکان دادن پناهنده ها پیدا میکنن و چقدر ذوق میکن

و خوشحال میرن به جومونگ گزارش کارو میدن و میگن یه جای پیدا کردیم توپ عالی کی راه میوفتیم تا جامون رو نگرفتن جومونگ هم میگه پیاده شین باهم بریم فعلاً که تسو میخواد پناهنده ها رو بده به نارو ببره ممکنه دستمونو خونده باشه تا وقتی من نگفتم کار نکنید

یونگ پو هم با قیافه عبوس و پوز یه ور که انگار ارث باباشو میخواد وارد چانگ ان میشه و یانگ جو که معلوم نیست اونجا چه کار میکنه یونگ پو رو اسکان میده و یه نفر هم به نام ماجین رو که از نظر خصوصیات خیلی به یونگ پو میخوره رو به عنوان زیر دستش میزاره (نکته جالب اینه که وقتی یونگ پو به طرف چانگ ان راه افتاده بود یانگ جو چند روز توی بویو بود و در عروسی جومونگ شرکت میکرد مگر اینکه با شاتل رفته باشه که از یونگ پو زودتر به چانگ ان رسیده )

یونگ پو هم ازهمون اول در ناسازگاری میزنه و گیر میده به خدمتکارهاش و میگه شما چرا اینقدر دخترهاتون زشتن صد رحمت به کشور خودمون ماجین هم میگه خوب میرم بهترشونو میارم چرا میزنین یونگ پو میگه بگو ببنم تو میدونی من تا کی اینجام ماجین هم بحثو عوض میکنه و میگه اینها رو ول کن من چند تا از کله گنده های اینجا رو میشناسم شما قبول کن میبرمت پیششون تا باهم به یه جاهایی برسیم یونگ پو هم خوشش میاید و میگه ایول بابا زود ملاقات رو ردیف کن که هستمت

سوسونو هم که زیر فشار مسئولیت گیرو قرار گرفته و هر چی فکر میکنه تا بتونه پوز سونگ ینگ رو بزنه به سرانجامی نمیرسه و به سایونگ میگه من که عقلم قد نداد تو یه ایده رو کن برامون سایونگ هم به سوسونو میگه باید از نمک استفاده کنیم حالا که ما مالیات میدیم بویو هم باید برای نمک پول بده این به اون در .سوسونو هم میفرسته دنبال بئ مانگ تا باهاش در مورد قرداد بستن با بویو حرف بزنه

سوسونو هم برای اینکه سر سونگ ینگ رو گرم کنه میره پیشش و میگه من مالیات رو جور میکنم ولی میخوام خودم ببرم بویو اگه نتونستم جور کنم از سمتم کنار گیری میکنم سونگ ینگ که جانشین سوسونو رو انتخاب کرده میگه اگه تونستی برسونی باشه

بئ مانگ هم میاد گیرو و سوسونو جریانو بهش میگه اونهم که ترس برش مصتلی شده میگه اگه میخواید جنگ کنید ما نیستیم سوسونو هم بهش میگه من بهت کمک کردم وضعت خوب شد الان ما توی دردسر افتادیم و اگه کمک نکنی بدبخت میشم و از قبیل حرفها که بئ مانگ قبول میکنه . سوسونو هم نفس راحتی میکشه و اوته رو میفرسته بره بویو تا به جومونگ خبر بده (ایندفعه خودش نرفت!) اوته بنده خدا هم این ریسکو قبول میکنه

موسونگ که قبلاً تفننونی نوش خوری میکرد اینبار از در ناراحتی شدید زده توی کار که موپالمو جلوشو میگیره (کی به کی میگه نخور) تو چه مرگته خجالت بکش جومونگ میخواد مادرشو بزار بره تو برای یه زن داری آبرمون رو میبری که همین موقعه اوته میاید اونجا و میگه با جومونگ کار دارم بهش بگین

 

جومونگ هم میاد دیدن اوته و اوته پیام سوسونو رو بهش میده که گفته میخوایم ترنزیت نمک به بویو رو قطع کنیم چون باهم کوه نمک گوسان رو کشف کردیم اجازه تو رو لازم داریم جومونگ هم میگه اختیار دارین اجازه ما دست سوسونوه هر کاری خواسته بکنید

یوهوا هم به گوما میگه پس این پناهنده ها رو چه کار میکنید اگه تسو فهمیده باشه بدبخت میشم گوموا میگه فکر نکنم فهمیده باشه ولی اینطور که جومونگو دوست داره و پیش خودش نگه داشته نمیتونیم پناهنده ها رو نجات بدیم

همین موقع جومونگ هم که تازه یادت طبعات قطع نمک افتاده میاید اونجا و به گوموا میگه اگه من بتونم به یه بهونه ای ارتشو با خودم ببرم میتونم پناهنده ها رو سر راه نجات بدم

چی ریونگ عمه سوسونو با پسرش چان سو برمیگردن گیرو و از رییس تاک در مورد اوضاع اینجا و بیرو در نبودشون میپرسن که رییس تاک میگه سونگ ینگ سوسونو رو تحت فشار گذاشته و دنبال بهونه است تا بزن پس کله اش چی ریونگ هم به چان سو میگه فقط اگه تو رییس گیرو شی تمام این درد و غم من پاک میشه

یون تابال برای یومی یول شمشمیر زن جور میکنه تا اینجا نگه اش داره یومی یول میگه همه اینها رو داشته باشم  محتاجیم به کمک خدا یون تابال بهش میگه خدایان از گیرو حمایت میکنن یومی یول میگه سوسونو قبل از خدا کارو شروع کرده و در آینده یه کشور میزنه که یون تابال کپ میکنه و تازه بهش هم میگه میخوام اینجا رو ترک کنم و برم پیش جومونگ که یون تابال خیلی ناراحت میشه

گوموا هم یه نقشه میریزه و به تسو میگه این یوهوا اینقدر ازمن مراقبت کرده مریض شده تسو میگه مگه من مردم بهترین روش درمون براش پیدا میکنم گوموا میگه تو نیمخواد کاری کنی خودم به فکرش بودم و دکتر گفته باید بره چشمه های آب گرم  میخوام خودم ببرمش  

تسو هم موضوع رو توی میزگرد شورا حکومتی مطرح میکنه و ملکه میگه این بابات حالا برامون غیرت بازیش گل کرده یوهوا اگه میخواد تنها بره نزاری بابات بره که اینها نقشه این یوهوا مارمولکه یا نقشه دارن تا کارهایی بکنن یا میخوان باباتو نشون مردم بدن تا بگن تو به ناحق روی کار موندی گول نخوری ها .تسو هم پیش خودش میگه که اینطوریهاست و من چقدر خر بودم نفهمیدیم

بالاخره نقشه جومونگ میگیره و تسو میره پیش گوموا و از در نگرانی باب سخنو باز میکنه و میگه قبول برید ولی نارو رو باهاتون میفرستم .گوموا هم خنده اش میگیره و میگه آفرین به تو پسر

خبر به جومونگ میرسه اونهم خوشحال میشه و میگه حالا که چند روز فرصت گیرمون اومده دوباره میخوام نقشه بریزم برید آماده باشین

موعد رفتن فرا میرسه و یوهوا به جومونگ میگه چرا ناراحتی اینها همه مقدمه اون چیزیه که تو براش بدنیا اومدی دلم میخواد وقتی برگشتم اینجا رفته باشی و پشت سرت هم نگاه نکنی اگه ببنیم اینجا موندی شیرمو حلالت نیمکنم .جومونگ مراتب خداحافظی طولانی مدت و ابراز احساسات رو به جا میاره

گوموا هم آماده رفتن میشه و یوهوا رو که خودشو زده به مریضی میارن جومونگ هم به طور غیر مستقیم میگه مراقب خودتون و مامانم باشین (من دیگه دارم میرم یعنی) ملکه و تسو هم برای خالی نبودن عریضه میگه انشالا که حالتون خوب میشه و بر میگرین .نوع لباس گوموا و ایستادنش رو داشته باشین

آهنک سکانس غم و غصه گذاشته میشه و گوموا و یوهوا سوار گاری میشن و ناور میبردشون یوهوا که ممکنه آخرین باری باشه که جومونگو میبنیه اشکهاش در میاد

جومونگ هم تا تنور داغه همه رفقا رو جمع میکنه و آخرین توصیه های لازم بهشون میده و میگه آماده رفتن شین که دوباره سر و کله هائوچن پیدا میکنه و متوجه این تحرکاتشون میشه

و یه سولان گزارش این گردههایهای مشکوکو رو میده سولان میگه حیف که مدرک ندارم و اگر نه پوز این جومونگ رو به خاک میزدم

جومونگ میره پیش سویا و میگه همین روزهاست که رفتنی بشم تو هم وسایلتو جمع و جور کن که بعد از من با موسونگ و موپالمو بیاین پیشمون و به جای جومونگ سویا اون دلداری میده و میگه سفری که ترک مادر توش باشه سخته ولی بعداْ که موفق شدی میتونی اونو بیاری پیش خودت و در ادامه یکی از معدود ابراز احساساتی که بین این دو وجود داره پیش میاد

 

فراهم شدن زمینه ها برای نقشه جومونگ مرحله به مرحله ردیف میشه و خبر میرسه که کاروان نمک که از گوسان برای بویو نمک میورد مورد سرقت قرار گرفته

تسو هم که شدیداً مکدر خاطر شده به جومونگ میگه ارتشو بردار برو اونجا ببین جریان چیه جومونگ هم که کم مونده بالا در بیاره بشمار سه زره میپروشه و همون موقع راه میوفته

 

وسط راه میسرو سمت اردوگاه کج میکنه و میره اونجا به فرمانده اردوگاه میگه پناهنده ها رو بده ببرم وقت نداریم فرمانده هم دستور رو برنمیتابونه و میگه قرار بود نارو بیاد حکمو رو کن ببینم جومونگ که کفری شده دست به شمشیر میبره و طی یه اقدام وسترنی( هفت تیرکشی برق آسا) طرفو میکشه و میگه کسی طالبه نفر بعدی باشه بیاد جلو و اگر نه برید پناهنده ها بیارید بریم به کار و زندگیمون برسیم

 

و نظر به اینکه کار جومونگ با بویو تمام شده و اونجا رو ترک کرده از این قسمت آهنگ پایانی شماره دو سریال جایگزین آهنگ قبلی میشه و چون تیتراژ پایانی مثل تیتراژ آغازین برنامه نیست که همه قسمتها یه نوع گذاشته بشه (که در اصل خود شروعش سه نوع تیتراژ داره ) احتمالاً تی وی همون آهنگ قبلی رو روی تیتراژ میکس میکنه که با خیال راحت میتونن هر چی میخوان سانسور کنن و کسی متوجه پرش نشه .خود سریال هم وارد فاز تازه ای میشه

 

باتشکر از

webnava.blogfa.com



برچسب ها : ,

قسمت چهل و سوم جومونگ

قسمت چهل و سوم :فراهم کردن مقدمات ترک بویو

 

خبر عروسی جومونگ به گیرو میرسه که تسو همه گله گنده ها رو دعوت کرده حتی یانگ جو رو در همین راستا جلسه تشکیل میشه و موندن که چطور به سوسونو بگن بره که سایونگ میگه سوسونو بارداره نباید بره اوته رو بفرستیم بره یون تابال میگه سوسونو رییس قبیله است و اون باید بره خلاصه اوته رو میندازه جلو و میگه تو بهش موضوع رو یه طور بگو که زیاد چیزیش نشه

سوسونو هم برای اینکه یه مدت از شر چی ریونگ خلاصه شه یه کاروان میده با چان سو ببره هیون تو و از اون طرف برن چانگ ان چی ریونگ میگه خوب بگو بریم بمیریم که سنگینتریم سوسونو میگه شعار مون رو باید اجرا کنی (معامله با دشمن) معامله تو اون دو تا شهر برامون خیلی اهمیت داره اگه موفق نشدین دیگه برنگردین

سوسونو میره به اداره بقیه امور برسه که رییس پیل از شوق نوه دار شدن از همین الان به سوسونو میگه دست به سیاه و سفید نزن من هستم

سوسونو میره داخل پیش اوته و میگه چته گرفته ای اوته هم بدون مقدمه چینی میگه جومونگ قراره ازدواج کنه . تسو براش مراسم گرفته و رییس همه قبایلو دعوت کرده تو هم باید بری ولی چون بارداری من به جات میرم سوسونو میگه نه خودم میرم  اگه نرم تسو فکر میکنه چون کم اوردم بهونه میارم مطمئن باش ایندفعه وقتی از عروسی برگشتم برای همیشه فراموشش میکنم !

یوهوا به جومونگ میگه درسته که تسو میخواد از عروسی تو استفاده کنه و قدرتشو به رخ بقیه ملل بکشونه اما خوب چاره ای نیست حواست باشه که باید به هدفت برسی و پناهندها رو نجات بدی ولی اینطور نشه که به سویا توجه نداشته باشی و وقت براش نزاری و به سویا میگه از همون وقت که اومدی قصر من تو رو مثل دخترم خودم دوست داشتم

گوموا از اوضاع و احوال جومونگ میپرسه که جومونگ میگه تسو میخواد از عروسیم برای نشون دادن قدرتش استفاده کنه گوموا میگه اشکال نداره بزرگ میشی یادت میره در عوض به هدف میرسی بعد از عروسی هم برو کوه چون مو یه سری به بابات بزن جسدش اونجا نیست و روحش باید همون دور و اطراف باشه

روز عروسی میرسه و تسو هم سنگ تمام میزاره و روسای تمام قبایلو برای عروسی دعوت میکنه و یک به یک ازشون استقبال میکنه از جمله پدر زنش

مراسم با حضور مقامات و وزرا و همه و همه تشکیل میشه . عروس داماد هم وارد میشن آهنگ سکانس غم و رنج گذاشته میشه و جومونگ هم به جای اینکه خوشحال باشه با قیافه ای گرفته سوسونو رو نگاه میگنه سوسونو هم اون نگاه میکنه و میخواد ناراحتیشو نشون نده که نمیتونه

در حاشیه مراسم نگاههایی که به عکس العمل سوسونو میشه و رشد سریع موهای یه سویا هم جالبه

 

مأوربونگ هم که بساطتشو اونجا پهن کرده کارشو شروع میکنه و جومونگ و سویا رو زن و شوهر میکنه.تاج مأوریونک هم داشته باشین

 

همه به نحوی ناراحتن و بدبخت سویا که مثلاً عروسیشه بیشتر احساس میکنه اسباب ناراحتیه بعضیها شده !!

ماری و بقیه هم یه گوشه دیگه براشون یه میز ردیف کردن و در مورد ناراحتی سوسونو توی مراسم میگن

جومونگ هم میخواد بره سر مزار باباش و به سونگ جو میگه ادرسو رد کن بیاد که سونگ جو هم بهش میگه که تسو سر بابات رو برد برای یانگ جو تا نمک برامون بگیره

جومونگ حسابی کفری میشه و قبل از اینکه دردسری درست کنه می تازونه سمت کوهستان .اونجا یاد خاطراتش با هموسو میوفته و با آرمانهای باباش تجدید میثاق میکنه . توی دلش هم میگه من این تسو رو میکشم

یانگ جو به تسو میگه به خاطر جنگی که شما راه انداختین جین بون و ییم دان (زن فان و لیم دان) قراره برن تحت فرمانداری ناک لانگ و دیگه تحت امر من نیستن و خلاصه بعد از این همه زمینه چینی به تسو میگه پناهنده های این دو شهر رو که اومدن بویو رو برام بگیر بدمشون چانگ ان شاید امپراطور نظرش نسبت بهم مثبت شه خودت هم قبلاً قول دادی یادت نیست اگه این کارو نکنی بدبخت میشم تسو هم که چشمهاش گرد شده میگه اونها دیگه پناهنده شدن نمیشه بدمشون مردم درمورد من چی فکر میکنن و از این حرفها

تسو به سولان میگه برو با بابات حرف بزن قانع اش کن آخه اینطور محبوبیتم بین مردم از دست میره و منفور میشم بینشون سولان هم دوبار میزنه تو مکتب منطق گرایی و میگه ول کن این حرفها رو محبوبیت پیش امپراطور هان مهمتره از محبوبیت بین مردمه

یانگ جو به سولان میگه خدا کنه این تسو قبول کنه و اگرنه بدخت میشم میره سولان میگه نترس رو مخش کار کردم قبول میکنه .یانگ جو در مورد جومونگ و کارهاش میپرسه و نظر به اینکه سولان منبع اطلاعات و آماره (هنوز دو روزه نیومده قصر آمار همه رو گرفته) میگه من بهش اعتماد ندارم اخه اون پسر گوموا نیست ، پسره هئ موسوه که لرزه به اندام یانگ جو میوفته

جومونگ توی قصر یانگ جو رو از دور میبینه ولی از اونجایی که کره ایها معمولاً سر به زیرن و شعاع دیدشون نیم متره یانگ جو اونو نمیبینه

جومونگ میره پیش تسو و و با دید دیگه ای بهش نگاه میکنه (کینه) تسو بهش میگه شب خوش گذشت (زفاف و حجله!) جومونگ هم میگه نه ذهنم آشفته بود و نخوابیدم تسو هم میگه که تو جنگو راه انداختی و به لیم دان و جین بون خسارت زدی و یانگ جو ازم خواسته پناهنده های این دوتا شهر رو بفرستم چانگ ان من خودم راضی نیستم ولی خوب ممکنه جنگ شه و از این حرفها قربون دستت برو این پناهنده ها رو جمع کن

جومونگ میگه چشم ولی وقتی میاد بیرون میشه خشم رو توی چشمهاش دید

تسو هم موضوع رو توی جلسه با مقامات مطرح میکنه و همه مخالفند و فقط وزیر بالگوئه موافقت میکنه تسو هم میگه من در این مورد خودم فکر کردم راه دیگه ای نداریم و سیاهی لشکرها هم اونجا هیچی نمیگن

گوموا هم موضوع رو میفهمه و میگه خاک بر سر این پسر که آبرموی منو و مملکت رو برده یوهوا هم که حسابی نگران آرمانهای خودش و جومونگ شده و دستاوردهای جنگی که راه انداختن رو از بین رفته میبینه میگه نمیخواید کاری کنید دو روز دیگه مملکت هم میده بهشون

و حالا جومونگ باید یکی یکی همه رو قانع کنه اول به مامانش میگه اگه من این کارو نکنم یکی دیگه میکنه و نمیشه جلو این کارو گرفت و شما نگران نباش من کارم خودمو بلدم

و سری بعدی نوبت همقطاریها میشه که سه تایی میریزن سرش و اجازه حرف زدن به جومونگ نمیدن و میگن ما دیگه نیستیم و از این حرفها که آخر سر جومونگ میگه جلوتون رو که نگرفتم بفرمایید

و سه تایی میرن همون کافه همیشگی پایین شهر و برای خودشون بیانیه صادر میکن که دیگه جومونگو ول کنن همین موقع موپالمو و موسونگ میان اونجا و موپالمو وقتی میفهمه زیر بار نمیره و میگه سر به سرتون گذاشته ماری میگه نه این بابا میخواد هر چی تسو بهش گفت بگه چشم ما که داریم از پیشش میریم

موپالمو به موسونگ میگه این جومونگ یه فکری داره که این کارو میکنه ببین من کی گفتم موسونگ هم که معمولاً سطحی نگره دوباره شروع میکنه دودوتا چهار تا کردنهای خودش و میگه اینبار فرق داره اون همه چیو از دست داده و زنشو هم بر زدن دیگه خسته شده و میخواد یه زندگی آروم داشته باشه موپالمو هم دوباره کفری میشه و یغه موسونگو میگیره و میگه بار آخرت باشه که برامون فلسفه بافی میکنی

رفقا برای اتمام حجت میرن پیش جومونگ و میگن ما داریم میریم که بریم جومونگ هم میگه به سلامت مراقب خودتون باشین

جومونگ هم نفرات رو به خط میکنه و فرمان عملیات رو براشون تفهیم میکنه خلاصه میریزن توی شهر و با زور و کتک پناهنده ها رو دستگیر میکین و لازمه دستگیری ابتدا خوب کتک خوردنه

دیدن همچین صحنه هایی خیلی به جومونگ فشار میاره ولی خودشو کنترل میکنه

ماری و رفقا که از قصر زدن بیرون یکی از پناهنده ها رو میبنن که سربازها زیر مشت و لگد گرفتنش که اویی میره جلو میخواد نجاتش بده که ماری حلوشو میگیره و میگه شر برامون درست نکن

جومونگ میره برای گزارش پیش تسو که ناور میگه جومونگ کارها رو خوب پیش میبره و جومونگ میگه تا حالا دویست تا جمع کردیم تسو هم میگه پانصد تا جمع کنید کافیه و مثل همیشه میگه من این محبتت رو فراموش نمیکنم

هیوبو که توی این وضعیت دلش برای سایونگ تنگ شده میره گیرو تا اونجا کار کنه که اتفاقاً سایونگ هم میره استقبالشو تحویلش میگیره . رییس پیل هم سفارش هیوبو رو به رییس تاک میکنه و هیوبو  قراره میشه بره تو گروه محافظها

سایونگ هم جریانو به سوسونو میگه که اونم باور نیمکنه و بهش میگه باور نداری بیا برو از هیوبو بپرس که ولش کرده

سوسونو میره پیش یومی یول و جریانو میگه که نه به اون موقع که همه مون رو درگیر جنگ کرد نه الان که میخواد پناهنده ها رو ببره هان یومی یول میگه زیاد به خودت فشار نیار جومونگ پسره هموسوه حتماً یه فکری داره و احتمالاً میخواد بویو رو ترک کنه اون هیچوقت پناهنده ها رو اونجا نمیبره

جومونگ نارو رو با سربازها میفرسته تا پناهنده هایی که از بویو فرار کردن رو جمع کنه که بینشون مان هو دوست بابای هیوبو هم هست

و جمع آوری شدگان رو میبرن به قصر و جومونگ وقتی مان هو رو میبینه بیشترین فشار ممکنه بهش وارد میشه ولی جلوی خودشو میگیره مان هو میگه این بود اون هم اهدافی که برای نجات پناهنده ها داشتین اون دنیا جواب هئ موسو رو چی میدی نارو هم که میبینیه اوضاع داره خراب میشه یکی میاره توی گوش مان هو و میگه ببریدشون

ملکه هم که بالاخره بعد از سالها (از قسمت سوم تا الان) لباسی عوض کرده به تسو میگه من هنوز نگران کارهای جومونگم این یه دفعه از جایی بهمون ضربه میزنه که خودمون هم نفهمیم از کجا خوردیم تسو میگه نگران نباشن من  به جومونگ بیشتر از خودم اعتماد دارم اون بهم خیانت نمیکنه

جومونگ میره پیش گوموا و اونهم بهش میگه بیا یه شفاف سازی کن برامون ببینم چه نقشه ای داری اگه هم نداری این چه کاریی که داری میکنی جومونگ هم طرحشو رو میکنه و میگه میخوام با پناهنده ها از بویو فرار کنم و برام یه جایی که دست هیچکس بهمون نرسه میخوام اردوگاه بزنم و دوباره ارتش دامول رو راه بندازم برم جنگ هان و ..و.وو شما کمک میکنید که گوموا قبول میکنه

یوهوا هم موضوع رو میفهمه و باری سنگینی از روی قلبش برداشته میشه جومونگ بهش میگه فکر همه جاشو کردم تو هم بیا باهم بریم اگه من برم تسو ولت نمیکنه یوهوا میگه من نمیتونم گوموا رو توی این وضیعت بین این گرگها ول کنم

جومونگ به سویا میگه بار و بندیلتو جمع کن و آماده باش که همین روزها میخوام پناهنده ها رو بردارم و بویو رو ترک کنم و دیگه هم پشت سرمو نگاه نکنم  فعلاً ما میریم تا بعدا مامانو و گوموا تصمیمیشون رو بگیرن

جومونگ

ماری و اویی توی یه کافه زدن توی قمار بازی که طرف سرشون کلاه میزاره و اینها هم کفری میشن و  یه حالی به همه میدن که جومونگ میاد میگه بیاید بریم باهاتون کار دارم و براشون از نقشه خودش میگه  اونها هم که از اینکه تند رفته بودن و اونطور در مورد جومونگ فکر کرده بودن معذرت میخوان جومونگ میگه یکی هم بفرسیتن بره هیوبو خبر کنه که وقت تنگه

جومونگ

جومونگ هم توضیحات تکمیلی نقشه اشو به گوموا میگه و میگه مامانم هم میخوام ببرم ولی نمیاد روش نمیشه به شما بگه گوموا هم میگه اون با خودت ببر من باهاش حرف میزنم

r9zcrnqv4krm0ugssbex.jpg

tuzi104qzhvvr8l0t.jpg

گوموا هم یوهوا رو میگه بیاد و بهش میگه تو این چند سال تو به خاطر من زیاد زجز کشیدی و میدونم طاقت دوری جومونگو نداری باهاش برو خودتو اینجا حروم نکن .یوهوا هم که با حرفهای گوموا احساساتی میشه و میگه نه نمیرم و میخوام کنار شما بمیرم جومونگ دیگه زن داره ولی اگه من برم شما تنها میمونی و خلاصه سکانس عاشقانه میشه و ابراز احساسات و از این حرفها

xl5zqt9yw3zkhqlr6v2.jpg

kl7fl6sy9ee9twujcyw.jpg

g61qp9bh3q7j10wbjku.jpg

دار و دسته جومونگ درمورد ترک بویو و اینکه کی رو با خودشون ببرن حرف میزن موپالمو میگه دیدین من کی گفتم یه فکری توی ذهنش داره این جومونگ ، موسونگ میگه من بدون مودوک نمیایم میخوام اونو با خودم بیارم

q53dedetvctwvz1y769.jpg

هیوبو هم میخواد برگرده بویو که سایونگ بدرقه اش میکنه و بهش روحیه میده

98k5436f4k1v2yx6jf.jpg

سونگ ینگ مالیات سنگینی رو برای گیرو تعیین کرده و سوسونو پیرو همین امر جلسه ای میزاره یون تابال نایب رییس جلسه میگه اون میدونه که ما از عهده این کار بر نمیایم این کارو کرده تا خرابمون کنه سایونگ هم میگه باید جورش کنیم  اون کمر به نابودی ما بسته و راه دیگه ای پیدا میکنه سوسونو میگه برید بهش بگین مالیات نمیدیم و نداریم که رییس تاک میگه یه دفعه که نباید بهش بگیم اول وانمود میکنیم میدیم بعد میگم نشد.نحوه نشستن سوسونو و یون تابالو داشته باشین

hyzkxye42vfgyuy5misg.jpg

سوسونو هم دوباره در آستانه یه تصمیمگیری حماسی و ملی قرار میگیره که یون تابال بهش میگه سونگ ینگ میخواد اینطور گیرو رو بیاره تحت نظارت خودش سوسونو میگه اینکه دلیل نیمشه مگه من مردم یون تابال هم بهش میگه پس حواستو جمع کن که دری پا رو دم شیر میزاری

hjgptjxbgx9ihtbcwp.jpg

رییس تاک هم وظیفه همیشگی رو به جا میاره و همه چیو میزاره کف دست سونگ ینگ اونهم میگه چه غلطها وقتی چی ریونگ برگشت سوسونو رو میندازم کنار و چان سو رو میکنم رییس گیرو

59y7jm73t221h6ifyiqz.jpg

سولان سر راه جومونگو میبینه و نظر به اینکه بهش نمیتونه بهش اعتماد کنه از در نیش و کنایه میره جلو و میگه این روزها برای جمع کردن پناهنده ها خیلی زحمت میکشی نه به الانت نه به اون موقع که با بابام میجنگیدی کاش میدونستم چی شده که از این رو به اون رو شدی جومونگ هم میگه من فقط دستور خان دادشو اجرا میکنم و بس و میره سولان که اینجا هم هویج شده هائوچن رو بپا جومونگ میزاره

جومونگ

جومونگ

جومونگ به تسو  میگه که مقدار لازم پناهنده ها رو جمع کرده و برای انیکه کار زودتر انجام شه خودش میخواد پناهنده ها رو ببره هیون تو تسو هم میگه حالا که خودت میخوای باشه ببر

جومونگ

 

 جومونگ



برچسب ها : ,

قسمت چهل و دوم جومونگ

قسمت چهل و دوم : به خاطر من از خون دادشت بگذر 

 

تسو شمشیرو گذاشته زیر گلو یونگ پو و میگه حرف بزن یونگ پو که رنگش مثل گچ شده حاضر نیست اعتراف کنه ملکه هم میپره وسط و میگه بچه ام دروغ نمیگه اشتباه میکنی

تسو شمشیرو میزاره پس گردن دوچی اونهم التماس روی التماس که من کاره ای نبودم و یونگ پو مجبورمون کرد.تسو هم همون جا دوچی و هان دانگو میکشه و یونگ پو هم کم مونده چشمهاش از حدقه بزنه بیرون

تسو به یونگ پو میگه خاک بر سر برادریت که نخوای منو بکشی حرف آخرتو بزن یونگ پو در یه جمله غیر منتظره و با اعتماد به نفس بالا میگه منو بکش تسو هم میگه فکر کردی وجودشو ندارم و میخواد یونگ پو رو بکشه که ملکه دوباره میپره جلو  میگه نکن به خاطر من دادشتو نکش .تسو هم شمشیرو میندازه و میگه یونگ پو رو ببرن زندان .جومونگ هم خونسرد فقط ماجرا رو نگاه میکنه

جومونگ میره  در مورد کار خودش فکر کنه که دوستان در مورد کارش حرف میزن که ماری میگه این کار جومونگ یعنی اینکه میخواد اعتماد تسو رو بدست بیاره و سر فرصت کلکشو بکنه اویی میگه چرا جوک میگی دو روز دیگه باید بره چین اونجا هم سرشو زیر آب میکنن که نارو میاد جومونگ رو میبره پیش تسو

تسو هم زده توی مشروب خوری و برای جومونگ هم یه پیاله میرزه جومونگ هم برای اینکه نگن به مرگ یونگ پو راضی بوده به تسو میگه تو بزرگتری اون بچگی کرد ببخش تسو میگه عمراً تا حالا هر غلطی خواست کرد و چیزی نگفتم ولی دیگه کوتاه نمیام حیف که تو باید بری چانگ ان ولی خوب من بهت قول میدم یه طوری برگردونمت نگران نباش و برو آماده شو که فردا پس فرداست که بیان ببرنت

جومونگ میره پیش یوهوا و اونهم بهش میگه اخه این چه کاری بود کردی یه بار هم که شانس بهمون رو کرد تو پسش زدی جومونگ میگه به خاطر گیرو چون اگه یونگ پو موفق میشد مجبور بود برای اینکه گندش در نیاد بره گیرو رو نابود کنه و اگه موفق نمیشد تسو میرفت باباشون رو در میاورد و من هم مگه میتونستم کاری نکنم

گوموا هم از دست روزگار زده توی نوش خوری و به یوهوا میگه میبینی قدرت چه کارها که نمیکنه بابام سر همین مسئله ازم میترسید الان هم پسرم این بلا رو سرم اورده و حالا هم میخوان همدیگه رو برای قدرت بکشن امان از این قدرت طلبی ، من باید چه کار میکردم که نکردم این بلا سرم اومد

ملکه هم از شدت ناراحتی دستمال بدست شده و دادشش میخواد آرومش کنه ملکه میگه همینطور اینجا نشین تنگ دلم برو یه فکری کن چه خاکی تو سرمون برزیم بچه ام داره از دست میره وزیر بالگوئه میگه من و همه میخوایم  کمکی کنیم ولی کسی جرات نمیکنه بره با تسو حرف بزنه

سولان هم که میبینه کسی کاری نتونسته بکنه وتسو هم مردد شده میره پیش تسو تا دوباره چند تا از ایده های ژورنالیسیتی رو کنه و درس منطق بهش بده و میگه میفهمم که چه حالی داری به خاطر مادر جان نتونستی دادشتو بکشی ولی اون میخواست تو رو بکشه تو هم باید اونو بکشی تا برای بقیه درس عبرتی بشه حفظ قدرت اینطوریه دیگه تسو هم سرش داد میزنه و میگه یه دفعه دیگه ببینم برامون خط مشی تعیین کنی میفرستمت بری پیش بابات که سولان هم حسابی هویج میشه

ملکه بلند میکنه میره زندان دیدن یونگ پو ، اونهم گریه اش میگیره و میگه من بچگی کردم خان دادش منو نمیکشه یعنی میکشه ملکه میگه پس نکشنه یونگ پو میگه برو بهش بگو هر کاری بخواد میکنم هر تنبیهی باشه قبول میکنم فقط مرگ توش نباشه

سایونگ هم برای سوسونو از رشادت جومونگ در نجاتشون میگه سوسونو هم میره همون گوشه دلتنگی و میخواد کار همیشگی رو بکنه که اوته میاید و میگه  این روزها عمه ات چی ریونگ حرکات مشکوک کرده و چند دفعه رفته دیدن سونگ ینگ حتماً جاسوسیمون کرده

در همین راستا نقشه میریزن و وانمود میکنن که میخوان سونگ ینگ رو بکشن و چی ریونگ هم که متوجه موضوع میشه یه نامه مینویسه برای سونگ ینک که سر راه اوته مچشون رو میگیره و نامه توقیف میشه

سوسونو به اوته میگه صداشو در نیار تا خودم رسیدگی کنم مخصوصاً بابام چیزی نفهمه

چی ریونگ هم داره رو مخ چان سو پسرش کار میکنه تا مجابش کنه رهبری گیرو رو قبول کنه همین موقع سوسونو میاد اونجا و نامه رو نشون میده و میگه اینبار به خاطر بابام کوتاه میام ولی تکرار شه بدرقم حالتو میگیرم

سوسونو میاد بیرون و حالش بد میشه یومی یول معاینه اش میکنه و میگه مبارکه حامله شده

 

اوته هم میره بالا سر سوسونو و ابراز احساسات کنه که زنش به جای استراحت اینطور تحت فشار روحی قرار گرفته

فرستادهای هیون تو میرسند تا جومونگو ببرن چانگ ان جومونگ هم رفقا رو جمع میکنه تا باهاشون خداحافظی کنه اونها هم هر چی میگند بزار ما هم بیایم فاید نداره

میره کارگاه موسونگ و موپالمو رو هم میگیه بیاید بیریم دور هم گودبای پارتی خوش باشیم .موپالمو هم به جومونگ میگه اگه من باهات نیایم اینجا دق میکنم و میمیرم که جومونگ با حرف قانعش میکنه

جومونگ میره پیش یوهوا تا از اون هم حلالیت بگیره که یوهوا میگه قبل از رفتن این درخواست مادرنه منو گوش کن و با سویا ازدواج کن تا هم این بدبخت تنها نمونه اینجا و هم تو سرو سامان بگیری اونجا تنها نباشی

یه سویا میره تو شهر تاب بخوره و توی بازار خرید کنه که یونگ روک زیردست سول تاک میبندش و سول تاک هم که معلوم نیست بویو چه کار میکنه میاید و یه سویا رو میگیره و باخودش میبره هان بک

خبر به جومونگ میرسه و اونهم تیم امداد و نجات رو برمیداره و راه میوفته

خلاصه سر راه جلوی سول تاک در میان و با هنر نمایی جومونگ طی یه حرکت ماتریکسی (اینبار همراه با تیر اندازی سوبل ! ) سویا آزاد میشه و سول تاک در میره

و موقع در گردن عواطف و احساسات میشه و جومونگ میگه منو ببخش که مراقبت نبودم  اونم میگه شما هم منو ببخش که نگرانتون کردم و از این حرفها

جومونگ هم فکرهاشو میکنه و میبینه مامانش راست میگه و میره پیش یه سویا و میگه من سوسونو رو دوست داشتم ولی نشد و تقدیر نخواست و دارم سعی میکنم فرمواشش کنم و تا الان هم هر کار کردم و میکنم نمیتونم  جبران زحماتت رو بکنم و اصلاً با من ازدواج میکنی که سویا میگه صد رد صد

ملکه که این روز بدجور آشفتگی گریبان گیرش شده میره دست به دامن مأوریونگ و خدایانش میشه و میگه تو بلند شو با تسو حرف بزن و بندازش رو در روی خدایانت بچه امو نجات بده

مأوریونگ هم داور و دسته بلند میکنه بره دیدن تسو که اونم به نارو میگه مامانم دوباهر اینها رو فرستاده رو اعصاب رژه برن برو ردشون کن بر

ملکه هم میگه مرحبا به شما با این قدرتتون اگه شما بدرد میخوردین که حالو روزمون این نبود مأوریونگ هم صداش در میاد و میگه مگه شما که خانواده سلطنتی هستین برای ما اعتبار و آبرو گذاشتین که کسی تحویلمون بگیره اصلاً من کاهن برزگ بویو ام دفعه دیگه توهین شه میرم همه تون رو نفرین کنم تا قدرت خدایان رو بهتون نشون بدم

تو جلسه وزیران ، وزیر بالگوئه میخواد همه رو بندازه جلو که برن با تسو حرف بزنن حتی دست به دامن ژنرال هوک چی هم میشه که کسی زیر بار نمیره و وزیر خارجه میگه تو که داییش برو و ژنرال هوکی چی میگه وقتی پسری با پدرش اینطور کنه چیز عجیبی نیست که دادش بخواد اینکارو رو بکنه و باید یونگ پو رو بکشه و دوباره طبق معمول سر این موضوع هم بحثشون میشه که وزیر بو میگه بس دیگه و سونگ جو میاد میگه شاه باهات کار داره

گوموا به وزیر بو میگه داشتیم دیگه اینقدر گرفتار شدی که منو یادت رفته و سر بهمون نمیزنی ببینی من مردم ، زنده ام میترسیدی بخورمت وزیر بو هم میگه که خجالت کشیده شده! میگه اخه من روم نمیشد تو چشمهای شما نگاه کنم  ولی بعداش میگه شرایط اینطور شد و من هم از کارم پشیمون نیستم! هر چند که گناهکارم .گوموا میگه راست میگی تو از زمان بابام همه کار بودی و قدرت دست بود و من هم از این میترسیدم قبلاً این قدرتو برای بویو میخواستی ولی الان قدرت رو برای طمع میخوای حالا اگه هنوز هم به عنوان کسی که قبلاً شاه بودم قبول داری ازت میخوام زورتو بزنی و یونگ پو رو نجات بدی

نخست وزیر هم دست به کار میشه و میره پیش ملکه و اول زمینه چینی میکنه و میگه برای اینکه تسو قدرتشو حفظ کنه باید یونگ پو رو مجازات کنه تا همه بفهمنن قدرت و حکومت دوست و آشنا نمیشناسه و حالا که میخواید یونگ پو زنده بمونه باید بفرستیمش هان که هم زنده بمونه و هم بگم ای مجازاتی هم شد ولی فقط تو میتونی تسو رو راضی کنی برو پیش التماس و گریه و احساس مادرنتو رو کن تا راضیش کنی

ملکه هم میره پیش تسو و میگه مادر تو میخوای دادشتو بکشی تسو میگه هر دفعه اومدم اینو آدم کنم شما نزاشتی و این آخر هم میخواست منو بکشه ببخشمت که دوباره بیاید بکشدم  ملکه هم جلوش زانو میزنه  میگه به خاطر مادرت از خون دادشت بگذر به جاش بفرستش بره چین اگه بکشیش من هم خودمو میکشم

تسو میگه که یونگ پو رو بیارن دادستانی و یونگ پو هم که فکر میکنه میخوان بکشنش چند سالی از عمرش تو راه سوخت میشه و به تسو میگه منو ببخش غلط کردم که تسو بهش میگه خاک بر سر ترسوت کنن که بجایی اینکه بگی منو بکش داری اینطور التماس میکنی به خاطر مامان میبخشمت ولی اگه قدم رنجه بفرمایی ، بفرستم بری چین تا آدم شی اگه نمیخوای که بکشمت انتخاب کن یونگ پو هم قبول میکنه

تسو از اونجا میره و ملکه هم میاید اونجا و مراسم گریه کنانان و از این حرفها

تسو به جومونگ میگه دیدی گفتم نمیزارم بری چین یونگ پو رو فرستادم جومونگ هم خونسرد چیزی نمیگه تسو میگه حالا میخوام تلافی کنم ازا ین به بعد امین من هستی و میکنمت فرمانده کل ارتش و دست راست من برو حال کن یه مراسم عروسی واست بگیرم از عروسی خودم هم شکیلتر



برچسب ها : , ,

قسمت چهل و یکم جومونگ

قسمت چهل و یکم : نجات تسو به خاطر گیرو    

 

جومونگ به حرفهای تسو فکر میکنه که درخواستشو قبول کنه یا نه و اگه قبول نکنه معلوم نیست چی سر گوموا و مامانش میاد

رفقای جومونگ هم توی کارگاه جلسه گرفتن و در این مورد فلسفه بافی میکنن و موپالمو  حسابی شوکه شده و زیر بار نمیره

سویا هم از اینکه جومونگ داره میره چین ناراحته و میگه من هم از اینجا میرم جومونگ میگه درخواست خان دادشه که امروز دستور شد اگه نرم شاه و مامانم توی درسر میوفتن تو اینجا بمون تا دینم رو بهت بدم (زوری)

جلسه وزیران تشکیل میشه و وزیر بالگوئه میگه تسو میخواد یکیو بفرسته حرفیه که کسی جرات مخالفت نمیکنه فقط ژنرال هوک چیه که کفری میشه و بلند میکنه میره بیرون وزیر بو میگه حال کی قراره بره وزیر بالگوئه معلومه دیگه پرنس زاپاس

وزیر بو میره پیش تسو و میگه حالا که جومونگ بدردمون میخوره چرا میخوای بفرستیش بره یونگ پو رو بفرست که هم شرش کم شه هم بره اونجا یه چیزی یاد بگیره تسو میگه ملکه شلوارمو از پام در میاره وزیر بو میگه خجالت بکشه مثلاً قرار شاه بشی هنوز مثل بچه ننه از مامانت میترسی

ملکه همه که تنها هم صحبتی حرفهای خاله زنکیش مأوریونگ و دارو دسته اشه رفته قصر پیشگویی که اونهام مثل همیشه براش خالی بندی میکن که یونگ سان هم خود شیرینی میکنه و میگه بهتره تسو رسماً تاجگذاری کنه ملکه که هم روی این مسئله خیلی حساسه میگه نکنه گوموا قراره کاری کنه نکنه توی مکاشفاتون چیزی دیدن و نمیخواین بگین که مأوریونگ هم میگه نه بابا همینطوری یه چیزی گفت .همین موقع چونگو میاید به ملکه میگه قرار یونگ پو بره هان که اونم بلند میکنه بره گوش تسو رو بکشه

یونگ پو که جریانو فهمیده میره پیش تسو  و میگه چرا منو میخوای بفرستی تسو هم میگه خنگه بده میخوام بفرستمت اونجا بری برای خودت حال کنی و چیز یاد بگیری میخوای این فرصتو بدم به جومونگ یونگ پو هم میگه باشه منم عرعر اول که زندانمون کردی حالا میخوای تبعیدم کنی اگه خیلی چیز خوبه خودت برو من نمیرم تسو هم کفری میشه و با یونگ پو دست به یغه میشه که ملکه میاد اونجاو میگه چی شده دوباره مثل سگ و گربه بهم پریدین فکر میکنید هنوز بچه اید یونگ پو هم میگه این پسرت میخواد منو بفرسته چین ملکه هم به تسو میگه اگه بچه امو بفرستی شیرمو حلالت نمیکنم

یونگ پو هم که میدونه همه اینو زیر سر وزیر بوه میره اونجا و شمشیرو میزاره پس گردنشو میگه توه ناکس برای چی گفتی منو بفرسته هان وزیر بو هم که در این مواقع اصلاٌ از مرگ نمیترسه با خونسردی میگه من برای خودت گفتم بده بری اونجا یک چیز یاد بگیری یونگ پو میگه من از تسو چیزهای لازمو یاد گرفتم لازم نکرده تو نگران من باشی و بعد شمشیرو میگیره سمت وزیر خارجه و مالیات میگه اگه ببینم دوباره پشت سر من حرف زدین من میدونم و شما

گوموا هم این روزها بخور بخواب کارشه و الله هم نگهدارش که متوجه ناراحتی یوهوا میشه و میفهمه که قراره تسو با هانیها صلح کنه و سریع میگه تسو رو بگن بیاد پیشش

ملکه هم به تسو میگه جومونگو راضی کردی یا نه تسو میگه هنوز چیزی نگفته ملگه میگه قبول میکنه و اگرنه من میدونم و یوهوا .چونگو هم میاد میگه شاه میخواد تسو رو ببینه ملکه میگه نبینم تو روی بابات بخندیا ، اصلاً حرفشو گوش نکن

تسو هم میاید اونجا و گوموا بهش میگه تو خجالت نمیکشی میخوای گروگان بدی به هانیها من تمام عمرم جون کندم هیچوقت بهشون باج ندادن تو میخوای بهشون گروگان بدی پس اتوریته شاهیت چی میشه بچه تسو هم از در توجیه میره جلو و میگه به خاطر گند کارهای شما من مجبور شدم برای اینکه جلوی جنگو بگیرم نا خواسته ازدواج کنم الان هم مجبورم این کارو بکنم تقصیر من چیه گوموا میگه تو بچه ای نمیفهمی اینطور اونها سوارت میشن جنگ بهونه است اگه گفتن جونتو بده میدی اگه گفتن کشورو بدی بهشون میدی و خلاصه هر چی زور میزنه تسو قانع نمیشه و میره گوموا هم فشار بالا و پایین میره

جومونگ هم  دوباره تکرات مکررات میره همون رودخونه همیشگی و ...

دوچی هم یواشکی میاد قصر دیدن یونگ پو و با هم نقشه کشتن تسو رو هماهنگ میکنن که اویی موضوع رو میفهمه و به ماری میگه ماری هم میگه وقتی مطمئن شدیم جریان چیه به جومونگ میگیم

شب سه تایی یونگ پو رو تعقیب میکنن و میفهمن که نفرات هم جمع کردن و دارن آموزش میدن 

 

 

سولان هم از مارمولک بازیهای که کرده برای تسو میگه که حالا کردی دارم شر جومونگو کم میکنم اخه من به بابام گفتم موضوع گروگان گرفتنو به چانگ ان بگه اینطور جومونگ رو میفرستی اونجا بعداً هم شرشو میگم کم کنن غصه چیو میخوری .بهتر این دختره سویا رو بدی به جومونگ ببینیم سوسونو چه کار میکنه یه کم بخندیم

گوموا هم به جومونگ میگه نمیخواد بری چین همین امشب از بویو بزن بیرون وقتی دوباره قدرت دستم اومد برگرد جومونگ میگه من اگه نرم جون شما و مامانم به خطر میوفته میرم اونجا چیزهایی ازشون میفهمم و امارشون رو میگیرم و وقتی دوباره اومدین سر کار جیم میزنم میایم اینجا .یوهوا هم هر چی سر جومونگ داد میزنه فایده نداره

 

جومونگ میره پیش تسو و جواب قطعیشو میده تسو هم میگه خدا خیرت بده اگه رفتی اونجا مشکلی پیش اومده فقط کافیه یه اس ام اس بهم بدی و خلاصه قول میده از گوموا و یوهوا حسابی مراقبت کنه جومونگ میگه این دختر سویا هم میخوام مواظبش باشی تسو از در نصیحت در میاید و میگه اصلاً سر همین موضوع میخواستم باهات حرف بزنم بیا این سویا بگیر با خودت ببر هم خودت اونجا تنها نباشی هم این بدبخت تا کی میخوای تو فکر سوسونو باشی ببین من فراموشش کردم به زندگی خودم چسبیدم!

ماری و بقیه خبر نیرو جمع کردن یونگ پو و کارهاشو به جومونگ میرسون اونهم هم یاد حرفهای یونگ پو میوفته که گفته بود چرا حالا که بابا خوب شده تسو کنار نمیره و تو هم کمکش میکنی و سریع بلند میکنه میره دیدن یونگ پو

یونگ پو بهش میگه اینقدر وفادرای به تسو که میخوای بری چین تو لیاقت همونه ولی هنوز دیر نشده جومونگ هم یه دستی میزنه و میگه من که قدرت ندارم یونگ پو میگه من که دارم ولی سریع میزنه اون در و میره .جومونگ هم موضوع رو میفهمه

یانک جو هم تمام رییس گروههای تجاری یون تابالو اخراج میکنه و مدیرشون رو میندازه توی زندان و همه دارو ندارشون رو توقف میکنه تا دیگه جاسوسی نکنند

سایونگ هم سریع موضوع رو به سوسونو میرسونه و میگه صد رد صد کار سونگ ینگ ناکسه (خونه یون تابال در نوع خودش یه قصره)

اونهم سریع جلسه رو راه میندازه میگه این سونگ ینگ زیادی خوش بهش میگذره ارتشو احضار کنید بریم جنگ و بکشیمش رییس تاک میگه بابات به اون چنانی از سمتش رفت کنار تا جنگ نشه اگه بریم جنگ با اون پشتونه ای که دارن همه مون نابود میشم سوسونو که خیلی به غرورش برخورده و احساسی شده میگه فقط جنگ سایونگ میگه ایده خوبیه ولی از کجا نفر و نیرو بیاریم باید بدون جنگ کار سونگ ینگو بسازیم اوته هم میگه نمیخواد ارتشو آماده کنید میرم میکشمش شما چه کار دارین

 

چی ریونگ عمه سوسونو به چان سو پسرش یه نامه میده و میگه سریع برو به سونگ ینگ خبر بده

سوسونو پیش یون تابال میره و میگه اخه این چه سمتی بود انداختی توی پاچه ام حالا چه کنم اونم میگه من ریش و قیچی رو دادم دست تو که خودم خلاص شم خودت یه راهی پیدا کن

 

یومی یول به سوسونو میگه الان وقتش نیست بری کشتن سونگ ینگ ولی سوسونو که غرور از چشمهاش میباره قبول نمیکنه و یومی یول میگه دردسر درست نکن الان رابطه داشتن با جومونگ خوب نیست ولی تقدیرتون به هم پیوند خورده اون به زودی بویو رو ترک میکنه و شما باید با هم باشین تا به اهداف بزرگی برسین تا اون موقع باید صبر کنی و همچین بلند پروازیهایی نکنی

جومونگ هم به رفقا میگه یونگ پو میخواد تسو رو بکشه ولی نه اینجا احتمالاً وقتی یه سفر رفت بیرون این کارو میکنه اونها هم خوشحال میشند و میگند خوبه اینطور سرش تسو کم میشه ما هم فقط نگاه میکنیم جومونگ هم میگه اگه یونگ پو عرضه و وجود این کارو داشت که خدا نمی آفریدش فعلاً مراقبش باشین ببینیم چی میشه

 

جلسه رسمی هفتگی تسو با مقامات تشکیل میشه و وزیر بالگوئه به تسو میگه که سونگ ینگ درخواست کرده که بهشون سر بزنی و  دعوتت کرده وزیر بو هم  بحثو پیش میگیره که سونگ ینگ رییس جولبون شده و باید کمکش کنی و اگرنه یون تابال و دار داسته اش تو کارش اخلال میکنن تسو هم  میگه اتفاقاً فکر خوبیه کمکشون می کنیم و در عوض ازشون مالیات میگیریم مقدمات سفر رو فراهم کنید

یونگ پو هم که ترس از عواقب کار وجودشو گرفته برای اولین بار فکرش کارمیکنه و به دوچی میگه به افراد لباس سربازهای گیرو بده ، تنشون کنن و ببرشون نزدیک جولبون که اونجا به تسو حمله کنیم که اگه شکست خوردیم بگیم کار اونها بوده

جومونگ و دار و دسته در مورد یونگ پو و کارش حرف میزن که ماری میگه تسو قراره یه سفر بره حالا معلوم نیست ساچولدو میخواد بره یا جولبون هیوبو میگه بزارید یونگ پو کارشو بکنه تسو رو بکشه حالشو ببریم جومونگ دوباره میگه حواستون کاملاً به یونگ پو باشه

اونطرف دوچی هم لباس ارتش گیرو رو تن افرادش میکنه

که از شانش بدشون اویی هم همه چیو میبینه و به جومونگ میگه جومونگ که حسابی نگران سوسونو و گیرو شده میگه سریع بچه ها رو خبر کن

تسو هم میرسه جولبون و میره بیریو که سونگ ینگ و بقیه میان استقبالش ولی تسو بیشتر حواسش پیش سوسونوه و خنده معنی داری میکنه

جلسه تشکیل میشه و تسو میره روی منبر که از این به بعد خودم هواتون رو دارم و ازا ینها حرفها ولی باید بهم مالیات بدین سونگ ینگ هم میگه رو تخم دو تا چشمام ولی سوسونو با نگاهش معلومه که راضی نیست .تسو بهش میگه توی گیرو مشکلی دارین سوسونو هم میگه نه مشکلمونو خودم حل میکنم تسو هم میگه شماها باید باهم متحد باشین از همین حالا بینتون اختلاف افتاده .نکن این کارها رو

تسو برای اینکه حسابی حال سوسونو رو بگیره و دستاوردهای سفرش کامل شه یه گوشه سوسونو رو میبره و میگه میخوام خبرهای میلیون دلاری برات از جومونگ بگم سوسونو میگه لازم نکرده و میره

ولی تسو بهش میگه دارم جومونگو میفرستم به عنوان گروگان بره چین .تازه خبر نداری که میخوام زنش بدم و دستشو بزارم تو دست سویا که نجاتش داده .حالا بکش تا بفهمی اون وقت که بهم گفتی نه من چه کشیدم

تسو برمیگرده به بویو که افراد دوچی بهشون حمله میکنن و تسو هم تا میتونه میکشه ولی افرادش کشته میشن و محاصر میشه

که توی اون اوضاع نفس گیر سر بزنگاه مرد میلیون دلاری میرسه و با هنر تیراندازی خدادایش به داد تسو میرسه .قیافه تسو هم از کار جومونگ هم جالب میشه (انداخت تیر دوبل)

نارو میگه که اینها سربازهای گیرو هستن تسو میگه من بابای این سوسونو و قبیله اشو در میارم جومونگ هم میگه این لباسها تله است اونها اگه میخواستن تو رو بکشن که یه لباس دیگه میپوشیدن که لو نرن تسو هم ناور میفرسته دنبال تحقیقات

یونگ پو و دوچی که روحشون بین زمین و آسمون تاب میخوره و یه پاشون لب گوره و یه پاشو لب موفقیت که هان دانگ میرسه اونجا میگه داشتیم موفق می شدیم که جومونگ تسو رو نجات داد دوچی میگه بابامون در اومد رفت پی کارش بیاین تا نکشتنمون خودمون بریم چند روز یه جا بمیریم تا آبها از آسیاب بیوفته یونگ پو میگه شما سوتی ندین چیزی نیمشه هیچکس از موضوع خبر نداره و خودش زود میره قصر تا کسی یهش شک نکنه

 

خبر به قصر هم میرسه و ملکه و دادشش میرن استقبال تسو که یونگ پو میگه چی شده و وقتی میفهمه اول دست و پاشو گم میکنه اما سریع به خودش میاید و میگه کار کدوم پدر سوخته ای بوده و خودش هم باهاشون میره

 

جومونگ هم حسابی به خاطر سوسونو سنگ تمام میزاره و همه چیو میزاره کف دست تسو  نارو هم میره خونه دوچی قشون کشی و دستگیرش میکنه

تسو هم وارد قصر میشه و ملکه اینقدر خوشحال میشه که اینطور میره استقبالش

تسو هم میگه تو راه بهم حمله شد ولی جومونگ نجات دادم ملکه هم فقط به جومونگ میگه کارت خوب

یونگ پو هم برای خالی نبودن عریضه میگه دادش تو که چیزیت نشده که همین موقع نارو هم دوچی و هان دانگ رو میاره اونجا و تسو هم میره سراغ یونگ پو چنان چشم غره میره بهش که یونگ پو نزدیکه سکته رو بزنه .تسو شمشیرو میزاره پس گردن یونگ پو و به مامانش میگه تحویل بگیر بچه ات میخواست منو بکشه

 

 

یونگ پو هم همه چیو از چشم جومونگ میبینه که چطور نقششو فهمیده .جومونگ هم  فقط موضوع هابیل و قابیلو نظاره میکنه



برچسب ها : , ,