خلاصه قسمت هجدهم جومونگ

قسمت هیجدم :حل مشکل نمک و نجات بویو از جنگ

 

سوسونو سر میز مذاکره با بئ مانگ میشنه و بابت گذشته ازش معذرت میخواد بی مانگ هم میگه فکر نکن مثل خودت میزارم زنده در بری که اگه بکشمت هم هنوز به هم بدهکاری سوسونو هم شجاعتش گل میکنه و میگه هر غلطی میخوای بکن فقط قبلش میخواستم بگم من اومده بودم تا باهم کار کنیم چون یه سفر دارم میکنم که توش اینقدر سود هست که تو و افرادت چند سال کار کنید اینقدر گیرتون نمیاد

تو زندان هم ماری از جومونگ میپرسه که سوسونو چرا اومده اینجا که جومونگ میگه اومده برای معامله با بی مانگ شاید میخواد جسدهامون بخره و در این مورد فلسفه بافی میشه

 دوچی هم بی خبر ار توافقات صورت گرفته بین بی مانگ و سوسونو میره قصر و گزارش موضوع رو به یونگ پو میده و میگه قرار جومونگ کشته شه یونگ پو هم که مثلاً میخواد در خبر رسانی اینبار گندی نزده باشه و خبرش دست اول باشه میپرسه کسی میدونه که دوچی میگه نه

اونهم هم دوباره جو میگردش و میره پیش مامانش و تسو میگه جومونگ مرد و رفت پی کارش که مامانش خوشحال میشه ولی تسو که نگران سوسونو شده در مورد کاروان میپرسه و میگه تو اگه چیزی با چشم خودت هم ببینی من که باور نمیکنم چه برسه به اینکه یکی از افرادت دیده باشه اونهم مرگ جومونگ که تا ما رو زیر خاک نکنه نمیمیره و بلند میشه از اونجا میره .یونگ پو هم ناراحت به مامانش میگه حالا بیا خوبی کن ببین چقدر به من بدبینه که مامانش میگه اون که مثل تو نیست جو گیر شه اون میگه تا وقتی مطمئن نشدی چیزیو باور نکن و تازه اگه درست هم باشه نباید به بابات چیزی بگی

بویونگ هم میره قصر دیدن مامان جومونگ و جریانو بهش میگه و دوباره موجبات نگرانی اونو فراهم میکنه

 

در این راستا از یه طرف تسو که نگران سوسونو و از اون طرف یوهوا که نگران جومونگ تصمیم میگرند برن خونه یون تابان تا در این مورد بررسیهای لازمو انجام بدن

تسو بلند میکنه میره پیش یون تابال و میگه خبر داری گروهت به جاده خاکی خوردن که یون تابال میگه ای بابا اینکه چیز تازه ای نیست همه تاجرها این بلاها سرشون میاد سوسونو خودش یه پا مرده میدونه چه کار کنه شما بهتره اینقدر نگرانش نباشید

تسو میاد بره که یوهوا هم میاد اونجا ولی سوتی نمیده و میگه اومدم  از یون تابال به خاطر کار دادن به پسرم تشکر کنم تسو هم که کم و بیش جریانو فهمیده از اونجا میره

یوهوا به یون تابال میگه یه خبری چیزی از کاروانت نمیگیری ببینی سالمند ؛ نیستند همین طور فرستادیشون برن تو چنگ دزدها یون تابال میگه چطوره که تسو هم در این مورد خبر داره و فقط من چیزی در این مورد نمیدونم ولی نگران نباشید افراد جومونگ هم باهاش رفتن چیزی نمیشه یوهوا میگه فعلاً که همشون اسیر شدن حالا کاروانت به جهنم ولی من پسرمو میخوام

یون تابال هم که متوجه وخامت اوضاع شده به اتوه جریانو میگه و میگه چند از افرادو بردار برو هنگ این ببین جریان چیه اتوه هم به خاطر سوسونو سریع افرادو برمیداره و میره

بی مانگ هم با سوسونو به توافق میرسه و جومونگو آزاد میکنه

سوسونو هم میره به مهمونه خونه و رییس پیلو از نگرانی در میاره سایونگ هم میگه داری یواش یواش به خصوصیات پدرت نزدیک میشی چون اونهم قبلاً همچین موقعیتی که براش پیش اومده رو خوب مدیرت و حل کرد

اونطرف هم جومونگ و همقطاریهاش خوشحال از موفقیتهای بدست اومده هستند که ماری به هیپبو میگه ما که خیالمون راحت بود ولی خوش به حالت که تو یکیو داشتی که نگرات بود جومونگ میگه مگه کسی هیپبو رو دوست داره که هیپبو هم قضیه رو میپیچونه و ماری هم جریانو میبره سر اینکه چطور آزاد شدن و به این نتیجه میرسند که سوسونو به خاطر اینکه جومونگو دوست داره جون خودشو به خطر انداخته که جومونگ هم میزنه کوچه علی چپ

سوسونو هم یاد کارهایی که کرده و حرفهای جومونگ توی قرارگاه بی مانگ میوفته و خوش خوشک میشه و خنده اش میگیره

کاروان سوسونو به سمت گوسان راه میوفته و بین راه بئ مانگ و افرادش به اونها ملحق میشند

کمبود نمک در بویو در حالا بالا گرفتنه و حقوق کارگاه آهنگری که نمکه کم شده و موسونگ هم صداش در میاد که موپالمو میگه بیا سهم منو بگیر تا آبرمون جلوی همه نبردی

قحطی طوری بالا گرفته که انگار مردم چیزی برای خوردن ندارن و اینطور برای یه کم نمک دست به یغه شدند .یون تابال هم این صحنه ها رو میبینه و متوجه نیاز شدید بویو به نمک میشه

همین گزارشات به قصر هم میرسه و بین وزیران اختلاف پیش میاد که اگه کاری نکنیم مردم شورش میکند و کم کم نابود میشیم  و اعصاب گوموا خورد میشه

اوته هم از سفر برمیگرده و به یون تابال جریانو میگه و خیالشو راحت میکنه

یون تابال که حالا نقطه ظعف بویو دستشه و به موفقیت سوسونو امیدواره میره پیش گوموا و میگه من یه کم نمک توی دست بالم دارم میخوام بدمشون به شما تا مشکلاتون حل شه  گوموا هم خوشحال میشه و میگه خدا خیرت بده ولی خوب در عوض چی میخوای که یون تابال میره سر اصل مطلب و میگه دلم میخواد توی کشورم یه کارگاه اسلحه سازی بزنم  برای همین میخوام یکی از آهنگرهاتون برای کمک بفرستین پیشم گوموا هم که میبینه پاش توی این موضوع گیره قبول میکنه

یون تابال سری هم به یوهوا میزنه و خبر سلامتی جومونگو بهش میده

بحث بحران نمک در جلسه کاهنین هم مطرح میشه و به یومی یول میگند که فعلاً همینطوریش داریم بدبخت میشم چه برسه به وقتی که دیگه دولت هان بخواد بهمون حمله کنه دولت که کاری نتونست بکنه شما یه طوری مردم آروم کن

ملکه هم مأورییونگو احضار میکنه و مراتب نگرانش در این موردو بهش اعلام میکنه و میگه توی این وضعیت شوهرم و یومی یول به جای اینکه به فکر حل مشکل باشند بدتر لج به لج همدیگه گذاشتن و کوتاه نمیان تو بهتره توی این وضعیت خودی نشون بدی تا کاری کنم جای یومی یول رو بگیری .تسو هم با ماست اگه به تخت رسید ازت حمایت میکنه .مأوری یونگ هم که اولین بارش این حرفها رو میشنونه حسابی کپ میکنه

یومی یول هم برای حل مشکل میره پیش یوهوا و میگه من از بچگی وقتی اومدم توی قصر گوموا رو دوست داشتم حیف که راهبیت دست و پامو بسته بود ولی از همون موقع همیشه بهش کمک کردم هواشو داشتم و همه کار برای کشور کردم حتی زندانی کردن هئ موسو که باعث شده از چشم گوموا بیوفتم و دیگه به حرفهام گوش نده تو هم بابت این کار ازم ناراحتی ولی الان فقط تویی که میتونی وادارش کنی از خر شیطون بیاد پایین برو باهاش حرف بزن شاید کوتاه اومد یوهوا هم میگه چرا تو کوتاه نمیایی برم بگم پشنهاد امپراطور هانو قبول کنه که من هم بندازه بیرون تازه اگه هم میخواست موافقت کنه من باهاش مخالفت میکردم

 

یوهوا پیش گوموا میره و میگه توی این وضعیت که نمیتونم کمکت کنم ولی اومدم پیشت بگم که من بهت اطمیان دارم تا آخر حمایتت میکنم و از این حرفها گوموا هم میگه حتی اگه بویو نابود شه زیر بار زور نمیرم به موقع اش سر هانیها تلافیشو در میارم

جومونگ و نفراتش به گوسان میرسند که میبیند مردم اونجا به نون شبون محتاجند و از هرکی در مورد کوه نمک میپرسند فرار میکنند

سوسونو به جومونگ میگه اخه اگه اینجا کوه نمک بود حال روز مردم اینطور نبود سایونگ هم میگه اینهمه کوبیدم اومدیم اینجا  اگه نمک گیرومون نیاد کی میخواد جوابگو باشه رییس پیل هم مثل همیشه آیه یأس میخونه میگه بهتره تا بلایی سرمون نیومده برگردیم  که جومونگ میگه باید خودمون دست به کار شیم

و جستجو در قالب چند گروه پی گیری میشه

 

ولی به سرانجامی نمیرسند و بی مانگ صداش در میاد که همین موقع یه پیرمردچیه اونجا پیدا میشه و میگه اینجا کوه نمک وجود داره

پیرمرده براشون تعریف میکنه که مردم اینجا اول فقیر بودن ولی با پیدا شدن کوه نمک امیدشون بالا رفت و وضعشون خوب شد اما بعدش انگار اون کوه نفرین شد و کاهنان نذاشتن کسی بره اونجا و دوباره مردم فقیر شدن .ولی من اونجا رو بهتون نشون میدم در عوضش چیزی هم نمیخوام فقط میخوام مردم دوباره امید به زندگیو بدست بیارند

و با پیرمرده راه میوفتند و به محل کوه نمک میرسند

 

اما جلوتر که میرند میبینند از اونجا مراقبت میشه. خبرو به جومونگ میدن و برای حمله آماده میشند که سایونگ میگه ما برای جنگ نیومدیم اومدیم نمک پیدا کنیم باید تا شب صبر کنیم و مخفیانه بریم اونجا

مثلاً هوا تاریک میشه و بدون اینکه افرادشون رو ببرند سمت کوه نمک راه میوفتن و به محل مرود نظر میرسند و پیرمده میره توی غار و براشون یه سنگ نمک میاره و همه خوشحال میشند

ولی یه دفعه سربازها میریزند اونجا و بین اون همه یه تیر به پیرمرده میزنند .جومونگ و افرادش هم که غافل گیر شدن تسلیم و با قرار کیفر خواست زندانی میشند

وقتی میخواند رییس گروه رو برای ملاقات با رییسشون ببرند جومونگ بلند میشه مردونگی رو کنه که سوسونو بهش میگه وایستا کنار من میرم و جومونگ از نگرانی در حال آب شدنه

سربازها سوسونو رو پیش رییسشون میبرند و رییسه که یه راهبه میگه خوب اومدی اینجا چه کار  سوسونو هم از برنامه هاش برای بدست اوردن نمک میگه که کفر رییس در میاد و میگه تو میخواست به مقدسات ما دست بزنی سوسونو هم میگه این کوه نمک که باعث بدبختی و فقر مردم شده مقدسه این چه مقدساتیه شما دارید که مردم بابت اون دارند بدبخت میشند . بیاد نمکهاتون بفروشید به من تا از این بدبختی درتون بیارم

رییسه از حرفهای سوسونو خوشش میاد و میگه آفرین دختر خوب ولی راستش کوه نمک مال من و مردم اینجا نیست .در زمانهای گذشته دزدها زیاد به اینجا حمله میکردن و مردم غارت میشند که با کمک قبیله هابک ما بر اون فائق اومدیم من هم به پاس این کمکشون کوه نمکو بهشون بخشیدم و این کوه نمک مال هابکیهاست هر چند که نابود شدن ولی یه نفرشون زنده مونده و من تا اونو نبینم نمیزارم دست احد الناسی بهش برسه .سوسونو هم یاد حرفهای جومونگ میوفته که اون نوه رییس قبیله هابکه و جریانو به رییسه میگه

جومونگو هم به اونجا میارند و سوسونو معرفیش میکنه که رییسه هم وقتی میفهمه همچین احترامی بهش میزاره

گوموا هم صبرش تمام میشه و در جلسه با مقامات میگه قحطی نمک بویو رو گرفته مردم از کمبود نمک دارند زجر میکشند و ما هی هیچی نمیگیم هانیها پروتر میشند و فکر میکنند بهشون سرباز میدم ولی به جاش سربازها رو میبریم جنگ با اکجو و نمکهاشون بالا میکشیم تا بفهمند نمک ندادن به ما یعنی چی همه برای جنگ آماده شین خودم هم فرماندهیو به عهده میگیرم که این بین تسو هم برای اینکه خودی نشون بده به باباش میگه بزارید من فرماندهیو به عهده بگیرم

 

بعد از جلسه وزیر بو به تسو میگه اخه این چه کاریه تو که کارو خرابتر کردی پس قول و قراری که با یانگ جو داشتی چی میشه که تسو میگه بخوایم نخوایم جنگ شروع میشه و کاری هم از دستمون بر نمیاد بزار توی جنگ خودی نشون بدم برای ولیعهدیم فایده داشته باشه

 

وانگ سو وان هم خبر حمله بویو به اکجو رو به یانگ جو میرسونه که اونهم میگه چه غلطها و یه گونگسو میگه سریع افرادو آماده کن و ببر اکجو تا حال گوموا رو بگیریم من میخواستم امتحانش کنم که خودش امتحانشو پس داد

در بویو هم همه برای جنگ آماده میشند و گوموا هم سری به کارگاه میزنه و از نزدیک ساخت سلاحها رو زیر نظر میگیره که ژنرال هوک چی خبر کارهای یانگ جو رو براش میاره

یومی یول هم بالاخره به خاطر گوموا کوتاه میاد و دوباره بساط راز و نیاز با خدایانشو پهن میکنه و زمان حرکتو تعیین میکنه و ایندفعه میده به چولانگ ببره پیش گوموا .گوموا هم میگه همین الان حرکت میکنیم که خبر میرسه جومونگ برگشته . تسو هم چشم غره میره به یونگ پو میگه دیدی گفتم این بمیر نیست

جومونگ هم با سوسونو میاد اونجا و به گوموا میگه دیگه نمیخواد برین جنگ من یه منبع نمک پیدا کردم که میتونه نمکمون را تامین کنه و اینطور حال هانیها رو بگیریم

 

 



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , ,

خلاصه قسمت هفدهم جومونگ

خلاصه قسمت17جومونگ

در ادامه شلنگ تخته زدن جومونگ دست به شمشیر میبره و چند تا از دزدها میکشه که بقیه وقتی میبیند عرصه برشون تنگ شده سریع جیم میزند

بعد از این همه حادثه و سر و صدا بقیه تازه بیدار میشند و میرند اتاق سوسونو و تحقیقات شروع میشه که سوسونو میگه من که اینها رو نمیشناسم ولی سایونگ میگه اینها از افراد هنگ این بودن که توی معامله شمشیر حالشون گرفتیم .سوسونو هم خنگ میگه خوب با من چه کار داشتن

خبر به فرمانده بئ مانگ میرسه و اونهم یکی میاره توی گوش زیر دستش و میگه تمام بدبختی من از داشتن افراد با شجاعتی مثل شماست براید تمام افراد را خبر کنید

در این راستا اونطرف هم جلسه ای در این مورد تشکیل میشه و سایونگ از تحقیقاتش میگه که در اون معامله بئ مانگ نماینده قوم هنگ این بود ولی میخواست اختلاس کنه و شمشیرها که قرار بود بهش بدیم و هم طلاهایی که گرفته بود را بالا بکشه که بعد دستش رو شد اخراجش کردن الان هم برای خودش گروه تشکیل داده و یاغی گری میکنه و کارش خفت کردن کاروانها شده .اونها چون قبلاً توی ارتش بودن حتی پادگان دارند و افرادشون خوب آموزش میدن سوسونو هم که ترسیده میگه چه غلطی کردم اون موقعه نکشتمش همه اش تقصییر اوته بود که دستورمو اجرا نکرد سایونگ میگه ما حریف اونها نمیشیم باید تا بابامون رو در نیوردن زودتر بر گردیم

جومونگ هم خبرو به همقطاریهاش میرسونه و در این رابطه شورایی تشکیل میدند و میگند درسته که بئ مانگ راهزن شده ولی افرادش ماهرنند و بهش خیلی وفادارند ما حریفشون نمیشیم بهتر برگردیم که جومونگ میگه من باید به سوسونو بگم چون اون رییسه .الان هم باید بریم ماموریت میخوام بریم مخفیگاه بئ مانگ آماروشون بگیریم

بر میگردم به بویو . امپراطور هان میخواد بره جنگ ولی تقاضای ده هزار سرباز از بویو کرده که یانگ جونگ هم برای همین امر اومد اونجا و به گوموا میگه این فرصت خوبیه تا کدورتی که بین شما و امپراطورمون پیش اومده بر طرف کنی که گوموا هم مردده و هنوز جوابی نداده

در این راستا هم هیئت وزیران تشکیل جلسه میدن و در این رابطه مشورت میکنند که وزیر مالیات میگه شاه که قبول نمیکنه ژنرال هوک چی میگه از نیروهای خودمون که نمیتونیم بفرستیم ولی میشه از ساچالدو نیرو بگیریم تسو میپرسه اومدیم و نیرو اعزام کردیم چی دستمون رو میگیره که وزیر بو میگه اول از همه مشکل روابط تجارمون حل میشه شاید فن ساختن سلاح فولادی هم یادمون دادن ولی باید دید که اونها پیروز میشند یا نه فایده نداره که ما نیرو اعزام کنیم و در نهایت اونها شکست بخورند چون سرمون کلاه میره

یانگ جونگ هم که میبنیه گوموا هنوز جوابی نداره به وانگ سو وانگ و دونگ سو میگه ترتیب ملاقات با تسو رو برام بدین اون مخ باباشو ممکنه بزنه

ملکه هم که نگران بر باد رفتن زحمات تسو در سفر به هیون توه میگه بابات صد در صد نیروی کمکی نمیفرسته دوباره روابطمون با اونها شکرآب میشه که تسو میگه اگه نیرو نفرستیم باید برای نمک بریم جنگ حتماً بابا درست فکر میکنه این بین یونگ بو هم که از استعمارگری هانیها خسته شده احساسی میشه و میگه باید شر یانگ جونگ را کم کنیم که تسو میگه خواهشن تو کاری برامون نکن که لطفت مایه دردسر میشه با اون عقلت

تسو هم میره ملاقات یانگ جونگ که یانگ جونگ میگه ما با هم بیعتی کردیم برو با بابات حرف بزن راضیش کن تسو هم میگه خوب مگه ما سربازمون رو از سر راه اوردیم که بدیم بهت که برامون بکشیشون یانگ جو میگه من قول میدم که با سربازهای بویو مثل سربازهای خودمون رفتار بشه و تمام مشکلات تجاریتون حل شه که تسو میگه خوبه ولی شرط من اینه که باید سربازهای بویو رو با سلاح و زره سوار نظامتون مجهز کنید و وقتی جنگ تمام شد همشون رو با همون تجهیزات برگردونی بویو .یانگ جونگ هم که از زرنگی تسو جا خورده دروغی قبول میکنه

تسو که به خیال خودش کار بزرگی کرده و مشکلو حل کرده میره پیش باباشو میگه من با یانگ جوک حرف زدم و جریان اینه اگه ما بتونیم سربازمون با اون تجهیزات برگردونیم قوی میشیم و از این حرفها که گوموا میگه آفرین به تو که اینقدر به فکر کشوری ولی اگه اونها شکست خوردن چند تا از سربازهامون زنده بر میکردن که بخوایم دلمونو بهشون خوش کنیم اگه اونها این همه زره داشتن که دیگه از ما سرباز نمیخواستن اگه به این خاطر مردم را به کشتن بدیم همه ضدمون شورش میکنند تو از اونها نترس اگه ایندفعه زور گفتن میرم جنگ

جومونگ و دارو دستش میرند مخفیگاه بئ مانگ در مورد تجهیزات و نفراتشون تحقیق میکنند

ماری هم میره روی کوه تا اونجا رو مکان یابی کنه و میبنه که افراد بئ مانگ چطوری کاروانها را خفت میکنند

و در نهایت اطلاعات را کنار هم میچینند و به این نتیجه میرسند که حریفشون نمیشند و قضیه جدیدی تر از این حرفهاست و اگه گیر بیوفتن تمامشون رو به عنوان برده میفروشند

بئ مانگ هم بی خیال سوسونو نشده و میگه چه اونها بخواند از قرارگاهمون رد شدن چه بخواند بر گردن باید بهشون حمله کنیم تا من حال این سوسونو رو بگیرم

رییس پیل و سایونگ هم اینقدر از خطرات سفر میگند که سوسونو میگه جهنم به خاطر جون افرادمون بی خیال میشم و بر می گردیم

همین موقع جومونگ هم میاد اونجا و سوسونو بهش میگه روم سیاه مجبوریم برگردیم .جومونگ هم از اهداف بزرگ این سفر برای سوسونو میگه و میگه دو روزی بهم وقت بده تا مشکلو حل کنم .حیفه این همه را رو اومدیم

جومونگ هم فکرهاشو میکنه و به این نتیجه میرسه که باید گیر بئ مانگ بیوفته تا اونو بکشه که همقطاریشها هم اون تنها نمیزارند

و یکم اجناس بر میدارن و چهارتایی یه کاروان سوری تشکیل میدن و میرند سمت مخفیگاه که طبق عرف اونجا گیر میوفتند و مبرندشون پیش بئ مانگ

اونهم میگه بندازینوشن توی زندان

سوسونو هم بی خبر از ماجراست که سایونگ میگه به نظرت جومونگ چه فکر داره که سوسونو میگه نمیدونم ولی فکر نکنم کاری بتونه بکنه من نگران این نیستم که میتونیم برگردیم نگران اینم که با این کار جومونگ نتونه خودشو به باباش نشون بده که سایونگ میگه مثل اینکه خیلی دلت به حال جومونگ می سوزه که سوسونو هم ایندفعه حرف دلشو میزنه و میگه اره نمیدونم چطوریه که دلم میخواد همه طوره بهش کمک کنم

همین موقع رییس پیل میاد اونجا و خبر مسرت انگیزو به سوسونو میده که جومونگ رفته به مقر بئ مانگ سایونگ میگه مثل اینکه سلاحمون داره خودشو به نابودی میکشونه

اونطرف هم به جومونگ و همقطاریشها خوش میگذره و دارند برای اجرای نقششون برنامه ریزی میکنند

هان دانگ هم برای خریدن اسیرها به عنوان برده میاد اونجا و در حین معامله با بئ مانگ زیر دستش خبر میاره که جومونگ بین زندانیهاست که اون هم سریع میره تا خودش موضوعو پی گیری کنه

شب که میشه جومونگ و افرادش حمله رو شروع میکند و به ید قدرت هیپبو از زندان فرار میکنند

و میرند اتاق بئ مانگ تا کارشو یه سره کنند که میبند اونجا نیست

میاند بیرون که تازه میفهمند دور خوردن و نشونه گرفته شدن

هان دانگ هم به یئ مانگ میگه این بابا شازده است بیا بکشش تا پول خوبی بهت بدیم ولی بئ مانگ فقط فکر گرفتن سوسونوه و میگه بعد از گرفتن اون دختره یه خاکی توی سرمون میکنم

هان دانگ از اونجا میره و یئ مانگ میگه جومونگو از بقیه جدا زندانی کنند

هان دانگ خبرو به دوچی میده و میگه همین روزهاست که شر جومونگ و دارو دسته اش و حتی سوسونو کم شه دوچی هم که انگار دنیا رو بهش دادن خوشحال میشه و میگه بریم تا به یونگ پو خبر بدیم .بویونگ هم موضوع را میفهمه و میره یه گوشه و فقط گریه میکنه

مراسم روحانی شبانه روز ادامه داره تا اینکه یومی یول زوارش در میره ولو میشه وسط

ولی بهوش میاد و در مورد اوضاع فصر میپرسه

یانگ جونگ هم حوصله اش سر میره و به تسو میگه یه بله یا نه میخواین بگید آپولو که نمیخواید هوا کنید برو با بابات حرف بزن که تسو میگه بابام اگه به حرف کسی گوش میداد که الان وضعمون این نبود یانگ جونگ میگه حیف که تو این همه تلاش کردی تا رابطه تون با هان خوب بشه ولی اینطور دوباره برگشتیم به نقطه صفر .با این کارت دیگه دوستیمون هم تمام شد رفت

با توجه به اوضاع پیش اومده و تعطیلی کارگاه موپالمو که خیلی ناراحته مصرف مشروب رو برده بالا و دادش در میاد و میگه اگه جومونگ اینحا بود روزگارمون این نبود و جومونگ باید ولیعهد باشه که یونگ پو میاد اونجا میگه حیف که مورد الطاف بابام قرار داری و اگر نه با دستها خودم اینجا چالت میکردم

مودوک برای یوهوا خبرهای قصر رو میاره و میگه ممکنه دوباره به خاطر نمک بدبخت شیم که یوهوا یاد سفر جومونگ میوفته که ارزش کارش اینجا خیلی مهم میشه و میگه برو مقرر یون تابال ببین خبری از جومونگ دارند یا نه

یانگ جونگ هم برای گرفتن جواب میره پیش گوموا که گوموا هم میگه نیرو نداریم و اصلاً نمیدیم یانگ جو هم میگه خر نشو دوباره فکر کن بعداً بهم حواب بده که گوموا میگه نظرم عوض نمیشه برو پی کارت. یانگ جونگ هم شروع به رجز خونی میکنه که گور خودتون را کندین و از این حرفها که گوموا هم عصبانی میشه و میزنه به سیم آخرو میگه برو به امپراطورت بگو هر غلطی میخواد بکنه .یانگ جونگ از اونجا میره و گوموا به همه میگه از الان در وضعیت آماده باشیم و به همه کشور بگین برای جنگ آماده بشند

خبر به یومی یول هم میرسه

هیئت وزیران تشکیل جلسه میده و هر کی چیزی میگه و همه از شروع جنگ میترسند و میگند باید شاه رو سر عقل بیارم که وزیر بو میگه دیگه دیر شده باید به فکر پیروزی در جنگ باشیم و مهمترین مسئله الان نمکه

یومی یول بلند میکنه میره پیش گوموا میگه چند روزه برای تو و بویو دعا کردم و اوفتادم توی بستر بیماری و تو اصلاً نیومدی ببینی من زنده ام ، مرده ام گوموا هم میگه خوب حرفهات اگه تمام شد برو پی کارت یومی هم میگه من از بچه گی تو رو دست داشتم و همه کارهام به خاطر تو و کشور بوده و برای خودم کاری نکردم نکن این کارهارو گوموا هم میگه من به خاطر قضیه هئ موسو ازت ناراحتم یومی یول میگه خوب بگزریم شنیدم که میخوای بری جنگ با هانیها نکنه به خاطر لجبازی با من میخوای بری جنگ لااقل فکر کشور باش و درست فکر کن گوموا میگه خوب پس ده هزار سرباز به کشتن بدیم تا حمایت خدایان رو بدست بیاریم کاهن اعظم ما رو باش با این تفکراتش .یومی یول هم بیشتر از قبل سرخورده میشه و از اونجا میره

تو این اوضاع یون تابال به فکر استفاده از موقعیت و سود بردنه که یاد سوسونو میوفته و نگرانش میشه

چند روز میگذره و خبری از جومونگ نمیشه که رییس پیل میگه حتماً گیر افتادن باید بر گردیم که سوسونو میگه من خودم شخصاً میرم اونجا و بئ مانگ رو راضی میکنم من باید زودتر به این فکر میوفتم چون اگه اون راضی کنم لازم نیست برگردیم مگه نه یه تاجر باید بتونه با دشمنش هم معامله کنه و به سایونگ میگه تو هم میایی که سایونگ میگه باهات میام میخوام ببینم چه کار میکنی و هر چی رییس پیل داد والتماس میکنه فایده نداره

سوسونو هم میره مخفیگاه بئ مانگ که دستگیر میشه و میندازش زندان

که سوسونو رو میندازن پیش جومونگ که جومونگ میگه تو دیگه برای چی اومدی اینجا سوسونو میگه نگرانت شدم چرا بهم نگفتی جومونگ میگه میخواستم یه راه حل خوب پیدا کنم نشد و این شده حالو روزمون تو برای چی تو این اوضاع قمر در عقرب اومدی اینجا سوسونو هم میگه من هم مثل خودت زدم به خلو چلی وقتی فهمیدم اومدی اینجا جو گیر شدم میخوام با بئ مانگ معامله کنم به خاطر تو میخوام این کارو بکنم

 

جومونگ میگه به خاطر این جون خودتو به خطر انداختی سوسونو میگه من هر کاری میکنم تا تو زنده بمونی اگه کشته تشم هم ناراحت نمیشم

 

بئ مانگ هم به مقرر بر میگرده و میگه سوسونو رو برام بیارید و موقع بردن سوسونو جومونگ میگه من برای نجات تو هم که شده همه کار میکنم جون که سهله



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , ,

خلاصه قسمت شانزدهم جومونگ

قسمت شانزدهم : به خاطر ولیعهدی به جومونگ کمک میکنم  

سوسونو طرح جومونگو میبره توی شورای که با براورد هزینه بهش میگند صرف نمیکنه و به خطرش نمی ارزه

تسو هم به حرفهای جومونگ فکر میکنه و پیش خودش میگه حالا دیگه باید از جومونگ هم بخوریم  و به نارو میگه برو سریع بگو یون تابال و سوسونو بیاند اینجا کارشون دارم

سوسونو موافقت باباشو میگیره و به جومونگ میگه خوب اجازه صادر شد حالا مطمئن هستی که اونجا نمک هست که جومونگ میگه پدر بزرگم اون زمان که شرکت حمل ونقل داشته یه چیزهای در این مورد شنیده سوسونو هم به خاطر جومونگ میگه جهنم برو بارو بندیلو ببند .

همین موقعه ناور میاد اونجا و میگه شازده باهات کار داره بیا برو قصر . سوسونو هم جلوی جومونگ جو میگیردش و احساسی میشه و میگه برو با شازده بگو چه خبره هی منو احضار میکنه من الان گرفتارم نارو میگه ناراحت میشه که سوسونو میگه به درک برو بهش بگو

یون تابال که میدونه سوسونو  کله اش باد داره و ممکنه دست گل به آب بده به سایونگ میگه تو هم باهاشون برو سایونگ هم میگه ما باید از سرزمین هنگ این رد بشیم دفعه قبل حالشون را گرفتیم  اگه دیدنمون تلافی میکنند که یون تابال میگه مرد باش نترس .اوته هم به سایونگ میگه نترس من هم میایم و به یون تابال میگه من باید برم چون سوسونو بچه است و ممکنه جو گیر شه و کاری دست همه مون بده مثل دفعه قبل که یون تابال میگه می خوام بچه مو مرد کنم تو نمیخواد بری باید ببینم مرد عمل هست یا نه

اوته به سایونگ میگه من نگران سوسونوام تو برو با رییس حرف بزن نظرشو عوض کن سایونگ میگه یه کاروان با اون همه آدم دارند میرن تو نگران سوسونویی نکنه دوستش داری و از این حرفها که اتوه میگه نه خیر من از بچگی مراقبش بودم و برای این نگرانم

جومونگ هم میره پیش همقطاریهاش و بابت زحمات تشکر میکنه اونهم خیلی خوشحال میشند که جومونگ میگه پس بلند شین بارو بندیلو ببندیم که باید بریم سفر وبه همین کمکهاتون نیاز دارم . اونها که بدجور توی ذوقشون خورده دادشون در میاد که فقط اویه خوشش میاد بره سفر

جان نثار خان هم به تسو میگه سوسونو گفت که فعلاً آتیش به سرم میباره و گرفتارم که تسوهم از جسارت سوسونو خوشش اومده میخنده و میگه چه دختر کله شق و با غروری خوب بعداً خودم من میرم پیشش

سایونگ هم به سوسونو میگه من هنوز میگه نباید بریم اصلاً کی بهت گفت بریم گوسان سوسونو میگه جومونگ گفته یعنی اون گفته ولی خوب من هم فکر کردم دیدم به نفعمون تصمیم گرفتم بریم سایونگ هم خنده اش میگیره و برای سوسنو دو دوتا چهارتا میکنه و میگه درسته اگه نمک بدست بیاد اولش برای ما خوبه ولی اونوقت مشکل نمک بویو حل میشه و دیگه معلوم نیست با ما کار میکنند یا نه . الان نمک برای ما حکم برگ برنده است اینطور ما میتونیم بر بویو پیروز بشیم و بعداً خود شما مسئول کشورمون میشید که سوسونو قبول نمیکنه

شب جومونگ میره به قصر که میبینه موسونگ ، مودوک یه جای خلوت گیر اورده داره حالی به حولی میکنه

که زود میره جلو  و یه موسونگ میگه شما دیگه چه آدمهایی هستین اخه با خواهرتم اره که موسونگ میگه تو اینقوت شب چی میخوای اومدی اینجا اخه کی گفت ما باهم خواهر و برادریم ما که خواهر و برادر نیستم مودوک همینطوری به من میگه بردار جومونگ هم  شروع به نصیحت میکنه که موسونگ میگه تو که خودت در این امور اسطوره هستی خواهشن چیزی نگو

جومونگ پیش مامانش میره و مودوک سریع باریک میکنه میره .جومونگ موضوع سفر به گوسان را میگه که یوهوا میگه من یه چیزی از پدر بزرگم گفتم تو هم باورت شد که جومونگ میگه تحقیق کردم صحت داره صبر کن چند روز دیگه نمکو که اوردم میبینی بابات چقدر خوشحال میشه جومونگ میخواد بره که یوهوا حقله ای که هئ موسو بهش داده را به جومونگ میده و میگه هر وقت زن زندگیتو پیدا کردی اینو بهش بده

جومونگ به موسونگ و موپالمو میگه تا من اینجا نیستم چشم از دادشهام بر ندارین در ضمن پروژه شمشیر سازی هم پی گیر باشین تا به نتیجه برسین که موپالمو میگه من یکیشو ساختم

شب موسونگ نگهبانها را مرخص میکنه و موپالمو جومونگ میبره کارگاه و شمشمیرو نشونش میده و یه ساعت ازش تعریف میکنه و میگه این مثل شمشیر هانیها محکمه و همه را امیدوار میکنه و جومونگ هم نزدیکه بال در بیاره شمشیرو میگره که موپالمو میگه ولی خوب این تصادفی اینطور شد و هر کار کردیم دیگه نشد مثلش بزنیم 

یومی یول هم سوریونگ که هنوز مثل بقیه کاهن بزرگها گرگ نشده و بچه ساده ایه باهاش حرف میزنه و اون هم میگه من هر وفت میایم اینجا حس بدی بهم دست میده که یومی یول یاد کمان دامول و گند جومونگ میوفته و به چولانگ میگه میرم قصر یوهوا

شاه هم پیش یوهوا رفته و موضوع سفرو میفهمه میگه اخه اون این سفرها را نمیتونه بره برای چی رفته یوهوا هم میگه رفته کار یاد بگیره گوموا میگه میدونستی هئ موسو استاد جومونگ بوده .فعلاً نمیخواد بهش بگی که پدرش کیه تا من وقتی موقع اش شد یواش یواش بهش بگم با روحیاتی که من ازش سراغ دارم اگه بفهمه توی یکی از این سفرها سر به کوهها میزاره و بر نمیگرده

یومی یول هم میرسه قصر یوهوا وقتی میبینه شاه داخله لجو لجبازی میگه بهتره کار واجبه بهش بگین

گوموا هم میگه جهنم بگین بیاد داخل یومی یول هم میاد داخل و گوموا محل درستی بهش نمیازه و میگه خوب کار واجبت چیه یومی یول هم میگه کمان دامول شکسته و از این حرفها که یوهوا اون وسط سرخو سفید میشه و همون اول میگه کار جومونگ نبوده اون گفت نرفتم بچه م دروغ نمیگه شاید یکی دیگه به غیر از شازدها رفتن یومی یول هم دوباره بساط پیشگویی رو پهن میکنه و از خطراتی که برای آینده بویو داره میگه که گوموا میگه تو هم ما رو کشتی با این مقدساتت یه کمان پوسیده داشتین که معلوم نیست چطور شکسته حالا میخوای گناهشون بندازی تو پاچه ی یکی از پسرامون اصلاً مگه بهت نگفتم به آینده بویو کاری نداشته باشی من برای آینده تصمیم میگیرم برو معبدت کاری به کارمون نداشت باش

یومی یول هم که احساس خطر کرده و سر خورده شده دوباره هر چی کاهنه دور خودش جمع میکنه و میگه از الان در حالت آماده باشیم و ده روز پشت سر هم مراسم اجرا میکنیم

در همین راستا همون شب اول مراسم بز کشون اجرا میشه و مراحل کار بدین منواله که اولش مثل قبل آتیش روشن میکنند و در ادامه یه بز بیچاره را رگ گردنشو میرند و یه جام خون پر میکند و با پر پرنده خون رو توی آب مقدس میپاشونند و با توجه به شکل به نتایجی درخور توجه میرسند که این دفعه نتیجه بد رو میشه .در این مراسم فقط سه تا کاهن که یومی یول و ماو رییونگ و سورییونگ باشند حضور دارند

وزرا هم میاند اونجا و وزیر مالیات میگه اینطور که اینها مراسم گرفت اگه خبرش به مردم برسه وحشت کشور رو میگیره وزیر بو میگه شاه افسار سر خود شده و همه تصمیماتو خودش میگیره برای جنگ با هان و تعیین ولیعهدی با یومی یول مشورتی نکرد که بقیه میگند این کار شاه خطرناکه و رقابت و نبرد بین شازده ها برای کشور گرون تمام میشه باید کاری کنیم

 

سوسونو هم حرفها سایونگو جمع و تفریق و ضربو منها میکنه و میره پیشش میگه نظرم عوض نمیشه اصلاً مخیوام به جومونگ کمک کنم  تازه بعداً هم میخوام کمکش کنم جومونگ برامون بهتر از نمکه .اون سلاح ما میشه 

مقدمات سفر فراهم میشه و اوته تذکرات لازمو  به ماری و بقیه میده و میگه وای به حالت سوسونو چیزیش بشه و مسئولیت مسیر یابی گروه به عهده جومونگ میوفته یون تابال هم یکم براشون حرف میزنه و گروه راه میوفته

در راه خروج از شهر سوسونو بویونگو میبنه که اومده اونجا و به جومونگ نگاه میکنه تا ببینه چی میشه

که جومونگ هم تا بوبونگو میبنه می ایسته و به بویونگ میگه تو فقط صبر کن هر طور شده پول آزادیتو جور میکنم و سریع میره. هانگ دانگ هم از دور جریانو میفهمه

و سریع میره پیش دوچی و جریانو میگه دوچی هم میگه یون تابال جای تر نمیشینه برو تحقیق کن ببین جریان چیه .که در ادامه هان دانگ هم که نگرانه اربابشه میگه فکر کنم امید داشتن به یونگ پو سرانجامی برامون نداشته باشه که دوچی هم یکی میاره پس کردن هانگ دانگو میگه توی احمق هم اینو فهمیدی من نفهمیدم اگه اون شاه بشه که باید در کشورو گل بگیرن .ما فعلاً ازش فیض میبریم تا ببنیم چی میشه

یونگ پو هم توی قصر یه دسته ندیمه را نگاه میکنه که چشمش یکیشون رو میگیره و میگه شب بیا اتاق کارت دارم اون بدبخت قبول میکنه که همین موقع داییش میاد اونجا میگه این چه کاریه مگه نمی دونی همه خدمتکاران قصر جزء ناموس شاهند که یونگ پو میگه نترس بابام اصلاً وقت نمیکنه به اینها نگاه کن بدبختها عقده ای میشند من نیتم خیر بود

در جلسه وزیران با شاه وزیر بو میگه یومی یول سه روزه یه ضرب داره مراسم اجرا میکنه خوبه شما هم برین ملاقاتش و دلداریش بدین که گوموا میگه بهتر بزار مشفول باشن در ضمن دیگه من کاری بهشون ندارم شما هم به جای این کارها برید به امور مملکت برسین از یون تابال شنیدم توی هنگ این خبرهاییه و رفت آمدهایی میشه جریان چیه وزرا هم میگند خبرایی رسیده که یانگ جو فرماندار هیون تو رفته اونجا و با سرانشون دیدار کرده باید مراقبشون باشیم تسو هم میگه این یانگ جو مشکوک شده و همینو بهونه میکنه که بره خونه یونتابال تا در این مورد باهاش حرف بزنه

بعد از جلسه یونگ پو یاد اعتراف میوفته و به تسو میگه اینطور که پیش بریم بابا و یومی یول رابطشون روز به روز بدتر میشه تسو میگه تو نگران نباش که یونگ پو هم که میترسه یومی یول هم اونها را مقصر شکستن کمان معرفی کنه همه چیو به تسو میگه که تسو کفری میشه و میگه خدایا مرگ منو برسون راحتم کن تو اصل عقل توی اون کله ات است ابرومون را بردی یونگ پو میگه راستی کار ما که نبوده جومونگ هم که نرفته اونجا پس کاری کی بوده تسو میگه حتماً کار ننه مون بوده

 

تسو هم میره خونه یون تابال و همون اول میپرسه دخترت کو که یون تابال میگه رفته گوسان سفر

میرند داخل و تسو میگه این جومونگ و سوسونو کجا همدیگه را پیدا کردن که این طور وابسته شدن که یون تابال میگه توی یه سفر تجاری سوسونو جومونگو از باتلاق نجات داد و بردش کوه شیجو که تسو میفهمه کار ، کار خود جومونگ ناکس بوده اینطور همه را سیاه کرده

 

کاروان سوسونو شب اطراق میکنند . جومونگ پیش رفقیهاشه که سوسونو میگه بیا داخل چادر پیش ما باش که جومونگ میگه در مرام لوطیها نیست که همقطاریها را تنها بزارند تازه من کارگرم مقامی ندارم

این هم از حالا و روز  محافظها که جومونگ میگه برید پست بدین و خودش میشنه پای آتیش که سوسونو میا اونجا میگه به خاطر تو یه غلطی کردم و اومدم این سفر اگه موفق نشم  هم مهم نیست که جومونگ میگه میشم خیلی خوب من بهت میگم .یادته اولین باری که منو دیدی گفتی من احمقم سوسونو میگه خداییش نبودی پر غرور بی عرضه که فقط حرف میزی و توی عمل کم میاوردی ولی خوب الان یکم بهت امیدوار شدم

رییس پیل و سایونگ هم از اونجا رد میشند که رییس پیل میگه بیا پنج کیسه نمک شرط ببندیم که اینها عاشق شدن یا نه که سایونگ میگه کمه روی یه گاری من شرط میبندم و به این امر ایمان اوردم

مراسم مذهبی همچنان ادامه داره و کار به حرکت فیزیکی و موزون میرسه

 

ملکه هم چونگو رو میفرستاته سراغ یومی یول تا باهاش حرف بزنه که یومی یول میگه نمیبینی گرفتارم برو بهش بگو اون هم همین کارو میکنه

ملکه به تسو میگه باید این دو تا آشتی بدیم  که تسو میگه به نظرم بابا راست میگه رو بهشون دادیم پررو شدن نمیبینی برای خودش برو بیایی دارند و سر خود مراسم گرفتن من اگه شاه شدم دین و سیاستو قاطی نمیکنم که مامانش میگه نگو این حرفها رو که اونها بین مردم نفوذ زیادی دارند

دوباره تقی به تقوی میخوره و یانگ جونگ هم سربازها و زره پوشهاشو بلند میکنه میاره بویو تا گوموا رو ببینه

خرزوخان هم میدوه و جریانو به تسو میگه که تسو هم ترس برش میداره و میگه نکنه اومده پته مون بنداز روی آب

کاروان سوسونو به نزدیکی هنگ این میرسه که ماری و اویه به هیپبو میگند توجه کردی که سایونگ همه اش حواسش به توه که هیپبو هم  بحثو عوض میکنه و میبره سمت دخترهای اونجا و بحث شب

در نهایت به هنگ این میرسند و توی مهمونه خونه زیر دست بئ مانگ که سوسونو توی معامله  شمشیر حالشون گرفته میبیندش

و سریع میره به بئ مانگ خبر میده اون هم یاد اون خفت میوفته و میگه همین الان میرن میکنیدش توی گونی و برام میاریدش

اونا هم شب میرند میرن بالا سر سوسونو و میخواند کارو شروع کنندکه سوسونو بلند میشه و درگیر میشه

جومونگ هم سر و صدا رو میشنوه و بلند میشه بره ببینه چه خبره

 

و میره اتاق سوسونو و با دیدن اوضاع دوباره شروع به شلنگ تخته زدن میکنه




برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , ,

قسمت پانزدهم جومونگ

 

در حین تمرین جومونگ ، یون تابال میاد اونجا از مهارت جومونگ خوشش میاد و به جومونگ میگه چند سال پیش من یه بابایی به اسم هئ مو سو دیدم که موقع بدنیال وامدن سوسونو جونمون را نجات داد اون هم توی تیراندازی خیلی ماهر بود تو رو دیدم یاد اون افتادم که جومونگ هم میگه اه من هم میشناسمش اون استادم بود که به کشتنش دادم یون تابال میگه حیف شد که مرد بنده خدا بد شانس بود کسی که میتونست شاه بشه این بلا سرش اومده .همین موقع رییس پیل میاد اونجا به سوسونو میگه تسو برات نامه فرستاده بیا برو قصر ببین چه کارت داره که سوسونو از اینکه اینقدر رییس پیل پیاز داغشو جلوی جومونگ زیاد کرده ناراحت میشه

 

 

یومی یول هم طبق روال گذشته به فکر آینده بویو و کمان شکسته داموله و بعد از فکر کردن به این نتیجه میرسه که کار ، کار دو تا شازده با عرضه قصره

 

گوموا هم که نگران کارهای یومی یول شده وزیر بو فرستاده برای تحقیقات که خرزوخان هم میاد اونجا میگه نمیدونم جریان چیه که تمام کاهنان کشور دور خودش جمع کرده و جلسه دارن .گوموا میگه اخه خبر نداری وقتی نبودی با یومی یول دعوام شد و زدیم به تیپ هم چند روز دیگه چیزی بهش نمیگفتم توی گوشمون هم میزد با اون بلایی که سر هئ موسو اورد دلم میخواست بکشمش تو هم نبینم بخواهی ازش حمایت کنی که اوفاتمون میشه

 

در راستای موفقیتهای بدست اومده متحدین جلسه گرفتن وهمه خوشحالند و ملکه که هر دوتا پسرش دست به کارهای خارالعاده زدن خوشحاله و میگه قدم اول خوب برداشتین باید همین طور برین جلو جومونگ هم اینطور که بوش میاد زده توی تجارت و بی خیال رقابت شده و تسو هم  برای اینکه روحیه بچه رو خراب نکنه به یونگ پو میگه کار تو هم در نوع خودش خیلی خوب بوده که یونگ پو هم میگه به اندازه کار تو که ارزش نداشته .همین موقع خبر میرسه که ماو رییونگ کاهن ساچالدو (ولایت ملکه)  اومده و میخواد ملکه را ببینه

 

ملکه هم سریع بلند میشه میره ملاقات و یه عالمه ماو رییونگ تحویل میگیره و میگه خوش خبر باشین ماو رییونگ که با یوسونگ کاهن یوگا اومده میگند اومدم بودیم یومی یول را ببنیم گفتم بیام عرض ادبی بکنیم و با تعریف از تسو و ولیعهد شدن اون قربون صدقه ملکه میرند ملکه هم میگه پس قربون دستتون برای پسرم دعا کنید

 

سوسونو هم برای دیدن تسو میاد و از کمک تسو برای رفع مشکل با هان که ممکنه بود به ضرر یون تابال تمام بشه تشکر میکنه تسو هم میگه این کار در برابر کمالات تو که چیزی نبود تسو یه سری جواهرت گرون قیمت که سوسونو تو خواب هم نمیتونه اونها را داشته باشه بهش میده و میگه اینها رو برای تو گرفتم به خاطر محبت و علاقه ای که بهت دارم

 

سوسونو هم میره خونه و جواهرات را نگاه میکنه و میگه این یکی این همه کار کرد و برام کادو خریده انوفت جومونگ زده بی خیال هیچ کار نمیکنه همین موقع جومونگ میاد اونجا کزارش حسابرسیو بده که سوسونو میگه بشین باهات میخوام حرف بزنم

 

سوسونو هم که جالا دلش میخواد با جومونگ به قدرت برسه میگه تا کی مخوای اینجا کار کنی و بی خیال دنیا بشی دادشهات اولین قدمو برداشتن و تو همین طور زدی بی خیالی واقعاً نمیخواهی ولیعهد شی جومونگ میگه اخه منو چه به ولیعهدی الکی برای چی زور بزنم سوسونو میگه تو الان بچه ای نمیفهمی بعداً که بزرگ شدی افسوس میخوری جومونگ هم که ناراحتی معنی دار را سوسونو را میبینه میگه خوب درسته که دادشم یه کار کردن ولی اثر کارشون موضع ایه مشکلو ریشه ای حل نکردن چند وقت دیگه نمکها تمام میشه و اگه دوباره جنگ شد مشکل به وجود میاد من میخوام ریشه ی این مسئله را کنم که دیگه نیاز به نمک کسی نداشته باشیم صبر به موقعه اش پوز این تو را میزنم سوسونو که به جومونگ امیدوار شده میگه خوب حالا راه حل چیه که جومونگ میگه خودم هم نمیدونم

 

جومونگ هم دارو دسته را جمع میکنه میره خونه دوچی تا بویونگو ببینه که هانگ دانگ میگه چه خبر قشون اودری اینجا که جومونگ میگه برو به بزرگت بگو بیاد باهاش کار دارم

دوچی هم میاد اونجا و جومونگ که فکر میکنه کسیه برای خودش میگه میخوام بویونگو با خودم ببرم این دختر یه خانوداه اشراف زاده است خوبیت نداره به بردگی بگیریش که دوچی میگه اون مال گذاشته است الان که برده شده اگه میخواهی ببریش مایه را رد کن بیاد پنچ هزار تا برای خودشو ده هزارتا برای دادشهاش .جومونگ میگه فعلاً دستم خالیه سرماه حساب میکنم که دوچی میگه ما نقدی کار میکنیم .حواست باشه که کار من قانونیه

جومونگ هم به بویونگ میگه گریه نکن مطمئن باش وقتی وضع ام خوب شد از اینجا درت میارم

 

 

یونگ پو هم که تسو بدجور توی برجکش زده رفته خونه دوچی و پیاله پیاله میره بابا و میگه من هر غلطی بخوام بکنم خان دادشمون باید پوز ما را بزنه  فقط اگه برم فبرستون دستش بهم نمیرسه .دوچی هم مثلاً دلداریش میده و یه دختر براش جور کرده و میگه نا امید نشو یونگ پو یه دفعه یاد جومونگ میوفته و میخواد داغ دلشو خالی کنه میگه بویونگ برام بیارین این دختره چی برام اوردین

 

بویونگ هم میاد اونجا و زورکی مشروب میرزه .یونگ پو هم میخواد داغ دلشو خالی کنه که بویونگ دستشو پس میزنه اونهم بلند میشه اول یکی میاره توی گوش بویونگ و میگه یعنی من از جومونگ کمترم و بعدش شمشیر میکشه و میخواد بویونگ رو بکشه که دوچی جلوشو میگیره

 

 

 

و شب بر میگرده قصر که چولانگ میگه حاج خانوم باهاتون کار داره

 

یونگ پو  هم مثل همیشه اول با غرور و سربالا مپره پیش یومی یول که یومی یول بهش میگه خوب راستش بگو ببینم تو و دادشت کمان دامول را کشیدن یا نه که یونگ پو خیلی مستعد میگه بله که کشیدم شک داری که یومی یول دوباره با قدرت خداوندی و اینها بچه را میترسونه و میگه خوب پس کدومتون کمان مقدسو شکسته که یونگ پو میوفته به التماس و میگه ما به قبر بابامون خندیدیم که اونو کشیدیم ما زه اون نتونستیم جا بندازیم چطور اونو بشکنیم .یومی یول هم میگه مرجبا به شما شازدهای بویو که همه را سیاه کردین حالا کی تاوان شکستن کمانو میده که یونگ پو میگه هر کاری م خوای بکن ولی لومون نده

 

یومی یول هم که دنباله مقصره بی یورها را صد میزنه و میگه یه تفعدی به این دوشازده بزن ببینم کدومشون کمانو شکسته که بوری میگه اینها که نبودن

 

 

شالو کلاه میکنند میرند بیرون قصر پیش جومونگ که یومی یول میگه برو ببین کار این یکی یا نه

 

بی یورها هم سر راه جومونگ میره و همینطور خیره نگاهش میکنه و ولو میشه روی زمین بعد از چند دقیقه بهوش میاد و میره که یومی یول هم از دور مراقب اوضاعه

 

 

 

 

موسونگ و جومونگ میرند قصر پیش مامان جومونگ تا وضیعت کار موسونگ رو بررسی کنند که یوهوا میگه کاروش ردیف کردم میتونه اینجا کار کنه و به جومونگ میگه دارم از کارتها نگران میشم دادشهات همشون یه کاری برای کشور کردن ملکه اینهمه منو بابت کارهات خفت داد اما تو رفتی چسبیدی به تجارت که جومونگ هم میگه صبر کن چند ماه دیگه کاری میکنم که رو سفید شی

 

 

جومونگ ، موسونگ میبره کارگاه پیش وپالمو و میگه خوب کارتو اینجا از امروز شروع کن موسونگ هم که انتظار داشته برگرده به گارد سلطنتی میاد اعتراض کنه که جومونگ محلی نمیزاره و به موپالمو میگه اگه باهات کار داشتم به موسونگ میگم

 

شب جومونگ با افرادش جلسه میگیره و موپالمو را معرفی میکنه و میگه دادشمون قدم اولو برداشتن مثلاً موضوع نمکو حل کردن اون هم نه ریشه ای و من هم هی نمیخوای کاری به این کارها داشته باشم ولی مگه میزارند من هم میخوام خودی نشون بدم ولی ما روی موضوع مهمتری کار میکنم اون هم روی ساختن شمشیر فولای مثل سلاح هانیهاست و از امروز همه مون باید به موپالمو کمک کنیم ولی جایی موضوع را درز ندین .موپالمو هم میگه یون تابال یه چیزایی در مورد ساختن شمشمیر فولادی گفته ولی نمیدونم راست میگه یا نه که جومونگ میگه بررسی کن ببین راست میگه یا نه

 

 

فردا در قصر وزیران گزارش کارهای دولتی خودشون را به گوموا میدن که وزیر درآمد و مالیات خبر تجارت نمک را به گوموا میده و میگه اینها نتایج زحمات تسوه که نجاتمون داد تسو هم میگه من که کاری نکردم ولی باید عامل قاچاق کردن سلاحها را پیدا کنیم که دوباره بدبخت نشیم که شاه یاد وزیر بالگوئه میوفته و میگه نتیجه تحقیقات چی شد اونهم میگه در دست برسیه .یونگ پو هم چند سالی از عمرش اون وسط کم میشه

 

وزیر بالگوئه و یونگ که توی مخمصه اقتاده نمیدونن چه کار کنند و یونگ پو که دست و پاشو کم کرده میگه بدبخت شدیم رفت ایندفعه حتماْ سیلی مرگو خوردیم داییش هم میگه باید خاکی توی سرمون کنیم

 

تسو هم که بهش الهام شده که یا کاسه ای زیر نیم کاسه است یا داییش عرضه این کارها را نداره و به ناور میگه فایده نداره باید خودم دست به کار شم و مجرمین را پیدا کنم برو در این تحقیق کن راپورتشو به من بده

 

سایونگ هم هیپبو را صدا میزنه و  هیپبو هم تنهایی میره اونجا ترس برش میداره سایونگ میگه اگه کارت سخته بگو تا سفارشتون بکنم اون بنده خدا هم از ترس چیزی نمیگه تا سایونگ میگه خوب خواستی بدونی من مردم یا زن خوب من هم مردم هم زن که هیپبو  زرد میکنه سایونگ میگه برای همین همه ازم فرار میکنند قبل از اینکه بیام اینجا یه نفر منو بزرگ کرد که تو شبیه اونی الان هم  انگار داری یه زنو نگاه میکنی که هیپبو میزنه بیرون از اتاق

 

 

موپالمو هم بالاخره موفق میشه یون تابالو ببینه که یون تابال هم گولش میزنه و یه خنجر بهش میده و میگه من یه نفری توی آهنگری هان پیدا کردم برام خبرها را میاره این خنجر هم کار اونه که موپالمو هم با دیدن خنجر گول میخوره و فکر میکنه یون تابال روش ساخت شمشیرو یاد گرفته

 

 

بعد از جلسه سوسونو میگه کی شما یه نفرو توی آهنگری هانیها پیدا کردن که ما خبر نداریم که یون تابال میگه بابا خالی بستم شماها هک باور کردین ولی کاش این کارو کرده بودم  . باید صبر کنیم ببینیم موپالمو گول میخوره یا نه

 

نارو نتیجه تحقیقاتو به تسو میرسونه و تسو هم قشونو بر میداره میره خونه دوچی و با شمشیر حالو احواشو میپرسه و میفهمه که اصل ماجرا از کجا آب میخوره

 

تسو برمیگرده قصر و وزیر بالگوئه و یونگ پو احضار میکنه به یونگ پو میگه خودتو توی آینه دیدی چقدر بزرگ شدی این چه کاری بود کردی و به دایی اش میگه حالا این بچه بود علقش نمیرسید توی بزرگتر چرا کمکش کردی یونگ پو هم ایندفعه فکرش گل میکنه و میگه میخواستم برای ولیعهدیت پول جمع کنم تسو میگه این همه دردسر برای کشور درست کردین من این همه خفت جلوی یانگ جونگ کشیدم تا برامون پول درست کنید اگه کشته بشیم پولو میخوام توی سرم بزارم تو چرا همیشه لطفت مایه دردسر میشه یونگ پو هم طبق معمول معذرت میخواد .تسو میگه حداقل برید دهان تمام شاهدها را ببنید عرضه این کارو که دیگه دارین .

 

 

در کارگاه زیر دست موپالمو بر حسب اتفاق و شانس یه شمشیر مقام درست میکنه که نمیشکنه موپالمو هم شمشیرو میگره و میگه تا وقتی نتونستیم  یکی دیگه شو بسازم جایی چیزی نگین .موپالمو هم میر پیس موسونگ میگه پاشو بریم پیش جومونگ یه چیز خوب براش دارم

 

 

دو تایی بلند میکند برند پیش جومونگ توی قهوه خونه که افراد یونگ پو سر راهشون سبز میشند موسونگ هم شمشیرو میگیره و به موپالمو میگه فرار کن برو کمک بیار تا من ببینم حرف حساب اینها چیه

 

 

موپالمو هم فرار میکنه میره پیش جومونگ و میگه موسونگ در خطره

 

 

جومونگ هم میره کمک موسونگ همه مهاجمین را ردیف میکنه و روپوشه یکیشون بر میداره میفهمه از افراد قصره

 

 

به همین مناسبت جلسه ای تشکیل میشه و موپالمو میاید بگه کار کیه که جومونگ میگه خودم میدونم و میره بیرون و بقیه هر چی میپرسند حریان چیه موپالمو چیزی نمیگه و اصلاً قضیه شمشیر جدید فراموش میشه

 

یونگ پو خبر شکست عملیاتو به تسو میده و تسو میگه اگه تو بلدبودی و عرضه کاریو داشتی که بردار ما نمی شدی حالا بدتر ازش مراقبت میکنند یکی بفرست توی کارگاه شرشو زیر آب کنه .

 

همین موقعه هم جومونگ میاد اونجا و میگه اومدم یکم خان دادشهامو نصیحت کنم دزدی از کارگاه یه جرمه و کشتن موپالمو جرم دیگه که میاد روش خبر دارین که موپالمو چقدر برای شاه می ارزه نکنید این کارها رو که اون موقعه باید دهن خیلیها رو ببندین اگه بخواید منو بکشید اونوقت مجبورم خودم وارد عمل شم چون من دیگه اون جومونگ سابق نیستم  و عواقب کار با خودتونه

 

 

 

جومونگ از اونجا میره و تسو سر یونگ پو داد میزنه و میگه خوب خیالت راحت شد دیدی دیگه کم مونده بود جومونگ منو تهدید کنه که کرد خدا منو مرگ بده از دست کارهای تو که بیشتر از جومونگ برام دردسر درست میکنی پاشو گمشو تن لشتو نبینم

 

 

جومونگ میره پیش مامانش که مامانش میگه خواب پدر بزرگتو دیدم  یاد اون روزها افتادم .اون روزها هم نمک برای ما هم خیلی مهم بود و نزدیک بود برای صدتا کیسه نمک منو به یکی قالب کنند ولی خوب قوم مون کشته شد و من اسیر بودم که بابات(گوموا)  نجاتم داد جومونگ در مورد این خصومت قوم هان با قوم مامانش میپرسه که یوهوا میگه بعداً بهت میگم و بهش میگه از پدرم شنیدم که قبله گوسان یه معدن نمک توی سرزمینشون دارن ولی کسی تا حال اون معدنو پیدا نکرده چون سرزمینشون کنار دریا نیست تو برو ببین میتونی پیدا کنی

 

جومونگ هم تحقیقاتو شروع میکنه و رییس پیل میگه اخه اونها اه ندارن با ناله قاطی کنند تو میگی معدن نمک دارن

 

و ماری و دارودسته رو میفرسته توی بازار تا تحقیق کنند

 

و بالاخره یکیو پیدا میکنند که اهل قبیله گوسانه و میبرندش پیش جومونگ

 

جومونگ هم میره پیش سوسونو میگه یه معامله توپ برات سراغ دارم

 

 



برچسب ها : , , , , , , , , , ,

قسمت چهاردهم جومونگ

قسمت 14 جومونگ

در راستای بیرون زدن جومونگ از قصر یوگی و دوستان که رویاهاشون بر باد رفته میبیند دوباره شورا میگیرند و این میگه حتماً نقشه جدیده باید صبر کنیم اون میگه ما قرار نیست به جایی برسیم دوباره اینو انداختن بیرون

یون تابال به جومونگ میگه تو شازده ای اگه اینجا کار کنی مردم پشت سرمون حرف در میارند کارگرها روشون نمیشه کار کنند بیا برو به ولعیهدی بچسب که جومونگ میگه من میخوام تجارت رو یاد بگیرم و از کارگری شروع میکنم مگه اشکالی داره من به درد ولیعهدی نمیخورم اومدl اینجا تا چیز یاد بگیرم و کی از شما بهتر و سوسونو از این شکست نفسی و تواضع جومونگ خوشش میاد یون تابال هم میگه باید در این مورد فکر کنم

هئ موسو+  گوموا+   بویو+ هموسو    بویو +یومی یول+
جومانگ+ جومونگ + سوسونو + سوسانو + عکس سوسانو

جومونگ میاد بیرون که ماری و همقطاریهاش یه کم جومونگ نصحیت میکنند و میگند امیدومون به توه ما اینهمه خرجت کردیم که برگردی قصر حالا اینطور زندگی ما هم به تبانی میره که جومونگ میگه شرمنده رویاهاتون خراب کردم من دلم نمیخواد توی قصر باشم دلم میخواست بیام پیشون تا باهم کار کنیم ولی بعداً از خجالتتون در میام نگران نباشید

هئ موسو+  گوموا+   بویو+ هموسو    بویو +یومی یول+
جومانگ+ جومونگ + سوسونو + سوسانو + عکس سوسانو

در این رابطه جلسه تشکیل میشه و اوته همون اول از بی عرضگی جومونگ میگه که سایونگ میگه اون از اینکه دوباره از قصر بیوفته بیرون میترسه اومده اینجا تا اگه گندی زدی آبروش نره تا وقتی چیزی یاد گرفت بره قصر یون تابال هم میگه باید فعلاً با دو تا شازده بسازیم تا ببینیم کدوموشن بدردمون میخوره ( هدف قالب کردن سوسونو به یکی از شازده هاست) سوسونو هم میگه بهتره جومونگ استخدام کنیم خوبه که این یکی را نزدیک خودمون داشته باشیم

یون تابال میاید پیش جومونگ و میگه باشه میتونی اینجا کارکنی ولی به عنوان کارگر نه شازده و رییس و باید بچه خوبی باشی هر چی گفتیم گوش کنی جومونگ هم بچه مثبت میگه چشم و بقیه از اینکه یه پرنس زیر دستشونه کیف میکنند

محافظ شاه سونگ جو هم به گوموا میگه که جومونگ رفته برای یونتابال کارگری میکنه

و میره پیش یوهوا و میگه اون تاجر شده یوهوا میگه این بچه آخر معلوم نیست میخواد چه کارکنه شما فکر میکند اون عرضه رقابت با پسرتهاتو داره من میترسم که درباریها و فامیلهای ملکه صداشون در بیاد شاه میگه من فقط میتونم این فرصتو به جومونگ بدم تا خودشو نشون بده و رضایت همه بدست بیاره نمیتونم ازش حمایت کنم و فرق قائل بشم اونوقت ملکه و دارو دسته اش شلورمو از پام در میارند

تسو و وزیر بو به هیون تو میرسند و یانگ جونگ همون اول طاقچه بالا میزاره و میگه من گفتم بابات بیاد چرا تو بچه را فرستاده الان هم فقط برای اینکه پیامم را به بابات بدی گذاشتم بیای تو برو به بابات بگو خودش بیاد تا دستور امپراطورمون بهش بدیم وزیر بو هم میخواد بره یکی بیاره تو گوش یانگ جو که تسو جلوشو میگره و میگه من اومدم کدخدا منشانه موضوع را حل کنیم بیا پایین از خر شیطون که یانگ جونگ میگه برو به بابا بگو بیاد اینجا و با تشریفات رسمی دستور را دریافت کنه ( یعنی همون احترامی که افراد برای دریافت دستور شاه میزارند)

هئ موسو+  گوموا+   بویو+ هموسو    بویو +یومی یول+
جومانگ+ جومونگ + سوسونو + سوسانو + عکس سوسانو

وزیر بو هم به تسو میگه دیدی چطور جلوی جمع ما رو خوار و خفیف کرد تسو میگه حیف که مصلحت کشور در میونه ولی به موقعه اش چنان پوز این بابا رو برنم تا بفهمه من کیه ام فعلاٌ باید یه فکری بکنم نمیشه دست خالی برگردیم.تسو میاید بیرون پیش خودش میگه باید هر طور شده این مشکل رو حل کنم تا بتونم نظر بابایی نسبت به خودم جلب کنم

یونگ پو میره پیش دوچی تا مطمئن شه لو نمیره که دوچی میگه حالا که این اتفاق افتاده تو هم باید از این فرصت استفاده کنی من از اوک جو برات قاچاقی نمک میارم و تو ببر بده به بابات تا خودی نشون داده باشی .جومونگ که رفته پیش یون تابال حمالی معلومه که کشیده کنار تسو هم فکر نکنم به سرانجامی برسه

یونگ پو هم سریع خبرو به مامانش میرسونه که وزیر بالگوئه میگه بهتر خودش فهمیده که اینجا آینده ای نداره رفته کارگری تا اونجا شاید به جایی برسه که ملکه میگه شما کی میخواهید بفهمید اون هم یه مارمولکیه مثل ما معلوم نیست چه نقشه ای توی سرش و خدا میدونه کی دورمون میزنه

هئ موسو+  گوموا+   بویو+ هموسو    بویو +یومی یول+
جومانگ+ جومونگ + سوسونو + سوسانو + عکس سوسانو

یومی یول هم وقتی قصر خلوته میره پیش گوموا تا باهاش صحبت کنه که گوموا هم درست تحویلش نمیگیره .یومی یول هم میگه داشتیم حالا دیگه بدون مشورت با من کاروهاتو پیش میبری اون هم مسئله ولیعهدی این بود جواب محبتهای من در قبال بویو .گوموا هم میگه یه طور میگی انگار سنگ به کلیسات انداختیم اگه من شاهم درمورد مسائل مملکت نمیخوام باهات مشورت کنم یادت نیست سر از کار خود اون بلا را سر هئ موسو اوردی یومی یول هم میاد توجیه کنه که گوموا سرش داد میزنه و میگه اون کار خواست خدیانت بوده چطور خدایان این طور بی رحم میشند تو همه کارتو به خدایان ربط میدی و خودتو پشت اونها قایم میکنی .دیگه از چشمم افتادی برو توی معبدت دیگه این طرفها نبینمت

یومی یول هم که زورش گرفته لجو لجبازی به چولانگ میگه برای یک به یک کاهنان مملکت نامه بفرست بگو بلند شن بیان که بدبخت شدیم رفت

جومونگ هم کار شمارش و آمار گیری اجناسو تمام میکنه که رییس پیل بهش میگه یه دستی هم به این بارها بزن همین موقع موپالمو میاد اونجا و بی خبر از همه جا میره یکی میاره پس گردن رییس پیل و باهاش دست به یقه میشه که جومونگ جداشون میکنه

هئ موسو+  گوموا+   بویو+ هموسو    بویو +یومی یول+
جومانگ+ جومونگ + سوسونو + سوسانو + عکس سوسانو

جومونگ موپالمو را میبره یه گوشه و میگه من خودم خواستم اینجا کارکنم چرا اینجا اومدی موپالمو هم میگه از وقتی یونگ پو و داییش مسئول کارگاه شدن همه اش دارن دزدی میکنند و من وجدان درد گرفتمو دیگه انگیزه ندارم باید به شاه جریانو بگیم که جومونگ میگه هنوز زوده وفتش که رسید خودم جریانو میگم

دوچی برای یونتابال نامه مینویسه و میده به بویونگ که برسونه .بویونگ هم میره خونه یونتابال که سوسونو چپ چپ نگاهش میکنه و نامه میگیره سایونگ میگه این بنده خدا کی بود اینطور غضبناک نگاهش کردی که سوسونو میگه این همون دختره است که جومونگ دوستش داره که سایونگ میگه خوب همه چیو فهمیدم

بویونگ دنبال جومونگ میگرده که اویه را می بینه و همون اول سراغ جومونگ میگره اویه هم که اوغاتش تلخ شده میبردش و پیش جومونگ و میگه بیا اینهم از شازدت دار پلگی میکنه بویونگ هم ناراحت میشه و از اویه میخواد که مراقب جومونگ باشه

هئ موسو+  گوموا+   بویو+ هموسو    بویو +یومی یول+
جومانگ+ جومونگ + سوسونو + سوسانو + عکس سوسانو

اویه هم مرام رو میکنه و میره کمک جومونگ و میگه برو استراحت بنما

دوچی که حالا نمکهاش ارزش پیدا کرده توی نامه برای یون تابال نوشته یا نمکهام بر میگردونی یا میایم جنگ .یون تابال هم میگه حوصله جنگ و دعوا ندارم نمکها رو پس بدین .سوسونو هم میاد اعتراض کنه که باباش میگه تو خواهشاً نمیخواد کاری کنی اون دفعه عقلمون دادیم دست رفتی نمکها را کش رفتی و اون ماجرا پیش اومد سایونگ میگه دوچی میخواد نمکها را بده به یونگ پو تا ازش حمایت کنه یون تابال میگه من نمیخوام نمکی برای بویو بیارم بهتره ببینم میرند جنگ هانیها یا نه این فرصت خوبیه تا از نمک برای گرفتن فنون ساخت سلاحهاشون استفاده کنیم

شب جومونگ توی حیاط تمرین میکنه که سوسونو هم از دور نگاه میکنه

هئ موسو+  گوموا+   بویو+ هموسو    بویو +یومی یول+
جومانگ+ جومونگ + سوسونو + سوسانو + عکس سوسانو

جومونگ هم سوسونو را میبینه سوسونو میگه مثل اینکه کار بهت ساخته که اینطور ورج ورجه میکنی حالا خدایش بگو دلت نمیخواد ولیعهد شی الکی اومدی اینجا اینطور زندگی کنی که به چی برسی تو قدم اولو بردار تا من کمکت کنم جومونگ هم میزنه کوچه علی چپو میگه من عرضه این کارها را ندارم بزار زندگیمو بکنم .

سوسونو هم ناراحت میره اتاقش و توی دلش میگه همه را برق میگره ما را قوری نفتی

تسو یه بار دیگه میره ملاقات یانگ جو که وانگ سو وان میگه فرماندار گفت نمیخواد ببیندت برو به کارت برس

و میره پیش یانگ جو و میگه فرستادمشون برن ولی تسو ممکنه بعداً شاه بشه ممکنه بعداً به دردمون بخوره که یانگ جو میگه درسته اون سعی میکنه تا خودشو به باباش ثابت کنه باید یه کم دیگه صبر کنیم ببنیم چه کار میخواد بکنه

تسو و وزیر بو هم ماتم گرفتن و نزدیکه ترکیدین که وزیر بو میگه بیا تا بیشتر خفت ندادمون بریم بویو یه فکری بکنیم که تسو میگه مگه درد داشتیم اینقدر بمونیم اینجا و خفت بکشیم. تا مشکل حل نشه بر نمیگردیم .من چند روز میرم یه جا میام تو مراقب اوضاع باش تا بیام

و با ناور با هم سمت بویو می تازونند

ملکه هم برای عیادت میره دیدن یوهوا که نگند به مرگش رازی بوده و میگه هنوز خوب نشدی (هنوز زنده ای ؟) از بس نگرانی اینطور شدی همه اش تقصیر جومونگه اخه بچه است که تو تربیت کردی رفته حمالی آبرومون برد با این کارهاش یوهوا میگه من میدونم شما به عنوان مادر نگران تسو هستی ولی نترس جومونگ اینقدر عرضه نداره ملکه هم ادامه بحث میگیره و میگه خوب معلومه قند عسلم از همین الان داره برای مشکلات کشور تلاش میکنه و رفته هیون تو من نگران اونم نه نگران کارهای جومونگ

هئ موسو+  گوموا+   بویو+ هموسو    بویو +یومی یول+
جومانگ+ جومونگ + سوسونو + سوسانو + عکس سوسانو

و میاد بره که توی دلش میگه تو هم مثل خودم عجب ناکسی هستی خدا میدونه تو و اون پسرت چه نقشه ای دارین

جومونگ میره پیش یوگی ودوستان میگه بیاد بریم یه جا باهاتون کار دارم

و میرند قهوه خونه که موسونگ هم اونجاست وداره قمار بازی میکنه و افتاده روی بد شانسی به اون هم میگه بیاد میخواد با تو هم حرف بزنم

و جلسه تشکیل میشه و جومونگ که میدونه درد همقطاریهاش چیه میگه من هم میخوام برای ولیعهدی تلاش کنم هستین که همه ییهو رنگ عوض میکنند و میگند هستیمت تا ته و ماری که جو گیر شده میگه ما میمیریم برات

تسو و نارو به بویو میرسند که تسو به ناور میگه وفاداریت چطوره که ناور میگه من جان نثارم که تسو میگه پس فعلاً لازم نیست جایی بگی من اومدم اینجا

تسو نارو رو میفرسته قصر و میگه افسر سونگ جو محافظ شاهو بیارش باهاش کاردارم و وقتی سونگ جو میاد به نام کشور و مملکت تهدیدیش میکنه یا میگی قبر هئ موسو کجاست یا میفرستم پیش همون خدا بیامرز که سونگ جو هم برای اینکه یا نره اون دنیا همه چیو میگه

تسو و ناور همون شب می تازوند بیرون شهر و وسط راه تسو به ناور میگه تو برو سر قبر هئ موسو سرش برام بیار تا من هم برم یه جا کار دارم

تسو میره خونه یونتابال تا سوسونو را ببینه سوسونو غافلگیر میشه و میگه چی شد مشکلو حل کردی تسو میگه مشکلو ول کن اون خودش داره حل میشه من مخفیانه اومدم تا تو را ببینم چون توی قلبم جا داری سوسونو هم میگه من هم تا حال مرد شجاع و جسوری مثل تو ندیدم و هی این دو تا میزاره میده به اون و اون دو تا میزاره روش میده به این تا اینکه جومونگ میخواد بیاد تو که تسو میگه این اینجا چه کار میکنه و سوسونو میگه جومونگ داره برامون کارگری میکنه

جومونگ میاد داخل تسو میگه خاک بر سر ما که تو دادشمونی ما داریم برای کشور تلاش میکنیم تو اینطور آبروی ما را ببر جومونگ هم میگه من بعداً افتخاراتی برای کشور کسب میکنم که تسو میگه حتماً با حمالی. تو بیا برو توی قصر پیش مامانت خودش برای ما افتخاره گمشو بیرون اوغاتمون تلخ کردی

جومونگ هم غرورش میشکنه و میاد توی حیاط

فردا تسو بدون اینکه به خورزوخان چیزی بگه میرند قصر فرماندار و به وانگ سونگ وان میگه برو به یانگ جو بگو براش کادو اودرم کیف کنه

و میرند پیش یانگ جونگ و سر هئ مو سو رو میزاره روی میزش که یانگ جو از ترس عن قریبه سکته را بزنه تسو میگه این سر هئ موسوه من به خاطر اینکه دوباره با هانیها جنگمون نشه کشتمش . برا خودت ببرش پیش امپراطورتون تا افتخارش بهت برسه ولی این تحریمهای تجاری را بردار تا بعداً که شاه شدم هواتو داشته باشم یانگ جو هم خوشش میاد و میگه تو چه آدم باحالی هستی خواستی شاهی بشی من هستمت

تسو هم به وزیر بو میگه فکر کردی فقط خودت به خاطر کشور کارهای شگفت انگیز میکنی من هم بلدم اگر چه ممکنه فکر کنی من قلبو احساس ندارم ولی به خاطر آینده بویو بود فقط میترسم خدایان بعداً سوسکمون کنند

دوچی هم به یونگ پو میگه کارها رو ردیف کردم هزار تا کیسه جور شده یونگ پو هم میگه تا تسو و جومونگ برنگشت برم به بابام بگم که دوچی خود شیرینی میکنه و از ولیعهدی یونگ پو میگه تا یونگ پو روحیه بگیره

یونگ پو هم با شور و شوق فراوان میره قصر پیش باباشو و تا میبینه کسی نیست در سخنرانی به شدت حماسی میگه من مشکل نمکو حل کردم حاضر برای حل تمام مشکلات کشور نهایت تلاشمو بکنم همون موقع تسو میاد اونجا و میگه من مشکل تحریمها را حل کردم و ده هزار تا کیسه نمک اوردم که پوز یونگ پو کش میاد

گوموا میگه خوب چطور مشکلو حل کردی یانگ جونگ همچین آدمی نبود که تسو میگه من باهاش حرف زدم متقاعدش کردم و گفتم اگه نمک ندیدن میایم جنگ اونها هم از ما ترسیدن و قبول کردن ( انگار نه انگار اونها سوار نظام زره پوش دارن) گوموا میگه مرحبا بر پسر خودم و به خرزوخان میگه تو هم کاری کردی که وزیر بو میگه من که کاری نکردم تسو خودش برید و دوخت

سوسونو هم با توپ پر میره پیش جومونگ میگه تسو مشکل نمکو حل کرده و شاه ازش تقدیر کرده جومونگ هم میزنه بی خیالی و میگه اینکه خبر خوبیه همیشه خوش خبر باشی که سوسونو کفرش در میاد

حاج خانمها (کاهنان معبد امون!!) و در راس اونها ماو رییونگ کاهن معبد ساچالدو (که مورد محبت ملکه است) و سو ری یونگ از سراسر کشور برای شرکت در جلسه به قصر میاند

جلسه تشکیل میشه و یومی یول (انخماهو معبد) که حسابی آشقته شده میگه کجایید که ببیند شاه یه روزه تمام تشکیلات و قدرتمون توی این چند سالو زیر سوال برده و اگه کاری نکنیم اعتبارمون که هیچی سرکوب میشیم. باید از خدایان کمک بگیرم و جلوشو در بیایم یکی از کاهنان هم میگه وقتی رفته بودم کوه شیجو فهمیدم که کمان دامول شکسته و معنیش اینه که چند روز دیگه کشور میره هوا که یومی یول هم آشفتگیش حادتر میشه

ماو ری ریونگ

سو ری یونگ

اونطرف هم جومونگ آتیش بیار معرکه داره تمرین تیر اندازی میکنه و یاد گندی که به کمان دامول زده میوفته



برچسب ها : , , , , , , , , , ,