خلاصه قسمت ششم جومونگ

وزیر بو به سمت سلول هئ موسو میرند و جومونگ هم که متوجه موضوع شده سریع میره قایم میشه و ماجرا را نگاه میکنه

 

موسونگ هم وزیر بو و یومی یول به داخل سلول میبره که همون اول هئ موسو موضوع را میفهمه و میگه این دونفر کی اند اوردی که یکیشون زنه و برای اولین بار که اومده اینجا وزیر بو و یومی یول که ترسیدن سریع میرند بیرون تا سه نشه و دم در به موسونگ میگه اگه به کسی چیزی در این مورد گفتی میدم باباتو در بیارن

موسونگ هم میره پیش جومونگ میگه خواهشن دیگه اینجا نیا که سرمون را به باد میدی هر وقت خواستی بگو من کوهستان .حومونگ هم میگه وزیر بو برای چی اومده اون طرفو ببینه مگه اون کیه  موسونگ هم میگه بابا به تو چه بیا برو به زندگیت برسه و ما را از نون خوردن ننداز

جومونگ هم میره منظره نگاری روی کوه و به حرفهای هئ موسو فکر میکنه که چقدر طرفو زندانی کردن که یادش نیست کی بوده و چه میکرده

 

این طرف شازدهها در مورد جومونگ و کارهاش میگند که یونگ پو میگه مشکوک شده هر روز میره بیرون قصر و فهمیده که تعقیبش میکنیم قالمون میزاره تسو هم میگه جومونگ بیار زمین تمرین ببینم چه یاد گرفته

جومونگ میره پیش تسو .تسو هم میگه شنیدم این روزها زیادی میری بیرون قصر چه کار میکنی جومونگ هم جواب درستی نمیده تسویا هم یه شمشیر به جومونگ میده میگه حالا که میره شمشیری زنی تمرین میکنی بیا تا من چند تا چیز یاد بدم جومونگ که میدونه قراره ضایع شه قبول نمیکنه که دو تایی خرش میکند و جومونگ قبول میکنه

در مبارزه هم جومونگ که آماتوره شمشیرو طوری میگیره که میشکنه و تبدیل به خنجر میشه و مونده که خودشو خیس کنه تسو هم بهش میگه درس امروز اینکه که تا کسی بهت چیزی گفت جوگیری نشی شمشیر بکشی و جون خودتو به خطر بندازی

جومونگ هم  که حسابی ضایع شده پیش خودش میگه اگه شمشیرم مثل تسو بود حالیش میکردم  تقصیر من چیه شمشیر جنس مرغوب نبود

و شب با یه بطری مشروب اعلا میره پیش موپال مو رییس آهنگری موپال مو هم اول درمورد قضیه بویونگ میپرسه که و میگه خبرش همه جا رسیده جومونگ هم میره سر اصل مطلب و بهش میگه من هم یه شمشیر مثل دادشم میخوام که نشکن باشه ،برام بساز

 

اون طرف دایی تسو وزیر بالگوئه یه نفر به نام نارو  که شمشیر زن قهاریه را برای تسو میاره و میگه این آدم  بدردت میخوره به عنوان محافظ قبولش کن تا من هم کمکت کنم تا ولعیهد بشی

موپال مو هم وقتی نیت جومونگ میفهمه قبول نمیکنه و میگه بابات بفهمه منو میکشه جومونگ هم میگه حال یه شمشیر چیزی نیست من برای خودم میخواد نمی خوام که شمشیر قاچاق کنم اگه لو رفتیم همه تقصیرها گردن من اصلاً هر روز برات از این مشروبها میارم تا اینکه موپالمو قبول میکنه

در قصر به شاه خبر میدن یکی از قبایل که ازشون شکست خورده بودن دوباره طغیان کردن و ارتش تشکیل دادن گوموا هم عصبانی میشه و میگه پس افرادمون چه غلطی میکردن که فرمانده ها میگنه اونها از سلاحهای قوم هان استفاد کردن برای همین با اون همه افراد شکست خوردیم همین موقع وزیر بو میاید اونجا و میگه خبر رسیده که امپراطور هان فرماندار جدید هیون تو را منصوب کرده و قرار بیاد اینجا عرض ادبی بکنه گوموا هم میگه دشمنانمون از هانیها کمک بهشون رسیده فرماندار هیون تو هم داره میاید اینجا و شصتش خبر دار میشه و میگه تمام افسران برای جلسه فوری خبر کنید

جلسه با حضور وزیران و افسران تشکیل میشه و وزیر بالگوئه میگه اونها عدی نیستن که ما نگران باشم هر چی داشتن جمع کردن 4 تا شمشیر خریدن مگه هانیها بی کارن با چند قوم در پیت همکاری کنه .نخست وزیر بو هم میگه نه اینطور نیست اونها مجهز شدن و فرماندار هیون تو داره میاید اینجا اینها نقشه شونه ژنرال هوک چیل هم میگه فرماندار میخواد بهمون بگه دیگه کشور گشایی نکنیم و برای همین ترسیدن و دشمنهای ما را تجهیز کردن .گوموا هم میگه چه غلطها افراد را بردارین برین باباشون در بیارن و به آهنگری خبر بدین کار ساختن شمشیرها را شروع کنند

خبر به کهرو ایها هم میرسه و سوسونو به سایونگ میگه من میگم دولت هان میخواد با بویه صلح کنه اما بابام میگه اونها اومدن جلوی کشور کشایی بویو بگیرند تو چی میگه .سایونگ میگه مجهز کردن دشمنان بویو برای اینکه که عکس العمل گوموا را ببیند چیه و فرماندار هم بیشتر به خاطر اینکه بفهمه توی آهنگری بویو چه خبر داره میاد اینجا چون میدون که گوموا چقدر دلش شمشیرهای نشکن میخواد .یون تابال هم میگه خوب من درست گفتم تو هم راست میگی ولی به جای این حرفها فکر کن ببین چطور میشه یه پولی از این ماجرا به جیب زد آقای زرنگ . و به اوته میگه یه خبر چین را پیدا کن تا برامون از اوضاع و احوال بویو خبر بیاره پولش هم مهم نیست .رییس جیل هم خبر میاره که کله کنده بازار بویه یه نفره به نام دوچی که خیلی قدرت داره که یون تابال میگه اون هم تحت نظر داشته باشبن برام خبر بیارین

و اتوه میفرسته تا آمار دوچی را براش بیاره . دوچی هم یه آدم کله شقه که علاقه زیادی داره که جیگر خوک را خام خام و خون چکون بخوره

یومی یول هم دوباره در حال مراوده با خدایانه که با فکر کردن در مورد حرفهای هئ موسو عذاب وجدان میگره و نگران میشه که خبر میدن یوهوا برای دیدنش اومده

یومی یول هم میره استقبال یوهوا میگه راه گم کردی اومدین اینجا غافلگیر کردین ما اینجا کلبه درویشی داریم ولی هر وقت دلت تنگ شد بیا پیشمون . یوهوا هم سفره دلشون باز میکنه و حرفهای گوموا میزنه این قصر بزرگه اما من احساس تنهایی میکنم الان دیگه شبها هم از دست این جومونگ خواب ندارم ییهو یاد تو افتادم بیام پیشت درد دل کنم . برای شروع هم یوهوا یه دستمال گلدوزی میده به یومی یول

 

خبر با سرعت نور به ملکه هم میرسه و موجبات نگرانیشو را فراهم میکنه و به خدمتکارش میگه برو زود خبر بیار ببینم جریان چی بوده که این بابا رفته پیش حاج خانوم چون سابقه نداشته

جومونگ هم که عزمشو جمع کرده تا روی تسو کم کنه تصمیم میگیره که خودش از نزدیک مراحل ساخت شمشیرو یاد بگیره و شب قاچاقی وارد کارگاه میشه و موپال مو هم روند کارو براش توضیح میده

 

و جومونگ هم از آهنگری خوشش میاید و آتسینها بالا میزنه و خودش مشغول میشه اون هم با چه عشق و علاقه ای دل به کار بسته .غافل از اینکه نارو مراحل کارو از دور زیر نظر داره

و شمشیرو میبره پیش موپالمو و میگه ببین چه ساختم که موپالمو میگه برای شروع خوبه ولی محصولات من محکمتر از این بود ولی با یه ضربه شمشیر هانیها شکست نمیدونم اونها چی میریزن توی شمشیرهاشون

ناور میره پیش تسو تا جریانو بگه که یونگ پو سر راه جلوش میگیره و  چنان قیافه میگیره که نارو هم میترسه و فکر میکنه یونگ پو  هم کسیه برای خودش و جریانو میگه یونگ پو هم روشنفکریش گل میکنه و میگه به دادش نمیخواد چیزی بگی خودم حلش میکنم یه بابای از جومونگ در بیارم تا همه بفهمند اینجا کجاست و من کیه ام

فرماندار هیون تو هم به بویه میرسه و برای عرض ادب میره پیش گوموا که گوموا میبیه که طرف همون یانگ جونگ دوستشه که پله ها ترقی را با آسانسور بالا رفته و خیالش کمی راحت میشه

گوموا هم برای استقبال یه ضیافت ترتیب میده و از یانگ جونگ پذیرای میکنه و سنگ تمام میزاره اما وزیر بو که میدونه خبرهاییه چپ چپ نگاه میگه و ناراحت آینده بویو است

گوموا به یانگ جونگ میگه یادته قبلاً چی گفتی رفیق حالا که تو فرماندار هیون تو شدی میتونیم روابط دوستانه ای بر قرار کنیم که یانگ جونگ میگه بابا تو شاهی من تازه فرماندار یه شهرشدم .مگه من چیزی دستمه .الان که اینحا اومدم نامه امپراطورمون بهت بدم

گوموا هم تا نامه را میخونه اخمهاش میره توهم میگه همین الان برو به اون امپراطورتون بگو اینجا هیون تو نیست و توی کارهای من دخالت نکنه یانگ جونگ هم میگه پیاده شو با هم بریم چه خبره هر روز کشور گشایی میکنی تازه اسلحه هاتو فقط به ما نفروختین دست ار این کارهات بردار و اگر نه سلاحهامون به همه دشمناتون میدم فکر کنم خبر این کار به گوشت رسیده  نکن این کارهارو  و اگر نه با تمام نیرو به بویو حمله میکنم و حسابی گوموا را تهدید میکنه

جلسه اضطرای برای آرام کردن گوموا با حضور تمام وزیران و افسران و ماموران قصر تشکیل میشه و وزیر بو از شاه بابت این بی احترامی غذر خواهی میکنه یومی یول هم میگه تقصیر یانگ جونگ که که جیک و پوک ما رو میدونه آدم هر چی میخوره از آشنا میخوره خوب که شاه نشده .گوموا هم میگه حیف که مجبورم به این خفت تن بدم ولی به موقع اش چنان حالی از این یانگ جونگ بگیریم تا بفهمه اینجا کجاست و من کی بودم بگین آهنگریو تعطیل کنند سربازهای ارتش هم بفرسیتن خونه هاشون به موپال مو هم بگین چند روزی طرف قصر آفتابی نشه و کسی در مورد جای آهنگری هم حق نداره چیزی بگه و همه از این کار سجده شکر به جا میارند و تشکر میکنند

وزیر بو خبرو به موپالمو میده و میگه همه آهنگرو بفرست خونه هاشون و بگو خودشون را مخفی کنند  .موپالمو هم برای اینکه به جومونگ خبر بده ریسک میکنه و میره به قصر که جومونگ پیدا نمکنه

 

اون طرف جومونگ بی خبر از اوضاع فصر در حال تمرین با موسونگه که شمشیر چوبی رو هم میشکنه موسونگ هم میگه خوبه داری پیشرفت میکنی جومونگ هم میگه من دلم میخواد شمشیر واقعی تمرین کنیم  موسونگ هم میگه حال من یه چیزی گفتم تو هم سریع جو گیر شدی .اگه خودتو ناقص کردی جواب مامانتو چی بدم

 

افراد یانگ جونگ هم تمام قصر را دنبال آهنگری میگردن که چیزی پیدا نمی کند و به یانگ جونگ خبرو میدن یانگ جونگ هم میگه بیشتر بگردین جاسوسان بی خودی خبر ندان .نکته جالب در فیلم اینه که هیون تویها همه شون چینی حرف میزنند ولی وقتی چند سالی توی قصر خودشون زندگی میکنند در هیون تو همه کره ای را مثل بلبل حرف میزنند

جومونگ هم شب بی خبر از همه چیز میره آهنگری و کوره را روشن میکنه غافل از اینکه یونگ و توی کوره مواد منفجر گذشته و جومونگ هم شروع به تلمبه زدن میکنه که کارگاه را منفجر میشه و باز گندی بالا میاره

جومونگ هم چهره اش اینطور میشه و وقتی به خودش میاد تازه فهمیده که چه گندی بالا آورده و اون گوشه شاهد شاهکارشه و اتفاقی که نباید میوفتاد ، افتاد و زیر دست یانگ جونگ موضوع را میفهمه

یونگ پو هم خوشحال از این موفقیت میره پیش تسو و جریانو میگه که تسو هم سرش داد میزنه و میگه تو کی میخواهی آدم شی ما این همه مخفی کار کردیم تا یانگ جونگ دستمون نخونه انوقت تو با این کارت گندشو در اوردی یعنی میخواستی با این کارت جومونگ نابودی کنی یا همه مون را به خاک سیاه بنشونی برو یه فکر به حال خودت کن که اگه بابا بفهمه اعدامت میکنه

یانگ جونگ هم از اینکه مچ گوموا را گرفته خوشحاله و خدا را بنده نیست میره پیشش و میگه خواستین زیر آبی برین دستتون رو شد اینبار به خاطر دوستیمون کوتاه میایم .کرکره آهنگریها را بیارن پایین و اگر دیگه نه ما نه شما . گوموا هم چند سالی از عمرش کم میشه

در این راستا جلسه در قصر تشکیل میشه و همه حسابی پشت سر جومونگ صفحه میزارند و خواستار مجازاتش اون میشند

 

شاه هم جومونگو احضار میکنه و میگه خیالت راحت شد هم آبرو کشورو بردی هم منو ریشخند هیون تو کردی و اینطور زدن توی برجکمون و هیچی هم نمیتونم بگیم جومونگ همه گناهان را گردن میگیره که گوموا میگه از این به بعد تو از شازدهی خلق میشی و از قصر اخراجی برو از جلوی چشم گمشو و جومونگ میگه حالا من یه حرفی زدم و میوفته به التماس که فایده نداره

خبر با سرعت نور به یوهوا میرسه و یوهوا میگه بهتر بزار ندازنش بیرون تا آدم شه اخه اگه این بدرد میخورد که خدا به ما نمیدادش

و به همین سرعت به ملکه و بچه هاش میرسه و موجی از شادی و خوشحال بینشون به وجود میاد و تسو هم برای رسیدن به ولیعهدی امیدوار میشه

جومونگ هم قبل از رفتن میره تا مامانشو ببینه که یوهوا هم برای اینکه وابستگی جومونگ کم کنه اونو نمیبینه جومونگ هم احترامات خداحافظی اجباریو به جا میاره و موداک یه کم طلا وجواهر بهش میده و میگه اینها رو داشته باش بیرون به دردت میخوره

جومونگ میزنه بیرون قصر  شازده ها هم که از موفقیت چقدر خوشحالند

یوهوا به همین هم اکتفا نمیکنه و به موداک میگه برو به دادشت بگو اگه جومونگ اومد سراغ دکش کنه میخوام از صفر شروع کنه

 

جومونگ هم اول میره برکه نگاری و یه کم در مورد کارهاش و آینده اش فکر میکنه و بلند میکنه میره پیش موسونگ که بهش میگند موسونگ از اینجا رفته

جومونگ میره به شهر که سه دزد تو شهر با دیدن جومونگ زاغ سیاهشو چوب میزند .نفری که جومونگ را بررسی میکنه اسمش اویه و رییسشون که لباس زرد پوشیده ماری و اون غلدوره هم اسمش هیپبو مو قشنگه گروهه . این سه نفر بعداً در تشکیل کشور گوگوریو به جومونگ کمک میکند .چه حکومتی راه میندازه جومونگ که با کمک چند تا دزد و راهزن تشکیل میشه و چنین کسانی مقام وزیری و فرماندهی میگیرند

و این سه نفر برای دزدی یه دعوا سوری راه میندازن که این بار بدجور هیپبو ماری را میزنه و وقتی حواس طرف پرت میشه اویه حیبش را میزنه

 

بعد از موفقیت کار میبیند که به کاه دون زدن و این دفعه گنچ دزدیدن

و میرند پیش دوچی و جواهرها رو نشون میدن دوچی هم میگه اینها رو از کی کش رفتین جایی که شما کار میکنید از این مشتریها به طورتون نمیخوره و ماری میگه خوب  پولو رد کن بیاد دو چی هم میگه شماها نمیتونید اینها را جایی آب کنید مال خانوداه سلطنتیه  و میخواد مفت خری کنه که بالاخره به توافق میرسند . در همین حال بویونگ که پیش دوچی به عنوان برده کار میکنه یه ظرف جیگر برای دوچی میاره که فقط هیپبو که خوش میاید و میخوره

 

اویه که دلبسته بویونگ شده براش یه حلقه میاره و احساساتشو ابراز میکنه

 

جومونگ هم بی خبر از خالی بودن جیبش میره فهوه خونه و مشروب میزنه توی رگ و یاد حرفهای شاه و گندهایی که چند روز اخیر زده میوفته

موقعه حساب کردن میفهمه که جیبشو زدن و طرف با جومونگ دست به یغه میشه و به افرادش میگه بزنید و پرتش کنید بیرون

همین موقعه سوسونو هم به اونجا میاید و ماجرا میبنه و میگه من پولشو حساب میکنم ول کنید بنده خدا را و پول میده و به جومونگ میگه شازده ما رو باش پول غذا خوردنشو نداره جومونگ که دوبار کنف شده میگه جبران میکنم سوسونو میگه ما یه پول صدقه در راه خدا دادیم بی ارزشش نکن

 

جومونگ یاد کار سوسونو میوفته و میره جلوشو میگیره و میگه میخوام برات کار کنم بهم کار بده سوسونو هم میگه اخه تو چی داری که من استخدامت کنم هرچی که بهمون گفتی دروغ از آب در اومده تازه زشته من یه پرنسو به کارگری بگیرم و از اونجا میره و جومونگ که بدتر ضایع میشه

 

 webnava.blogfa.com



برچسب ها : , , , , , , , , , , ,

خلاصه قسمت پنجم جومونگ

به خون تشنگان جومونگ با شنیدن خبر غافلگیر میشند و ملکه هم سر پسرهاش داد میزنه و میگه اینطور سر جومونگو زیر آب میخواستین بکنید و به تسو میگه این دادشت که عرضه نداره ولی تو حواست باشه که هنوز ولیعهد نشدی اینطور پیش بره بابات جومونگ ولیعهد میکنه

و دو شازده که احساس خطر کردن به فکر چاره میوفتن یونگ پو میگه بزار من حال جومونگ بگیرم که تسویا میگه لازم نکرده دوباره مثل دفع قبل گندی بالا میاد باید یه فکر اساسی بکنیم و با نقشه جلو بریم تازه باید حواسمون جمع باشه که جریان لو نره تو هم برو مراقب جومونگ باش ببین چه میکنه

مامان جومونگ میگه تقصیر خودمه که تو اینطور بار اومدی میدونی چرا ؟ جومونگ میگه من از همون اول که بچه بودم دیدم که تو همش از ملکه سر کوفت میخوردی و نزاشتی من مبارزه یاد بگیرم و از سیاست چیزی یاد بگیرم تا اینطور دست پا جلوفتی بار بیام یوهوا میگه سرنوشت ما این بوده و هست ولی از امروز میخوام همه تلاشم را بکنم تا تو را شاه کنم تا کار ناتمامی را به سرانجام برسونی که الان هم لازم نیست در این مورد چیزی بدونی تسویا اسماً ولیعهده ولی تو باید سعی کنی تا جاشو بگیری

یوهوا به خدمتکارش موداک می سپاره تا بی سرو صدا یه استاد برای یاد دادن فنون رزمی برای جومونگ پیدا کنه و موداک هم یکی به نام موسونگو به عنوان برادرش معرفی میکنه

فردا یوهوا خودش میره به کوهستان تا از نزدیک طرفو بینه و موسونگ هم میگه من مسئول یکی از بخشهای زندانم یوهوا به جومونگ میگه سعی کن خوب مهارت رزمی یاد بگیری حواست باشه که کسی متوجه موضوع نشه و قضیه لو نره

 

موسونگ هم مصرف مشروبش بالاست اول در مورد شرایط کاریش میگه و جومونگ هم خودشو چومو معرفی میکنه و میگه بریم شمشیر بازی که موسونگ دستهای جومونگو میبینه و میگه تو اول باید این دستهای دخترونه ات را درست کنی فعلاْبرو روی قله اون کوهو برگرد تا من برم یه چیزی بخورم

جومونگ هم دست به کار میشه و میره کوه نوردی و قله را فتح میکنه و شب به موداک میگه این دادشت چیزی بارش هست امیدی داشته باشیم که موادک میگه اره بابا درسته که مشروب زیاد میخوره ولی کارش بد نیست قبل توی گارد سلطنتی کار میکرده

کار جومونگ این روزها شده کوه پیمایی که دیگه تحملش تمام میشه و به موسونگ میگه تو کار دیگه ای بلد نیستی بهم یاد بدی برم دنبال کارم که موسونگ هم میگه بیا دنبالم تا بهت نشون بدم

و میبردش به یه محل کارش که یه زندان تو دل یه غار مخفیه که هیچکس از وجود اون خبر نداره به غیر از یومی یول و مجرمین زندان شده هم کسانی اند که مرگشون به صلاح نبوده و کسی هم از جرمشون خبر نداره و مادام عمر باید اونجا باشند (بازداشگاه وزارت اطلاعات)

موسونگ هم که از قبل به فکر این روز بوده مقدمات کارو از قبل فراهم کرده و به اصطلاح چند چشمه میره برای جومونگ و میگه دیدی چه کردم برو تمرین کن ببینم چی یاد گرفتی .

جومونگ هم گول میخوره و فکر میکنه طرف چیزی بارشه میره تمرین و موسونگ هم دوررادور مراقب تمرینه

اون طرف تسویا و یونگ پو با هم مباره ای می کنند و تسو یونگ پو را شکست میده تا این کار بودن خودشو نشون بده و در مورد جنگ با هان از وزیر بو میپرسه که وزیر بو میگه مهارت و قوی بودن ما در برابر جنس سلاحهای اونها کم میاره باید به فکر ساختن سلاح باشیم

 

 

از آهنگری خبر میرسه که موپال مو رییس آهنگری شمشیر جدیدی ساخته و گوموا که علاقه شدیدی به داشتن سلاح در حد سلاحهای هان رو داره خودش میره به کارگاه تا شمشیرو ببینه و میگه یه مبارزه ترتیب بدین ببینم چه جنسی داره

 

در مقرر یون تابال در بویو خبر میرسه که سوسونو از سفر برگشته که یون تابال به استقبالشون میره .رییس جیل هم از تفکرات و رشادتهای سوسونو در سفر میگه که یون تابال میگه پس خیالم راحت شد که میتونم برای جانشینی روی سوسونو حساب کنم

یون تابال برای زیاد کردن ثروتش تصمیم میگیره که با بویو معامله کنه و دنبال راهی برای دیدن شاه میگرده که سایونگ ( مشاور گروه و بازیگر کیم یانگ در امپراطور دریا) هم اون میبره به جنگل و جایی که یومی یول در حال اجرای مراسم روحانیه و میگه اگه میخواهی شاهو ببینی باید از یومی یول کمک بگیری چون اون روی شاه خیلی نفوذ داره و یون تابال هم میگه خانم با ابن کمالات چرا روحانی شده حیف که شوهر نداره

 

یومی یول در حال برگشتنه که یون تابال میره پیشش و خودشو معرفی میکنه و میگه میخوام آیندمو پیش بینی کنی که در تجارت موفق میشم یا نه که یومی یول یه قرار ملاقات در قصرش به یون تابال میده

برای لو نرفتن ساخت شمشیر ژنرال هوک چیل دستورت لازمه به افرادش میده

شاه هم از اینکه بالاخره شمشیری که میخواست ساخته شده خیلی خوشحاله و مراسمی ترتیب میده میگه توی مبارزه شمشیرو امتحان کنند اون هم در مقابل شمشیری ساخت کشور هان و یومی یول هم برای دیدن مبارزه دعوت میکنه

در این بین تسویا هم برای اینکه خودی نشون بده و پوز جومونگ را بزنه میگه بابا چرا غریبه اجازه بده من و جومونگ شمشیرها را امتحان کنیم  من زیاد بهش سخت نمیگیرم و شمشیر هان میرسه به جومونگ و شمشیره جدید به تسو

تسویا به جومونگ میگه نترس قراره نیست بکشمت تو نگران من نباش و نشون بده ببینم چی توی چنته داری

مبارزه شروع میشه و جومونگ بیشتر به فکر دفاعه که همون اول تسو چند چشمه میره براش که جومونگ میفهمه باید لنگو بندازه

جومونگ هم خودشو پیدا میکنه و یه چیزهایی نوشن میده و در نهایت تسو میپره تا ضربه ای به جومونگ بزنه که شمشیرش میشکنه و جلوی همه کنف میشه

موپال مو هم بلند میشه از  شاه عذر خواهی که شاه هم که از شکست شمشیر اخمهاش رفته توهم و میگه من ناامید نشدم تو زحمتتو کشیدی برو بیشتر تلاش کن و با جایزه تشوقیش هم میکنه

یونگ پو هم تسو را دلداری میده و میگه همه دیدن جومونگ چیزی بارش نبود تو برنده واقعی بودی شمشیر اون بهتر بود که تسویا میگه تو چرا حواست جمع جومونگ نبود امروز معلوم بودکه اون داره شمشیر زنی یاد میگیره تو اینطور میخواهی مراقبش باشی باید بفهمیم که کی و کجا داره بهش آموزش میده

جومونگ هم که خودی نشون داده به مامانش میگه دیدن چطور دفاع میکردم (کتک میخورد ) اینها غریزی بودن موداک هم از پیشرفت و استعداد جومونگ در تمرینات زیر نظر موسونگ میگه

ملکه هم برای اینکه حال یوهوا بگیره و بهش بفهمونه که خبر داره جومونگ پسر کیه یوهوا را میره به قصرش و یه داستان نویس را اجیر میکنه تا داستان زندگی هی موسو را بگه و اون بدبخت هم داستانو شروع میکنه که ملکه هم برای اینکه بگه بی خبر از همه چیزه چند تا داد سر طرف میزنه و میگه اگه این حرفها را جایی بزنی میدم زبونت را ببرن .یوهوا هم که سرخ و سفیده شده برای اینکه سه نشه میگه خودتون هم که گفتیم این یه حرفی زده ولش کنید

بعد از جلسه ملکه خیلی خوشحال میشه و جریانو به دادشش میگه و میگه دلم خیلی خنک شد دادشش هم میگه کجاشو دیدی الان بهش میگم این داستانو توی شهر پخش کنه

شکست خوردن پروژه شمشیر سازی بدجور حال شاه را گرفته و چون قصر دریا وورودخونه نداره میره گوشه نگاری .وزیر بو به یومی یول میگه خوب شده شمشیر شکست و اگر نه میخواست جنگ با هانیها رو راه بندازه و بدبختمون کنه تو برو باهاش حرف بزن تا شاید سر عقل بیاد که یومی یول میگه مگه نمی بینی چطور سر افکنده شده قضیه شمشیر تمام برنامه هاشون خراب کرده هان دشمن بویوست و الان با قضیه هئ موسو فرق داره باید جلوشون در بیایم و من هم تشویق میکنم

یون تابال هم میاید به قصر تا یومی یول را ببینه و براش شیتیل هم میاره

و میرند به اتاق یومی یول که یون تابال با دیدن فضای جو گیره میشه و از دوز و کلکهای که توی تجارت داشته میگه یومی یول میگه خوب حالا گوش میدم بگو چی میخواستی یون تابال هم میگه هیچی اومدم سری بهتون بزنم و عرض ادبی کرده باشم که یومی یول با نگاه بهش میگه خودتی

یون تابال میاید بیرون و یه سایونگ میگه فکر کنم گندش در اومد همون اول دستم رو شد که سایونگ میگه فکر نکنم اعماق وجود شما را کسی به غیر از خدا بدونه

سوسونو و اوته توی بازار تاب میخورند و اوته درمورد ایرادت سرپرستی اون توی سفر میگه که همین موقع جومونگ هم توی بازار راه میره که متوجه میشه دارند تعقیبش میکنند و سریع میره تا طرفو گم کنه که سوسونو را نمیبنیه و از جلوش زود رد میشه سوسونو به اوته میگه یارو دیدی همونی که نجاتش دادیم گفت که شازده است ولی معلوم نیست چرا مثل آدمهای هرزه لباش پوشیده اینجا

جومونگ هم توی یه قهوه خونه تعقیب کننده را قال میزاره

و میره به غار و تمرین را پی میگیره که موقع نهار جومونگ میگه من میخوام زندانیها را ببینم  که موسونگ میگه بریم باهام غذاها را پخش کنیم

و در نهایت موسونگ میخواد غذای یه نفر که توی انفرادیه بده که به جومونگ میگه تو همین جا بایست تا من بیام که جومونگ میگه مگه اون کیه که موسونگ میگه من خودم نمیدونم اینها کی هستند و حتی نمیدونم جرمشون چیه ولی این طرف بیست سال که توی انفرادیه و سفارش شده زیاد مراقبش باشیم که جومونگ بیشتر تحریک میشه و میگه من باید بیام .خیلی دلم می خواد اونو ببینم

جومونگ هم میره داخل سلول و میبینه که داخل سلول یه نفره که موهاش سفید شده و هر دو تا چشمهاش هم کوره شده . این طرف هی موسوست که این همه مدت زندانی شده

همون شب شاه یه کابوس میبینه و همون موقعه بلند میکنه میره پیش یومی یول و میگه من خواب هئ موسو را دیدم ازم کمک میخواست توی این بیست سال اولین بار که این درخواست را ازم داشته تعبیرش چیه یومی یول هم که خیلی جاه خورده گوموا را میپیچونه و میگه تعبیری نداشته رفاقت بینتون باعث شده این خوابها را ببینید که شاه خودش تعبیر میکنه و میگه من باید به پیمانم با هئ موسو عمل کنم و آواره ها را نجات بدم  اون توی خواب میخواستن همین بهم بگه یه روز خوب تعیین کن تا برای اون یابودی بگیریم

جومونگ میره پیش مامانش و جریانو زندانو میگه و میگه من یکیو دیدم توی زندان که بیست ساله توی انفرادیه جرمش هم معلوم نیست چیه چشمهاش هم کور بودن که یوهوا یاد هئ موسو میوفته و میگه آمار طرفو برام بگیر

وزیر بو پیش یومی یول میره که یومی یول بهش میگه شاه میخواد یه مراسم بزرگ داشت برای هئ موسو بگیره وزیر بو هم میگه هئ موسو تا خودش زنده بود برامون دردسر بود حالا که مرده روحش ولمون نمیکنه همین روحشه که باعث میشه شاه جنگو شروع کنه تو باید روح اون از شاه دور کنی

 

یومی یول هم میگه هئ موسو زنده است . بیست سال پیش شاه اونو فراری داد که عملیات بین راه به سرانجامی نرسید و همه فکر کردن اون مرده ولی چند روز بعد از اون ماجرا اومده بود به قصر که ژنرال  چوکچی میخواست اون بکشه من هم با خدایان مشورت کردم  و فهمیدم زنده موندش خواست خدایان بوده و اگه اون بکشیم مورد غضبشون قرار میگیریم من هم بهش گفتم که اونو زندانی کنه تا خودشو بمیره و به کسی چیزی نگه وزیر بو هم تا میشنوه آمپرش میره بالا و میگه کجاست زندان تا اونو بکشم  اگه شاه بفهمه بدبخت میشیم که یومی یول میگه بابا جوش نزن هیچکس از این موضوع خبر نداره اول باید برم سری به اونجا برنم ببینم اصلاً زنده است

و با یومی یول بلند میکند میرن زندان تا هئ موسو را ببینند

 

همون موقعه جومونگ میره به سلول هئ موسو تا هویت اون بپرسه که هئ موسو میگه من خودم هم خبر ندارم برای چی و چه مدت زندانیم کردن دیگه یادم نیستم که کی بودم و چه کار میکردم

 



برچسب ها : , , , , , , , , , , ,

خلاصه قسمت چهارم جومونگ

شاه به جومونگ میگه فاید نداره باید سرتو بزنم و در پیشگاه خدا قربانی کنم تا آدم شی جومونگ هم میوفته به التماس و غلط کردن باباش میگه خودت که چیزی نمیفهمی به فکر مامانت باشه که باید از دست تو چقدر خفت بکشه همین موقع یوهوا هم میاید اونجا و میگه روم سیاه یا این بچه تا بیشتر آبروریزی نشده ما را از قصر بیرون کنید که گوموا میگه نمیخواد ولی باید تنبیه شه بیست شلاق به جومونگ میزنیم

تسو (با لفظ تلفظ اسمهای کره ای تسویا) هم پادر میونی میکنه و میگه این همین طوری نمیتونه درست راه بره و قراره با ما بیاد تا کمان دامول پیدا کنیم بهتره بعداً شلاقش بزنید شاه هم قبول میکنه وجومونگ کم مونده پاهای تسویا را ببوسه

یومی یول به وزیر بو میگه تو هنوز فکر میکنی این پسر هئ موسوه که وزیر بو میگه اگه اون پسر هئ موسو باشه بدبخت باباش توی گور داره ویبره میزنه

یونگ پو که سطحی نگره به تسو اعتراض میکنه و مامانش هم میگه تو برای چی کمک اون کردی که تسویا میگه اگه شلاق میخورد توی قصر میموند اما حالا میتونه با ما بیاید ما هم بیرون قصر سرشو زیر آب میکنیم توی قصر که نمیشه شرشو کم کرد و همه به دسویا و کارهاش امیدوار میشند

جومونگ در حال توجیه کارهاش پیش مامانش که مامانش میگه بویونگ بدبختو شلاق زدن انداختنش بیرون تو کی میخواهی آدم شی فردا باید ببری دنبال کمان دامول اون کمانه مقدسیه که برای ملت بویو داری ارزش زیاده و شازده بویو باید اون کمانو ببینه و از انرژی مقدس اون بهرمند بشه ببنیم تو عرضه داری خودتو نشون بدی یا میترسی بری بیرون قصر حومونگ هم جو گیری میشه و دوباره خالی بندی میکنه چنین کنم و چنان

سه گل پسر برای سفر آماده میشند و شاه میگه توی این سفر تحت هیچ شرایطی نباید هویت خودتون رو کنید برین ببینم بابا چه کار می کنید

توی راه هم جومونگ بی خبر از از ماجرا برای بردارهاش آب میاره و تسویا به یونگ پو میگه تو چیزی نگی تا من کارو ریف کنم و شب موقع استراحت قرار میشه تا جومونگو به عنوان راهنما بنداز جلو و بفرستنش توی جنگل و گم بشه

فردا جومونگ را میفرستن توی باتلاق و ولش میکنند و جومونگ هم تلاشهاش فایده نداره و تسلیم میشه که سوسونو و اوته از اونجا نجاتش میدن و میبرند به اردوگاه

جومونگ به هوش میاید و میره اونجا کشت بزنه که سوسونو را میبینه و متوجه دختر بودنش نمیشه و به جای تشکر میگه اینجا کجاست و ارث باباشو میخواد سوسونو هم میگه این جای دستت درد نکنه اته خیلی پرویی

حرفهای سوسونو به مذاق جومونگ خوش نمی یاد و میره سوسو نو ادب کنه که کتکت میخوره و سوسونو با شلاق یک میزندش و میگه من دخترم ولی چند مثل تو رو حریفم و به افرادش میگه ببندینش تا فرار نکنه

و فردا جومونگ دست بسته میبرند که میخواد فرار کنه که به سوسونو میگه تو میخوای منو چه کار کنی سوسونو میگه خوب تو که چیزی نداری میخوام بفروشمت که جومونگ میگه چرا فروش بزار برات کار کنم ولی الان باید برم جایی بعداً بر میگردم که سوسونو میگه تو ایتقدر خنگی که بلد نیست بهانه درست بیاری بریم اگه پسر خوبی باشی در موردت فکر میکنم

 

 

و به محل قرار با گروه هنگ این میرند .این گروه قراره به جنگ با گروه اکجو برند و تقاضای شمشیر کردن و سوسونو میگه اینها شمشمیرهای بویوست جنس مرقوبتری دارند که بدردتون میخوره اتوه شمشیر را امتحان میکنه و رییسه راضی میشه ولی سوسونو قیمتو که میگه میزنه زیر معامله و کار به در گیری میکشه

 

اتوه و افرادش هم دست به کار میشند و همه شون خلع سلاح می کنن سوسونو هم جو مدیریت میگردش و به اوته میگه بکششون اتوه هم زیر بار نمیره و میگه اگه دوست داری خودت بکششون سوسونو هم میگه ما دیگه باهاتو معامله نمیکنیم و اینها هم میدم دشمناتون تا حالاتون را بگیرند

 

اتوه به سوسونو میگه اینطور نگاه کن بیا منو تنبیه کن اگه میخوای سوسونو میگه بهم احترام میزاری ولی هنوز فکر میکنم بچه ام حرفمو گوش نمیدی و جومونگ هم توی اون وضعیت شروع به نطق میکنه و به سوسونو میگه این بابا به درت نمیخوره باید اونا را مکیشت تا بعداً تلافی میکنند من اگه جای اون بودم...

اتوه هم شمشیرو میکشه و میزاره زیر گلو جومونگ و میگه دیگه فقط مونده بود تو بهمون تیکه بندازی زیادتر از کوپنت حرف بزنی میکشت جومونگ هم کفری میشه و میگه منو بستین اگه راست میگن دستمو باز کنید تا نشونت بدم

سوسونو یکی از کارگرهاشو میفرسته مبارزه و میگه نشون بده ببینم چی بلدی اگه شکست خوردی میفروشمت و اتوه تا میاید حرف بزنه میگه بشین کنار و نگاه کن

 

جومونگ هم اول حسابی کتک میخوره که سوسونو میگه تو انگار فقط زبون داری مردی عمل نیستی که جومونگ هم غیرتی میشه روفته طرفو میاره

 

 

جومونگ هم آزاد می کنند به کار میگیرنش

اونطرف جستجو ادامه داره که یونگ پو خسته میشه و به تسویا میگه بیا برگردیم  و بگیم کمانو دیدم کی میفهمه ولی تسویا با فکرشه غار را پیدا میکنه و توی غار دنبال کمان میگردن

 

کاروان سوسونو به نزدیکی کوه شیجو میرسند و سوسونو میگه تو میخواستی بری اونجا برو آزادی جومونگ هم به سوسنو میگه اسمت چیه بهم بگو تا بعداً جبران کنم سوسونو میگه نمی خواد جبرانی برو فقط ولمون کن.

جومونگ هم سوسونو میبره یه کناره و میگه تو که اسمتو بهم نگفتی ولی من اسممو بهت میگم اسمم جومونگ و شازده بویه هستم ازت خوشم اومده اگه اومدی بویو سری بهم بزن که سوسونو میگه همه را برق میگیره و ما را .. سوسو نو از اونجا میره اما جومونگ اسمش موقع معامله فهمیده بود

 

دو تا شازده کمانو پیدا میکنند و تسویا سعی میکنه زه کمانو جاه بندازه که نمیتونه و به یونگ پو میگه ما همین که دیدمش کافیه برو بزار سرجاش که یونگ پو اصرار میکنه تا زه را جا بندازه که نمیتونه . تسویا میگه تا نشکستیش بده بزارمش سرجاش اگه همه میتونستن این کمانو بکشند که مقدس نبود

و مراسم دعا و هم به جا میارند

جومونگ هم به قله کوه میرسه و استراحت میکنه تا اینکه با صدای بردارش که اونجا اومدن بیدار میشه و  تسویا درمورد گم کردن جومونگ نکات لازمو به یونگ پو میگه و جومونگ اون پشت متوجه اضافه بودن خودش در جمع برادرشها میشه

 

جومونگ هم میرسه به غار و کمانو پیدا میکنه و زه اونو جا میندازه

ولی موقع کشیدن ، کمانو میکشنه و دوباره گندی بالا میاره

یونگپو و تسویا به قصر میرند و به باباشو میگند که جومونگ خودش اصرار داست که جلو بره و راهو پیدا کنه که ما گمش کردیم و هر چی گشتیم پیداش نکردیم یوهوا که وقتی میفهمه میگه اون هنوز نمرده پیدا میشه و فشارش بالا و پایین میره

گوموا هم به ژنرال هوک چی فرمانده ارتشش میگه افراد بردار برو اوکچی دنبال جومونگ بگردین که وزیر بو میگه بردن سربازها توی اکچی به صلاح نیست فکر میکنند میخوایم جنگ کنیم که شاه میگه ژنرال افرداو آماده کنید و حرف اضافه هم نداریم

 

ملکه هم برای چوب لای چرخ گذاشتن میره پیش یومی یول و میگه شاه میخواد ژنرال هوک چی با دویست سرباز بفرسته سراغ جومونگ توی این وضع به صلاح نیست تو برو بهش یه چیزی بگو روی مخش کار کن  که منصرف شه یومی یول میگه من دروغ و دلنگ توی کارم نیستم الان هم دارم عبادت میکنم مزاحم نشید (محترمانه برو بیرون)

افراد آماده رفتن میشند که یونگپو و تسویا هم باهاشون میرند تا جومونگ پیدا کنند ولی دم در می بینند که جومونگ داره میاد به قصر و چشم تسویا و دادشش گرد میشه

و میره دست بوسی مامانش

و به مامانش میگه من کمانو دیدم مادرش هم میگه حتماً دیدیش که از مرگ برگشتی خدا کنه روحت دیگه پاک شده باشه

در همین راستا مراسمی برگزار میشه تا از سه شازده تجلیل بشه که تسو خیلی مستعد میگند من کمان را کشیدم و چه کمانی بود یه پیاله افتخاری نصیبش میشه یونگپو برای اینکه سه نشه میگه من زیاد نتونستم بکشمش و اون هم یه پیالشو میگیره

 

نوبت به جومونگ میرسه جومونگ هم برای اینکه گندش بالا نیاید میگه من اصلا راهو گم کردم و برگشنم شاه هم میگشه خوب پسر بابا حداقل تلاشتو میکردی تا پیداش کنی . یوهوا هم جلوی جمع آب میشه

 

یوهوا هم به جومونگ میگه تو دروغ گفتی هنور آدم نشدی دیگه تا کی میخواهی ابروی منو ببری کاش زنده بر نمیگشتی حداقل خیالم ازت راحت شه که جومونگ میگه من کمانو دیدم کشیدم و شکست خوب میگفتم که اعدامم میکردن هنوز کاری نکرده بودم که دادشم میخواستن بکشنم و توی باتلاق ولم کردن حالا شما بگو من چه خاکی تو سرم کنم

 



برچسب ها : , , , , , , , , , ,