قسمت پنجاه و چهارم (54)جومونگ

قسمت پنجاه و چهارم : باید ارتش دامول رو منحل کنی

 

چونگو از طرف ملکه میره زندان تا برای تسو مواد خوراکی ببره و به همین بهونه از اوضاع و احوال تسو سر دار بیاره که زیر سیبلی رو به نگهبانه میده و اخبار قصر از جمله اومدن جومونگو به تسو میرسونه

 

 

تسو تا اسم جومونگو میشنوه یاتاقان میزنه و هم غذاها رو پرت میکنه و هم میخواد در رو بکنه بره دیدن باباش و به نگهبانه میگه یا درو باز میکنی یا بالاخره وقتی در اومدم میکشمت که نگهبانه میگه شرمند اونوقت بابات میکشدمون

 

ملکه از چونگو میپرسه تسو چی گفت که وزیر بالگوئه میگه چی میخوای بگه حتماً دیونه شده و به درو دیوار لگد میزنه ملکه هم میگه میبینید یه پسرم زندانیه و یکیشون هم فرار کرده اونوقت شوهرمون ورداشته دشمن بویو رو دعوت کرده اینجا ، آخه چی دره سر مملکت میاد

 

گوموا با جومونگ خلوت میکنه و بهش میگه خبر موفقیتت به هم رسیده کارهای کردی که من و هموسو هم نتونستیم جومونگ میگه چنان پوز یانگ جو رو زدم که فقط با کمک ارتش لیودونگ بیاد جنگ تا بره چانگ ان بیاردشون ما قوی شدیم گوموا هم میزنه اون کانال و فضا رو تلتیف میکنه میگه شما چند نفر بیشتر نیستین امکاناتون محدوده و من یه غلطی کردم کفتم بری پناهندها رو نجات بدی بیا حرفمو گوش کن ارتش دامول رو منحل کن و برگرد اینجا سر خونه زندگیت

 

خرزوخان هم که همه کاره قصره و قدرت دستشه دوباره مثل قبلاً که هئ موسو و ارتش دامول رو خطری برای آینده بویو میدونست در مورد جومونگ هم همین فکرو میکنه و ژنرال هوک چی رو خبر میکنه و بهش در مورد خطر ارتش دامول و وسوسه شدن گوموا برای جنگ با هان توضیح میده و میگه ما بعداً بدون کمک دامولیها حال هانیها رو میگیریم پس آماده باش که شاید لازم شد جومونگو بکشم که ژنرال هوک چی با اکراه و اجبار قبول میکنه

 

جومونگ هم از ملاقات با گوموا بر میگرده که گوموا بهش گفته تو  ارتش دامول رو منحل کن برگرد من هر چی بخوایی بهت میدم که جومونگ قراره فکرهاشو بکنه و الان یاد حرفهای یومی یول میفته و به گوموا شک میکنه

 

 

یومی یول و دارودسته اش توی سومه سرا در حال مراوده با خدایان و خبر گیری هستن که نشانه ای بهشون الهام میشه و سوریونگ اینو اتفاق بدی برای جومونگ تفسیر میکنه و بی یورها که پیش بینیهاش رد خور نداره میگه اما من نگران یومی یولم چون سایه مرگو اطراف یومی یول میبینم

 

 

جومونگ میره دیدن مامانش و سویا و بابت اینکه آخرین دفعه نتونسته بیاد دیدنش معذرت میخواد یوهوا هم بهش میگه بچه ات چند روز شلنگ تخته میزنه حتماً یه چیزی مثل خودت میشه که در ادامه وقتی ناراحتی جومونگو رو میبینه میفهمه که جومونگ یه مرگش هست

 

وزیر بو که من باب آینده نگری بویو کاسه داغتر از آشه روی مخ گوموا کار میکنه و میگه این جومونگ و ارتشش برامون خطر داره آینده بویو دست شما باید باشه نه ارتش دامول گوموا هم میگه من موضوع رو بهش گفتم اونهم حق داره افرادش بهش اعتماد کردن ، وفادارن بهش .وزیر بو میگه همه این بدبختی ما زیر یومی یول ناکسه که زیر سر این جومونگو بلند کرده من شرشو کم میکنم شما فقط نگاه کنید

 

یوهوا هم جریان رو از زیر زبون جومونگ میکشونه بیرون و بهش میگه حواست باشه که هدف بابات چی بود و تو چه باید بکنی نبینم که حرف گوموا رو گوش کنی

 

در بونگه هم یومی یول که حسابی از حرفهای بی یورها ترسید تا آخر وقت توی سومه سرا مشغول مراوده با خدایانه که افراد وزیر بو خیلی راحت وارد بونگه و طی یه عملیات تروریستی یومی یول رو کت بسته میبرن

 

 

 

 

موپالمو هم وقتی جریانو میفهمه با موسونگ سمت بویو راه میوفته تا به جومونگ خبر بده

 

 

همقطاریهای جومونگ هم با سونگ جو ضیافت گرفتن و ماری و هیوبو اویی از دوران نوستولوژی که تو گارد سلطنتی داشتن و رشادتهایی به خرج دادن برای بقیه میگن و حسابی به اون وریها فخر میفروشن که چون بول میاد به سونگ جو میگه ژنرال هوک چی باهات کار داره

 

ژنرال هوک چی با ناراحتی فراوان به سونگ جو میگه حواست کاملاً به جومونگ و دار ودسته اش باشه که ممکنه مجبوریم شیم سر همه شونو زیر آب کنیم

 

جومونگ هم به جمع همقطاریها اضافه میشه که هیوبو فنگو میندازه و در مورد دیدن سویا از جومونگ میپرسه ماری بهش میگه تو با دیدن سایونگ که معلوم نیست مرده یا زن اونطور به وجد میایی میخوای جومونگ زنشو میبینه چطور بشه که همه روی این موضوع زوم میکن و هیوبو میزنه یه کانال دیگه. سونگ جو هم میاد اونجا که چیزی نمیگه ولی جومونگ ازش بابت مراقبتهای که از گوموا و مادرش داشته تشکر میکنه

 

اون شب همه بی خوابی میزنه به سرشون

 

 

جومونگ که در کانون توجهات قرار داره مستثنی نیست و داره فکر میکنه فقط سویاست که خوب خوابیده

 

 

عکس زیر داری نکته ایه که دوستان میتونن در نظرات در مورد این نکته بگن

 

 

ژنرال هوک چی هم همون موقع شب مامور بازاری توی قصر راه میندازه

 

اما بریم سراغ یونگ پو که گرسنه ای بهش فشار اورده و نگرانیش از اینکه درنبود تسو و خودش ممکنه باباش بخواد جومونگو ولیعهد کنه باعث میشه که به این خفتها پایان بده وبره قصر که به ماجین میگه بلند شو بریم قصر که تا کارمون زار نشده ماجین که خیلی میرتسه بهش میگه بریم کشته میشم یونگ پو میگه نه اینکه اینجا بمونیم و جومونگ ولیعهد شد با مرگ فرقی داره برامون و خلاصه دوتایی دلو به دریا میزن و میرن سمت قصر

 

 

سوسونو و یون تابال برای دیدن گوموا میان به قصر که بین راه سوسونو جومونگ و زنشو میبینه و غمش میگیره یون تابال هم که متوجه شده میگه حالا که جومونگ اینجاست معلومه که میخوان با گوموا به کارهایی بکن بیا بریم که زمنیه جوره

 

 

اما نظر به اینکه وزیر بو عقل کله قصره و نگران پیامد این ملاقات ، دستور میده اول بیان پیش اون تا ببینه جریان چیه که سوسونو میگه هم ما وضعمون خرابه همه شما اومدیم صحبت کنیم تا دوباره مثل گذشته با هم کار کنیم وزیر بو هم می پیچوندشون و میگه شاه سرش شلوغه و من براتون نوبت میگیرم ، منتظر باشین تا خبرتون کنم

 

اونها هم میان بیرون که یون تابال میگه وقتی زمینه و همه چی برای ملاقات جور شده بود معلوم نیست کی به این خرزوخان خبر داد که جلومون رو گرفت اینطور که بوش میاد انگار این بابا همه کاره قصره و قدرتش دستشه

 

جومونگ هم که فکرهاشو کرده به یوهوا میگه من تصمیمو گرفتم و سفت و سخت پای ارتش دامول وایستادم گوموا هم این بین هر چی دراخوست کنه خودشو کوچیک کرده یوهوا هم میگه آفرین حالا شدی پسر خوب مامان به گوموا بگو احساس واقعیت چه درکت میکنه

 

یونگ پو هم میره قصر که نگهبانها اول نمیشناسنش که دو تا داد و بیداد سرشون میزنه و راه باز میکنه میره داخل

 

 

وزیر بو که سر همون قضیه همه کاره بودن قصر تمامی ملاقاتهای شاه رو زیر نظر داره و میدونه یونگ پو برای چی توی این وضعیت برگشته سر راه بهش میگه دیدی تسو که بزرگتر بود و مثل تو بی دست و پا نبود این حالا و روزش شد تو هم بهتره خدا رو شکر کنی و به همین جایگاهی که داری قانع باشی و سعی نکنی با من در بیوفتی .یونگ پو هم به ماجین میگه بزار به موقع اش یه حالی از این بابا بگیریم که خودش کیف کنه

 

 

یونگ پو هم میره دیدن باباش و همون اول تا میبنیه فضا مناسبه میگه من از اول با شما بودم میخواستم شما بیایی سر کار این تسو نامرد من به این روز انداخت گوموا هم میگه خیلی خوب بابا نترس برات یه پست مهم در نظر گرفتم که یونگ پو هم طبق معمول احساساتی میشه و میزنه همون حرفهای همیشگی

 

و شاد و شنگول میاید بیرون به ماجین میگه بیا بابام اصلاً منو مقصر نمیدونست توی خر هی منو ترسوندی حالا که تسو رفته بابام همه امیدش به منه .همین موقع جومونگ هم برای دیدن گوموا میاد اونجا که یونگ پو بهش میگه بیا تا شر تسو کمه دو تایی با هم گندهایی رو که زده درست کنیم جومونگ هم میگه اول باید برم دیدن بابا بعدش میایم پیشت

 

 

جومونگ هم  میره دیدن گوموا و میگه ارتش دامول رو نمیتونم منحل کنم ما هدفهایی داریم و افرادم بهم اعتماد کردن و هر چی گوموا و وزیر بو بهش میگن خر نشو بیا اینجا هر چی میخوای بهت میدیم فایده نداره

 

وزیربو هم که میبینه اوضاع خرابتر از این حرفهاست به ژنرال هوک چی میگه آروم و بی سر و صدا عملیات رو شروع کنه

 

 

یون تابال و اهل اعیال کم کم نا امید میشن و میخوان برگردن گیرو که سوسونو میگه یه کم دیگه صبر کنید حداقل من با جومونگ حرف بزنیم ببنیم چی میشه کرد همین موقع سونگ یونگ که جریانو فهمیده و اومده بویو میاید اونجا و میگه پاشین جمع کنید برید بیریو ببنم فکر کردین گوموا اومد سر کار و تسو زندانی شده کسی منو تحویل نمیگیره من هنوز اینجا نفوذ دارم و دستور میده با خفت برشونگردونن بیریو

 

 

موپالمو و موسونگ هم میان بویو برای دیدن جومونگ که اجازه ورود به قصر رو بهش نمیدن

 

جومونگ و دار و دسته آماده مشین برگردن بونگه که سونگ جو  هم مرام رو میکنه و میگه سریع فلنگو ببندین که خرزوخان میخواد بکشدت

 

 

جومونگ اینها هم میان فرار کنن که توی اون وضعیت جومونگ یاد خداحافظی از مامانش میوفته و میایسته وقتی بی خیال میشه که دیگه دیر شده و بول چون و سربازهای گارد جلوشون در میان و درگیر میشن

 

 

 

 

 

خلاصه با دو تا شلنگ تخته اینطرف و اونطرف زدن همه سربازهای گارد رو میزن که اینبار ژنرال هوک چی و افرادش میان اونجا و با کمان کشی کار رو پی گیری میکنن جومونگ هم برای اینکه افرادش به خاطر اون کشته نشن لاجرم سپر میندازه

 

 

سونگ جو خبر دسته گل وزیر بو رو به گوموا میده اونهم سریع میره گوش خرزوخانو بپیچونه که سر راه وزیر بو با تمام وزیرها میزن سرش و درخواست پشت درخواست که نره گوموا میگه انگار ما اینجا بوغیم و سر خود هر کاری میخوای میکنی اخه عقل کل فقط جومونگ میتونه ارتش دامولو منحل کنه اگه اونو بکشیم که بدتر برای تلافی بهمون حمله میکنن

اونطرف قصر یوهوا بی خبر از ماجرا به سویا میگه تو برو بونگه پیش شوهرت زندگی کن که سویا میگه بعد از اینکه بچه ام بدنیا اومد میرم فعلاً میخوام خدمت شما باشم که خبر دستگیری جومونگ بهش میرسه

 

یوهوا هم بلند میکنه میره پیش گوموا و میگه مسخره کردی ما رو برای چی بچه مو گرفتی گوموا میگه بابا آروم باش میخواستن بکشنش من نجاتش دادم بد کردم میخوام باهاش حرف بزنم که ارتش دامول رو منحل کنه و اگرنه میکشنش چون اون دشمن بویو محسوب میشه یوهوا هم چشمهاش گرد میشه و میفهمه که این گوموا  انگاری دیگه گوموا سابق نیست

 

متتهدیدان (جمع در جمع تهدید کنندگان!) کشور رو جلوی تالار میبرن و گوموا میگه جومونگ پسرم شر نشو مثل بچه خوب بیا این ارتشو منحل کن تا هر چی بخوای بهت بدم جومونگ میگه نه مثل اینکه شما دیگه اون آدم سابق نیستی من هیچی نمیخوام فقط میخوام بریم جنگ هانیها مثل سابق گوموا هم که میبینه فایده نداره دستور میده بندازشون زندان

 

قیافه خرزوخان رو داشته باشین که رگ غیرتش داره میترکه و شروع میکنه رو اعضای گوموا ژره رفتن و میگه دیدین من گفتم این پدر سوخته آدم بشو نیست باید کشتش

 

 

تو زندان هم  همه تو فکر راه فرارن و جومونگ هم به  چیزهایی که قرار سر خودش و ارتش دامول بیاد فکر میکنه

 

 



برچسب ها : , , , , ,

قسمت سی و دوم جومونگ

قسمت سی و دوم : استراتژی نوین حمله غافلگیر کننده 

 

 

جومونگ که در مونده شده بود ییهو نیرویی خدادادی بهش القاع میشه و همه نفرات رو یه طرف میدون جمع میکنه و تنهایی شروع به تیر اندازی میکنه و به ماری و بقیه میگه من جلوشو رو میگیرم شما برین که اونها هم به مرامشون برمیخوره و میمونن

تا اینکه فرمانده زره پوشها هم با کمان جومونگو نشونه میگیره و جومونگ هم دوباره یکی از اون چشمه های خدادیشو رو میکنه و با تیر پر سیمرغ خودش تیر فرمانده رو میزنه و بدون اینکه از مسیر منحرف شه یه راست میره توی گلوی فرمانده و نشون میده که مرد روزهای سخته

اون طرف تو اردوگاه سونگ یانگ رییس پیل هنوز داره روی اعصاب سوسونو رژه میره و میگه تقصیر توه الا هم نه بابات میاد کمکون نه جومونگ بی کاره که بیاد

سونگ یانگ هم میخواد بده گردن سوسونو و بقیه رو بزنند که بهش میگند یومی یول امده اونهم به یومی یول میگه یون تابال ایتقدر ترسو که تو رو انداخته جلو برو یه دفعه قاطی میکنم میزنم هم تو رو میکشم هم خودمو بدبخت میکنم . یومی یول هم میگه من اومدم کمکت چون آینده تو  رو دیدم میدونم چی به چیه و میگه سوسونو رو ول کن بره الان یون تابال تونسته شمشیر فولادی بسازه و اینطور همه قبایلو میخره اونوقت فقط سر تو بی کلاه میمونه سونگ یانگ هم میگه به خاطر خودم نیست به خاطر جولبونه که یون تابال علقشو داده دست گوموا میخواد بره جنگی که شکست میخوره برو پی کارت ببینم

سونگ یانگ میگه سوسونو رو بیارن و میگه حرف آخرتو بزن سوسونو که بدجور غرور از چشماش میزنه بیرون میگه منو بکش و میخوان آرزشو براورده کنه که ییهو حومونگ مثل پیاده بابا غیبی در ادامه عملیات امداد و نجات میاد و نجاتشون میده سوسونو هم بلند میشه به جومونگ کمک کنه. سونگ یانگ هم سریع فرار میکنه

بعد از اتمام کار آهنگ عاشقانه گذاشته میشه و چون می طلبه صحنه ای بسیار رمانتیک بین جومونگ و سوسونو بوجود میاد و سوسونو میگه به خاطر من تو و بویو توی دردسر افتادین جومونگ هم میگه فدای سرت اینقدر بهم کمک کردی که این توشون گمه . و قرار میشه برن بویو  و چیزهایی که سونگ یانگ بالا کشیده رو جایگزین کنند

به تسو خبر میرسه که سوسونو اومده به قصر اونهم که فکر میکنه کار نارو بوده خوشحال میپره بیرون که وقتی میبینه با جومونگ اومده پوزش کش میاد گوموا هم از کار جومونگ قدردانی میکنه و میگه برای لشکر کشی آماده شین

 

تسو به نارو میگه خاک بر سرت پس رفتی برای چی نارو میگه من داشتم میرفتم ولی ملکه و فک فامیلها جلومو گرفتن

تسو میره پیش مامانش و میگه چرا جلوی کمک انسان دوستانه و استراتژیک منو گرفتی من به خاطر کشور این کارو کردم نه سوسونو که ملکه میگه خیلی خوب تو اگه نگران کشوری به فکر این باشه که اگه جومونگ پیروز شه ما و کشور نابود میشم در ضمن سوسونو فقط جومونگو دوست داره نه تو

یون تابال از اینکه سوسونو توی درسر افتاده و کاری نکرده معذرت میخواد که سوسونو میگه پای کشور وسط بود من میخواستم جونم هم بدم این جنگ برای تحقق اهداف کشورمون لازمه یون تابال میگه اینهمه بهت سخت گرفتم تا یه مرد بارت بیارم تا جا منو بگیری

یوهوا به جومونگ میگه درسته که خود گوموا توی جنگ باشه سربازها بهتر میجنگن و من هر چی بهش گفتم بمونه فاید نداشت ولی اگه تو با اون برین من اینجا تنها میمونم این ملکه هم معلوم نیست چه کارهایی میخواد بکنه باید کسایی رو بزاری مرافبشون .بابات رفت اسیرها رو نجات بده که دیگه رفت و نیومد تو اگه رفتی دیگه صبری برام نمونده منتظرت باشم

جومونگ هم موضوع رو به گوموا میگه اونهم میگه نترس از همه رییسهاشون یه پسر گفتم بفرستن برای جنگ چیزی نمیشه اگه خواستن مخالفت کن سر راه اول یه سری به اونجا میزنیم بعد میریم جنگ .حواست باشه این جنگ علاوه بر تحقق اهداف مشترکمون برای تثبیت قدرت من هم هست

 

تسو هم دوباره من باب مکاتبت برای دادن گزارش روزانه امور ،نامه ای برای یانگ جو مینویسه ولی ایندفعه میده یکی دیگه بره که توی راه ماری و بچه ها خفتش میکنند

 

جومونگ هم میره پیش تسو و اونهم بهش میگه خوب این چند روز حال این هانیها رو گرفتی جومونگ هم نامه رو ، رو میکنه و میگه به خاطر محبتهای تو بود که اطلاعات غلط دادی به دشمن، دیگه خجالت بکش چقدر مچتو بگیرم اگه دفعه دیگه تکرار شه به عنوان جاسوس حالتو میگیرم و حسابی میزنه تو برجک تسو

جومونگ افرادو جمع میکنه و میره حالی به دوچی و یونگ پو بده

با نفرات میریزن اونجا و به جرم قاچاق میگه همه کالاها مصادر میشه و دوچی هم اعدام که با وساطت یونگ پو جومونگ به مصادر اجناس قناعت میکنه

 

جومونگ دوباره ماری و بقیه رو جمع میکنه و دستورات لازم بهشون میده و میگه فردا شما اولین گروه هستین که برای تجسس منطقه  راه میوفتین برید آماده شین

 هیوبو هم برای احوال پرسی و خداحافظی میره پیش سایونگ و یه شمشیر بهش میده و میگه توی جنگ سعی کن دوز مردونه ات رو ببری بالا و ازا ین استفاده کنی سایونگ هم تشکر میکنه و دوباره از اون نوع نگاهه میکنه که هیوبو دوباره میترسه و سریع میره

موپالمو به جومونگ میگه که میخواد بیاد جنگ و با دست خودش شمشیرهاشو امتحان کنه جومونگ میگه همینجا بمونی بیشتر برامون نفع داره که موسونگ نفس راحتی میکشه  جومونگ بهش میگه در نبود من فرماندهی نیروهای قصر رو به تو میسپارم حواست به قصر باشه

 

ملکه به مأوریونگ میگه این گوموا حساب همه جا رو کرده و از ایل و طایفه عموم ، پسر هاشون رو برده که دستشون بسته باشه مأوریونگ میگه این که چیزی نیست جنگ به این مهمی میخواد بره اصلاً از ما مشورت نگرفته که حداقل کی بره ما هم برای بقای زندگی چیزی بهش نگفتیم

یانک جو هم برای رفتن داره زره میپوشه و آماده میشه که به سولان میگه میدونم چه احساسی داری ولی تسو دشمنونه و نمیشه کاریش کرد ولی من بویو رو فتح میکنم و آرزوتو براورده میکنم

ارتش بویو به فرماندهی گوموا به سمت ییم دون راه میوفته

 

ارتش هان هم به رهبری یانگ جو و همراه با زره پوشهاشون راه میوفتن

 

سوسونو هم با تدارکات راه میوفته

در مقرر فرماندهی هان جلسه فرماندهی برگزار شده  و یانگ جو چند تا از چینها رو دور خودش جمع کرده و میگه هر چند بویو شمشیرهای ضد زره دارن ولی مشکل اصلی ما تدارکات کمه که باید هر چی زودتر جنگ رو شروع کنیم و به درازا نکشونیم و میگه با زره پوشها حمله اول رو شروع میکنیم تا اونها بخوان تلافی کنند

 

در مقرر فرماندهی بویو همه پی به ضعف هانیها بردن و میخوان جنگ رو به درازا بکشونند که جومونگ میگه پس باید موضع دفاعی بگیرم تا سر فرصت ضد حمله درستی بزنیم  که همین موقع خبر میرسه اترش هان با زره پوشها میخواند حمله کنند

کار با نبرد تن به تن پی گیری میشه و یکی از زره پوشها که خیلی به خودش مطمئنه کلاهخود خودشو در میاره و شروع به عورد اومدن میکنه .جومونگ به حضار میگه چه کنیم کی میره جلو که تسو میگه نارو بابا برو جلو روشون کم کن ببینم

نارو هم یه نیزه سر محکم برمیداره و رگ طرفو میزنه تا دیگه یاد بگیره کلاهشو در نیاره

فرمانده که هویج شده و میبینیه اونها روحیه گرفتن دستور حمله میده که جومونگ هم یه کماندارها میگه بزنید و با تیر میزن توی ساق اسبهاشون که حمله خنثی میشه و زره پوشها عقب نشینی میکنند .یونگ پو که جو گیر شده میگه الان میرم دنبالشون که جومونگ میگه لازم نیست الکی میره خودتو افرادو به کشتن میدی

لشکر شکست خورده به اردوگاه برمیگردن یانگ جو میگه ببینید یه الف بچه چطور مو دماغمون شده همین موقع گونگ سون خبر میاره که ارتش هان توی جنگ با قبایل جنوب غربی پیروز شده و قراره نیروی کمکی برسه

 

جومونگ هم داره به نوع حمله فکر میکنه که سوسونو میاید خبر روحیه بخش رو میده و میگه بدبخت شدیم از چانگ ان خبر رسیده که ارتش هان توی جنگ قبلی پیروز شدن و ارتش یودونگ داره میاد این سمت که تمام نقشه های جومونگ روی آب اسکی میرن

جومونگ خبرو به گوموا میده و همه ماتم گرفته میشند تسو میگه ممکنه ارتش یودونگ به قصر حمله کنه باید سربازها رو بگردونیم که نخست وزیر هم تایید میکنه که گوموا میگه اصلاً حرفشو نزنید که عقب نشینی در کار نیست جومونگ هم سر رشته کلامو دست میگیره و میگه ارتش اونها دور روز دیگه میرسه ما هنوز سرباز زیادی از ساچالدو نگرفتیم نیروهای مردمی هم نرسیدن من دارم طرح یه حمله ضربتی ویران کننده رو میریزم ما پیروزیم شما صبر کنید

تسو و یونگ پو هم دارن بشکن بالا میزن که جومونگ حالا چطور میخواد این جنگو به سرانجام برسونه

ماری و هیوبو هم میگند باید تا سربازها روحیه رو ازد ست ندادن کاری کنیم که جومونگ میگه باید هر چی زودتر بهشون حمله کنیم .و شبانه روز به این موضوع فکر میکنه چه چطور حمله کنه و موفق بشه که میبینه مان هو یه چیزی میندازه توی آتیش که آتیشو بیشتر میکنه .مان هو میگه اینو وقتی توی ارتش دامول بودم با هئ موسو ساختم و روش ساختشو به جومونگ میگه

جومونگ هم به ماری و بقیه میگه از فردا چند تا ظرف میزارید و به سربازها میگید توی اینها جیش کنند و ولی به حال کسی که این کارو نکنه و اونها هم اطاعت امر میکنند

خبر به تسو هم میرسه که یونگ پو میگه  حتماً میخواد بپاشوندشون رو سر دشمن تسو غضبناک نگاهش میکنه و میگه این دوباره میخواد یه ایده تاریخی رو کنه برامون

جومونگ و برو بچ هم به پیشنهاد مان هو میرن توی جنگ و شاخ و برگ درختها رو میبرند و آتیش میزنن و خلاصه با ترکیب سوخته این مواد و بقیه یه ماده مشتعل درست میکنند

جومونگ دستاور جدیدشون رو نشون سوسونو میده و میگه بهش میگن سوتان ولی مشکل اینه که وسیله پرتابشو نداریم بریم نزدیک توی تیر راس اونها قرار میگیریم

سوسونو هم موضوع رو به سایونگ میگه  اونهم میگه برو جومونگو بگو بیاد تا بهش نشون بدم چه کار کنه

و میرن توی فضای سبز و سایونگ یه بادبادک رو نشانشون میده و میگه سوتانها رو ببندین بهش و بعد میفرستادنشون توی هوا و همه خوشحال میشند

جومونگ موضوع رو به گوموا میگه و میگه میخوام شبیخون بزنم و شما با لشکر اصلی بهشن حمله کنید که گوموا اجازه رو صادر میکنه

شب جومونگ هم با افراد دامولیش میرن سمت ارودگاه و منتظر میمون و افراد سوسونو هم پشت سر اونها بادبادکها رو میفرستن رو سر ارتش هان

گوموا هم تمام افرادشو به خط میکنه و منتظر اشاره جومونگه  تا دستور حمله رو بده

بادبادکها میرسن بالا سر ارودگاه که یانگ جو و زیر دستها میاند بیرون و همه باد دیدن صحنه یاد طیرن ابابیل میوفتن

جومونگ و نفراتش هم با تیر آتیشی میزن به بابادکها که سوتان هم آتیش میگیرن و میرزه سر هانیها، اردوگاه اتیش میگیره و هانیها حسابی دست و پاشون رو گم میکنند

گوموا هم دستور حمله رو میده و با تمامی نفرات حمله میکنند

از اون طرف جومونگ هم دستور حمله رو به افرادش میده



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , ,

خلاصه قسمت سی و یکم سریال افسانه جومونگ (31)

جومانگ و یه عده از همراهاش از شهر خارج شدن که برن دعوا....

نارو ،برای حاکم هیون تو نامه میاره و درش نقشه حمله جومانگ رو میگه

اونم در جلسه با کله گنده ها مطرح میکنه و قرار میشه اونا هم از راه دره دم مار برن به جومانگ خوش امد بگن!البته از نوع نظامی اش

نارو نامه دائه سو رو به سولان میده و در نامه نوشته که این جنگ هرکاریش که کنی اتفاق میفته تو فقط یادت نره من چه حسی به تو دارم! دختره هم میگه بهش بگو من خبر دارم تو دلت چه خبره

اون وقت میگن قدیما از این چیزا نبوده!

جومانگ نقشه حمله رو عوض میکنه و مسیر عوض میشه و میگه چون داداشم به اوناخبر داده ما از یه راه دیگه میریم

دائه سو هم که خیلی دلش میخواد تو چشم باباش بیاد، سربازها رو مرتب میکنه و ارایش های متفاوت به اونا میده ....و به شاه اعلام میکنه که بهترین ارایش واسه ا ونا ارایش مثلثی هست.....

یونگ پو که اصولا هیچی نمیفهمه به دائه سو میگه ما نباید بریم جنگ که خوش خوشانه جومانگ بشه اما دائه سو میگه این واسه بویو هست بچه نه جومانگ

یه مدت بود که سرو کله دوچی پیدا نشده بود که بالاخره موش رو اتیش میزنن و میادسراغ پرنس و میگه یه کاری کن من بتونم تو اوضاع جنگ که مملکت رو ابه جنس از اون ور اب بیارم بفروشم یه چیزی هم گیر تو بیاد ....مسلما پرنس کسی نیست که این پیشنهاد رو رد کنه

کاروان یونتابال اماده ست که حرکت کنه....سو از باباش میخواد به خاطر کند بودن حرکت کاروان اونا قبل از عزیمت لشگر اصلی راه بیفتن

همون موقع هم دائه سو سر میرسه و به بهونه سر زدن و چک کردن اوضاع به سو میکه صبر کن حالا، بذار این جنگ تموم بشه ، یک پدری من از تویکی در بیارم .....

سویونگ که میفهمه اوضاع خطریه به سو میگه عاقلانه انتخاب کن ، حالا که تو بویو رو انتخاب کردی یه گوشه چشمی هم به این پسره دائه سوداشته باش بچه، سرنوشت کاروان دست تو هست

جومانگ و بقیه یه جای توپ مخفی میشن که حمله کنن، بالاخره نیروهای کمکی هان میرسن و جنگ شروع میشه و جومانگ پیروز میشه و غنیمت دار میشن

 

 

یوهواا ز نگهبان کارگاه میخواد که اونایی که تو شهر راه افتادن و جادوگری میکنن و میگن شاه شکست میخورن رو دستگیر کنه

همشون دستگیر میشن و اعتراف میکنن که ملکه و کاهن گولشون زدن

 

یوهوا اونا رو احظار میکنه و میگه یه بار دیگه از این کارها بکنین پیش شاه چغلی میکنم این کار الان که در جنگیم خیانت حساب میشه

سو که با کاروانش راه افتاده توی راه درگیر میشه ، خودش مثل یه شیر میجنگه و سویونگ هم زخمی میشه اما سو فراریش میده

تمام محافظها کشته میشن و اخر سر فقط .....

 همون طور که میبنین کار این رییس پررو ،رییس بیریو هست، شگل راسپوتینه!

سویونگ خودش رو به یونتابال میرسونه و میگه که چی شده، خودش هم حالش خوب میشه

یونتابال میره پیش شاه و جریان رو میگه ، هر کسی یه متلکی بارش میکنه و همه میخوان حالا که فرصت مناسبه شاه جنگ رو لغو کنه

اما شاه پوستش از این حرفها کلفت تره و میگه من منتظر جومانگ میمونم

دائه سو غیرتی میشه که سو زندانیه و میگه من خودم تنهایی مثل یه مرد نجاتش میدم....

غنیمت ها به بویو تحویل داده میشه و سربازها از اسیر شدن سو با خبر میشن

 

محدوده جومانگ محاصره میشه و جومانگ به دردسر م یفته

 

دائه سو نارو رو با یه عده سرباز میفرسته که سورونجات بدن

اما ملکه وسط راه گیرش میاره و میگه تو فقط برو و لی نرو که نجات بدی من خودم درستش میکنم

خبر پیروزی اولیه جومانگ به شاه میرسه

جومانگ دوباره مجبور به مبارزه میشه و این بار اکثر افرادش کشته میشن

حسابی کم م یاره که اویی و ماری و هیون به دادش میرسن و در ضمن خبر اسیری سو رو هم بهش میدن

از اون طرف یون تابال که نمیتونه بیکار بشینه میره گیه رو تا یه فکری بکنه

یومیول میگه تو یه بار جون منو نجات دادی منم میرم با رییس بیریو حرف میزنم

 

جومانگ که توی حلقه محاصره گیر کرده و نه راه پس داره نه پیش، دو روزه که خودش وسربازهاش گرسنه موندن ....دوباره دستور حمله میده

و شبانه به اردوکاه بیریو حمله میکنن

سربازهای اون که رمق جنگ ندارن یکی یکی میفتن میمیرن

جومانگ عصبی میشه و دستپاچه که باید چیکار کنه



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , ,

خلاصه قسمت سی ام سریال افسانه جومونگ (30)

تسو از تالار میاد بیرون و مامانش بیرون منتظرشه میگه خدا منو مرگ بده که اذیت شدی تسو هم که اشک توی چشماش اومده میگه روم سیاه که اینطور تحقیر شدین ملکه میگه اشکال نداره به موقعه اش تلافیشو سر اون جومونگ و ننه اش در میاریم

هئ موسو+  گوموا+   بویو+ هموسو    بویو +یومی یول+
یون تابال+جومانگ+ جومونگ + سوسونو + سوسانو + عکس سوسانو+سایون+سولان+اوته
ماری+اویی +هیوب پو

جومونگ به گوموا میگه زشته که دادشهام زیر دستم باشن مردم پشت سرمون چی میگند گوموا هم همین الان جریان تشکیل جناح رو میگه که من ، تو رو فرمانده کردم تا پیروزی به نام خودمون ثبت شه تا پوز ملکه و دارو داسته اشو بزنم اگه شکست خوردیم کارمون تمامه و باید دست تو و مامانتو بگیرم و از قصر بزنیم بیرون به جای این کارها فکر پیروزی باش که کم نیاریم

جلسه هم اندیشی در اتاق ملکه برگزار شده و وزیر بالگوئه میگه خوب در رفتیم حالا که جنگ شده باید یه سودی ببریم ملکه میگه بی خود برای چی تسو به توی جنگی که همه افتخارش برای اون باشه و به تسو میگه اگه رفتی جنگ شیرمو حلالت نمیکنم تسو میگه نمیشه باید مثل مرد برم جنگ تا اعتبار از دست رفته رو برگردونم

هئ موسو+  گوموا+   بویو+ هموسو    بویو +یومی یول+
یون تابال+جومانگ+ جومونگ + سوسونو + سوسانو + عکس سوسانو+سایون+سولان+اوته
ماری+اویی +هیوب پو

وزیر بو میره پیش تسو دوباره به عنوان بزرگتر نصحیتش میکنه که نوبت ما هم میشه شاه شدن سختیهای بیشتری داره و از این حرفها

تمرین به طور مرتب زیر نظر جومونگ پیگیری میشه و اونهم یاد حرفهای گوموا میوفته که باید پیروز شن .بعد میره براشون یه کم دری قوطی تاب میده که امید شاه به ماست باید بیشتر تلاش کنیم و تمرین شبانه روزی میشه

یونگ پو هم طبق معمول رفته خونه دوچی برای مشاوره و میگه ببین چقدر بدبخت شدیم باید زیر دست جومونگ کار کنیم بابام یه طوری کرده که هر کاری کنیم به نفع جومونگ تمام میشه . دوچی هم میگه منم دیگه عقلم قد نمیده برای مشاوره

یونگ پو میره پیش تسو و میگه حالا چه خاکی توی سرمون کنیم تسو میگه تو که قبلاً برنامه داشتی بری جنگ برامون افتخار آفرینی کنی حالا چی شد که زیرش موندی یونگ پو میگه اره ولی اونموقع قرار بود به عنوان فرمانده برم نه زیر دست باید شر جومونگو کم کنیم تسو میگه بس نیست اینهمه جومونگ خار و خفیفت کرد این همه من دعوات کردم کی میخوای آدم شی تو همین که کاری نکنی خودش بهترین کمک برام

هئ موسو+  گوموا+   بویو+ هموسو    بویو +یومی یول+
یون تابال+جومانگ+ جومونگ + سوسونو + سوسانو + عکس سوسانو+سایون+سولان+اوته
ماری+اویی +هیوب پو

دو تایی بلند میکند میرن سر تمرین و تسو به جومونگ میگه خسته نباشی اومدیم کمک هر کاری گفتی هستیم و اگه میشه برامون از نقشه حمله بگو تا ببینیم چی به چیه .جومونگ هم میگه باشه جلسه شد خبرتون میکنم

ماری به جومونگ هشدار میده که نقشه شون رو برای تسو رو نکنند چون اون با یانگ جو فرماندار هیون تو بده بستون داره جومونگ میگه نترس خودم حواسم هست

اوته و باباش برمیگردن بویو و رییس پیل میگه این باید چتد روز استراحت میکرد ولی به خاطر شما اومده سوسونو میگه خوب اگه لازم برو استراحت کن چون قراره برای ارتش تدارکات ببریم

سوسونو از اوته تشکر میکنه که اون نبود الان مرده بود اوته میگه من باید تشکر کنم تا فرصتی دست داد تا وفادارمو به شما ثابت کنم

یون تابال همه رو جمع میکنه و میگه باید حواسمون به سونگ یانگ باشه الان نمیتونیم جوابشو بدیم . هم با بویو رابطه داریم هم با هان ولی چه کار کنیم که سوسونو میخواد کمک جومونگ کنه و باید دلو به دریا بزنیم .من میرم قصر رسما با گوموا در این مورد حرف بزنم

در قصر هم از همین الان همه زره پوشیدن و آماده جنگ شدن . وزیر بو در مورد وضعیت کشورهای اطراف میگه که همه شون ار ترس هانیها بهشون کمک میکنند و گوموا میگه پیک بفرستین براشون تا نظرشون عوض شه همین موقع یون تابال و سوسونو میان اونجا که جومونگ نیشش باز میشه .یون تابال میگه بزارید نیازهای ارتشو ما تامین کنیم گوموا هم یه تیکه میندازه و میگه پس رابطه تون با هان چی میشه یون تابال میگه شما نگران نباش ما فکر همه جاشون کردیم واز قبل براتون تدارکات آماده کردیم

گوموا قبول میکنه که وزیر بالگوئه برای اینکه حال جومونگ رو بگیره میپره وسط و میگه گروه یون تابال هر چی وضعش خوب باشه نمیتونه جوابگو ارتش باشه سوسونو هم جواب میده که جومونگ خیلی وقت پیش بهمون گفت که میخواد بره جنگ و ما هم از قبل همه چیو آماده کردیم و این موضوع هم به نفع جومونگ تمام میشه و دوباره تسو و دارو دسته جلوی همه کنف میشن

گوموا سری به کارگاه میزنه و در مورد کم و کیف کار میپرسه که بهش میگند اون آهنگرها که چیزی بهمون یاد ندادن رفتن .گوموا هم چپ چپ به تسو نگاه میکنه که جومونگ میگه موپالمو توی گیرو شمشیر به محکمی شمشیرهای هیون تو ساخته گوموا که خیلی خوشحال شده میگه سریع برید از گیرو بیاردش .بد بیاریهای تسو تمام نداره فعلاً

پناهنده ها هم توی قصر تمرین میکنند که گوموا سری به اونجا میزنه و میگه همه باید خوب تمرین کنند چون اراده بدون تمرین و مهارت کافی نیست و در ادامه چشمش به جون دونگ میوفته و به جومونگ میگه این بدبختو چرا اوردین برای جنگ بفرستینش بخش تدارکات که مان هو میگه سعی میکنم بفرستمش

جومونگ هم برای ژنرال هوک چی و بقیه در مورد نقشه ها و استراتزیهاش برای پیشبرد جنگ میگه . گوموا هم همین چیزها رو برای بقیه وزیرها میگه

تمرینات هم شبانه روز پیگیری میشه و موپالمو هم برمیگرده کارگاه

یوهوا هم به یاد خاطراش در اردوگاه دامول ورداشته همه ندیمه هاشو گرفته به کار ساختن تیر که جومونگ میاد اونجا

با هم میرند یه گوشه جومونگ میگه تا حالا اینقدر پر جنب و جوش ندیده بودمت یوهوا هم میگه اخه یاد اون دروان خوشم توی اردوگاه دامول میوفتم که برای بابات روز و شب کار میکردم الان تو رو میبینم یاد اون روزها میوفتم شدید

سوسونو برای دیدن جومونگ میاد به قصر که تسو میبیندش و یاد اون شب میوفته که جومونگ بغلش کرده بود و با حالت گرفته بهش میگه برو کار دارم و پیش خودش فکر میکنه که این کار اونها چه معنی میداد

سوسونو به جومونگ میگه از لحاط تدارکات و آذوغه مشکلی نیست و تمام افرادشونو بسیج کرده .جومونگ میگه برای جنگ نفرات و اسب کم دارم که اوته میگه یه قبیله صحرا نشین به نام مالگل هست که اسب سواریش در خور توجه از اونها کمک بگیر

تسو هم دوباره من باب مکاتبت دست به قلم میشه و یه نامه مینویسه برای یانگ جو که جنگ تصویب شده و داریم راه میوفتیم یانگ جو هم میگه سریع به چانگ ان خبر بدین .وانگ سو وان میگه گوموا جومونگ رو گرده فرمانده اونکه چیزی بارش نیست یانگ جو هم به طرز عجیبی جو گیر میشه و میگه برین آماده شین میخوام یه حالی از این گوموا بگیرم که دیگه از این غلطها نکنه

سولان که نگران ازدواجشه و میگه دیگه تسو دشمنمون میشه و من بدون شوهر یانگ جو میگه نترس تسو با جنگ مخالف بود و فقط برای حضور در صحنه میاد جنگ بعد از جنگ خودم دستونو میزارم تو دست هم

همین موقع خبر میرسه فسیل زشت سونگ یانگ اومده و میخواد یانگ جو رو ببینه و به یانگ جو میگه این یون تابال شماها رو دور زده و رفته کمک بویو و خائنه و آبروی جولبونو و ما هم رو برده و از این حرفها اگه بخوای من جبران میکنم و لشکرمو از بیویو بیارم کمک یانگ جو میگه اخه شما شهری دارین که لشکر داشته باشه برو هر وقت لازم شد خبرت میکنم

مأوریونگ هم اون رمالی که توی شهر معرکه گرفته بود رو میگه بیارن و به جرم وراجیها و کفرهایی که انجام داده زبونشو ببرن که طرف میوفته به التماس که من میخواستم دو زار پول در بیارم همین موقع ملکه هم مثل پیاد بابا غیبی پیداش میشه و میگه ولش کنید تا بهتون بگم

ملکه به مأوریونگ میگه همچین کسانی به کارمون میان باید از اینها استفاده کنی و نظر مردم نسبت به جنگ بدبین کنی اینطور اگه توی جنگ شکست خوردیم همه گناهان میوفته گردن گوموا

موپالمو هم داره توی کارگاه حرص میخوره و سر کارگرهاش داد میزنه .موسونگ میگه چقدر خوب شد اومدیم بویو موپالمو میگه به خاطر مودوک خوشحالی و تا موسونگ میاد جوابشو بده گوموا میاد اونجا میگه موپالمو خدا تو رو از ما نگیره که اگه نبودی کارمون توی جنگ زار بود حالا هر چی زودتر شمشیرها رو برسون دستمون

حومونگ به گوما میگه ماگا فقط بیست هزار سرباز برامون فرستاده و نیرو کم داریم (جنگ آخر الزمان میخواد بره) و برای گوموا از قوم مالگال میگه که اونها مهارت رزمیشون خوبه و میشه ازشون به عنوان سواره نظام استفاده کنیم که گوموا میگه هر کسی رو که عشقت کشید بیار کمکمون

رییس یانگ تاک بلند میکنه میاد بویو و جریان سونگ یانگ رو میگه که رفته هیون تو چی ریانگ میگه حتماً فروختمون یون تابال هم میگه الان مقابله با اون به صلاح نیست وقتی جنگ تمام شد خودم میام گیرو ببینم حرف حسابش چیه فعلاً اونجا مرافب کارهاش باش

جومونگ میاید دیدن سوسونو و میگه میخوم برم با قبله مالگال حرف بزنم و ازشون کمک بگیرم سوسونو هم میگه بیا بریم که منم هستمت .و دوتایی باهم همراه با ماری و بقیه راه میوفتن

شب اتراق میکنند و سوسونو از جومونگ میخواد که جریان سفر اکتشافیش به هیون و اطراف رو بگه که جومونگ چیزی نمیگه سوسونو هم میگه اصلاً تقصیر من که هر چی توی دلم بود بهت گفتم ، نباید میگفتم تا توی کف بمونی جومونگ هم خنده اش میگیره و جریان هئ موسو و ماموریت خطیرش در مورد نجات آواره ها و پس گرفتن سرزمین اجادیشو میگه که شروع جنگ براش حتمی و لازم الاجراست .اوته هم دورادور گوشه ای از حرفهاشون رو میشنوه

فردا صبح به محل مورد نظر میرسند و اول تمرینات چادر نشینها رو نگاه میکنند و از مهارتشون کف بر میکشند

جومونگ سر میزه مذاکره میشنیه و به رییس مالگال که اسمش بک سانه حرف میزنه و میگه شما برامون بجنگید تا بهتون زمین بدم بک سان هم میگه جمع کنیم ببینم همه زمینهای اطراف مال منه زمین میخوام تو سرم بزنم

جومونگ میاد بیرون جریانو میگه سوسونو میگه میخواستی زیره به کرمان ببری اونها زمین میخواند چه کار برای این که صحر نشین نیست بزار من باهاش حرف بزنم تو بلد نیستی

سوسونو با بک سان به توافق میرسه و اون هم قبول میکنه که بهشون نیرو و اسب بده

یومی یول هم درگاه خداوندی جدیدو توی گیرو افتتاح میکنه و بعد از مراوده با خدایان لوگوی جدید که پرنده سه پاه رو روی پارچه میکشه و میده برای جومونگ ببرن تا ازش مراقبت کنه

سوریونگ بهش میگه هنوز هم به فکر بویو هستی اونها انداخت بیرون که یومی یول میگه بویو پیروز شه بهتره تا هان .چون بویو الان داره مطابق اهداف جومونگ پیش میره از الان باید براش دعا کنیم

گونگ سون نامه یانگ جو رو برای تسو میاره که یانگ جو بهش میگه خودت هم میدونی که ما پیروز میشیم تو هم ته دلت به جنگ راضی نیست تو شاه بعد از این هستی یه کاری نکن که به ضررت تمام شه

جومونگ و سوسونو در مورد حرکت دشمن و کارهای انجام شده حرف میزند که سایونگ میگه باید جلوی رسیدن آذغوفه و نیروهای کمکی به جیم بون و ییم دون رو بگیریم تا احتمال پیروزیمون بیشتر بشه .همین موقع ماری میاید اونجا و نامه یومی یولو به جومونگ میده که نوشته این لوگو جدیده که برات کشیدیم از این به بعد برات دعا می کنیم

جومونگ میره پیش گوموا ( که معلوم نیست از الان برای چی زره پوشیده) و جریانو میگه که میخواد قبل از راه افتادن سپاه اصلی یه سپاه ببره و جلوی رسیدن تدارکات دشمن به ییم دون و جون بون رو بگیره و همون حرفهای سایونگ رو روی نقشه بهش میگه که گوموا هم قبول میکنه

جومونگ هم به رفیقهاش میگه نفرات ورزیده رو انتخاب کنید که قرار بریم یه حمله بسیار استراتژیک بزنیم

نارو هم برای تسو خبر میاره و میگه میخواند یه جایی جلوی افراد یانگ جو در بیان ولی نمیدونم کجا تسو هم میگه برو سریع هیون تو و به یانگ جو بگو .نارو که اوضاع رو جنگی میبینه غیرتی میشه و میوفته به التماس ، میگه الان این دیگه خیانت به کشور محسوب میشه منو بکشید و این کارو بهم نگید تسو هم میگه بلند شو ببینم تو هم وطن گرایت برامون گل گرده برو هیچی نمیشه ما پیروزیم خدیان با مانند

افراد برای رفتن آماده میشند و گوموا میاد بهشون روحیه میده و میگه حواستون باشه با استراتژی برین جنگ نه با تراژدی باید سالم برگردین که لازمتون دارم

جومونگ هم به همراه سپاه راه میوته که میبینه سوسونو برای بدرقه اش اومده و تا میبیندش دوباره جو میگیردش

http://peyman.parsiblog.com/



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , , ,

خلاصه قسمت بیست و نهم سریال افسانه جومونگ (29)

خب در آخر قسمت 28 فرستاده ی ساچول دو سر قاصد بویو رو به پادشاه داد و گفت ساچول دو حتی یک نفر رو هم نمی فرسته.گوم وا هم خیلی عصبانی میشه و میگه قبل از اینکه به چین حمله کنم سر تمام سران ساچول دو را از گردنشون جدا می کنم.بعد هم به هیوک چی میگه ارتش رو آماده کن.وزرا هم میگن نه آروم باشید این کار رو نکنید.بویو نباید دچار جنگ داخلی بشه.درست نیست بدون حمایت ساچول دو به جین اون و ئیم دون حمله کنیم. 

 

 

 

 

PardisFun.Com

 

بعد اویی ماری و هیوپ بو پیش جومونگ میرن و بهش میگن اگه ساچول دو نیروی کمکی نفرسته یعنی در جنگ دچار مشکل میشیم؟جومونگ هم در جواب سکوت می کنه.

 PardisFun.Com

 

ندیمه ی ملکه هم به ملکه میگه با این تصمیم ساچول دو وزیر ها و افسران جرئت مخالفت با عالیجناب رو پیدا کردند.بعد تسو میاد و با ملکه کمی حرف می زنه.

 PardisFun.Com

 

PardisFun.Com

یونگ پو هم پیش جومونگ میره و بهش میگه چرا سران ساچول دو چنین کاری کردند؟حالا باید چه کار کنیم؟حمله به جین اون و ئیم دون کشک بود؟تسو از راه میرسه و میگه معلومه.جنگ تموم شد.بعد هم به یونگ پو میگه باید باهات حرف بزنم.

 PardisFun.Com

PardisFun.Com

PardisFun.Com

 

 

 

بعد تسو در اقامتگاهش بعد از اینکه کلی فحش به یونگ پو داد و تحقیرش کرد بهش میگه میتونی بری.

 

PardisFun.Com 

بعد جومونگ پیش مادرش میره و یوها جومونگ رو کمی نصیحت میکنه.

PardisFun.Com 

PardisFun.Com

PardisFun.Com

 

 

در کارگاه آهنگری رییس آهنگرها نامه ای به یکی از اونها میده و میگه این از طرف حکمران رسیده.اون طرف هم بعد از خوندن اون فورا نامه رو در آتش می اندازه.

 

PardisFun.Com 

سایونگ هم به سوسانو میگه زدن سر فرستاده ی امپراطور توسط ساچول دو علامت بزرگیه.این بحران بزرگی برای آینده ی بویو میشه.شاهزاده جومونگ و پادشاه گوم وا کار خطرناکی کردند.اگه درست تصمیم نگیرند جنگ داخلی قبل از چین بویو رو نابود میکنه.سوسانو هم میپرسه اونها باید چه کار کنند؟سایونگ هم میگه چاره ای ندارند جز اینکه یک قدم عقب بکشند.در این شرایط نمیشه تامین کننده ی تدارکات جنگی بشیم.بعد سوسانو میگه راهی هست بتونم کمک کنم؟سایونگ هم میگه میدونم نسبت به شاهزاده جومونگ چه احساسی دارید اما ما باید به اندازه ی گلیممون پامون رو دراز کنیم.

PardisFun.Com 

بعد جومونگ پیش پادشاه میره و گوم وا بهش میگه من باید چه کار کنم.جومونگ هم میگه من تجربه اش رو ندارم.من هر کاری شما گفتید می کنم.من حتی حاضرم سر سران ساچول دو را برای شما بیارم.بعد گوم وا میگه میتونم با غلبه بر سران ساچول دو مشکل رو حل کنم ولی بدون ساچول دو من هیچ قدرتی ندارم.باید حوصله به خرج بدم و سران رو متقاعد کنم.جومونگ هم میگه باید زود تصمیم بگیرید.ممکنه فرصت حمله رو از دست بدیم.

 PardisFun.Com

 

بعد جومونگ با ماری و هیوپ بو میره تا اوضاع شهر رو بررسی کنه که رییس مهاجرهایی که در سفرش به هیون تو نجاتشون داده بود رو میبینه.بعد جومونگ ازش میپرسه چرا به پایتخت اومدید؟رییس مهاجر ها هم میگه شنیدیم بویو می خواد با جین اون و ئیم دون وارد جنگ بشه.اومدیم در این جنگ شرکت کنیم.بعد اویی میاد و جومونگ رو دم در دروازه ی ورودی قصر میبره.(در اونجا عده ای جمع شدن که خواستار دیدار پادشاه اند.)بعد جومونگ پیش گوم وا میره و به اون میگه ارتش قدیمی دامول جمع شدن می خوان با شما حرف بزنند.بعد پادشاه پیش اونها میره و همه میگن ما در خط مقدم جنگ با چین می جنگیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

PardisFun.Com

PardisFun.Com

PardisFun.Com

PardisFun.Com

PardisFun.Com

بعد پادشاه در حضور همه میگه ساچول دو از فرمان من سرپیچی کردند و فرستاده من رو کشتند.ما با ارتش مرکزی وارد جنگی میشیم.وزرا هم دوباره مخالفت می کنند.بعد پادشاه میگه این قدر بی پروا نیستم که جنگی رو شروع کنم که عاقبت می بازم.حتما پیروز میشم.از این بعد هرکسی با من مخالفت کنه از سر راه بر میدارم.بعد به ماوریونگ میگه نظر قصر پیشگویی چیه؟ماوریونگ هم میگه من به تصمیم شما اطمینان دارم و برای پیروزی شما دعا می کنم.

 PardisFun.Com

بعد ملکه هم خیلی عصبانی شده و بی پروا میگه باید دیوونه شده باشه.بعد هم به تسو میگه دیگه چاره ای نداریم.کسی که دیوونه شده صلاحیت فرمانروایی رو نداره.

PardisFun.Com 

پادشاه به جومونگ و هیوک چی میگه اگه با ارتش مرکزی وارد جنگ بشیم به رزمایش و تاکتیک خوبی احتیاج داریم.بعد به هیوک چی میگه شما برید و تجهیز ارتش رو سرعت بدید.بعد به جومونگ میگه افراد داوطلب رو جمع کنید و ارتشی رو با مهاجرین و ارتش قدیمی دامول تشکیل بدین

 PardisFun.Com

یونگ پو که پیش دوچی رفته دوچی بهش میگه بی خیال جنگ شو.یونگ پو هم میگه اشتباه می کنی.پدرم و جومونگ چرا باید وارد جنگی بشن که مطمئنا شکست می خورند.بعد هانگ دان مسئله ی قمار رو وسط میکشه و میگه بعضی اوقات نمیشه انتخاب کرد که زوجه یا فرد.در اون لحظه باید بازی رو متوقف کرد.بعد دوچی میگه حق با هان دانگه.شما باید جنگ رو متوقف کنید.

 PardisFun.Com

یون تابال به سوسانو میگه بهت اجازه دادم تدارکات جنگی رو تامین کنی ولی حالا دیگه بهت اجازه نمیدم.من نمیتونم تو رو به جنگی بفرستم که نمیدونم آخرش چی میشه.

 PardisFun.Com

شب آهنگرها مخفیانه به قصر نفوذ می کنند.جومونگ هم صدای اونها رو میشنوه.بعد پیش پادشاه میره و بهش میگه جون شما در خطره باید اینجا رو ترک کنیم.در راه با آهنگرها رو برو میشن و جومونگ با اونها درگیر میشه.بعد از اینکه جومونگ چند تا از اونها رو کشت گوم وا هم به یاد روزهای جوانیش میره و یک نفر از آهنگرها رو میکشه.بعد از اینکه همه کشته شدن پادشاه به جومونگ میگه ببین اینها کی هستند.در همین موقع تسو یونگ پو نارو اویی ماری و هیوپ بو از راه میرسن.بعد دوباره پادشاه میگه ببین اینها کی هستند.بعد از بررسی، جومونگ میگه آهنگرهای کارگاه آهنگری هستند.

PardisFun.Com

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

PardisFun.Com

PardisFun.Com

PardisFun.Com

 PardisFun.Com

PardisFun.Com

PardisFun.Com

PardisFun.Com

PardisFun.Com

PardisFun.Com

ملکه هم با شنیدن حمله ی آهنگرهایی که تسو آورده بود میگه مزخرفه .....وزیر دربار میگه.ممکنه جونش رو از دست بده.

PardisFun.Com 

بعد پادشاه در حضور تمامی وزیران تسو رو مورد بازپرسی قرار میده و بعد کمی درباره ی جنگ با چین حرف میزنه و بعد جومونگ رو مسئول بازجویی از تسو میکنه و دستور میده تسو رو زندانی کنید.

PardisFun.Com

 

 

 PardisFun.Com

PardisFun.Com

بعد سایونگ میاد و به یون تابال و سوسانو خبر حمله به پادشاه توسط آهنگرها رو میگه.یون تابال میگه با این اشتباه احمقانه ی یانگ جونگ، گوم وا از دوراهی خلاص داد.سایونگ میگه این باعث نمیشه ساچول دو سرباز هاش رو بفرسته؟یون تابال هم میگه نمی دونم باید صبر کنیم.بعد سوسانو میگه اگه ساچول دو سربازهاش رو بفرسته میذاری تامین کننده ی تدارکات جنگی باشم؟یون تابال هم میگه مقدمات کار رو آماده کن.

 

PardisFun.Com 

بعد سوسانو به سایونگ میگه من تنها از عهده ی اداره ی گروه تجاری بر نمیام.پیغامی به گیره بفرست و از گیه پیل و اوتائه بخواه برگردند.بعد سوسانو میگه چه بلایی سر شاهزاده تسو میاد؟سایونگ میگه .....با این اتفاق ساختار قدرت قصر زیر و رو میشه.موقعیت شاهزاده جومونگ هم بهتر میشه.سوسانو میگه حتی این قدرت هم کافی نیست.....

 

PardisFun.Com 

PardisFun.Com

در گیرو با پیغامی از طرف بویو خبر حمله ی آدمکش ها به یومی داده میشه و گیه پیل و اوتائه به بویو فرا خونده میشن.

 

PardisFun.Com 

PardisFun.Com

موپال مو هم داره سعی میکنه تا شمشیری بسازه تا از شمشیر چین محکم تر باشه.

 

PardisFun.Com 

PardisFun.Com

در بویو جومونگ داره از تسو بازجویی میکنه....بعد جومونگ به تسو میگه به اشتباهات اقرار کن و از عالیجناب طلب بخشش کن.بعد از اونجا میره.موقع خارج شدن ملکه به اونجا میاد و میگه اومدم تسو رو ببینم.جومونگ هم ممانعت میکنه.ملکه هم عصبانی میشه و سیلی محکمی به جومونگ میزنه.جومونگ هم میگه لطفا برگردید.

 PardisFun.Com

PardisFun.Com

PardisFun.Com

 

 

 

 

بعد ملکه پیش پادشاه میره ولی گوم وا اجازه ی ورود بهش نمیده.ملکه هم بدون اجازه وارد میشه.و میگه تسو هیچ ربطی با حوادث اخیر نداره.چرا اینقدر نسبت به اون بی رحم هستید؟تسو پسر شماست و اون همیشه نسبت به بی توجهی شما ناراحت بوده.هیچ دلیلی نداره زندانی باشه.لطفا آزادش کنید.پادشاه هم میگه برگرد.ملکه میگه اگه آزادش نکنید خودم این کار رو میکنم.پادشاه هم فریاد میزنه و میگه فکر می کنی نمی دونم بیگناهه.فقط بخاطر تو و سران ساچول دو بهش سخت میگیرم.حالا برو.

 

یونگ پو هم دوباره پیش دوچی رفته و کمی با دوچی حرف میزنه....

PardisFun.Com 

در هیون تو یانگ جونگ وقتی خبر کشته شدن آهنگرها و دستگیری تسو حسابی عصبانی میشه.بعد پیغامی به جین اون و ئیم دون میفرسته تا آماده ی جنگ بشن.بعد به خدمتکارش میگه نیروی کمکی جمع کن و به جین اون و ئیم دون بفرست.بعد سول لان میاد اونجا و میگه جنگ با بویو اجتناب ناپذیره؟یانگ جونگ هم میگه این طوری به نظر میاد.بعد سول لان میگه شنیدم شاهزاده تسو دستگیر شده.بخاطر نامزدیش با منه؟یانگ جونگ هم میگه نه....

 

 

 

 

یوها هم بعد از مدتی فکر کردن به دیدار ملکه میره . بهش میگه من شاهزاده تسو رو آزاد میکنم ولی باید قولی به من بدید.کاری کنید سران ساچول دو در حمله به جین اون و ئیم دون همکاری کنند.

 

PardisFun.Com 

PardisFun.Com

بعد یوها به جومونگ میگه به عالیجناب بگو تسو بی گناهه.در عوض تسو رو متقاعد کن در صف اول با چین بجنگه.

PardisFun.Com 

جومونگ هم پیش تسو میره و راضیش میکنه در جنگ شرکت کنه.

PardisFun.Com 

بعد جومونگ در حضور همه به پادشاه میگه تسو بیگناهه.بعد میگه از شما تقاضایی دارم.تسو میخواد در صف اول حمله به جین اون و ئیم دون باشه.گوم وا هم قبول میکنه.بعد گوم وا میگه من جومونگ رو به عنوان فرمانده ی محافظهای پیشاهنگ منصوب می کنم.تسو و یونگ پو هم باید به اون کمک کنند.

 

http://peyman.parsiblog.com/



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , , ,