قسمت نهم : حمله به زندان
جومونگ که از مهارت هئ موسو کف بر شده سریع استاد استاد میکنه و میگه من مریدت میشم شروع کن آموزشو
هئ موسو هم میگه بشین جلو ببینم آنتومیت چطوره و یه کم که جومونگو دستمالی میکنه میگه اسکلتت ضعیفه بعد از نیروی درونی خودش به جومونگ میده و روح پدر در بدن بچه میره که جومونگ هم پهلوان ننه ولو میشه وسط
موسونگ هم میاید اونجا میگه این بچه ننه را چه کار کردی بدبخت شدیم که جومونگ بهوش میاید و هئ موسو میگه برو حال کن بدنت رو ساختم
نارو هم آمار زندان را برای تسو میاره که تسو میگه چند نفر بدرد بخور را جمع کن تا بهت بگم .یونگ پو هم میگه من کارو انجام میدم که تسو میگه احساس میکنم خودم باید باشم تو فقط چیزی به مامان نگو
این طرف حاج خانوم دوباره در حال مراوده با خدایانه که نیروی زیادی خرج میکنه
و میاد پیش نخست وزیر بو و میگه بزار گوموا و هئ موسو همدیگه را ببیند هی موسو دیگه زوارش در رفته کاری نمیتونه بکنه وزیر بو هم میگه نه شاه اون ببینه میره جنگ هانیها تازه اگه هانیها بفهمند چی میشه و از این حرفها که یومی یول میگه من کاهن بویوم دیدی تا بحال بد کشورو بخوام بزار همدیگه را ببیند
سه تفنگچی (یوگی و دوستان) برای دیدن جومونگ میاند که جومونگ میگه بویونگو چرا نیوردین که اویه هم ناراحت به جومونگ چند تا تیکه میندازه که جومونگ میگه راست میگی و از اونجا که قسمته جومونگ به کارهای هئ موسو امیدوار شه اویه میگه بیا مبارزه کنیم که موسونگ هم جومونگو شیر میکنه میگه برو جلو برات خوبه
مبارزه شروع میشه که جومونگ مثل قهرمان فیلم هندی اول کتک میخوره اما بعدش غیرتی و بلند میشه و اویه را میزنه و تعجب حضار را بر می انگیزه جومونگ هم که هم که بشدت جوگیر شده میگه نگران نباشین همین روزهاست که بویونگو نجات میدم
و توی غار هم برای موسونگ خالی میبنده که من الان با خرس هم میتونم کشتی بگیرومو از این حرفها
توی قصر هم یوهوا یاد جومونگ میوفته که شاه میاید اونجا و سریع اشکهاشو پاک میکنه که گوموا میگه باز گریه کردی . و میرند توی اتاق و به یوهوا میگه من از هیچی نمیترسم حتی از اونه هانیها و ارتششون ولی ناراحتی تو رو که میبینم غمم میگیره میترسم دق مرگ شی بیوفتی روی دستمون .نگران نباشه جومونگ سرش به سنگ میخوره و آدم میشه من امیداورم
چونگ گو هم سریع خبرو به ملکه میده که تعجب میکنه ولی با یادآوری گذشته میگه دیگه عادی شده برو به کار برس
همین موقع یونگ پو هم میاید اونجا و چون تسو گفته چیزی نگه اونهم که میخواد خودی نشون بده میگه من اینکارو میکنم و اون کارو میکنم که مامانش هم یکم تسلیش میده که یونگ پو عزم خودشو جزم کنه
در آهنگری هم شازدها شمشیرهای جدیدو بررسی میگند که موپالمو میپرسه دادشتون کو اون که بیشتر از شما علاقه داشت که یونگ پو میگه ندیدی جه گندی زد اونو از قصر انداختن بیرون دیگه کسی اسمشو نیاره
نارو هم افراد سری را برای حمله به زندانو آماده میکنه و تسو میگه شروع کنید
موسونگ هم میره از زندان بیرون تا مشروب بخره
گوموا و وزیر بو هم به سمت زندان راه میوفتن که یومی یول هم میگه من هم میخوام اون زندان را ببینم که گوموا میگه یعنی تو از اونجا خبر نداشتی خوب بریم
تسو و افرادش به دم غار میرسند و طی یه عملیات ضربتی وارد غار میشند
اون طرف این دوتا بنده خدا هم بی خبر از همه جا تی ام گرفتند ر حال تمرکزند
مهاجمین وارد غار میشند و تسو میگه همه زندانیها را بکشن
و به سمت سلول هئ موسو میرند که جومونگ متوجه میشه ولی نمیتونه درو باز کنه که هئ موسو میگه راه فرار نیست باید بجنگیم نترس من هستم
تسو و افرادش وارد زندان میشند و جومونگ هم یعنی میخواد از استادش دفاع کنه شمشیر میکشه که بردارهاش روپوشو بر میدارن مثلاً قبلا ًبا این صورتبند شناخته نمیشدن .حومونگ هم میگه از قصر انداختینم بیرون بی خیال جونم هم نمیشید
درگیری شروع میشه که هئ موسو خودی نشون میده تسو هم جلوش در میاد ولی با کمک نارو هم حریفش نمیشه .هئ موسو به خاطر گیر نیوفتن جومونگ مجبور میشه یونگ پو را گروگان بگیره و میرند بیرون از سلول و هر طور شده از غار میزند بیرون
شاه هم در راس هیئتی بلند والا توی راهه که وزیر بو و یومی یول دل توی دلشون نیست
اوطرف تعقیب و گریز ادامه داره که جومونگ و هئ موسو محاصره میشند و دوباره درگیری پیش میاد و جومونگ هم در برابر ناور کم میاره
تسو هم هر چی زور میزنه حریف هئ موسو نمیشه و کفرش در میاد که چطور طرف بهش حمله میکنه و مجبوره دفاع کنه میگه جومونگ ول کنید این بابا کوره را بچسبید تا همه مون رو ردیف نکرده
هئ موسو هم میره کمک جومونگ و تسو را ول میکنه تسو هم که زورش گرفته از پست سر شمشیرو میکنه توی پهلوی هئ موسو .هئ موسو هم میگه حالا که زدی میزنم و یکی میاره توی کتف تسو
جومونگ هم هئ موسو را برمیداره و فرار میکنه تسو هم که کتفش زخم شمشیر برداشته میگه برین دنبالشون
جومونگ هم نارو در توی جنگل قال میزاره و فرار میکنند که توی راه هئ موسو میگه برو منو ول کن و جومونگ رسم شاگردی را به جا میاره و اونو با خودش میبره
تسو هم که حالش بد شده وقتی میفهمه به یونگ پو میگه برو زندان اونجا پاکسازی کن تا لو نرفتیم و خودش میره به قصر
شاه هم تازه میرسه زندان که ژنرال هوک چی تا خون میبنیه میره اوضاع را بررسی کنه
موسونگ هم برمیگرده و میبینه که اوضاع خیطه فرار میکنه
ژنرال هوک چی برمیگرده و به شاه جریانو میگه که گوموا میگه همین الان میرم به داخل که یومی یول و وزیر بو وقتی اسرار شاهو میبینند میفهمند که بدبخت شدن
و توی زندان هم چیزی دستگیروشون نمیشه چون فقط اجساد زندانیها و سربازها اونجاند و اثری از افراد تسو نیست وزیر بو هم زمین و زمانو قسم میده که خبر نداشته و یومی یول برای اینکه سه نشه زود به شاه میگه برگردیم
تسویا هم رو به قبله شده که ملکه میاید اونجا و به یونگ پو میگه میدونستم تو عرضه این کارها نداری چرا نگفتی تسو هم با خودت بردی یونگ پو فقط مثل همیشه معذرت میخواد ملگه میگه حواستون باشه صداشو در نیارین که ممکنه گندش در بیاد
جومونگ هم هئ موسو را میبره یه کلبه بیرون شهر و میگه اینجا بمون تا من دکتر بیارم هئ موسو هم میگه تو اسمت چوموه که میگه نه اسم جومونگه هئ موسو میگه خر نشو بچه برو منو ول کن من برات خطر دارم که جومونگ هم که غیرتی شده و میگه نه
ژنرال هوک چی نتیجه تحقیقات را به شاه میده و میگه به سرانجامی نرسیدیم شاه به وزیر بو میگه فقط منو تو و یومی یول خبر داشتیم ولی کار خود ناکسته یا میگی کی این کارو کرده یا من میدونم تو
وزیر بو هم به یومی یول میگه خیالت راحت شد دیدی اومدن هی موسو را نجات دادن حالا چطور شرشو کم کنیم اگه نفهمیم کار کی بوده گوموا منو به تاریخ پیوند میده که یومی یول میگه کسی از وجود هئ موسو خبر نداشته تا نجاتش بده من کمکمت میکنم
جومونگ هم میره پیش رفیقهاش و جریانو میگه هیپبو میگه کار دوچی بود که جومونگ میگه نه بابا اون آدم اینکارها نیست فعلاً بویونگو نیاز دارم تا یکیو نجات بده و اوته هم اون پشت داره زاغ سیاهشون را چوب میزنه
دوچی هم که بعد از این همه مدت یاد بویونگ میوفته و میگه خوب شنیدم توی قصر پیشگویی بودی و روش درمان هم بلدی بیا این زخم منو درمان کن ببینم و درمان میاید شروع شه که هانگ دان میاید اونجا میگه افردا یون تابال به قهوه خونه حمله کردن
اون طرف هم اوته که میدونه مشکل جومونگ و سه تفنگچی چیه دوچی را میکشونه به قهوه خونه تا جومونگ کارشو بکنه
جومونگ هم میره به مقرر دوجی و بویونگ رو با خودش میبره
اونطرف تسو حالش بدتر میشه و میره توی کما و دکترها به بمب بست خوردن و ملکه هم در حال بال بال زدن
و جلسه بحران تشکیل میشه و وزیر بالگوئه میگه باید به شاه بگیم ملکه میگه اره باید بگیم رفته بودن جومونگ بکشه تا وقتی تسو را کشت درد نکشه پونگ پو هم خیلی مستعد میگه بزارید به عهده من ، من به بابا میگم
بویونک هم میره بالا سر هئ موسو و درمانو شروع میکنه و اوته هم ردشون تا اونجا گرفته
شاه هم میاید بالا سر تسو میگه این گل پسر ما را کی ناکار کرده که یونگ پو هم دوباره فکرش گل میکنه و میگه رفته بودیم شکار یه حیوان بهمون حمله کرد اینطور حالمون رو گرفت .گوموا هم میگه یومی یول بگین بیاد شاید اون با خدایانش یه کاری بکنه
بویونگ هم به جومونگ میگه استادت خوب میشه نگران نباش و از اونجا میره .هیپبو میگه این بنده خدا جرمش بوده که جومونگ میگه نمیدونم فقط بهم گفت توی ارتش دامول بوده که هیپبو هم میگه پدر منهم توی ارتش دامول بود هانیها کشتنش فرمانده ارتششون هم هئ موسو بوده
زخم شمشیری که هئ موسو زده چنان قویه که حج خانوم هر چی زود داره میزنه تا روح سرگردان تسو را به بدنش برمیگردونه و تسو به هوش میاد همه هم خوشحال میشن
و به وزیر بو میگه کی گفته حیوان اونو زخمی کرده اون زخم شمشیر بود
و دو تابی یونگ پو را سوال پیچ میکنند که یونگ پو هم میگه نزنید که همه چیو میگم ما رفته بودیم زندان تا جومونگو بکشیم چون رفته بود اونجا
در مقرر یون تابال سوسونو میخواد به یه تاجر کلاه بردار پوست ببر بفروشه که طرف عرق کرده دستشو عرقی میکنه و میزنه به پوستها و میگه اینها خوب نیست نصف قیمت سوسونو هم کلاه سرش میره و قبول میکنه که یون تابال میاد اونجا و میگه بچه گیر اوردی داری سرشو کلاه میزاری و به افرادش میگه برین دستها این کلاه بردارو قطع کنید به سوسونو که دوباره خیطی بالا اورده میگه خوب شد من هنوز نمردم و اگرنه آینده کاروانمون چی میشد
سایونگ هم خنده اش میگیره و میگه اینقدر غرور نداشته باشه که ممکنه همین غرور و اعتماد به نفس زیادت سرتو به باد بده .اتوه هم میاید اونجاو میگه جای جومونگ پیدا کردم
سه تفنگچی هم در مورد آینده کارشون با جومونگ فلسفه بافی میکنند که ایوه میگه من تا آخرش هستم همین موقع سوسونو هم میاید دیدن جومونگ
سوسونو به جومونگ میگه تو به خاطر من به این حالو روز افتادی بیام پیش من کار کن که جومونگ میگه من برای پاداش که تو را نجات ندادم ولی دیگه دیره شده من الان گرفتارم
همین موقعه بویونگ هم میاد که سوسونو یه جورایی ته دلش خالی میشه
جومونگ رفته دره نگاری توی این غروب زیبا که هئ موسو میاید اونجا و میگه خوب شدم بیا یه کم گفتمان کنیم
هئ موسو میگه چه منظره قشنگیه منو یاد دورانی که با زنم بودم میندازه اما حیف که که نتوسنتم پیشش بمونم و مراقبش باشم .جومونگ هم میگه مادر من هم همینطور بود من نتونستم مراقبش باشم من نمی تونم مراقب خودم باشم چه برسه به اون .هئ موسو میگه اگه دادشهات میخواند تو و مامانتو بکشن برو شکایت کن که جومونگ میگه هیچکس نمیتونه بهشون چیزی بگه اخه اونها شازدهای بویوند من هم جومونگ پسر سوم شاه گوموام که دوباره برق از چشمهای نداشته هئ موسو می پره
که جومونگ پسر بهترین دوستشه
قسمت دهم : من هنوز زنده ام بیا به دیدنم
برچسب ها : جومونگ, هئ موسو, گوموا, بویو, هموسوبویو, جومانگ, جومونک, سوسونو, سوسانو, عکس سوسانو,
خلاصه قسمت هشتم جومونگ
سایونگ پیش یون تابال میره و جریانو میگه و میگه شما بجای جنگ بهتر برین و خواسته اون اجرا کنید که یون تایال میگه من برای نجات دخترم ده بار برابرش زانو میزنم و بلند میکند تا برن پیش دوچی
اون طرف جومونگ سوسونو را آزاد میکنه و سوسونو به جای فرار میگه من بهت اعتماد ندارم و ارث باباشو میخواد که جومونگ میگه من فقط میخوام جبران کنم برو
اون طرف نگهبانان دارن غذا میخورند که اویه هنوز از این کار ناراحته که ماری میگه نترس چند روز دیگه تحمل کن پولو که گرفتیم جیم میزنیم که هان دانگ هم میاید اونجا و یکی میاره پس گردن هیپبو و میگه برین سریع سر پستتون
سوسنو برای اینکه زیر بار منت نره میگه من کمکتو نمیخوام بابام میاید نجاتم میده که جومونگ میگه من فقط میخوام تو رو نجات بدم نمیخوام منتی سرت بزارم مثل همون موقع که منو نجات دادی .اینقدر خر نباش
جومونگ سوسونو را میاره بیرون و میخواند از دیوار برند بالا که ماری و دوستاش میرسند که جومونگ سوسونو را رد میکنه و خودش برمیگرده تا جلوشون بگیره
ایوه میره دنبال سوسونو که جومونگ میخواد جلوش رو بگیره که هیپبو حساب جومونگو میرسه
اونطرف سوسونو اویه را قال میره
این طرف جومونگ در حال خوردن کتکهاست که اویه میگه دختره فرار کرد ماری میگه حال دوچی همه مون میکشه ولی من اول باید اینو بکشم که بویونگ میاید اونجا و برای نجات جومونگ مجبور میشه بگه که جومونگ کیه و قیافه هاشون همه سه در چهار میشه
و شورای سه نفره تشکیل میشه و ماری میگه دیدن نزدیک بکشمیش و همه خونه خراب بشیم هیپبو میگه مگه نه الان همین وضعو نداریم دوچی را چه کنیم که اویه فقط فکر بوینگه و میگه این بدبختی بویونگ زیر سر اونه وقتی از قصر انداختنش بیرون به چه درد میخوره ماری میگه اون به قصر برمیگرده و به ما مدیونه ما که چیزی برای از دست دادن نداریم بیاد کمکش کنیم برای آیندمون خوبه
یون تابال هم برای مذاکره با دوچی میره به خونه دوچی
و این هم قیافه جومونگ که وقتی به هوش میاید ماری و هیپبو ازش معذرت میخواند همین موقع اویه میاد و میگه یون تابال اومده اینجا که ماری هم میگه باید همه از اینجا بریم که بویونگ میگه من نمیتونم بیام اگه بیایم دوچی برادر و خواهرمو میکشه شما برین
جلسه مذاکره شروع میشه و یون تابال میگه حرف حسابتون چیه مگه نمیخوای جلوت زانو بزم که دوچی میگه فایده اش چیه ضرر مالی که زدی چه کار میکنی ابروی رفته ام چی میشه . باید 5 برابر خسارت بهم ابریشم بدی و قول بدی تکرار نشه و به پام بیوفتی که کار به شمشیر کشی میکشه
یون تابال به افرادش میگه غلاف کنید و به دوچی میگه قبوله اول سوسونو را بیار ببینم که هانگ دانگ هم میره سوسونو را بیاره وقتی برمیگرده در گوشی به دوچی میگه بیا بیرون تا چیزی بهتون بگم و جریانو بهش میگه
دوچی که دست خالی شده برمیگرده و به یون تابال میگه قضیه فرق کرده من طمع کردم همه دار و ندارت بده من و از بویو برو .یون تابال هم میگه تا دخترمو نبینم هیچ معامله ای انجام نمیشه .اگه میخوام دخترمو بکش تقدیرش این شده دیگه
دوچی هم داغ دلشو سر هان دانگ در میاره و وقتی بویونگو میبنه میزنه توی گوشش و میگه خیانت کردی و بویونگ هم هر چی کتک میخوره چیزی نمیگه
یون تابال هم برمیگرده خونه اش و میگه دیدین این همه جون کندیم تا اینجا کار پیدا کنیم حالا الکی الکی باید بریم سایونگ هم میگه فکر نکنم لازم باشه چون وقتی زیر دست دوچی رفت سوسونو را بیاره دست خالی اومد حتماً یه اتفاقی برای سوسونو افتاده که نیوردنش شاید فرار کرده
همین موقعه سوسونو در رو باز میکنه و میاد بیرون که یون تابال وقتی سوسونو را میبنه انگار دنیا را بهش دادن
سوسونو جریان نجاتشو میگه اوته میگه الان من میرم بابای دوچی را در میارم که سایونگ میگه بشین بابی شر درست نکن برامون الان که قرار اینجا کار کینم اگه به دوچی حمله کنیم هرج و مرج بالا میگیره بد میشه برامون یون تابال هم میگه دیگه نمی خهواد دردسر درست کنید دوچی هم الان دیگه از وضعمون خبر داره کاری نمیکنه و به سوسونو میگه تو هم ایقدر فکر اون ناجیت نباش اگه اومده یه پاداش خوب بهش میدم
ماری هم جومونگ می بره طرف زندان توی غار و میگه یه جای خوب برای مخفی شدن برات پیدا کردیم مسئول اونجاهم باهامون رفیقه که جومونگ میگه اره با من هم رفیقه موسونگو میگید دیگه .ماری میگه پس اون میدونه تو کی هستی جومونگ میگه اولاً اینقدر بهم نگین عالی جنابو قربان و شازده بگین برادر دوماً موسونگ درمورد من چیزی نمی دونه و شما هم صداشو در نبارین که موسونگ میاد اونجا و جومونگ میبینه
ماری و دوستاش هم مخ موسونگ میزنند و میگند اگه دوچی گیرمون بیاره به تازیخ پیوندمون میده و بهمون جا بده ثواب داره و از این حرفها تا موسونگ راضی میشه و ماری میکشونه یه کنارو میگه تو میدونی این بابا کیه ماری میگه نه دلمون سوخت براش که موسونگ میگه اره توی جای تر نمیشینی
موسونگ به جومونگ میگه خواهرم دنبالت میگشت برو ببین چه کارت داشت که جومونگ میگه به خواهرت هم نگو من اینجام میخوام مخفی بشم موسونگ هم جومونگ میبره توی سلول هئ موسو و میگه فعلاً اینجا باش تا کسی نبیندت
و به هئ موسو میگه بیان یکیو اوردم با هم حرف بزنید تا حوصله دوتاون سر نره . هئ موسو هم میگه خوب تو بودی که گفتی من کیه ام بیان بشین تا برات تعریف کنم
از آهنگری قصر خبر میرسه که موپال مو شمشیر جدیدی ساخته که گوموا دوباره میره اونجا و به یه نگاه به شمشیر میندازه میگه این ششمیر هم بدرد نمیخوره و زود میشکنه که موپالمو دوباره میوفته به التماس و میگه بابا من دیگه بیشتر از این سزم نمیشه منو اخراج کنید که گوموا میگه به جای این حرفها برو دوباره کار کن تا به سرانجامی برسی
همین موقع تسو و یونگ پو هم میان اونجا که شاه بهش میگه از این به بعد مسئولیت آهنگری میدم بهتون تا به موپالمو کمک کنید بسازه شمشیرو
و بعدش بهشون میگه باید بهتون پست بدم این روزها بی کار نباشین و یه پست توی وزارت امور خارجه به تسو میده تا با یون تابال کار کنه و به یونگ پو هم مسئولیت آموزش سربازهای ارتشو میده تا به ژنرال هوک چی کمک کنه
در همین این راستا انجمن مارموزها تشکیل میشه و همه خوشحالند و ملکه میگه من وقتی این خبرها میشنوم چند سال جونتر میشم وزیر بالگوئه برادر ملکه هم میگه اینکه چیزی نیست وقتی شاه مسئولیت آهنگری به این مهمی داده به این دو تا یعنی اینکه نظر مثبتی روشون داره و احتمالاً تسویا قرار ولیعهد شه که ملکه میگه این خبرها نیست من که زنشم هنوز نمیدونم اون چه فکری توی سرشه شما هم نباید سریع گول بخورین . از جومونگ چه خبر حواستون باشه اگه زنده مونده حتماً با مامانش تماس میگیره
تسو هم از اینکه مامانش این روزها گرفته و غمگینه ناراحته که یونگ پو میگه همه اش تقصیر جومونگو و مادرش برم کارشون بسازم که تسو میگه نیمخواد تو فعلاً همین سمت جدیتو بچسب دوباره گندی نزنی
اونطرف توی غار جومونگ در حال تمرین با موسونگه که موسونگ شکست میخوره و بهش میگه من دیگه مهارتم ته کشید دیگه چیز ندارم بهت یاد بدم پس فکر نکن خیلی بلد شدی بهتر یه استاد دیگه پیدا کنی
جومونگ بر میگرده به سلول که هئ موسو میگه داری شمشیر زنی یاد میگیری برای چی بیکاری جومونگ هم میگه میخوام از خودم دفاع کنم هئ موسو میگه مگه تو کی هست که بخوان بکشنت تازه همش اینجا مخفی شدی .نترس بهم بگو تقدیر من اینه که اینجا بمیرم اگه هم بهم چیزی بگی کسی رو ندارم که بهش اینها را بگم جومونگ هم که حرفهای هئ موسو روش تاثیر عمیقی گذاشته سفر دلشو باز میکنه و میگه من گند بزرگی زدم بابام منو از خونه انداخت بیرون برادرهام میخواستن سرمو زیر آب کنند حالا تو بگو جرمت چیه و چه کار میکردی .هی موسو هم میگه تاحالا اسم ارتش دامول را شنیدی یا همه توی بویو اسم اینو یادشون رفته ارتشی که برای پس گرفتن سرزمینهای قوم گوچوسون با دولت هان میجنگید من هم از سربازهان ارتش دامول بودم
در مقرر یون تابال خبرهای جدید از قبایل اطراف رسیده که توی یکی از این قبایل یه شاهی زنش یه جین بچه بدنیا اورده و قانع نبوده و بچه سیزدهم را تولید میکنه که بچه میمیره که سوسونو میگه شاه خلی بوده که دوازده تا براش بس نبوده حالا اینطور نارحت شده که سایونگ میگه اینکه شاه اینقدر بچه میخواسته برای این بوده که قدرت و حکومتشو مستحکمتر کنه اونوقت تو میگی این خبر بدردنخوریه یون تابال هم میگه یاد بگیر دختر من تا کی زنده ام اینها را یادت بدم
در همین حال خبر میرسه تسو هم اومد اونجا و همه میرند استقبال و یون تابال هم بعد از احترام سوسونو را معرفی میکنه که تسو میگه معرف حضورم هست دختر باکمالاتی داری
یون تابال از قوم هان و اختلاف و نزاغ داخلی بین دو تا از فرماندهان قدرتمند اونجا میگه که تسو میگه این خبر خوبیه دیگه چه خبری دارین سوسونو که میخواد تسو را کنف کنه مطلبی را که تازه یاد گرفته در مورد شاه و بچه ها رو به تسو میگه تسو هم که قصد سوسونو را فهمیده میگه خوب من با یه قبیله همسایه اونها رابطه دارم و اینطور اونها را زیر نظر دارم اگه یه روزی بخواند به متحدین من حمله کنند من هم نیروهای کمکی برای متحدینم میفرستم و هم جلوی زاد و ولد خانواده شاهشون را میگیرم این به نعفع من میشه برای همینه که شاهشون خیلی نارحت شده و گریه کرده که با این جواب پوز سوسونو را میزنه
موقع رفتن هم رو به سوسونو میکنه و میگه به من که خیلی خوش گذاشت باز به دیدنمون بیا و میره
سوسونو میگه چه از خود راضییه لحظات خوبی داشته اینجا که باباش میگه مگه ندیدی عشق توی چشماش موج میزد بد نیست که ما با خانواده شاه فامیل شیم که سوسونو میگه من که دلم نمخواد با آدم مغروری مثل اون زندگی کنم اگه شما میخواید برین یه دختر دیگه پیدا کنید
اوته برای سوسونو خبر میاره که جومونگ و سه ارازل فرار کردن و دوچی دنبالشونه ما هر جا را کشتیم پیداشون نکردیم که سوسونو میگه حتماً دوچی پیداشون میکه که اتوه میگه اگه ناراحتی خودم برم توی جنگل پیداشون کنم که سوسونو میگه نه نمیخواد
در زندان ماری برای جومونگ غذا و مشروب فرستاده که موسونگ بهش میده و میگه یه فنون رزمی توپ برات اوردم مال وقتیه که توی گارد سلطنتی بودم بخون بدرت میخوره
جومونگ هم به هئ موسو تعارف میکنه و به قولی هم پیاله میشند که هو موسو بعد از چند سال لبش به مشروب خورده میگه برام از اینها بریز جومونگ هم شروع میکنه و به خوردن و به هئ موسو میگه برام از ارتش دامول بگو چطور با هانیها جنگیدی اونها که سلاحهاشون خیلی قوی بودن هئ موسو میگه جنگیدن تا حد مرگ سلاح ارتش دامول بود اگه هم میبینی شکست خوردیم همه اش به خاطر حماقت من بود چون علارقم اخطارها من به جنگ زره پوشانشون رفتم و گیر افتادم و ارتشمون شکست خورد و من به این حالو روز افتادم به نظرم من خودم باعث زندانی شدن خودم شدم دارم توان بی لیاقتیهامو میدم
اویه میره در خونه دوچی تا از دور سری به بویونگ بزنه که میبینه به بیگاری گرفتنش و هانگ دان کتکش میزنه خونش به جوش میاید میخواد بره جلو که ماری و هیپبو جلوش میگیرند و میگند احمق الان وقتش نیشت .در این بین اوته هم میبیندشون
شب موسونگ که کف گیر ته دیگ خورده میره پیشم وادک و میگه در مورد چومو خبر دارم رد کن بیاد پولو تا بگم
موداک هم سریع خبرو به یوهوا میده که یوهوا میگه همین الان میریم زندان . و شبانه از قصر میزند بیرون که نارو ردشون را میگیره و غار را پیدا میکنه
در غار هم جومونگ در حال تمرینه که هو موسو میگه چون پسر خوبی بودی پیشم موندی من هم بهت شمشیر زنی یاد میدم بده من شمشیرو تا بهت بگم جومونگ میگه ولمون کن اخه تو با چی میخواهی شمشیر بزنی که هئ موسو میگه با قلبم که موسونگ هم میاد اونجا و به جومونگ میگه بیا ملاقاتی داری
یوهوا هم وقتی جومونگو میبینه دلش آروم میگیره و زود میگه باید برم من الان نمیتونم بهت کمک کنم باید خودت کیلیمتو از آب بکشی بیرونو از اونجا میره
هئ موسو هم تا صدای یوهوا میفهمه دوباره برق از چشمهای نداشته بدبختش میپره و داغ دلش تازه میشه
خبر وجود زندانی در غار به ملکه میرسه و یونگ پو میگه جومونگ اونجا قایم شده که ملکه میگه چه زندانیه که من خبر ندارم از اون
و میره پیش شاه اول در مورد سمتهای که به تسو و یونگ پو داده تشکر میکنه و بعد میره سر اصل مطلب و جریانو بهش میگه
شاه قضیه را از وزیر بو میپرسه و وقتی میفهمه میگه این زندان توی کشور منه و من ازش خبر ندارم دیگه تو چی میدونی که من نمیدونم وزیر بو هم گوموا را آروم میکنه و میگه خوب بابای خدا بیامورزت هم خبر نداشت که گوموا میگه خوب حالا که من دارم میخوام برم اونجا مقدمات کارو فراهم کنید
آینده نگرانهای بویو هم جلسه میزارند و کاسه چه کنم چه کنم دستشون میگیرند که وزیر بو میگه اگه شاه قضیه را بفهمه آینده ما و بویه کدوم سمتی میره .من نمیزارم .
جومونگ هم یه شمشیر میده به هئ موسو و هئ موسو مهارت تمام نشدنی خودش حتی پس از سالها به جومونگ نشون میده
و جومونگ هم همون جا خشکش میزنه
قسمت نهم : حمله به زندان
برچسب ها : جومونگ, هئ موسو, گوموا, بویو, هموسوبویو, جومانگ, جومونک, سوسونو, سوسانو, عکس سوسانو,
یانگ جونگ برای گوموا نامه نوشته تا تعطیل کردن آهنگریها را به گوموا یادآوری کنه گوموا هم میگه گور باباش و نامه را نخونده میگه بسوزیندش .توی این اوضاع هم وزیر بالگونه هم بحث میبره سر موضوع ولیعهدی و در مورد اوضاع و آینده بویو میگه و تسو را هم معرفی میکنه که شاه میگه لازم نیست من خودم به فکرش هستم هنوز زوده
یونگ پو از اینکه شاه اینطور جواب داده ناراحته و داییشون میگه من بی خیال نمیشم دوباره بهش میگم تسو هم میگه بابا ول کنید با این کارتون موضوع سه میشه اونوفت همه میگند من عقده ولیعهدی دارم الان که جومونگ اینجا نیست ملکه هم میاید اونجا و میگه تسو راست میگه الان که جومونگ نیست نباید پاپیچ شاه بشیم یونگ پو هم میگه بزارید تا من شر جومونگ کم کنم تا همه چی درست شه
اونطرف موداک هم قضیه مطرح شدن ولیعهدی را به یوهوا میگه و مراتب نگرانیشو ابراز میکنه و میگه جومونگ انداختن بیرون تسو هم میخواد ولیعهد بشه و شاه هم دیگه پیشت نیومده نکنه دیگه دوستتون نداره که یوهوا میگه تو چرا اینقدر صمیمی شدی نمیخواد نگران من باشی من خودم حواسم هست
یوهوا هم که دلش برای بچه اش تنگ شده لباسهای اون میاره تا تجدید خاطرات کنه
اونطرف جومونگ که گرسنه اش شده ولی پول نداره و آواره کوچه ها میشه
که سر راه نارو و افرادش خفتش میکنند جومونگ این دفعه دستو پا بسته نیست ولی ناور با شمشیر خطی روی شکم جومونگ میندازه و میخواد کار تمام کنه که محافظ شاه به دادش میرسه و جومونگ هم فرار میکنه
گروه اراذل سه نفره هم دوباره مشغول کار هستند که ایندفعه چیزی درستی دستشون نمیگیره که ماری میگه این کار بدر ما نمیخوره چند روز این کارو بکنیم هیپبو منو کشته بیاد بریم برای دوچی کار کنیم
سر راه هم جومونگو بی هوش می بینند که ماری میگه این هم بد بیاری دیگه باید بکشیمش که هیپبو و اویه جلوش میگیرند و اویه جومونگ بلند میکنه ببره پیش بویونگ تا نجاتش بده
بویونگ هم تا جومونگ میبینه میشناسدش ولی صداشو در نمیاره
اون طرف ناور هم گزارش کارو به تسو میده که داشتم کارو تمام میکردم که یکی بدجور حالمون را گرفت ولی ما صورتمون را بسته بودیم نشناختمون .یونگ پو میگه حتماً ماماش اون طرفو فرستاده مراقب جومونگ باشه که تسو میگه وقتی طرف شمشیر زن قهاری بوده حتماً بابا اون فرستاده تا مراقب جومونگ باشه
گوموا هم تا جریانو میفهمه به محافظش میگه یا جومونگ پیدا میکنی یا میدم سرت را از تنت جدا کنند
بوبونگ هم معالجه جومونگ شروع میکنه که وقتی نگرانی اویه و هیپبو را میبینه میگه چیه نکنه شما به این روز انداختینش که اونها میگن بیا یه بار اومدیم خوبی کنیم اینطور بزار توی کاسمون
بویونگ هم بالاسر جومونگ یاد خاطراتش با جومونگ میوفته که چطور به خاک سیاه نشوندش
شاه هم اون قصه گو بدبختو میگه براش بیارند و بهش میگه بگو ببینم کی بهت گفت بگی یوهوا از هئ موسو بارداره که طرف میگه دادش ملکه بهم گفت من که از اینجاش خبر نداشتم که گوموا هم بدبختو میکشه
در زندان غار هم سربازها به موسونگ یه بطری مشروب میدن و ازش میخواند که داستان هئ موسو را که توی شهر شنیده براشون بگه و موسونگ هم میره روی منبرو شروع میکنه هئ موسو گوشهاشو تیز میکنه تا ببیند در موردش چی میگند تا اینکه موسونگ میگه یوهوا از هئ موسو باردار بود که برق از چشمهای نداشته هئ موسو میپره
موسونگ هم به افرادش میگه برای امروز بسه برین سرکارتون و هئ مو سو چنان با داد موسونگ صدا میزنه که در و دیوار میلرزه و بهش میگه بانو یوهوا از هئ موسو بار دار بود موسونگ اول میگه شیتیلو رد کن بیاد ولی بعدش میگه خوب من هم شنیدم ولی در مورد آینده اون و بچه اش روایت زیاده یه سری روایت هست که میگند که اون بچشو بزرگ کرده یه سری هم میگند اون خودشو کشته تا بره پیش شوهرش هئ موسو هم یاد یوهوا میوفته و پیش خودش میگه اگه میدونستم کی منو به این روز انداخت که سایه ام بالای زنو و بچه ام نباشه اونوقت من میدونستم اون
اون طرف توی گروه بازرگانی خبر میرسه که دو چی تو کار قاچاق نمکه که یون تابال میگه عجب شجاعتی داره سایونگ هم میگه شجاعتو شما دارین که توی این وضعیت سلاح قاچاق میکنی نمک که چیزی نیست سوسونو هم با پرویی تمام میگه باید وقتی محموله اشون رسید خفتشون کنیم و نمکهاشون رو کش بریم اگه جرات دارند برن شکایت کنند .که یون تابال میگه باید حواستون باشه چون ممکنه اون بخواد تلافی کنه.همین موقع هم خبر میرسه که یومی یول میخواد یون تابال رو ببینه
یوتابال هم بلند میگه بره قصر که سوسنو هم که ذوق کرده سریع لباس پوشیده و به خودش رسیده و به باباش میگه من هم میخوام بیام .دلم میخواد قصرو ببینم چه جور جایه .البته بیشتر دنبال جومونگ میخواد بگرده
و وقتی میرسند به قصر اول از همه میره توی قصر دور بخوره که اوته میگه اینجا قصره حواست باش شر درست نکنی برامون
یومی یول که میدونه درد یون تابال چیه میگه آماده شو بریم پیش شاه تا به هدفت برسی
و توی راه هم سوسونو خودشو معرفی میکنه که یومی یول طالع بینی اون که میکنه میگه آیندت خوبه ولی اگه مرد بودی سرپرست بهتری برای گروهتون میشدی که به مذاق خانم خانما خوش نمی یاد
یون تابال به دیدن شاه میره و شاه میگه خوب بگو ببینم چی داری که میخوای باهمون معامله کنی یون تابال هم از قبایل و کشورهای اطرافش میگه و یکم از اطلاعات خودش در مورد اونها را برای گوموا رو میکنه و میگه خبرگذاری من بهترین اطلاعات و خبرهای دست اولو بهتون میروسنه گوموا هم میگه خوب در عوضش چی میخوای که یون تابال میگه حق کلیه تجارت بویو با کشور هان را میخوام
اونطرف سوسونو هم که حس فضولیش گل کرده میره همه جای قصرو میگرده تا به زمین تمرین میرسه که اونجا تسو داره تمرین میکنه
و بین کار تسو موضوع را میفهمه و چند تا چشمه با تیر کمان میره برای سوسونو تا بترسوندش و بعد که فکر میکنه از بانوان درباره با شمشیر سر به سر سوسونو میزاره و تفتیش بدنیش میکنه تا ببینه عکس العملش چیه
سوسونو هم یه کف گرگی میره توی سینه تسو و گارد میگیره که تسو و میگه نه بابا بیا جلو ببینم چی بلدی
که اول کار تسو میزنه توی مسخره کردن سوسونو که سوسونو بعد از یه عالمه زود زدن موفق میشه یه ضربه ای به تسو بزنه
تسو که خوشش اومده میگه خوب خودت خواستی حالا بهت نشون میده و در دور دوم عرصه بر سوسونو تنگه میشه که کاهنهای معبد میاند اونجا وبه داداش میرسند و سوسونو تازه حساب کار دستش میاید تسو هم وقتی میفهمه که سوسونو بانوی درباره نیست خیلی خوشحال میشه و رگهای از عشق توی وجودش پدیدار میشه
ماری توی بازار موسونگو میبینه و میگه برامون یه کار میتونی پیدا کنی موسونگ هم میگه من خودم یکی نیست یه کار برام پیدا کنه و در این بین چند نفرو میبیند که پوستر جومونگ توی دستشونه و دارند دنبالش میکردن که که هر دوتاشون تا پوستور میبیند میزن کوچه علی چپ
اونطرف جومونگ بهوش میاد و تا بویونگو میبینه ناراحت میشه و این میگه تقصیر من بود اون میگه نه تقصیر من بود از این حرفها که جومونگ به معذرت اکتفا میکنه و میگه حیف الان دستم به جایی بند نیست کمکت کنم چون از قصر انداختنم بیرون
ماری هم سریع میره پیش بویوگ و دوستاش که میبند جومونگ خوب شده و از جومونگ می پرسه تو کی هستی چرا دنبالتن و میخواستن سرتو بکنن زیر آب بیا تا برامون شر درست نکردی برو از اینجا
بویونگ به جومونگ میگه دوباره گندی زدی که دنبالتن که جومونگ میگه میگه من که جایی ندارم برم یه کار برام پیداکن تا همینجا بمونم
موسونگ هم قضیه جومونگ به موداک میگه و موداک هم خبرو به یوهوا میروسنه که یوهوا تا مرز سکته کردن پیش میره
شازده ها برای دادن گزارش روزانه کارهاشون پیش ملکه میرند که ملکه میگه جومونگو چه کردین که میگند ممعلوم نیست کجا جیم زده همه جا پوسترهاشو پخش کردیم فایده نداشته ملکه میگه یعنی از بویو رفته که تسو میگه اون شلوارش نمیتونه بالا بکشه کجا میتونه بره پیداش میکنیم .ملکه به تسو میگه اینها را ول کن میخوام برات آستین بالا بزنم دختر ژنرال هوک چی خوبه من پسندیدمش که تسو میگه من زن نمیخوام که مامانش میگه ای شیطون بگو ببینم کیو میخوای تسو میگه یکیو میخوام ولی باید مطمئن شم
تسو هم که از سوسونو خوشش اومده توی فکر اینکه که چطور پا جلو بزاره
سایونگ هم به سوسونو مگه موپال مو رییس آهنکریه اگه میخوایم فرمول ساخت شمشیرهای بویو را یاد بگیرم باید از زیر زبون اون بکشیم بیرون که رییس پیل میگه شما برین اون با من
رییس پیل اول از در دوستی چند ساله میره جلو که موپال مو هم عصبانی میشه و با رییس پیل دست به یغه میشه
کار جومونگ به جایی رسیده که بویونگ میبردش پیش دوچی تا بهش کار بده و میگه قبلاً توی آهنگری کار میکرده دوچی هم میگه به این بابا کار بدین .بویونگ هم تشکر میکنه که دوچی میگه لازم نیست این هم به پرداخت دینت اضافه میکنم حواست باشه که به من مدیونی و اگه نتونی جبران کنی من میدونم و تو
شب سوسو نو هم افرادشو برمیداره تا برن جایی که دوچی قراره بارها تحویل بگیره تا اونها را خفت کنند و دوچی را هم بکشن که جومونگ هم بین افراد هست
وقت حمله هم جومونگ افراد سوسونو را میکشه و وقتی اوته میخواد دوچی را بکشه جلوش میگیره
بعد از ماجرا دوچی به جومونگ میگه آفرین شمشیر زنیت خوب بود جونمو نجات دادی که جومونگ چقدر خوشحال میشه . دوچی به هان دانگ زیر دست میگه برو ببین اون اشرار کی بودن خفتمون کردن
سوسونو هم از اینکه جومونگ برای دوچی کار میکنه ناراحته و پیش خودش میگه کاش بهش کار میدادم که اوته هم میاد اونجا میگه دیدی هی کمکش کردی امروز اینطور موی دماغمون شد سوسونو میگه بعداً میتونیم دوچی را بکشیم تو نگران نباش
هانگ دانگ خبر میاره که کار اون شب زیر سر یون تابال بوده دوچی هم به ماری و همقطاریهاش یه پول خوب میده و میگه برین سوسونو را بکنید توی گونی و برام بیارن
وسط کار اویه میگه بیان بی خیال شیم بابا دردسر داره که بهش میگند نگرانی چیه پولو بچسب مگه نمیخواهی بویونگ را آزاد کنی
و شب یواشکی به مقرر یون تابال میرند و هیپبو میره اتاق سوسونو که سوسونو با شلاق میخواد ارتیس بازی در بیاره که هیپبو میندازدش تنگ دیوار
بقیه وقتی که کار تمام میشه تازه متوجه موضوع میشند
یون تابال میگه من میدونستم اینطور میشه نگفتم همون اول . باید سوسونو را زنده برام بیارین و اگرنه میدم هموتون را بکشن .و به سایونگ میگه برو سر میز مذاکره ببین دوچی حرف حسابش چیه و به اوته میگه تو هم افراد ببر اون اطرافو محاصره کن و وقتی سوسونو آزاد شد دوچی و افرادشو بکشین
اونطرف سوسونو را از گونی در میارند و دوچی یه میاره توی گوش سوسونو و میگه تو یه الف بچه میخواستی کارمنو بسازی بزار بابات بیاد تا تکلیفمو باهاتون مشخص کنم
جلسه مداکره تشکیل میشه که دوچی به سایونگ میگه برو بچه به بزرگتر بگو بیاد به پام بیوفته تا اون موقعه به فکر بکنم تازه افرادت هم که اینجا جاسازی کردی با خودت ببر در ضمن اگه رییسوتون تا صبح نیاد سوسونو را میکشم .که جومونگ تازه شصتش خبردار میشه گرگان کیه
و میره سمت انبار و وقتی اویه و هیپبو میرند چیزی بخورن از فرصت استفاده میکنه میره تا سوسونو را نجات بده
اما وقتی دست سوسونو را باز میکنه اون از این کارش گیج میشه و فرار نمیکنه
برچسب ها : جومونگ, هئ موسو, گوموا, بویو, هموسوبویو, جومانگ, جومونک, سوسونو, سوسانو, عکس سوسانو,
وزیر بو به سمت سلول هئ موسو میرند و جومونگ هم که متوجه موضوع شده سریع میره قایم میشه و ماجرا را نگاه میکنه
موسونگ هم وزیر بو و یومی یول به داخل سلول میبره که همون اول هئ موسو موضوع را میفهمه و میگه این دونفر کی اند اوردی که یکیشون زنه و برای اولین بار که اومده اینجا وزیر بو و یومی یول که ترسیدن سریع میرند بیرون تا سه نشه و دم در به موسونگ میگه اگه به کسی چیزی در این مورد گفتی میدم باباتو در بیارن
موسونگ هم میره پیش جومونگ میگه خواهشن دیگه اینجا نیا که سرمون را به باد میدی هر وقت خواستی بگو من کوهستان .حومونگ هم میگه وزیر بو برای چی اومده اون طرفو ببینه مگه اون کیه موسونگ هم میگه بابا به تو چه بیا برو به زندگیت برسه و ما را از نون خوردن ننداز
جومونگ هم میره منظره نگاری روی کوه و به حرفهای هئ موسو فکر میکنه که چقدر طرفو زندانی کردن که یادش نیست کی بوده و چه میکرده
این طرف شازدهها در مورد جومونگ و کارهاش میگند که یونگ پو میگه مشکوک شده هر روز میره بیرون قصر و فهمیده که تعقیبش میکنیم قالمون میزاره تسو هم میگه جومونگ بیار زمین تمرین ببینم چه یاد گرفته
جومونگ میره پیش تسو .تسو هم میگه شنیدم این روزها زیادی میری بیرون قصر چه کار میکنی جومونگ هم جواب درستی نمیده تسویا هم یه شمشیر به جومونگ میده میگه حالا که میره شمشیری زنی تمرین میکنی بیا تا من چند تا چیز یاد بدم جومونگ که میدونه قراره ضایع شه قبول نمیکنه که دو تایی خرش میکند و جومونگ قبول میکنه
در مبارزه هم جومونگ که آماتوره شمشیرو طوری میگیره که میشکنه و تبدیل به خنجر میشه و مونده که خودشو خیس کنه تسو هم بهش میگه درس امروز اینکه که تا کسی بهت چیزی گفت جوگیری نشی شمشیر بکشی و جون خودتو به خطر بندازی
جومونگ هم که حسابی ضایع شده پیش خودش میگه اگه شمشیرم مثل تسو بود حالیش میکردم تقصیر من چیه شمشیر جنس مرغوب نبود
و شب با یه بطری مشروب اعلا میره پیش موپال مو رییس آهنگری موپال مو هم اول درمورد قضیه بویونگ میپرسه که و میگه خبرش همه جا رسیده جومونگ هم میره سر اصل مطلب و بهش میگه من هم یه شمشیر مثل دادشم میخوام که نشکن باشه ،برام بساز
اون طرف دایی تسو وزیر بالگوئه یه نفر به نام نارو که شمشیر زن قهاریه را برای تسو میاره و میگه این آدم بدردت میخوره به عنوان محافظ قبولش کن تا من هم کمکت کنم تا ولعیهد بشی
موپال مو هم وقتی نیت جومونگ میفهمه قبول نمیکنه و میگه بابات بفهمه منو میکشه جومونگ هم میگه حال یه شمشیر چیزی نیست من برای خودم میخواد نمی خوام که شمشیر قاچاق کنم اگه لو رفتیم همه تقصیرها گردن من اصلاً هر روز برات از این مشروبها میارم تا اینکه موپالمو قبول میکنه
در قصر به شاه خبر میدن یکی از قبایل که ازشون شکست خورده بودن دوباره طغیان کردن و ارتش تشکیل دادن گوموا هم عصبانی میشه و میگه پس افرادمون چه غلطی میکردن که فرمانده ها میگنه اونها از سلاحهای قوم هان استفاد کردن برای همین با اون همه افراد شکست خوردیم همین موقع وزیر بو میاید اونجا و میگه خبر رسیده که امپراطور هان فرماندار جدید هیون تو را منصوب کرده و قرار بیاد اینجا عرض ادبی بکنه گوموا هم میگه دشمنانمون از هانیها کمک بهشون رسیده فرماندار هیون تو هم داره میاید اینجا و شصتش خبر دار میشه و میگه تمام افسران برای جلسه فوری خبر کنید
جلسه با حضور وزیران و افسران تشکیل میشه و وزیر بالگوئه میگه اونها عدی نیستن که ما نگران باشم هر چی داشتن جمع کردن 4 تا شمشیر خریدن مگه هانیها بی کارن با چند قوم در پیت همکاری کنه .نخست وزیر بو هم میگه نه اینطور نیست اونها مجهز شدن و فرماندار هیون تو داره میاید اینجا اینها نقشه شونه ژنرال هوک چیل هم میگه فرماندار میخواد بهمون بگه دیگه کشور گشایی نکنیم و برای همین ترسیدن و دشمنهای ما را تجهیز کردن .گوموا هم میگه چه غلطها افراد را بردارین برین باباشون در بیارن و به آهنگری خبر بدین کار ساختن شمشیرها را شروع کنند
خبر به کهرو ایها هم میرسه و سوسونو به سایونگ میگه من میگم دولت هان میخواد با بویه صلح کنه اما بابام میگه اونها اومدن جلوی کشور کشایی بویو بگیرند تو چی میگه .سایونگ میگه مجهز کردن دشمنان بویو برای اینکه که عکس العمل گوموا را ببیند چیه و فرماندار هم بیشتر به خاطر اینکه بفهمه توی آهنگری بویو چه خبر داره میاد اینجا چون میدون که گوموا چقدر دلش شمشیرهای نشکن میخواد .یون تابال هم میگه خوب من درست گفتم تو هم راست میگی ولی به جای این حرفها فکر کن ببین چطور میشه یه پولی از این ماجرا به جیب زد آقای زرنگ . و به اوته میگه یه خبر چین را پیدا کن تا برامون از اوضاع و احوال بویو خبر بیاره پولش هم مهم نیست .رییس جیل هم خبر میاره که کله کنده بازار بویه یه نفره به نام دوچی که خیلی قدرت داره که یون تابال میگه اون هم تحت نظر داشته باشبن برام خبر بیارین
و اتوه میفرسته تا آمار دوچی را براش بیاره . دوچی هم یه آدم کله شقه که علاقه زیادی داره که جیگر خوک را خام خام و خون چکون بخوره
یومی یول هم دوباره در حال مراوده با خدایانه که با فکر کردن در مورد حرفهای هئ موسو عذاب وجدان میگره و نگران میشه که خبر میدن یوهوا برای دیدنش اومده
یومی یول هم میره استقبال یوهوا میگه راه گم کردی اومدین اینجا غافلگیر کردین ما اینجا کلبه درویشی داریم ولی هر وقت دلت تنگ شد بیا پیشمون . یوهوا هم سفره دلشون باز میکنه و حرفهای گوموا میزنه این قصر بزرگه اما من احساس تنهایی میکنم الان دیگه شبها هم از دست این جومونگ خواب ندارم ییهو یاد تو افتادم بیام پیشت درد دل کنم . برای شروع هم یوهوا یه دستمال گلدوزی میده به یومی یول
خبر با سرعت نور به ملکه هم میرسه و موجبات نگرانیشو را فراهم میکنه و به خدمتکارش میگه برو زود خبر بیار ببینم جریان چی بوده که این بابا رفته پیش حاج خانوم چون سابقه نداشته
جومونگ هم که عزمشو جمع کرده تا روی تسو کم کنه تصمیم میگیره که خودش از نزدیک مراحل ساخت شمشیرو یاد بگیره و شب قاچاقی وارد کارگاه میشه و موپال مو هم روند کارو براش توضیح میده
و جومونگ هم از آهنگری خوشش میاید و آتسینها بالا میزنه و خودش مشغول میشه اون هم با چه عشق و علاقه ای دل به کار بسته .غافل از اینکه نارو مراحل کارو از دور زیر نظر داره
و شمشیرو میبره پیش موپالمو و میگه ببین چه ساختم که موپالمو میگه برای شروع خوبه ولی محصولات من محکمتر از این بود ولی با یه ضربه شمشیر هانیها شکست نمیدونم اونها چی میریزن توی شمشیرهاشون
ناور میره پیش تسو تا جریانو بگه که یونگ پو سر راه جلوش میگیره و چنان قیافه میگیره که نارو هم میترسه و فکر میکنه یونگ پو هم کسیه برای خودش و جریانو میگه یونگ پو هم روشنفکریش گل میکنه و میگه به دادش نمیخواد چیزی بگی خودم حلش میکنم یه بابای از جومونگ در بیارم تا همه بفهمند اینجا کجاست و من کیه ام
فرماندار هیون تو هم به بویه میرسه و برای عرض ادب میره پیش گوموا که گوموا میبیه که طرف همون یانگ جونگ دوستشه که پله ها ترقی را با آسانسور بالا رفته و خیالش کمی راحت میشه
گوموا هم برای استقبال یه ضیافت ترتیب میده و از یانگ جونگ پذیرای میکنه و سنگ تمام میزاره اما وزیر بو که میدونه خبرهاییه چپ چپ نگاه میگه و ناراحت آینده بویو است
گوموا به یانگ جونگ میگه یادته قبلاً چی گفتی رفیق حالا که تو فرماندار هیون تو شدی میتونیم روابط دوستانه ای بر قرار کنیم که یانگ جونگ میگه بابا تو شاهی من تازه فرماندار یه شهرشدم .مگه من چیزی دستمه .الان که اینحا اومدم نامه امپراطورمون بهت بدم
گوموا هم تا نامه را میخونه اخمهاش میره توهم میگه همین الان برو به اون امپراطورتون بگو اینجا هیون تو نیست و توی کارهای من دخالت نکنه یانگ جونگ هم میگه پیاده شو با هم بریم چه خبره هر روز کشور گشایی میکنی تازه اسلحه هاتو فقط به ما نفروختین دست ار این کارهات بردار و اگر نه سلاحهامون به همه دشمناتون میدم فکر کنم خبر این کار به گوشت رسیده نکن این کارهارو و اگر نه با تمام نیرو به بویو حمله میکنم و حسابی گوموا را تهدید میکنه
جلسه اضطرای برای آرام کردن گوموا با حضور تمام وزیران و افسران و ماموران قصر تشکیل میشه و وزیر بو از شاه بابت این بی احترامی غذر خواهی میکنه یومی یول هم میگه تقصیر یانگ جونگ که که جیک و پوک ما رو میدونه آدم هر چی میخوره از آشنا میخوره خوب که شاه نشده .گوموا هم میگه حیف که مجبورم به این خفت تن بدم ولی به موقع اش چنان حالی از این یانگ جونگ بگیریم تا بفهمه اینجا کجاست و من کی بودم بگین آهنگریو تعطیل کنند سربازهای ارتش هم بفرسیتن خونه هاشون به موپال مو هم بگین چند روزی طرف قصر آفتابی نشه و کسی در مورد جای آهنگری هم حق نداره چیزی بگه و همه از این کار سجده شکر به جا میارند و تشکر میکنند
وزیر بو خبرو به موپالمو میده و میگه همه آهنگرو بفرست خونه هاشون و بگو خودشون را مخفی کنند .موپالمو هم برای اینکه به جومونگ خبر بده ریسک میکنه و میره به قصر که جومونگ پیدا نمکنه
اون طرف جومونگ بی خبر از اوضاع فصر در حال تمرین با موسونگه که شمشیر چوبی رو هم میشکنه موسونگ هم میگه خوبه داری پیشرفت میکنی جومونگ هم میگه من دلم میخواد شمشیر واقعی تمرین کنیم موسونگ هم میگه حال من یه چیزی گفتم تو هم سریع جو گیر شدی .اگه خودتو ناقص کردی جواب مامانتو چی بدم
افراد یانگ جونگ هم تمام قصر را دنبال آهنگری میگردن که چیزی پیدا نمی کند و به یانگ جونگ خبرو میدن یانگ جونگ هم میگه بیشتر بگردین جاسوسان بی خودی خبر ندان .نکته جالب در فیلم اینه که هیون تویها همه شون چینی حرف میزنند ولی وقتی چند سالی توی قصر خودشون زندگی میکنند در هیون تو همه کره ای را مثل بلبل حرف میزنند
جومونگ هم شب بی خبر از همه چیز میره آهنگری و کوره را روشن میکنه غافل از اینکه یونگ و توی کوره مواد منفجر گذشته و جومونگ هم شروع به تلمبه زدن میکنه که کارگاه را منفجر میشه و باز گندی بالا میاره
جومونگ هم چهره اش اینطور میشه و وقتی به خودش میاد تازه فهمیده که چه گندی بالا آورده و اون گوشه شاهد شاهکارشه و اتفاقی که نباید میوفتاد ، افتاد و زیر دست یانگ جونگ موضوع را میفهمه
یونگ پو هم خوشحال از این موفقیت میره پیش تسو و جریانو میگه که تسو هم سرش داد میزنه و میگه تو کی میخواهی آدم شی ما این همه مخفی کار کردیم تا یانگ جونگ دستمون نخونه انوقت تو با این کارت گندشو در اوردی یعنی میخواستی با این کارت جومونگ نابودی کنی یا همه مون را به خاک سیاه بنشونی برو یه فکر به حال خودت کن که اگه بابا بفهمه اعدامت میکنه
یانگ جونگ هم از اینکه مچ گوموا را گرفته خوشحاله و خدا را بنده نیست میره پیشش و میگه خواستین زیر آبی برین دستتون رو شد اینبار به خاطر دوستیمون کوتاه میایم .کرکره آهنگریها را بیارن پایین و اگر دیگه نه ما نه شما . گوموا هم چند سالی از عمرش کم میشه
در این راستا جلسه در قصر تشکیل میشه و همه حسابی پشت سر جومونگ صفحه میزارند و خواستار مجازاتش اون میشند
شاه هم جومونگو احضار میکنه و میگه خیالت راحت شد هم آبرو کشورو بردی هم منو ریشخند هیون تو کردی و اینطور زدن توی برجکمون و هیچی هم نمیتونم بگیم جومونگ همه گناهان را گردن میگیره که گوموا میگه از این به بعد تو از شازدهی خلق میشی و از قصر اخراجی برو از جلوی چشم گمشو و جومونگ میگه حالا من یه حرفی زدم و میوفته به التماس که فایده نداره
خبر با سرعت نور به یوهوا میرسه و یوهوا میگه بهتر بزار ندازنش بیرون تا آدم شه اخه اگه این بدرد میخورد که خدا به ما نمیدادش
و به همین سرعت به ملکه و بچه هاش میرسه و موجی از شادی و خوشحال بینشون به وجود میاد و تسو هم برای رسیدن به ولیعهدی امیدوار میشه
جومونگ هم قبل از رفتن میره تا مامانشو ببینه که یوهوا هم برای اینکه وابستگی جومونگ کم کنه اونو نمیبینه جومونگ هم احترامات خداحافظی اجباریو به جا میاره و موداک یه کم طلا وجواهر بهش میده و میگه اینها رو داشته باش بیرون به دردت میخوره
جومونگ میزنه بیرون قصر شازده ها هم که از موفقیت چقدر خوشحالند
یوهوا به همین هم اکتفا نمیکنه و به موداک میگه برو به دادشت بگو اگه جومونگ اومد سراغ دکش کنه میخوام از صفر شروع کنه
جومونگ هم اول میره برکه نگاری و یه کم در مورد کارهاش و آینده اش فکر میکنه و بلند میکنه میره پیش موسونگ که بهش میگند موسونگ از اینجا رفته
جومونگ میره به شهر که سه دزد تو شهر با دیدن جومونگ زاغ سیاهشو چوب میزند .نفری که جومونگ را بررسی میکنه اسمش اویه و رییسشون که لباس زرد پوشیده ماری و اون غلدوره هم اسمش هیپبو مو قشنگه گروهه . این سه نفر بعداً در تشکیل کشور گوگوریو به جومونگ کمک میکند .چه حکومتی راه میندازه جومونگ که با کمک چند تا دزد و راهزن تشکیل میشه و چنین کسانی مقام وزیری و فرماندهی میگیرند
و این سه نفر برای دزدی یه دعوا سوری راه میندازن که این بار بدجور هیپبو ماری را میزنه و وقتی حواس طرف پرت میشه اویه حیبش را میزنه
بعد از موفقیت کار میبیند که به کاه دون زدن و این دفعه گنچ دزدیدن
و میرند پیش دوچی و جواهرها رو نشون میدن دوچی هم میگه اینها رو از کی کش رفتین جایی که شما کار میکنید از این مشتریها به طورتون نمیخوره و ماری میگه خوب پولو رد کن بیاد دو چی هم میگه شماها نمیتونید اینها را جایی آب کنید مال خانوداه سلطنتیه و میخواد مفت خری کنه که بالاخره به توافق میرسند . در همین حال بویونگ که پیش دوچی به عنوان برده کار میکنه یه ظرف جیگر برای دوچی میاره که فقط هیپبو که خوش میاید و میخوره
اویه که دلبسته بویونگ شده براش یه حلقه میاره و احساساتشو ابراز میکنه
جومونگ هم بی خبر از خالی بودن جیبش میره فهوه خونه و مشروب میزنه توی رگ و یاد حرفهای شاه و گندهایی که چند روز اخیر زده میوفته
موقعه حساب کردن میفهمه که جیبشو زدن و طرف با جومونگ دست به یغه میشه و به افرادش میگه بزنید و پرتش کنید بیرون
همین موقعه سوسونو هم به اونجا میاید و ماجرا میبنه و میگه من پولشو حساب میکنم ول کنید بنده خدا را و پول میده و به جومونگ میگه شازده ما رو باش پول غذا خوردنشو نداره جومونگ که دوبار کنف شده میگه جبران میکنم سوسونو میگه ما یه پول صدقه در راه خدا دادیم بی ارزشش نکن
جومونگ یاد کار سوسونو میوفته و میره جلوشو میگیره و میگه میخوام برات کار کنم بهم کار بده سوسونو هم میگه اخه تو چی داری که من استخدامت کنم هرچی که بهمون گفتی دروغ از آب در اومده تازه زشته من یه پرنسو به کارگری بگیرم و از اونجا میره و جومونگ که بدتر ضایع میشه
webnava.blogfa.com
برچسب ها : جومونگ, هئ موسو, گوموا, بویو, هموسوبویو, جومانگ, جومونک, سوسونو, سوسانو, عکس سوسونو, سایونگ,
به خون تشنگان جومونگ با شنیدن خبر غافلگیر میشند و ملکه هم سر پسرهاش داد میزنه و میگه اینطور سر جومونگو زیر آب میخواستین بکنید و به تسو میگه این دادشت که عرضه نداره ولی تو حواست باشه که هنوز ولیعهد نشدی اینطور پیش بره بابات جومونگ ولیعهد میکنه
و دو شازده که احساس خطر کردن به فکر چاره میوفتن یونگ پو میگه بزار من حال جومونگ بگیرم که تسویا میگه لازم نکرده دوباره مثل دفع قبل گندی بالا میاد باید یه فکر اساسی بکنیم و با نقشه جلو بریم تازه باید حواسمون جمع باشه که جریان لو نره تو هم برو مراقب جومونگ باش ببین چه میکنه
مامان جومونگ میگه تقصیر خودمه که تو اینطور بار اومدی میدونی چرا ؟ جومونگ میگه من از همون اول که بچه بودم دیدم که تو همش از ملکه سر کوفت میخوردی و نزاشتی من مبارزه یاد بگیرم و از سیاست چیزی یاد بگیرم تا اینطور دست پا جلوفتی بار بیام یوهوا میگه سرنوشت ما این بوده و هست ولی از امروز میخوام همه تلاشم را بکنم تا تو را شاه کنم تا کار ناتمامی را به سرانجام برسونی که الان هم لازم نیست در این مورد چیزی بدونی تسویا اسماً ولیعهده ولی تو باید سعی کنی تا جاشو بگیری
یوهوا به خدمتکارش موداک می سپاره تا بی سرو صدا یه استاد برای یاد دادن فنون رزمی برای جومونگ پیدا کنه و موداک هم یکی به نام موسونگو به عنوان برادرش معرفی میکنه
فردا یوهوا خودش میره به کوهستان تا از نزدیک طرفو بینه و موسونگ هم میگه من مسئول یکی از بخشهای زندانم یوهوا به جومونگ میگه سعی کن خوب مهارت رزمی یاد بگیری حواست باشه که کسی متوجه موضوع نشه و قضیه لو نره
موسونگ هم مصرف مشروبش بالاست اول در مورد شرایط کاریش میگه و جومونگ هم خودشو چومو معرفی میکنه و میگه بریم شمشیر بازی که موسونگ دستهای جومونگو میبینه و میگه تو اول باید این دستهای دخترونه ات را درست کنی فعلاْبرو روی قله اون کوهو برگرد تا من برم یه چیزی بخورم
جومونگ هم دست به کار میشه و میره کوه نوردی و قله را فتح میکنه و شب به موداک میگه این دادشت چیزی بارش هست امیدی داشته باشیم که موادک میگه اره بابا درسته که مشروب زیاد میخوره ولی کارش بد نیست قبل توی گارد سلطنتی کار میکرده
کار جومونگ این روزها شده کوه پیمایی که دیگه تحملش تمام میشه و به موسونگ میگه تو کار دیگه ای بلد نیستی بهم یاد بدی برم دنبال کارم که موسونگ هم میگه بیا دنبالم تا بهت نشون بدم
و میبردش به یه محل کارش که یه زندان تو دل یه غار مخفیه که هیچکس از وجود اون خبر نداره به غیر از یومی یول و مجرمین زندان شده هم کسانی اند که مرگشون به صلاح نبوده و کسی هم از جرمشون خبر نداره و مادام عمر باید اونجا باشند (بازداشگاه وزارت اطلاعات)
موسونگ هم که از قبل به فکر این روز بوده مقدمات کارو از قبل فراهم کرده و به اصطلاح چند چشمه میره برای جومونگ و میگه دیدی چه کردم برو تمرین کن ببینم چی یاد گرفتی .
جومونگ هم گول میخوره و فکر میکنه طرف چیزی بارشه میره تمرین و موسونگ هم دوررادور مراقب تمرینه
اون طرف تسویا و یونگ پو با هم مباره ای می کنند و تسو یونگ پو را شکست میده تا این کار بودن خودشو نشون بده و در مورد جنگ با هان از وزیر بو میپرسه که وزیر بو میگه مهارت و قوی بودن ما در برابر جنس سلاحهای اونها کم میاره باید به فکر ساختن سلاح باشیم
از آهنگری خبر میرسه که موپال مو رییس آهنگری شمشیر جدیدی ساخته و گوموا که علاقه شدیدی به داشتن سلاح در حد سلاحهای هان رو داره خودش میره به کارگاه تا شمشیرو ببینه و میگه یه مبارزه ترتیب بدین ببینم چه جنسی داره
در مقرر یون تابال در بویو خبر میرسه که سوسونو از سفر برگشته که یون تابال به استقبالشون میره .رییس جیل هم از تفکرات و رشادتهای سوسونو در سفر میگه که یون تابال میگه پس خیالم راحت شد که میتونم برای جانشینی روی سوسونو حساب کنم
یون تابال برای زیاد کردن ثروتش تصمیم میگیره که با بویو معامله کنه و دنبال راهی برای دیدن شاه میگرده که سایونگ ( مشاور گروه و بازیگر کیم یانگ در امپراطور دریا) هم اون میبره به جنگل و جایی که یومی یول در حال اجرای مراسم روحانیه و میگه اگه میخواهی شاهو ببینی باید از یومی یول کمک بگیری چون اون روی شاه خیلی نفوذ داره و یون تابال هم میگه خانم با ابن کمالات چرا روحانی شده حیف که شوهر نداره
یومی یول در حال برگشتنه که یون تابال میره پیشش و خودشو معرفی میکنه و میگه میخوام آیندمو پیش بینی کنی که در تجارت موفق میشم یا نه که یومی یول یه قرار ملاقات در قصرش به یون تابال میده
برای لو نرفتن ساخت شمشیر ژنرال هوک چیل دستورت لازمه به افرادش میده
شاه هم از اینکه بالاخره شمشیری که میخواست ساخته شده خیلی خوشحاله و مراسمی ترتیب میده میگه توی مبارزه شمشیرو امتحان کنند اون هم در مقابل شمشیری ساخت کشور هان و یومی یول هم برای دیدن مبارزه دعوت میکنه
در این بین تسویا هم برای اینکه خودی نشون بده و پوز جومونگ را بزنه میگه بابا چرا غریبه اجازه بده من و جومونگ شمشیرها را امتحان کنیم من زیاد بهش سخت نمیگیرم و شمشیر هان میرسه به جومونگ و شمشیره جدید به تسو
تسویا به جومونگ میگه نترس قراره نیست بکشمت تو نگران من نباش و نشون بده ببینم چی توی چنته داری
مبارزه شروع میشه و جومونگ بیشتر به فکر دفاعه که همون اول تسو چند چشمه میره براش که جومونگ میفهمه باید لنگو بندازه
جومونگ هم خودشو پیدا میکنه و یه چیزهایی نوشن میده و در نهایت تسو میپره تا ضربه ای به جومونگ بزنه که شمشیرش میشکنه و جلوی همه کنف میشه
موپال مو هم بلند میشه از شاه عذر خواهی که شاه هم که از شکست شمشیر اخمهاش رفته توهم و میگه من ناامید نشدم تو زحمتتو کشیدی برو بیشتر تلاش کن و با جایزه تشوقیش هم میکنه
یونگ پو هم تسو را دلداری میده و میگه همه دیدن جومونگ چیزی بارش نبود تو برنده واقعی بودی شمشیر اون بهتر بود که تسویا میگه تو چرا حواست جمع جومونگ نبود امروز معلوم بودکه اون داره شمشیر زنی یاد میگیره تو اینطور میخواهی مراقبش باشی باید بفهمیم که کی و کجا داره بهش آموزش میده
جومونگ هم که خودی نشون داده به مامانش میگه دیدن چطور دفاع میکردم (کتک میخورد ) اینها غریزی بودن موداک هم از پیشرفت و استعداد جومونگ در تمرینات زیر نظر موسونگ میگه
ملکه هم برای اینکه حال یوهوا بگیره و بهش بفهمونه که خبر داره جومونگ پسر کیه یوهوا را میره به قصرش و یه داستان نویس را اجیر میکنه تا داستان زندگی هی موسو را بگه و اون بدبخت هم داستانو شروع میکنه که ملکه هم برای اینکه بگه بی خبر از همه چیزه چند تا داد سر طرف میزنه و میگه اگه این حرفها را جایی بزنی میدم زبونت را ببرن .یوهوا هم که سرخ و سفیده شده برای اینکه سه نشه میگه خودتون هم که گفتیم این یه حرفی زده ولش کنید
بعد از جلسه ملکه خیلی خوشحال میشه و جریانو به دادشش میگه و میگه دلم خیلی خنک شد دادشش هم میگه کجاشو دیدی الان بهش میگم این داستانو توی شهر پخش کنه
شکست خوردن پروژه شمشیر سازی بدجور حال شاه را گرفته و چون قصر دریا وورودخونه نداره میره گوشه نگاری .وزیر بو به یومی یول میگه خوب شده شمشیر شکست و اگر نه میخواست جنگ با هانیها رو راه بندازه و بدبختمون کنه تو برو باهاش حرف بزن تا شاید سر عقل بیاد که یومی یول میگه مگه نمی بینی چطور سر افکنده شده قضیه شمشیر تمام برنامه هاشون خراب کرده هان دشمن بویوست و الان با قضیه هئ موسو فرق داره باید جلوشون در بیایم و من هم تشویق میکنم
یون تابال هم میاید به قصر تا یومی یول را ببینه و براش شیتیل هم میاره
و میرند به اتاق یومی یول که یون تابال با دیدن فضای جو گیره میشه و از دوز و کلکهای که توی تجارت داشته میگه یومی یول میگه خوب حالا گوش میدم بگو چی میخواستی یون تابال هم میگه هیچی اومدم سری بهتون بزنم و عرض ادبی کرده باشم که یومی یول با نگاه بهش میگه خودتی
یون تابال میاید بیرون و یه سایونگ میگه فکر کنم گندش در اومد همون اول دستم رو شد که سایونگ میگه فکر نکنم اعماق وجود شما را کسی به غیر از خدا بدونه
سوسونو و اوته توی بازار تاب میخورند و اوته درمورد ایرادت سرپرستی اون توی سفر میگه که همین موقع جومونگ هم توی بازار راه میره که متوجه میشه دارند تعقیبش میکنند و سریع میره تا طرفو گم کنه که سوسونو را نمیبنیه و از جلوش زود رد میشه سوسونو به اوته میگه یارو دیدی همونی که نجاتش دادیم گفت که شازده است ولی معلوم نیست چرا مثل آدمهای هرزه لباش پوشیده اینجا
جومونگ هم توی یه قهوه خونه تعقیب کننده را قال میزاره
و میره به غار و تمرین را پی میگیره که موقع نهار جومونگ میگه من میخوام زندانیها را ببینم که موسونگ میگه بریم باهام غذاها را پخش کنیم
و در نهایت موسونگ میخواد غذای یه نفر که توی انفرادیه بده که به جومونگ میگه تو همین جا بایست تا من بیام که جومونگ میگه مگه اون کیه که موسونگ میگه من خودم نمیدونم اینها کی هستند و حتی نمیدونم جرمشون چیه ولی این طرف بیست سال که توی انفرادیه و سفارش شده زیاد مراقبش باشیم که جومونگ بیشتر تحریک میشه و میگه من باید بیام .خیلی دلم می خواد اونو ببینم
جومونگ هم میره داخل سلول و میبینه که داخل سلول یه نفره که موهاش سفید شده و هر دو تا چشمهاش هم کوره شده . این طرف هی موسوست که این همه مدت زندانی شده
همون شب شاه یه کابوس میبینه و همون موقعه بلند میکنه میره پیش یومی یول و میگه من خواب هئ موسو را دیدم ازم کمک میخواست توی این بیست سال اولین بار که این درخواست را ازم داشته تعبیرش چیه یومی یول هم که خیلی جاه خورده گوموا را میپیچونه و میگه تعبیری نداشته رفاقت بینتون باعث شده این خوابها را ببینید که شاه خودش تعبیر میکنه و میگه من باید به پیمانم با هئ موسو عمل کنم و آواره ها را نجات بدم اون توی خواب میخواستن همین بهم بگه یه روز خوب تعیین کن تا برای اون یابودی بگیریم
جومونگ میره پیش مامانش و جریانو زندانو میگه و میگه من یکیو دیدم توی زندان که بیست ساله توی انفرادیه جرمش هم معلوم نیست چیه چشمهاش هم کور بودن که یوهوا یاد هئ موسو میوفته و میگه آمار طرفو برام بگیر
وزیر بو پیش یومی یول میره که یومی یول بهش میگه شاه میخواد یه مراسم بزرگ داشت برای هئ موسو بگیره وزیر بو هم میگه هئ موسو تا خودش زنده بود برامون دردسر بود حالا که مرده روحش ولمون نمیکنه همین روحشه که باعث میشه شاه جنگو شروع کنه تو باید روح اون از شاه دور کنی
یومی یول هم میگه هئ موسو زنده است . بیست سال پیش شاه اونو فراری داد که عملیات بین راه به سرانجامی نرسید و همه فکر کردن اون مرده ولی چند روز بعد از اون ماجرا اومده بود به قصر که ژنرال چوکچی میخواست اون بکشه من هم با خدایان مشورت کردم و فهمیدم زنده موندش خواست خدایان بوده و اگه اون بکشیم مورد غضبشون قرار میگیریم من هم بهش گفتم که اونو زندانی کنه تا خودشو بمیره و به کسی چیزی نگه وزیر بو هم تا میشنوه آمپرش میره بالا و میگه کجاست زندان تا اونو بکشم اگه شاه بفهمه بدبخت میشیم که یومی یول میگه بابا جوش نزن هیچکس از این موضوع خبر نداره اول باید برم سری به اونجا برنم ببینم اصلاً زنده است
و با یومی یول بلند میکند میرن زندان تا هئ موسو را ببینند
همون موقعه جومونگ میره به سلول هئ موسو تا هویت اون بپرسه که هئ موسو میگه من خودم هم خبر ندارم برای چی و چه مدت زندانیم کردن دیگه یادم نیستم که کی بودم و چه کار میکردم
برچسب ها : جومونگ, هئ موسو, گوموا, بویو, هموسوبویو, جومانگ, جومونک, سوسونو, سوسانو, عکس سوسونو, سایونگ,