خلاصه قسمت پنجم جومونگ
به خون تشنگان جومونگ با شنیدن خبر غافلگیر میشند و ملکه هم سر پسرهاش داد میزنه و میگه اینطور سر جومونگو زیر آب میخواستین بکنید و به تسو میگه این دادشت که عرضه نداره ولی تو حواست باشه که هنوز ولیعهد نشدی اینطور پیش بره بابات جومونگ ولیعهد میکنه
و دو شازده که احساس خطر کردن به فکر چاره میوفتن یونگ پو میگه بزار من حال جومونگ بگیرم که تسویا میگه لازم نکرده دوباره مثل دفع قبل گندی بالا میاد باید یه فکر اساسی بکنیم و با نقشه جلو بریم تازه باید حواسمون جمع باشه که جریان لو نره تو هم برو مراقب جومونگ باش ببین چه میکنه
مامان جومونگ میگه تقصیر خودمه که تو اینطور بار اومدی میدونی چرا ؟ جومونگ میگه من از همون اول که بچه بودم دیدم که تو همش از ملکه سر کوفت میخوردی و نزاشتی من مبارزه یاد بگیرم و از سیاست چیزی یاد بگیرم تا اینطور دست پا جلوفتی بار بیام یوهوا میگه سرنوشت ما این بوده و هست ولی از امروز میخوام همه تلاشم را بکنم تا تو را شاه کنم تا کار ناتمامی را به سرانجام برسونی که الان هم لازم نیست در این مورد چیزی بدونی تسویا اسماً ولیعهده ولی تو باید سعی کنی تا جاشو بگیری
یوهوا به خدمتکارش موداک می سپاره تا بی سرو صدا یه استاد برای یاد دادن فنون رزمی برای جومونگ پیدا کنه و موداک هم یکی به نام موسونگو به عنوان برادرش معرفی میکنه
فردا یوهوا خودش میره به کوهستان تا از نزدیک طرفو بینه و موسونگ هم میگه من مسئول یکی از بخشهای زندانم یوهوا به جومونگ میگه سعی کن خوب مهارت رزمی یاد بگیری حواست باشه که کسی متوجه موضوع نشه و قضیه لو نره
موسونگ هم مصرف مشروبش بالاست اول در مورد شرایط کاریش میگه و جومونگ هم خودشو چومو معرفی میکنه و میگه بریم شمشیر بازی که موسونگ دستهای جومونگو میبینه و میگه تو اول باید این دستهای دخترونه ات را درست کنی فعلاْبرو روی قله اون کوهو برگرد تا من برم یه چیزی بخورم
جومونگ هم دست به کار میشه و میره کوه نوردی و قله را فتح میکنه و شب به موداک میگه این دادشت چیزی بارش هست امیدی داشته باشیم که موادک میگه اره بابا درسته که مشروب زیاد میخوره ولی کارش بد نیست قبل توی گارد سلطنتی کار میکرده
کار جومونگ این روزها شده کوه پیمایی که دیگه تحملش تمام میشه و به موسونگ میگه تو کار دیگه ای بلد نیستی بهم یاد بدی برم دنبال کارم که موسونگ هم میگه بیا دنبالم تا بهت نشون بدم
و میبردش به یه محل کارش که یه زندان تو دل یه غار مخفیه که هیچکس از وجود اون خبر نداره به غیر از یومی یول و مجرمین زندان شده هم کسانی اند که مرگشون به صلاح نبوده و کسی هم از جرمشون خبر نداره و مادام عمر باید اونجا باشند (بازداشگاه وزارت اطلاعات)
موسونگ هم که از قبل به فکر این روز بوده مقدمات کارو از قبل فراهم کرده و به اصطلاح چند چشمه میره برای جومونگ و میگه دیدی چه کردم برو تمرین کن ببینم چی یاد گرفتی .
جومونگ هم گول میخوره و فکر میکنه طرف چیزی بارشه میره تمرین و موسونگ هم دوررادور مراقب تمرینه
اون طرف تسویا و یونگ پو با هم مباره ای می کنند و تسو یونگ پو را شکست میده تا این کار بودن خودشو نشون بده و در مورد جنگ با هان از وزیر بو میپرسه که وزیر بو میگه مهارت و قوی بودن ما در برابر جنس سلاحهای اونها کم میاره باید به فکر ساختن سلاح باشیم
از آهنگری خبر میرسه که موپال مو رییس آهنگری شمشیر جدیدی ساخته و گوموا که علاقه شدیدی به داشتن سلاح در حد سلاحهای هان رو داره خودش میره به کارگاه تا شمشیرو ببینه و میگه یه مبارزه ترتیب بدین ببینم چه جنسی داره
در مقرر یون تابال در بویو خبر میرسه که سوسونو از سفر برگشته که یون تابال به استقبالشون میره .رییس جیل هم از تفکرات و رشادتهای سوسونو در سفر میگه که یون تابال میگه پس خیالم راحت شد که میتونم برای جانشینی روی سوسونو حساب کنم
یون تابال برای زیاد کردن ثروتش تصمیم میگیره که با بویو معامله کنه و دنبال راهی برای دیدن شاه میگرده که سایونگ ( مشاور گروه و بازیگر کیم یانگ در امپراطور دریا) هم اون میبره به جنگل و جایی که یومی یول در حال اجرای مراسم روحانیه و میگه اگه میخواهی شاهو ببینی باید از یومی یول کمک بگیری چون اون روی شاه خیلی نفوذ داره و یون تابال هم میگه خانم با ابن کمالات چرا روحانی شده حیف که شوهر نداره
یومی یول در حال برگشتنه که یون تابال میره پیشش و خودشو معرفی میکنه و میگه میخوام آیندمو پیش بینی کنی که در تجارت موفق میشم یا نه که یومی یول یه قرار ملاقات در قصرش به یون تابال میده
برای لو نرفتن ساخت شمشیر ژنرال هوک چیل دستورت لازمه به افرادش میده
شاه هم از اینکه بالاخره شمشیری که میخواست ساخته شده خیلی خوشحاله و مراسمی ترتیب میده میگه توی مبارزه شمشیرو امتحان کنند اون هم در مقابل شمشیری ساخت کشور هان و یومی یول هم برای دیدن مبارزه دعوت میکنه
در این بین تسویا هم برای اینکه خودی نشون بده و پوز جومونگ را بزنه میگه بابا چرا غریبه اجازه بده من و جومونگ شمشیرها را امتحان کنیم من زیاد بهش سخت نمیگیرم و شمشیر هان میرسه به جومونگ و شمشیره جدید به تسو
تسویا به جومونگ میگه نترس قراره نیست بکشمت تو نگران من نباش و نشون بده ببینم چی توی چنته داری
مبارزه شروع میشه و جومونگ بیشتر به فکر دفاعه که همون اول تسو چند چشمه میره براش که جومونگ میفهمه باید لنگو بندازه
جومونگ هم خودشو پیدا میکنه و یه چیزهایی نوشن میده و در نهایت تسو میپره تا ضربه ای به جومونگ بزنه که شمشیرش میشکنه و جلوی همه کنف میشه
موپال مو هم بلند میشه از شاه عذر خواهی که شاه هم که از شکست شمشیر اخمهاش رفته توهم و میگه من ناامید نشدم تو زحمتتو کشیدی برو بیشتر تلاش کن و با جایزه تشوقیش هم میکنه
یونگ پو هم تسو را دلداری میده و میگه همه دیدن جومونگ چیزی بارش نبود تو برنده واقعی بودی شمشیر اون بهتر بود که تسویا میگه تو چرا حواست جمع جومونگ نبود امروز معلوم بودکه اون داره شمشیر زنی یاد میگیره تو اینطور میخواهی مراقبش باشی باید بفهمیم که کی و کجا داره بهش آموزش میده
جومونگ هم که خودی نشون داده به مامانش میگه دیدن چطور دفاع میکردم (کتک میخورد ) اینها غریزی بودن موداک هم از پیشرفت و استعداد جومونگ در تمرینات زیر نظر موسونگ میگه
ملکه هم برای اینکه حال یوهوا بگیره و بهش بفهمونه که خبر داره جومونگ پسر کیه یوهوا را میره به قصرش و یه داستان نویس را اجیر میکنه تا داستان زندگی هی موسو را بگه و اون بدبخت هم داستانو شروع میکنه که ملکه هم برای اینکه بگه بی خبر از همه چیزه چند تا داد سر طرف میزنه و میگه اگه این حرفها را جایی بزنی میدم زبونت را ببرن .یوهوا هم که سرخ و سفیده شده برای اینکه سه نشه میگه خودتون هم که گفتیم این یه حرفی زده ولش کنید
بعد از جلسه ملکه خیلی خوشحال میشه و جریانو به دادشش میگه و میگه دلم خیلی خنک شد دادشش هم میگه کجاشو دیدی الان بهش میگم این داستانو توی شهر پخش کنه
شکست خوردن پروژه شمشیر سازی بدجور حال شاه را گرفته و چون قصر دریا وورودخونه نداره میره گوشه نگاری .وزیر بو به یومی یول میگه خوب شده شمشیر شکست و اگر نه میخواست جنگ با هانیها رو راه بندازه و بدبختمون کنه تو برو باهاش حرف بزن تا شاید سر عقل بیاد که یومی یول میگه مگه نمی بینی چطور سر افکنده شده قضیه شمشیر تمام برنامه هاشون خراب کرده هان دشمن بویوست و الان با قضیه هئ موسو فرق داره باید جلوشون در بیایم و من هم تشویق میکنم
یون تابال هم میاید به قصر تا یومی یول را ببینه و براش شیتیل هم میاره
و میرند به اتاق یومی یول که یون تابال با دیدن فضای جو گیره میشه و از دوز و کلکهای که توی تجارت داشته میگه یومی یول میگه خوب حالا گوش میدم بگو چی میخواستی یون تابال هم میگه هیچی اومدم سری بهتون بزنم و عرض ادبی کرده باشم که یومی یول با نگاه بهش میگه خودتی
یون تابال میاید بیرون و یه سایونگ میگه فکر کنم گندش در اومد همون اول دستم رو شد که سایونگ میگه فکر نکنم اعماق وجود شما را کسی به غیر از خدا بدونه
سوسونو و اوته توی بازار تاب میخورند و اوته درمورد ایرادت سرپرستی اون توی سفر میگه که همین موقع جومونگ هم توی بازار راه میره که متوجه میشه دارند تعقیبش میکنند و سریع میره تا طرفو گم کنه که سوسونو را نمیبنیه و از جلوش زود رد میشه سوسونو به اوته میگه یارو دیدی همونی که نجاتش دادیم گفت که شازده است ولی معلوم نیست چرا مثل آدمهای هرزه لباش پوشیده اینجا
جومونگ هم توی یه قهوه خونه تعقیب کننده را قال میزاره
و میره به غار و تمرین را پی میگیره که موقع نهار جومونگ میگه من میخوام زندانیها را ببینم که موسونگ میگه بریم باهام غذاها را پخش کنیم
و در نهایت موسونگ میخواد غذای یه نفر که توی انفرادیه بده که به جومونگ میگه تو همین جا بایست تا من بیام که جومونگ میگه مگه اون کیه که موسونگ میگه من خودم نمیدونم اینها کی هستند و حتی نمیدونم جرمشون چیه ولی این طرف بیست سال که توی انفرادیه و سفارش شده زیاد مراقبش باشیم که جومونگ بیشتر تحریک میشه و میگه من باید بیام .خیلی دلم می خواد اونو ببینم
جومونگ هم میره داخل سلول و میبینه که داخل سلول یه نفره که موهاش سفید شده و هر دو تا چشمهاش هم کوره شده . این طرف هی موسوست که این همه مدت زندانی شده
همون شب شاه یه کابوس میبینه و همون موقعه بلند میکنه میره پیش یومی یول و میگه من خواب هئ موسو را دیدم ازم کمک میخواست توی این بیست سال اولین بار که این درخواست را ازم داشته تعبیرش چیه یومی یول هم که خیلی جاه خورده گوموا را میپیچونه و میگه تعبیری نداشته رفاقت بینتون باعث شده این خوابها را ببینید که شاه خودش تعبیر میکنه و میگه من باید به پیمانم با هئ موسو عمل کنم و آواره ها را نجات بدم اون توی خواب میخواستن همین بهم بگه یه روز خوب تعیین کن تا برای اون یابودی بگیریم
جومونگ میره پیش مامانش و جریانو زندانو میگه و میگه من یکیو دیدم توی زندان که بیست ساله توی انفرادیه جرمش هم معلوم نیست چیه چشمهاش هم کور بودن که یوهوا یاد هئ موسو میوفته و میگه آمار طرفو برام بگیر
وزیر بو پیش یومی یول میره که یومی یول بهش میگه شاه میخواد یه مراسم بزرگ داشت برای هئ موسو بگیره وزیر بو هم میگه هئ موسو تا خودش زنده بود برامون دردسر بود حالا که مرده روحش ولمون نمیکنه همین روحشه که باعث میشه شاه جنگو شروع کنه تو باید روح اون از شاه دور کنی
یومی یول هم میگه هئ موسو زنده است . بیست سال پیش شاه اونو فراری داد که عملیات بین راه به سرانجامی نرسید و همه فکر کردن اون مرده ولی چند روز بعد از اون ماجرا اومده بود به قصر که ژنرال چوکچی میخواست اون بکشه من هم با خدایان مشورت کردم و فهمیدم زنده موندش خواست خدایان بوده و اگه اون بکشیم مورد غضبشون قرار میگیریم من هم بهش گفتم که اونو زندانی کنه تا خودشو بمیره و به کسی چیزی نگه وزیر بو هم تا میشنوه آمپرش میره بالا و میگه کجاست زندان تا اونو بکشم اگه شاه بفهمه بدبخت میشیم که یومی یول میگه بابا جوش نزن هیچکس از این موضوع خبر نداره اول باید برم سری به اونجا برنم ببینم اصلاً زنده است
و با یومی یول بلند میکند میرن زندان تا هئ موسو را ببینند
همون موقعه جومونگ میره به سلول هئ موسو تا هویت اون بپرسه که هئ موسو میگه من خودم هم خبر ندارم برای چی و چه مدت زندانیم کردن دیگه یادم نیستم که کی بودم و چه کار میکردم
برچسب ها : جومونگ, هئ موسو, گوموا, بویو, هموسوبویو, جومانگ, جومونک, سوسونو, سوسانو, عکس سوسونو, سایونگ,