قسمت پنجاهم جومونگ

قسمت پنجاه : نشانی از طرف پدر برای شناخت فرزند

 

 

نظر به اینکه نقشه های فوق العاده استراتژیک بزرگان کشور به شکست منجرب شد در همین راستا تحقیقاتی صورت میگیره و وزیر بو به تسو میگه من گفتم که کار یومی یوله خبر رسیده که رفته بونگه کمک جومونگ تا پرنده سه پا رو هوا کنه باید شر یومی یول رو کم کنیم که تمام سربازهای جومونگ یه طرف و اونم یه طرف کمک به جومونگه . فکر جومونگ هم نباش که تا زمانی والده محترمه اونو داریم به اینجا حمله نمیکنه

سایونگ به سوسونو خبر دادن نامه به جومونگ رو میده و سوسونو تازه بعد از این کار نگران جومونگ شده که بدفعه کاری دست خودش نده

در مکان اسکان موفقت سر نجات دادن اقوام جومونگ بین اینوری ها و اونوری ها اختلاف میوفته که طبق معمول سر مد این بحث موگول و اویی اند که جومونگ سر شون داد میزنه و میفرستدشون بیرون و به ماری و جسا میکه مثلاً میخوایم قبایل رو با هم متحد کنیم ولی مثل اینکه متحد کردن افراد خودمون ارجعتره اینطور فاید نداره برگشتیم بونگه به همه تون سمت و مقام میدم سرتون گرم باشه همدیگه رو نکشین

گوموا هم لحظه به لحظه آمار حال یوهوا رو میگیره که دکتر میگه هنوز توی تخته و نای بلند شدن نداره

نارو  هم به تسو میگه که دوره بیماری ماهانه یوهوا فرا رسید و رو به قبله شده تسو هم که برای گرفتن جومونگ به یوهوا نیاز داره میگه که بندازنش توی اتاقش و عروسش هم کنارش مراقبش باشه تا ببنیم چه میشه این بابامون اگه خواست بره دیدنش اشکال نداره

گوموا هم میره بالا سر یوهوا و التماسش میده که منو ترک نکن اگه بری من تنهایی چه خاکی تو سرم کنم

جومونگ و دار دسته راه مخفی ورودی به قصر رو پیدا میکنن و قرار میشه بعد از بررسی جوانب کار شب عملیات رو شروع کنن

ضد حالهای جومونگ به بویو نتیجه داده و قبایل اطراف هم شیر شدن تا در برابر بویو بایستن و باج و خراج ندن که وزیر خارجه جین یونگ تا این موضوع رو میگه تسو صداش در میاد وزیر بالگوئه هم که توی این بحثها حضور فعالی داره و میخواد طرحی رو کنه میپره وسط و میگه باید ارتشو برداریم و بریم بابای یکی یکشونو در بیاریم مخصوصاً گیرو رو وزیر بو میگه دوباره چشم بسته غیب گفتی ما دعوامون سر لحاف مولاست اگه نیرو و نفر داشتیم حالا و روزمون این نبود گیرو خلع سلاح شده و سوسونو اومده و اجازه کار میخواد تو میگی بهشون حمله کنیم

فردا سوسونو وارد قصر میشه و از اونجایی که نمیتونه به فکر جومونگ نباشه به سایونگ میگه تا با تسو حرف میزنه بره آمار بیشتری از قصر بگیره

سوسونو میره ملاقات تسو و نظر به اینکه بدجور هوس قدرت و ریاست بر قبیله گریبانگیرش شده با پا رو غرورش میره و برای معامله کردن توی بویو دستشو پیش تسو دراز میکنه تسو میگه بابا شکست نفس ، غرور شکن غرور قبلتو چه کارش کردی خلاصه میگه قدرالسهم رو بدین و ببرین مشغول شین

ماری و اویی و هیوبو میرن توی شهر تا خبر بگیرن که میفهمن یوهوا و سویا زنده اند و میرن به جومونگ خبر بدن که یکی از سربازهای نارو توی راه میبیندشون و سر ضرب به نارو خبر میده و نارو هم به تسو اونهم میگه که اینطوریهاست و دستور میده هر چی نگهبان دارن به کار بگیرن و ضریب امنیت رو ببرن بالا

جومونگ با ماری و جسا در مورد اولیت بندی مکانهای قصر که شب باید سر بزن رو بررسی میکنه و دستورات لازمو میده که همین موقع سایونگ میاید اونجا و میگه اومدم یه خبری بدم توی وقتتون صرفه جویی بشه مادر و زنت توی زندان نیستن بردنشو توی اتاقشون الکی همه جا رو نگردین

شب هم توی قصر نارو حسابی همه جا رو مامورنگاری میکنه و خودش هم تو قصر پاسبخشی میده و گشت میزنه و به همه سپرده که اگه کسی رو دیدن قبل از درگیری و مردن حتماً سوت بزنن

جومونگ و نفراتش هم شب عملیاتو شروع میکن و مشعل بدست از میسر که تونل واره (قطر تونل رو داشته باشن ) وارد قصر میشن که نزدیکهای قصر پیشگویی در میان و نارو اونجا هم مامور کاشته

 

قراره میشه برن محل اقامت اون دو تا رو برسی کنن که بین راه درگیر هم میشن و میرن قصر یوهوا که میبینن اوضاع خیلی خرابه و تسو هم خودش به اونجا سر میزنه .قصر سویا هم همون روال رو داره

سرانجام به این نتیجه میرسن که نقشه لو رفته و باید برن قصر مأوریونگ و اونجا یه کار بکنن

خلاصه نصفه شبی میریزن قصر پیشگویی و اونجا رو پاک سازی میکنن جسا و رفقاش هم دم در لباس سربازها رو میپوشن و نگهبانی میدن که نارو میاد اونجا و به نظر جسا براش آشنا میاید ولی هر چی فشار یاره یادش نمیاد و میره

بر وبچ هم مأوریونگ بدبختو رو از تخت میکشن بیرون و جومونگ بهش میگه مادر و زنمو احضار کن ببینمشون اونهم میگه اونها زندانین و مامانت که ضعف ماهیانه گرفته فقط زنتو  میتونم بکشونم اینجا که تسو نمیزاره خلاصه با زور شمشیر محبور میشه سویا رو احضار کنه ولی در این بین چند سالی از عمرش سوخت میشه از ترس

 

توی این وضعیت سولان هم میره پیش تسو و برای اینکه کنف شدگی که بهش دست داده رو از بین ببره بهش میگه چرا گفتی یوهوا و سویا رو میکشی و لی سر حرفت نمودی آبروی من جلوی همه رفت و حرفت دو تا شد زودتر سرشون رو کم کن و اگرنه کسی ازت حساب نمیبره تسو هم میگه شما بفرما تو اتاقت اینقدر رو اعصابمون راه نرو توی این وضعیت

سولان میاید بیرون که سویا رو میبینه و میفهمه که مأوریونگ باهاش کار داره چیزی نمیگه ولی بعدش هاچونو میفرسته تا ببینه قضیه از چه قراره

سویا هم میره قصر پیشگویی جومونگو میبنیه و چنان متعجب میشه که فکر میکنه مأوریونگ از عالم غیب اونو اورده بر و بچ هم مأوریونگ رو میبرن بیرون تا زمینه تنهایی رو فراهم کنن و تا این دو تا ابراز احساسات کنند

بعد از ابراز محبات سویا به جومونگ میگه چرا اومدی اینجا مگه مامانت نگفت نیا جومونگ میگه اومدم ببرمتون آماده شین سویا میگه من نمیتونم مامان رو ول کنم پیشش میمونم تا حالش خوب شه تو هم زود برو جومونگ هم که میبینه اسرار فایده نداره یادش به بچه میوفته و چون میطلبه دوباره ابراز احساسات روی میده و سوبا میگه برو من بچه تو مثل خودت بار میارم

جومونگ یه تیکه از خنجرشو میشکنه و میده به سویا و میگه اینو بده بچه ام تا بعداً بزرگ شد بدونه بابایی هم توی این دنیا داشته و اگه من دیدمش بشناسمش ( الهام گرفته از داستان رستم و سهراب)

هائوچن هم میاید اونجا و میخواد ته توی قضیه رو در بیاره که جسا هر چی مأوریونگ میگه مراسم داره فایده نداره و کار میخواد به جای باریگ بکشه که مأوریونگ  به دادشون میرسه و میگه من سویا اوردم اینجا تا با آینده نگری جومونگو موقعیت یابی کنم برو دست از سرمون بردار  بزار به کارمون برسیم (البته ترس از جون که از طرف تسو تهدید میشه این کار رو موجب شده)

ماری هم همین نکته رو به مأوریونگ میگه که اگه جونشو میخواد نباید صداش در بیاد که اونوقت تسو میکشدش جومونگ هم میاد و بعد از معذرت خواهی میره ولی وسط راه دوباره خداحافظی مخصوص از مامانش میکنه و از قصر میزنه بیرون.توی این کم بود وقت و گیر ویر لباس عوض کردن اون سه تا هم جالبه

خبر اومدن یونگ پو به قصر میرسه و ملکه  هم حسابی خوشحال میشه پسرش داره میاد. وزیر بالگوئه میگه خوشحالی نکن که این یکیو ورداشته با خودش از چین اورده تا بابت دسته گلهای جومونگ و اون جنگی که راه انداخیتم غرامت بگیره ملکه هم که خوشحالیش عزا شده میگه به ما چی برن دنبال جومونگ وزیر بالگوئه میگه اینها رو ول کن فکر اینو بکن که چطور جلوی این دوتا رو بگیریم که دوباره مثل سگ و گریه بهم بپرن

جومونگ به اردوگاه بر میگرده و موسونگ با دیدن مودوک خیلی خوشحال میشه و میپره تو بغلش

سوسونو و هم با دست پر بر میگرده گیرو و عمه اش که میخواد سر به تنش نباشه مثل میر غضب نگاهش میکنه

در این رابطه جلسه ای تشکیل میشه و همه از کار سوسونو و سودهیش تعریف میکنن که چی ریونگ میگه باید درصد سونگ ینگو هم بدیم داره با سربازها از ما مراقبت میکنه دیگه (مراقبت زوری) سوسونو هم میگه جهنم سهمشو میدیم تا پوز چی ریونگ رو بزنه

جلسه خصوصی میشه و صدای رییس پیل در میاد که سایونگ میگه اینقدر به خودت فشار نیار پیر میشی ما هر چی بدیم جای دوری نمیره بعد که جولبون رو گرفتیم دوباره به خودمون بر میگرده سوسونو میگه پس برای سفر بعدی آماده شین که اوته مخالفت میکنه و میگه اول بچه بعد سفر که سوسونو میگه میریم سفر و بچه ام اگه شد توی سفر دنیا میاد مثل خودم تا هم تقدیر شیم

سوسونو به باباش میگه من نبودم شنیدم رفتین دنبال قصر و کارهای ساختنش یون تابال میگه تازه خبر نداری نفرات هم برای این کار آماده کردم قراره شده قبیله چانگ چون با هامون همکاری کنند و نیرو بدن بهم جومونگ هم که قوی شده با هم متحد میشم ولی سوسونو میگه اگه با جومونگ متحدد شیم باید بریم چنک بویو و هان باید صبر کنیم تا خودمون قوی شیم و بیریو رو بگیریم

استاد چین هم وارد بویو میشه و یونگ پو همون اول طاقچه بالا میزاره و شروع میکنه تیکه انداختن به این اون و میگه افتخار دادین اومدین استقبالم

و توی جلسه یونگ پو همون اول سر رشته کلام رو دست میگیره هم کلی منت سرشون میزاره و به تسو میگه امپراطوری هان میخواست ارتششو بفرسته برای گرفتن جومونگ بویو و ممکنه بود جنگ شه ولی من ریش گرو گذاشتم وساطت کردم  و حسابی تسو میره زیر دین استاد چین هم که مثل بلبل کره ای حرف میزنه میگه حالا هم باید همه خسارتی که جومونگ زده رو بدین و خودشو دست بسته تحویلمون بدین .یونگ پو هم نیشش باز میشه و نگاه تسو بهش گویا همه چیز هست

یونگ پو توی راه مامانشو میبینه و مراتب احترامات مادر فرزندی رو به جا میاره و ملکه هم حسابی اشک میریزه و دستمال بدست میشه و به یونگ پو میگه تو رو خدا دیگه به پر و پای دادشت نپیچ بزار همینجا کنارمون باشی یونگ پو هم دوباره میزنه خالی بندی و میگه من دیگه اون یونگ پو سابق نیستم یه عالمه پارتی توی دربار هان دارم که کلفترینشون همین استاد چینه من بهش کاری ندارم ولی کافیه چپ چپ بهم نگاه کنه چنان حالشو میگیرم که خودش هم نفهمه از کجا خورده ملکه هم توی دلش میگه خدا من از دست شما دو تا مرگ بده

در بونگه هم افراد زیر نظر جومونگ تمرین میکنن که یومی یول برای دادن تاریخ حمله به چانگ چون میاید پیشش و میگه یانگ جو داره میره چانگ چون الان وقتش که به اونجا حمله کنی که جومونگ هم سریع آماده رفتن میشه

یانک جو هم دوباره رزه پوشهاشو برداشته و سمت چانگ چون راه میوفته  

و دامولیها هم برای کشتن یانگ جو راه میوفتن



برچسب ها : ,