قسمت هفتاد و ششم : سوء قصد
جومونگ و دارودسته میرسن دم دروازه قصر که نارو هم خلع سلاحشون میکنه و میبردشون داخل . تسو هم میاید استقبالشون که بعد از تبریک و این حرفها جومونگ میگه قبل از شرکت تو مراسم باید باباتو ببینم و مراتب احترامم رو بهش نشون بدم
خبر به ملکه میرسه اونهم شوکه میشه و میخواد سریع بلند بره پیش تسو که دچار عارضه قلبی روحی میشه
جومونگ میره پیش گوموا که اونهم بهش میگه مگه مغز خر خوردی پا شدی اومدی اینجا نگفتی تسو بکشدت جومونگ هم میگه من خودم به اندازه ای که از اومدن به اینجا ترسیدم تا حال تو جنگهام نترسیدم ولی لازم بود بیایم چون میخوام گوگوریو با بویو متحد شه دشمنی ما فقط به نفع هانیهاست گوموا میگه الان تسو شاهه هر چی میخوای بگی برو بهش بگو چون من هم حرف اونو قبول میکنم جومونگ میگه شما باهاش حرف بزن چون تنها راه نجات بویو اتحاد با ماست
تسو هم با وزیرها جلسه میزاره تا در مورد جومونگ تصمیم گیری کنن وزیر جین یونگ میگه باید یه کاری کنیم چون هوانگ جا کیونگ هم داره میاد و اگه جومونگ رو اینجا ببینه رسماً دشمن هان میشیم وزیر بو به تسو میگه باید سیاست به خرج بدیم اومدن جومونگ برای شرکت تو مراسم خودش افتخار بزرگیه الان هم اتحاد با گوگوریو برامون بیشتر نفع داره تا با هان تسو هم میگه ای درسته و در همین اثنا نارو میاد اونجا و خبر بد شدن حال ملکه رو به تسو میده
تسو هم سریع بلند میکنه میره بالا سر مامانش که حکیم باشی طبق معمول میگه من که نفهمیدم علت بیماریش چیه شرمنده ام تسو هم به چونگو میگه برو ماوریونگ رو بگو بیاید ببینم چه خاکی تو سرم باید بکنم تو این وضعیت
جومونگ توی قصر قدم میزنه که سولان میبندش و به هائوچن میگه نگاه کن قاتل بابام چطور داره راست راست جلوی چشم راه میره من تا این جومونگو نکشم آروم نمیشم
جسا و ماری به جومونگ میگن انگار از ما خوششون نیومده اگه بکشمون دستمون به جایی بند نیست بهتره برگردیم جومونگ میگه اصلاً حرفشو نزنید که من تا با تسو حرف نزنم برنمیگردم اویی میگه پس بهتره سواره نظامون رو لب مرز مستقر کنیم تا حساب کار دستشو بیاد و بترسن جومونگ میگه لازم نیست الان همه نگاهها و توجه به قصر بویوه و همه میدونن من برای چی اومدم تسو بچه نیست که بخواد توی این وضعیت سرمو زیر آب کنه اینقدر موج منفی از خودتون بیرون ندیدن
جومونگ برای هوا خوری میاد بیرون که از ترس اینطور دورشو میگیرن بیرو میاد پیشش میگه اخه برای چی اومدین اینجا اومدین تو مملکت دشمن که تحقیرمون کنن جومونگ میگه دیگه از این حرفها نزنی اینجا زادگاه منه و از اینجا بنیان گوگوریو رو شروع کردم دشمن ما هانه که دلشون میخواد با بویو دشمنی کنیم بیرو هم میگه حالا که اینطوره من میخوام تو مسابقه زرمی شرکت کنم و از داشته هام رونمایی کنم
سویا هم دوباره رو به کار کردن میاره که مادر توبوک میرسه و بهش میگه ول کن کار کردن رو قراره مراسم تاجگذاری بگیرن و از همه قبیله های دور و اطراف برای شرکت تو مراسم اومدن حتی پادشاه گوگوریو هم اومده و الان تو قصر بویوه سویا تا اینو میشنوه ته دلش خالی میشه .لوکیشن هم همون خونه دوچی مرحومه
یوری هم با اسم سانگ چان توی مسابقه زرمی اسمشو مینویسه که همون موقع بیرو هم برای ثبت نام میاد اونجا و یوری وقتی میفهمه بیرو کیه سریع از اونجا جیم میزنه
نارو خبر رو به تسو میرسونه اونهم میگه یکی از بهترین افرادت رو بفرست تو مسابقات شرکت کنه یه وقت بیرو برنده نشه آبرمون کم و زیاد شه
همین موقع ماوریونگ میاد اونجا و به تسو میگه مامانت از دست جومونگ به این حال روز افتاده تا وقتی جومونگ نره همش انرژی منفی برامون پخش میشه و من هر چی دعا میکنم فایده نمیکنه
یونگ پو هم از غم روی کار اومدن تسو حسابی زده تو کار مشروب و از این حرفها که ماجین قضیه اومدن جومونگ رو بهش میگه یونگ پو هم تو همون وضعیت برق از کله اش میپره و میگه خاک بر سرمون شد چرا زودتر نگفتی و سریع بلند میکنه میره سر راه جلوی هوانگ رو میگیره و میگه دیر رسیدی جومونگ اومده بویو تا با تسو پیمان ببنده هوانگ میگه من فکر کردم این همه راه اومدی استقبالم اومده که اومده من الان نامه امپراطور از چانگ ان رو برای تسو اوردم چون داریم برای جنگ با گوگوریو آماده میشیم اگه اینطور باشه سر راهمون یه سری هم به بویو میزنیم
خبرهای بویو به گوگوریو هم میرسه و اونهام نگران جومونگ میشن و میگن بهتره زره پوشهامو رو ببریم لب مرز مستقر کنیم یون تابال میگه برای این کار اجازه جومونگ لازمه سوسونو هم میگه جومونگ اگه میخوست با خودش سواره نطام میبرد اون اینطوری رفته تا به همه بگه نیتش خیر بوده و با زبان کار رو پیش ببره
با اومدن جومونگ به بویو شاه ها و رییس قبایل هم از فرصت استفاده میکنن و برای دیدن جومونگ و گذاشتن قرار ملاقات برای همکاری چند جانیه میرن پیشش
نارو هم متوجه موضوع میشه و به تسو میگه همه قبایل برای دیدن جومونگ صف کشیدن و انگار کسی به فکر شرکت تو مراسم نیست همین موقع هوانگ هم وارد قصر میشه و همون اول کار نامه امپراطورشو رو میده به تسو و میگه بیا بچه شر درست نکن و با ما متحد شو تسو میگه بزار من شاه بشم اونوقت خودم یه خاکی تو سرم میکنم هوانک میگه همین الانش هم تو شاهی حواستو بده اگه با گوگوریو متحد شی اون موقع با ما طرفی
جومونگ و هوانگ توی قصر گذروشون بهم میخوره هوانگ میگه میبینم که شاه شدی صبر کن همین روزهاست که بیام خودت و کشورتو نابود کنم و تلافی اون موقع رو تو جونت در بیارم جومونگ هم میگه گرد خاک نکن ببینم برو فکر چاره بشه چون ممکنه همون بلا ایندفعه توی لیادونگ (یودونگ)سرت بیاد تا دیر نشده کاسه کوزت رو جمع کن برو چانگ ان که هوانگ حسابی هویج میشه
مسابقه مقدماتی هم شروع میشه و یوری در حال نبرد کردنه و بیرو که به لطف گردن کلفتی به دورهای بعد صعود کرده میاید مبارزات رو نگاه میکنه و متوجه یوری میشه و میگه این بابا همونیه که اون شب میخواست منو بکشه موگول و اویی هم که این روزها بدجور قدرت چشمشون رو کور کرده میخوان برن بکشنش که بیرو میگه تو کشور غریب کولی بازی در نیارید آبرمونو میبرید و میره به یوری میگه خوب گیرت اورم ولی دلم میخواد تو مسابقه آخر سرت تلافی کنم پس سعی کن به دور آخر برسی
بدین ترتیب اینها هم روحیه میگیرن و رقیبهاشون رو یک به یک شکست میدن و هر دو تا شون به دور فینال میرسن
بیرو جو میگیردش و به جومونگ میگه دور آخر قراره در حضور همه مقامات و خانواده سلطنتی برگزار بشه من هم میخوام برنده بشم و برای گوگوریو افتخار کسب کنم که جومونگ خوشش میاد
بول چون هم میره پیش نارو و میگه نفرمون تو مسابقه شکست خورد که داد نارو در میاد و میگه خاک بر سرتون پس حال جواب تسو رو چی بدم بول چون میگه طرفی که به مراحله نهایی رسیده خودش اهل بویوست
یوری هم میره پیش سویا و میگه من رسیدم به دور آخر و باید در برابر همه مقامات و خانواده سلطنتی با بیرو شاهزاد گوگوریو مبارزه کنم که دل سویا هری میریزه پایین و شب هم بالا سر یوری اشکهاش در میاد چون جومونگ قراره مبارزه پسر خودشو ببینه
فردا صبح مراسم تاجگذاری برگزار میشه و تسو رسماً به عنوان شاه بویو منصوب میشه . در حاشیه مراسم چند نکته جالب توجه وجود داره که یکیش نشستن هوانگ کنار دار و دسته گوگوریوست و اینکه از هر قبیله برای هر کدوم یه صندلی گذاشته شده ولی جومونگ اینها پنج شش تاشون رو صندلی نشستن تازه به جز یه ردیف ایستادههاشون .یه وری شدن پوز یونگ پو هم از یه محور دیگه قابل توجهه
ملکه هم خیلی دلش میخواد بره مراسم تاجگذاری تسو اما ناشو نداره و میگه خدا این جومونگ رو به زمین گرم بزنه که اون توی مراسم شرکت کرده ولی من تو مراسمی که سالها منتظرش بودم نمیتونم شرکت کنم
بعد از مراسم گوموا به تسو میگه حال که باز نشست شدم میخوام بقیه عمرمو برم بین مردم زندگی کنم تسو هم میگه کجا میخواید برین بمونید اینجا کمکم کنید که گوموا میگه تو دیگه بزرگ شدی نیاز به من نداری فقط یه چیز میخوام بهت بگم که بدردت میخوره سعی کن کینه و تنفرت از جومونگ رو از بین ببری و تصمیمی بگیری که نفع بویو باشه
روز مسابقه فینال هم فرا میرسه و مردم برای دیدن مسابقه وارد قصر میشن مادر توبوک هم میره پیش سویا و میگه نمیخوای بری مسابقه بچه اتو ببینی و دستشو میگیره میبره قصر که سویا پاشو به قصر میزاره سنگینی فضای اونجا میگیردش
نارو هم جریان مسابقه فینال رو به تسو میگه و تسو هم میگه دلم میخواد بیرو ببره اونوقت من میدونم و تو
مسابقه با حضور تسو و همه برگزار میشه و یوری با یه شمشیر میاد وسط و بیرو هم با یه چوب بلند که با هم درگیر میشن آهنگ سکانسهای مبارزه هموسو گذشته میشه و بیرو که جو مسابقه بشدت گرفتش حسابی حمله میکنه و همه رو به خودش امیدوار میکنه
سویا هم که برای تشویق یوری اومده چشمش به جومونگ میوفته و اشکهاش در میاد در همین اثنا جومونگ هم سویا رو از بین جمعیت میبینه که اصلاً دیگه مسابقه از یادش میره و اویی و هیوبو رو میفرسته دنبال سویا ولی سویا که متوجه شده سریع صحنه رو خالی میکنه
اما اونطرف در مبارزه بیرو خیلی مستعدانه حمله میکنه تا اینکه یوری که خودشو پیدا کرده شمشیر رو میبره بالا و چنان میزاره پشت شمشیر که چوب بیرو میشکنه و تا میاد کاری کنه یوری با همون سبک و سیاق سابق میزنه تنگ سینه اش دو متر پرتش میکنه رو زمین و برنده میشه در نتیجه جومونک آبروش میره و تسو حسابی خوشحال میشه هوانگ هم اول جو گیر میشه دست میزنه ولی بعد به خودش میاد
بعد از مسابقه بیرو از جومونگ معذرت خواهی میکنه جومونگ هم میگه تو کارت خوب بود اون طرف مقابل کارش خیلی درست بود بیرو میره و هیوبو و اویی میان میگن سویا رو پیدا نکردن و تواهم برش داشته
اونطرف تسو هم یوری رو خصوصی دعوت میکنه براش مشروب میریزه و میگه امروز تو منو بعد از مدتها خوشحال کردی و بعدش به نارو میگه یوری رو ببره تو گارد سلطنتی
هوانگ و یونگ پو در مورد ملاقات تسو و جومونگ و دردسری که ممکنه بوجود بیاد حرف میزن که یونگ پو میگه حالا که جومونگ و افرادش خلع سلاح شدن بهترین موقع است که سرشو زیر آب کنیم تا مشکل از ریشه حل بشه
جومونگ و تسو با هم ملاقات میکنن و تسو میگه فکر کردی راهتون دادم و از تون پذیرای کردم درخواستتو قبول میکنم من میخوام بدون کمک تو بویو رو بسازم جومونگ هم میگه خوب برو با هانیها متحد شو تا بیام با هر دوتاتون بجنگم دالت همینو میخواد تسو میگه تو بیخود میکنی منو تهدید کنی جومونگ میگه شر درست نکن من اگه میخواستم همین الان هم میتونستم بهتون حمله کنم بهونه کم دارم پدرم و مادرمو کی کشته اما من به خاطر هدفم کینه هام رو رها کردم و میخوام شماها باهام متحد شین این به نفع خودتونه
در حاشیه این ملاقات روبه رو شدن دارو دسته جومونگ با ناور هم قابل توجه که اونها حسابی به نارو فخر میفروشن چون یه زمانی زیردستش بودن و الان چی شدن
یوری به مامانش میگه این هم از ورود به قصر حالا باید چه کار کنم سویا هم بهش میگه باید بری قصر زن دوم شاه گوموا پای یکی از ستونهاش یه خنجر شکسته قایم کردم برو اون پیدا کن بیار تا بهت بگم چه کار کنی
یوری هم شب جستجو رو شروع میکنه و اول از همه میره به قصری که جومونگ توش اقامت داره . بیرو هم میبیندش و میگه اومدی فضولی اونهم بهش میگه نه من تازه واردم گم شدم بیرو هم از فرصت استفاده میکنه و میگه راستی بهم بگو چرا اونشب منو نگشتی یوری میگه نمیدونم اشتباه کردم بیرو بهش میگه تو منو شکست دادی چون هردمبیل تمرین کردی ولی من اصولی و مرحله به مرحله تمرین میکنم چند وقت دیگه که تمرین کنم شکستت میدم
ماری و جسا به جومونگ خبر ملاقات تسو با هوانگ رو بهش میدن و میگن اگه با اونها پیمان بنده چی اونوقت کی امنیت ما رو تضمین میکنه جومونگ میگه من حرفهام با تسو زدم و باهاش اتمام حجت کردم الان هم تا اینجا میخوام از فرصت استفاده کنم برم کوهستان چان مو با آرمانهای بابام تجدید میثاق کنم آماده شین
وزیر بو هم به تسو میگه چی شد چه کاره ای تسو میگه همه مقامات میخوان که با گوگوریو متحد شم خودم هم موندم باید بیشتر فکر کنم ناور هم میاد اونجا و میگه جومونگ میخواد بره کوهستان چان مو تسو میگه بزارید
نارو هم از بین اونهمه افراد به یوری ماموریت میده که دنبال جومونگ بره و گزارش کار رو بهش بده .خبر به یونگ پو هم میرسه و اونهم به هوانگ میگه الان وقتشه که سر جومونگ رو زیر آب کنیم و هوانگ دوباره عقلشو میده دست یونگ پو
فردا صبح هم جومونگ همه دار و دسته رو برمیداره میره کوهستان چان مو و مراتب احترام رو به جا میاره و با آرمانهای پدرش تجدید میثاق میکنه یوری هم از دور همه چیو زیر نظر میگیره
جومونگ یاد خاطرات آموزشی و دوران خوبی که با هموسو داشته میوفته و یوری هم ریز به ریز حرکاتش رو زیر نظر داره که اویی شمشیرو رو میزار پس گردنش و میبردش پیش جومونگ
جومونگ هم بهش میگه تو رو تسو فرستاده یوری هیچی نیمگه و افراد جومونگ هم سریع نتیجه گیری رو میکنند و میگن تسو میخواد ما رو بکشه باید سریع برگردیم گوگوریو که بیرو میگه اگه قرار بود سرمون زیر آب بره این بابا تنها نمیومد جومونگ هم میگه بیرو راست میگه ولش کنید بره
یوری هم برمیگرده که تو راه میبینه افراد صورت پوشیده دارن میرن سر وقت جومونگ ، سریع برمیگرده بره بهشون خبر بده ولی دیر شده و با جومونگ در گیر شدن از اون درگیریهای که یکی چند تا بکش
لوکیشن درگیری همون جایی که دارودسته جسا اونجا بودن و جومونگ رفت سراغشون اینها نشون میده که لوکیشن کم اوردن!! .نکته بارز دیگه تعداد نفر به نفر هم مقایسه کنیم شش به یک هستن ولی از همین الان معلومه که به سرانجامی نمیرسن چون مردانه فقط از جلو حمله میکنن و کسی با نامردی از پشت کسی رو نمیزنه که بگن دو به یک کردن!!
یوری هم میرسه اونجا و میره کمک که معلوم نیست توی اون گیرو داد چطور خودشو به جومونگ میرسونه و برای اینکه از پشت همدیگه رو پوشش بدن به همدیگه تکیه میدن
برچسب ها : قسمت هفتاد و ششم(76) جومونگ,
قسمت هفتاد و پنجم : پیشنهاد اتحاد هدف سفر به بویو
در راستای اتفاقات افتاده جومونگ نامه ای برای فرمانروای اوکجه میفرسته و فرمانروا هم باهاشون همکاری میکنه و نظر به اینکه علم غیب در این فیلم نعمتی خداداستی همون اول نیروهای جانگ ریون میریزن خونه جانگ و دستگیرش میکنن اونهم نه به عنوان قاچاقچی بلکه به عنوان کسی که به کاروان گوگوریو حمله کرده! زره افسر گروه رو داشته باشین که هون زره قبلی نارو قبل از تبعید تسو به مقرر مرزیه
زیر دست یوری هم سریع جریانو به یوری و دوستش میده اونهام سریع میرن کافه به مامانهاشون میگن سریع کاسه کوزه رو جمع کنید که خاک برسر شدیم رفت و یوری هم به سویا میگه من احمق خلاف کردم باید سریع بزنیم به چاک سویا میگه چشمت کور شه باید مجازات شی تا یاد بگیری از این کارها نکنی یوری هم میگه من هر بلایی سرم بیاد حقمه ولی از این میترسم که برای تو اتفاقی بیوفته جون هر کی دوستداری بیا بریم از اینجا
جلسه محاکمه چانگ همراه با شکنجه زیر نظر اویی پیگیری میشه ولی جانگ اعتراف نمیکنه چون نمیدونه یونگ پو کی بوده البته به خاطر فیلم نامه که یوری و سویا باید اینجا رو ترک کنن و اتفاقات بعدی بیوفته همه این تحقیقات با اطمینان عجیبی پیگیری میشه!!
اما اونطرف جومونگ هم که با شنیدن اسم سویا دوباره داغ زن و بچه اش تازه شده ، یاد گذشته میوفته و حسابی میره تو خماری و طبق معمول چنین سکانسهایی از دور به پا همیشگی جومونگ کارشو اینجا هم انجام میده
اویی هم موگول و موکاک رو برمیداره و میره اتاق به اتاق کافه و خونه سویا رو دنبالشون میگردن که میفهمه زودتر از اونها فلنگو بستن
سوسونو که فهمیده جومونگ یه مرگیش شده (با اتکا به حس فضولیش ) هیوبو رو احضار میکنه و ازش جریان رو میپرسه هیوبو هم میپیچوندش و میگه ناراحتیش مال اینه که هنوز نتونسته راهی برای مطیع کردن اوکجه بدون جنگ پیدا کنه
اویی برمیگرده گوگوریو به جومونگ میگه فرماندار اوکجه با کمال میل متحد شدن رو قبول کرد مشکل حل شده جومونگ در مورد سویا میپرسه که اویی میگه تمام جانگ ریو و اطرفشو زیر و رو کردیم ولی نشد پیداشون کنیم لااقل اینطور فهمیدیم که اونها زنده اند و من خودم از زیر سنگ هم شده پیداشون میکنم
اویی میره بیرون و جومونگ دوبار میره سراغ لنگه کفش یوری (سیندرالا) و اشک میریزه
بیرو هم از اینکه تو سفر قبلی در برابر راهزنانها شکست خورده بود و آبروش رفته حسابی تمرین میکنه جومونگ هم که داغ بچه تو دلش تازه شده میاد اونجا و وقتی میبینه بیرو در برابر بوبونو کم نیورده خوشش میاد و میگه خیلی خوب پیشرفت کردی نترس اگه کارت خوب باشه دوباره میتونی اعتمادمو بدست بیاری
جومونگ سری هم به کارگاه میزنه که اونجو رو میبینه و به موپالمو میگه حالا که بیشتر وقتشو دوست داره اینجا بگذرونه یه کم بهش یاد بده چطور دل مردمو بدست بیاره چون شمشیر سازی تنها بدردش نمیخوره جومونگ از اونجا میره و موپالمو به موسونگ میگه دیدی چطور به اونجو نگاه میکردم از طرز نگاهش میشد فهمید چقدر ناراحته که یوری زنده نیست و باید بچه دیگران رو به فرزندی قبول کنه
ماجین خبر به خیط کشید شدن نقشه یونگ پو رو بهش میده و میگه ارتش اوکجه رییس چانگ رو گرفت و فهمیدن که کار افراد بویو نبوده تازه فقط این نیست نقشه ات باعث شد گوگوریو با اوکجه پیمان اتحاد ببنده یونگ پو که عصابانی شده میگه حالا لومون نداده باشه ماجین میگه نه بابا لااقل اینجا رو شانس اوردیم چون ما رو نمیشناخت
هوانگ منتظره تا یونگ پو برش کاری بکنه رییس چین هم بهش میگه هنگ این هم فتح شد رفت پی کارش ولی تو همینطور بی خیال اینجا نشستی بهتره به امید عموت نمونی چون اگه کاری نکنی امپراطور میندازت کنار
هوانگ هم یونگ پو رو صدا میزنه و بهش میگه پس چی شد تو که گفتی میخوای تنهایی جلوی گوگوریو رو بگیری این همه مدت چه کار کردی یونگ پو میگه یه طرحهایی داشتم ولی شانس که نداریم بهم خوردن یه کم دیگه صبر کن تا درستش کنم هوانگ هم میگه تو هم گرفتی ما رو دو روز دیگه از چانگ ان برام اخطار میفرستن اونوقت من خر عقلمو دادم دست تو
هوانگ اینبار خودش با یونگ پو بلند میکنه میره بویو تا با گوموا حرف بزنه ولی تسو میگه بابام مریضه طرفتون منم که یونگ پو دوباره هویج میشه و تسو هم با نگاهش میگه خودتی
جلسه درباری تشکیل میشه و هوانگ میگه جومونگ هنگ این رو گرفته و اگه دست رو دست بزاریم میاد سراغ ما و بعدش هم شما یونگ پو هم میگه بیا با ما متحد شو و اگرنه همون بلایی که سر هنگ این اومد سر بویو میاد تسو عصبانی میشه و میگه تو شلنگ لازم نکرده برامون نطق کنی فکر کردی مثل قبل بردارمی هر چی میخوای میگی ما همین الانش هم بلدیم چطور با گوگوریو کنار بیایم تو برو فکر خودت باش خورزوخان هم ختم کلام رو میگه و بهشون میگه گوگوریو به ما حمله نمیکنه اگه میخواست تو این مدت کرده بود زودتر شرتون رو کم کنید
اینها هم با پوز کش اومده میان بیرون و اینبار هوانگ به جای یونگ پو میگه یه روزی این تسو از کاری که امروز کرد پشیمون میشه و میره لیادونگ ماجین میگه نمیخوای بریم دنبالش یونگ پو میگه نه بابا دیگه هوانگ هم بدردمون نمیخوره همینجا بمونیم بهتره
سونگ جو جریان رو به گوموا میگه و گوموا هم وقتی میفهمه تسو جواب رد به هانیها داده میگه آفرین به پسرم معلومه دیگه بزرگ شده که غرور بویو رو حفظ کرده و سریع بلند میکنه بره جلسه دربار . نکته جالب در مورد رشد ریش اینکه کسانی که میان سال بودن و دوره پانزده ساله رو طی کردن دیگه ریششون رشد نکرده فقط سفید شده مثل گوموا و یون تابال و وزیر بو
تسو هم به مقامات میگه دیدین که چطور جلوی هانیها خالی بستم حالا باید یه برنامه بریزیم تا آبرمون نره حالا بگید ببینم چه کار کنیم که اگه گوگوریو خواست بهمون حمله کنه خاک بر سر نشیم ژنرال هوک چی میگه باید سربازهای پاداگانها رو ببریم لب مرز مستقر کنیم بقیه قصرها رو هم خالی کنیم و همه سربازهای گارد رو بزارم تو قصر اصلی تسو میگه خوبه و به وزیر خارجه جین یونگ میگه هر کسی از هر کجا اومد برای تجارت با آغوش باز ازشون پذبرایی کنید حتی اونهایی که با گوگوریو متحد شدن و به وزیر مالیات بول چون میگه جیره خانواده سلطنتی رو هم نصف کنید و بعد میگه حواستون باشه موقع جنگ همه چه خانواده اشراف و سلطنتی چه مردم عادی باید برای حفظ کشور تلاش کنن چون میخوام با کمک همه دوباره اعتبار بویو رو برگردونم
همین موقع که بحث این موضوع گرمه گوموا میاد اونجا میره رو منبره و میگه میخوام مطلبی رو بهتون بگم خواهشن نه نیارین تصمیم گرفتم تاج تخت و زمام امور کشور رو بسپارم به تسو و به وزیر بو میگه مقدمات کار رو فراهم کن تسو هم میگه اخه پدر جان شما زنده اید من چطور شاه شم گوموا میگه نه تو با این کار امروزت نشون دادی که مرد شدی من هم کم کم باید برم کنار
وزیر بالگوئه هم خبر رو به ملکه و سولان میرسونه و ملکه که بالاخره به عرش الهی رسیده از خوشحالی چند سال جوانتر میشه و سولان هم نمیدونه چطور خوشحالی کنه
خبر به جومونگ میرسه و میگن گوموا با اختیار خودش اینکارو کرده جومونگ هم سریع جلسه رو راه میندازه و سوسونو میگه این مدت به خاطر شاه گوموا ما کاری به کار بویو نداشتیم(یعنی چون قدرت دارن باید همه جا رو بگیرن البته خدا خر رو شناخت که شاخ بهش نداد و اگرنه سوسونو بود به اونجا هم حمله میکرد) ولی الان که تسو سر کار اومده موضوع فرق میکنه که همه آینده نگری رو در صدر کار قرار میدن و میگن بهتره قبل از اینکه تسو دوباره حال و هوای حمله به سرش بزنه و با هانیها متحد شه ما پیشدستی کنیم و تا سرشون گرمه کارشون رو تمام کنیم جومونگ هم با شنیدین این حرفها اعصابش خورد میشه
یوری و مادرش و رفقا در حال ترک اوکجه اند که بین راه استراحت میکنن و مادر رفیقش گوش پسرشو میگیره میبره یه گوشه و میگه خاک بر سرت کنن که به خاطر یوری تو همچین دردسری نندازیمون اگه دفعه دیگه با یوری ببینمت من میدونم و تو یوری هم متوجه موضوع و دردسرهای بوجود اورده میشه که میره پیش مادرش میگه مثلاً خیر سرمون میخواستم زندگیمون رو از این رو به اونرو کنم ولی از اونرو به این رو شده و اینطور توی دردسر افتادی بعدش هم میزنه اون کانال و میگه راستی چطوریه که من بابا ندارم(شبیه سازی که نشده) اگه بابای داریم بگو حداقل بدونم کی بود چه کاره بود الان کجاست سویا میگه هنوز وقتش نشده بهت بگم صبر کن تا زمانش رسید بهت میگم برای همین هم بهتره بریم بویو زندگی کنیم چون اونجا چیزی هست که با اون میتونم بگم بابات کیه (خنجر شکسته جومونگ)
جومونگ که همچنان در خماری مونده بود با اون حرفهای وزیرها و مقاماتش در مورد بویو بیشتر افسردگی میگیره و به همین منظور سوسونو میره پیش جومونگ و میگه از حرف افسرها ناراحت نشو اونها نگران تو و کشورن ولی من خودم میدونم چه حسی نسبت به بویو داری جومونگ میگه اونها اینطور گفتن تازه خبر ندارن که میخوام توی مراسم تاج گذاری تسو شرکت کنم
هیئت وزیران در بویو تشکیل جلسه میده و وزیر بالگوئه که باید همیشه در اینجور مواقع یه ایده ژورنالیستی! از خودش در کنه میگه باید ترتیب یه جشن بزرگ رو برای تسو بدیم تا عظمت بویو برای همه روشن شه و از این حرفها که طبق معمول ژنرال هوک چی میزنه تو ذوقش و میگه مگه همین چند روز پیش خود تسو گفت که کشور وضعش خرابه نباید ریخت پاش کنیم وزیر بو هم میگه الان که وضعمون خرابه به صلاح نیست مراسم اونچنانی بگیرم چون خود تسو هم اینطور نمیخواد وزیر جین یونگ میگه من برای همه قبیله های دور و اطراف نامه فرستادم به نظرتون برای گوگوریو هم بفرستم وزیر بو میگه نمیخواد اونها که نمیان برای چی خودمون رو سبک کنیم
ملکه هم به تسو میگه حواست باشه ایندفعه داری شاه میشی دوباره مثل قبل گند نزنی به کشور آبرمون رو ببری تسو هم میگه ایندفعه فرق داره حواسم هست میخوام بویو رو سرافراز کنم و انتقام تو رو هم بگیرم ملکه میگه آفرین پسر خوب اگه میخوای برام انتقام بگیری باید گوگوریو رو نابودی کنی که تسو میمونه زیرش و چیزی نمیکنه
نظر به اینکه با شاه شدن تسو سولان ملکه میشه از همین الان ماوریونگ من باب عرض ارادت (پاچه خواری) به عنوان اولین نفر یه کادو برمیدار میره دیدن سولان ، سولان هم همون اول طاقچه بالا میزاره میگه خوب حالا بگو چی میخوای ماوریونگ میگه این شوهرت و پدرش این سالها خیلی به معبد محبت داشتن و مثل اینکه جدیداً قرار درشو گل بگیرن برای همین همه کاهنها التماس دعا دارن سولان هم مغرورانه نگاه میگنه و میگه که اینطورهاست
یوری و همقطاریهاش تو بویو تاب میخورن و تصمیم میگیرن دیگه دور کارهای خلاف رو خیط بکشن و در مورد پیدا کردن کار فکر میکنن که پارچه نوشته های روی دیوار رو میبینن توش نوشته به مناسب تاجگذاری تسو مسابقه مهارتهای رزمی گذاشته شده و هر کی اول شه یه جایزه و یه پست دولتی از دست خود شاه میگیره رفقا هم هندونه رو میزارن زیر بغل یوری و میگن بیا کار بهتر از این تو حتماً در میای
یوری برمیگرده خونه که میبینه دوباره مامانش ولو شده رو زمین که میبردش داخل و ازش پرستاری میکنه .سویا هم حالش بهتر میشه و به یوری میگه خیلی دلت میخواد باباتو ببینی بهت بگم که بابات هنوز زنده است و برای اینکه بتونی بهش ثابت کنی پسرشی نیاز به یه نشونه داری که من اونو تو قصر بویو قایم کردم الان هم نپرس که من اونجا چه کار میکردم وقتی پیداش کردی همه چیو بهت میگم .یوری هم میاد بیرون و عزمشو برای برنده شدن در مسابقه حسابی جزم میکنه و به دوستاش میگه میخوام تو مسابقه شرکت کنم
جومونگ تو جلسه دربار موضوع سفر به بویو رو مطرح میکنه که همه بشدت مخالفت میکنن و اویی اصلاً میگه مگه از رو جنازه من رد شی جومونگ هم میگه حرفهاتون رو زدین حالا گوش کنید من چی میگم من میخوام برم اونجا تا با تسو حرف بزنم و قبل از اینکه با هانیها متحد بشه بهش بگم بیاد با ما متحد بشه اینطوری هم قدرتمون زیادتر میشه و هم دیگه لازم نیست باهاشون وارد جنگ بشیم و در ثانی رویای من و پدرم برای بیرون کردن هانیها تحقق پیدا میکنه بیرو هم در میاد میگه حالا که شما میرید من هم میخوام باهاتون بیام جومونگ هم قبول میکنه و امور مملکت رو میده دست یون تابال و سوسونو
نماینده ها و فرستاده ها از قبایل دور و اطراف بویو برای شرکت در مراسم میان وزیر بو و بقیه هم ازشون استقبال میکنن که خبر میرسه جومونگ هم برای شرکت در مراسم وارد بویو شده وزیر بو هم سریع میره پیش تسو و میگه جومونگ خودش برای شرکت در مراسم بلند کرده اومده حالا چه کار کنیم تسو هم فکرهاشو میگنه و میگه راهشون بدین و به گرمی ازشون استقبال کنید تا خودم بیام
جومونگ و دارو دسته وارد بویو میشن و میرن سمت قصر . مردم هم برای دیدن میان تو مسیر که یوری هم میاد بین جمعیت و جومونگ رو نگاه میکنه که یدفعه جومونگ هم چشمش یوری رو میگیره و به اون خیره میشه
برچسب ها : قسمت هفتاد و پنجم(75) جومونگ,
قسمت هفتاد و چهارم : توطئه ای برای تحریک گوگوریو
پانزده سال از داستان میگذره و یوری که برای خودش مردی شده با سویا در یکی از دهکدهای اوکجه (کشوری مستقل) زندگی میکنه و نظر به اینکه پسر کو ندارد نشان از پدر با اتکا به قدرت شمشیری زنی که بهش ارث رسیده برای خودش یه گروه تشکیل داده و به صورت پاره وقت برای یه قاچاقی به نام چانگ کار میکنه و با همین جوانی سرگروه چند تا مرد بزرگتر از خودش شده . به همن منظور شب یوری با چند نفر نمکهای قاچاق شده رو مییرن سر قرار تا آب کنن طرف هم وقتی میبینه یوری و زیردستهاش بچه اند دبه در میاره و همون اول سی سکه میزنه تو سر مال یوری هم کم نمیاره و میگه گیر مأمورها بیوفته هم نمیفرشم و میاد بره که درگیر پیش میاد یوری هم داشته های خودشو رو میکنه و بیشتر افراد طرف به درک پیوند میخورن طرف هم مجبور میشه معامله رو قبول کنه
سویا هم تو این مدت همه اش به خاطر بزرگ کردن یوری کار میکرده و چند ماه اخیر برای در اوردن خرج درس خوندن یوری تو یه کافه کار میکنه و از اونجایی که ضعیفه مریضی هم گرفته و خون بالا میاره (اوج مریضی که دیگه امیدی به درمان نیست در این فیلم ) و به صاحب کارش که مادر رفیق یوریه میگه به بچه ام چیزی نگی میزنی تو رشدش
یوری و همقطاریها میرن پیشش رییسشون به نام چانگ پولها رو تحویل میدن و حقوقشونو رو میگیرن که یوری به کمبود حقوق اونجا هم اعتراض میکنه رییسه هم میگه جهنم حداقل بیا تمام وقت برام کار کن تا بکنمت دستیار خودم یوری میگه تا همینجا هم کافیه دیگه اگه خواستم همچین ریسکی بکنم مگه خودم چلاغم بیام زیر دست تو .یوری میماد بیرون و یه مقدار از پولو میده به زیردستش تا بین افراد پخش کنه و خودش هم ای اینکه برای چند نفر اشتغال زایی کرده خوشحاله
در کافه یکی از مشتریها که حسابی مست کرده رفته تو نخ سویا و میخواد ببردش که یوری از راه میرسه و حال طرف رو جا میاره و دست مامنشو میگیره و با خودش میبره.البته یوری قیافه اش نه به باباش رفته نه مامانش بیشتر شبیه سولان شده تا سویا!! (مخصوصاً از لحاظ دماغ)
بین راه هم با احساس بزرگی که بهش دست داده میگه من برای خودم مردی شدم تو برای چی کار میکنی اخه درس میخوام بخونم چه کار و داروهایی که خریده رو میده بهش و میگه تو دیگه لازم نیست کار کنی سویا هم ناراحت میشه و میگه دوباره رفتی طرف کارهای خلاف من اینهمه جون کندم تا تو طرف این راهها نری یوری هم میگه ولمون کن بیا بریم
میرم به گوگوریو که تغییرات در اونجا بیشترین حجمه کارو داره .جومونگ شاهیت گوگوریو رو میگذرونه و با اتکا به قدرت سلاحها و سوار نظامش حسابی برای خودش و گوگوریو قدرت جمع کرده ولی در آخرین جنگ طی یه معجزه زخمی برداشته (وقتی دیگه زره فولادی پوشیدن براش افت داره همین میشه) و دکتر هم با استفاده از چاقوی استریل( داغ شده) میخواد زهر رو در بیاره جومونگ هم با خوردن مشروب کتفشو به تیغ جراحی میسپاره .نکته جالب در این قسمت رشد پانزده سال ریشه مردهاست که میشه گفت همون رشد یه ماه ما ایرانیهاست!!
بعد از عمل از هیوبو که فرمانده گاردش شده سراغ لشکرش که برای گرفتن هنگ این فرستاده رو میگیره و میگه اگه نیومدن اتفاقی براشون افتاده و میخواد خودش با اون حال بلند کنه بره کمکشون که ماری میاد میگه لشکر برگشته
اونهم سریع میره استقبالشون که اویی فرمانده کل ارتش و بقیه میان اونجا و خبر موفقیت آمیز بودن عملیات با کمترین تلافات رو بهش میدن جومونگ خوشحال میشه سوسونو هم میگه من هم به مناسبت این موفقیت ترتیب یه جشن رو دادم
اونجو پسر دوم سوسونو هم که همراه با دادشش به واسطه پسر نداشتن جومونگ شازده گوگوریو شده علاقه به کارهای فنی داره و رو به ساختن شمشمیر میاره که به توفیقی هم نمیرسه رییس پیل هم میاید با موپالمو میبردشون برای ضیافت
ضیافت شروع میشه و همه گل میگن و گل مینشون و حسابی بهشون خوش میگذره که اویی در میاد میگه عجب جنگی کردیم چقدر این سلاحها به کارمون اومدن موپالمو هم میگه اونجو توی این کار خیلی بهم کمک کرد که همه ابنطوری نگاه میکنن از جمله جومونگ و سوسونو ،جومونگ هم میگه خیلی خوبه ولی برای ساختن سلاح آهنگر زیاد داریم بهتره بری سمت ساخت وسایل کشاورزی
سایونگ میگه چند وقته این اوکجه ایها برامون دور برداشتن و به پایگاههای مرزیمون حمله میکنن بهتر نیست بهشون حمله کنیم و اونجا رو هم بگیریم جومونگ میگه من میخوام بدون جنگ اونجا رو مطیح خودم کنم برای همین اول یه گروه تجاری میفرستم اونجا تا ببینیم اوضاع چه جوریهاست که همین موقع بیرو پسر اول سوسونو میاد داخل و میگه رهبری گروه رو بدین به من ، من هم میخوام تو آینده کشور سهم داشته باشم که همه از جمله سوسونو مخالفت میکنن ولی جومونگ قبول میکنه
دوباره ایل و طایفه سوسونو با خود سوسونو جلسه میگیرن و گیر میدادن به اینکه چرا جومونگ میخواد بیرو که قراره شاه بعدی کشور بشه رو به همچین سفری بفرسته و سعی میکنن منصرفش کنن ولی بیرو عزمشو حسابی جزم کرده کوتاه نمیاد تا اینکه یون تابال میاد اونجا و میگه بزارید بچه ام میخواد بره مرد شه و به سوسونو میگه خودت یادت نیست چطور مردت کردم اگه نزاری همچین سفرهایی بره بچه ننه بار میاد
جومونگ هم که دلش برای گذشته ها تنگ شده به هیوبو میگه بره اویی و ماری رو بیاره تا به یاد روزهای خودمونیشون با هم مشروب بزنن تو رگ بعدش جومونگ میگه این سالها حسابی قوی شدیم و حالا وقتشه که یکم یکم فکر جنگ با هانیها باشیم و همه شون رو به کل از خاکمون بیرون کنیم اویی هم دوباره جو میگیردش و میگه من میرم فلان میکنم و از این حرفها جومونگ هم میگه حالا من یه چیزی گفتم راستی همه ازدواج کردن رفتن سر خونه زندگیشون هیوبو هم که نمیتونه ازدواج کنه فقط سر تو بی کلاه مونده میخوام برات آستین بالا بزنم اویی هم میگه من همین طور به تو خدمت کنم راضیم خواهشن ما رو قاطی مرغها نفرست .جومونگ هم میگه پس خوب امشب میخوام همه خاکی باشیم تا صبح می بنوشیم
سویا هم شب تو رختخواب یاد مراسم عروسی جومونگ و سوسونو میوفته و گریه اش میگیره
همونطور که هوانگ جا کیونگ تو قسمت قبل گفته بود (پانزده سال پیش) فرماندار یودونگ از فرمانداریهای هان تو خاک کره شده و یونگ پو هم با کمک اون حسابی برای خوش برو بیایی راه انداخته خلاصه در راستای قلمرو گستری گوگوریو خبر فتح هنگ این رو به هوانگ میدن ، استاد چن هم میگه اینطور که اینها پیش میرند دو روز دیگه لیادونگ هم میگیرن و بعدش میان سراغمون هوانگ هم میمونه که چه کار کنه یونگ پو بهش میگه حالا اینها بماند صد رد صد مقصد بعدیشون اراضی شمال اوکجه است ولی تو همه چیو بسپارش به من تا بهت بگم
و بعد به ماجین میگه یه کم از مال و ثروتمون جمع کن بریم بویو چون الان که بویو تو بدبختی گرفتار شده وقتشه برم اونجا و بهشون نشون بدم من چه کاره ام
در بویو هم هنوز گوموا مریضه و روز به روز حالش بدتر میشه حکیم هم بعد از معاینه به تسو و وزیر بو میگه من که ازش قطح امید کردم شما امیدتون به خدا باشه ماوریونگ هم میگه من شب و روز براش دعات کردم ولی فایده نمیکنه وزیر بو میگه فایده نداره باید برای چاره اندیشی جلسه بزاریم که همین موقع نارو خبر ورود یونگ پو به بویو رو میده
یونگ پو وارد قصر میشه و همون اول میزن در مسخر کردن و به ماجین میگه ببین کشور به چه روزی افتاده روز به روز داره بدتر میشه اما من دیگه نمیزارم اینطور شه که سر راه ملکه میاد استقبالش و بعد از سلام علیک و احترام کامل و احوال پرسی داییش در مورد بارش میپرسه یونگ پو شروع میکنه طاقچه بالا گذاشتن و میگه من از مال و منال خودم ده هزار تا سکه نقره غذا و هزار تا سکه طلا ابریشم اوردم تا به بویو کمک کنم ماجین هم میگه تازه اینها که چیزی نیست شازده یکی از بزرگترین بازرگانان چانگ آن شده طوری که مایحتاج دربار هان رو تامین میکنه همین موقع تسو هم میاد اونجا و میگه تو چه کارهه مملکتی داری اونجا برای خودت عورد میایی یونگ پو هم میگه من شازده بویو ام و اومدم با کمکهای مالیم ناکارامدی بعضیها رو درست کنم ملکه که هم که میبنیه اوضاع داره خراب میشه میگه برو سری به بابات بزن حالش خوب نیست
یونگ پو میره بالا سر باباش و تا وضعشو میبینه میگه خدا بگم تسو رو چه کار کنه که شما تو این وضع افتادین گوموا هم میگه اینها رو ولش کن خودت خوبی اونجا چه کار میکنی یونگ پو میگه من مسئول روابط تجاری دربار هان شدم و میخوام با ثروتم به بویو کمک کنم
هائوچن خبر اومدن یونگ پو رو به سولان میده اونهم اسم یونگ پو رو وارد لیست سیاهش میکنه و میگه پس حواست باشه اگه خواست برای تسو دردسر درست کنه باید از سر راه برش داریم چون من تمام امیدم اینه که تسو شاه بشه
جلسه دربار تشکیل میشه و یونگ پو به تسو میگه جومونگ روز به روز داره قلمرو کشورشو اینطرف اونطرف هل میده و تنها راهی که میشه جلوشو گرفت اینکه دوباره بویو با هان متحد شه و جلوش در بیان تسو میگه حتماً تو با این قیافت میخوای برامون وساطت کنی یونگ پو میگه بله فکر کردی من کم الکی ام اگه بخوای خودم میرم پیش امپراطور هان و باهاش حرف میزنم تسو هم میگه لطف تو همیشه مایه دردسرمونه من خودم هوای بویو رو دارم تو شلنگ هم لازم نکرده بخوای این بین ثروتتو به رخمون بکشی سریع شرتو کم کنم ببینم یونگ پو که حسابی هویج شده هم عصبانی میشه و طبق معمول میگه بعداً تاسف میخوری که چرا ...
یوری میره به کافه مادر رفیقش که میبینه سویا دوباره داره اونجا کار میکنه و میاد اعتراض کنه که زیر دست چانگ میاد میگه بیا رییس کارت داره اونهم بدون توجه به مخالفت سویا میره
چانگ هم اونها رو میبره بیرون شهر تو جنگل پیش یونگ پو که اونهم یه صندوق پر از لباس سربازهای بویو میده به چانگ و میگه بده تنشون کنن یوری هم هر چی میپرسه اون بابا کیه چانگ میگه به تو مربوط نیست فقط کارو بکن
و شب هم سر راه کاروان گوگوریو که بیرو و سایونگ و چان سو قرار بود ببرن مرز اوکجه کمین و تا میرسن بهشون حمله میکنن .یوری هم حسابی گرد و خاک میکنه و حتی یه چشمه از حرکت پدر بزرگش هموسو رو هم به اجرا میزاره
تا اینکه یوری و بیرو بهم میرسن ولی بیرو کم میاره و یوری هم بعد از اینکه زخمیش میکنه میخواد کارشو تمام کنه که چان سو میاد کمکش ولی اونهم کتکو میخوره
یونگ پو هم که به خیال خودش آتش جنگ بویو و گوگوریو رو روشن کرده خیلی رازی میاد و از دور اوضاع رو بررسی میکنه
بیرو و بقیه با خفت و خواری برمیگردن گوگوریو و به جومونگ میگن سرباهای بویو سر راه حسابی خفتمون کردن
در همین رابطه جلسه ای تشکیل میشه و همه که بشدت احساسی شدن به جومونگ میگن این بویوایها انگار این چند سال که بهشون حمله نکردیم تنشو میخواره و الان بهترین موقع برای حمله کردنه.البته سوسونو با اینکه ملکه شده برای حفظ روحیات قبلیش در این جور جلسات حضور فعالی داره (از بعد عقده ریاست و قدرت طلبی )
اما جومونگ که هیچوقت احساس بر عقلش غلبه نمیکنه موضوع رو ارجاع میده به شورای تخصصی و به ماری و جسا میگه اخه آکیوها اونها که از ما میترسن برای چی باید با لباس رسمیشون بهمون حمله کنن که ما دستشون رو بخونیم اول باید بفهمم که جریان چیه شاید توطئه ای کرده باشن و قرار میشه اویی بره مرز اوکجه شمالی و ببینه قضیه از چه قراره
یونگ پو هم که به خیال خودش همه چی بر وفق مرادش پیش میره به چانگ یه حق الزحمه گزاف میده و میگه حواست باشه که اگه کسی اصل موضوع رو فهمید انوقت این پولها خرج کفن و دفن خودت و افرادت میشن
اویی و موگول و موکاک میرن مزر اوکجه و سر صحنه حادثه مشغول بررسی میشن و سر تیرهای ساخت هانیها رو پیدا میکنن موکاک میگه ممکنه کار ارتش اوکجه باشه که از هانیها کمک گرفتن خلاصه میرن اوکجه تحقیق کنن
که از قضا میرن همون دهکده ای که یوری و سویا توش زندگی میکنن و میفهمند ارتش اوکجه این طرفها نیومده و کار خود هانیهاست و دارن برمیگردن که اویی سویا رو تو راه میبینه و میزاره دنبالش ولی با اینکه سویا خیلی اروم قدم میزنه اویی تو راه گمش میکنه
اویی برمیگرده گوگوریو و به جومونگ میگه کار ارتش بویو نبوده جومونگ هم میگه حدسم درست بود هانیها پشت قضیه اند باید برای شاه اوکجه نامه بنویسم اویی میخواد بره که جریان سویا رو به جومونگ میگه و میگه مطئنم خودش بود ولی گمش کردم
برچسب ها : قسمت هفتاد و چهارم(74) جومونگ,
قسمت هفتاد و سوم : تأسیس گوگوریو
بعد از فتح هیون تو و پیدا شدن گنجینه های سه گانه زمینه برای تشکیل کشور فراهم شده و جومونگ هم پی رو همین مطلب برای افراد حرف میزنه و میگه باید اول از همه قانون اساسی برای کشور پیدا کنیم پس لازمه قانونهای اساسی بقیه کشورها رو بخونیم و یاد بگیریم .البته همه رزه فولادهاشون رو در اوردن و همون زره های قبلی که شبیه جنس کیسه برنج (کنفی) پوشیدن (خفتان پوشیدن)
در همین احوال رییس قیبله یومون از قبایل تحت سلطه بویو برای ملحق شدن به جومونگ میان گیرو که جومونگ بهشون میگه حالا که بویو وضعش خراب شده اومدین سراغم حتماً وقتی ما هم وضعمون خراب شد مثل آب خوردن ولمون میکنید میرید یه جای دیگه طرف هم میگه نه ما از نسل چوسان هستیم و حالا که فهمیدیم شما وارث گنجینه های مقدس هستین ما هم میخوایم برگردیم به اصل و ریشه خودمون و تا آخر بهت خدمت کنیم جومونگ هم که حقیقت رو میفهمه میگه روم سیاه که اینطور گفتم قدمتون رو چشم خودم
سوسونو هم میاد به قصر جدیدی که ساختن و یاد حرفهای چان سو و سایونگ میوفته و ناراحت میشه که چه باید بکنه
سایونگ هم به جای اینکه بره سراغ تحقیق و مطالعه قوانین میاد پیش یون تابال و میگه درسته که همه قبول کردن جومونگ شاه بشه ولی به نظر شما این درسته اخه یه غریبه بیاد شاه ما بشه این نظر من نیست ها همه رییسها هم همین نظر رو دارن درسته که سر اون نفر جر و بحث دارن ولی همشون میخوان یکی از خود ما شاه بشه نه کسی از نژاد ما نیست (زیاد خواهی هم حد داری حالا که جومونگ کمکشون کرده و قلمرو رو وسیع میبینن طمع میکنن یادشون نیست قبلاً به همین چند تا دهات جولبون راضی بودن)
و بعدش با ماری و جسا مشغول مطالعه میشن که جسا میگه قوانین هانیها هم بد نیست سایونگ میگه قوانین چوسان رو ول کردین رفتین سراغ قوانین بیگانه ها همین چند تا قانون چوسان برامون کافیه بقیه اشو کدخدامنشانه حل میکنیم ماری میگه درسته ولی میخوام قانونی بچینیم که مثل قانون بویو بویو نشه مقامات از قدرتشون سوء استفاده کن و و هر کاری خواستن بکن(نگرانی از طمع کاری و زیاده خواهی جولبونیها در آینده کاری گوگوریو)
همین موقع موکاک میاد اونجا و میخواد حرف بزنه که سایونگ خودش میفهمه مزاحمه میره بیرون و موگاک میگه این روزها رییسها بدون هماهنگی با فرمانده مرتب برای خودشون جلسه میزارن و از این حرفها جسا هم برو تو کارشون سرک بکشی ببینم چه غلطی میخوان بکنن
در قصر بویو هم حکیم باشی سلطنتی با دستیارش که با سولان ملاقات داشته برای گوموا دارو میاره و دستیاره هم سم رو ریخته توی دارو که وقتی سونگ جو قاشق نقره رو میزنه توش اثرش معلوم نمیشه و گوموا هم دارو رو میخوره .بول چان هم برای سونگ جو خبر میاره که سولان ناراحتی روحی داره و دکتر دیدنش برای همین بود ولی سونگ جو که شک کرده به حکیم میگه سمی هست که با قاشق نقره نشه اثرشو فهمید طرف هم میگه یه نمونه اش هست اگه میخوای باید بری تو چین پیدا کنی
حکیم خیانتکار هم میره پیش سولان و خبر رو بهش میده اونهم میگه خوبه همینطور هی سم بریز تو دارو شاه تا بمیره
ملکه هم که نگران یونگ پو شده دوباره دست به دستمال میشه و میگه کاش حداقل ازش میپرسیدم کدوم خراب شده ای میره وزیر بالگوئه میگه نترس ما که از این شانسها نداریم همین که زنده رفته بهتر از اینکه اینجا بمونه و همدیگه رو بکشن تسو هم میاد اونجا که ملکه چیزی نمیگه و وزیر بالگوئه میگه دادشت از اینجا رفته ملکه هم میگه من گفتم بره تا دوباره مثل سگ و درویش به هم نپرین تسو هم میگه چرا گذاشتنی بره من اون موقع عصبانی شدم یه دستوری دادم نمیخواستم که بکشمش حالا کجا رفته ملکه میگه نمیدونم من به خاطر تو و بویو گفتم بره تو هم باید ببخشیش
یونگ پو هم هر چی مال و منال داره بار میکنه و از بویو میزنه بیرون و نمیدونه کجا بره ماجین بهش میگه حالا که اینهمه سرمایه برداشتی بریم چانگان اونجا بهتر میتونی پیشرفت کنی و زمینه برگشتت رو فراهم کنی یونگ پو هم میگه جهنم بریم اونجا
موکاک هم در تحقیقاتی که میکنه متوجه ملاقات های مشکوک چی ریانگ و ینگ تاک با سونگ ینگ و بقیه رییسها میشه و شب با عملیات چریکی میره پشت در اتاقشون که با چان سو و سایونگ نتیجه مذاکرات رو میگن و میفهمه که موضوع این ملاقاتها در مورد پادشاهی گوگوریوست چان سو هم متوجه گوش وایسو (استراق سمع کننده )میشه و میزار دنبالش که موکاک فرار میکنه
و میره قضیه رو بقیه میگه که طبق معمول اویی جوش اولیه رو میاره و میگه باید تا جومونگ نفهمیده و ناراحت نشده خودمون دست به کار شیم موگول هم میگه باید کاری کنیم تا ننداختنمون بیرون موکاک هم میگه سوسونو خودش هم نخواد زیر دستهاش نمیزارن جومونگ شاه شه خلاصه ماری میگه شما خواهشن هیچ کاری نکنید تا بهتون بگم
موسونگ هم که معمولاً در اینجور مواقع حتماً باید فلسفه و نظری بده به موپالمو میگم فکرشو بکن ما گیرو رو نجات دادیم و با جولبون متحد کردیم هیون تو رو هم گرفتیم حالا میخوان بندازمون بیرون باید جوابشنو بدیم موپالمو میگه تو با این حرفهات بیشتر برای آینده مون ضرر داری تا کارهایی که اونها میخوان بکنن
جومونگ هم بی خبر از ماجرا پارچه نوشته زرده گوگوریو رو نگاه میکنه که ماری و جسا میان اونجا و نتیجه مطالعات در مورد قانون اساسی بقیه کشورها رو به جومونگ میدن و بعدش میرن سر اصل مطلب که افراد سوسونو میخوان اونو بیارن سر کار ما هم باید قبل از اونها یه کاری بکنیم جومونگ که به طرز عجیبی عصبانی شده سرشون داد میزنه و میگه این بود هدفی که ما داشتیم مگه ما به خاطر قدرت جنگیدیم که حالا نگرانش باشیم ما با جولبون هم قسم شدیم برای من فرقی نمیکنی که سوسونو شاه بشه یا من شما که کله کنده های افرادم هستین وای به حال بقیه بلند شین برین که نامیدم کردین
اوناهم میان بیرون که بقیه جریان رو میپرسن جسا هم میگه چیه نشنیدین چقدر خفتمون داد . جلسه ای هم گذاشته میشه و اویی و موگول میگن ببینید جومونگ چقدر نیتش خیره ولی زیر دستهای سوسونو اینطور طمع قدرت کردن ماری هم میگه بهترین کار اینکه زیر نظرشون بگیریم ببنیم چی میشه
در بویو هیئت وزیران تشکیل جلسه میده و همه در مورد حال گوموا و عواقب کار میگن که خورزوخان میگه حال شاه خوبه شما هم لازم نکرده نگران چیزی باشین که من خودم حواسم هست نبینم کسی جو رو متشنج کنه
سونگ جو به وزیر بو قضیه سمی بودن داروهای گوموا رو میگه اونهم دارو رو میبره پیش تسو و میگه این داروی بابات سمیه خودت موضوع رو جمع کن که هر کی پشت ماجرا باشه همه به تو شک میکنن
سولان که همه جانبه میخواد تسو رو بر تخت بنشونه میره پیش ماوریونگ و میگه پیشگویی کن ببینم این شوی ما کی بر تخت پا می نگارد اونهم میگه حالا که شاه زنده است ولی انگار بیماره و هینطور پیش بره مجبوره جاشو بده به تسو سولان میگه هو کی بره این همه راه تا این رویه طی شه هم من مردم هم تو بزار چند ماه دیگه تسو شاه شد میفهمی که من چه کارم همین موقع هائوچن میاد اونجا و میگه تسو باهات کار داره
تسو هم اون حکیمه رو دستگیر میکنه و سولان هم تا میبیندش اول رنگش میپره و خونسردمیگه خبری شده تسو میگه از رنگت که پریده معلومه که خبری شده و میگه نارو طرف رو بکشه بعدش به سولان میگه من دلم نمیخواد برای شاه شدن بابامو بکشم اگه دفعه دیگه از این بلند پروازیها بخوای برامون بکنی من میدونم و تو
دارودسته جولبونیها که با سنجیدن اوضاع حسابی آینده نگر شدن جلسه میگیرن و میگن حالا سوسونو خر شد تعارف زد جومونگ پرو چرا قبول کرده اینطور نمیشه باید سوسونو رو روی تخت بیارم و اگرنه بعداً دستمون از همه چی کوتاه میشه همین موضع سوسونو میاد اونجا و میگه چشم روشن جلسه برای همچین موضوعی گرفتین هنوز چند روز از پیروزیمون تو جنگ نگذشته این حرفهای دشمن شاد کن رو میزنید برای اینکه یه کشور حسابی بزنیم یه آدم درست و حسابی و لایقی مثل جومونگ میخوایم فقط جومونگ!! سایونگ هر چی میگه خر نشو حالا تو ملکه شو ارتش دامول هم داشته باش سوسونو میگه همون که گفتم حرف اضافه هم نباشه
سوسونو میاد بیرون که سایونگ میگه من برای خودت اون حرفها رو زدم رییس پیل هم میگه ما برای آینده گیرو مگه کم زحمت کشیدم مگه کشته ندادیم اگه تاج و تخت رو بدیم به جومونگ پس بیرو و اونجو چطور شاه بشن زحمات تو چی میشه
سوسونو که درمونده میشه میره پیش باباش و میگه من فکر کردم ناسلامتی اینها حرف منو قبول میکنن بهشون بگم خودم خواستم جومونگ شاه شه ولی اینطور آبرمو رو بردن حالا میگید چه خاکی تو سرم کنم یون تابال میگه قدرت دوست و آشنا نمیشناسه و نمیشه کاریش کرد
چی ریانگ و سایونگ و بقیه که بی خیال موضوع نشدن تو حیاط دور هم جمع میشن تا یه فکر اساسی بکن و رییس پیل میگه اگه جومونگ شاه شه منو توی قبر هم بزارن گریه میکنم که اویی و موگول و هیوبو از اونجا رد میشن میشنون و هیوبو به رییس پیل میگه از شما دیگه انتظار نداشتم خوبه که ما جونمون رو کف دست گذاشتیم جولبون رو گرفتیم و هیون تو رو فتح کردیم سایونگ میگه دست شما درد نکنه من از تو انتظار نداشتم یعنی ما هیچ کمکی توی این راه نکردیم خلاصه این انتظار نداشتنها از همدیگه ادامه پیدا میکنه تا اینکه ینگ تک گول هیکلشو خورده شمشیر میکشه و موگول هم دست به شمشیر میبره همین موقع جومونگ میاد اونجا و میگه خوبه بزنید همدیگه رو تیکه تیکه کنید شاید خنک شین و بعد از دعوا کردن موگول میگه همه رو برای جلسه خبر کنید میخوام برم رو منبر
خلاصه همه جمع میشن طوریکه جای نشستن برای همه نیست (مهمیت جلسه) جومونگ هم طی یه سخنرانی بشدت حماسی و جانگدازانه از همه بابت این اتفاقات عذر خواهی میکنه که فقط از اون طرفیها سوسونو معذرت میخواد و جومونگ ادامه میده و میگه من نمیخوام شاه گوگوریو بشم خیالتو راحت چون نه پدرم دنباله همچین چیزی بود و نه من برای این مورد اینهمه جنگیدم هدف من فقط کمک به ساخت کشور گوگوریو و نجات پناهنده هاست دلم نیمخواد تو این راه کشته بدیم سوسونو هم هر چی مخالفت میکنه و میگه قرارمون یه چیز دیگه بود جومونگ کوتاه نمیاد و میره بیرون
سوسونو هم میره پیش جومونگ و میگه اگه اینطور ادامه پیدا کنه دردسرش از هانیها برامون بیشتره جومونگ میگه تنها راه حلش اینکه تو قدرت رو تو دست بگیری سوسونو هم میگه ولی خدایان و مردم تو رو میخوان حالا که اینطوریه من هم نمیخوام شاه شم
اما فکر اساسی رو یون تابال میکنه و به ماری و جسا میگه فایده نداره این دوتا که تاج و تخت رو به همدیکه تعارف میکنن و همینطور دست روی دست بزاریم سرپرستها دردسر درست میکن و به ماری میگه تو که میدونی این دوتا قبلاً همدیگه رو میخواستن پس حالا که تنها شدن باید دستشون رو تو دست همدیگه بزاریم اینطوری جومونگ شاه میشه و سوسونو ملکه ماری میگه ولمون کن ازدواج با قصد سیاسی اونهم تو همچین وضعی یون تابال میگه ول کن این حرفها رو تا من سوسونو رو قانع میکنم شما هم جومونگ رو قانع کنید ( میگن ریش سفیدها بدرد همچین جاهایی میخورن)
یونگ پو هم توی چانگ آن مستقر میشه (همون اتاقی که قبلاً گروگان بود ) که هوانگ جا کیونگ میاد دیدنش و میگه قراره فرماندار یودونگ بشم و میخوام هر طور شده پوز جومونگو به خاک بزنم که طبق معمول یونگ پو جو میگیردش و میگه من هم باخودت ببر تا دوتایی با هم این کارو بکنیم هوانگ هم قبول میکنه و میگه تو همینجا بمون خودم هواتو دارم یونگ پو هم طبق روال گذشته نمیدونه چطور تشکر کنه
ماری و جسا هم موندن چطور قضیه ازدواج با سوسونو رو به جومونگ بگن که بالاخره دلو به دریا میزن ولی دلشون غرق میشه چون جومونگ راهشون نمیده و مجبور مشین برن سراغ موپالمو
و بهش میگن جومونگ که ما رو راه نداد تو به عنوان بزرگتر برو بهش بگو موپالمو هم قبول نمیکنه و میگه جمع کنید ببینم مگه ازدواج بچه بازیه که یهویی بشه خلاصه هر طور هست موپالمو رو میندازن جلو تا با جومونگ حرف بزنه
اونطرف هم یونتابال با سوسونو حرف میزنه و با شرح وضعیت حالشون میگه تنها راه اینکه که با جومونگ ازدواج کنی سوسونو هم که همچین بدش نیومده میگه هنوز چله زن و بچه شو نگرفته نمیشه که یون تابال هم میگه این حرفها کدومه مگه یادت نیست یومی یول گفت شما دوباره بهم میرسید من هم همین کارو میخوام بکنم این ازدواج یه ازدواج معنویه
موپالمو هم یه ظرف مشروب میگیره دست و میره پیش جومونگ تا با هم اختلاط کنن و اول میزنه تو دوران جوانی و از این حرفها که بعد از تلطیف فضا میره سر اصل مطلب و میگه برای اینکه کارهای بزرگ بکنی و به هدفت بررسی لازمه ازدواج کنی کی بهتر از سوسونو جومونگ میگه هنوز زیاد بالا نرفتیم تو زدی اون در موپالمو میگه این ازدواج لازمه چون با این کار دعواها رو میخوابونی مگه نمیخوای کشور جدید رو تشکیل بدی جومونگ میگه میدونم کیها فرستادنت ولی نمیتونم بزار بنوشیم و خوش باشیم که موپالمو میگه بهترین راه همینه مطمئن باش سویا هم برای رسیدن به هدفت راضیه که ازدواج کنی تو که نمیخوای خون اونها پایمال بشه
و اما عکس العمل طرفین بعد از شنیدن این پیشنهاد که سوسونو به همون گوشه نگاری تو اتاق اکتفا میکنه والی جومونگ که میطلبه در همچین موقعی بره افق نگاری (از زمان امپراطور دریا) صبر میکنه صبح شه و بعدش با سرعت فشنگ میتازونه سمت همون رودخونه همیشگی و ...
وقتی برمیگرده میره قصر سری بزنه که سوسونو رو اونجا تنها میبینه و میره جلو که سوسونو بهش میگه تو بیا گوگوریو رو بنیان گذاری کن من هم با گروه تجاریم میرم کشورهای اطراف مثل قبل معامله میکنم جومونگ هم میگه تو سفرهاتو رفتی نیمخواد با سفر متحد برامون جمع کنی همینجا هم اینکارو میتونی بکنی اصلاً با من ازدواج میکنی هر چند که دیگه اون علاقه سابق رو نداریم ولی تنها راه حل مشکل ازدواجه حالا قبول میکنی که سوسونو قبول میکنه
خلاصه روز عروسی فرا میرسه و همون روز سویا که با هزار امید و آرزو از هیون تو فرار کرده بود وارد جولبون میشه و به یوری میگه میخوایم بریم پیش بابا اما وقتی میبینه همه مردم دارن میرن جریان رو میپرسه که بهش میگین امروز قراره جومونگ با سوسونو ازدواج کنه و گوگوریو تاسیس بشه سویا هم وقتی میشنوه اشکهاش در میاد
سوریونگ مقدمات مراسم رو شروع میکنه ، جومونگ و سوسونو هم وارد میشن و آیین مراسم رو به جا میارن .در این مراسم جای سوسونو و سویا عوض میشه و سویا هم با ناراحتی میاد اونجا و مراسم رو تماشا میکنه
جومونگ و سوسونو هم در برابر خدایان و همه سوگند میخورن که تا آخر در کنار هم باشن! و با تشکیل گوگوریو افتخار از دست رفته چوسان رو برگردونن .جومونگ رسماً شاه گوگوریو میشه و مردم براش هورا میکشن سویا هم وقتی حرفهای جومونگ رو میشنوه لبخند میزنه و به خاطر جومونگ و رسیدن به هدفش در تاسیس گوگوریو راهشو میکشه و اروم از اونجا میره
برچسب ها : قسمت هفتاد و سوم(73) جومونگ,
قسمت هفتاد و دوم : گنجینه های مقدس چوسان حامی کشور گوگوریو
بعد از موفقیت حاصل شده جومونگ و با همه افرادش وارد هیون تو میشه و مردم هم میان استقبالش این بین کسانی که نقش مستقیم آنچنانی در این جنگ نداشتن بیشتر از بقیه خوشحالن و دست تکون میدن
خلاصه مردم حسابی براشون هورا میکشن و جومونگ که تا حالا اینهمه آدم رو یکجا ندیده بشدت جو میگیردش و یه سخنرانی حماسی در این رابطه میکنه
ترتیب جشن هم داده میشه و حسابی به همه خوش میگذره
سوسونو هم میزنه تیریپ خاکی و میاد با بقیه که موپالمو براش مشروب میریزه و سوسونو هم برای اولین بار (توی فیلم)مشروب میره بالا که خوشش میاد
و بعدش چون بدنها گرم شده و می طلبه انرژی رو خالی کنن کار به رقص و پایکوبی کشیده میشه. موسونگ و موپالمو هم سوسونو رو میارن وسط گود و میگن تو هم یه اجرا برامون برو سوسونو هم برای خالی بودن عریضه یه چند تا دست میزنه
یون تابال هم میاد اونجا و وقتی میبینه سوسونو هم تو خوشحالی مردم سهیم شده اشکش در میاد و به سوسونو میگه هیچوقت تو عمرم اینقدر خوشحال نبودم همه اینها به خاطر زحمات توه بابا و میره سراغ نکته میلیون دلاری و میگه الان همه سرشون گرمه ولی فرداست که سر موضوع کی رییس باشه دعوا و خاله زنک بازیها شروع میشه سوسونو هم میگه نه بابا من حواسم هست چیزی نمیشه (بچه ست دیگه تجربه یون تابال رو نداره)
جومونگ و دار و دسته جداگانه برای خودش ضیافت گرفتن و به سلامتی هم میرن بالا و در مورد غیر ممکنهایی که ممکن کردن میگن جومونگ هم از همه قدرانی میکنه و میره بیرون
بعد از بیرون رفتن جومونگ موگول یاد مودوک میوفته و میگه الان وقتش بود که مودوک کنارم باشه هیوبو هم میگه راستی اینطوری مشروب خوردن که حال نمیده اویی هم فگنو میدازه و میگه سایونگ همینجاست بگیم بیاد بوی یوم که از ماجرا بی خبر میگه مگه بچه باز هم داریم اینجا ماری میگه هیوبو اونو دختر میبیندش تو پسر ببینش و حسابی حال هیوبو گرفته میشه
بوبونو که جومونگ فرستاده بودش دنبال زن و بچه اش بگرده میاد پیشش و میگه همه شهر رو گشتم ولی پیداشون نکردم همه اش تقصیر منه که اونها با خودم نیوردمشون جومونگ هم میگه خیلی دلم میخواد فراموششون کنم ولی چطور پسرم رو که هرگز ندیدم فراموش کنم اون چه شکلی بود بویونو میگه کوچیکیهاتو ندیدم ولی بزرگ شد حتماً مثل خودت میشد که اشک جومونگ در میاد
تسو هم با خفت و خواری همیشگی ناشی از همچین شکستهایی بر میگرده بویو که خودش حالی برای حرف زدن نداره و نارو قضیه مردن یانگ جو و شکست ارتش هان رو میگه
و طبق روال همیشه وزیر بالگوئه خبر رو به ملکه میرسونه و میگه بدبخت شدیم رفت اینطوری یه ننگ دیگه تو کارنامه تسو کنار قبلیها نوشته مشه که حالا این چیزی نیست جومونگو بگو که شاه میشه برامون
تسو که حسابی عصابی شده خدا رو بنده نیست و یه راست میره معبد (تیریپ ببر خشمگین) ماوریونگ میخواد جلوش بگیره که تسو بهش میگه من هیچی حالیم نیست میزنم میکشمت و میره لوحه یادگاری یوهوا میزنه زمین و میگه این آشغال رو بسوزید که تمام بدبختی ما از اینه
همین موقع گوموا میاد اونجا و میگه چیه دوباره چشم منو دور دیدی دور برداشتی و همه رو میفرسته بیرون و به تسو میگه زورت به جومونگ نمیرسه چرا میخوای تلافیشون سر اون مرده بدبخت در بیاری تو خجالت نمیکشی برای نجات خودت سربازهاتو ول کردی حالا اومدی اینکارها رو میکنی تسو میگه اره من شکست خوردم شما چی لوح مادر یه خائن رو اینجا نگهداشتین که همه اش موج منفی داره برامون شما اگه برای من و کشور ارزش قائلید ارتشو بدین من برم تا سرشون برای جشن گرمه جومونگ رو بکشم گوموا میگه تو آدم نشدی باید حتماً میمردی تا حساب کار دست بیاد که جومونگ چقدر قوی شده بزار کشورشو بسازه تو هم اگه بخوای لشکری کشی کنی من میدونم تو تسو هم میگه چشم ما روشن به همین راحتی قبول کردین که بویو نابود شه این کارهای شما بیشتر از شکست دلمو شکست ولی من نمیزارم شده با خدایان بجنگم گوموا ول میکنه میره و تسو میگه ما رو باش رفتیم با کی بجنگم نگو مشکل اصلی بابامون نه جومونگ
گوموا بیرون که میاد حالش بد میشه و خون میاره بالا
یونگ پو هم که تنها مدرک بی گناهیش رو پیدا کردن سویا میدونه چند نفر رو میفرسته تو هیون تو دنبالش بگردن که به سرانجامی نمیرسن یونگ پو میگه حالا برم بویو بگم برای چی با جومونگ مذاکر کردم و یاد هوانگ جا کیونگ میوفته که میگن اونهم وقتی داشته فرار میکرده گرفتنش و زندانیه یونگ پو هم میگه خوب بگید خاک بر سر من شد دیگه
یونگ پو مخفیانه میره قصر و ملکه هم که میدونه جونش در خطره به سربازها میسپار تا اومده قصر بگیرن بیارنش پیش خودش یونگ پو هم به مامانش میگه من مدرک برای اثبات حرفهام ندارم چه خاکی تو سرم کنم ملکه هم میکه تا تسو نکشتت از بویو برو تقصیر خودته که طمع تاج و تختو کردی یونگ پو هم ناراحت میشه و میگه هیچکی منو دوست نداره شما هم فقط قربون صدقه تسو برو یه روز میرسه که همه از رفتن من تأسف میخورید و میاد بیرون به ماجین میگه کاسه کوزه رو جمع کن باید از بویو بریم یه خراب شده ای برای زندگیمون پیدا کنیم
تسو که یه کم نگران زنش شده نارو رو میفرسته تا براش خبر بیاره اونهم میاد میگه فعلاً زندانیش کردن یه پیک بفرسیتن پیش جومونگ بگین ولش کنن بیاد تسو میگه اصلاً و ابداً اگه بکشنش هم همچین درخواستی از جومونگ نمیکنم
اونطرف سولان در بازداشته و از نگرانی داره دق مرگ میشه هائوچن میگه حتماً ما پیروز شدیم تا حالا نکشتمون
هوانگ و بقیه اشراف تو زندان آب خنک میخورن که برای بازجویی میارنشون بیرون و جسا هم مسئول تحقیقاته هوانگ هم تحقیقات میپیچونه ولی یکی از پناهنده اونجا جریان رو به موکاک میگه اونهم میگه دروغ میگه مثل سگ اسمش هوانگ جا کیونگه و عموش هم نخست وزیر دولت هانه
جومونگ هم با سوسونو و ماری سری به اطراف هیون تو میزنه و در مورد گذشته سرزمین و اینکه باباش اینجا ارتش دامول رو تشکیل داده میگه سوسونو میگه با اسیرهای هانی چه کنیم ماری میگه اونها که تو رو به رهبری قبول نمیکنن بکششون برن جومونگ میگه اونها هم آدمند و خونه زندگیشون اینجاست نمیشه بندازیمشون بیرون باید اونهایی که کاره ای نیستن قبولشون کنیم
پناهنده های هیون تو هم وقتی میفهمن عموی هوانگ کیه اول حسابی کتکش میزنن و بعد میبندنش به ستون تا اعدامش کنن همین موقع جومونگ میاد هیون تو میخواد جلوشون رو بگیره پناهنده ها میگن قبلاً کوتاه اومدیم ولی الان اصلاً نمیایم چون این پست فطرتها بودن که به زن و بچه هامون تجاوز کردن جومونگ هم به هوانگ میگه که اینطوریه خیلی دلم میخواد بکشمت ولی نمیتونم و به مردم میگه ما میتونیم با معاوضه اینها بقیه پناهنده ها که دست دولت هانه رو آزاد کنیم پس باید اینها زنده باشن تا درخواستمون رو قبول کنن که همه از این فکر و درایت جومونگ خوششون میاد
اویی و موگول میرن سولان رو بیارن پیش جومونگ که بهش میگن بابات مرده و هان هم شکست خورده تو هم اگه خدا بخواد قراره بمیریی و میبرنش پیش جومونگ که اونهم میگه بابات رو مثل آدمها مردیمش ، جنازنش کامله بردار با خودت ببر بویو سولان هم به جای تشکر میگه بابای منو میکشی بزار بعداً تسو با کمک امپراطور هان باباتو در میارن سوسونو که تمام عمرش منتظر همچین لحظه هایی برای نشون دادن خودنمایی و غرورشه وقتی میبینه جومونگ مثل همیشه بستر رو براش فراهم کرده به سولان میگه تسو ؟ اون به خاطر متحد شدن با هان تو رو گرفت الان که بابات مرده ارزشی براشون نداری چون هیچ کاری برای آزاد کردن تو نکردن ، بدبخت اونها تو رو ول کردن( فقط دیگه نگفت من تو رو آزاد کردم و منت سرش بزاره)
سوسونو به جومونگ میگه حالا برای مذاکره کی رو بفرستیم بره چانگ ان جومونگ میگه نمیدونم یکی که زندگیشو نمیخواد یون تابال هم میاد اونجا میگه من میرم ، من که عمرمو کردن بزارید یه نقشی هم تو کمک به کشور من داشته باشم تازه تجربه هم دارم جومونگ هم بهش میگه حالا که دلت میخواد بری ماری و جسا رو با خودت ببر
جلسه ای تشکیل میشه و جومونگ در مورد کارهای حفاظتی برای برقراری امنیت تو هیون تو میگه و به موپالمو میگه باید زره بیشتر برامون بسازی چون باید از بین مردم سرباز گیری کنیم یه دو هزار تایی بسازی کافیمونه و به بقیه در مورد لوزم سخت کار کردن توضیحات لازم رو میده
گوموا هم حالش بدتر میشه و وزیر بو هم وقتی وضعشو میبینه به سونگ جو میگه حواست باشه کسی در این مورد چیزی نفهمه که تسو این روزهای دوباره هوای سلطنت به سرش زده ولی نارو از اون دور متوجه حرفهاشون میشه
و میره پیش تسو میگه فکر کنم بابات وضعش خیلی خرابه تسو به ملکه و داییش میگه میبینید اینقدر از من میترسه که بیماریشو مخفی میکنه من چقدر بدبختم که مردم بابا دارن ما هم بابا داریم ملکه میگه یعنی جاشو میده بهت تسو میگه باید که بده و اگرنه کشور رو به خاک سیاه مینشونه وزیربالگوئه میگه خورزوخان رو چه کار میکنی تسو میگه حرف زد سرشو زیر آب میکنم جومونگ هر روز داره قویتر میشه و باید هر چی زودتر دست به کار بشم همین موقع سولان میرسه بویو و میاد دیدن ملکه و تسو
سولان به تسو میگه تو نبودی ببینی من چقدر اونجا خفت کشیدم تو باید بری باباشونو در بیاری و انتقام بابامو بگیری تسو میگه فعلاٌ بابام مریضه و هر چی بهش گفتم قبول نکرد بهم ارتش بده اون کشیده کنار سولان میگه این بابات همیشه مریضه ولی نمیمیره که راحت شیم من خودم هر کاری بتونم میکنم تا تو بیای رو کار
سولان هم دست به کار میشه و به هائوچن میگه برو یه دونه از حکیمهای بلند پرواز قصر رو بیار ببینم که حکیم رو میاره و سونگ جو بین راه متوجه موضوع میشه بول چون رو میفرسته ببینه قضیه چیه
سولان هم اول فضا رو تلطیف میکنه و میگه شنیدم تو به حقت تو قصر نرسیده اگه بهم کمک کنی تا تسو بیاد رو تخت تو رو میکنم پزشک شاه و بهش سم رو میده و میگه این سمو بریز تو داروی شاه بخوره شرش از سرمون کم شه که طرف کپ میکنه سولان میگه نترس از چانگ ان اوردمش اثرشو نشون نمیده یا این کارو میکنی به همه چی میرسی یا همینجا چالت میکنم که طرف هم یا این کارو انتخاب میکنه
ماری هم میاد هیون تو میگه هانیها درخواست معاوضه رو قبول کردن جومونگ هم میگه سریع پناهنده ها رو ببرن چانگ ان که بین راه هوانگ بهش میگه یادم میمونه که امروز باهام چه کردی به من میگن هوانگ جا کیونگ تو هم یاد بمونه جومونگ میگه بیا برو گرد و خاک نکن برامون ببینیم برو به امپراطورتون بگو این سرزمینها قبل از اینکه شما بوجود بیاید مال ما سلسله چوسان بود و من تا همه شون رو پس نگیریم دست از سرتون برنمیدارم
دارو دسته سوسونو تو گیرو جلسه میگیرن و چی ریانگ میگه خوب حالا که جنگ تمام شده کی قراره رهبر گوگوریو بشه رییس پیل میگه خوب جومونگ چی ریانگ میگه نه ما ارتشمونو فرستادیم جنگ حالا درست که کاری نکردیم ولی نباید بزاریم جومونگ شاه بشه باید تا دیر نشده سوسونو ملکه بشه من با سونگ ینگ و بقیه حرف زدم رییس پیل هم خوشش میاد و میگه ملکه خوبه اونوقت بچه های اوته میتونن بر مسند قدرت بشینن
بالاخره پناهنده ها تو چانگ ان هم آزاد میشن و میان هیون تو و جومونگ به یه دستاورد بزرگ دیگه میرسه و بهشون میکشه از حالا اسم اینجا همون اسم سابقش دوک چون میشه و میتونید همینجا زندگی کنید(سوسونو هم یه کم سیاست یاد میگیره چون اگه اون بود همون اول همه اسیرها رو میکشت)
چان سو و سایونگ بلند میکنن میرن هیون تو دیدن سوسونو و چان سو میگه حالا که میخوایم کشور بزنیم کی قراره حاکم بشه سوسونو میگه قبلاً با جومونگ حرف زدم و قول دادم به عنوان رهبر گوگوریو بهش خدمت کنم سایونگ میگه نشد دیگه تو باید ملکه گوگوریو بشی
یه پیرمردچیه که جز آزاده های چانگ انه میاد پیش جومونگ و میگه من یه لوحه برنزی تو کتابخونه زیر زمینی هیون تو قایم کردم که جزء گنجیه های مقدس پادشاه چوسان بوده بیا بریم تا بهت نشونش بدم
جومونگ هم با طرف بلند میکنه میره کتابخونه که طرف میگه تمام تاریخ چوسان اینجا نگهداری میشه و در آخر لوح رو برای جومونگ میاره که با خط چوسان روش حک شده
نظر به اینکه جومونگ هر سه گنجیه مقدس چوسان که کمال دامول و زره و لوح برنزی بودن رو پیدا کرده در جولبون یه مراسم روحانی با حضور همه برگزار میشه و جومونگ هم با گفتن چگونگی پدید اومدن آسمون و زمین(پدیده خلقت ) تو ذهنش آیین مراسم رو به جا میاره و به خدایان میگه من همه پناهنده های جولبون و هیون تو رو متحد کردم و ارتش هان رو شکست دادیم خودم هم تمام گنجینه های مقدس رو جمع کردم و به پیشگاهتون تقدیم میکنم باشد که این گنجیه ها باعث بشه پادشاهان چوسان از کشور ما حمایت کنن
برچسب ها : قسمت هفتاد و دوم(72) جومونگ,