قسمت بیست و یکم جومونگ

اویی بعد رسوندن خبرها میره پیش جومونگ میگه به نظرت باور کردن جومونگ میگه یونگ پو ممکنه ولی تسو رو شک دارم گول نمیخوره

توی قصر یونگ پو که دیگه کارو تمام شده میدونه ولی تسو میگه مگه الکیه یه شبه همچین کاری بکنند و به ناور میگه برو کارگره رو بیار ببینم

کارگره هم میاد و تسو بهش میگه بگو ببینم توی اون خراب شده چه کار میکنید اونم میگه موپالمو هر شب یه کاریی ممکنه ولی ما که سر در نیوردیم

همقطاریها جومونگ میگند برای چی نقشمونو رو لو دادی جومونگ میگه خواستم سر به سر دادشهام برازم یکم بخندیم همین فردا گندش در میاد .ماری هم به جومونگ میگه قبلاً میخواستیم باهات باشیم تا به نون و نوایی برسیم اما حالا که مرامتو عشق کردیم تا آخرش هستیمت

بویونگ هم میاد اونجا و جومونگ بهش میگه برات یه خونه درویشی آماده کردیم تا اونجا زندگی کنی بویونگ میگه من میخوام اینجا پیشت باشم بهت خدمت کنم که جومونگ اصلاً حرفشو نزن چون اگه کنارم باشی دوچی و یونگ پو ولت نمیکنند ماری هم میگه بیا برو شر برامون درست نکن دوباره گیر میوفتی دیگه معلوم نیست اویی چه کار میکنه

اویی بویونگو میبره سمت خونه که هان دانگ هم ردشون رو میگیره و خونه رو پیدا میکنه

یون تابال به سوسونو میگه فکرهاتو کردی سوسونو میگه صددرصد . من تسو رو نمیخوام و بلند میشه میره.عمه اش به یون تابال میگه تو یه چیزی بگو اگه تسو بفهمه بابامون در میاره که یون تابال میگه من هم میدونستم همچین چیزی میشه فعلاً باید صبر کنیم .کار گوموا که فعلاً حساب کتاب نداره شاید جومونگ ولیعهد شد

گوموا یهو تصمیم میگیره همه خانواده رو جمع کنه

که اول از همه برق از کله یونگ پو میپره و به تسو میگه بیا بریم که بدبخت شدیم رفت حتماً جومونگ قضیه شمشیرو گفته و بابا هم میخواد رقابتو تمام کنه بره پی کارش

خبر به ملکه هم میرسه و اونهم میگه من برم توی جلسه ای که سر یه میز با اون جومونگ وننه اش بشینم؟ از این چیزها نداشتیم

متحدین و متفین دور میز میشند و اینها اونها رو چپ چپ نگاه میکنند و اونها ، اینها رو تا اینکه گوموا میاد و میگه بعد از مدتها اومدیم یه شب دور هم باشیم با هم چیزی بخوریم اینطور دارین سایه های همدیگرو میزنید و اوقاتمون رو تلخ کردین یونگ پو هم که انگار امید به زندگی پیدا کرده جو میگیردش و به باباش میگه اگه رفتیم شکار خودم تنهایی یه ببر شکار میکنم برات گوموا هم میگه خوب خوبه من هم میخوام ببینم چقدر چیز یاد گرفتین برای همین یه مسابقه جلوی مقامات براتون گذاشتم

ملکه میگه این باباتون رو فقط خدا میدونه چه فکری داره و اگرنه نمی گفت به جون هم بیوفتین میگفت با فرمانده ها مسابقه بدین مردم شوهر دارن ما هم شوهر داریم یعنی .یونگ پو هم میگه شما کاریتون نباشه من خودم حال جومونگو میگیرم تسو میگه دوباره تنها شدیم خالی بستی تو نبودی اون شب که میخواستی جومونگو بکشی از ترس زرد کرده بودی به جای این حرفها برو تمرین کن روز مسابقه آبرمونو کم و زیاد نکنی مسخره خاص و عام بشیم

یوهوا هم به جومونگ میگه بابات خیلی هواتو داره میخواد به بقیه نشون بده که آدم شدی آبرمون رو نبری

 

خبر به سوسونو میرسه و سایونگ میگه بیا باهم شرط ببندیم سوسونو میگه من مهارت جومونگ دیدم  و قبولش دارم سایونگ هم میگه خوب من هم روی تسو شرط می بندم

یونگ پو و نارو سخت در حال تمریند و تسو که میبنه دور برداشتن اول نارو رو میزنه بعد به یونگ پو میگه دو تاتون بیاید جلو ببینم یونگ پو میگه دارن نگاه مون میکند آبرمون میره تسو میگه دل شیرت کجا رفت پس که مبارزه میکند و تسو دوباره میبره .وزیر بو و ژنرال هوک چی میاند اونجا و تعریف تسو رو میکند که وزیر بو میگه تو حتی از بابات هم قویتری تسو میگه دیگه کاملاً بابامو ول کردی چسبیدی به من

 

 

جومونگ هم یاد توصیه های هئ موسو میوفته و با عنایت به این موضوع تمرین میکنه که همقطاریهاش میاند اونجا و با اویی مبارزه میکنه و چیزهای نشون میده.سوسونو هم از دور میبینه و کیف میکنه

موپالمو هم نصف شب داره کار میکنه موسونگ میگه بابا بیا برو خونه ات کارو زندگی داریم موپالمو میگه برو کنار دارم با روحم برای جومونگ شمشیر میسازم

فردا شمشیرو میدن به جومونگ که توی راه چی ریونگ عمه سوسونو موپالمو رو میبینه و بعد از معذرت خواهی میگه بیا بریم چیزی بخوریم که موپالمو محلش نمیزاره اونهم میره .رییس پیل میاد اونجا میگه پس چرا اینطور کردی اون با همه اینطور رفتار نمیکنه موسونگ هم فنگو میندازه و نفهمیدین اون انگار از موپالمو خوشش اومده ببینید من کی گفتم

تسو یه نامه میده به سوسونو و اونو باباش به مسابقه دعوت میکنه

 

اونها هم بلند میکند میرن برای مسابقه که توی راه سوسونو به باباش میگنه من روی این شرط بستم سایونگ روی اون شما چی که یون تابال میگه خوب حتماً من هم روی یونگ پو دیگه .در ادامه تسو رو میبیند و تسو روحیه میگیره و سوسونو هم آرزوی موفقیت براش میکنه

یونگ پو سر راه جومونگو میبینه و میگه تو چه کارچه ای میخوای مبارزه کنی جومونگ میگه نه بابا ما آومدیم از خان دادشهامون یه چیزی یاد بگیریم

دور اول مسابقه با تیر اندازی شروع میشه و تسو همه تیرها رو میزنه به خال

 

یونگ پو هم که میخواد تمرکز کنه اما خوب یه دونه رو میزنه بیرون هدف تا نشون بده با تسو فرق داره

 

نوبت جومونگ که میشه اول مثل حرفه ایها قلق و گرادبندی کمانو بدست میاره . بعد با چشم بسته رگبارگونانه همه تیرها رو همراه با آهنگ بسیار متناسب با سکانس میزنه به هدف و خالی برای سیبل نمیزاره و چشم همه در میاد

گوموا با دیدن سبک تیراندازی جومونگ یاد هئ موسو میوفته و وزیر بو هم یاد حرفهای یومی یول و میگه کمان دالمو کار خود جومونگه همینه که مثل باباش میخواد بدبختمون کنه

 

وزیر بالگوئه که میبینه اوضاع بر وفق مراد نیست میپره وسط و میگه مبارزه بعدی با شمشیره و برای رعایت عدالت سید بندی میکنیم و تسو که خوب بلد میره دور بعد و جومونگ با یونگ پو مبارزه کنه

مبارزه شروع میشه یونگ پو مثل همیشه سر بالا و عموی میاد توی میدون که درنهایت افقی برمیگرده بیرون

وزیر بالگوئه که میبنه اوضاع خیلی خیطه دویاره برای تایم اوت میپره وسط و میگه مبارزه بعدی، بعدناهار باشه

تسو به یونگ پو میگه تو اصلاً برای چی زنده ای شد یه کارو درست انجام بدی همیشه باید آبرمونو ببری تو اگه بدرد میخوردی دادش من نمیشدی ملکه میگه ننه تقصیر این نیست جومونگ مادر مرده خیلی قوی شده

سوسونو برای دادن روحیه میره پیش جومونگ و میگه خوب وارد شدی یا ، من همه اش برات دعا کردم و از این حرفها

مبارزه بین تسو و جومونگ شروع میشه و این بزنو اون بزن که کار اون وسط گره میخوره گوموا هم که میبنیه اینها جوگیر شدن و الان همدیگه رو میکشند میگه بسه .تسو هم میگه من تازه گرم شدم بزارید نشون بدم چی دارم که گوموا قبول نمیکنه

بعد از مسابقه تسو کفریه و ملکه میگه باباتون فقط میخواست جومونگو به بقیه نشون بده اگه مرد بود چرا نذاشت ادامه بدی و جومونگ بزنی یونگ پو هم میاد مثلاً دلداری بده میگه مگه چی شده منو زد من چیزی بهش نگفتم تو رو که نمی تونست بزنه تسو میگه تو دیگه با اون گندی که زدی حرف نزن این مسابقه حکم شکستو داشت و ... که ملکه بس دوباره مثل سگ و درویش به جون هم افتادین

در جلسه وزیران حرف از مهارتهای تسو و جومونگه و ژنرال هوک چی از جومونگ تعریف میکنه و وزیر بو فقط مثل همیشه زیر چشمی اینطرف و اون طرفو میبینه

بعد میره پیس تسو میگه همه الان از کار جومونگ شگفتشون شده .اما نترس هنوز فرصت هست

موسونگ و موپالمو هم در این مورد حرف میزن و موسونگ بی خبر همه چیو میزنه پای خودش و به موپالمو میگه حال کردی جومونگ شاگرد خودم بود دیدی چی یادش دادم

یوهوا هم از کار جومونگ خیلی خوشحاله و میگه آفرین رو سفیدمون کردی جلوی همه .همین روزهاست که ملکه بزنه پس کردن یومی یول بندازش بیرون .یومی یول زیاد طرف تو نبود اما اگه مأوریونگ بیاد سر کار طرف تسوه . نمیدونم کمک یومی یول کنم یا نه

تسو که کفریتش سیر صعودی طی میکنه به نارو میگه یه نامه میدم بهت ببر برای یانگ جو .کسی نفهمه ها

خودش هم بلند میکنه میره پیش سوسونو میگه من امروز اعصاب خورده اومدم با هم  اختلاط کنیم آروم شم

بساط چیده میشده و تسو میگه دیدی چطور حالم گرفته شد سوسونو میگه مگه مساوی نکردین تسو میگه این مساوی یعنی پات ، شکست خیلی افسرده و گرفته شدم فقط توی که میتونی کمکم کنی .تو میخوای زنم بشی یا نه سوسونو هم میگه نه من خیلی وقته یکی دیگه روی میخوام  تسو هم که جریانو میفهمه میگه تو غلط کردی با اون جومونگ شریکی مگه من مردم خودم میگیرمت تا بفهمی اینجا کجاست و من کیه ام

همزمان با خروج دراماتیک تسو ،جومونگ و افرادش شاد شنگول میان اونجا که تسو فقط نگاه میکنه و میره

اثرات بعد از ملاقات

 

تسو بلند میکنه میره پیش باباشو میگه میدونید که کمان دامول شکسته من به ضرس قاطع میگم که کار جومونگ مادر مرده بوده گوموا میگه تو اعصابت خورده کفری شده داری الکی حرف میزنی برو بخواب تسو میگه به جان خودم برای مملکت نگرانم نه خودم ، محض اطلاع شما گفتم

 

تسو میره پیش وزیر بو و میگه قضیه کمانو به بابام گفتم دلم خنک شد ولی بابام چیزی نگفت وزیر بو میگه چرا الان گفتی این برگ برندمون رو حروم کردی رفت تسو میگه خوب جومونگ میخواد شمشیر فولادی بسازه همه الان طرفش رفتن میگی من چه خاکی توی سرم کنم یعنی زور نداره

 

ناور میرسه به هیون تو و نامه تسو رو میده یانگ جو که بهش گفته اوضاع خیطه بدتر از اونچه که فکر میکنی روش ساخت شمشیر فولادیتون رو برام بفرست تا جومونگ ولیعهد نشده .یانگ جو هم به وانگ یونگ اون میگه روش ساخت همین سلاحها که خودمون میسازیم رو ببر بهش بده

 

ملکه حسابی نگران تسوه به برادرش میگه باید هر چی زودتر یومی یولو دکش کنیم گوموا هم که موافقه که برادرش میگه نمیشه وقتی زنده است چه کارش کنیم .یونگ پو هم وقتی میفهمه که شاه راضیه نقشه هایی میکشه و پیش خودش میگه توی این موقع هاست که باید خودمو نشون بدم

 

کاهنان هم جلسه گرفتن و پشت سر یومی یول حرف میزند که سو ریونگ میگه پس میخواید یومی یول بندازین کنار مأوریونگ میگه ما به قبر بابامون خندیدیم ، ما هم که هر وقت اومدیم دور هم بشینیم دو کلوم حرف بزنیم تو هی اینو بگو حرف دیگه ای بلد نیستی بزنی 

 

وانگ سونگ ان هم میرسه بویو به تسو میگه یانگ جو قبول کرده فقط یه شرط داره تسو میگه چیه شرط ،وانگ سونگ ان میگه هیچی یه دختر ترشیده داره که شما محبت کن بگیرش

 

جومونگ به یون تابال میگه شنیدم توی گیهرو آهنگری زدی و آهنگر بردی اونجا تا شمشمیر فولادی بسازی یون تابال میگه هو خیلی وقته خبر نداشتی جومونگ میگه الکی پولتو حروم نکن اینهمه مدت آهنگر توی کارگاه کار کردن تجربه داشتن به جایی نرسیدن خودمون هم کمک موپالمو میکنیم به سرانجامی نمیرسیم .تا راز و رمزشو نفهمیم فاید نداره

 

یونگ پو  میره خونه دوچی و میگه یه سری آدم به درد بخور برام جور کن .یونگ هم به اونها میگه شماها قراره یه کار بزرگ بکنید که برای آینده تون خوبه پس به کسی چیزی نگین

 

یونگ دوباره میره خونه دوچی و پیاله هایی میره بالا دوچی میگه دختر بدم خدمتون که میگه نمیخوام ولی یاد بویونگ میوفته میگه برام بیارش.دوچی میگه کجای کاری مگه خبر نداری جومونگ بردش یونگ پو کفرش در میاد و میگه جاشو نشونم بده ببنیم میخوام هر چی به جومونگ مربوط میشه از هستی ساقط کنم

 

بویونگ بنده خدا هم توی خونه داره گلدوزی میکنه که یونگ پو میره داخل و میگه امشب میخوام داغ دلمو سرت خالی کنم بیا جلو ببینم .بویونگ هم در یه اقدام جسورانه هلش میده کنار که کتک میخوره

 

خبر به جومونگ میرسه و وقتی میاد اونجا اویی بهش میگه بویو رو بردن

 

 



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , , ,

قسمت بیستم جومونگ

تسو یاد حرفهای اویه میوفته و میفهمه که جومونگ دست روی بد جور چیزی گذاشته و اگه موفق شه کارش با ولیعهدی تمامه

 

 

یونگ پو هم از اینکه تونسته جلوی تسو خودی نشون خیلی خوشحال دوچی دوباره اونو چوخان میکنه و ارجو و مقامش میبره بالا که یونگ پو میگه خیلی خوب عرعر فکر کردی خرم با این حرفهات الان دیگه تسو هم فهمیده که من چقدر باهوشم الان هم یه نقشه ای براشون کشیدم حال کنند اول با تسو شر جومونگو کم میکنم بعدش اونهم دور میزنم شرشو کم میکنم حال میکنی تاکتیکو دوچی هم کلی قربون صدقه اش میره ولی توی دلش میدونه که وقت اجرا یونگ پو کم میاره

 

 

بعد اویه رو میگه بیارن اونجا تا بهش روحیه بده و میگه کارو خوب پیش ببری یه جایزه پیشم داری .اویه هم بر میگرده خونه که ته دلش به این کار راضی نیست ولی به خاطر بویونگ مجبوره

 

جومونگ بر میگرده بویو و برای گوموا از حرفهای گوهر بارش به یانگ جو میگه که چطور زدن توی گوشش و ژنرال هوک چی هم تعریف این رشادتها رو به شاه میده که گوموا میگه آفرین خون من توی رگهاته که همون حرف دل منو بهش زدی .اون وسط تسو هم که از موفقیتهای روز افزون جومونگ در حال ترکیدنه و خرزوخان هم نگران آینده بویو

 

بیرون از تالار جومونگ یه نگاه غرور آمیزه به دادشهاش میکنه و میگه حال بدوین دنبالم تا برسین و میره .یونگ پو که ذاتاً در این موارد احساسی میشه میاد اعتراض کنه که تسو می زنه روی پوزش میگه گفتم توی این مورد تو حرفی نزن و به نارو میگه برو کارگاه آهنگری تفعدی بزن ببینیم  اونجا چه خبره

 

نارو میره کارگاه سر و گوشی آب بده که موسونگ میبیندش و میگه تو اینجا چه کارییه ناور هم میگه من به دستور تسو اومدم حرفیه که موسونگ میندازش بیرون سریع جریانو به موپالمو میرسونه

 

 

نارو هم سر راه زیر دست موپالمو که اسمش دوک گوه رو خفت میکنه  و میگه بریم که شازده تسو باهات کار داره و این بنده خدا که تا حال همچین ملاقاتهایی نرفته ترس برش میداره تسو هم میگه چند روزه گرفتار کارهای مملکتیم و خبرهایی میرسه که سر از خود یه چیزهایی ساختین و از این حرفها و ما به عنوان رییس کارگاه بوق بودیم نباید چیزی میفهمیدیم دوک گو هم از ترس میگه که ما شانسی یه شمشیری مثل شمشیر هانیها ساختیم تسو میگه پس چرا به شاه چیزی نگفتین که طرف میگه چون دیگه هر کاری کردیم نشد مثل اون شمشیرو بسازیم و موپالمو گفت صداشو در نیاریم که با این حرف تسو امید به زندگی پیدا میکنه و میگه برو وای به حال اگه کسی از این ملاقات خبردار بشه که با موپالمو یکیت میکنم

 

بعد از رفتن طرف یونگ پو میگه اگه جومونگ بفهمه چی که تسو میگه جومونگ فهمیده و روی همین موضوع داره برنامه ریزی میکنه نفهمیدی چطور جون موپالمو رو بیمه کرده اگه موفق شه به جای ولیعهدی باید برم غاز بچرونیم  . همین موقع نامه وزیر بو میرسه دست تسو که گفته شب بیا خونم باهات کار دارم

  

یوهوا که حالا میتونه جلوی همه سرشو بالا بگیره به جومونگ میگه این چند روز خیلی خسته شدی جومونگ هم که از این کارها خیلی خوشش اومده میگه تا باشه از اینها کارها از این به بعد میخوام تمام پیامهای پدرو من برم هیون تو حال یانگ جو رو بگیرم اونجا تسو و هم دیدم ایندفعه جلوش در اومدم .یوهوا هم میگه حتماً با یانگ جو بده بستون دارند حواست باشه که شاه و یومی یول فهمید که کمان شکسته ولی نمیدونن کار کی بود بپا سوتی ندادی چون یومی یول دیر و زود میفهمه و اگه فهمید دیگه برامون آبرو نمیزاره .چون همه چیو به بد بیاری برای بویو ربط میده

تسو میره خونه خورزوخان که وزیر بو میگه هیون تو رفتی خوش گذشت حالا کردی آمارتو داشتم  اونجا جلوی جومونگ که خراب کاری نکردی تسو میگه دیدمش فکر میکرد که کیه وزیر بو میگه مشکل نمکون رو حل کرده فکر کرده که کیه خدا نیاره اون روزه که بخواد ولیعهد شه و اریکه قدرت دستش بیوفته تسو میگه حالا اینها هیچی میخواد برامون شمشیر فولادی بسازه اگه موفق شه چی سرمون میاد وزیر بو میگه نترس هنوز یه برگ برنده داریم خبر داشتی که جومونگ کمال دامول شکسته تسو میگه دیدی چطوری دروغ میگفت من میدونستم کار خود ناکسش بوده بزار به بابام بگم وزیر بو میگه من یه چیزی گفتم سریع جو گرفتت الان وقتش نیست بزار یه موقع مناسب یه دفع دیدی این خبر بدتر به ضررمون شد

جومونگ میره پیش یون تابال و نتایج سفرو میگه یون تابال میگه الان دیگه دولت هان به بویو نیاز داره و اگه شما با هانیها تجارت نکنید میوفته گردن یانگ جو جومونگ هم میگه اره اینقدر اونجا خوار و خفیفش کردم ولی جرات نکردن دستور لغو تجارتو بده

همقطاریهای جومونگ خبر بویونگو بهش میدن و همه با هم بلند میکنند میرند خونه دوچی قشون کشی

دوچی هم میگه شما نیومدین من هم داشتم ضرر میکردم بویونگو فروختم مگه سنگ به کلیسا انداختم که جومونگ هم با دوچی دست به یخه میشه و میخواد ضرب و شصتی بهش نشون بده که جلوشو میگیرند .جومونگ هم میگه میدونم که کی پشتته ولی یه بلای سرت بیارم که رب و روبتو یاد کنی

 

جومونگ که نتونست کاری کنه به اویه میگه اگه شده تمام بویو رو زیر پا بزارم میگردم و بویونگ رو پیدا میکنم ولی اویه ناراحت از اونجا میره

و میره پیش دوچی و میگه من رفیقهامو فروختم  بویونگو کجاست میخوام ببنمش دوچی هم برای اینکه اویی زیر کار نزنه میگه باشه ولی اگه کارتو خوب انجام بدی اون آزاد میکنم تا با هم زندگی کنید

 

هان دانگ اویی رو میبره پیش بویوگ که توی یه خونه است و به جای کار میخوره و میخوابه بویوگ هم توی اون وضعیت حال و احوال جومونگو میپرسه که اویه میگه هنوز از هیون تو بر نگشته صبر کن خودم درت میارم

اویه هم کفری میشه و دیگه چاره ایی نداره مثل عرف این فیلمها میزنه تو مشروب و از این حرفها ماری و هیوپبو میاند ارومش کنند که میگه برید پیش اون شازدهتون.اخه اگه اون شازده است چطور نمیتونه کاری بکنه اون فقط سر دلسوزی چون اون بلا رو سر بویونگ اورد نگرانه مثل من که اونو دوست نداره

جومونگ موضوع بویونگو به اوته میگه و ازش میخواد بررسی کنه ببینه بویونگو به کی فروختن

موپالمو و موسونگ برای شرکت در جلسه میرند خونه یون تابال که توی راه موسونگ به موپالمو میگه هر چی زودتر بساز این شمشیرو تا هم جومونگو ولیعهد کنی هم من فرماندهی ژنرالی چیزی بشم هم تو به جایی برسی

همین موقع هم عمه سوسونو چی ریونگ میاد اونجا و فکر میکنه اینها ولگردن که موپالمو جوابوش میده و عمه سوسونو یکی میاره توی گوش موپالمو که رنگش مثل آهن تو کوره میشه رییس پیل هم میاد اونجا و میگه صداتو بیار پایین این خواهر رییسمون موپالمو کفرش در میاد میگه همچین کسی میزن تو گوش من و می خواد یکی بزن تو گوش عمه سوسونو که موسونگ میبردش .رییس پیل هم میگه این چه کاری بود کردی من و رییس این همه روش کار کردیم تا کشوندیمش طرف خودم تو زدی تو گوشش

 

توی جلسه هم موپالمو و موسونگ قضیه جاسوسی نارو  برای تسو رو به جومونگ میدن و در مورد اکتشافات جدیدشون میگند که درنهایت میگند باید یه آهنگر هانی رو بیاریم اینجا تا فوت اخرو بهمون یاد بده

 

اویه هم طبق معمول میره خبرها رو میزه کف دست یونگ پو

 

در قصر هم ملکه میره پیش گوموا میگه اینقدر به پرو پای یومی یول نپیچ مردم واکنش نشون میدن اگه ناراحتی من یکی دیگه رو جاش بیارم گوموا میگه کسی داریم مثل اون باشه ملکه هم خوشحال میگه بله مأورییونگ هم ولایتم که مورد تایید عموم هست گوموا هم میگه جهنم برو هر کار میخوای بکن

وزیر بالگوئه هم وقتی میفهمه به ملکه میگه نکن این کارو مردم شورش میکنند ملکه هم از آینده نگریش میگه که مأورییونگ اینطور مدیون ماست و طرف تسو میتونه حمایت مردم رو برامون به ارمغان بیاره

 

در جلسه وزیران همه از جنگ بین هان با یه قبیله میگند که ممکنه هانیها تلافات بدن و دیگه نیان سمت بویو وزیر بالگوئه که که میبنه جمع خوشحاله موضوع رو میبره سمت عوض کردن یومی یول که وزیر بو مخالفت میکنه

 

کمی اون طرفتر هم ملکه با مأوریونگ و همقطاریهاش جلسه گرفتن گل میگند و گل میشنود و ملکه از تمایلش برای جابجایی کاهن اعظم میگه که مأوریونگ هم کم کم خوشش میاد فقط مشکلشون حضور سوریونگ توی جلسه است

 

خبر این ملاقات میره روی آنتن و حتی یوهوا هم اصل موضوع رو میفهمه

زیر دستهای یومی یول هم بهش میگند این ملاقات های مأوریونگ با ملکه زیاد شده حتماً خبرهاییه میخوان یه کارهایی بکنند شما یه کاری کن همین موقع سوریونگ میاد اونجا میگه کجایین شما که ملکه میخواد مأوریونگ جایگزن یومی یول کنه

یومی یول هم یون تابالو به قصر دعوت میکنه اونهم با سوسنو بلند میکنند میاند اونجا که یومی یول میگه اگه دست یاری سمت دراز کنم میگیرش

 

یون تابال و سوسونو در این مورد با هم حرف میزند که سوسونو به باباش میگه بهتر ما وارد این بحثها نشیم که یون تابال میگه نترس من گرگ بارون دیدم حساب همه جاشو میکنم که سر راه تسو هم میبیندشون و میگه بیاد باهاتون کار دارم

و بهشون از احساسات و عواطف و بی خوابهای عاشقانه میگه و میگه من سوسونو رو میخوام تصمیمتونو بگیرن که یون تابال میگه باید فکر کنیم 

 

توی خونه یون تابال به سوسونو میگه تو که تسو رو دوست نداری جومونگو میخواهی من نمیخوام مجبورت کنم ولی احتمال اینکه بابامون در بیاد هست پس سعی کن انتخابی بکنی که به نفع خودت و کشورمون باشه

سوسونو ناراحت میاد بیرون و مونده چه کنه که اتوه میاد پیشش و سر صحبتو باز میکنه و به سوسونو میگه چون هنوز ولیعهد انتخاب نشده نمیتونی یکیو انتخاب کنی چون نگران آینده کشوری (از قول و قرارهای توی اردوگاه بئ مانگ بی خبره)

شب جومونگ در حال بررسی و مطالعه روشهای ذوب آهنه که سوسونو میاد پیشش وقتی موضوع رو میفهمه میگه اونهایی که آهنگر بودن چند سال کار کردن و به جایی نرسیدن آخه تو رو چه به این کارها به درد ولیعهدیت میخوره جومونگ میگه من میخوام برای بویو این کارو بکنم یه نفر باید این کارو میکرد من هم مشغول شدم اگه تلاش کنم میتونم بعد برای ولیعهدی هم خوبه .سوسونو هم ازا ین اراده جومونگ کیف میکنه و قضیه خواستکاری تسو و در موندگیشو میگه که جومونگ میگه دست سرنوشت در اینه که من تا آخر با تو باشم استادم همچین تجربه ایو داشت و شکست خورد ولی من همه کار برای این تعهد میکنم

در کارگاه افراد موپالمو مقداری مخلفات در روش ساخت شمشمیر به کار بردن ولی همه شون میکشند و موپالمو میگه مقدارشو کم و زیاد کنید ببینید چی میشه

جلسه ای دیگه در این رابطه تشکیل و در این مورد بحث میشه که وسط کار اویه در میره و  ماری میگه این یه چیزیش شده ببینید من کی گفتم

اوته هم برای جومونگ خبر میاره که یک به یک برده خرو کشته و اسمی از بویونگ پیدا نکرده و گولتون زدن .جومونگ هم میگه که اینطوریهاست

جومونگ هم شب سر راه هان دانگو خفت میکنه و میگه یا میگی بویونگ کجاست یا اینقدر میزنمت که صدا خر بدی اون هم تا کتکها رو میخوره همه چیو لو میده

جومونگ با چشمانی آکنده از خون (خشم اژدها ) میره تا بویونگو آزاد کنه که این بین چند نگهبان بی گناه هم به درک می پیوندونه

در نهایت بویونگو آزاد میکه و به هان دانگ میگه به دوچی بگو من بویونگو بردم بهش بگو مرد باش بیا پولتو بگیر

 

جومونگ بویونگ میبره مقرر یون تابال که همقطاریهاش میاند اونجو خیلی خوشحال مشند و به اویه میگه دیدی گفتم که آزادش میکنم اویه که داره از خجالت آب میشه میگه روم سیاه من باید بمیرم چون شما رو به دوچی و تسو فروختم جومونگ هم جلوش زانو میزنه و میگه تقصیر منه که شماها اینقدر اذیت شدین پیشم بمونید که اونها هم لوطی گری میکنند و میگند من که گفتیم تا آخرش هستیمت

 

هان دانگ هم مثل همیشه خبر مسرت انگیزو میبره برای دوچی که دوچی دیگه صبرش تمام میشه و میخواد شرشو کم کنه ولی بی خیال میشه و میگه حواست باشه کسی چیزی نفهمه که اگه یونگ پو فهمید دو تامونو همینجا چال میکنه اویه هم گندش در اومده نمی تونه پیش جومونگ بمونه

 

طبق توفقات صورت گرفته قرار بر این میشه که اویه دوباره برای تسو خبر چینی کنه تا گول بخورن

 

اویه به تسو میگه که جومونگ روش تبدیل آهن به فولادو فهمیده که دو تا شازده کم مونده سکته رو بزنند جومونگ هم از دور مراقب اوضاعه

 



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , , ,

قسمت نوزدهم جومونگ

گوموا به جومونگ میگه این گوسان کجا بوده که ما شاه مملکتیم چیزی در موردش نمیدونیم که جومونگ میگه من هم نمیدونستم مامان از باباش شنید و من هم پیرو همین مطلب سوسونو شیرش کردم با هم رفتیم اونجا.گوموا میگه در مورد سوسونو شنیدم بود ولی الان معلومه که کمالاتش از یون تابال بیشتره و بعدش میگه همه رزه هاتون در بیارین برای مهمونی به این مناسبت آماده شین .نمکها هم بین مردم پخش کنید .این بین تسو و یونگ پو هم در حال خود خوری هستن

گروه یون تابال به مقرشون بر می گردن و از کارهای که کردن میگند که یون تابال میگه خبرها بهم میرسید قربون سوسونو برم که با این کارش میخمون توی بویو محکم کوبید .عمه سوسونو چه رییونگ از گیرو ( در زبان اصلی کهروهه که با تلفظ زیرنویس لاتین زمین تا زیرزمین فرق داره) اومده

یون تابال+جومانگ+ جومونگ + سوسونو + سوسانو + عکس سوسانو+سایون+سولان+

متحدین عزا و ماتم گرفتن و ملکه از فرط عصبانیت دیگه خدا رو بنده نیست این بین چونگو (ندیمه ملکه) میگه که مردم همه کار جومونگو تحسین میکنند چون با این کار جومونگ برای نسلهای بعد هم نمک هست که ملکه میگه مردم غلط کردن با تو باهم دیدین یه الف بچه چطور همونو دور زد اگه جومونگ ولیعهد بشه من توی قبر که برم هم آروم نمیشم.تسو هم میگه بابا بس کنید نشستین اینجا همه اش حرفهای دشمن شاد کن میزنید مگه حال اون شق القمر کرده خودم حالشو میگیرم شما صبر کنید

تسو میاد بیرون و روی این موضوع فکر میکنه که همون موقع سوسونو و جومونگ با خنده از اونجا رد میشند تسو هم رگ غیرتش در حال ترکیدن همه چی یادش میره

جومونگ میخواد سوسونو رو ببر پیش مامانش که سوسونو میگه باشi برای بعد الان سر وضعم خوب نیست جومونگ میگه بیا بریم مامانم مثل خودم خاکیه

خلاصه سوسونو رو میبره پیش مامانش و این از خوبیها اون و داستان نجاتش میگه و اون از خوبیها و نجات دادن این میگه و قضیه میره تو عشق و از این حرفها که سوسونو میگه باید بروم به بابام سر بزنم

یوهوا به جومونگ میگه احساس نکردی باید انگشترو بهش میدادی که جومونگ هم سرخ میشه و میگه هنوز نه زوده

یونگ پو هم کفری میره خونه دوچی و بابت خبر دروغش شمشیرو میکشون توی موهاش و موهای دوچی هم پخش میشه توی صورتش و میگه دیگه منو با تو کاری نیست . دوچی هم داغ دلشو تو سر هان دانگ خالی میکنه

در خونه یون تابال رییس پیل از رشادتهای سوسونو و حمایتهای سایونگ از اون میگه و سایونگ هم میگه سوسونو انگار از شما شجاعتره که اوته میگه این شجاعت نیست بلکه خریت از روی احساسه شانس اورد اگه من جای بئ مانگ بودم همه شونو میکشتم تا عبرتی برای عوام بشه

بعد از جلسه سایونگ به یون تابال میگه بالاخر دخترت انتخابشو کرده و عاشق جومونگ شده

موقع دادن حقوقها رییس پیل به هیپبو دو تا کیسه میده و میگه سایونگ سفارشوتو کرده که ماری و اویی هم خنده شون میگیره

اویه هم سری به بویونگ میزنه که در حال کلفتی و لباس شستنه و میاد بره که بویونگ میبیندش و در مورد احوال جومونگ میپرسه که اویه میگه اون که هیچ وقت بهش بد نمیگذره و همه حقوقشو میده به بویونگ و میره

هیپبو و ماری که قراره به ضیافت شاه برند دوباره یاد رویاشون افتادن ولی اویه که از دست بویونگ و کارهاش ناراحت نشسته یه گوشه و میگه من نمی یام

عمه سوسونو به سوسونو کمک میکنه تا برای مهمونی آماده بشه و بهش میگه خبر عاشق شدن شازده های بویو به گوشمون توی گیرو رسیده اگه خواستی شوهر کنی یکو انتخاب کن که برای آینده مون فایده داشته باشه .سوسونو هم از جومونگ و رابطه اش با اون برای عمه اش میگه که احساس میگرده این رابطه با تمام روابطی که داشته فرق میکنه و اگرنه همچین دل و جراتی نداشته برای معامله بره پیش بئ مانگ

جومونگ سری به کارگاه میزنه و بعد از خوش وبش با موپالمو میگه از حال تمام فکرو ذکرمون میشه ساخت شمشمیر فولادی

یومی یول هم به جای اماده شدن برای شرکت توی مراسم دوباره سو ریونگو تنها گیر اورده و بهش میگه جومونگ که دیدی فکر میکنی که اون باعث اون نیروی عجیبیه که بهت وارد میشه اونهم میگه همچین احساسی دارم ولی مطمئن نیستم یومی یول میگه اون پچه خوبیه مشکل بویو رو حل کرده ولی باید ببینم خوبیتش برای بویو بد بیاری نداشته باشه

مأورییونگ هم میاد اونجا به یومی یول میگه آماده شو بریم مهمونی نکن این کارو رو خوبیت نداره اما یومی یول لجو لجبازی میگه نمیایم تو جای من برو

مأو رییونگ هم میره پیش رفقهاش و جریانو میگه اونها هم میگند این یومی یول هم با این کارهاش ما رو بدبخت میکنه میره همون بهتر که شما جای اونو بگیری ملکه هم راضیه مأور رییونگ هم که هنوز دل و جرات این کارها رو نداره میگه اینقدر این حرفها رو بزنید تا یومی یول بفهمه بابامون در بیاره تعیین کاهن اعظم دست اون بالاییهاست نه دست ما

ملکه سر راه یوهوا رو میبینه و میگه یه بار پسرت توی عمرش تونست یه کار مثبت انجام بده و یه ذره نمک برامون بیاره ولی سابقه اش ایتقدر خراب که با این کارها پاک نمیشه که یوهوا فقط میگه شما نگران نباش من مراقبشم که دوباره گندی نزنه و همین روالو ادامه بده

یون تابال و اهل و عیالش برای شرکت در ضیافت میاند به قصر

یونگ پو هم پیرو موفقیتهای جومونگ خیلی ناراحته و نمیخواد توی مراسم شرکت کنه که تسو میگه از بس خری با این کارهات بیشتر هیزم به آتیش دشمن میرزی باشو بریم تا بیشتر آبرمونو نبردی

مراسم شروع میشه اینهم از مطارب و روقاص (برین تو بر جمع مکسر )

یه طرف جماعت موفق وشادان

و این ور جماعت روپوز خورده

شاه به این سه تا میگه بیان جلو و به یک به یکشون از شراب مخصوص خودش میده و به پاس خدمت بزرگ جومونگ میگه میتونی الان هر درخواستی داری بکنی که کسی چیزی نمیگه ولی وزیر بو یاد ولیعهدی میوفته از جاش بلند میشه که گوموا میگم نترس این موضوع ولیعهدی توش نیست بشین جلوی مهمونها آبرمون رو بردی و خیال خیلیها راحت میشه

جومونگ هم میگه زحمت اصلیو سوسونو کشیده اونه که باید خواسته شو بگه که سوسونو میگه من دلم میخواد رابطه گیرو و بویو همیشه بر قرار باشه که شاه هم بهش این قولو میده

تسو ، ناور میفروسته سراغ سوسونو تا باهاش حرف بزنه .وقتی سوسونو میاد میگه خوشحالم که سالم برگشتی همین سالم برگشتنت کمک بزرگی به بویوه وقتی موضوع رو فهمیدم میخواستم بی خیال همه چی شم بیام کمکت ولی مسائل روزمره مملکت و ولیعهدی نذاشت در عوض تلاشمو میکنم تا شاه بشم انوقت تو رو ملکه میکنم .و همین طور که تسو برای سوسونو از آینده کاریش میگه جومونگ هم اونها رو میبینه

تسو به مامانش میگه اینجا که نشد کاری بکنیم باید برم هیون تو (زوان تو) شاید اونجا شد خاکی توی سرم کنم چون با یانگ جونگ حمکران اون نیمچه رفاقتی داریم و قول کمک داده مامانش هم قبول میکنه و میگه برو فرصتو از دست نده تسو میگه باید برم اونجا از دلشون در بیارم این چند روز حواست باشه کسی چیزی در این مورد نفهمه

شاه جومونگ صدا میزنه و میگه آفرین بابا منو امیدوار کردی حالا یه کار مهم برات دارم یه نامه نوشتم برای یانگ جو ازت میخوام تو به عنوان فرستاده من این نامه رو بهش بدی واختیار تام داری هر چی خواستی بهش بگی برو ببینم چی میکنی جومونگ هم میگه اخه منو چه به این حرفها این کاره تسو ملکه منو میکشه که گوموا میگه حرف نباشه و به ژنرال هوک چی هم میگه فردا صبح با جومونگ میرن هیون تو

خبر به ملکه میرسه و کم مونده که منفجر شه و میگه کارهاشو میبنید میخواد منو زجر بده دفعه قبل که تسو رفت اونجا و مشکلو حل کرد فقط گفت کارت خوب بوده اما حالا جومونگ با کمک یه گروه یه کاری کرده فقط کم بود جاشو بده به جومونگ خدا منو از دست کارهای این شوهر مرگ بده . و میخواد بلند کنه بره پیش گوموا که جلوشو میگیرند

در این رابطه جلسه وزیران تشکیل میشه و همه نگران ایند که جومونگ تازه کار چطور میخواد از پس روابط دیپلماتیک بر بیاد که وزیر بالگوئه میگه باید تسو که مثل خود یانگ جو مامولکه میرفت این بچه که چیزی بارش نیست که بقیه وزیران خلاف اینو میگند و ژنرال هوک چی میگه هر چی ما بگم فایده نداره حکم شاهی و مرگ الهی

وزیر بو میره پیش گوموا تا ته توی کارو در بیاره که گوموا میگه تو چرا اینقدر میترسی فکر کردی میخوام جومونگ بکنم ولیعهد من میخوام به همه شازدها فرصت کار کردن و تجربه اندوزیو بدم تا وقتی یکیشون ولیعهد شد بقیه کمکش کنند نه این بی دست و پا تربیت شن و همدیگه رو بکشند .راستی یومی یول چرا نیومده بود قهر کرده که وزیر بو میگه شما دلشو شکستین اون حرفها رو بهش زدین ولی داشت دوباره براتون دعا میکرد دل خدایا به خاطر اون بدرد اومد شما چیزی احساس نکردین و میاد حرفها یومی یولو میزنه که گوموا میگه غلط کردم بابا برو بیرون

وزیر بو میره پیش یومی و دوباره در مورد آینده بویو حرف میزند که وزیر بو میگه جومونگ گاز رقابتو گرفته و همین روزهاست ولیعهد شه که یومی یول میگه اون نباید توی بویو باشه چه برسه که ولیعهد شه اون همون شومی هئ موسو رو داره جلوی خورشید بویو رو گرفته و کمان دامولو شکسته اون پسر هئ موسه نه شاه و اینطور جومونگ رسماً وارد لیست سیاهشون میشه

سوسونو هم قبل از خواب به حرفهای تسو و ملکه شدنش فکر میکنه

فردا صبح گوموا شمشیر طلایی خودشو به جومونگ میگه و میگه برو ببینم بابا چکار میکنی جومونگ هم راه میوفته

سر راه سوسونو اومده دیدنش

توی بازار هان دانگ بئ مانگو میبینه و بهش میگه داشتیم این بود توافقمون که بئ مانگ میگه جمع کن ببینم کدوم توافق کدوم قرارداد تو که چیزی نمیفهمی اگه میفهمیدی الان تو سری خور نبودی با آزادی کردن جومونگ اینقدر سود کردم که دیگه راهزنی نمیکنم

دوچی که کفگیرش ته دیگ خورده به بویونگ میگه تو قبلاً توی معبد قصر بودی یه راهی برام پیدا کن برم پیش یومی یول تا توبه ای کنم و به درگاه خدایان متوسل شم بلکه اونها به دادم برسم که بویونگ میگه اون شخصی کار نمیکنه باید بری دنبال رمالها دوچی هم میگه لازم نکرده برو پی کارت .دوچی میزنه توی سر خودش و میگه خاک بر سرم که همین موقع هان دانگ میاد اونجا که دوچی میخواد بندازش بیرون اما هان دانگ یه راه حل بهش میگه تا دوباره مخ یونگ پو رو بزنن

تسو میرسه هیون تو و یانگ جو کلی تحویلش میگره و تسو جریانو میگه یانگ جو میگه اگه به خودم میگفتی سر جومونگ زیر آب میکردم تا دیگه این کارهاو رو نکنه تسو میگه همین دیگه اگه من خبر داشتم که این طور نمیشند زیرآبی رفت و اومد تا کسی نفهمه

تسو که توی غربت احساس تنهایی بهش دست داده ناور رو هم پیاله میکنه و میگه میبنی حال روزمونو اینطور یواشکی با خفت اومدم دست به دامن دشمن شدم بزار شاه بشم یه بابای از اینها در بیارم تا بفهمند که من کی بودم

در همین اثنا جومونگ هم میرسه هیون تو و نامه گوموا رو میده به یانگ جو که توش نوشته دیگه رابطه ای نمیخوام باهاتون داشته باشیم و اینقدر تو کارمون فضولی نکن بد میبینی یانگ جو هم میگه کمکهای ما هم کشک حالا دیگه یادتون رفته چی بودین و چی شدین نامه میفرستین و تهدید میکنید خاک بر سر من که تو یه الف بچه اومدی منو تهدید میکنی جومونگ هم که حسابی جو گرفته شده میگه پیاده شو باهم برین دولت هان که فقط یا دردسر داشت برامون یا تهدید نمیدونم تو رو چه کار کردن که اینطور براشون دم تکون میدی تو مثلاً شازده یه قوم بودی .الان هم حواستون باشه کار اشتباهی کنید میایم جنگ

تسو میاد دیدن جومونگ که جومونگ میگه اینجا چه کار میکنی تسو میگه به تو چی به یانگ جو چی گفتی که اینطور کفرش دراومد جومونگ که هنوز توی جوه میگه به تو مربوط نیست (این به اون در) الان من فرستاده مخصوص شاهم و به همین عنوان هم میخوام بدونم تو اینجا توی کشور دشمن چه میکنی تسو که آمپرش رفته بالا میگه بعد از مدتها یه کاری تونستی بکنی فکر کردی همه چی تمام شد و ولیعهد شدی و اینطور دور برداشتی برامون به موقع اش حالتو می گیرم

به اویه خبر میرسه که دوچی میخواد بویونگ بفروشه به هانیها و اون هم سریع میاد ماری و هیپبو از خواب بلند میکنه و میگه بلند شین که بویونگو فروختن

و سه تایی بلند میکند میرن خونه دوچی که هان دانگ میگه دیر رسید فروختیمش .هان دانگ هم میره پیش دوچی و میگه نقشمون گرفت

اویه حسابی بهم میریزه و میگه دیدین جومونگ گفت از سفر برگردم بویونگو آزاد میکنم الان هم رفته دوباره خوشگذرونی باید تا قبل از اینکه تاجره بویونگو ببره پول جور کنم

اویه میره پیش یون تابال و میگه ده هزار سکه بهم قرض بدین بعداً براتون میارم یون تابال میگه اینهمه پولو میخوای چه کار میخواهی شورش کنی اویه میگه لازم دارم جونمو گرو میزارم یون تابال میگه از این جونها برای دادن زیاده برو من همچین پولهایی ندارم

اویه که زده به سرش میره پیش دوچی التماس که اون هم قبول میکنه و میگه باید هر کاری گفتم بکنی

دوچی هم اویه رو میبره پیش تسو تا جومونگو بفروشه . تسو هم از اویی میپرسه جومونگ این روزها چه میکنه که اویه میگه هیچی روی ساخت شمشیر فولادی تمرکز کرده که تسو بدجور ته دلش خالی میشه



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , , , ,

خلاصه قسمت هجدهم جومونگ

قسمت هیجدم :حل مشکل نمک و نجات بویو از جنگ

 

سوسونو سر میز مذاکره با بئ مانگ میشنه و بابت گذشته ازش معذرت میخواد بی مانگ هم میگه فکر نکن مثل خودت میزارم زنده در بری که اگه بکشمت هم هنوز به هم بدهکاری سوسونو هم شجاعتش گل میکنه و میگه هر غلطی میخوای بکن فقط قبلش میخواستم بگم من اومده بودم تا باهم کار کنیم چون یه سفر دارم میکنم که توش اینقدر سود هست که تو و افرادت چند سال کار کنید اینقدر گیرتون نمیاد

تو زندان هم ماری از جومونگ میپرسه که سوسونو چرا اومده اینجا که جومونگ میگه اومده برای معامله با بی مانگ شاید میخواد جسدهامون بخره و در این مورد فلسفه بافی میشه

 دوچی هم بی خبر ار توافقات صورت گرفته بین بی مانگ و سوسونو میره قصر و گزارش موضوع رو به یونگ پو میده و میگه قرار جومونگ کشته شه یونگ پو هم که مثلاً میخواد در خبر رسانی اینبار گندی نزده باشه و خبرش دست اول باشه میپرسه کسی میدونه که دوچی میگه نه

اونهم هم دوباره جو میگردش و میره پیش مامانش و تسو میگه جومونگ مرد و رفت پی کارش که مامانش خوشحال میشه ولی تسو که نگران سوسونو شده در مورد کاروان میپرسه و میگه تو اگه چیزی با چشم خودت هم ببینی من که باور نمیکنم چه برسه به اینکه یکی از افرادت دیده باشه اونهم مرگ جومونگ که تا ما رو زیر خاک نکنه نمیمیره و بلند میشه از اونجا میره .یونگ پو هم ناراحت به مامانش میگه حالا بیا خوبی کن ببین چقدر به من بدبینه که مامانش میگه اون که مثل تو نیست جو گیر شه اون میگه تا وقتی مطمئن نشدی چیزیو باور نکن و تازه اگه درست هم باشه نباید به بابات چیزی بگی

بویونگ هم میره قصر دیدن مامان جومونگ و جریانو بهش میگه و دوباره موجبات نگرانی اونو فراهم میکنه

 

در این راستا از یه طرف تسو که نگران سوسونو و از اون طرف یوهوا که نگران جومونگ تصمیم میگرند برن خونه یون تابان تا در این مورد بررسیهای لازمو انجام بدن

تسو بلند میکنه میره پیش یون تابال و میگه خبر داری گروهت به جاده خاکی خوردن که یون تابال میگه ای بابا اینکه چیز تازه ای نیست همه تاجرها این بلاها سرشون میاد سوسونو خودش یه پا مرده میدونه چه کار کنه شما بهتره اینقدر نگرانش نباشید

تسو میاد بره که یوهوا هم میاد اونجا ولی سوتی نمیده و میگه اومدم  از یون تابال به خاطر کار دادن به پسرم تشکر کنم تسو هم که کم و بیش جریانو فهمیده از اونجا میره

یوهوا به یون تابال میگه یه خبری چیزی از کاروانت نمیگیری ببینی سالمند ؛ نیستند همین طور فرستادیشون برن تو چنگ دزدها یون تابال میگه چطوره که تسو هم در این مورد خبر داره و فقط من چیزی در این مورد نمیدونم ولی نگران نباشید افراد جومونگ هم باهاش رفتن چیزی نمیشه یوهوا میگه فعلاً که همشون اسیر شدن حالا کاروانت به جهنم ولی من پسرمو میخوام

یون تابال هم که متوجه وخامت اوضاع شده به اتوه جریانو میگه و میگه چند از افرادو بردار برو هنگ این ببین جریان چیه اتوه هم به خاطر سوسونو سریع افرادو برمیداره و میره

بی مانگ هم با سوسونو به توافق میرسه و جومونگو آزاد میکنه

سوسونو هم میره به مهمونه خونه و رییس پیلو از نگرانی در میاره سایونگ هم میگه داری یواش یواش به خصوصیات پدرت نزدیک میشی چون اونهم قبلاً همچین موقعیتی که براش پیش اومده رو خوب مدیرت و حل کرد

اونطرف هم جومونگ و همقطاریهاش خوشحال از موفقیتهای بدست اومده هستند که ماری به هیپبو میگه ما که خیالمون راحت بود ولی خوش به حالت که تو یکیو داشتی که نگرات بود جومونگ میگه مگه کسی هیپبو رو دوست داره که هیپبو هم قضیه رو میپیچونه و ماری هم جریانو میبره سر اینکه چطور آزاد شدن و به این نتیجه میرسند که سوسونو به خاطر اینکه جومونگو دوست داره جون خودشو به خطر انداخته که جومونگ هم میزنه کوچه علی چپ

سوسونو هم یاد کارهایی که کرده و حرفهای جومونگ توی قرارگاه بی مانگ میوفته و خوش خوشک میشه و خنده اش میگیره

کاروان سوسونو به سمت گوسان راه میوفته و بین راه بئ مانگ و افرادش به اونها ملحق میشند

کمبود نمک در بویو در حالا بالا گرفتنه و حقوق کارگاه آهنگری که نمکه کم شده و موسونگ هم صداش در میاد که موپالمو میگه بیا سهم منو بگیر تا آبرمون جلوی همه نبردی

قحطی طوری بالا گرفته که انگار مردم چیزی برای خوردن ندارن و اینطور برای یه کم نمک دست به یغه شدند .یون تابال هم این صحنه ها رو میبینه و متوجه نیاز شدید بویو به نمک میشه

همین گزارشات به قصر هم میرسه و بین وزیران اختلاف پیش میاد که اگه کاری نکنیم مردم شورش میکند و کم کم نابود میشیم  و اعصاب گوموا خورد میشه

اوته هم از سفر برمیگرده و به یون تابال جریانو میگه و خیالشو راحت میکنه

یون تابال که حالا نقطه ظعف بویو دستشه و به موفقیت سوسونو امیدواره میره پیش گوموا و میگه من یه کم نمک توی دست بالم دارم میخوام بدمشون به شما تا مشکلاتون حل شه  گوموا هم خوشحال میشه و میگه خدا خیرت بده ولی خوب در عوض چی میخوای که یون تابال میره سر اصل مطلب و میگه دلم میخواد توی کشورم یه کارگاه اسلحه سازی بزنم  برای همین میخوام یکی از آهنگرهاتون برای کمک بفرستین پیشم گوموا هم که میبینه پاش توی این موضوع گیره قبول میکنه

یون تابال سری هم به یوهوا میزنه و خبر سلامتی جومونگو بهش میده

بحث بحران نمک در جلسه کاهنین هم مطرح میشه و به یومی یول میگند که فعلاً همینطوریش داریم بدبخت میشم چه برسه به وقتی که دیگه دولت هان بخواد بهمون حمله کنه دولت که کاری نتونست بکنه شما یه طوری مردم آروم کن

ملکه هم مأورییونگو احضار میکنه و مراتب نگرانش در این موردو بهش اعلام میکنه و میگه توی این وضعیت شوهرم و یومی یول به جای اینکه به فکر حل مشکل باشند بدتر لج به لج همدیگه گذاشتن و کوتاه نمیان تو بهتره توی این وضعیت خودی نشون بدی تا کاری کنم جای یومی یول رو بگیری .تسو هم با ماست اگه به تخت رسید ازت حمایت میکنه .مأوری یونگ هم که اولین بارش این حرفها رو میشنونه حسابی کپ میکنه

یومی یول هم برای حل مشکل میره پیش یوهوا و میگه من از بچگی وقتی اومدم توی قصر گوموا رو دوست داشتم حیف که راهبیت دست و پامو بسته بود ولی از همون موقع همیشه بهش کمک کردم هواشو داشتم و همه کار برای کشور کردم حتی زندانی کردن هئ موسو که باعث شده از چشم گوموا بیوفتم و دیگه به حرفهام گوش نده تو هم بابت این کار ازم ناراحتی ولی الان فقط تویی که میتونی وادارش کنی از خر شیطون بیاد پایین برو باهاش حرف بزن شاید کوتاه اومد یوهوا هم میگه چرا تو کوتاه نمیایی برم بگم پشنهاد امپراطور هانو قبول کنه که من هم بندازه بیرون تازه اگه هم میخواست موافقت کنه من باهاش مخالفت میکردم

 

یوهوا پیش گوموا میره و میگه توی این وضعیت که نمیتونم کمکت کنم ولی اومدم پیشت بگم که من بهت اطمیان دارم تا آخر حمایتت میکنم و از این حرفها گوموا هم میگه حتی اگه بویو نابود شه زیر بار زور نمیرم به موقع اش سر هانیها تلافیشو در میارم

جومونگ و نفراتش به گوسان میرسند که میبیند مردم اونجا به نون شبون محتاجند و از هرکی در مورد کوه نمک میپرسند فرار میکنند

سوسونو به جومونگ میگه اخه اگه اینجا کوه نمک بود حال روز مردم اینطور نبود سایونگ هم میگه اینهمه کوبیدم اومدیم اینجا  اگه نمک گیرومون نیاد کی میخواد جوابگو باشه رییس پیل هم مثل همیشه آیه یأس میخونه میگه بهتره تا بلایی سرمون نیومده برگردیم  که جومونگ میگه باید خودمون دست به کار شیم

و جستجو در قالب چند گروه پی گیری میشه

 

ولی به سرانجامی نمیرسند و بی مانگ صداش در میاد که همین موقع یه پیرمردچیه اونجا پیدا میشه و میگه اینجا کوه نمک وجود داره

پیرمرده براشون تعریف میکنه که مردم اینجا اول فقیر بودن ولی با پیدا شدن کوه نمک امیدشون بالا رفت و وضعشون خوب شد اما بعدش انگار اون کوه نفرین شد و کاهنان نذاشتن کسی بره اونجا و دوباره مردم فقیر شدن .ولی من اونجا رو بهتون نشون میدم در عوضش چیزی هم نمیخوام فقط میخوام مردم دوباره امید به زندگیو بدست بیارند

و با پیرمرده راه میوفتند و به محل کوه نمک میرسند

 

اما جلوتر که میرند میبینند از اونجا مراقبت میشه. خبرو به جومونگ میدن و برای حمله آماده میشند که سایونگ میگه ما برای جنگ نیومدیم اومدیم نمک پیدا کنیم باید تا شب صبر کنیم و مخفیانه بریم اونجا

مثلاً هوا تاریک میشه و بدون اینکه افرادشون رو ببرند سمت کوه نمک راه میوفتن و به محل مرود نظر میرسند و پیرمده میره توی غار و براشون یه سنگ نمک میاره و همه خوشحال میشند

ولی یه دفعه سربازها میریزند اونجا و بین اون همه یه تیر به پیرمرده میزنند .جومونگ و افرادش هم که غافل گیر شدن تسلیم و با قرار کیفر خواست زندانی میشند

وقتی میخواند رییس گروه رو برای ملاقات با رییسشون ببرند جومونگ بلند میشه مردونگی رو کنه که سوسونو بهش میگه وایستا کنار من میرم و جومونگ از نگرانی در حال آب شدنه

سربازها سوسونو رو پیش رییسشون میبرند و رییسه که یه راهبه میگه خوب اومدی اینجا چه کار  سوسونو هم از برنامه هاش برای بدست اوردن نمک میگه که کفر رییس در میاد و میگه تو میخواست به مقدسات ما دست بزنی سوسونو هم میگه این کوه نمک که باعث بدبختی و فقر مردم شده مقدسه این چه مقدساتیه شما دارید که مردم بابت اون دارند بدبخت میشند . بیاد نمکهاتون بفروشید به من تا از این بدبختی درتون بیارم

رییسه از حرفهای سوسونو خوشش میاد و میگه آفرین دختر خوب ولی راستش کوه نمک مال من و مردم اینجا نیست .در زمانهای گذشته دزدها زیاد به اینجا حمله میکردن و مردم غارت میشند که با کمک قبیله هابک ما بر اون فائق اومدیم من هم به پاس این کمکشون کوه نمکو بهشون بخشیدم و این کوه نمک مال هابکیهاست هر چند که نابود شدن ولی یه نفرشون زنده مونده و من تا اونو نبینم نمیزارم دست احد الناسی بهش برسه .سوسونو هم یاد حرفهای جومونگ میوفته که اون نوه رییس قبیله هابکه و جریانو به رییسه میگه

جومونگو هم به اونجا میارند و سوسونو معرفیش میکنه که رییسه هم وقتی میفهمه همچین احترامی بهش میزاره

گوموا هم صبرش تمام میشه و در جلسه با مقامات میگه قحطی نمک بویو رو گرفته مردم از کمبود نمک دارند زجر میکشند و ما هی هیچی نمیگیم هانیها پروتر میشند و فکر میکنند بهشون سرباز میدم ولی به جاش سربازها رو میبریم جنگ با اکجو و نمکهاشون بالا میکشیم تا بفهمند نمک ندادن به ما یعنی چی همه برای جنگ آماده شین خودم هم فرماندهیو به عهده میگیرم که این بین تسو هم برای اینکه خودی نشون بده به باباش میگه بزارید من فرماندهیو به عهده بگیرم

 

بعد از جلسه وزیر بو به تسو میگه اخه این چه کاریه تو که کارو خرابتر کردی پس قول و قراری که با یانگ جو داشتی چی میشه که تسو میگه بخوایم نخوایم جنگ شروع میشه و کاری هم از دستمون بر نمیاد بزار توی جنگ خودی نشون بدم برای ولیعهدیم فایده داشته باشه

 

وانگ سو وان هم خبر حمله بویو به اکجو رو به یانگ جو میرسونه که اونهم میگه چه غلطها و یه گونگسو میگه سریع افرادو آماده کن و ببر اکجو تا حال گوموا رو بگیریم من میخواستم امتحانش کنم که خودش امتحانشو پس داد

در بویو هم همه برای جنگ آماده میشند و گوموا هم سری به کارگاه میزنه و از نزدیک ساخت سلاحها رو زیر نظر میگیره که ژنرال هوک چی خبر کارهای یانگ جو رو براش میاره

یومی یول هم بالاخره به خاطر گوموا کوتاه میاد و دوباره بساط راز و نیاز با خدایانشو پهن میکنه و زمان حرکتو تعیین میکنه و ایندفعه میده به چولانگ ببره پیش گوموا .گوموا هم میگه همین الان حرکت میکنیم که خبر میرسه جومونگ برگشته . تسو هم چشم غره میره به یونگ پو میگه دیدی گفتم این بمیر نیست

جومونگ هم با سوسونو میاد اونجا و به گوموا میگه دیگه نمیخواد برین جنگ من یه منبع نمک پیدا کردم که میتونه نمکمون را تامین کنه و اینطور حال هانیها رو بگیریم

 

 



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , ,

خلاصه قسمت هفدهم جومونگ

خلاصه قسمت17جومونگ

در ادامه شلنگ تخته زدن جومونگ دست به شمشیر میبره و چند تا از دزدها میکشه که بقیه وقتی میبیند عرصه برشون تنگ شده سریع جیم میزند

بعد از این همه حادثه و سر و صدا بقیه تازه بیدار میشند و میرند اتاق سوسونو و تحقیقات شروع میشه که سوسونو میگه من که اینها رو نمیشناسم ولی سایونگ میگه اینها از افراد هنگ این بودن که توی معامله شمشیر حالشون گرفتیم .سوسونو هم خنگ میگه خوب با من چه کار داشتن

خبر به فرمانده بئ مانگ میرسه و اونهم یکی میاره توی گوش زیر دستش و میگه تمام بدبختی من از داشتن افراد با شجاعتی مثل شماست براید تمام افراد را خبر کنید

در این راستا اونطرف هم جلسه ای در این مورد تشکیل میشه و سایونگ از تحقیقاتش میگه که در اون معامله بئ مانگ نماینده قوم هنگ این بود ولی میخواست اختلاس کنه و شمشیرها که قرار بود بهش بدیم و هم طلاهایی که گرفته بود را بالا بکشه که بعد دستش رو شد اخراجش کردن الان هم برای خودش گروه تشکیل داده و یاغی گری میکنه و کارش خفت کردن کاروانها شده .اونها چون قبلاً توی ارتش بودن حتی پادگان دارند و افرادشون خوب آموزش میدن سوسونو هم که ترسیده میگه چه غلطی کردم اون موقعه نکشتمش همه اش تقصییر اوته بود که دستورمو اجرا نکرد سایونگ میگه ما حریف اونها نمیشیم باید تا بابامون رو در نیوردن زودتر بر گردیم

جومونگ هم خبرو به همقطاریهاش میرسونه و در این رابطه شورایی تشکیل میدند و میگند درسته که بئ مانگ راهزن شده ولی افرادش ماهرنند و بهش خیلی وفادارند ما حریفشون نمیشیم بهتر برگردیم که جومونگ میگه من باید به سوسونو بگم چون اون رییسه .الان هم باید بریم ماموریت میخوام بریم مخفیگاه بئ مانگ آماروشون بگیریم

بر میگردم به بویو . امپراطور هان میخواد بره جنگ ولی تقاضای ده هزار سرباز از بویو کرده که یانگ جونگ هم برای همین امر اومد اونجا و به گوموا میگه این فرصت خوبیه تا کدورتی که بین شما و امپراطورمون پیش اومده بر طرف کنی که گوموا هم مردده و هنوز جوابی نداده

در این راستا هم هیئت وزیران تشکیل جلسه میدن و در این رابطه مشورت میکنند که وزیر مالیات میگه شاه که قبول نمیکنه ژنرال هوک چی میگه از نیروهای خودمون که نمیتونیم بفرستیم ولی میشه از ساچالدو نیرو بگیریم تسو میپرسه اومدیم و نیرو اعزام کردیم چی دستمون رو میگیره که وزیر بو میگه اول از همه مشکل روابط تجارمون حل میشه شاید فن ساختن سلاح فولادی هم یادمون دادن ولی باید دید که اونها پیروز میشند یا نه فایده نداره که ما نیرو اعزام کنیم و در نهایت اونها شکست بخورند چون سرمون کلاه میره

یانگ جونگ هم که میبنیه گوموا هنوز جوابی نداره به وانگ سو وانگ و دونگ سو میگه ترتیب ملاقات با تسو رو برام بدین اون مخ باباشو ممکنه بزنه

ملکه هم که نگران بر باد رفتن زحمات تسو در سفر به هیون توه میگه بابات صد در صد نیروی کمکی نمیفرسته دوباره روابطمون با اونها شکرآب میشه که تسو میگه اگه نیرو نفرستیم باید برای نمک بریم جنگ حتماً بابا درست فکر میکنه این بین یونگ بو هم که از استعمارگری هانیها خسته شده احساسی میشه و میگه باید شر یانگ جونگ را کم کنیم که تسو میگه خواهشن تو کاری برامون نکن که لطفت مایه دردسر میشه با اون عقلت

تسو هم میره ملاقات یانگ جونگ که یانگ جونگ میگه ما با هم بیعتی کردیم برو با بابات حرف بزن راضیش کن تسو هم میگه خوب مگه ما سربازمون رو از سر راه اوردیم که بدیم بهت که برامون بکشیشون یانگ جو میگه من قول میدم که با سربازهای بویو مثل سربازهای خودمون رفتار بشه و تمام مشکلات تجاریتون حل شه که تسو میگه خوبه ولی شرط من اینه که باید سربازهای بویو رو با سلاح و زره سوار نظامتون مجهز کنید و وقتی جنگ تمام شد همشون رو با همون تجهیزات برگردونی بویو .یانگ جونگ هم که از زرنگی تسو جا خورده دروغی قبول میکنه

تسو که به خیال خودش کار بزرگی کرده و مشکلو حل کرده میره پیش باباشو میگه من با یانگ جوک حرف زدم و جریان اینه اگه ما بتونیم سربازمون با اون تجهیزات برگردونیم قوی میشیم و از این حرفها که گوموا میگه آفرین به تو که اینقدر به فکر کشوری ولی اگه اونها شکست خوردن چند تا از سربازهامون زنده بر میکردن که بخوایم دلمونو بهشون خوش کنیم اگه اونها این همه زره داشتن که دیگه از ما سرباز نمیخواستن اگه به این خاطر مردم را به کشتن بدیم همه ضدمون شورش میکنند تو از اونها نترس اگه ایندفعه زور گفتن میرم جنگ

جومونگ و دارو دستش میرند مخفیگاه بئ مانگ در مورد تجهیزات و نفراتشون تحقیق میکنند

ماری هم میره روی کوه تا اونجا رو مکان یابی کنه و میبنه که افراد بئ مانگ چطوری کاروانها را خفت میکنند

و در نهایت اطلاعات را کنار هم میچینند و به این نتیجه میرسند که حریفشون نمیشند و قضیه جدیدی تر از این حرفهاست و اگه گیر بیوفتن تمامشون رو به عنوان برده میفروشند

بئ مانگ هم بی خیال سوسونو نشده و میگه چه اونها بخواند از قرارگاهمون رد شدن چه بخواند بر گردن باید بهشون حمله کنیم تا من حال این سوسونو رو بگیرم

رییس پیل و سایونگ هم اینقدر از خطرات سفر میگند که سوسونو میگه جهنم به خاطر جون افرادمون بی خیال میشم و بر می گردیم

همین موقع جومونگ هم میاد اونجا و سوسونو بهش میگه روم سیاه مجبوریم برگردیم .جومونگ هم از اهداف بزرگ این سفر برای سوسونو میگه و میگه دو روزی بهم وقت بده تا مشکلو حل کنم .حیفه این همه را رو اومدیم

جومونگ هم فکرهاشو میکنه و به این نتیجه میرسه که باید گیر بئ مانگ بیوفته تا اونو بکشه که همقطاریشها هم اون تنها نمیزارند

و یکم اجناس بر میدارن و چهارتایی یه کاروان سوری تشکیل میدن و میرند سمت مخفیگاه که طبق عرف اونجا گیر میوفتند و مبرندشون پیش بئ مانگ

اونهم میگه بندازینوشن توی زندان

سوسونو هم بی خبر از ماجراست که سایونگ میگه به نظرت جومونگ چه فکر داره که سوسونو میگه نمیدونم ولی فکر نکنم کاری بتونه بکنه من نگران این نیستم که میتونیم برگردیم نگران اینم که با این کار جومونگ نتونه خودشو به باباش نشون بده که سایونگ میگه مثل اینکه خیلی دلت به حال جومونگ می سوزه که سوسونو هم ایندفعه حرف دلشو میزنه و میگه اره نمیدونم چطوریه که دلم میخواد همه طوره بهش کمک کنم

همین موقع رییس پیل میاد اونجا و خبر مسرت انگیزو به سوسونو میده که جومونگ رفته به مقر بئ مانگ سایونگ میگه مثل اینکه سلاحمون داره خودشو به نابودی میکشونه

اونطرف هم به جومونگ و همقطاریشها خوش میگذره و دارند برای اجرای نقششون برنامه ریزی میکنند

هان دانگ هم برای خریدن اسیرها به عنوان برده میاد اونجا و در حین معامله با بئ مانگ زیر دستش خبر میاره که جومونگ بین زندانیهاست که اون هم سریع میره تا خودش موضوعو پی گیری کنه

شب که میشه جومونگ و افرادش حمله رو شروع میکند و به ید قدرت هیپبو از زندان فرار میکنند

و میرند اتاق بئ مانگ تا کارشو یه سره کنند که میبند اونجا نیست

میاند بیرون که تازه میفهمند دور خوردن و نشونه گرفته شدن

هان دانگ هم به یئ مانگ میگه این بابا شازده است بیا بکشش تا پول خوبی بهت بدیم ولی بئ مانگ فقط فکر گرفتن سوسونوه و میگه بعد از گرفتن اون دختره یه خاکی توی سرمون میکنم

هان دانگ از اونجا میره و یئ مانگ میگه جومونگو از بقیه جدا زندانی کنند

هان دانگ خبرو به دوچی میده و میگه همین روزهاست که شر جومونگ و دارو دسته اش و حتی سوسونو کم شه دوچی هم که انگار دنیا رو بهش دادن خوشحال میشه و میگه بریم تا به یونگ پو خبر بدیم .بویونگ هم موضوع را میفهمه و میره یه گوشه و فقط گریه میکنه

مراسم روحانی شبانه روز ادامه داره تا اینکه یومی یول زوارش در میره ولو میشه وسط

ولی بهوش میاد و در مورد اوضاع فصر میپرسه

یانگ جونگ هم حوصله اش سر میره و به تسو میگه یه بله یا نه میخواین بگید آپولو که نمیخواید هوا کنید برو با بابات حرف بزن که تسو میگه بابام اگه به حرف کسی گوش میداد که الان وضعمون این نبود یانگ جونگ میگه حیف که تو این همه تلاش کردی تا رابطه تون با هان خوب بشه ولی اینطور دوباره برگشتیم به نقطه صفر .با این کارت دیگه دوستیمون هم تمام شد رفت

با توجه به اوضاع پیش اومده و تعطیلی کارگاه موپالمو که خیلی ناراحته مصرف مشروب رو برده بالا و دادش در میاد و میگه اگه جومونگ اینحا بود روزگارمون این نبود و جومونگ باید ولیعهد باشه که یونگ پو میاد اونجا میگه حیف که مورد الطاف بابام قرار داری و اگر نه با دستها خودم اینجا چالت میکردم

مودوک برای یوهوا خبرهای قصر رو میاره و میگه ممکنه دوباره به خاطر نمک بدبخت شیم که یوهوا یاد سفر جومونگ میوفته که ارزش کارش اینجا خیلی مهم میشه و میگه برو مقرر یون تابال ببین خبری از جومونگ دارند یا نه

یانگ جونگ هم برای گرفتن جواب میره پیش گوموا که گوموا هم میگه نیرو نداریم و اصلاً نمیدیم یانگ جو هم میگه خر نشو دوباره فکر کن بعداً بهم حواب بده که گوموا میگه نظرم عوض نمیشه برو پی کارت. یانگ جونگ هم شروع به رجز خونی میکنه که گور خودتون را کندین و از این حرفها که گوموا هم عصبانی میشه و میزنه به سیم آخرو میگه برو به امپراطورت بگو هر غلطی میخواد بکنه .یانگ جونگ از اونجا میره و گوموا به همه میگه از الان در وضعیت آماده باشیم و به همه کشور بگین برای جنگ آماده بشند

خبر به یومی یول هم میرسه

هیئت وزیران تشکیل جلسه میده و هر کی چیزی میگه و همه از شروع جنگ میترسند و میگند باید شاه رو سر عقل بیارم که وزیر بو میگه دیگه دیر شده باید به فکر پیروزی در جنگ باشیم و مهمترین مسئله الان نمکه

یومی یول بلند میکنه میره پیش گوموا میگه چند روزه برای تو و بویو دعا کردم و اوفتادم توی بستر بیماری و تو اصلاً نیومدی ببینی من زنده ام ، مرده ام گوموا هم میگه خوب حرفهات اگه تمام شد برو پی کارت یومی هم میگه من از بچه گی تو رو دست داشتم و همه کارهام به خاطر تو و کشور بوده و برای خودم کاری نکردم نکن این کارهارو گوموا هم میگه من به خاطر قضیه هئ موسو ازت ناراحتم یومی یول میگه خوب بگزریم شنیدم که میخوای بری جنگ با هانیها نکنه به خاطر لجبازی با من میخوای بری جنگ لااقل فکر کشور باش و درست فکر کن گوموا میگه خوب پس ده هزار سرباز به کشتن بدیم تا حمایت خدایان رو بدست بیاریم کاهن اعظم ما رو باش با این تفکراتش .یومی یول هم بیشتر از قبل سرخورده میشه و از اونجا میره

تو این اوضاع یون تابال به فکر استفاده از موقعیت و سود بردنه که یاد سوسونو میوفته و نگرانش میشه

چند روز میگذره و خبری از جومونگ نمیشه که رییس پیل میگه حتماً گیر افتادن باید بر گردیم که سوسونو میگه من خودم شخصاً میرم اونجا و بئ مانگ رو راضی میکنم من باید زودتر به این فکر میوفتم چون اگه اون راضی کنم لازم نیست برگردیم مگه نه یه تاجر باید بتونه با دشمنش هم معامله کنه و به سایونگ میگه تو هم میایی که سایونگ میگه باهات میام میخوام ببینم چه کار میکنی و هر چی رییس پیل داد والتماس میکنه فایده نداره

سوسونو هم میره مخفیگاه بئ مانگ که دستگیر میشه و میندازش زندان

که سوسونو رو میندازن پیش جومونگ که جومونگ میگه تو دیگه برای چی اومدی اینجا سوسونو میگه نگرانت شدم چرا بهم نگفتی جومونگ میگه میخواستم یه راه حل خوب پیدا کنم نشد و این شده حالو روزمون تو برای چی تو این اوضاع قمر در عقرب اومدی اینجا سوسونو هم میگه من هم مثل خودت زدم به خلو چلی وقتی فهمیدم اومدی اینجا جو گیر شدم میخوام با بئ مانگ معامله کنم به خاطر تو میخوام این کارو بکنم

 

جومونگ میگه به خاطر این جون خودتو به خطر انداختی سوسونو میگه من هر کاری میکنم تا تو زنده بمونی اگه کشته تشم هم ناراحت نمیشم

 

بئ مانگ هم به مقرر بر میگرده و میگه سوسونو رو برام بیارید و موقع بردن سوسونو جومونگ میگه من برای نجات تو هم که شده همه کار میکنم جون که سهله



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , ,