قسمت هشتاد و یکم : تحقق رویای دیرینه و تصمیم مصلحت اندیش
جومونگ و افرادش برای جنگ آماده میشن و برای اینکه خبر به لیادونگ نرسه بوبونو و موگول رو میفرسته برن شهر جاسوسهای هان رو دستگیر کنن و خودش و بقیه سمت لیادونگ راه میوفتن
سوسونو و باقی افراد پشت جبهه ای در مورد تهیه تدارکات و نیروهای پشتیبانی و فرستادن اونها به محل جنگ حرف میزن و سوسونو دستورات لازمه رو میده
هوانگ جا کیونگ ( به قول تی وی هوفانگ زی گینگ !! ) هم بی خبر از ماجرا با افرادش در مورد جنگ و نقشه های راهبری حرف میزن و به زیر دستش وانگ میگه حالا که جاسوسهامون خبری از حرکت ارتش جومونگ ندادن ارتشو بردار برو به روستاهای مرزی بویو حمله کن ببنیم چی میشه و همه افرادش از این طرح بشدت استراتژیک استقبال میکنن
در بویو هم همه لباس عزا تنشون کردن و تسو میره روی منبر و از برنامه اش برای متحد شدن با جومونگ و حمله به لیادونگ (یودونگ) میگه یونگ پو هم که غرور ملیش جریحه دار شده اعتراض میکنه که تسو میگه تو نمیخواد برامون نطق کنی هنوز خون پدر خشک نشد و من برای انتقام گرفتن با هر کسی متحد میشم خودت هم برو آماده شو باید باهام بیایی
در این بین ناور میاد اونجا و میگه ارتش هان به مرزهای جنوبی مون حمله کردن تسو هم یاد حرفهای جومونگ میوفته که بهش گفته بود اونها تا سرگرم حمله به بویو هستن من هم دورشون میزنم و محاصرشون میکنم برای همین به بقیه میگه الکی شلوغش نکنید که من و جومونگ در این مورد باهم حرف زدیم و نقشه ها ریختیم زودتر آماده شین راه بیوفتیم
سولان هم از اینکه این همه تلاشش برای نابودی جومونگ بی نتیجه مونده و شوهرش قراره بره جنگ با جایی که اصل و ریشه اش در اونجا پدیده اومده اونهم با کمک جومونگ حسابی ناراحته و نمیخواد بره بدرقه تسو که هائوچن (مشاورش) میگه الان وقت این چیزها نیست بیا برو بدرقه شوهرت خوبیت نداره بعداً میشه در این مورد تصمیم گرفت
خلاصه بلند میکنه میره تو هیئت بدرقه که تسو و یونگ پو میان اونجا و از ملکه خداحافظی میکنن و تسو به سولان میگه میدونم چه دردته ولی به خاطر مصالح کشور مجبورم و راه میوفتن
و میرن مقرر فرماندهی گوگوریو و به جومونگ میگه ارتش هان ورداشته به مرزمون حمله کرده جومونگ میگه حالا که گول خوردن و خبر ندارن چی به چیه من و افرادم میریم گوهیون سو یکی از مناطق استراتژیکشون رو میگیریم که تسو میگه هر گلی به سر خودتون زدین بدین ما هم بزنیم من هم باهات میایم
اونطرف فرماندار گوهیون میاد لیادونگ پیش بقیه تا جمعشون جمع بشه و با هوانگ مجلس عیش و نوش میگیرن و در مورد طرح استراتژیک هوانگ میگن و میخورن که یه نفر میاد اونجا و میگه پاشین جمع کنید بند و بساط رو که جومونگ و تسو گوهیون رو گرفتن و اینطور مجلس عزا میشه و هوانگ هم که تازه فهمیده چه کلاهی سرش رفته فرماندار گوهیون رو میفرسته دنبال تحقیقات و میگه یه نامه هم بدن برای نیروهای کمکی میفرسته تا هر چه زودتر خودشون رو برسونن و خودشون هم برای جنگ را میوفتن
بوبونو برای جومونگ خبر میاره که هانیها هر چی نیرو داشتن بردن تو یودونگ (لیادونگ) مستقر کردن جومونگ هم سریع جلسه رو تشکیل میده و میگه اونها میدونن ما میخوایم چه کار کنیم هر چی نیرو داشتن ریختن توی یودونگ تسو میگه هنوز هم نیروهاشون از ما بیشتره اگه نیروهای کمکیشون از چانگ آن برسه وضع بدتر میشه بهتره تا اوضاع بی ریخت نشده به یودونگ حمله کنیم و جومونگ میگه برای حمله آماده بشن
بعد از مدتها آهنگ سکانس زره پوشها گذاشته میشه و ارتشهای دو طرف رو به روی هم صف آرایی میکنن . جومونگ دستور حمله رو میده و طبق معمول با پشتیبانی سوتانهایی که از قبل تو زمین کاشته بودن و منجنیق آتشی ( کلمه خیلی آشنا برای بازی روهای اینترنتی) همراه دیگر وسایل زرهی همون اول کار بر اوضاع مسلط میشن و عرصه رو بر هانیها تنگ میکنن هوانگ هم که میبینه حسابی بهشون تلفات تحمیل شده عقب نشینی میکنه
موگول هم چند نفر رو برمیداره میزاره دنبالشون ولی تو تله افراد هوانگ که سر راه کمین کرده بودن گیر میوفته که همه افرادش کشته میشن و خودش هم محاصر میشه . هوانگ بهش میگه بیا مثل بچه آدم تسلیم شو ولی موگول مبارزه میکنه و حسابی زخمی میشه که جومونگ میرسه و هوانگ فرار میکنه
جومونگ و اویی میرن بالا سر موگول که نفسهای آخرو میکشه و اونهم به جومونگ میگه میخواستم برم سر هوانگ رو برات بیارم ولی خاک بر سرم شد هم خودم و هم افراد رو به کشتن دادم منو ببخش و به اویی هم میگه شرمند جای خالی منو تو میدون جنگ پر کن و میمیره جومونگ هم از عصبانیت قیافه اش مثل تسو (موقع اوج عصبانیت) میشه شروع میکنه داد و بیداد کردن . حالا هدف کارگردان از حدف موگول چی بود معلوم نیست
شب نیروهای کمکی از چانگ میرسن (همین تعداد بیست هزار نفر شدن!) هوانگ هم دوباره جو میگیردش و میگه برای جنگ آماده شین که ما پیروزیم
اونطرف در اردوگاه گوگوریو ، سوسونو هم مثل روال گذشته مشغول کارهای پشت جبهه ای و درمان و زخم بندی سربازهاست البته سایونگ و هویون رو هم با خودش اورده که بی کار نباش. بقیه هم برای فردا آماده میشن
فردا صبح هم یه جنگ بزن بهادر رخ میده و در خلال جنگ این بار بیریو میاد به کمک یوری و سکانس پشت به پشت شدن روی میده و همدیگه رو پشتیبانی میکنن و بقیه هم همون سکانسهای تکراری کلیشه ای که یه نفر چند هزار نفر رو میزنه
سرانجام کار به اینجا میرسه که هوانگ وقتی میبینه اینبار هم شکست خورده به جای فرار میره جلو و درگیر میشه جومونگ هم وقتی میبینه هوانگ تنهایی اومده میره سر وقتش و با یه پرش کاملاً حساب شده و بشدت اعجاب انگیز ( سوباسایی) میپره سر هوانگ و میکشدش
و به این ترتیب نیروهای متحد جومونگ و تسو پیروز میشن و ندای پیروزی سر میدن و جومونگ به آرزوی دیرینه خودش و اجدادش تحقق میبخشه
بعد از این موفقیت بزرگ جلسه ای تشکیل میشه و تسو به جومونگ تبریک میگه و جومونگ به تسو ،خلاصه قرار میشه به مناسبت پیروزهای بدست اومده ضیافتی به صرف عیش و نوش برگزار بشه
در حاشیه مراسم تشکر یوری و بیریو از همدیگه هم جالب توجهه و دوتایی با هم میرن پیش جومونگ و تبریک میکن جومونگ هم از شجاعت و رشادتی که در خط مقدم به خرج دادن حسابی خوشحاله و بهشون آفرین میگه
تسو هم این صحنه ها و روابط پدر و پسر رو که میبینه حسابی ناراحت میشه و دلش میسوزه (با اینکه بزرگتر از جومونگه هنوز بچه نداره) وزیر بو هم متوجه میشه و میگه چته ناراحتی تسو میگه پیروزی امروزمون رو مدیون جومونگیم خیلی هم نقش مهمی نداشتیم الان هم همه افتخارش مال اونهاست بزارید بعداً خودم چنان حکومتی راه بندازم که همه ازمون حساب ببرن ببینید من کی گفتم تازه این اول جنگ من با جومونگه (جنگ سرد)
زخم قدیمی جومونگ سر باز میزنه و جومونگ هم میزنه تو خلوت که طبق معمول لحظه های تنهاییش بپا همیشگیش میاید اونجا و به جومونگ میگه حالت خوب نیست میرم حکیم بیارم جومونگ هم بهش میگه نمیخواد شادی افراد رو خراب کنی از این همه محبتی که به من داشتی ممنونم و بعد بحث میره سر دل دادن و قلوه گرفتن که سوسونو هم بهش میگه تو اولین مردی بود که دوستش داشتم و همیشه توی قلب و ذهنم شما رو به خاطر هدف ولاتون تحسین میکردم
جومونگ و افرادش برمیگردن گوگوریو و مورد استقبال گرم مردم و اهالی قصر قرار میگیرن و سویا هم پیروزی رو به جومونگ تبریک میگه
حکیم باشی هم زخم جومونگو معاینه میکنه و میگه اثر زخم به استخون رسیده و باید استراحت مطلق کنی جومونگ هم میگه باشه تو فقط به کسی چیزی نگو تا ببینم چی میشه .اما جومونگ که این حرفها حالیش نیست و همون مشورب خوردن برای التیام دردش کافیه
سوسونو تصمیمش مبنی بر ترک جول بون رو به ایل و طایفه اش میگه که رییس پیل مخالفت میکنه و سایونگ هم بهش میگه به خاطر سویا و یوری خودت دست پس رو گرفتی پیش نیوفتی مگه ما مردیم که تو رو بندازن بیرون سوسونو هم میگه نه خیر این حرفها نیست درسته که آبا و اجدامون همه توی جولبون بودن ولی برای آینده بچه هام مجبورم دلم نمیخواد به خاطر حکومت بین شازده ها درگیری پیش بیاد برای همین میخوام بریم جنوب و اونجا یه ملت برای خودمون بزنیم اینطور آینده بچه هام هم تأمین میشه یون تابال هم میگه فکر خوبیه من همون موقع که فرستادیشون سفر حدس میزدم هدفت چیه من هم به خاطر تو بچه ها قبول میکنم و بقیه رو هم راضی میکنم
سوسونو هم بچه هاشو صدا میزنه و بهشون میگه آماده شین میخوایم اینجا رو ترک کنیم بریم جنوب برای خودمون کشور بزنیم الگوتون هم باید شاه جومونگ باشه که با درایت این کشور رو ساخت
با شکست ارتش یودونگ قلمرو جومونگ وسیعتر میشه و اونهم سری به اطراف یودونگ میزنه و با توجه به اینکه دیگه جنگ و کار زار تمام شده به فکر برنامه هاش برای کار کشاورزی و ایجاد اشتغال برای مردم میوفته
از اینجا به بعد موضوع فیلم میره تو کانال عاطفه و احساسات .جومونگ برمیگرده قصر که میفهمه سوسونو کارش داره و میره اتاقش که میبینه یه میز براش ردیف کرده و بعد از تعارف سوسونو میزنه تو گذشته ها و میگه اون موقع که تو بهم گفتی شازده بویوی و دوستم داری من فکر کردم یه خل و چل گیر ما افتاده اما حالا که فکرشو میکنم میبنم اون دوران شادترین دوران زندگیم بود جومونگ هم خوشش میاد و میگه درسته که تقدیر بین ما جدایی انداخت اما همون دوران کوتاه جز بهترین روزهای عمرم بود سوسونو بعد از تلطیف فضا میره سر اصل مطلب و میگه تا الان به شما و گوگوریو خدمت کردم اما الان میخوام به فکر آینده پسرهام باشم میخوام با بچه هام و فک فامیلها اینجا رو ترک کنیم و بریم جنوب یه کشور بزنیم جومونگ هم اوقاتش تلخ میشه و قبول نیمکنه سوسونو میگه اگه اینجا بمونیم بین شازده ها دعوا در میوفته این تصمیم به مصلحت هر دوتامونه
جومونگ شب خوابش نمی بره و در راستای اینکه غم روحی گرفته زخم جسمیش هم همزمان عود میکنه تا درد و رنجش تکمیل شه اونطرف سوسونو هم گول گوله اشک میریزه و آهنگ سکانسهای درد و رنج هم بر رنجیت سکانس صحه بیشتری میزاره
خبر به هیوبو میرسه اونهم سریع میره پیش سایونگ داد و بیداد که باید جلوی سوسونو رو بگیری نباید بزاری بره حتماً تو هم میخوای باهاش بری سایونگ میگه اره دیگه باید برم که هیوبو اشکهاش در میاد و سایونگ میگه من از اینجا میرم ولی تا آخر عمرم به یادت هستم
یوری هم جریان رو به سویا میگه اونهم سریع بلند میکنه میره پیش سوسونو و میگه نمیخواد به خاطر ما اینجا رو ترک کنی چون اونهایی که باید اینجا رو ترک کنن من و یوری ایم نه تو سوسونو میگه این حرف رو نزن من این کار رو فقط به خاطر تو و یوری نمیکنم شنیدیم خیلی وقت پیش اومده بودی جولبون و میخواستی جومونگ رو ببینی اما وقتی عروسی ما رو دیدی به خاطر گوگوریو و هدف جومونگ پشیمون شدی و اینهمه سال خودتو عذاب دادی الان که میبینیم تو میتونی پیش جومونگ بمونی وجدانم راحت شد پس جان خودت نه توی کار نیار که اینطور هم تو پیش شوهرت میمونی هم من رویایی که در بچگی داشتم رو تحقق میبخشم
جومونگ با مقامات جلسه میزاره در مورد رفتن سوسونو چاره ای بیاندیشن که همه میگن باید جلوشو بگیریم نمیشه یدفعه بخواد از اینجا بره جومونگ هم به یون تابال میگه برو به سوسونو بگو اگه به خاطر دعوای شازدهاست من خودم اینکاره بودم میدونم چه کار کنم برو منصرفش کن همین موقع سوسونو میاد داخل و میگه زحمت نکشین که من نظرم عوض نمیشه چرا شما فکر میکنیم من میخوام تمام وابستگیم رو با گوگوریو قطع کنم من و بچه هام میخوایم یه کشور بزنیم که کمک گوگوریو باشه و قلمرو چوسان رو گسترش بدیم لطفاً اجاز بدین بریم
در بویو هم تسو مراسم دعا برگزار میکنه و با خدایان عهد و پیمان میبنده که راه و آرمانهای باباشو ادامه بده و در راه رشد کشور قدم برداره که اونها هم کوتاه بیان و بویو رو از شر این بدبختبها نجات بدن بعدش هم برای بقیه سخنرانی میکنه و میگه این تولد دوباره کشوره باید همه با هم کمک کنیم و چنان کشور قویی بسازیم که بر گوگوریو و هان سلطه داشته باشه
جومونگ هم که از رفتن سوسونو ناراحته موپالمو رو احضار میکنه و بهش میگه نقش تو و محصولاتت در بوجود اومدن گوگوریو غیر قابل انکاره و این تو بودی که از همون اول جونی بهم اعتماد کردی و اگه نبودی معلوم نبود به این موفقیتها برسیم یا نه که بعد از تقدیر و تشکر جومونگ بهش میگه ازت میخوام به خاطر من بری با سوسونو و بهش کمک کنی تا یه کشور جدید بزنه تو توی ساختن لوازم کشاورزی هم میتونی کمکش کنی موپالمو هم که علاقه شدیدی به جومونگ داره گریه میکنه و میگه من نمیرم که جومونگ راضیش میکنه بره
وقت رفتن میرسه و سوسونو چادر چاقچیل سرش میکنه و برای خداحافظی میره پیش جومونگ که اونهم چند تا از بهترین سربازها و محافظها رو میده بهش و میگه موپالمو رو هم با خودت ببر سوسونو قبول نمیکنه که جومونگ میگه این بنده خدا تمام عمرش برامون زحمت کشیده حالا هم دلش میخواد بزنه تو کار ابزار آلات کشاورزی با خودت ببرش تا در ساخت کشور بهت کمک کنه سوسونو هم از اینکه جومونگ اینهمه به فکرشه اشکهاش در میاد و بعد از تشکر خداحافظی میکنه و قبیله اشو برمیدار و با یه پرچم که علامتش روی زره یون تابال بود و شبیه پرنده سه پاست سمت جنوب راه میوفته.حالا با این تعداد کم چطور میخواد اونجا تصرف کنه و یا سرزمینهای حاصلخیز چطور بی صاحب موندن که اینها بخوان کشور بزنن در نوع خودش جای سوال داره
بعد از مدتهای مدیدی آهنگ سکانس عاشقانه که آهنگ جدیدی نیست و در قسمتهای بیست تا سی و سه شنیده بودیم گذاشته میشه و جومونگ سوار بر اسب می تازونه سر یه بلندی و از دور رفتن سوسونو رو نگاه میکنه و اشکش در میاد همزمان با این سکانس دراماتیک دوباره زخمش هم عود میکنه.
خلاصه میگذره و جومونگ که زره عوض کرده و یه زره قرمز (بونجل ) پوشیده میاد برای افرادش سخنرانی پرفرازی میکنه و از آرمانشون که حالا روح موگول هم بهش اضافه شده میگه که جنگشون با هان ادامه داره و تا زمانی که بمیره با دولت هان میجنگه و اونها رو شکست بده ( یعنی فتح چانگ آن و چین برین تو بر بلند پروازی)
سوسونو و پسرهاش هم به جنوب میرن و با تلاشهای سوسونو اونجو موفق میشه کشور بکجه رو تأسیس کنه و از سرنوشت بیریو خبری در دست نیست حتماً در این راه گور به گور شده و جاش اونجو شاه میشه
تسو هم به دشمنی اش با جومونگ و گوگوریو ادامه میده و همونطور که دیگه همه میدونن موهیول نوه جومونگ (تموسین ) اونو میکشه و قلمرو اش رو وسیع میکنه
جومونگ هم بعد از اینکه سوسونو کشورش رو در جنوب تاسیس کرد پایه های حکومتی گوگوریو رو محکم میکنه و در سن چهل سالگی بعد از اینکه تاج و تخت رو به یوری واگذار میکنه میمیره
برچسب ها : یوری, قسمت آخر(81) جومونگ, مرگ جومونگ, قسمت 81 جومونگ, قسمت هشتاد و یک جومونگ,
قسمت هشتادم : مرگ گوموا و شرکت بویو در جنگ با هان
جومونگ و دارودسته برای سرکشی و بررسی اوضاع جنگی به روستای مرزی تبوک میرن و بعد از بررسی اوضاع جلسه میگیرن و جومونگ میگه مردم اینجا حسابی ترسیدن و قدرت دفاعیشون اومده پایین بوی یوم از تجربیات دفاعیش در دورانی که دزد دریایی بوده میگه که بهتر بهشون یاد بدیم اگه حمله شد با آتیش و دود بهمون علامت بدن که طرح تصویب میشه
در همین اوصاف اویی میاد داخل و میگه خبر رسید گوموا این روزها قصر رو ترک کرده و بین مردم روزگار میگذرونه الان هم توی روستای یانگ چون (همون روستای مرزی معروف ) اقامت داره جومونگ هم از فرصت استفاده میکنه و تصمیم میگیره بره به دیدن گوموا
و با یوری بلند میکنن میره روستای یانگ چون دیدن گوموا . یانگ چون همون روستایی مرزیه که قرار بود پانزده سال پیش همچین ملاقاتی توش صورت بگیره که مرگ یوهوا پیش اومد و باقی ماجرا ... جومونگ و یوری میان دیدن گوموا که یوری زودتر از جومونگ احترام میزاره ولی چون احترامش بدون هماهنگی بود بعد از اینکه به گوموا معرفیش میکنه مجبورش میکنه دوباره احترام بزاره گوموا هم تا میفهمه یوری کیه از جا میپره دستشو میگیره و شروع میگه معذرت خواهی و حلالیت گرفتن و میگه به مادرت هم بگو منو حلال کنه خیلی بهش ظلم کردم (ولی در مورد یوهوا چیزی نمیگه)
بعد از این وقایع گوموا به جومونگ میگه شنیدیم با تسو پیمان بستی جومونگ میگه اره بستیم ولی چه فایده تسو ورداشته با هانیها هم پیمان بسته و مثلاً داره از دو تامون سود میبره اگه جنگ هم بشه معلوم نیست طرف ماهه یا طرف اونها شما باهاش حرف بزن بلکه سر عقل بیاد گوموا میگه اگه عمری باقی موند و برگشتم قصر با تسو حرف میزنم
فردا صبح جومونگ و داردسته سفر اکتشافیشون رو ادامه میدن و چی ریانگ و ینگ تک هم با مرور نقشه مکان کمین گیری و حمله رو تعیین میکنن بعدش میرن پیش بیریو که هنوز مردده و دوباره کوکش میکن که دیگه راه برگشتی نیست و الان دیگه تو قصر موضوع لو رفته ، اگه جومونگ رو نکشیم خودمون کشته میشیم
خلاصه سر راه کمین میگیرن که ینگ تک به چی ریانگ میگه تو برو عقب تا من خودم کار رو تمام کنم و به خیال خودش برای اینکه شناخته نشه صورتشو میپوشه و میاد حمله کنه که سوسونو و افرادش جلوشن در میان و باهاشون درگیر میشن که سوسونو هم با چند حرکت شیر زن گونانه که حسابی نیاز به بدکار داره ینگ تک رو خلع سلاح میکنه
در ادامه همه شون دستگیر میشن و سوسونو میگه اینبار چه بهونه دارین ینگ تک هم میگه بشکن دستمون که نمک نداره ما میخواستیم کاری که تو عرضشون نداشتی بکنیم چی ریانگ هم میگه تو فکر کردی ما برای خودمون این کارو کردیم چون خبر نداری که گل پسرت بهمون گفت این کارو بکنیم و در همین اثنا سایونگ هم که بیریو گرفته میاره پیش سوسونو و میگه تحویل شما و چشمهای همه گرد میشه
نظر به حساسیت موضوع همون جا دادگاه صحرایی تشکیل میشه و متهمین در آخرین دفاعیاتشون میگن ما دلمون به حال بیریو سوخت و میخواستیم بعد از کشتن جومونگ بیاریمش سر کار ، یون تابال دادستان دادگاه هم در ادامه متن کیفر خواست میگه اره بعد که آبها از آسیاب افتاد سر اون بدبخت رو هم زیر آب میکنید و خودتون میشن همه کاره تقصیر منه که همون اول تو یکی ( چی ریانگ) رو آدم نکردم سوسونو هم حکم تبعید چی ریانگ و ینگ تک صادر میکنه و بهشون میگه وای به حالتون اگه پاتون رو توی گوگوریو بزارید اونوقت خودم میکشمتون
بعد هم نوبت بیریو میشه که بهش میگه تو راستی راستی گول اون گربه نره و روباره مکار رو خوردی و میخواستی جومونگ رو بکشی بیرو میگه بله اگه آیندمون رو میخواستم لازم بودشما اگه به فکر آینده خراب شده ما بودی حال و روزمون این نبود خلاصه کار به گریه و داد بیداد میکشه که بیریو میگه شما اگه میخوای از ملکه ای بکشی کنار ، بکش من اینهمه زحمت کشیدم تا شاه گوگوریو بشم کوتاه نمیایم اصلاً فکر کردین با این کارتون آیند اونجو چی میشه که سوسونو ساکت میشه و چیزی نمیگه
آهنگرای بویو هم حسابی پیشرفت میکنن تا جایی که یه شمشیر بدر بخور هم برای جومونگ می سازن جومونگ که از بابت مشکل سلاح خیالش راحت میشه میره برای قدردانی از آهنگرها یه سخنرانی پر فراز میکنه و با بقیه میشین و در مورد تاکتیکهای نظامی و شرایط جنگ بحث میکنن
سوسونو همراه ایل و طایفه برمیگرد قصر که رییس پیل میگه کجایی چند روزه جومونگ دنبالته که بعد متوجه ناراحتیش میشه و از سایونگ جریان رو میپرسه سایونگ هم جریان رو بهش توضیح میده و میگه حواست باشه کسی از موضوع چیزی نفهمه
سوسونو هم میره پیش جومونگ که اونهم بهش میگه همه کارها رو برای جنگ ردیف کردم فقط تجهیزاتمون کمه سوسونو هم میگه من خودم مسئولیت اوردن تجهیزات رو به عهده میگیرم در ادامه خود سوسونو با ناراحتیش ضایع بازی در میاره که جومونگ میگه چی شده اینقدر ناراحتی اونهم نمیگه که اونها میخواستن با بیریو چه کار کنن فقط میگه عمه ام و ینگ تک میخواستن دوباره اختلاف و تفرق راه بندازن من هم تبعیدشون کردم الان همه همه چی حله شما فقط فکر جنگ باش و اینطوری موضوع رو جمع میکنه و جومونگ هم چیزی نمیگه
یوری هم با مطالعه تاریخ و حوادث چند سال اخر گوگوریو متوجه زحمات و رشادتهای باباش در ساخت گووریو میشه و به مامانش میگه حالا میفهمم بابام چقدر برای کشور زحمت کشیده و این بدبختی ما تقصیر اون نبوده من هم دیگه بخشیدمش سویا هم بهش میگه پس حواست بده که وجودمون خودش باعث ایجاد تنش بین سازندگان کشور میشه کاری نکنی که بهونه دست کسی بدی و برای بقیه دردسر درست کنی و با هم از اونجا میرن
سوسونو هم گوشه هایی از حرفهاشو رو میشنوه و یاد حرفهای بیریو در مورد کنار کشی از سمت ملکه ای و نادیده گرفتن آینده اون و اونجو میوفته و گوله گوله اشک میریزه یون تابال هم میاد اونجا که سوسونو بهش میگه من چه مادری ام که میخواستم با این کارهام آینده بچه ها رو نادیده بگیرم و نمیدونستم که چه ظلمی دارم در حقشون میکنم هدف من از این همه مدت زندگی چی بود چطوری هم به جومونگ خدمت کنم و هم به فکر آینده بچه هام باشم شما بگو یون تابال میگه اونها الان بچه ان چیزی سرشون نمیشه بعداً که بزرگ شدن میفهمن تو چقدر آینده نگر و عالم بودی که همچین فداکاری رو برای کشور کردی حالا غصه نخور توکلت بر خدا باشه
اما ماری که معلوم نیست از کجا ته توی قضیه رو در اورده میره پیش جومونگ و میگه علت اینکه چی ریانگ و ینگ تک تبعید شدن به خاطر ایجاد تفرقه نبوده اونها آدم اجیر کرده بودن و میخواستن سر راه ما رو بکشن و اگه سوسونو جلوشون رو نگرفته بود الان اون دنیا بودیم ،دیگه فایده نداره باید یه فکر اساسی به حال این جولبونیها بکنیم جومونگ میگه لازم نکرده کاری بکنی سوسونو خودش هر کاری صلاح بوده انجام داده نمیخوام بیشتر از این اذیت بشه در ضمن کسی هم از موضوع خیانت چیزی نفهمه
وانگ زیر دست هوانگ میاید پیشش و میگه کجای کاری که تسو فیلمون کرده در حد جشنواره کن ورداشته هر چی آهنگر داشته فرستاده گوگوریو تا برای جومونگ کار کنن معلومه عهد نامه رو زیر پا گذاشته هوانگ هم کفری میشه و سر فحشو میکشون به تسو
یونگ پو که از اون اتفاقی که برای ماوریونگ افتاده حسابی رعد و برق زده شده شبها کابوس میبینه و ترس برش میداره که میزنه تو کار مشروب و از اتاقش هم بیرون نمیاید
تسو هم احضارش میکنه و میگه خودت خسته نشدی اخه کی میخوای آدم شی به جایی اینکه همه اش مشروب بخوری بیا برو دنبال بابا تو روستاهای اطراف و تو سفرهاش همراهیش کن تا یه چیزی یاد بگیری یونگ پو هم یهو برق از سرش میپره و میاد اعتراض کنه که تسو میگه یا میری یا من میدونم و تو
یوری هم با اویی تمرین شمشیر زنی میکنه که کم میاره و شکست میخوره موگول هم برای اینکه نامید نشه بهش میگه اویی کارشو خوب بلد بود ولی شما هم خیی پیشرفت کردی همین موقع بیریو طاقچه بالا گونانه میاد اونجا که اویی بهش میگه خوبه تا اینجایی با یوری یه مسابقه بدی ولی بیریو که حسابی ناراحته میزنه تو نیش و کنایه و میگه من که میدونم نمیتونم یوری رو شکست بدم برای چی مبارزه کنم من دیگه نمیخوام چیزی یاد بگیرم ولی یوری باید برای شکست دادن هانیها خوب تمرین کنه و از اونجا میره که همه تو منظور حرفهای بیریو میمونن
سوسونو هم که قبلاً مسئولیت تهیه تدارکات رو قبول کرده بود از فرصت استفاده میکنه و برای اینکه چند روزی بیریو و اونجو حال و هوای قصر و شازدگی از سرشون بپره تصمیم میگیره اونها رو با کاروان بفرسته دنبال تدارکات برای همین اول میره پیش جومونگ و موضوع رو بهش میگه و با اصرار اجازه رو میگیره بعدش هم اونها رو صدا میکنه و میگه آماده شین میخوام بفرستمون با کشتی برین سفر دریایی و از جنوب برامون تدارکات بیارین سایونگ میگه چرا این دو تا ، که سوسونو میگه ساکت میخوام مردشون کنم و بعد از بیرون رفتن بچه ها به سایونگ میگه میخوام بفرستمشون برن تا بفهمن دنیای اطراف چه شکلیه همه اش تو قصر خوردن و خوابیدن
گوموا هم میره بین مردم روستهای دور و اطراف بویو و از نزدیک مشکلات عدیده و کمبودهاشون رو میبینه و قولهایی بهشون میده همین موقع هم یونگ پو جنازشون میاره اونجا دیدن باباش
وانگ زیر دست هوانگ خبر سفر گوموا به روستاهای مرزی رو میگه اونهم افرادشو رو میفرسته تا گوموا رو بکشن
یونگ پو به باباش میگه اخه اینجا هم جاست که شما زندگی میکنید بیاد برگردین قصر خوبیت نداره گوموا میگه تازه دارم احساس راحتی میکنم چی بود قصر همه اش دستور ، برو بیا ، درگیری و از این حرفها تو هم به جایی اینکه اونجا این همه حرص بخوری بیا با من همراه باش هم برای اعصابت خوبه هم برای خودت
آدمکشهای هوانگ هم به اقامتگاه گوموا حمله میکنن که ماجین خبر رو بهشون میده و اونها هم از در پشتی فرار میکنن
ولی سر راه آدمکشها جلوشون در میان و باهاشون درگیر میشن گوموا هم مبارزه میکنه ولی سه نفری میریزن سرش و یه خنجر میکنن تو شکمش و دو تا هم شمشیر تو کمرش که میوفته روی زمین یونگ پو هم تا میفهمه میره زیر بغل باباشو میگیره و گریه میکنه
ملکه هم به سولان میگه نمیدونم چرا تسو بچه دار نمیشه حالا که بچه ام شاه شده خدا اینطور میزاره تو کاسه اش سولان میگه حتی زنهای صیغه اش هم باردار نشدن اون اجاقش کوره من چه کار کنم همین موقع وزیر بالگوئه میاد اونجا و میگه بلند شین که گوموا رو زخمی اوردن قصر
همه خانواده میریزن سر گوموا و ملکه که کم مونده غش کنه میگه کجا میخوای بری مگه قول ندادی بقیه عمرتو به خاطر من میخوای توبه کنی چرا اینقدر زود میخوای بری گوموا که نفسهای آخر رو میکشه آخرین توصیه ها رو به تسو میکنه و میگه تسو بابا تو شاه مملکتی و میتونی تنها آرزوی دیرینه من برای شکست دادن هان رو برآوردی کنی آخرین درخواست منو انجام بده تسو که حسابی بهم ریخته میگه هر چی باشه انجام میدم گوموا بهش میگه بیا برو با جومونگ متحد شو و هانیها رو شکست بده تا روح من تو اون دنیا رو خوشحال کنی گوموا میمیره و همه شروع میکنن به گریه کردن
مقامات و اهالی قصر هم پشت در اتاق گوموا شروع میکنن گریه کردن و بیشتر از همه خورزوخانه که خیلی ناراحت میشه
جومونگ و افرادش هم در مورد شرایط جنگ و مستقر کردن نیروهاشون حرف میزن که اویی خبر مرگ گوموا رو برای جومونگ میاره جومونگ هم میگه من دو روز پیش دیدمش چیزیش نبود اویی میگه افراد هان ترورش کردن که همه جنگ و استراتژی یادشون میره و جومونگ هم که خیلی ناراحت شده (به جای اینکه خودش بره تو مراسم شرکت کنه) میگه سریع یه گروه برای تسلیت و شرکت در مراسم بفرسیتن و خودش هم میاد بیرون و به گوموا و کارهای که براش کرده بود فکر میکنه
نیروهای کمکی از چانگ ان میرسن که فرمانده شون به هوانگ میگه زدی گوموا رو کشتی نگفتی بویو با گوگوریو متحد شه هوانگ هم از بلند پروازیهاش میگه که میخواد جومونگ و تسو رو باهم بکشه تا بویو و گوگوریو رو فتح کنه و بده به امپراطور
تسو هم فکرهاش میکنه و به وزیربو میگه آماده شو میخوام برم گوگوریو دیدن جومونگ
اونطرف بیریو و اونجو با دست پر برمیگردن که رییس پیل از دست آوردها و موفقیتهای سفر که حاصل درایت بیریو!! بوده برای سوسونو میگه
بعدش هم سوسونو بهشون میگه حال کردین جنوب چه جاهای خوب و با صفایی داشت قرار در آینده بریم اونجا ساکن شیم برای همین گفتم برین اول اونجا رو ببینین بعد بهتون میگم قراره چه کارکنیم
تسو هم برای اینکه کسی نفهمه مخفیانه بلند میکنه میاد گوگوریو دیدن جومونگ و بهش میگه من اومدم اینجا تا رویای پدر فقیدمو تحقق ببخشم و نسل هانیها رو از خاک کشورمون برداریم برای همین اینبار با خلوص نیت اومدم کمکت کنم و انتقام خون بابامو بگیرم ولی میدونی که دستم خالیه جومونگ هم خوشحال میشه و میگه عیبی نداره ما میخواستیم به لیادونگ حمله کنیم حالا که اومدین چه بهتر خودم تجهیزتون میکنم
و همون وقت شب با افرادشون جلسه میگیرن و در مورد نقشه های راهبردی و موقیت استراتژیک بویو در این جنگ حرف میزن که تسو میگه هر چی جومونگ بگه ما هم انجام میدیم فقط میخوام پیروز شیم جومونگ هم به اویی میگه هر چی زودتر برای حمله به لیادونگ آماده بشن
برچسب ها : یوری, قسمت هشتادم(80) جومونگ,
قسمت هفتاد و نهم : سو استفاده از حسادت و طرح خیانت
جومونگ وقتی موضوع رو میفهمه سراسیمه میدوه میره خوابگاه کارگران و وقتی با دیدن صحنه بیشتر متوجه بودن یوری توی کارگاه میشه (چون قسمت قبل بهش گفته بودن) میخواد همین طوری بزن به آتیش و یوری رو نجات بده که چند نفری میریزن روش و جلوش میگیرن
خبر به سوسونو هم میرسه اونهم که خیلی برای جومونگ ناراحت شده با همون وضع بلند میکنه میره سر صحنه
اما نمایش با خاموش شدن آتیش تمام میشه و همه که شور و تاب اولیه شون خوابیده اروم فقط صحنه رو نگاه میکن جومونگ هم بلند میشه بره که موپالمو طبق معمول میگه خدا منو مرگ بده شما منو بکشید اونهم که حال جواب دادن نداره به جسا میگه برید اجساد رو بیارین بیرون و تشخیص هویت کنید .سوسونو هم به اویی میگه موضوع رو بررسی کنید ببنید کار کی بوده
کمیته حقیقت یاب تشکیل میشه و بعد از بررسی جوانب کار احتمال خرابکاری داده میشه . اونطرف هم جسدها قابل شناسایی نیست و بحث سر پیدا کردن یوری بالا میگیره
که یدفعه یوری شمشیر رو گردن یکی از خرابکارها گذشته از توی علفزار میاد بیرون و همه ناراحتیها رو خاتمه میده
جومونگ هم تو اتاقش ماتم گرفته که خبر بهش میرسه و میدوه میره پیش یوری ، یوری هم که متوجه نگرانی زاید الوصف باباش شده بهش میگه وقتی خوابگاه رو آتیش زدن من سریع پریدم بیرون و گذاشتم دنبالشون که یکیشون رو گرفتم اوردم
جومونگ هم همون وقت شب همه رو برای جلسه احضار میکنه تا در مورد چان سو پسر عمه سوسونو که مسئول نگهبانهای محافظتی قصر بوده تصمیم گیری بشه که همه با توجه به شرایط جنگی و نقش حیاتی آهنگری میگن باید مجازات بشه جومونگ هم دستور میده چان سو رو به خاطر اهمال کار خلع سمت بشه و بندازنش توی زندان تا عبرتی برای عوام بشه و برای جلوگیری از درز خبرها بدست جاسوسها قانون منع ورود و خروج از گوگوریو رو اجرا کنن
چان سو رو میبرن زندان که بچه های سوسونو میبیننش و اونجو مثل یونگ پو میگه همه تو قصر دارن از شجاعت و جسارت یوری میگن و بیرو هم مثل تسو در همچین مواقعی حالش معلومه همین موقع یوری از اونجا رد میشه که بیرو کاسه داغتر از آش شده بهش میگه تو الان دیگه شازده ای میدونی با این مسخره بازیها چقدر باباتو نگران میگنی حالا این کارهات جهنم با این آرتیس بازیهات آبروی ما رو هم میبری
چی ریانگ میره پیش سوسونو بهش میگه تو برو پیش جومونگ وساطت بچه مو بکن گناه داره سوسونو هم بهش میگه وقتی به بچه ات این مقامو دادیم باید فکر اینجاهاشو رو میکردی اگه یوری میمیرد کی جوابگو بود من اگه بچه های خودم هم همچین گندی میزدن نمیرفتم وساطتشون عمه سوسونو هم حسابی کفری میشه
جومونگ با موپالمو جلسه میگیره تا در مورد کارگاه حرف بزن ، موپالمو میگه کارگاه رو دو هفته ای میشه درست کرد ولی کارگرهام مردن و اگه بخوام دوباره کارگر آموزش بدم چند سال طول میکشه که همه با توجه به شرایط جنگی در مونده میشن اما جومونگ که مرد روزهای سخته دوباره فکرش کار میوفته و میگه کارگرهای بویو به کارت میان موپالمو میگه اونها زیر دست خودم بودن بدرد میخورن جومونگ هم میگه ما قرار بود روش ذوب فولاد رو به بویو یاد بدیم پس میگم آهنگرهاشون بیان اینجا هم یاد بگیرن هم برامون کار کنن و به ماری و جسا میگه یه کاروان نمک و غذا بردارین ببرین بویو و موضوع رو به تسو بگین به هیوبو هم میگه برای فوت شدگان یه مراسم بدردبخور بگیرن
جسا به ماری میگه این جومونگ فکر کنم علم غیب داشته از کجا میدونست یه روزی گیر میکنیم که این قول رو به تسو داده بود ماری میگه به جای این حرفها بهتره تا موضوع لو نرفته بریم بویو چون اگه تسو موضوع رو بفهمه کارمون زار میشه
وانگ زیر دست هوانگ خبر موفقیت عملیات تخریب آهنگری گوگوریو رو بهش میده اونهم اینقدر خوشحال میشه که میگه بهشون جایزه بدن و به افرادش میگه آهنگری گوگوریو که رکن اساسیشون بود از کار افتاده و از چانگ ان هم داره نیروی کمکی میرسه برای جنگ آماده شین
وزیر بو و یونگ پو میان بویو که یونگ پو با دهن کجی و اخم و طخم از تسو تشکر میکنه تسو میگه من که دلم نمیخواست نجاتت بدم برو از مامان تشکر کن که کار اون بود حالا اگه مثل بچه آدم میتونی زندگی کنی اینجا بمون یونگ پو میگه خیلی خوب من همه چیمو در راه خدا دادم برای خودتون همینجا میمونم
بعد از رفتن یونگ پو وزیر بو از نتیجه مثبت مذکرات برای تسو میگه اونهم خوشش میاد و میگه باید از جنگ بین گوگوریو و هان استفاده کنیم و تا می تونیم بار خودمون رو ببندیم و قوی بشیم
ماری و جسا هم که در مورد چگونگی گفتن موضوع آهنگرها به تسو برنامه ریخته بودن میرسن بویو و به تسو میگن براتون غذا و سلاح اوردیم و قبل از اینکه بخوان برن سر اصل مطلب خود تسو میگه قرار بود جومونگ روش ذوب فولاد رو برامون بفرسته پس چی شد اونهاهم از خدا خواسته سوتی نمیدن که وزیر بو میگه از همین الان زدین زیرش ماری میگه ما سر حرفمون هستیم آهنگرهاتون رو بدین ببریم گوگوریو تا بهشون یاد بدیم تسو هم که از موضوع خبر نداره و به خیال خودش برد کرده آهنگرها میده ببرن
ماری و جسا هم میان بیرون و به ریش تسو میخندن که ماری میگه تا صداش در نیومده باید آهنگرها رو برداریم و بریم
چی ریانگ هم میره زندان دیدن چان سو بهش میگه خدا منو مرگ بده که تو رو اینجا نبینم چان سو هم میگه من یه خبطی کردم جورشو میکشم چی ریانگ میگه همین که از سمتت برکنار شدی کافی بود فایده اینها مال جریان جولبون ستیزیه که جومونگ راه انداخته باید خودم دست به کار شم
در عکس زیر انتهای چهار چوب دیوار زندان رو داشته باشین که ازاده و یه نفر هم با دست گرفتش که احتمالاً نیوفته
چی ریانگ میره پیش ینگ تک و میگه میبینی هنوز هیچی نشده جومونگ داره با ما اینطور رفتار میکنه خوبه ما فامیلهای نزدیک سوسونو ایم خدا میدونه دو روز دیگه اگه سوسونو از ملکه ای بکشه کنار چه بر سرمون میاد باید تا دیر نشده و نسلمون منقرض نشده جومونگ رو از سر راه برداریم
ماری و جسا هم آهنگرهای بویو رو میارن قصر ، نارو و وزیر جین یونگ هم باهاشون اومدن و میفهمن که برای خودشون چه قصری سر هم کردن بعدش میرن پیش جومونگ تا پیام تسو رو بهش بدن و این بین نارو متوجه یوری میشه
و بول چون رو میفرسته تا موضوع رو بررسی کنه اونهم میاد و میگه سانگ چان همون یوری بچه جومونگه که نارو حسابی وجناتش در هم میره
جومونگ به موپالمو میگه اینهم آهنگر دیگه چی میخوای فقط سریع شروع کن که خیلی سلاح نیاز داریم ماری هم میگه هوانگ فکر کرده با خراب کردن آهنگریمون خیلی هنر کرده ولی خبر ندارن خدایان با ماند حالا وقتی جریان رو بفهمه بدجور میخوره تو رشدش
در بویو هم مقامات این کار تسو رو تحسین میکنن و از برنامه بعدیشون برای کشور گشایی و قدرتمند شدن بویو میگن و تسو که به خیال خودش شق القمر کرده حسابی خوشحاله
اما خوشحالیش دوام نمیاره چون همین موقع هوانگ میاد اونجا و میگه دیگه کار گوگوریو تمامه قراره بیست هزار تا نیروی کمکی از چانگ برسه تازه افرادم هم در کارگاهشون رو تخته کردن بیا با هم متحد شیم ضرر نمیکنی تسو هم تا این خبر رو میشنوه اخمهاش میره تو هم ولی جلوی هوانگ سه نمیکنه
و در جلسه با وزیران به درجه اشتعال میرسه و میگه خاک بر سرتون کنن که همچین اتفاقی افتاده و هیچکدومتون خبر نداشتین و خاک بر سر من که اون جومونگ مارموز اینطور سرم کلاه بذاره و به ریشم بخنده وزیر بول چون میگه بیاید آهنگرمون رو بگردونیم ژنرال هوک چی میگه دیگه دیر شده ما چیزی از دست نمیدم حداقلش اینکه که روش ذوب فولاد رو یاد میگیرم وزیر بو هم میگه درسته ما پیمان بستیم ولی بعداً که روش رو یاد گرفتیم تلافیشو سرشون در میاریم اگه آهنگرمون رو نفرستیم هان بر گوگوریو سر میشه و این به ضررمونه
البته کفریت تسو به اینجا ختم نمیشه و بعد از جلسه نارو از گوگوریو برمیگیرده و بهش میگه سانگ چان جونت که خیلی روی وطن پرستیش تاکید داشتی میدونی کی بود اون همون یوری خودمون بود پسر جومونگ تسو که میشنوه سرش سوت میکشه و میره داخل
یونگ پو هم که دوباره به نقطه صفر رسیده میزنه تو کار مشروب که ماجین خبر مراسم ماوریونگ رو بهش میده اونهم بلند میکنه میره به ماوریونگ میگه شنیدم میخواین برای جومونگ مراسم نفرین کنون بگیرین من هم میخوام شرکت کنم تا بلکه تعدادمون بره بالا بیشتر اثر کنه
مراسم شروع میشه و ماوریونگ متن نفرین نامه رو میخوانه و یونگ پو از ته دل تکرار میکنه ولی از اونجایی که خدایان حمایت کامل خودشون از جومونگ بارها نشون دادن و ثابت کردن از دعاهای این قبیل گربه کورها بارون نمیاید اینبار برای اینکه زهر چشم اساسی بگیرن نفرینشون رو تو سر خودشون میزنه ، در همین راستا هوا طوفانی میشه و با رعد و برق بند بساط ماوریونگ رو جمع میکنن یکیشونو هم میخوره به ماوریونگ که در جا ولو میشه اون وسط یونگ پو هم تا میفهمه ماوریونگ مرده نمیدونه بره تو کدوم سرواخ موش قایم شه
ملکه هم تا موضوع رو میفهمه میره پیش تسو و میگه ننه من هم خیلی جومونگو نفرین کردم و چوب لا چرخش گذاشتم ولی عمرمو کردم تو تازه اول جوانیته باهاش در نیوفت ندید عقوبت الهی چطور جون بنده مخلصشو گرفته چه برسه به ما تسو میگه خاطرت جمع باشه اینجور مردنها تو کار من نیست
با اومدن آهنگرهای بویو دوباره کارگاه را میوفته و شرایط برای جنگ مهیا میشه در همین راستا جلسه ای تشکیل میشه و شرایط آماده شدن برای جنگ مورد برسی قرار میگیره که یوری میگه جاسوسهامون خبر دادن برادر هوانگ جسونگ تو راه یودونگه و داره براشون آذوغه میبره شما یه ارتش بدین من تا برم کارشو بسازم و انتقام آهنگرمون رو بگیرم جومونگ هم میگه خودم ارتشو رو میبرم تو هم با من میتونی بیای . بیریو هم از اینکه جومونگ فقط به یوری گفته بیاد و به اون اعتماد نکرده حسابی ناراحت میشه. چی ریانگ هم متوجه موضوع میشه
و برای رسیدن به هدف پلیدشون با ینگ تگ میرن پیش بیریو تا رو مخش کار کنن و بهش میگن دیدی جومونگ چقدر به یوری اعتماد داره و تو رو جز آدمها حساب نکرد تازه این اولشه بزار دو روز دیگه که سویا حالش خوب شد میشه ملکه و یوری هم میشه ولیعهد اونوقته که همه مون رو بندازن بیرون تو اون موقع بچه بودی نمی فهمیدی جومونگ از همون اول مامنت رو خام کرده بود و اونهم هم کمک جومونگ کرد تا به اینجا برسه و برای اینکه بین ما و اونها اختلاف نیوفته باهاش ازدواج کرد و تخت شاهی رو داد بهش .بیریو که قبلاً زمینه درش جور شده بود با این حرفها گول میخوره
و میره پیش سوسونو میگه شنیدی تو قصر دارن چی میگن ،میگن قراره وقتی سویا حالش خوب شد بشه ملکه و شما هم برین کنار راسته؟ سوسونو میگه تا حالا که همچین چیزی نبوده ولی خوب بشه مگه اشکالی داره این همه سال ملکه بودم چی شد مهم کمک کردن به جومونگه بیریو میگه این حرفها نیست شما باید ملکه بمونید و من هم ولیعهد نمیشه تاج و تخت رو بدم به یوری که کوچیکتره و بلند میکنه میره بیرون
بیریو حسابی میره تو فکر که چی ریانگ و ینگ میبیننش و میگن نقشه مون گرفت (چیزی که سوسونو ازش میترسید شد)
جومونگ و داردسته سر راه جسونگ بردار هوانگ کمین میگیرن و وقتی میرسه بهش حمله میکنن . در بین بگیر و ببند و بکش یوری و جسونگ میرسن به همدیگه و جسونگ که زورش بیشتر میچربه میخواد کار یوری رو تمام کنه ولی جومونگ که متوجه موضوع شده با یه پرش اعجاب انگیز و اکروباتیک که این روزها زیاد انجام میده دخل جسونگو میاره .البته شانس اورد زیادی شمشیر رو تو کمر جسونگ هل نداد و اگرنه پسر خودشو میکشت
وانگ زیر دست هوانگ خبر رو بهش میرسونه و اونهم اعصابش خورد میشه و میگه یه روزی یا من جومونگو میکشم یا اون منو رو
سوسونو نگران طبعات حرفهای بیریو شده که هویون بهش خبر میده سویا بهوش اومده اونهم سریع میره بالا سرش و میگه خدا رو شکر بهوش اومدی قدر جومونگ نگرانت بود سویا هم با همون مظلومیت همیشگیش بهش میگه حالا که من خوب شدم میخوام اینجا رو ترک کنم چون فقط میخواستم یوری باباشو ببینه و الان هم اگه اینجا بمونم بیشتر باعث ایجاد تنش و فرو پاشی کشور میشه سوسونو میگه نکنه کسی چیزی بهت گفته تو تازه اومدی بینمون و زن جومونگی باید ملکه شی هر کی چیزی گفت من میدونم و اون در بین صحبتهای عارفانه این دو هویون محافظ سوسونو میگه جومونگ و بقیه برگشتن سوسونو هم دست سویا و میگیره و میرن استقبال
جومونگ و دارودسته وارد قصر میشن و جومونگ اون قدری که از خوب شدن حال سویا خوشحاله میشه از پیروزی توی جنگ خوشحال نشده بود .این بین بیریو با دیدن این جور صحنه ها حسابی اعصابش خورد میشه که سوسونو هم متوجه موضوع میشه
جومونگ و سویا میرن توی اتاق تا باهم حرف بزنن که در ادامه با احساسات همراه میشه و جومونگ دست سویا رو میگیره و میگه بقیه عمرمو میخوام تلافی این سالها که تو و یوری رو تنها گذاشتم در بیارم
چی ریانگ و ینگ تنک هم که میبینن زمینه جور شده میرن پیش بیریو و با تشریح اوضاع میگن ما آماده شدیم تا جومونگ و یوری رو از بین ببریم چون قرار برن مرز ما هم سر راه بهشون حمله میکنیم و کار رو تمام میکنیم بیریو میرتسه میگه میخواید خیانت کنید که ینگ تک میگه خیانت کجا بود ما میخوایم حق تو مادرت و اونجو رو بگیریم وقتی هم که موفق شدیم تو میشی شاه و همه مجبورن بهت خدمت کنن بیریو هم با شک و تردید قبول میکنه
اونهاهم که با همراه کردن بیریو دلیل توجیه کننده ای برای کارشون پیدا کردن زرتی زره میپوشن و یه عده ای از افراد حقوق بگیره رو جمع میگن و برای اینکه بهشون روحیه بدن میگن که اگه موفق بشین خودوتون و خانواده تون جزء اشراف زاده های گوگوریو میشین و از این حرفها که اونهاهم حسابی کیف میکنن. بیریو هم یواشکی سری به اونجا میزنه و میبینه که نه قراره الکی الکی یه خبرهایی بشه
یون تابال که سر از کارهای چی ریانگ و ینگ در اورده میره پیش سوسونو میگه فکر کنم اینها یه کلکی تو کارشونه چون بی سر و صدا برای خودشون از مالگال سرباز گرفتن و از این حرفها سوسونو هم تا میشنوه میگه ارتش رو آماده کن که باید بریم جلوشون رو بگیریم میخوان به جومونگ حمله کنن
اونطرف هم جومونگ و داروسته برای بررسی اوضاع مرزی به طرف روستای تئ بوک راه میوفتن
سوسونو هم زره میپوشه و یه تعداد سرباز برمیدار و با یون تابال سمت مرز راه میوفته تا به تلافی چندین باری که جومونگ نجاتش داده بره کمکش
برچسب ها : یوری, قسمت هفتاد و نهم(79) جومونگ,
قسمت هفتاد و هشتم : تواضع و فروتنی در مواجه با سرنوشت
جومونگ بلند میشه یوری رو بغل کنه ولی یوری که ول کن ماجرا نیست میره عقب و میگه امشب من باید بفهمم شما چرا من و مادرمو ترک کردین که اینقدر سختی بکشیم ترسیدن مانع رسیدن به هدفت بشیم جومونگ هم میخواد یکی بزن تو گوش یوری ولی نمیتونه گریه اش میگیره و میگه اره من خاک بر سر مقصرم که شما تو این وضع افتادین
هیوبو که میبینیه جومونگ بدجور قافیه باخته میره لنگه کفش یوری رو میاره و میگه این لنگه کفش توه مثل لنگه کفش سیندلار شده اون موقع که تو و مادر از جولبون فرار کردین ما بابامون در اومد تا همه جا رو دنبالتون کشتیم ولی فقط همینو پیدا کردیم و احتمال دادیم مرده باشین بابات توی این پانزده وقتی یاد تو میوفته همه اش این لنگه کفش رو توی دستش میگرفت ، اینهمه که از این موضع غذاب میکشید از جنگ و زخمی شدن درد نکشید خلاصه سکانس با احساسات غلیظتری همراه میشه و گریه نقل محفل میشه یوری هنوز بی خیال نشده و میگه معلومه شما یه کاری کردین که مادر دنبالتون نیومده جومونگ یاد سویا میوفته و میگه حالا مامانت کجاست
جومونگ اویی و موگول رو احضار میکنه که اونها هم با دیدن یوری جا میخورن و فکرشون میره دوباره سراغ تسو که هیوبو میگه بابا این یوریه ولش کنید بنده خدا رو و بعد از تفهیم ماجرا جومونگ میگه آماده شین همین امشب میرم بویو دنبال سویا میگردیم اونها هم هر چی با اومدن جومونگ مخالفت میکن فایده نداره و جومونگ میگه من دیگه طاقت اینجا مونم ندارم میخوام خودم برم دنبال زنم همین الان راه میوفتیم که وقت نداریم
هیوبو هم میره پیش رفقا یوری و جریان رو بهشون میرسونه و میگه آماده شین باید با یوری و باباش برین جایی اونهام کم مونده بال در بیارن خلاصه همون موقع شب جومونگ اویی و مولگول رو برمیداره و با یوری سمت بویو راه میوفته
سوسونو هم که طبق معمول موقعیتهای اینچنینی نگرانی بهش الهام میشه بلند میکنه میره دیدن جومونگ که بهش میگن بدون اینکه چیزی بگه دیشب از قصر زده بیرون سوسونو هم میگه هیوبو رو احضار کنن
خبر به بقیه هم میرسه و اونهام هم جلسه میگیرن و گیر میدن به هیوبو که چرا گذاشته جومونگ بره بویو هیوبو میگه برید بابا من خودم خبر رو شنیدم دست و پامو گم کردم چه برسه به جومونگ که بچه اشو دیده بود میخواستین چه کار کنه ماری میگه باید یه فکر اساسی به حال این موضوع بکنیم جسا میگه حالا چطور به سوسونو بگیم خود یوری رو بگو که حالا سر ولیعهدی چه دعواهایی بشه خلاصه همه میرن تو فکر که خبر میرسه سوسونو با هیوبو کار داره
هیوبو هم میره پیش سوسونو که سوسونو بهش میگه جومونگ کجا رفته که کسی نمیدونه تو مثلاً محافظشی چطور نمیدونی کجاست میری هر جا رفته سراغش که هیوبو میگه همچین دست خالی هم نرفته و جریان رو بهش میگه سوسونو هم دلش هوری میریزه پایین و چشمهاش تا شعاع ممکنه گرد میشه ولی سریع به خودش میاد و میگه با این حال ممکنه تو خطر باشه چرا افراد بیشتری باهاش نفرستادی
سوسونو که حالا قضیه خنجر شکسته براش رو نمایی شده میاید بیرون و نمیدونه چطور موضوع رو برای خودش حلاجی کنه و الان تازه باید یادش بیاد که اون روز چه کولی بازی سر یونگ پو در اورد
یونگ پو و ماجین (پت و مت) هم توی زندان یودونگ منتظرن تا یکی بیاد کمکشون که یونگ پو وقتی میبینه فایده نداره خودش دست به کار میشه و سیبل نگهبانه رو چرب میکنه یه نامه میفرسته برای مامانش
ملکه هم تسو رو خبر میکنه و میگه دادشتو دارن توی غربت میکشن باید نجاتش بدی واگرنه شیرمو حلالت نمیکنم تسو هم بر خلاف میلش قبول میکنه
در همین راستا جلسه ای با وزرا گذاشته میشه و وزیر بو میگه درسته که با گوگوریو صلح کردیم ولی هنوز هانیها برای جنگ نیومدن باید اونها رو هم راضی نگه داریم تا این بین از هر دو تاشون استفاده ببریم من میرم یودونگ ببینم حرف حساب هوانگ چیه و یونگ پو رو آزاد میکنم
تسو هم که از یوری خوشش اومده بود (به عنوان یه قهرمان ملی!!) توی نگهبانها نمیبیندش و به نارو میگه سانگ چون کجاست برو بیارش ببینم
سویا و مادر توبوک هم در راه فرار هستن که از هر مسیر میرن میخورن به پست سربازها در ادامه حال سویا حسابی بد میشه و از هوش میره (خون بالا اوردن)
جومونگ و نفراتش میرسن بویو که خودشو و یوری توی پناهگاه میمونن و موگول و رفقای یوری رو میفرسته شهر دنبال سویا که اونها هم میان و میگن بار و بندیلشون رو جمع کردن رفتن موگول میگه حالا که قرداد همکارب با تسو بستیم بیاد از اونها کمک بگیریم که اویی میگه تسو رو میشناسی کافی بفهمه سویا زنده است تا دوباره برامون دسیسه چینی کنه یوری میگه من و مامانم هزار بار تاحالا از این فرارها داشتیم و برای هم نامه میزاشتیم من میرم خونمون و جاشو پیدا میکنم جومونگ که حسابی نگران یوریه میگه من باهت میام بابا تنها نباشی یوری میگه نترسید میرم سالم میایم
خلاصه یوری هم میره شهر خونه شون نامه سویا رو پیدا میکنه ولی تا میاد بره نارو و افرادش میریزن تو خونه و دستگیرشون میکنن
ولی توی راه موگول و اویی بهشون حمله میکنن و اویی بالاخره موفق میشه بعد از اینهمه مدت برای اولین بار یه زخم رو دست نارو بزنه ولی نارو هم بی کار نمیمونه و یکی میاره تو صورت اویی که اونهم یوری و رفقیهاشو برمیداره و فرار میکنه
نارو با همون وضع میره پیش تسو و جریان رو میگه تسو هم میگه ماوریونگ چرت و پرت زیاد میگه حتماً شما یه کاریش کردین که فرار کرده وای به حالت اگه برنگرده
سولان که من باب گرفتن انتقام از جومونگ به جایی نمیرسه میره پیش ماوریونگ و میگه این همه تلاش کردم تا شوهرم شاه بشه اما ورداشت الکی الکی با گوگوریو متحد شد من شبها خواب بابامو میبینیم تو باید جومونگو نفرین کنی ماوریونگ هم مجبور میشه قبول کنه
مادر توبوک و سویا میرن به غاری که برای یوری نوشته بودن جومونگ و یوری هم میان اونجا و جومونگ تا سویا رو تو اون وضع میبینه حسابی دلش میشکنه و میره بغلش میکنه که سویا از هوش میره
کلیپ مربوطه
کلیپ کیفیت بالا
یون تابال و سایونگ میرن پیش سوسونو و میگن شنیدیم که زن و بچه جومونگ در قید حیاتن سوسونو میگه اره خوب که چی سایونگ میگه بحث دو تا زن داشتن جومونگ مهم نیست مهم اینکه که کدومتون ملکه باشین در ضمن وجود یوری برای بیرو و اونجو خطر داره و ممکنه دعوا شه سوسونو که عصبابی شده حرفشو قطع میکنه و میگه دوباره بحثهای خاله زنک بازی شروع شد از همین الان گفته باشم نبینم کسی بخواد دوباره به این بهونه دعوا و اختلاف راه بندازه که کلاهامون میره تو هم دیگه و به یون تابال میگه شما بگو چه کار کنم که از همین الان موضع گیریها شروع نشه
جومونگ هم سویا رو میاره قصر و حکیم هم اونو معاینه میکنه
موپالمو هم که روش با ارزش ذوب فولاد رو به سختی یاد گرفته بود داره تحربیاتشو به همین راحتی در اختیار اونجو میذاره تا شمشیر فولادی بسازه در همین اوضاف موسونگ میاد اونجا و جریان زنده بود یوری و سویا به موپالمو میده اونهم که که بار سنگینی از روی دوشش برداشته شده سریع میره پیش یوری و ازش معذرت خواهی میکنه
هوانگ هم چند تا از افراد بدرد بخورشو جداگنه تمرین میده و بهشون میگه شماها باید برین گوگوریو و آهنگری اونجا و آهنگرهاشو نابود کنید چون قدرت اصلی گوگوریو آهنگری و سلاحهاشه
همین موقع وزیر بو و ژنرال هوک چی میرسن یودونگ که هوانگ بهشون میگه اگه برای مذاکره اومدین بهتون بگم جمع کنید بریم رد کارتون که ما داریم میایم جنگ وزیر بو هم بهش میگه پیاده شو با هم بریم شما با اون شاهکارتون باعث شدین ما با گوگوریو پیمان ببندیم واگرنه رابطه جومونگ و تسو مثل سگ و درویشه حالا ما یه پیمانی بستیم ولی اینطور هم نیست که به فکرت نباشیم اگه زمینشو جور کنی تو جنگ کمکت مکنیم هوانگ میگه بگو شرطتتو که وزیربو میگه یونگ پو رو آزاد کن و یه کم مواد غذایی و سلاح بهمون بده چون گوگوریو همین قولو بهمون داده
هوانگ هم قبول میکنه و خورزوخان میره زندان به یونگ پو میگه اگه میخوای درت بیارم باید تمام دارایی تو بدی بویو یونگ پو هم میگه جهنم همه چیم برای شما فقط منو در بیارن از اینجا
سوسونو هم برای تفهیم موضوع ، بیرو و اونجو رو میبره کنار رودخونه بیرو و به بیرو میگه این رودخونه رو میبینی اینقدر بزرگه که همه گوگوریو رو تغذیه میکنه بری همین بابای خدا بیامرزت اسمتو گذاشت بیرو تا مردم مثل رودخونه بهت نیاز داشتن بخورنت به اونجو هم میگه اسم تو هم یعنی آدم بزرگ و اندیشمند حالا که معنی اسمهاتون رو فهمیدین باید بگم که زن و بچه جومونگ زنده اند و اوردنشون قصر ولی این همه سال تو رنج و بدبختی بودن شماها هم باید اونها بپذیرین نبینم سر ناسازگاری بزارید همین موقع هیوبو میاد اونجا و به سوسونو میگه جومونگ کارت داره
جومونگ هم تا میاد جریان رو به سوسونو بگه سوسونو بهش میگه قدم زن بچه ات رو چشمم غصه چیو میخوری جومونگ که میبینه نصف راه جلو افتاده میگه باید زودتر بهت میگفتم ولی تا فهمیدم دیگه دستم خودم نبود رفتم دنبالش الان هم بدجور مریض شده اگه مرد من خودمو نمی بخشم سوسونو با قیافه خندان و یه اقدام بشدت فداکارنه میگه انشالا که سلامتیشو بدست میاره و ملکه میشه ، من هم بهش خدمت میکنم چون باید سرنوشتمو قبول کنم الان کشور برای من مهمتر از همه چیه و دوست ندارم توی این وضعیت دوباره اختلاف و تفرقه بیوفته
بعدش هم میره بالا سر سویا که بی هوشه و حرفهای به شدت جانگدازانه میگه که من نمیدونم چه گناهی به درگاه خدایان مرتکب شدن که این بلاها سرم میاد ولی هر چی هست من قبول میکنم تو رو خدا هر چی زودتر خوب شو که جومونگ بدجور نگرانته و از این حرفها که حتی اشکش هم در میاد
حکیم باشی هم میره پیش جومونگ و میگه سویا بهوش اومده که جومونگ خوشحال میشه ولی اما میاره تو کار و میگه متاسفانه خوب شدنش دست بالایهاست من نمیتونم کاری کنم
جومونگ هم تا میشنوه میره بالا سر سویا که سویا بهش میگه وجود من باعث ایجاد تنش میشه بزار من برم جومونگ میگه اصلاً حرفشو نزن که تو نمیخواد نگرانی چیزی باشی باید زودتر خوب شی تا من جبران این سالها رو بکنم
اما بر خلاف برنامه ریزی سوسونو و جومونگ بذر فتنه انگیزی پاشیده میشه و از همین الان چی ریانگ عمه سوسونو به چان سو میگه دور و بریهای جومونگ میخوان یوری ولیعهد شه تو مراقب رفتار و حرکاتشون باش تا من بهت بگم
بچه ها سوسونو هم هنوز هیچی نشده از همین الان نگرانیشون گل میکنه که بیرو به اونجو هیچ نگرن نباش فرض کن یه وارث دیگه اضافه شده و برای اینکه از همین الان تکلیف رو روشن کنه یوری رو احضار میکنه و میزنه تو در طاقچه بالا گذاشتن که من بردار بزرگترم و تو بین من و اونجویی و از این قبیل حرفها که یوری اصلاً به دل نمیگیره
بعد از اسکان یوری در قصر قرار میشه آموزشهای لازمه شازدهی رو ببینه و توبوک و رفیقش هم قرار میشه محافظهای یوری بشن و مادرش هم ندیمه سویا ، مادر دوبوک که تا الان میخواست سر به تن یوری نباشه میپره جلو تا یوری رو ماچ کنه که دوبوگ جلوش میگیره تا بیشتر آبرو ریزی نکنه
اما یوری که علاقه ای به قصر و اینجور لباسها نداره میره پیش موپالمو و میگه من میخوام تو آهنگری پیشت کار کنم موپالمو هم میره جریان رو به جومونگ میگه که این بچه خودته نه سوسونو که بخواد اونجا کار کنه ولی جومونگ میگه اون طول میکشه تا به شرایط جدید عادت کنه بزار اونجا کار کنه
یوری هم تو کارگاه مشغول میشه که حال و هوای اونجا حسابی بهش میسازه و حتی شبها هم اونجا با کارگرها میخوابه
همون شب هم افراد هوانگ مخفیانه وارد کارگاه میشن و بعد از کشتن همه سربازها اونجا رو آتیش میزنن و فرار میکنن
موسونگ و موپالمو میان کارگاه که متوجه موضوع میشن و موپالمو هم سریع میره به جومونگ میگه کارگاه آتیش گرفته و کارگرها و یوری تو اونجا گیر افتادن و نمیتون بیان بیرون
برچسب ها : قسمت هفتاد و هشتم(78) جومونگ,
قسمت هفتاد و هفتم : دیدار پدر و پسر بعد از سالها
جومونگ و دارودسته مشغول درو کردن مهاجمین هستن که اون بین بیرو با اون مهارت مثال زدنیش زخمی میشه و نزدیکه سرش به باد بره ولی یوری طی یه حرکتی فوق العاده رزمی نجاتش میده مهاجمین هم که میببینن عرصه برشون تنگ شده سریع صحنه رو خالی میکنن که در آخر دو تاشون گیر میوفتن
موکاک مختصر مداوایی روی زخم شمشیر بیرو انجام میده و جومونگ بازجویی رو شروع میکنه که اونها اعتراف نمیکنن(شانس تسو اینکه یونگ پو خنگ بود بهشو نگفت اگه گیر افتادین بگین تسو ما رو فرستاده) که جومونگ هم میگه هیوبو و موکاک تا بلایی سر بیرو نیومده ببرنش گوگوریو چون اونوقت سوسونو شلوارشو از پاش در میاره و خودش هم با بقیه متهمین رو ببرن قصر ببینن کار تسو بوده یا نه
موگول و اویی که به نتیجه نرسیدن دوباره گیر میدن به یوری بدبخت و شمشیرو میزارن پس گردنش میخوان بکشنش که جومونگ جلوشون رو میگیره و به یوری میگه تو به ما کمک کردی من بهت اعتماد دارم میتونی بری
گوموا برای خداحافظی و گرفتن حلالیت میره پیش ملکه ( وونهو ) که اونهم بهش میگه این همه مدت تنگ دلمون نشستی بودی حالا تو این اوضاع و با این حالت کجا میخواری بری گوموا میگه این سالها من با کارهام زیادی به مردم سختی دادم میخوام برم بینشون و از توی دلشون در بیارم ملکه میگه تو به فکر مردم هستی ولی یه کم به فکر من نبودی نگفتی من هم آدمم دل دارم عشق شوهرمو میخواستم ولی تو با این رفتارت باعث شدی من اینطور عذاب بکشم و پست فطرت بازی در بیارم در خلال گفتگوها اشکش تو چشم هر دو تاشون جمع میشه و گوموا دست وونهو رو میگیره و میگه من شرمنده ام میخوام باقی عمرام رو بابت غذابهایی که بهت دادم توبه کنم منو حلال کن و بعد ماجرا با نگاههای عاشقانه پیگیری میشه ولی برای اینکار دیگه خیلی دیر شده
بعدش هم گوموا میره تو محوطه قصر و یه نگاه به اطراف میندازه و از همه مقامات و تسو و یونگ پو خداحافظی میکنه و سوار کاسکه(که بیشتر شبیه تراکتوره) میشه و میره .این بین تسو خیلی ناراحته و کم مونده اشکهاش در بیاد
یوری هم که حس عجیبی (غریب آشنا ) نسبت به جومونگ و مرامش پیدا کرده میره کافه تا چیزی بنوشد و یاد اون حرف جومونگ که بهش گفته بود من بهت اعتماد دارم میوفته همین موقع سویا هم میاد اونجا و میگه رفتی دوباره دنبال یللی تللی بیا ببینم کارت دارم و بهش میگه باید هر چی زودتر باید خنجر شکسته رو پیدا کنی و از اینجا جیم بزنی یوری میگه من اینهمه جون کندم تا وارد گارد شاه بشم تسو هم منو دوست داره تازه میخواد وضعمون خوب شه این فرار کردن برای چیه سویا میگه وقتی اون خنجر رو پیدا کردی و هویت معلوم شه اینجا بودن برات خطرناکه کاری که گفتم بکن
سولان هم که با رفتن گوموا فرصت رو مناسب میبیه میره پیش تسو و میگه حالا که جومونگ اومده اینجا باید بکشی و انتقام بابامو بگیری تسو میگه الان وقتش نیست سولان هم دست میزاره رو نقطه ظعف تسو و میگه اگه میترسی ازش من میکشمش تسو هم سرش داد میزنه و میگه خودم عقلم میرسه باید چی کار کنم تو خاله خاک انداز نمیخواد توی این وضعیت برامون شیر زن بازی در بیاری .سولان هم که طبق معمول هویج شده بلد میشه میره بیرون و به هائوجن میگه چند نفر آدمکش خوب برام جور کن تا بگم چه کار کنی
یونگ پو که آدم کشها رو فرستاده بود سروقت جومونگ منتظر تا خبر مرگش رو براش بیارن ولی جومونگ هی و حاضر با آدمکشها وارد قصر میشه که برق از کله یونگ پو میپره و به درجه اشتعال میرسه
جومونگ و نفرات آدمکشها رو میبرن پیش تسو و میگه اینها افراد تو بودن که میخواستن منو بکشن تسو میگه اینها به قبر باباشو خندیدن با شما با هم شریکی جسا هم صداش میبره بالا و میگه کار هر کسی هست باید زودتر مشخص شه و اگرنه کوتاه نمیایم ماری هم میگه بله میایم جنگ تسو هم کفری میشه و میگه صداتون بیارن پایین ببینم میدونید اینجا کجاست و من کی ام فکر کردین چی شدین که منو تهدید میکنید جومونگ میگه تهدید نبود اخطار بود و میره تسو هم به نارو میگه این دو تا پدر سوخته رو میبری اینقدر شکنجه میکنی که به کارهای نکردشون هم اعتراف کنن
وزرا هم با هم جلسه گرفتن و وزیر جین یونگ و بول چان میگن حالا چه کار کنیم با کی پیمان ببندیم که دو دوتاشون بدجور قوی شدن وزیر بو که به طرز عجیبی عصبانی شده (من باب نگرانی در مورد عظمت و آینده بویو) میگه لازم نکرده پیمان ببندیم باید هم از توبره بخوریم و هم از آخور که برامون سود داشته باشه همین موقع ژنرال هوک چی میاد اونجا و میگه جمع کنید این بحثها رو بلند شین یه کاری کنید که میخواستن جومونگ رو بکشن
خبر به هوانگ هم میرسه و اونهم به یونگ پو میگه خدا منو از دست کارهای تو مرگ بده که اگه تو بدرد میخوری که حال و روزمون این نبود حالا اگه بفهمند چه خاکی تو سرم کنم یونگ پو هم خیلی مستعد میگه جوش نیار دیگه اینقدر خر نیستم حواسم بود که نفهمن کی ام تا لو نریم تازه اینطور اونها به تسو شک کردن و فعلاً دنبال پیمان بستن نیستن
سولان هم به هائوچن میگه بس چی شد آدم کش جور کردی اونهم میگه حرفشو نزن که اوضاع قصر حسابی خیطه یه نفر زودتر از ما میخواسته جومونگ رو بکشه که آدمکشهاش گیر افتاده تازه شانس اوردیم که هنوز کاری نکردیم و اگرنه گناهش رفته بود تو پاچمون
نارو هم سفت و سخت آدمکشها رو شکنجه میکنه ولی اونها اعتراف نمیکنن .موگول هم گوشه هایی از رویداد رو نگاه میکنه
و به جومونگ میگه اینطور که بابای این بدبختها رو دارن در میارن فکر نکنم کار بویو باشه جسا میگه ولی یه نفر میخواسته اینکارو بکنه باید دستش رو شه ماری هم به جومونگ میگه بیاد برگردیم گوگوریو تا شری برمون درست نشده جومونگ میگه فضلای اندیشمن فکرتون رو کار بندازین این کار بویو نیست کار کسی دیگه ست که میخواد بین ما و بویو اختلاف بندازه پس باید همینجا بمونیم تا بفهمیم کی پشت ماجراست و پوزشون رو بزنیم
اونطرف در گوگوریو سوسونو و فک و فامیل در مورد قبول پیشنهاد اتحاد توسط تسو برای خودشون فلسفه بافی میکنن که خبر ورود بیرو به سوسونو میرسه اونهم سریع بلند میکنه میره استقبالشون و میگه دوباره چه بلایی سر بچه ام اومده جومونگ رو چه کار کردین بچه ننه هم میگه نترس مادر جان یه زخم کوچیکه و هیوبو میگه جومونگ حالش خوب جای نگرانی نیست .مداوا بروی بیرو انجام میشه و نگرانیهای لازمه ابراز میشه
سوسونو هم جلسه رو راه میندازه و دوباره همه بدون مدرک نتیجه گیری رو میکنن و میگن کار بویوه بهتره سواره نظامون رو ببریم لب مرز مستقر کنیم تا دیگه کسی جرات همچین کاری رو نکنه که سوسونو دستور میده بوبونو و بوی یوم زره پوشهاشون رو ببرن مرز بویو مستقر کنن تا ببین چی میشه .قدرت زیادی که راحت بدست بیاد اینطور غرور آور میشه و گوموا اون موقع که به یوهوا میگفت فکر الان رو میگرد . نکته ای هم که توی این چند قسمت قابل توجه شده اینکه خبری از سونگ ینگ و دار و دسته اش که آرزوهای همچین روزهایی رو داشتن نیست احتمالاْ عمرشون توی این پانزده سال آنتن نداده
البته همین تعداد خیلی کم باعث ترس بویو میشه و تسو به وزیر بو میگه چه خاکی تو سرمون کنیم اونها که نگفتن کار کی بود وزیر بو هم میگه من اول فکر میکردم کار توه ولی الان مطمئنم کار هانیهاست چون نمیخوان ما با گوگوریو متحد بشیم بهتره آدم کشها رو بکشیم و بگیم کار هانیها بوده و بعدش با گوگوریو پیمان ببندیم چون الان غرور شکنی لازمه
یوری هم برای فهمیدن ماجرا میره بازداشتگاه و شکنجه ها رو نگاه میکنه که ناور میاد و آدمکشها رو میکشه
تسو همراه با وزیر بو سر میز مذاکره میشینه و به جومونگ میگه آدمکشها کار هانیها بوده و ما دیگه رابطمون رو با هانیها قطع میکنیم ولی جسا و ماری میگن کافی نیست پیمان چی میشه تسو میگه باهاتون پیمان میبندم خیالتون راحت شد جومونگ هم میگه حالا شدی پسر خوب ما هم براتون مواد غذایی و روش ذوب فولاد رو میفرستیم تا برای جنگ با هانیها قوی بشین
تسو که حسابی غرورش جریه دار شده میاد بیرون وزیر بو بهش میگه عیبی نداره بعداً تلافیشو سرشون در میاریم تسو میگه بزار وضعمون خوب شه چنان تلافیشو سر جومونگ در بیارم که نفهمه از کجا خورده وزیر بو میگه من هم هستمت
جومونگی ها هم دور هم جمع میشن و بهم تبریک میگن که جسا ول کن ماجرا نیست و میگه این تسو بعداً میزنه زیرش جومونگ هم میگه جهنم من هم خودم میدونم بعداً میزنه زیرش ولی همینکه خیالمون راحت شد با هانیها پیمان نمیبندن خودش خیلیه الان هم زود کاسه کوزه و جمع کنید بریم گوگوریو که باید برای جنگ با لیادونگ آماده شیم
خلاصه بند و بساط رو جمع میکن میرن گوگورو که تو راه یوری و سویا میان تماشا که یوری متوجه تغییر حال و گریه کردن سویا با دیدن جومونگ میشه برای اینکه عکس العمل سویا رو بسنجه تو راه بهش میگه امشب میرم اون نشونه رو که گفتی پیدا میکنم سویا اول نگران میشه ولی سریع میره تا سه نشه
یوری میره قصر که ماوریونگ میبیندش و همون موقع طالع بینیش میکنه و اسمشو میپرسه
یوری شب میره قصر قدیمی یوهوا و پس از اکتشاف زیر یکی از ستونها تیکه شکسته خنجر رو پیدا میکنه
و خنجر رو میبره پیش مادرش و میگه این هم مدرک حالا راست و حسینی همه چیو بهم بگو سویا هم میگه خوب میگم ولی به پا رو دل نکنی بابات شاه گوگوریوه این شمشیر رو ببر گوگوریو بده به جومونگ تا بشناسدت یوری که جومونگ رو آدم خوبی تو ذهنش جا داده بود حسابی بهم میریزه و میگه خاک بر سر همچین بابایی که ما رو تو این وضع نزاره بره من همچین بابایی میخوام چه کار و هر چی سویا میاد توضیح بده فایده نداره و یوری میره بیرون
و مثل خود باباش میزنه تو کار مشروب و توبوک هم هر کار میکنه نمیتونه جلوشو بگیره
ماجین هم میره پیش یونگ پو و میگه بلندشو کاسه کوزه رو جمع کن سریع بزنیم به چاک که خاک بر سرمون شد تسو و جومونگ با هم متحد شدن الانه که هوانگ بیاد بده بابامون رو در بیارن یونگ پو هم که دست و پاشو گم کرده دست خالی فرار میکنه که هوانگ سر راهشون سبز میشه و میگه تمام بدبختی من از دست توه حالا من میدونم تو شلنگ و میندازدشون زندان
گوموا هم در راه سفر علمیش به کوهستان چان مو میره تا با هموسو درد دل کنه و میگه این سرزمین پهناور که جومونگ جمع کرده میبینی اینها همون سرزمینهاییه که من و تو اینهمه برای باز پس گیرشون زحمت کشیدیم و میخواستم دوباره چوسان رو احیا کنیم حالا جومونگ این کارو کرده من احمق رو ببخش که میخواستم جلوشو بگیرم
بعد هم به نزدیکیهای مساحت قبر یوهوا که میرسه به سونگ جو میگه تو اینجا باش باید خصوصی برم و میره بر سر مزار یوهوا (قبرهاشون وسعتی به بزرگی کوهستان داره) و یاد حرفها و لحظه که یوهوا رو گشت میوفته و گریه اش میگیره
موپالمو هم در ادامه دستاوردهاش یه زره فولادی جدید و سبکتر میسازه و از اونجایی که به کارش اعتماد داره با یه اقدام فداکارانه زرهو روی خودش آزمایش میکنه که جواب میده و نیزه توش نمیره همینطور که از موفقیت بدست اومده خوشحالن موسونگ میاد و میگه جومونگ میخواد دوباره بره جنگ گفته کارگاه رو راه بندازیم
ماوریونگ هم نارو رو احضار میکنه و میگه این بابا سانگ چون رو از کجا اوردین و نارو هم بیلان کار یوری توی مسابقات رو میگه ماوریونگ هم میگه این بچه نیروی شیطانی تو خودش داره و طالعش نحسه ممکنه برای تسو بدبیاری داشته باشه
نارو هم سریع میره سراغ یوری که پیداش نمیکنه و بول چان رو میفرسته هر کجا رفته پیداش کنه
یوری هم که بعد از گذشته چند روز واقعیتو قبول کرده شال و کلاه میکنه بره گوگوریو سویا بهش میگه علقت سر جاشه نری باباتو بکشی تقصیر اون نیست یوری میگه من فقط میخوام برم ازش بپرسیم چرا ما رو ول کرد به امون خدا تا اینطوری عذاب بکشم و قرار نیست بهش رو بدم خلاصه از مامانش خداحافظی میکنه (سانسوری) و میره دوبوگ و اون یه دوستشو برمیداره و راه میوفته
همین که یوری از خونه میزنه بیرون بول چان میره اونجا قشون کشی که سویا میگه عموش مریض بود رفته شهرستان بول چان هم میگه اگه اومد سریع میگی بیاد خودشو معرفی کنه و از اونجا میره مادر توبوک هم میاد اونجا و میگه نمیدونم دوباره این پسر ذلیل مرده کجا رفته سویا که احساس میکنه ممکنه لو رفته باشن به مادر توبوک میگه توی خطر افتادیم باید سریع از بویو بزنیم بیرون سوالی که ممکنه به ذهن برسه اینکه را بول چان چرا سویا رو نشناخت ولی سویا اونو شناخت
یوری و همقطاریهاش میرسن گوگوریو که یوری جریان رو بهشون میگه اونهام باور نمیکن یوری میگه شما بیان تا من بهتون بگم خلاصه با توپ پر میره دم دروازه که راهش نمیدن و با فرمانده اونجا درگیر میشه و کار به جاهای باریک میکشه اما همین موقع موپالمو با اونجو میاد اونجا و جریان رو میپرسه که یوری تیکه خنجر رو میده به موپالمو و میگه اینو بدین به شاهتون تا بفهمید من کی ام و چه کارم
موپالمو هم تیکه خنجر رو میبره میده به جومونگ و میگه اینو یه پسرچیه اورد گفت بدم بهت جومونگ هم تا تیکه خنجر رو میبینه از این رو به اون رو میشه و به هیوبو میگه بدو برو تا نرفته ورشدار بیارش پیشم
اونجو هم که ماجرا رو دیده بود میره پیش مامانش سوسونو و جریان رو بهش میگه که اسباب نگرانی سوسونو از همین الان فراهم میشه
جومونگ که آروم و قرار نداره برای اطمینان میره اون تیکه شمشیر رو میاره و میزاره کنار این یکی و مطمئن میشه که مدرک اصله هیوبو هم یوری رو میار اونجا که جومونگ با دیدن یوری تعجبش بیشتر میشه و میگه بگو ببنیم تو کی هستی و اسم مادرت چیه یوری میگه من یوری ام و اسم مادرم هم یی سویاست گفته که شما پدرمی راست میگه جومونگ که مطمئن شده یوری پسرشه اشکهاش در میاد و با احساس خوشحالی خاصی میگه اره من پدرتم پدرت منم یوری هم دادش در میاد و میگه اگه تو پدرمی چطور تونستی منو و مادرمو ول کنی به امون خدا و ما تو فقر و تنگدستی زندگی کنیم که جومونگ همینطور اشک میریزه و جوابی نداره به یوری بده
برچسب ها : قسمت هفتاد و هفتم(77) جومونگ,