قسمت دوازهم افسانه جومونگ

قسمت دوازهم : مرگ هئ موسو

 

یوهوا هئ موسو را میشناسه و صداش میزنه و هئ موسو هم جریانو میفهمه و خلاصه مراسم اشک ریزون و ابراز احساسات و از این حرفها که یوهوا میگه حتی اگه روحت هم باشه من راضیم که الان بغلم کرده باشه اما هئ موسو چشمی برای اشک ریختن نداره

هئ موسو+  گوموا+   بویو+ هموسو    بویو +
جومانگ+ جومونگ + سوسونو + سوسانو + عکس سوسانو

و بعد میرند توی کوهستان و یوهوا میگه که وقتی توی هیون تو بودی امدم بهت بگم بابا شدی ولی دیدم آویزونت کرده بودن و کور بودی گوموا هم نذاشت بهت بگم من هم بچه ات را به یاد تو بزرگ کردم اون بابای نامرد گوموا تو رو به این روز انداخت من هم راهی نداشتم رفتم پیش گوموا تا بچه مون بزرگ کنم تا بعداً انتقام تو رو بگیره  لسمش جومونگه هئ موسو میگه خوب جومونگ یعنی کماندار افسانه ای یعنی اون پسرمه یوهوا میگه مگه دیدیش هئ موسو میگه پس فکر کردی کی از زندان نحاتش داد .من بیست سال توی اون خراب شده بودم یوهوا میگه الان میخوام برم به جومونگ همه چیو بگم باید از این به بعد پیش هم زندگی کنیم که هموسو میگه نه من که در حق اون پدری نکردم بزار گوموا پدر اون باشه اون جومونگو بزرگ کرده من باید از بویو برم وجود من هم به ضرر سه نفرتون و بویوه

هئ موسو+  گوموا+   بویو+ هموسو    بویو +
جومانگ+ جومونگ + سوسونو + سوسانو + عکس سوسانو

شب هم هئ موسو در حال احساس کردن جومونگه و افسوس میخوره که چشم نداره بچه شو ببینه و میگه قربون پسرم برم که خون من توی رگهاشه جومونگ هم متوجه میشه میگه این اوسا امشب چرا احساساتی شده

سوسانو

شاه گوموا هم چند روز زده توی کار مشروب خوری که یوهوا میاید پیشش و زانو میزنه و از محبتهایی که چند سال اخیر شده تشکر میکنه و میگه من امروز هئ موسو را دیدم میخوام باهاش برم زندگی کنم اجاز بده برم گوموا هم مرام رو میکنه و میگه من از اول دنبالش هئ موسو بودم تا وقتی پیداش کردم دستون دوباره تو دست هم بزارم الان خودش کجاست من باید باهاش حرف بزنم کجا میخواید برین همینجا توی بویو براتو جا درست میکنم .دیگه خواهشن گریه نکن که دلمو میکشنی

سوسانو جومونگ

  جومونگ

جومونگ هم در حال تمرین با کمانه که تک تیر کار میکنه هئ موسو میگه وقتی تعداد دشمن بالا رفت هر چه قدر با فدرت تیر بزنی تک تیر فاید نداره بده من تا رگبار زدنو بهت یاد بدم

هئ موسو هم مختصات سبیلو از جومونگ میپرسه و به یاد گذشته تیرها رو میزنه زمینه و تند تند پرتاب میکنه که همه شون به سیبل میخوره و به جومونگ میگه بیا بزن ببینم

 

جومونگ هم جو گیر میشه و میاید مثلاً مثل هئ موسو تیرها میزنه زمین ولی یکی در میون میخوره به سبیل هئ موسو میگه برای شروع خوبه که جومونگ هم بی خبر از جربانه میگه این مهارتو از پدرم ارث بردم اخه مامانم برای همین اسمم گذاشته جومونگ که هئ موسو خنده اش میگیره و توی دلش میگه منظور مامانت من بودم اخه بابا گوموات شمشیر زنه اون از تیر کمان چیزی بارش نبود

توی راه هئ موسو جومونگ نصیحت میکنه و میگه من خیلی وقت پیش آرزوهای بزرگی داشتم ولی این شده حال و روزم تو باید حواست جمع باشه اگه از کسی که دوستش داری نتونی مراقبت کنی چطور میخواهی بعداً مملکت داری کنی .از مامانت به خوبی نگهداری کن الان هم مامانت نگرانته برو دیدنش جومونگ میگه اول غذا درست میکنم بعداً میرم که هئ موسو میگه نه همین الان برو جومونگ هم با ذوق وشوق راه میوفته که هئ مو سو میگه نمیخواد تند بری اروم برو که برگردی

جومونگه میگه باشه وقتی برگشتم هم مشروب میارم هم غذا تا باهم بخوریم و میره و هئ موسو دوباره از اینکه چشم نداره خیلی ناراحت میشه .انگار هئ موسو هم فهمیده که این آخرین ملاقاته

کمی اونطرفتر هم تسو قشون رو آماده کرده تا برن سراغ هئ موسو .عامل اصلی این طرح ازنظر خودش بشدت حماسی هم میاید اونجا تا از مرگ هئ موسو مطمئن بشه

 

به همین موازات گوموا و یوهوا هم به سمت کوهستان راه میوفتن .

توی راه ماری و هم قطاریهاش هم جومونگو می بینند و میگند ما اومدیم تا بهت بگیم در ری سربازها داشتند میرفتن کوهستان جومونگ هم که نگران اوسا میشه سریع گرد میکنه و برمیگرده کوهستان

هئ موسو هم میاید بیرون خونه از دور متوجه قشون کشی میشه و آماده میشه

درگیری شروع میشه ولی با اون همه نفرات حریف هئ موسو نمیشند

جومونگ و دار و دستش میرسند و جومونگ هم که میبینه قشون کشی کار شازده هاست غیرتی میشه و میخواد بره کمک هئ موسو که ماری و هیپبو جلوش میگیرند و اویه هم میزنه پس کردنش تا بی هوش شه

در میدان نبرد هم تلافات بالا میره و سربازها درو میشند و کار با تیر کمان پی گیری میشه (مرگ یوم مون) که هئ موسو دیگه کم میاره

 

تسو هم به خیال خودش در یه اقدامی حماسی تر کار هئ موسو را تمام میکنه

گوموا و یوهوا هم تازه میرسند اونجا که با صحنه تراژدیک روبرو میشند و گوموا هم که گریه اش رو به اسمون میره

جومونگ هم به هوش میاید و وقتی موضوع را میفهمه میره یه کوهستان و کولی بازی در میاره که هر  چی هم داد بزنه فاید نداره

گوموا هم جسد هئ مو سو را میره روی قله کوه چان مو و یاد دورانی که با هئ مو سو بود میوفته که هئ موسو میگه با اینکه من قهرمان پناهنده ها هستم حس میکنم  نمیتونم اونها را رو به سرانجامی برسم این منو میترسونه اگه به خاطر تو نبود خیلی وقت پیش دست از کار می کشیدم میرفتم برای خودم  گوموا هم در نوشابه را باز میکنه و میگه اگه تو نبودی من هم به اینجا نمیرسیدم  انوقت فقط توی قصر بودم زندگی راحت و ساده ذاشتم اما الان بهترین دوران زندگی را پیش تو و اینجا میگذرونم  .هئ موسو هم به گوموا میگه اگه من یه روز مردم ازت میخوام مراقب یوهوا باشی اون به غیر از من کسیو نداره اگه من مردم بدنم را نسوزون بزار وی توی کوه بمونم تا هم کرکسها فیضی ببرن و هم بتونم از اون بالا سرزمینی که قبلاً از دست دادیم را ببینم

یوهوا هم هنوز هئ موسو را ول نمیکنه که گوموا میگه بابا اینقدر بالا سر این بدبخت گریه نکنه بیشتر عذابش میدی و میگه بیان ببرندش که اینقدر گریه میکنه تا غش میکنه

 

بعد از اجرای مراسم ترحیم و تدفین یومی یول به وزیر بو میگه کار خود ناکست بود درست نمیگم حالا اگه خدایات سنگمون کردن چه کنیم وزیر بو میگه بهتر از این بود که هانیها بویو را نابود کنند یومی یول میگه فعلاً باید فکر خودمون باشیم که شاه خودمونو نابود نکنه  وزیر بو میگه من که هیچ وقت از مرگ نمیترسم ولی میخوام ببینم شاه پسر خودشو میکشه یا نه یه سناریو فیلم هندی ترتیب دادم توپ

جومونگ هم زیر مشکلات کمرش خم میشه و فکر میکنه بختون نحسه و میگه شما دیگه با من دوست نیستین .استادم بیست سال توی زندان بود کسی نکشتش اما یه ماه من رفتم پیشش مرد شما هم اگه با من باشین میمیرید برین به زندگیتون برسین اما یوگی و دوستان میزنند تیریپ لوطی گری و میگن ما تا آخر هستیمت

در همین راستا در قصر هم ملکه و دادشت خیلی کیف میکنند و ملکه میگه اون بلایی که توی این چند سال سر من اومد خدا یه روزه سر یوهوا اورد تا بفهمه وقتی شوهر یکیو ازش میگیری چه حالی داره حالا نوبته من برین براش دارو بیارین تا نگن ما قصد و قرضی داریم

اونطرف یوهوا هم روبه قبله شدنهاش در این فیلم شروع میشه و اعتصاب غذا کرده و رو به موت شده که ملکه دارو بدست با زور میره سر بالینش و میگه بلند شو ببین برات دارو اوردم و بعد توی دلش میکنه من دردتو میدونم چیه صبر کن ببین این اولشه من میخوام چند برابر تلافی کنم فقط شانس بیار بلند نشی

ژنرال هوک چی به شاه میگه روزی که هئ موسو را کشتن از سرباز خونه یه گروه سرباز برای تمرین بردن بیرون قصر ولی کسی چیزی به من نگفته من مشکوکم که شاه میگه اون افسر مسئول گروه بیار ببینم

 

یونگ پو هم تا میفهمه دست و پاشو گم میکنه و میره پیش تسو میگه بدختمون کردی چرا نگفتی اون طرف هئ موسو بود اون افسره که سربازها رو برامون جور کرده بازداشت کردن دیگه سیلی مرگو خوردیم  تسو میگه نترس من همه مسئولیتشو به عهده میگیرم تو فقط سوتی نده بابا میدونه تو عورضشو نداشتی

یونگ پو میره برای محاکمه و باباش میگه خوب سربازها بردی کوهستان یونگ پو هم هنوز سیلی اول نخورده میاد همه چیو بگه که تسو میاد اونجا میگه کارمن بوده همه برین بیرون تا بگم

تسو هم در محفل خصوصی به بیان اونچه که انجام داده میپردازه و میگه من کشتمش خوب کاری هم کردم گوموا هم شمشیر میکشه و عن قریبه که سر تسو را بده دستش که تسو میگه به خاطر شما و کشور این کارو کردم اکثر کله گنده ای بویو نجات بافته هئ موسو بودن اگه میفهمیدن اون زنده ست اونوقت جنگ با هان راه میوفتاد من به جای شما این کارو کردم حال اگه میخواید منو بکشید گوموا هم که نمیتونه پسرشو بکشه میگه زود از جلوی چشم گمشو

تسو میره بیرون که وزیر بو رو میبینه و میگه حال کردی چطور قضیه را جمع کردم وزیر بو هم که از درایت تسو خوشش اومده خیلی کیف میکنه و میگه فقط تو شایسته حکومت کردن در آینده هستی از الان روی من حساب کن

شاه هم که از خودی ضربه خورده و نمیتونه کاری بکنه میره پیش یوهوا دلداریش میده وبعدش به سونگ جو میگه برین این جومونگ یتیم شده را پیدا کنید تا مامانش خودشو نکشته .تا این قسمت هنوز مشخص نشده که فرماندار گارد سلطنتی کی هست و کجاست

سوسونو که میدونه جومونگ چه حال و  روزی داره به ماری پول میده و میگه این پولو بدین به جومونگ تا مشروب بخره .این دردش به مرور زمان خوب میشه .سایونگ هم به سوسونو گیر میده که سوسونو میگه صبر کنید این بعداً یه چیزی میشه ببینید من کی گفتم

 

این روزها هم جومونگ وقتشو به یللی تللی میگذرونه و به دخترهای اونجا میگه من شازده بویو ام اونها هم فکر میکنند که مسته کم نمیارند و پابه پاش میرند موسونگ که خودش این کاره است به ماری میگه این دیگه رو منو سفید کرده باید فکری براش بکنیم که ماری میگه بزار چند روز بگزره ببینیم چی میشه و پول میده به موسونگ و میگه مراقبش باشه

موسونگ هم زود پولها را میزنه توی قمار تا سرمایه گذاریشون کنه و زیاد بشن

رییس پیل هم با هزار دردسر و زحمت موپالمو میاره پیش یون تابال و یون تابال بهش میگه جوش نزن می خواستم امتحانت کنم  نمیخواد چیزی یادمون بدی بلکه میخوام چیزهایی یادت بدم که سر موپالمو کلاه میره

 

هیپبو و ایوه هم یه نبرد نمایشی برای محافظها گذاشتن که بویونگ میاد اونجا و هیپبو هم سریع اویه میندازه روی زمین . بویونگ سراغ جومونگ رو میگیره که به غیرت اویه بر میخوره و میگه اون الان توی کازینو با زنها میگرده بیان این هم کسی که تو سنگشو به سینه میزنی

جومونگ هم خواب هئ موسو را میبینه و اعصابش خورده میشه و  همه چیو به هم میریزه

تا وقتی میفهمه بویونگ اومده اونجا خجالت میکشه و سریع خودشو جمع میکنه و میگه میبینی زدم مثل سابق تیریپ بی هولی من به هیچ جا نمیرسم هر چه تلاش کنم فایده نداره هر کی با من میگرده بدبخت میشه تو هم دیگه پیشم نیا تو که تجربه اشو داری

جومونگ میره سر میز قمار و به موسونگ میگه بده من شانسم خوبه و موسونگ میگه برو بچه خودتو بدخت نکن منو نمیبنی جومونگ میگه خیالی نیست .همین موقعه هانگ دانگ هم میاد اونجا و متوجه حضور جومونگ توی مسافر خونه میشه

در مقرر دوچی جلسه ای با حضور یونگ پو و داییش برگزار شده و دوچی از رسیدن شمشیرها تشکر میکنه و میگه اونها را به اوک جی فروختم یونگ پو هم که ترسیده میگه اونها دشمن ماند اگه لو بریم به خاک سیاه میشینیم که داییش میگه نترس من بهش گفتم .هان دانگ هم میاد اونجا و جریان جومونگو میگه

جومونگ هم افتاده روی دور و همه پولها را کاسب میشه و میخواد ادامه بده که سونگ جو میاد اونجا

جومونگ به سونگ جو محافظ شاه میگه من الان خودم فهمیدم که چقدر خنگم اخه منو چه به شازده ای برو به پدرم بگو وقتی آدم شدم بر میگردم .الان هم افتادم روی دور میخوام بازی کنم بزار دوزار کاسب شیم

 

سونگ جو هم میره پیش گوموا میگه کجایی که ببینی پسرت چه آدم مفنگی شده  

جومونگ و موسونگ هم مست میرند سمت خونه که هان دانگ و افرداش به دستور یونک پو جویای احوالشون میشند که جومونگ که دست بزنش خوب شده دست به کار میشه 

همین موقعه شاه هم میاد اونجا و جومونگ میبنه و از خودش میپرسه این همون جومونگ خودمونه

 

 

قسمت سیزدهم : رقابت ولیعهدی

webnava.blogfa.com



برچسب ها : , , , , , , , , ,

قسمت یازدهم افسانه جومونگ

قسمت 11 : باید بویو را ترک کنی

 

نظر به اینکه جومونگ تمرینات شمشیر زنی را خوب شروع کرده اوسا داره براش کمان درست میکنه تا همین آموزشها را در تیر اندازی هم بهش یاد بده

جومونگ هم اون اطراف در حال تمرینه که رفته توی حس و تمرکز که بتونه شق الشمش و قمر فرضی کنه

هئ موسو کمانو به جومونگ میده و میگه حال کن برات یه کمان ساختم دبش برو تمرین کن تا بتونی تا ته بکشیش و حتی یه انگشت دونه مخصوص هم بهش میده تا دستاش درد نگیره و میگه وقتی زه کمانو تا ته کشیدی بهم بگو تا بیام تمرین تیر اندازی را شروع کنیم

جومونگ که تیر اندازی با کمان را از پدرش به ارث برده تیری میزاره توی کمان و به همون شکل هئ موسو زه کمان را تا ته میکشه  (این کمان دامول را شکست چه برسه یه این)

هی موسو هم بر میگرده میگه تو بودی تیر در کردی جومونگ هم میگه بله که من بود هئ موسو میگه یه تیر دیگه بنداز ببینم که جومونگ دوباره همون کارو میکنه  که هئ موسو توی دلش میگه خدا را شکر کارمون توی این مرحله راحت شد

در مقر دوچی یونگ پو هم بویونگو تنها گیر میاره و میگه چه وضع بدی داری خبر داری جومونگ هم از قصر انداختن بیرون الان وضعش مثل توه  ولی بپا دوباره نبینیش که ممکنه وضعت از این بدتر شه

جومونگ هم تمرینات را پی میگیره که سوسونو و اوته هم از دور نظارگر اوضاع اند و اوته از پیشرفت آرمانی جومونگ میگه که همین موقع بویونگ در اقدامی حماسی میاد اونجا و جریان ملاقات پونگ پو با دوچی را میده و میگه همین روزهاست که جاتو پیدا کنند که جومونگ تشکر میکنه و میگه بهتر زود بری خونه

ولی قبل رفتن یادش میاید که باید تشکر حسابی بکنه که با احساسات همراه میشه که سوسونو هم که این کار جومونگ خیلی بهش برمیخوره

تسو هم که حالش بهتره شده و میخواد به اداره امور کاریش برسه که ملکه میاد اونجا و میگه بابات چند روز گیرپاژ کرده من میدونم که به خاطر تو نیست برو ببین تو سردر میاری چه مرگش شده

در این اوصاف یونگ پو هم که فکر میکنه شاهکار کرده کرده به تسو میگه یه نفرو پیدا کردم که بازار زیر دستشه الان دیگه کنترل بازار توی دستمونه به نظر من بهتره که یون تابالو دکش کنیم و این بابا رو مسئول تجارت با هان کنیم که تسو هم دوباره آمپرش بالا و پایین میشه و زخمش درد میگیره و میگه خدا منو از دست تو مرگ بده با این کارهات و از اونجا میره و دیگه فرصت معذرت به پونگ پو نمیرسه

اونطرف ماری (یوگی ودوستان ) و همقطاریهاش میرن پیش جومونگ و میگند کف گیر به ته دیگه خورده ما مردیم زشته کار نداشته باشیم برو با سوسونو حرف بزن تا بهمون کار بده جومونگ هم میگه ایول به فکرتون

سوسونو هم به کارهاش میرسه که یاد اون صحنه بین بویونگ و جومونگ میوفته هی ته دلش خالی میشه که این چه کاری بود جومونگ کرده اتوه هم میاد اونجا و میگه جومونگ اومده(اسم ... بیار چوب دست بگیر آماده )

سوسونو هم تا جومونگ میبینه خوشحال میشه ولی جلوی جمع سه نمیکنه .جومونگ هم میگه براتو کارگر اوردم این بنده خداها را بهشون کار بده ثواب داره سوسونو هم میگه من به تو گفتم کار میدم نه این ارازل اوباش و در ادامه بابت بی احترامیهای روی داده ازش معذرت میخواد

همین موقع تسو هم با هزار امید و آرزو برای دیدن سوسونو میاد اونجا که با دیدن جومونگ اوقاتش تلخ میشه و میخواد بتوپه بهش که سوسونو هم که متوجه رابطه هابیل و قابیل شده میاد درستش کنه که بدتر میگه جومونگ منو نجات داده که ایندفعه زخم تسو درد نمی گیره و میگه این یکی نیست خودشو نجات بده چه کمک به تو کرده جومونگ هم میخواد بره که سوسونو ناراحت میشه و همین کارها کفر تسو را در میاره و به جومونگ میگه بیا داخل با تو هم کار دارم

توی جلسه هم تسو سریع فرا فکنی میکنه و به سوسونو میگه این داداش ما رو انداختن بیرون و من هم چقدر تلاش کردم نجاتش بدم نشد الان خیلی ممنون میشم  هیمن جاها دستو به یه کار بند کنی سوسونو هم هم میگه شما امر بفرما تا ما اجرا کنیم  .جومونگ هم به سوسونو میگه بی زحمت برو بیرون ما دوتا چند کلوم خانوادگی حرف بزنیم

یون تابال هم بیرون منتظره و به سوسونو میگه چرا  زود اومدی بیرون که سوسونو میگه میخواستن خصوصی گفتمان کنند که یون تابال میگه این یه پرنسه را که دیگه دوست داری مشکلی باهاش نداری که سوسونو میگه بله چون جزء تقدیرمونه یون تابال هم میگه خوب پس من هواشو دارم سوسونو میگه نترس فعلاً سه تا اورده تا بهشون کار بدیم

تسو هم به جومونگ میگه بنال ببینم چی میگی جومونگ هم میگه هیچی روزگار منو فلک زده را که میبینی من چه کارت کردم که تو میخواهی منو بکشی رحم کن منو نکش تسو هم میگه اینو که راست میگی آخه تو آدمی نیستی که ازت بترسم ولی من به خاطر اینکه اینهمه تو و مامانت توی این مدت من و مامانمو زجر دادین میخواستم کلکتو بکنم جومونگ هم میگه نه تو و مامانت بی کار نشستین و مقابله به مثل نکردین من چه گناهی کردم تقصییر این تقدیره ما با هم برادریم تاج و تخت برای خودت که تسو میگه باشه کشتن تو دیگه وقت تلاف کردن برو زندگیتو بکن

اتوه هم یوگی و دوستان به پدرش معرفی میکنه که سایونگ هم میاد اونجا و چشمش هیپبو را میگره اسمشو میپرسه میره هیپبو میگه این زن بود یا مرد که رییس پیل میگه معلوم نیست هر چی بگی هست فعلاً برید پلگی کنید تا بگمتون

جومونگ هم به اتفاقات افتاده فکر میکنه و خوابش نمیبره که هئموسو بهش میگه چیه چرا کپه را نمیزاری جومونگ میگه تو از کجا فهمیدی که هئ موسو میگه از علم نفس شناسی اینقدر پریشون نباشه باید ذهنتو از مشکلات درونی آزاد کنی فردا سعی کن قبل از شروع تمرینات ذهنتو آروم کنی

 

اونطرف یوگی و دوستان هنوز چند روز از کار نکشته صداشون در میاد و میگند فاید نداره اینطور استعدادهامون شکوفا نمیشه

و میرند پیش اوته که سر تمرین محافطانه و میگند ما حمالی نمیکنیم  ما باید جزء محافظها بشیم اوته هم میگه خوب تابت کنید و میگه تمرینو تعطیل کنید ببنم حرف حساب اینها چیه

 اول اویه هنرشو نشون میده و بدون چوب روفت طرفو میاره.

هیپبو هم زورشو نشون میده . ماری هم میگه من هم شمشیر زنی بلدم هم طراحی برنامه و تاکتیک که اوته میگه باشه از امروز جز محافظها میشید

 

و توی بازار شاد و شنگول از سمت جدید قدم میزند که هانگ و نفراتش جلوشون سبزه میشند که اونها آرمو نشون میدن و پوز هانگ دانگ را میزنند

گوموا هم به ژنرال هوک چی میگه اسم یکی از زندانیها از زندان فرار کرده هئ موسو بود میدونی که اون کیه افراد را بردار و مخفیانه برین پیداش کنید

 ژنرال هوگ چی هم افرادو انتخاب میکنه که خرزوخان محرمدار قصر موضوع را میفهمه

وزیر بو هم که دست و پاشو گم کرده سریع میره پیش یومی یول و میگه میخواستم هئ موسو را بکشم نشد الان هم شاه ژنرال هوک چی را فرستاده دنبالش یومی یول هم داد میزنه و میگه مگه من نگفتم  کاری بهش نداشته باشه اگه اون قرار بود به همین راحتی کشته بشه من زودتر جاشو پیدا میکردم مگه نمیدونی خدایان از اون حمایت میکنند که وزیر بو میگه جمع کن تو هم با اون خدایان تا من و بویو را به خاک سیاه ننشونی بی خیال نمیشی

خرزوخان هم یه بپا برای یومی یول میزاره تا مراقب کارهای اون باشه

یومی یول هم که قدرتش در این مورد ته کشیده پدیده جدید پیشگویی معروف به بچه ستاره را که محصول قصر خودشه را میاره و میگه بیا بشین پشت دستگاه ببین میتونی بفهمی کسی که جلوی خورشید بویو را گرفته توی کدوم سورخه

بو ریها هم میشنه پشت درگاه خداوندی بعد از یه غش رفتن میگه طرف توی کوهستانه

یومی یول هم شالو کلاه میکنه میره کوهستان پیش هئ موسو که مامور وزیر بو ردشو تا کوهستان میگیره

هئ موسو میگه خوب تو را گوموا فرستاده یومی یول هم میگه من خودم اومدم کسی هم خبر نداره اومدم تا مشکل که بین تو و بویوه حل کنم تو برای آینده بویو خطر داری برای همین من بیست سال تو را زندونی کردم  هئ موسو میگه من چه کار بویو شما داشتم چطور به این نتیجه رسیدین گوموا هم خبر داره یومی یول میگه وقتی کشورتو تاسیس میکردی ما زیر سایه تو میرفتیم و این یعنی نابودی بویو شاه هم در این مورد خبر نداره اگه میدونست که حال و روزت این نبود فرار از زندانت هم خواست خدایان بوده بیا مثل بچه آدم از بویو برو شر برامون درست نکن اگه گوموا بفهمه دوباره جنگ با هانیها را راه میندازه هئ موسو میگه فقط اگه گوموا بگه از اینجا میرم برین بهش بگین بیاد اینجا یومی یول هم میگه نمیشه  اگه اینکارو بکنی دل داغ دل بوهوا را بعد از مدتها زنده میکنی .نکن این کارها را اون الان زن گوموا شده که هئ موسو یاد گفته جومونگ میوفته و میگه من باید قبل از رفتن یوهوا را ببینم این آخرین خواستمه

بپا یومی یول جای هئ موسو را به خرزوخان میگه

وزیر بو هم میره پیش تسو و جریان هئ موسو و خطراتی که بویو را تهدید میکنه میگه و با گفتن اینکه یوهوا قبلاً عاشق هئ موسو بوده فنگو میندازه تسو هم میگه پس بابا به خاطر هئ موسو به خون هانیها تشنه است

یومی یول هم چند شبه که یاد هئ موسو مودام توی دلش زنده میشه و شاه نگران این موضوع میشه

هئ موسو هم یاد حرفهای یومی یول میوفته و پیش خودش میگه بیا اینهمه برای بویو کار کردیم بیست سال زندانمون کردن الان میگند از اینجا برو خوب بگن برم بمیرم که سنگینترم 

یومی یول هم در مورد درخواست هئ موسو فکر میکنه که شاه برای درد دل با یومی یول میاید اونجا

و یومی یول هم فقط برای گوموا اینطور حاتم طایی میشه و همچین میزی رو ردیف میکنه .گوموا هم از احساس پوچی درونی خودش میگه و میگه نمیدون که دل میخواست هئ موسو پیدا بشه یا نه الان هم نمیدونم باید چه کنم و پیاله پیاله میره بالا یومی یول هم که دو زاریش افتاده میگه هیچ کس حق نداره یوهوا را از شما بگیره این رابطه شما جرء تقدیر خدایانه که گوموا هم کمی امیدوار میشه

تسو هم یاد حرفهای وزیر بو میوفته که بهش گفته اگه هئ موسو با بابات ملاقات کنه دوباره همه مثل قدیم میشند و همه افرادش که توی بویوند میبره جنگ اینطور بدبخت میشم  و ممکنه برای بعداً خودت هم دردسر درست شه همین الان به فکر آینده باشه و شر هئ موسو را کم کن

تسو میره پیش مامانش و در مورد هئ موسو میگه و میگه درسته که یوهوا و هئ موسو عاشق هم بودن که مامانش میگه اره برای همین که بابات نسبت به هئ موسو ارادت خاصی داشت صیغه اش کرد تا به نون و نوایی برسه ولی این جومونگ احتمالاً پسر هئ موسوه البته فقط باباتو و یوهوا خبر دارن جایی نگی بدبختمون کنی

موسونگ هم برای دیدن مودوک میره به شهر که میبیندش و میگه خوب حالا ما دیگه نامحرم بودیم که در مورد جومونگ بهم نگفتی بیا این شده زندگی من اینهم اون تغییر سرنوشتی که میگفتی ببین چطور آواره کوچه خیابون شدیم مودوک میگه خوب توهم حالا جومونگ کجاست که موسونگ میگه زنده است و حالش خوبه تو فعلاً پولو رد کن بیاد

مودوک هم خبرو به یوهوا میده و خیال اون راحت میکنه

 

جومونگ هم بی خیال از همه جا رفته شب و روز تمرین میکنه

موپالمو هم توی شهر داره مشروب میخوره که بهش خبر میرسه که یونگ پو میخواد بدون دستور شاه چندتا شمشیر بیرون آهنگری ترانزیت کنه موپالمو هم سریع میره اونجا و مانع میشه که یونگ پو  شمشیرو میزاره زیر گردنشو میگه الان من رییس اینجام اگه جایی این موضوع درز کنه میدم بابای نداشتت در بیارن

این خبر به مقرر یون تابال هم میرسه و جلسه برای تجزیه و تحلیل این کار صورت میگیره سایونگ جریانرا به یون تابال میگه سوسونو هم میگه اونها یونگ پو را خریدن و دارند استفاده میکنند که یون تابال میگه به کسی در این مورد چیزی نگین تا ببینیم چی میشه

تسو هم نقشه کشتن هئ موسو را میکشه و مجبور میشه با توجه به سمت جدید یونگ پو بهش اعتماد کنه و میگه برو سرباز خونه دویست سرباز قایمکی ببر بیرون قصر تا بهت بگم دوباره گند نزنی بپا کسی نفهمه 

یومی یول هم میره به قصر یوهوا که یوهوا میگه چرا قدم رنجه کردین میگفتین من میومدم قصرتون که یومی یول میگه آماده شو بریم یه جای خیلی خوب

 

و بلند میگند دوتایی میرند کوهستان که یومی یول میگه قرار عشق سابقتو ببینی ولی حواست باشه به کسی در این مورد چیزی نگی من پایین راه منتظرتم تا دوتایی درد و دل کنید

هئ موسو هم از دور پیداش میشه و وقتی میاد نزدیک تازه یوهوا میشناسدش

قسمت دوازدهم : مرگ هئ موسو

webnava.blogfa.com



برچسب ها : , , , , , , , , ,

قسمت دهم افسانه جومونگ

قسمت 10 : من هنوز زنده ام بیا به دیدنم

وزیر بو که فهمیده حمله به زندان کار کی بود به یومی یول میگه اگه بگیم کاری کی بود ممکنه باز قضیه هئ موسو لو بره اگه نگیم من بدبخت میشم حالا باید چه خاکی توی سرم کنم که یومی یول میگه بزار من برام با شاه حرف بزنم

تسو هم در حال خوب شدنه که یوهوا هم برای اینکه خودی نشون بده میاید عیادتش و چند تا تعارف خشک و خالی رد و بدل میشه که نگن به مرگ تسو رازی بوده

یومی یول هم تمام گناه غارو به گردن میگیره و به شاه میگه من گفتم اون غارو بسازند که گوموا میگه مگه مملکت دادگاه و قانون نداره که شما زندان برای خودتو زدین یومی یول میگه مجرمین ما با دادگاه و قانون شما کارشون راه نمیوفتاد اونها مجرمین بود که به آیند بویو لطمه میزند و اگه کشته میشدن خدایان سنگمون میکردن پس باید خودشو میمردن .یکی ازا ینها هم هئ موسو بوده که وزیر بو اون وسط شروع به رنگ عوض کردن میکنه

شاه هم داد و بیدا خفیفی سر یومی یول میزنه و میگه یعنی من آدم نبودم که بهم بگی که و یومی یول هم همه چیو به قضا و قدر خدایان ربط میده که گوموا میگه شانش اوردین که اون زنده مونده حالا برو از خدایانت کمک بگیر جاشو بهم بگو

و شب خواب به چشمها گوموا نمیره و یاد یوهوا میوفته و ازش میخواد که هم پیاله شن و برای اینکه ببین یاد هئ موسو چقدر توی ذهن یوهوا مونده از هئ موسو و خودش میگه که یوهوا هم میگه مگه میشه خاطراتش از ذهنم بره هر چه زمان بگذره بیشتر به یادش میوفتم گوموا هم برای اینکه سه نشه میگه من همینطور هیچوقت از یاد نمیبرمش و توی دلش میگه خیر سرمون اینهمه بهش خوبی کردیم این هم جوابمون

جومونگ هم به هم قطاریشها میگه باید برم شهر شما هم موسونگ برام بیارین و به هئ موسو هم میگه من میرم شهر چیزی نمیخوای که هئ موسو میگه خطرناکه راستی بابات خبر داره که میخواند بکشنت چطور بابات میزاره دادشهات این بلاها را سرت بیارن

جومونگ میره به شهر که میبینه یونگ پو و افرادش هنوز دنبالشن و توی راه همین افراد جویای احواش میشند که جومونگ هم جواب احوال پرسی را میده

رییس پیل هنوز هم توی نخ موپالموه که موپالمو میگه تو اصلاً حرف حسابت چیه که رییس پیل میگه ببین چه مشروبی برات اوردم که خانواده های اشراف توی چین میخورند که موپالمو هم کمی رام میشه

جومونگ شب پیش موپالمو میره و میگه من هنوز بی خیال پروژه شمشیر نشدم این دفعه چند تا شمشمیر میخوام موپالمو میگه تو هنوز آدم نشدی خبر داری که اداره کارگاه دست دادشهات افتاده اونها پست و مقام گرفتن و تو چی جومونگ میگه نگران نباشه به موقعش نظر شاه جلب میکنم پوز این دو تا را میزنم تو فعلاً شمشیرو برسون بهم

یونگ پو هم جریان اعترافات را میگه که تسو هم دوباره زخمش عود میکنه و میگه من دو روز سرمو گذاشتم زمین تو همه چیه خراب کردی تو چرا همیشه کمکهات مایه دردسر میشه بلند شو بریم پیش یومی یول ببینم چه گند زدی

و بلند میکند میرند پیش یومی یول و وزیر بو .تسو میگه خوب ما یه غلطی کردیم شما حرف حسابتون چیه که وزیر بو میگه پای خودمون گیره چیزی به بابات نمیگیم ولی دیگه از این بچه بازها نکنید که اوقات همه مون تلخ میشه تسو هم میگه جومونگ توی غار هم محافظ داست یه بابای کوری بود که بدجور از جومونگ دفاع میکرد نزدیک بود همه مون بفرسته اون دنیا اون کی بود که این همه جومونگ سنگوش به سینه میزدکه وزیر بو و یومی یول میزند کوچه علی چپ

زخمهای هموسو هم خوب میشه و به بویونگ میگه برام لوازم بیار میخوام نامه نگاری کنم

موسونگ هم زده تو کار قمار که وقتی همه پولها را کاسب میشه بقیه کفری مشند و میگرندش زیر مشت و لگد که یوگی و دوستان سر میرسند و نجاتش میدن

و میرند پیش جومونگ که موسونگ میگه تو هنوز زنده ای اینها کی بودن که به زندان حمله کردن که جومونگ میگه من چه میدونم

موپالمو هم شمشیرها رو برای جومونگ میاره که جومونگ میگه وقتی برگشتم قصر اینقدر برات مشروب بیارم که توش شنا کنی

جومونگ هم با ذوق و شوق شمشیرها به هموسو نشون میده و میگه بریم تمرین که هئ موسو میگه تا سرنوشتو درست نکنی تمرین فایده نداره بیا اول این نامه را یه طوری برسون به بابات بپا کسی نفهمه

سوسونو هم که رفته تو نخ جومونگ به سایونگ میگه اگه این بابا راست گفته باشه چی نکنه شازده باشه که سایونگ میگه ولش کن بابا مگه دینی داری نسبت بهش که سوسونو میگه نه ولی خوب کمکش کنیم اگه شازده شد برای آیند گروه خوبه که سایونگ میگه توی فکر آینده ای یا فکر چیز دیگه شیطون سوسونو هم میگه اخه منو اون با عقل جور در میاد

یون تابال به سوسونو میگه تسو چند روز خونه نشین شده چرا نرفتی به دیدنش میخ رو بکوبی سوسونو میگه من آدم رکی ام و ازش خوشم نمیاید نمیتونم تظاهر کنم که یون تابال میگه تو هنوز بچه ای نمیفهمی مگه نگفتم باید از همه چیو بویو سر در بیاریم من هم ازش خوشم نمیاید ولی تنها راهیه که میتونیم بهشون نزدیکش شیم

سوسونو هم با اوته و رییس پیل و سایونگ میرند قصر .سوسونو میره به دیدن تسو که تسو زخمهاش در جا خوب میشه .سوسونو برای تسو دارو هم اورده و از خدیان شفای عاجل برای تسو میخواد که تسو میگه همین حضورت منو خوب میکنه چرا زحمت کشیدی

ملکه هم میاد اونجا که سوسونو هم خودشو معرفی و میکنه و وقتی میبینه دلرابایش گرفته از اونجا میره ملکه میگه این کی بود خودش بود که تسو میگه اره دیدی دختر باکمالاتی بود

سایونگ به سوسونو میگه تو که از اون خوشت نیومده بود اینطور حرف زدی اگه از اون خوشت میومد چی میگفتی که سوسونو میگه اون هم مرد بدی نیست شاید راست گفته باشم .اوته هم میاد اونجا و میگه جومونگ راست گفته اون یه پرنس بود ولی گند زده انداختنش بیرون قصر که سوسونو یاد اون روز که نجاتش داده میوفته و رییس پیل میگه بدبخت شدیم رفت

اوته و سایونگ به سوسونو میگند شاه جومونگو بیشتر از بقیه پسراش دوست داره حتی یوهوا را بیشتر از ملکه ولی معلوم نیست جومونگ چه به روزشون اورده که انداختنش بیرون سایونگ میگه شاید خواسته بندازش بیرون مرد شد و روی پای خودش ایستاد دوباره برش گردونه قصر سوسونو میگه خوب شد من الان من هم اون دارم هم تسو ببنیم میشه از این دو تا دوزار کاسب شیم

جومونگ هم شبانه نامه را میرسونه به موداک و میگه این نامه یواشکی بزار تنگ نامه هایی که شاه میخونه حواست باشه کسی نفهمه

توی قصر هم یومی یول در اون فضای روحانی در حال مکان یابی هئ موسوه که دستگاه جی پی ارسشه وسط کار خراب میشه و هر چی زور میزنه فایده نداره

و به گوموا میگه هر چی اومدم ببنمش نشد دستی توی کار بود که جاشو نبینم

از خبرگزار یون تابال چند تا خبر از هیون تو برای گوموا رسیده که یکی از قومهای اطرفو مجهز کردن که به ژنرال هوک چی دستوارت مربوطه را میده و نوبت به نامه هئ موسو میرسه که وجناتش عوض میشه

نامه میبره به اتاقش و میخوانه که هئ موسو نوشته من هنوز زنده ام و یه جایی منو زندانی کردن مخفیانه بیا ملاقاتم باهات کار دارم

گوموا از اتاق میره بیرون و نامه نگاره نامه یواشکی کش میره و میبره برای وزیر بو که وزیر بو هم اوقاتش تلخ میشه

جومونگ هم تمریناتشو پی گیری میکنه که هئ موسو بهش میگه آماده باش شب باهم بریم یه جایی

وزیر بو هم چند تا نفرو را اجیر میکنه و زودتر میفرسته سر محل ملاقات

گوموا هم که فکر میکنه فقط خودش خبر داره به سونگ جو میگه امشب میریم بیرون از قصر آماده شو

استاد و پسر هم میرند سر قرار ملاقات که هئ موسو میگه میخوام بریم ملاقات بابات .منو بابات باهم ارتش دامول را فرماندهی میکردیم میخوام ببینمش و وساطت تو رو بهش بکنم و بفهمم اینکه جرمم چی بود این همه مدت توی زندان بودم جومونگ هم میگه نه بابای من اینکارو نکرده اون آدم خوبیه و از این حرفها

سر قرار که میرسند افراد وزیر بو بهشون حمله میکنن جومونگ هم که کار خاصی ازش بر نمیاد دوباره نزدیکه که کشته بشه که هئ موسو کمکش میکنه و همه شون را ردیف میکنه

هئ موسو هم ته دلش میگه گوموا کار تو بود نکنه تو منو بیست سال انداختی توی زندان

اون طرف گوموا بی خبر از همه چی سرقرار منتظره هئ موسوه که زیر پاش جنگل درست میشه و هئ موسو نمی میاد و میگه نکنه سر کار بودیم

جومونگ هم از اتفاقات افتاده حالش گرفته شده زده منظره نگاری که چرا باباش با هئ موسو این کارو کرده دیگه حتماً تحویلم نمیگیره و برای خودش فرضیه بافی میکنه

و میره پیش هئ موسو و نتیجه فرضیاتو میگه و میگه نخست وزیر و یومی یول اومده بودن تو را ببن اگه کار اونها نبود کار دادشمه کار بابام نیست هئ موسو هم میگه مهم نیست من فکر توام نه خودم .دیگه فایده نداره باید آموزشت بدم

و مرحله اول تمرکز کردن که به جومونگ میگه به خورشید نگاه کن بعدش که غروب کرد ماهو ببین تا بهت بگم

شاه هم نامه هئ موسو را به وزیر بو میده و وزیر بو هم تا نامه را میخونه میفهمه دستش رو شده سریع سرخ و سفید میشه شاه میگه این نامه هئ موسوهه میخواست منو ببینه اما نیومد به نظرت چرا نیومد کدوم پدر سوخته ای میخواد ما همدیگه را نبینیم وزیر بو هم میگه غلط کرده هر کی بخواد گوموا میگه خدا بکشدت اگه راست بگی برین پیداش کنید و اگر نه ارتش میفرستم دنبال هئ موسو تا همه بفهمند هئ موسو زنده است

اون طرف رییس پیل موپالمو را میبره پیش یون تابال تا روی مخش کار کنند . یون تابال هم سنگ تمام میزاره براش و میگه من شنیدیم توی آهنگری کار میکنی من هم میخوام یه آهنگری بزنم یه کم کمکمون کن اون تجربیاتو به ما هم منتقل کن که به عرق ملی موپالمو بر میخوره و رگ غیرتش نزدیکه منفجر شه از اونجا میره که یون تابال میگه حالا با غیرت این بابا چطور کنار بیایم

دو چی هم برای اینکه سرش بی کلاه نمونه وزیر بالگوئه و یونگ پو دعوت میکنه و سیبلشون را چرب میکنه و میگه اخه مگه من مردم که تجارت با هانیها دادین به یون تابال غریبه شما با عالی جناب گفتمان کنید شاید نظرش عوض شه که یونگ پو هم میگه سعی میکنم بویونگ هم چایی میاره اونجا که یونگ پو می شناسه

دایی یونگ پو هم عکس جومونگو به دو چی نشون میده و میگه اگه اومد توی بازار بگیردیش که دوچی میگه این برای من کار میکرد من دنبالشم همین دختره اوردش پیشم گفت بهش کار بده

یوهوا برای جومونگ خوردنی و لباس فرستاده که مودوک برشون میگردونه و میگه در زندان را گل گرفتن و معلوم نیست جومونگ و دادشم کجا رفتن که دوباره دل یوهوا به ناکجا آباد میره

اونطرف جومونگ هم بی خیال دنیا در آموزشی به سر میبره که هئ موسو میگه حمله کن بهم جومونگ هم میگه نه نمیشه که هئ موسو میگه مگه چیزی هم بلدی که میترسی حمله کن ببینم جومونگ هم کارو شروع میکنه ولی به توفیقی نمیرسه و هئ موسو دست خالی میزندش

و بهش میگه حالای دیدی من بدون چشم هم میتونم چه کنم چون من با تمام وجودم شمشیر را حس میکنم نه فقط با چشم تو هم باید اینطور پیش بری

جومونگ هم شمشمیرو برمیداره میره توی حس و دوباره حمله میکنه که ایندفعه خطی روی لباس هئ موسو میندازه که هئ موسو هم خوشش میاید و میگه آفرین

فسمت یازدهم : باید بویو ترک کنی



برچسب ها : , , , , , , , , , ,

قسمت نهم جومونگ

 قسمت نهم : حمله به زندان

 

جومونگ که از مهارت هئ موسو کف بر شده سریع استاد استاد میکنه و میگه من مریدت میشم شروع کن آموزشو

 

هئ موسو هم میگه بشین جلو ببینم آنتومیت چطوره و یه کم که جومونگو دستمالی میکنه میگه اسکلتت ضعیفه بعد از نیروی درونی خودش به جومونگ میده و روح پدر در بدن بچه میره که جومونگ هم پهلوان ننه ولو میشه وسط

موسونگ هم میاید اونجا میگه این بچه ننه را چه کار کردی بدبخت شدیم که جومونگ بهوش میاید و هئ موسو میگه برو حال کن بدنت رو ساختم

نارو هم آمار زندان را برای تسو میاره که تسو میگه چند نفر بدرد بخور را جمع کن تا بهت بگم .یونگ پو هم میگه من کارو انجام میدم که تسو میگه احساس میکنم خودم باید باشم تو فقط چیزی به مامان نگو

این طرف حاج خانوم دوباره در حال مراوده با خدایانه که نیروی زیادی خرج میکنه

 

و میاد پیش نخست وزیر بو و میگه بزار گوموا و هئ موسو همدیگه را ببیند هی موسو دیگه زوارش در رفته کاری نمیتونه بکنه وزیر بو هم میگه نه شاه اون ببینه میره جنگ هانیها تازه اگه هانیها بفهمند چی میشه و از این حرفها  که یومی یول میگه من کاهن بویوم دیدی تا بحال بد کشورو بخوام بزار همدیگه را ببیند

سه تفنگچی (یوگی و دوستان) برای دیدن جومونگ میاند که جومونگ میگه بویونگو چرا نیوردین که اویه هم ناراحت به جومونگ چند تا تیکه میندازه که جومونگ میگه راست میگی و از اونجا که قسمته جومونگ به کارهای هئ موسو امیدوار شه اویه میگه بیا مبارزه کنیم که موسونگ هم جومونگو شیر میکنه میگه برو جلو برات خوبه

مبارزه شروع میشه که جومونگ مثل قهرمان فیلم هندی اول کتک میخوره اما بعدش غیرتی و بلند میشه و اویه را میزنه و تعجب حضار را بر می انگیزه جومونگ هم که هم که بشدت جوگیر شده میگه نگران نباشین همین روزهاست که بویونگو نجات میدم

و توی غار هم برای موسونگ خالی میبنده که من الان با خرس هم میتونم کشتی بگیرومو از این حرفها

توی قصر هم یوهوا یاد جومونگ میوفته که شاه میاید اونجا و سریع اشکهاشو پاک میکنه که گوموا میگه باز گریه کردی . و میرند توی اتاق و به یوهوا میگه من از هیچی نمیترسم حتی از اونه هانیها و ارتششون ولی ناراحتی تو رو که میبینم غمم میگیره میترسم دق مرگ شی بیوفتی روی دستمون .نگران نباشه جومونگ سرش به سنگ میخوره و آدم میشه من امیداورم

چونگ گو هم  سریع خبرو به ملکه میده که تعجب میکنه ولی با یادآوری گذشته میگه دیگه عادی شده برو به کار برس

همین موقع یونگ پو هم میاید اونجا و چون تسو گفته چیزی نگه اونهم که میخواد خودی نشون بده میگه من اینکارو میکنم و اون کارو میکنم که مامانش هم یکم تسلیش میده که یونگ پو عزم خودشو جزم کنه

 

در آهنگری هم شازدها شمشیرهای جدیدو بررسی میگند که موپالمو میپرسه دادشتون کو اون که بیشتر از شما علاقه داشت که یونگ پو میگه ندیدی جه گندی زد اونو از قصر انداختن بیرون دیگه کسی اسمشو نیاره

نارو هم افراد سری را برای حمله به زندانو آماده میکنه و تسو میگه شروع کنید

 

موسونگ هم میره از زندان بیرون تا مشروب بخره

 

گوموا و وزیر بو هم به سمت زندان راه میوفتن که یومی یول هم میگه من هم میخوام اون زندان را ببینم که گوموا میگه یعنی تو از اونجا خبر نداشتی خوب بریم

 

تسو و افرادش به دم غار میرسند و طی یه عملیات ضربتی وارد غار میشند

 

اون طرف این دوتا بنده خدا هم بی خبر از همه جا تی ام گرفتند ر حال تمرکزند

 

مهاجمین وارد غار میشند و تسو میگه همه زندانیها را بکشن

و به سمت سلول هئ موسو میرند که جومونگ متوجه میشه ولی نمیتونه درو باز کنه که هئ موسو میگه راه فرار نیست باید بجنگیم نترس من هستم

تسو و افرادش وارد زندان میشند و جومونگ هم یعنی میخواد از استادش دفاع کنه شمشیر میکشه که بردارهاش روپوشو بر میدارن مثلاً قبلا ًبا این صورتبند شناخته نمیشدن .حومونگ هم میگه از قصر انداختینم بیرون بی خیال جونم هم نمیشید

 

درگیری شروع میشه که هئ موسو خودی نشون میده تسو هم جلوش در میاد ولی با کمک نارو هم حریفش نمیشه  .هئ موسو به خاطر گیر نیوفتن جومونگ مجبور میشه یونگ پو را گروگان بگیره و میرند بیرون از سلول و هر طور شده از غار میزند بیرون

شاه هم در راس هیئتی بلند والا توی راهه که وزیر بو و یومی یول دل توی دلشون نیست

اوطرف تعقیب و گریز ادامه داره که جومونگ و هئ موسو محاصره میشند و دوباره درگیری پیش میاد و جومونگ هم در برابر ناور کم میاره

تسو هم هر چی زور میزنه حریف هئ موسو نمیشه و کفرش در میاد که چطور طرف بهش حمله میکنه و مجبوره دفاع کنه میگه جومونگ ول کنید این بابا کوره را بچسبید تا همه مون رو ردیف نکرده

 

هئ موسو هم میره کمک جومونگ و تسو را ول میکنه تسو هم که زورش گرفته از پست سر شمشیرو میکنه توی پهلوی هئ موسو .هئ موسو هم میگه حالا که زدی میزنم و یکی میاره توی کتف تسو

 

جومونگ هم هئ موسو را برمیداره و فرار میکنه تسو هم که کتفش زخم شمشیر برداشته میگه برین دنبالشون

جومونگ هم نارو در توی جنگل قال میزاره و فرار میکنند که توی راه هئ موسو میگه برو منو ول کن و جومونگ رسم شاگردی را به جا میاره و اونو با خودش میبره

 

تسو هم که حالش بد شده وقتی میفهمه به یونگ پو میگه برو زندان اونجا پاکسازی کن تا لو نرفتیم و خودش میره به قصر

شاه هم تازه میرسه زندان که ژنرال هوک چی تا خون میبنیه میره اوضاع را بررسی کنه

موسونگ هم برمیگرده و میبینه که اوضاع خیطه فرار میکنه

ژنرال هوک چی برمیگرده و به شاه جریانو میگه که گوموا میگه همین الان میرم به داخل که یومی یول و وزیر بو وقتی اسرار شاهو میبینند میفهمند که بدبخت شدن

و توی زندان هم چیزی دستگیروشون نمیشه چون فقط اجساد زندانیها و سربازها اونجاند و اثری از افراد تسو نیست وزیر بو هم زمین و زمانو قسم میده که خبر نداشته و یومی یول برای اینکه سه نشه زود به شاه میگه برگردیم

تسویا هم رو به قبله شده که ملکه میاید اونجا و به یونگ پو میگه میدونستم تو عرضه این کارها نداری چرا نگفتی تسو هم با خودت بردی یونگ پو فقط مثل همیشه معذرت میخواد ملگه میگه حواستون باشه صداشو در نیارین که ممکنه گندش در بیاد

جومونگ هم هئ موسو را میبره یه کلبه بیرون شهر و میگه اینجا بمون تا من دکتر بیارم  هئ موسو هم  میگه  تو اسمت چوموه که میگه نه اسم جومونگه هئ موسو میگه خر نشو بچه برو منو ول کن من برات خطر دارم که جومونگ هم که غیرتی شده و میگه نه

ژنرال هوک چی نتیجه تحقیقات را به شاه میده و میگه به سرانجامی نرسیدیم شاه به وزیر بو میگه فقط منو تو و یومی یول خبر داشتیم ولی کار خود ناکسته یا میگی کی این کارو کرده یا من میدونم تو

وزیر بو هم به یومی یول میگه خیالت راحت شد دیدی اومدن هی موسو را نجات دادن حالا چطور شرشو کم کنیم اگه نفهمیم کار کی بوده گوموا منو به تاریخ پیوند میده که یومی یول میگه کسی از وجود هئ موسو خبر نداشته تا نجاتش بده من کمکمت میکنم

جومونگ هم میره پیش رفیقهاش و جریانو میگه هیپبو میگه کار دوچی بود که جومونگ میگه نه بابا اون آدم اینکارها نیست فعلاً بویونگو نیاز دارم تا یکیو نجات بده و اوته هم اون پشت داره زاغ سیاهشون را چوب میزنه

دوچی هم که بعد از این همه مدت یاد بویونگ میوفته و میگه خوب شنیدم توی قصر پیشگویی بودی و روش درمان هم بلدی بیا این زخم منو درمان کن ببینم و درمان میاید شروع شه که هانگ دان میاید اونجا میگه افردا یون تابال به قهوه خونه حمله کردن

اون طرف هم اوته که میدونه مشکل جومونگ و سه تفنگچی چیه دوچی را میکشونه به قهوه خونه تا جومونگ کارشو بکنه

جومونگ هم میره به مقرر دوجی و بویونگ رو با خودش میبره

اونطرف تسو حالش بدتر میشه و میره توی کما و دکترها به بمب بست خوردن و ملکه هم در حال بال بال زدن

و جلسه بحران تشکیل میشه و وزیر بالگوئه میگه باید به شاه بگیم ملکه میگه اره باید بگیم رفته بودن جومونگ بکشه تا وقتی تسو را کشت درد نکشه پونگ پو هم خیلی مستعد میگه بزارید به عهده من ، من به بابا میگم

بویونک هم میره بالا سر هئ موسو و درمانو شروع میکنه و اوته هم ردشون تا اونجا گرفته

شاه هم میاید بالا سر تسو  میگه این گل پسر ما را کی ناکار کرده که یونگ پو هم دوباره فکرش گل میکنه و میگه رفته بودیم شکار یه حیوان بهمون حمله کرد اینطور حالمون رو گرفت .گوموا هم میگه یومی یول بگین بیاد شاید اون با خدایانش یه کاری بکنه

بویونگ هم به جومونگ میگه استادت خوب میشه نگران نباش و از اونجا میره .هیپبو میگه این بنده خدا جرمش بوده که جومونگ میگه نمیدونم فقط بهم گفت توی ارتش دامول بوده  که هیپبو هم میگه پدر منهم توی ارتش دامول بود هانیها کشتنش فرمانده ارتششون هم هئ موسو بوده

زخم شمشیری که هئ موسو زده چنان قویه که حج خانوم هر چی زود داره میزنه تا روح سرگردان تسو را به بدنش برمیگردونه و تسو به هوش میاد همه هم خوشحال میشن

و به وزیر بو میگه کی گفته حیوان اونو زخمی کرده اون زخم شمشیر بود

و دو تابی یونگ پو را سوال پیچ میکنند که یونگ پو هم میگه نزنید که همه چیو میگم  ما رفته بودیم زندان تا جومونگو بکشیم چون رفته بود اونجا

در مقرر یون تابال سوسونو میخواد به یه تاجر کلاه بردار پوست ببر بفروشه که طرف عرق کرده دستشو عرقی میکنه و میزنه به پوستها و میگه اینها خوب نیست نصف قیمت سوسونو هم کلاه سرش میره و قبول میکنه که یون تابال میاد اونجا و میگه بچه گیر اوردی داری سرشو کلاه میزاری و به افرادش میگه برین دستها این کلاه بردارو قطع کنید به سوسونو که دوباره خیطی بالا اورده میگه خوب شد من هنوز نمردم و اگرنه آینده کاروانمون چی میشد

 

سایونگ هم خنده اش میگیره و میگه اینقدر غرور نداشته باشه که ممکنه همین غرور و اعتماد به نفس زیادت سرتو به باد بده .اتوه هم میاید اونجاو میگه جای جومونگ پیدا کردم

سه تفنگچی هم در مورد آینده کارشون با جومونگ فلسفه بافی میکنند که ایوه میگه من تا آخرش هستم همین موقع سوسونو هم میاید دیدن جومونگ

سوسونو به جومونگ میگه تو به خاطر من به این حالو روز افتادی بیام پیش من کار کن که جومونگ میگه من برای پاداش که تو را نجات ندادم ولی دیگه دیره شده من الان گرفتارم

همین موقعه بویونگ هم میاد که سوسونو  یه جورایی ته دلش خالی میشه

جومونگ رفته دره نگاری توی این غروب زیبا که هئ موسو میاید اونجا و میگه خوب شدم بیا یه کم گفتمان کنیم

هئ موسو میگه چه منظره قشنگیه منو یاد دورانی که با زنم بودم میندازه اما حیف که که نتوسنتم پیشش بمونم و مراقبش باشم  .جومونگ هم میگه مادر من هم همینطور بود من نتونستم مراقبش باشم  من نمی تونم مراقب خودم باشم چه برسه به اون .هئ موسو میگه اگه دادشهات میخواند تو  و مامانتو بکشن برو  شکایت کن که جومونگ میگه هیچکس نمیتونه بهشون چیزی بگه اخه اونها شازدهای بویوند من هم جومونگ پسر سوم شاه گوموام  که دوباره برق از چشمهای نداشته هئ موسو می پره

که جومونگ پسر بهترین دوستشه

 

 

 

قسمت دهم : من هنوز زنده ام بیا به دیدنم



برچسب ها : , , , , , , , , , ,

قسمت هشتم جومونگ

خلاصه قسمت هشتم جومونگ

سایونگ پیش یون تابال میره و جریانو میگه و میگه شما بجای جنگ بهتر برین و خواسته اون اجرا کنید که یون تایال میگه من برای نجات دخترم ده بار برابرش زانو میزنم و بلند میکند تا برن پیش دوچی

جومونگ

اون طرف جومونگ سوسونو را آزاد میکنه و سوسونو به جای فرار میگه من بهت اعتماد ندارم و ارث باباشو میخواد که جومونگ میگه من فقط میخوام جبران کنم برو

جومونگ

جومونگ

اون طرف نگهبانان دارن غذا میخورند که اویه هنوز از این کار ناراحته که ماری میگه نترس چند روز دیگه تحمل کن پولو که گرفتیم جیم میزنیم که هان دانگ هم میاید اونجا و یکی میاره پس گردن هیپبو و میگه برین سریع سر پستتون

جومونگ

سوسنو برای اینکه زیر بار منت نره میگه من کمکتو نمیخوام بابام میاید نجاتم میده که جومونگ میگه من فقط میخوام تو رو نجات بدم نمیخوام منتی سرت بزارم مثل همون موقع که منو نجات دادی .اینقدر خر نباش

جومونگ

جومونگ سوسونو را میاره بیرون و میخواند از دیوار برند بالا که ماری و دوستاش میرسند که جومونگ سوسونو را رد میکنه و خودش برمیگرده تا جلوشون بگیره

جومونگ

جومونگ

جومونگ

ایوه میره دنبال سوسونو که جومونگ میخواد جلوش رو بگیره که هیپبو حساب جومونگو میرسه

جومونگ

جومونگ

اونطرف سوسونو اویه را قال میره

جومونگ

این طرف جومونگ در حال خوردن کتکهاست که اویه میگه دختره فرار کرد ماری میگه حال دوچی همه مون میکشه ولی من اول باید اینو بکشم که بویونگ میاید اونجا و برای نجات جومونگ مجبور میشه بگه که جومونگ کیه و قیافه هاشون همه سه در چهار میشه

جومونگ

و شورای سه نفره تشکیل میشه و ماری میگه دیدن نزدیک بکشمیش و همه خونه خراب بشیم هیپبو میگه مگه نه الان همین وضعو نداریم دوچی را چه کنیم که اویه فقط فکر بوینگه و میگه این بدبختی بویونگ زیر سر اونه وقتی از قصر انداختنش بیرون به چه درد میخوره ماری میگه اون به قصر برمیگرده و به ما مدیونه ما که چیزی برای از دست دادن نداریم بیاد کمکش کنیم برای آیندمون خوبه

یون تابال هم برای مذاکره با دوچی میره به خونه دوچی

جومونگ

و این هم قیافه جومونگ که وقتی به هوش میاید ماری و هیپبو ازش معذرت میخواند همین موقع اویه میاد و میگه یون تابال اومده اینجا که ماری هم میگه باید همه از اینجا بریم که بویونگ میگه من نمیتونم بیام اگه بیایم دوچی برادر و خواهرمو میکشه شما برین

جلسه مذاکره شروع میشه و یون تابال میگه حرف حسابتون چیه مگه نمیخوای جلوت زانو بزم که دوچی میگه فایده اش چیه ضرر مالی که زدی چه کار میکنی ابروی رفته ام چی میشه . باید 5 برابر خسارت بهم ابریشم بدی و قول بدی تکرار نشه و به پام بیوفتی که کار به شمشیر کشی میکشه

جومونگ

جومونگ

یون تابال به افرادش میگه غلاف کنید و به دوچی میگه قبوله اول سوسونو را بیار ببینم که هانگ دانگ هم میره سوسونو را بیاره وقتی برمیگرده در گوشی به دوچی میگه بیا بیرون تا چیزی بهتون بگم و جریانو بهش میگه

دوچی که دست خالی شده برمیگرده و به یون تابال میگه قضیه فرق کرده من طمع کردم همه دار و ندارت بده من و از بویو برو .یون تابال هم میگه تا دخترمو نبینم هیچ معامله ای انجام نمیشه .اگه میخوام دخترمو بکش تقدیرش این شده دیگه

جومونگ

دوچی هم داغ دلشو سر هان دانگ در میاره و وقتی بویونگو میبنه میزنه توی گوشش و میگه خیانت کردی و بویونگ هم هر چی کتک میخوره چیزی نمیگه

جومونگ

یون تابال هم برمیگرده خونه اش و میگه دیدین این همه جون کندیم تا اینجا کار پیدا کنیم حالا الکی الکی باید بریم سایونگ هم میگه فکر نکنم لازم باشه چون وقتی زیر دست دوچی رفت سوسونو را بیاره دست خالی اومد حتماً یه اتفاقی برای سوسونو افتاده که نیوردنش شاید فرار کرده

همین موقعه سوسونو در رو باز میکنه و میاد بیرون که یون تابال وقتی سوسونو را میبنه انگار دنیا را بهش دادن

سوسونو جریان نجاتشو میگه اوته میگه الان من میرم بابای دوچی را در میارم که سایونگ میگه بشین بابی شر درست نکن برامون الان که قرار اینجا کار کینم اگه به دوچی حمله کنیم هرج و مرج بالا میگیره بد میشه برامون یون تابال هم میگه دیگه نمی خهواد دردسر درست کنید دوچی هم الان دیگه از وضعمون خبر داره کاری نمیکنه و به سوسونو میگه تو هم ایقدر فکر اون ناجیت نباش اگه اومده یه پاداش خوب بهش میدم

جومونگ

ماری هم جومونگ می بره طرف زندان توی غار و میگه یه جای خوب برای مخفی شدن برات پیدا کردیم مسئول اونجاهم باهامون رفیقه که جومونگ میگه اره با من هم رفیقه موسونگو میگید دیگه .ماری میگه پس اون میدونه تو کی هستی جومونگ میگه اولاً اینقدر بهم نگین عالی جنابو قربان و شازده بگین برادر دوماً موسونگ درمورد من چیزی نمی دونه و شما هم صداشو در نبارین که موسونگ میاد اونجا و جومونگ میبینه

ماری و دوستاش هم مخ موسونگ میزنند و میگند اگه دوچی گیرمون بیاره به تازیخ پیوندمون میده و بهمون جا بده ثواب داره و از این حرفها تا موسونگ راضی میشه و ماری میکشونه یه کنارو میگه تو میدونی این بابا کیه ماری میگه نه دلمون سوخت براش که موسونگ میگه اره توی جای تر نمیشینی

جومونگ

موسونگ به جومونگ میگه خواهرم دنبالت میگشت برو ببین چه کارت داشت که جومونگ میگه به خواهرت هم نگو من اینجام میخوام مخفی بشم موسونگ هم جومونگ میبره توی سلول هئ موسو و میگه فعلاً اینجا باش تا کسی نبیندت

و به هئ موسو میگه بیان یکیو اوردم با هم حرف بزنید تا حوصله دوتاون سر نره . هئ موسو هم میگه خوب تو بودی که گفتی من کیه ام بیان بشین تا برات تعریف کنم

از آهنگری قصر خبر میرسه که موپال مو شمشیر جدیدی ساخته که گوموا دوباره میره اونجا و به یه نگاه به شمشیر میندازه میگه این ششمیر هم بدرد نمیخوره و زود میشکنه که موپالمو دوباره میوفته به التماس و میگه بابا من دیگه بیشتر از این سزم نمیشه منو اخراج کنید که گوموا میگه به جای این حرفها برو دوباره کار کن تا به سرانجامی برسی

جومونگ

همین موقع تسو و یونگ پو هم میان اونجا که شاه بهش میگه از این به بعد مسئولیت آهنگری میدم بهتون تا به موپالمو کمک کنید بسازه شمشیرو

و بعدش بهشون میگه باید بهتون پست بدم این روزها بی کار نباشین و یه پست توی وزارت امور خارجه به تسو میده تا با یون تابال کار کنه و به یونگ پو هم مسئولیت آموزش سربازهای ارتشو میده تا به ژنرال هوک چی کمک کنه

در همین این راستا انجمن مارموزها تشکیل میشه و همه خوشحالند و ملکه میگه من وقتی این خبرها میشنوم چند سال جونتر میشم وزیر بالگوئه برادر ملکه هم میگه اینکه چیزی نیست وقتی شاه مسئولیت آهنگری به این مهمی داده به این دو تا یعنی اینکه نظر مثبتی روشون داره و احتمالاً تسویا قرار ولیعهد شه که ملکه میگه این خبرها نیست من که زنشم هنوز نمیدونم اون چه فکری توی سرشه شما هم نباید سریع گول بخورین . از جومونگ چه خبر حواستون باشه اگه زنده مونده حتماً با مامانش تماس میگیره

تسو هم از اینکه مامانش این روزها گرفته و غمگینه ناراحته که یونگ پو میگه همه اش تقصیر جومونگو و مادرش برم کارشون بسازم که تسو میگه نیمخواد تو فعلاً همین سمت جدیتو بچسب دوباره گندی نزنی

اونطرف توی غار جومونگ در حال تمرین با موسونگه که موسونگ شکست میخوره و بهش میگه من دیگه مهارتم ته کشید دیگه چیز ندارم بهت یاد بدم پس فکر نکن خیلی بلد شدی بهتر یه استاد دیگه پیدا کنی

جومونگ بر میگرده به سلول که هئ موسو میگه داری شمشیر زنی یاد میگیری برای چی بیکاری جومونگ هم میگه میخوام از خودم دفاع کنم هئ موسو میگه مگه تو کی هست که بخوان بکشنت تازه همش اینجا مخفی شدی .نترس بهم بگو تقدیر من اینه که اینجا بمیرم اگه هم بهم چیزی بگی کسی رو ندارم که بهش اینها را بگم جومونگ هم که حرفهای هئ موسو روش تاثیر عمیقی گذاشته سفر دلشو باز میکنه و میگه من گند بزرگی زدم بابام منو از خونه انداخت بیرون برادرهام میخواستن سرمو زیر آب کنند حالا تو بگو جرمت چیه و چه کار میکردی .هی موسو هم میگه تاحالا اسم ارتش دامول را شنیدی یا همه توی بویو اسم اینو یادشون رفته ارتشی که برای پس گرفتن سرزمینهای قوم گوچوسون با دولت هان میجنگید من هم از سربازهان ارتش دامول بودم

در مقرر یون تابال خبرهای جدید از قبایل اطراف رسیده که توی یکی از این قبایل یه شاهی زنش یه جین بچه بدنیا اورده و قانع نبوده و بچه سیزدهم را تولید میکنه که بچه میمیره که سوسونو میگه شاه خلی بوده که دوازده تا براش بس نبوده حالا اینطور نارحت شده که سایونگ میگه اینکه شاه اینقدر بچه میخواسته برای این بوده که قدرت و حکومتشو مستحکمتر کنه اونوقت تو میگی این خبر بدردنخوریه یون تابال هم میگه یاد بگیر دختر من تا کی زنده ام اینها را یادت بدم

در همین حال خبر میرسه تسو هم اومد اونجا و همه میرند استقبال و یون تابال هم بعد از احترام سوسونو را معرفی میکنه که تسو میگه معرف حضورم هست دختر باکمالاتی داری

یون تابال از قوم هان و اختلاف و نزاغ داخلی بین دو تا از فرماندهان قدرتمند اونجا میگه که تسو میگه این خبر خوبیه دیگه چه خبری دارین سوسونو که میخواد تسو را کنف کنه مطلبی را که تازه یاد گرفته در مورد شاه و بچه ها رو به تسو میگه تسو هم که قصد سوسونو را فهمیده میگه خوب من با یه قبیله همسایه اونها رابطه دارم و اینطور اونها را زیر نظر دارم اگه یه روزی بخواند به متحدین من حمله کنند من هم نیروهای کمکی برای متحدینم میفرستم و هم جلوی زاد و ولد خانواده شاهشون را میگیرم این به نعفع من میشه برای همینه که شاهشون خیلی نارحت شده و گریه کرده که با این جواب پوز سوسونو را میزنه

موقع رفتن هم رو به سوسونو میکنه و میگه به من که خیلی خوش گذاشت باز به دیدنمون بیا و میره

سوسونو میگه چه از خود راضییه لحظات خوبی داشته اینجا که باباش میگه مگه ندیدی عشق توی چشماش موج میزد بد نیست که ما با خانواده شاه فامیل شیم که سوسونو میگه من که دلم نمخواد با آدم مغروری مثل اون زندگی کنم اگه شما میخواید برین یه دختر دیگه پیدا کنید

اوته برای سوسونو خبر میاره که جومونگ و سه ارازل فرار کردن و دوچی دنبالشونه ما هر جا را کشتیم پیداشون نکردیم که سوسونو میگه حتماً دوچی پیداشون میکه که اتوه میگه اگه ناراحتی خودم برم توی جنگل پیداشون کنم که سوسونو میگه نه نمیخواد

در زندان ماری برای جومونگ غذا و مشروب فرستاده که موسونگ بهش میده و میگه یه فنون رزمی توپ برات اوردم مال وقتیه که توی گارد سلطنتی بودم بخون بدرت میخوره

جومونگ هم به هئ موسو تعارف میکنه و به قولی هم پیاله میشند که هو موسو بعد از چند سال لبش به مشروب خورده میگه برام از اینها بریز جومونگ هم شروع میکنه و به خوردن و به هئ موسو میگه برام از ارتش دامول بگو چطور با هانیها جنگیدی اونها که سلاحهاشون خیلی قوی بودن هئ موسو میگه جنگیدن تا حد مرگ سلاح ارتش دامول بود اگه هم میبینی شکست خوردیم همه اش به خاطر حماقت من بود چون علارقم اخطارها من به جنگ زره پوشانشون رفتم و گیر افتادم و ارتشمون شکست خورد و من به این حالو روز افتادم به نظرم من خودم باعث زندانی شدن خودم شدم دارم توان بی لیاقتیهامو میدم

اویه میره در خونه دوچی تا از دور سری به بویونگ بزنه که میبینه به بیگاری گرفتنش و هانگ دان کتکش میزنه خونش به جوش میاید میخواد بره جلو که ماری و هیپبو جلوش میگیرند و میگند احمق الان وقتش نیشت .در این بین اوته هم میبیندشون

شب موسونگ که کف گیر ته دیگ خورده میره پیشم وادک و میگه در مورد چومو خبر دارم رد کن بیاد پولو تا بگم

موداک هم سریع خبرو به یوهوا میده که یوهوا میگه همین الان میریم زندان . و شبانه از قصر میزند بیرون که نارو ردشون را میگیره و غار را پیدا میکنه

در غار هم جومونگ در حال تمرینه که هو موسو میگه چون پسر خوبی بودی پیشم موندی من هم بهت شمشیر زنی یاد میدم بده من شمشیرو تا بهت بگم جومونگ میگه ولمون کن اخه تو با چی میخواهی شمشیر بزنی که هئ موسو میگه با قلبم که موسونگ هم میاد اونجا و به جومونگ میگه بیا ملاقاتی داری

یوهوا هم وقتی جومونگو میبینه دلش آروم میگیره و زود میگه باید برم من الان نمیتونم بهت کمک کنم باید خودت کیلیمتو از آب بکشی بیرونو از اونجا میره

هئ موسو هم تا صدای یوهوا میفهمه دوباره برق از چشمهای نداشته بدبختش میپره و داغ دلش تازه میشه

خبر وجود زندانی در غار به ملکه میرسه و یونگ پو میگه جومونگ اونجا قایم شده که ملکه میگه چه زندانیه که من خبر ندارم از اون

و میره پیش شاه اول در مورد سمتهای که به تسو و یونگ پو داده تشکر میکنه و بعد میره سر اصل مطلب و جریانو بهش میگه

شاه قضیه را از وزیر بو میپرسه و وقتی میفهمه میگه این زندان توی کشور منه و من ازش خبر ندارم دیگه تو چی میدونی که من نمیدونم وزیر بو هم گوموا را آروم میکنه و میگه خوب بابای خدا بیامورزت هم خبر نداشت که گوموا میگه خوب حالا که من دارم میخوام برم اونجا مقدمات کارو فراهم کنید

آینده نگرانهای بویو هم جلسه میزارند و کاسه چه کنم چه کنم دستشون میگیرند که وزیر بو میگه اگه شاه قضیه را بفهمه آینده ما و بویه کدوم سمتی میره .من نمیزارم .

جومونگ هم یه شمشیر میده به هئ موسو و هئ موسو مهارت تمام نشدنی خودش حتی پس از سالها به جومونگ نشون میده

و جومونگ هم همون جا خشکش میزنه

قسمت نهم : حمله به زندان



برچسب ها : , , , , , , , , , ,