قسمت شصت و چهارم : پیشنهادی که نمی توان از اون گذشت
جومونگ و دار دسته دروازه رو که باز کرده بودن با موجی دیگه از سربازها اونور دروازه مواجه میشن که اتفاق خاصی نمیوفته و همون بلایی که سر اینوریها اوردن سر اونوریها هم میارن
خبر به نارو میرسه اونهم از ترس تسو قیافه اش سه در چهار میشه که بوبونو میگه نمیخواد نگران باشی حالا چند تا مردم عادی هم فرار کردن چیزی نیست اونهم میگه پس برای حواستون باشه تسو چیزی نفهمه
و دو تایی بلند میکن میرن پیش تسو . تسو هم برای قدردانی از بوبونو به قولش وفا میکنه هم یه سند زمین بهش میده و هم حکم اشراف زادگی خودش و خانواده اش و بهش میگه از این به بعد زیر دست نارو پیش خودم کار میکنی حالا هم که قرار شده به جولبون حمله کنیم چون تو به موقعیت اونجا آشنایی به عنوان سر دسته جاسوسها میخوام بفرستمت بری اونجا برای جاسوسی و خرابکاری
سوسونو برای جومونگ اسم شهرهایی که دزدان دریایی اونجا پاتوق دارن رو میاره و میگه تو سه تا شهر ممکنه پیداشون کنیم و اسم رییسشون هم بویی یومه ولی نه میدونیم مقرر فرمانده ایش کجاست و نه میدونیم چه شکلیه جومونگ هم میگه اونها جنسهاشونو به تاجرها میدن باید از اونها سراغشون رو بگیریم خلاصه قراره میشه جومونگ و بر بچ قدیمی برن سان چان و اونجا دنبالشون بگردن ، سوسونو و بقیه برن سان چان رو جستجو کنن
که گروه سوسونو اینها به نتیجه نمیرسن
جومونگ و دار دسته میرن سان چان که میبینن سربازهای اوکجه دنبال دزدان دریایی میگردن و همون اول میفهمن جستجو اینجا بی فایده است که در ادامه عملیات سربازها بهشون شک میکنن و با این کار مرگ خودشون رو رقم میزنن
تسو که حسابی عزمشو جزم کرده تا کار جولبون رو یه سره کنه سران ساچالدو رو برای شرکت در جلسه به قصر احضار میکنه و تو جلسه میگه من میخوام برم جولبون رو فتح کنم اجازشو هم از بابام گرفتم که همه صداشون در میاد و وزیر بو میگه اینقدر بلند پروازی نکن جولبون چند ماه دیگه اینطور پیش بره از هم میپاشه ژنرال هوک چی میگه سرباز نداریم و اونهاییم که داریم شکمشون سیر نیست و خلاصه همه شرایط رو برای جنگ مناسب نمیبینن تسو میگه من میگم میشه شما بگین چشم اول اینکه شما نمیدونید که افراد من جومونگو کشتن دوم اینکه اگه شما و ساچالدویهای یکم از اون مال و منالی که به جیب زدین رو در راه خدا بدین هم شکم مردم رو میشه سیر کردن هم حقوق عقب افتاده سربازها رو میدیم که بدتر همه صداشون در میاد و وزیر بول چان (خزانه داری و مالیات) میگه اینکار اشراف راده ها رو خشمگین میکنه و بنیان بویو به خطر میوفته
همین موقع گوموا از اون پشت میاد بیرون میگه چه غلطها کی گفته شما بنیان کشورید مردم بنیان کشور هستن نه شما و یه صندوق میاره و میگه من خودم آمار همه تونو گرفتم نزارید دهنم باز شه و بگم کی چقدر خورده قشون حکومتی میخواد بره جنگ اما شما فکر مال منالید الان هم همه تون با زبون خوش کمک میکنید تا وقتی جولبون رو گرفتیم بهتون یه چیزهایی بدم و هر کس هم نمیخواد بگه تا من تکلیفمو باهاش مشخص کنم چون هر کی اختلاس و پولشویی کنه خودشو و خانواده خیانتکار محسوب میشه (مفسد فی الارض)
تسو که حسابی برای این جنگ برنامه ریزی کرده بی خیال ماوریونگ و خدایانش نمیشه و بهش میگه شماها هم باید قدر سهمتون رو بدین انخماو هم هر چی میگه اینها مال خدایانه استفاده عمومی عقوبت داره فاید نداره و تسو میگه جمع کن ببنیم تو هم با این خدایانت اگه اونها کاری میتونستن بکنن الان وضعمون این نبود
گوموا به وزیر بو میگه که وقتی داشتم دارایی مقامات رو بررسی میکردم فهمید که فقط تو بودی که وفادرایت ثابت شد و با اینکه در سه دوره حکومت در راس قدرت بودی چیزی برای خودت و خانواده ات برنداشتی ولی من الکی بهت شک کردم و شرمنده ات شدم الان هم میخوام جبران کنم و با کمک تو این بحران رو حل کنم در ضمن میخوام پاداش هم بهت بدم توی این وضعیت برای خانواده ات خوبه که خرزوخان قبول نمیکنه و میگه من خرج خانواده امو با حقوق بخور نمیرم در میارم دادن پاداش الان به صلاح نیست
یوهوا که به سویا میگفت حرف ملکه رو باور نکنه ولی خودش بیشتر از همه از نگرانی داره دق مرگ میشه و برای اینکه مطمئن شه میره پیش گوموا و میگه این خبرها که تو قصر پیچیده چیه حقیقت داره اتفاقی برای قند عسلم افتاده گوموا هم اول میزنه اون در میگه من هم خبر ندارم حتماً یه اتفاقی براش افتاده دیگه یوهوا میگه خوب بگو مرده دیگه که گوموا میگه اره مرده یوهوا حالش بد میشه و میخواد ولو شه که گوموا میگردش ولی یوهوا دستشو پس میزنه و میگه من که حرفتو باور نمیکنم باید خودم برم موضوع رو بررسی کنم حالا که جومونگ مرده دیگه من و سویا بفرست بریم گوموا میگه اصلاً حرفشو نزن که قرار اونجا جنگ شه و اگه اتفاقی برات افتاد من چه خاکی تو سرم کنم جومونگ هم مثل بچه خودمه وظیفمه از بازماندگانش مراقبت کنم
یوهوا میگه دروغگویی و ریاکاری تا کی تو اگه جومونگو دوست داشتی اینطوری برای گرفتن جولبون لشکر کشی نمیکردی تا من دو کلمه حرف میزنم هی مراقبت از منو بهونه میکنی تو اگه منو دوست داری بزار برم گوموا که میبینه فایده نداره به پای یوهوا میوفته و میگه من اینهمه تو رو دوست دارم ولی تو اصلاً به فکر من و دلم نیستی فکر کردی من ولت میکنم حتی بعد مرگ هم سفارش کردم توی یه قبر بزارنمون
یوهوا میاد بیرون و بوبونو حال و روزشو که میبنیه سر اینکه بهش واقعیتو بگه یا نه مردد میشه
اونطرف ماجرا جومونگ و دار دسته میرن ماگوک و توی کافی شاپ با یه بازرگان که با دزدها کار میکنه قرار میزارن و اول از در تجارت میرن جلو ولی بعدش بحثو میبره سمت ملاقات با دزدان دریایی و از طرف میخواد که مقدمات کارو براش فراهم کنه که طرف قبول میکنه
اما یکی از زیر دستهای بویی یوم پشت سر جومونگ نشسته (از نوع خط ریشش در این فیلمها میشه فهمید که طرف دزده) موضوع رو به بوی یوم میگه و اونها خودشون میفهمن که جومونگ باهاشون کار داره
جومونگ و نفرات سمت اردوگاه دزدان دریایی راه میوفتن که نزدیکهای ارودگاه خلع سلاح میشن و کت بسته میبرنشون پیش بویی یوم
بویی یوم هم نامه بازرگانه رو میخونه و میگه خوب بگید ببینم چی میخواید جومونگ هم میگه غرض از مزاحمت این بود که بگم جومونگم و اومدم یه معامله باهات بکنم که همه میزن زیر خنده و بویی یوم میگه تو هم گرفتی ما رو فکر کردی اینجا قایم شدیم اخبار بهمون نمیرسه الان دور تا دور جولبون محاصره است انوقت جومونگ چطور ممکنه بیاد اینجا
خلاصه وقتی جدیت جومونگ رو میبینه میگه یه ظرف به این بزرگی شراب بیارن و به جومونگ میگه اینو برو بالا تا بهت بگم جومونگ هم کم نمیاره و هورت هورت همشو یه ضرب میره بالا
وقتی تمام میشه بویی یوم میگه ماری رو ببندن به درخت و یه بطری هم کنار گوشش میزارن و به جومونگ میگه اگه جومونگی که میگن استاد تیر کمانی حالا اون بطری رو بزن ببنیم چه کاره ای جومونگ که میبینه میزان نیست میگه مسخر کردی ما رو اگه شک داری منو بکش بویی یوم میگه تو شلیک کن اومدیم زدی به هدف و همه تون رو بخشیدم
ماری هم از اونجا داد میزنه و میگه منتظر چی هستی شلیک کن تا روشون کم شه جومونگ هم تیر رو تو چله میزاره ولی چشمهاش تار میزنه بی خیال میشه که در ادامه چشمهاشو میبنده و دیدشو میزنه روی لیزرگانت و میزنه به هدف
که همه کف بر میشن و بوی یوم هم تازه بعد از همه این رویداد و معجزه میگه اینها سربازهای اوکجه اند و اومدن ما رو بکشن زود همه شون رو بکشید ببینم
و میخوان دستور رو اجرا کنن که همین موقع سربازهای اوکجه میریزن اونجا و در گیری پیش میاد جومونگ هم سریع دست رفقا رو باز میکنه میرن کمک دزدها
جومونگ هم با به نمایش گذاشتن انواع مهارتهای خدادایش جون بویی یوم رو نجات میده و میخ رو محکم میکوبه
بعد از عملیات نجات جومونگ دنبال سوسونو میفرسته تا بیاد مقرر بویی یوم که اونهم میاد و طرفین سر میز مذاکره میشن و بویی یوم هم میگه الان وضع دریا خرابه و حسابی طوفانیه نمی ارزه خودمو به کشتن بدم جومونگ هم از اهداف و آرمانهاش برای اون میگه و میگه این تن بمیره یه کاریش کن مردمم گرسنه اند ثواب داره اونهم میگه قبول ولی باید یه پیشنهاد بهم بدی که ارزششو داشته باشه جون خودم و افرادمون به خطر بندازم
حومونگ و داروسته هم حسابی در این مورد فکر میکنن که چی پیشنهاد بدن کار ساز باشه به جایی نمیرسن سوسونو میگه ریش و قیچی دست اون چون میدونه وضعمون تو جولبون خیطه یه همین راحتی نمیشه راضیش کرد
اونطرف هم یوهوا حسابی زده به خریت و لجبازی طوریکه چند روز توی اون سرما دم اتاق گوموا اعتصاب غذا میکنه سویا براش غذا میاره ولی اون میگه نمیخورم تا بمیرم اینطوری ممکنه به جومونگ برسم مشکل گوموا منه اگه من بمیرم اون شما رو آزاد میکنه برین .حکیم هم به گوموا هشدار میده میگه برو جلوشو بگیره چند روزه هیچی نخورده خودشو یه کشتن میده ولی گوموا زده بی خیالی
خبر به ملکه میرسه اونهم حسابی کیف میکنه و میگه اگه میخواد خودشو بکشه چرا نیومد پیش من تا راحتش کنم سولان خاله خاک انداز میگه وقتی جومونگ مرده دیگه چرا اونها رو الکی نگه داشتن بندازیشون بیرون ملکه میگه تمام بدبختیها من همینه دیگه چون گوموا اون بیشتر از من دوست داره و میخواد پیش خودش نگه اش داره
شب میشه و یوهوا خیلی مستعد دم در نشسته و بی خیال نمیشه بوبونو هم میاد اونجا و با دیدن وضع یوهوا دوباره مردد میشه حقیقتو بگه یا نه که یدفعه زوار یوهوا در میره ولو میشه بوبونو هم دستور میده ببرنش توی اتاقش
حکیم هم خبر میکنن و اونهم معاینه اش میکنه تا اینکه یوهوا بهوش میاد ولی از اونجایی که زده به کله شقی دارو هم نمیخوره و میگه من میخوام بمیرم ولم کنید
حکیم باشی ول میکنه میره بیرون و بوبونو که میبینه یوهوا حسابی زده به خریت بهش میگه من کسی ام که جومونگو کشته و خبرشو به تسو داده ولی در حقیقت من اونو نکشتم و خود جومونگ بهم گفت که خبر مرگشو بدم به تسو تا خانواده مو نکشته و الان هم میخوام برم جولبون بهش خدمت کنم شما مراقب خودتون باشین تا خودم از قصر فراریتون بدم و ببرمتون جولبون
تسو که به خیال خودش همه جوانب حمله به جولبون رو سنجیده میره هیون تو دیدن یانگ جو اونهم وقتی میفهمه جومونگ مرده دویاره جو گیر میشه و میگه وقتی جولبون رو گرفتیم سرش برای من میخوام بدمش به امپراطور تا به یه دردیم بزنم تسو میگه جومونگ و تمام اعضاش برای خودت اومدم از همین الان سنگهامون با هم وا بکنیم حالا که جومونگ مرده میخوام فقط خودم رهبری ارتشو به عهده بگیریم شما فقط نیروهاتون رو بدین وانگ سو وان اعتراض میکنه که تسو میگه جومونگ با نقشه من مرده و اینطوری جولبون ضعیف شده نترسین نیروهاتو به کشتن نمیدم تو سر جومونگ رو میخوای که بهت میدم یانگ جو هم قبول میکنه .همین موقع دانگ سو میاد اونجا و میگه هانگ دن وارد هیون تو شدن یانگ جو هم میگه بیا هنوز هیچی نشده جایگزینمون هم فرستادن
خلاصه میرن استقبال هانگ دن که یونگ پو هم باهاش اومده و تا تسو رو میبینه بهش میگه تو اینجا چی میخوای و هانگ دن رو معرفی میکنه هانگ دن هنوز نرسید شروع میکنه تیکه و کنایه انداختن به یانگ جو و میگه امپراطور حسابی از دست خودت و کارهات عاصی شد منو فرستاده تا کمکت کنم اونهم میگه اینهمه راه کوبیدی اومدی اینو بگی خودم مشاوره میخواستم به امپراطور نامه میدم البته نوع نگاهها گویای رابطه حسنه شکل گرفته بینشون هست
جومونگ هنوز در فکر پیدا کردن پیشنهادی قانع کننده برای بویی یومه ولی به جایی نمیرسه بویی یوم هم میگه این بابا که نمیتونه منو راضی کنه چطور تونسته مردم جولبون رو راضی کنه خدا عالمه
سرانجام جومونگ تصمیمشون میگیره و با همه افرادش میره سر میز مذاکره و اسم گوگوریو که معینش قویترین و بهترین کشور میشه رو میزاره جلوش و میگه اینم پیشنهادم بویی یوم میگه اینهمه مدت فکرهاتو کردی که منو مسخره کنی جمع کن بینم بابا جومونگ شروع میکنه نطق کردن و میگه شما میخواین تا آخر عمر دزد باشین آخرش که چی خودت و افرادت یه روزی میمیرین و جسدتون رو حیوانها میخورن و هیچ یادی ازتون نمیمونه چون هدفی تو زندگی ندارین و الکی زندگی میکنید گوگوریو اسم کشوریه که میخوام بزنم شما هم اگه بیاید کمکم میشن قهرمانهای ملی اونجا و از این زندگی مجرمان که هر روز دنبالتون باشن نجات پیدا میکنید پدرم هئ موسو یه قبر هم برای خودش نداشت ولی هدفش تو قلب خیلی ازمردم چوسان مونده و همه به نیکی ازش یاد میکنن
حرفهای جومونگ تاثیر عمیقی روی بویی یوم و افرادش میزاره که برای مشورت میان بیرون و زیر دستها میگن این بابا راست میگه ما که قراره کشته شیم حداقل بریم باهاشون متحد شیم تا از این زندگی نکبت بار خلاص شیم
بویی یوم تصمیمشو میگیره و پیراهن خونی پدرشو به جومونگ نشون میده و میگه من خودم چوسانی و زخم خورده هانیهانیم پدرم تو ارتش دامول زیر دست پدرت بود ولی هانیها اونو کشتن و ما آواره شدیم مادرم برای اینکه من از سرما نمیرم مجبور شدن پدرمو لخت و لباسشو تن من کنه الان که اون حرفها رو زدی کینه ام از هانیها زنده شد و میخوام کمکتون کنم تا رویایی پدرمو به سرانجام برسونم خلاصه بلند میشه و مراتب احترام به جومونگ رو به جا میاره
جومونگ خبر موفقیتو به بقیه میده و همه رو خوشحال میکنه ماری میگه حالا کی قراره با بویی یوم بره اون کار و کاسبی بلد نیست سوسونو هم دوباره یاد شیر زن بازی میوفته و میگه من میرم که همه مخالفت میکنن و جومونگ میگه اگه زبونم لال اتفاقی برات افتاد هم قبیله هات جولبون رو رو سرمون خراب میکنن ولی سوسونو کوتاه نمی یاد
اینبار نوبت سوسونو میشه بره منظره نگاری و جومونگ اونو زیر نظر بگیره سوسونو هم اونو میبینه آهنگ معروف سانسوری گذاشته میشه و جومونگ بهش میگه از اینکه تو داری همچین سفری میری خیلی به قلبم فشار میاد و جریحه دار میشه سوسونو هم میگه خودم میترسم ولی وقتی به تو و هدفت فکر میکنم امیدوار میشم و سعی امو میکنم که سالم برگردم تا بهت کمک کنم و اینجا میطلبه بغل کردنی هم در کار باشه ولی دیگه با گذشت سالها زمینه اش جور نیست و با نگاه کار تمام میشه
موپالمو هم توی کارگاه ، شمشیر ساخت خودشو به نوآموزها نشون میده که موسونگ مثل همیشه پیاده بابا غیبی میاد اونجا و میگه هی به مردم نگفتیم جومونگ کجاست الان همه جا شایعه کردن جومونگ مرده نباید حقیقت رو بهشون بگیم موپالمو میگه وقتش نشده
رهبران قبایل هم پیرو همین موضوع جلسه میگیرن و اوضاع بد جولبون رو بهونه میکنن و میگند جومونگ کجاست که یون تابال میگه نیستش میاد صبر کنید سونگ ینگ میگه خوب بگو مرده همه دارن این میگن چی ریونگ میگه سوسونو هم غیبش زده اون کجاست که یون تابال میگه رفتن یه جایی ولی گفتن نگیم سونگ ینگ هم میگه که اینطور اون با این نبودش قول و قرارهایی که با هم گذاشتیم رو شکست ما خودم میدونیم چطور از مردمون دفاع کنیم و دوباره جلسه رو ترک میکنه
تسو هم ارتشو آماده میکنه و به ژنرال هوک چی میگه من اول میرم با سونگ ینگ حرف بزنم بهش بگم جومونگ مرده ممکنه بکشه کنار خلاصه بوبونو و نارو رو برمیداره و راه میوفته طرف بیرو
جومونگ هم بی خبر از ماجرا در راه برگشتن به گیروست
برچسب ها : جومونگ, قسمت شصت و چهارم(64) جومونگ,
قسمت شصت و سوم : بخشش کارایی تر از مجازات
بوبونو که از طرف تسو ماموریت گرفته بود جومونگو بکشه موفق میشه وارد ارتش دامول در مقرر فرماندهی بشه و امشب هم سر نگهبان (گروهبان نگهبان) یه قسمت شده که یاد حرفهای تسو و ماموریتش میوفته خلاصه پست رو ترک میکنه و میره سمت اتاق جومونگ تا کار رو تمام کنه جومونگ هم بعد از انجام کارهاش میره توی تختخواب و وقتی بو میخواد بره داخل اتاق سوسونو و سایونگ برای دیدن جومونگ میان اونجا که بوبونو مجبور میشه امشب رو بی خیال شه
سوسونو به جومونگ میگه که هانیها با بویو دست به یکی کردن و میخوان با اعمال تحریم عرصه رو بر ما تنگ کنن اولین اقدامشون هم اینه که ریختن سر گروهی که فرستادیم هنگ این و همه شون رو دستگیر کردن و بئ مانگ رو تحت فشار گذاشتن که احتمالاً دیگه جومونگ تا صبح نمیخوابه
فردا صبح سران قبایل و در راس اونها سونگ ینک میان گیرو تا در جلسه شرکت کنن چی ریانگ و ینگ تک هم میرن استقبال ولی سونگ ینگ فقط غضبناک نگاهشون میکنه و میره
جلسه تشکیل و موضوع جلسه گله گی به تحریم شدن جولبون و کمبود مواد غذایی که سوسونو میگه تا نمک گوسان رو داریم غم نخورید میریم میاریم نیاز دارن سونگ ینگ که دل پرتری داره میگه اینقدر بلند پروازی نکنید ببینم راه اونجا رو هم بستن قرار بود جومونگ مشکلتمون رو حل کنه این بود اون وعده شکست هانیها مردم من طاعون هم گرفتن یا این مشکل حل میشه یا مجبوریم تصمیم دیگه ای اتخاذ کنیم و جلسه رو ترک میکنه
سایونگ که برای بررسی اوضاع رفته بود بر میگرد و میگه رییسها راست میکن حسابی تحریم شدیم یون تابال هم به جومونگ میگه جیره غذایی نم کشیده و مردم هم گروگر میریزن اینجا تا اوضاع بی ریخت نشده یه فکر بکن که ممکنه بی اتحاد شیم
قبایل دور و اطراف هر کدوم نماینده ای میفرستن بویو تا به گوموا اعلام کنن که جولبون رو تحریم کردن اما یکی از قبایل سر ناسازگاری گذاشته که گوموا به ژنرال هوک چی میگه ارتشو بردار برو اونجا و اگه راه نیومد سر رییسشون رو برام بیار تا بفهمن اینجا کجاست و من کیه ام و رو به بقیه میگه از امروز جولبون تحریمه هر کی دلش میخواد از دستور من سر پیچی کنه تا من مثل این قبیله تکلیفمو باهاشون مشخص کنم و خلاصه یانگو جو یه چیز میگه گوموا هم یه چیز میگه و تهدید پشت تهدید
یانگ جو و تسو که حسابی از این موضوع خوشحالند برای خودشون میز سفارش دادن و نمیدونن مشروب رو از کجاشون بخورن و از کجا بدن بیرون و برای شروع جنگ برنامه میریزن .آخر سر هم یانگ جو به تسو میگه قدر این دخملمو بدون چون اون بود که بهم گفت بیایم متحد شیم تسو هم تشکرات لازمه رو میکنه
تسو هم که میبینه از بوبونو خبری نشده یه جاسوس میفرسته گیرو تا ببینه جریان از چه قراره که بوبونو هم میگه دارم برنامه ریزی میکنم همین امروز فرداست که کار رو یه سره کنم طرف هم مراقبت از خانوداه بوبونو رو بهش یادآوری میکنه تا یدفعه هوایی نشه
این روزها کار پناهنده های بی کار تو گیرو شده اینکه دم در مقرر فرماندهی منتظر بشینن تا براشون غذا بیارن و بریزن توی آسیابشون که این بین یه پسره که رییس یه گروهه پودر گرده میریزه تو چشم موسونگ و میخواد پول کش بره که موپالمو دلش به حال اونو و گروهش میسوزه و میبردشون تو کارگاه زیر دست خودش تا بی کار نباشن
برای رفع مشکل جلسه هم اندیشی که این روزها زیاد گذاشته میشه تشکیل و همه نگرانیها بابت سونگ ینگ و بیروه که اویی و هیوبو میگن باید از اینجا بزنیم بیرون و محاصر رو بشکنیم جومونگ میگه فایده نداره میریم افراد رو الکی به کشتن میدیم اول باید موقعیت اطراف رو بسنجیم بعد یه فکری بکنیم خلاصه قرار میشه برن پیش بئ مانگ بگن براشون نمک بیاره سایونگ داوطلب میشه که هیوبو یدفعه بلند میشه اعتراض کنه ولی میبینه جلوی جمع به خودش میاید و ساکت میشینه
بعد از جلسه جومونگ به سربازها سر میزنه و سربازها هم باهاش حرف میزن جومونگ هم اینقدر خاکی جوابشون رو میده و به یکیشون میگه بچه دومت بدنیال اومد بیا پیشم تا براش اسم انتخاب کنم اونهم میگه این رفیقمون هم دلش میخواد زن بگیره ولی بهش نمیدن شما برو براش آستین بزن بالا جومونگ میگه اونهم باشه بوبونو هم این همه فروتنی جومونگو رو که میبینه عذاب وجدان میگیره که چرا باید کسی که سربازهاش اینقدر دوستش دارن و بهش وفادارن رو بکشه
جاسوس تسو از گیرو بر میگرده و میگه اوضاع جولبون قمر در عقربه و همین روزها که بوبونو جومونگو بکشه به خاک سیاه میشینن تسو هم حسابی کیف میکنه و به طرف میگه برو اونجا شایع کن این طاعون رو خدایان انداختن به جونشون چون جومونگ به ما خیانت کرده و به ناور میگه تمام دار و ندار جومونگ الان نمک گوسانه برو راههای اونجا رو ببند تا نرن سراع نمک
سایونگ که رفته بود پیش بئ مانگ نمک بیاره دو تایی بلند میکنن میان سمت گیرو که نارو سر راه بهشون حمله میکنه و بئ مانگ رو میکشه و فقط سایونگ موفق میشه فرار کنه
و میره پیش جومونگ و جریانو میگه سوسونو هم امان نمیده و پشتبندش میگه قاصدهایی که برای کمک به شهرهای اطراف فرستادیم برامون جواب نیووردن مثل اینکه هاینها و بویو حسابی سنگ تمام گذاشتن
جومونگ هم که میبینه ایندفعه اوضاع بدجور خیطه میشینه رو نقشه راهها رو بررسی میکنه و میگه باید بریم از جنوب عذا بیارم که اونها حسابی وضع خوردنیشون خوبه سایونگ میگه ولی تا اونجا خیلی راه برین برگردین همه مردیم جومونگ میگه من و سوسونو در موردش فکر میکنیم
توی حیاط همه نگهبانها تمرین میکنن و اویی سبک شمشیر ردن بوبونو رو که میبینه بیشتر یادش میوفته این حرکات براش آشناست ولی هر چی فکر میکنه یادش نمیاید چون ضربه هایی که بوبونو میزنه به دلیل نوع شمشیرش با بقیه فرق داره و بیشتر ضربه هاش از پایین به بالان هیوبو هم میاد اونجا و میگه چه کار این بنده خدا داری اینطور رفتی تو نخش اویی میگه این اگه از اوکچه اومده چرا سبک ضربه زدنش بویو ایه و به موگول میگه تو این سبک برات آشنا نیست اونهم که سطح عقلش مثل اونهاست میگه نه والا اویی میگه این یه کلکی تو کارش ببینید من کی گفتم .یادشون نمیاد اون شب اگه ماری کمکشون نیومده بود نزدیک بود دو تایشون رو بکشه
شب میشه و بوبونو دوباره میخواد ماموریت رو اجرا کنه اونطرف هم اویی که آشنا اومدن بوبونو حسابی ذهنشو مشغول کرده هر چی زور میزنه به سرانجامی نمیرسه و خواب از سرش میپره میره میبینه بوبونو پستشو ترک کرده و میفهمه که قراره اتفاقی بیوفته میره دنبالش میگرده
بوبونو صورتشو میبنده و میره داخل اتاق جومونگ تا خنجرشو تو قلب اون فرو کنه که جومونگ از خواب میپره و جلوش میگیره ، بوبونو فرار میکنه و جومونگ میزاره دنبالش
بعد از تعقیب و گریز بالاخره جومونگ طی چند حرکت چارخوالعاده (ترکیب خارق العاده و چاخان) بوبونو رو گیر میندازه و خلع سلاحش میکنه اویی هم تازه میرسه اونجا و دو تایی میفهمه که طرف بوبونوست
همون موقع شب محاکمه در حضور همه شروع میشه و اویی که بشدت غیرتی شده میگه من که همون اول میدونستم تو از بویو اومدی و حالا که بوبونو رو دست بسته گیر اورده دو تا میزنه تو سینه این بدبخت ولی بوبونو که محکمتر از این حرفها اقرار نمیکنه تا اینکه تو صورت جومونگ که نگاه میکنه میگه من از طرف تسو اومدم شما رو بکشم چون خانواده ام گرو گرفته شدن من شرمنده اخلاق مردانه شما و خاکی بودنت شدم و اگرنه میخواستم وقتی بونگی رو ترک کردی بکشمت ولی نتونستم و تازه اویی یادش میاد کجا اونو دیده
بوبونو که حسابی عذاب وجدان گرفته میگه من اگه شانس داشتم باید قبل از تسو با شما آشنا میشدم و بهتون خدمت میکردم ولی نشد حالا هم دلم میخواد به دست شما بمیرم که همه میگن بکشیمش ولی جومونگ که از بوبونو و پشیمونیش خوشش اومده مرام رو میکنه و میگه آزادش کنن و بهش میگه برو به تسو بگو منو کشتی من خودم چند روز یه گوشه میمیرم تا خانواده اتو آزاد کنه من خودم زجر همچین چیزی رو میکشم بوبونو هم به زانو میوفته و کارهای تکراری
فردا بوبونو میره قصر و به تسو میگه جومونگو کشتم یه خنجر کردم تو قلبش و در رفتم نشد سرشو بیارم . تسو هم بین بارو کردن و نکردنش موضوع میمونه که نارو بهش میگه جومونگ که اینهمه جان نثار داره که هر کدومش یه لشکر حریفن چطور بوبونو یه تنه اونها رو شکست داده و یه خط هم برنداشته تسو هم میگه که اینطوریهاست و دستور میده یه جاسوس بفرستن گیرو ببینن چی به چیه و چند روزی مدت گرو خانواده بوبونو رو تمدید کنن تا اگه بوبونو کلک سوار کرده باشه دستشون خالی نباشه
بوبونو یاد حرفهای جومونگ میوفته و پیش خودش میگه این چقدر مرده نارو هم براش مراقب میزاره
یونگ پو که به خیال خودش کلید حل مشکل بویو رو پیدا کرده میره چانگ ان و یه نفر که تو دربار هان نفوذ داره به نام هونگ دی رو میبینه بهش پیشنهاد میده دوتایی با هم مقدمات روابط هان با بویو رو فراهم کنه اونهم میگه آفرین زرنگ شدی بابا ولی حیف دیر رسیدی که یانگ جو و تسو زودتر از این کارو شروع کردن ولی خوب امپراطور دلش ازدست یانگ جو خونه و همبن روزهاست که بزن پس گردنش من جاشو میگریم تو با من باش تا بهت بگم که یونگ پو طبق معمول جو میگیردش و نمیدونه چطور تشکر کنه
جومونگ که قرار بود برای اوردن غذا از جنوب یه راه حل پیدا کنه همه رو جمع میکنه و میگه باید از دزدان دریایی کمک بگیریم چون اونها دریانوردیشون خوبه میتونن راحت ما ببرن جنوب سوسونو که از همین الان مدل بستن موهاش داره ملکه ای میشه میگه آدم قحط بود میخوای بری از اونها کمک بگیری میرم اونجا خودمونو لخت میکنن جومونگ میگه نترس یه گروه رو در قالب تاجر و باربر با خودمون میبرم که بگیم بازرگانیم حالا پاشو آماده شو با هم بریم
جاسوسهاس جومونگ بعد از چند روز تحقیقات اثری از جومونگ پیدا نمیکنن و بعد از جمع بندی نهایی اطلاعات به این نتیجه میرسن که جومونگ به رحمت ایزدی رفته
شب جومونگ و سوسونو و گروه ضربتش لباس بازرگان میپوشن و سمت اردوگاه دزدان دریایی راه میوفتن یون تابال هم برای بدرقشون میاد که جومونگ رعایت حفاظت اطلاعات رو بهش گوشزد میکنه که یعنی من مردم
خبر قطعی مرگ جومونگ به تسو میرسه و نارو میگه چند روزایه جومونگ توی جولبون رویت نشده تسو بارو نمیکنه داییش که حسابی خوشحال شده براش حساب کتاب میکنه و میگه سخت نگیر وقتی جومونگ به جایی اینکه توی اون اوضاع قمر در عقرب تو جمع افرادش باشه و بهشون دلداری بده معلوم نیست کجا رفته حتماً مرده دیگه اونهام برای اینکه مردم روحیه شون رو از دست ندادن براش مراسم نگرفتن
تسو که هنوز بارو نکرده برای محکم کاری میره پیش مأوریونگ بهش میگه خبر رسیده جومونگ مرده برو پشت دستگاه موقعیت یابت بشین ببین صداش از جهنم میاد یا نه خیالمون راحت شه .ماوریونگ هم میشنه پشت رل و چند دقیقه که گاز میده میگه ابر سیاهی دور و بر جومونگ و قبیله اش میبینم که نشون میده اتفاقی براش افتاده ولی مرگ یا نه نمیدونم که تسو نیش باز میشه (منظور در خطر بودن جون جومونگ در اردوگاه دزدان دریایی)
وزیر بالگوئه خبر رو به ملکه میرسونه اونهم که انگار عرش الهی بهش رسیده و بار چندین ساله از دوش برداشته شده میگه باید اولین نفری باشم که این خبرو به یوهوا میده چون تمام عمرم منتظر این لحظه بود و سریع بلند میکنه میره قصر یوهوا
سویا به یوهوا میگه من شبها کابوس میبینم نکنه برای جومونگ اتفاقی افتاده باشه که ملکه میاد اونجا و میگه من هم امدم تعبیر خوابتو بگم و اونهم اینکه که شازدتون خدا شکر ریق رحمت رو سر کشید یوهوا هم شروع میکنه از هدف والا جومونگ میگه و اینکه نمرده و دروغ میگی بچه ام از این مرگها زیاد داشته که ملکه میگه حالا وقتی همه مشکلات بویو از بین رفت و پسرم رو تخت نشست میفهمیم کی راست میگه ملکه از اونجا میره و یوهوا به سویا میگه نمیخواد بارو کنی ملکه زیاد جک میگه البته خودش بدتر داره از ناراحتی و نگرانی دق مرگ میشه
تسو خبر رو به گوموا میرسونه اونهم میگه تسو بابا این تا همه ما رو تو قبر نکنه نمیمیره مطمئنی تسو میگه اره پدر جان افراد خودم کشتنش الان هم بهتره تا اوضاع اونجا خرتوخره و هانیها نفهمیدن من یه لشکر ببریم کارشون رو یه سر کنم و اگرنه هانیها هنوز هیچی نشدن سهم میخوان که گوموا میگه بردار ببر
اونطرف ماجرا جومونگ و دار دسته برای رسیدن به اردوگاه دزدان دریایی باید از اوکچه بگذرن که تمامی مسیرها تحت کنتل ارتش بویو و هانه اما جومونگ که عزمشو برای اوردن غذا حسابی جزم کرده تصمیم میگیره هر طور شده از اونجا رد شه
خلاصه طی یه عملیات ضربتی به مقرر مرزی حمله میکنن و همه رو از دم تیغ میگذرونن
اما دروازه رو که باز میکنن ایندفعه سربازهای هانی جویایی احوالشون میشن
برچسب ها : جومونگ, قسمت شصت و سوم(63) جومونگ,
قسمت شصت و دوم : اتحاد با دشمن برای نجات بویو
بعد از رفتن جومونگ موگول به هیوبو و اویی میگه شما نگران جومونگ نیستن نمیخواید برین دنبالش اوناهم میرن پیش سوسونو و نگرانی در مورد صاحبشون رو ابزار میکنن سوسونو هم میگه جومونگ به سونگ ینگ قول داده تنهایی بره اگه شما برین بهانه دست سونگ ینگ میدن فعلاً باید صبر کنیم ببینیم چی میشه
بعد از جلسه سوسونو خیلی نگران جومونگه سایونگ بهش میگه مطمئنی اون بر میگرده سوسونو میگه هم نه چون سونگ ینگ آدم حقه بازیه و خدا میدونه چه میخواد بکنه و هم اره چون یه حسی بهم میگه اون میتونه سونگ ینگ رو قانع کنه .خدایان از اون محافظت میکنن ندیدی از جنگ با اون فرمانداریها برگشت
جومونگ هم میرسه بیرو که همون اول دم ورودی خلع سلاحش میکنن و میبرنش داخل که سربازها محاصرش میکنن ،جومونگ هم بدون سلاح شروع میکنه به شلنگ تخته زدن (در اینجا بدلکار نداشته و همه اجراییات خودش بوده )
کماندارها آماده میشنه تا کار جومونگ رو تمام کنن سونگ ینگ هم میاد اونجا و کار جومونگ رو که میبینه از کشتنش پشیمون میشه و میگه تو فرماندهی چطور همچین خریتی کردی اومدی اینجا نگفتی سرتو زیر آب کنم (مثلاً با این کارها میخواست امتحانش کنه که چند تا از سربازهاشو به کشتن داد) جومونگ میگه من مثل مرد تنهایی اومدم اینجا تا باهم حرف بزنیم ولی تو چی سر قولت نموندی و نامردی کردی
طرفین سر میز مذاکره میشن و سونگ ینگ میگه تو یه بیگانه برای چی اومدی تو امور جولبون دخالت میکنی این همه جلوی منو گرفتی حالا هم با اینکه میدونستی ممکنه کشته شی اومدی اینجا حرف حسابت چیه جومونگ میگه من اومدم با زبون خوش اینجا رو بگیرم چون خدایان سفارش کردن بدون خونریزی اینجا رو از دست هانیها نجات بدم تو هم حرف گوش کن هانیها بدرد شما نمیخورن سونگ ینگ میگه جمع کن ببینم این حرفها رو حتماً خدایان بهت گفتن که من و بیرو تسلیم تو بشیم که هانیها بابامون رو در بیارن جومونگ هم شروع میگنه دودوتا چهار تا کردن و میگه تو بیا با ما باش تا حساب هانیها رو برسیم و یه کشور بزنیم تا تو هم به آرزوهات برسی سونگ ینگ میگه که اینطوریهاست و دستور میده یه سینی با دو تا پیله بیارن و میگه حالا که اینقدر خدا خدا میکنی برامون یکی از این پیاله ها سمیه تو اونو نخور جومونگ با اعتماد به نفس مثال زدنی هر دو تا میره بالا ( که در همین موازات زمانی در اردوگاه نگرانی به سوسونو الهام میشه ) و میگه منو امتحان میکنی حتی اگه دو تا پیاله ها سمی بودن هم میخوردم چون وجودشو دارم پای حرفم وایستم حتی اگه با مردن من بیرو به ما بپیونده حالا چه کاره ای که سونگ ینگ میگه من فکر میکنم خبرشو بهت میگم
اونطرف در اردوگاه همه حسابی نگران دیر کردن جومونگند و میخواد برن سراغش که جومونگ سرو کله اش پیدا میشه و همه خوشحال میشن مخصوصاً سوسونو که درجه خوشحالیش از همه بیشتره
سونگ ینگ هم فکرهاشو میکنه و بعد از جمع و ضرب کردن اتفافات افتاده که نه تسو بهش کمک میکنه و نه یانگ جو به این نتیحه میرسه که با جومونگ صلح کنه
خلاصه بلند میکنه میره اردوگاه و به جومونگ میگه اومدم باهاتون متحد بشم که همه سرود شادی سر میدن مخصوصاً سوسونو که در نخیله اش نمیتونست تصور کنه روزی سونگ بهش احترام بزاره از خوشحالی داره ذوق مرگ میشه و بال در میاره .خوب شد جومونگ به دادش رسید چون داشت از عقده میمرد
سایونگ میره گیرو و خبر رو به یون تابال و بقیه میرسونه که اوناهم حسابی خوشحال میشن میرن مقدمات مراسم اتحاد رو فراهم کنه . موپالمو از موسونگ که سر این موضوع شرط بسته بودن طلبشو میگیره رییس پیل هم میگه شماها از سنتون خجالت نمیکشین تو این وضعیت مثل بچه کوچیکها نشستین شرطبندی کردین بی خود نیست صدای گلنگ گروتون میاد ولی هنوز زن بهتون ندادن و از اونجا میره موپالمو میگه من یه روز حال اینو میگیرم
خبر این اتحاد به بویو میرسه و همه شوکه میشن گوموا هم وقتی میفهمه جومونگ بدون اینکه جنگ کنه و تلافات بده جولبون رو مطیع خودش کرده دچار عارضه قلبی میشه
که میبرنش اتاقش و حکیم میگه حالش خوب میشه ولی نباید عصبانی شه که کار به جاهای باریک میکشه تسو هم غیرتی میشه میگه این جومونگ پدر سوخته با این کارهاش میخواد بابامو بکشه خرزوخان هم بهش میگه فایده نداره باید خودمون با مقامات بشینیم یه خاکی تو سرمون کنیم
وزیر بالگوئه که به خیال خودش اوضاع رو مناسب میبینه به ملکه جریان رو میگه و با یه جمله به نظر خودش کاملاً حساب شده میگه تقصیر خود گومواست حالا باید بکشه ولی به ما چه من میریم با مقامات خرف میزنم تا دوباره تسو رو بیاریم سر کار ملکه هم میگه وقتی کشور نابود شد رفت اونوفت تسو بیاد رو سر ما حکومت کنه نری جایی اینو بگی بدبختمون کنی بدتر اوضاع خراب شه وزیر بالگوئه که میبینه خیط کاشته سریع باریک میکنه میره ملکه به ماوریونگ میگه این از هم دادشم با این فکرهاش تو میگی چه کار کنیم مأوریونگ هم میگه تنها راه اینه که از هانیها کمک بگیریم فقط یه مرد میخواد پیدا شه اینو به شاه بگه
گوموا سونگ جو رو میفرسته دنبال یوهوا تا بیاردش پیشش اونهم میره و بهش میگه خواهشن چیزی بهش نگی حالش بده میکشیش
یوهوا میره پیش گوموا و اونهم بهش میگه دیدی گفتم میترسم جومونگ به اینجا حمله کنه حالا تحویل بگیر بچه ات ورداشته تمام جولبون رو با خودش متحد کرده همین روزهاست هم که بهمون حمله کنه و من بیشتر از این میترسم که این مسئله من و تو رو در برابر هم قرار بده یوهوا میگه من هم از همین میترسم ولی شما باید جومونگ رو مثل قبل که قبول داشتین بپذیرید اون به خاطر شما کاری به بویو نداره
یوهوا از فرصت استفاده میکنه و سریع میره پیش سویا و خبرو بهش میده و میگه جومونگ یه قدم دیگه به تاسیس ملت جدید نزدیکتر شد و همین روزهاست که ما هم نجات پیدا کنیم
ملکه هم پیرو حرفهای مأوریونگ برای کمک گرفتن از هانیها یاد سولان میوفته و چونگو رو میفرسته پیش حکیم دربار که اونهم با چند بسته دارو برمیگرده بعدش هم میفرسته سراغ سولان و وقتی میاد بهش میگه این چند بسته دوا رو بخور اوجاقت روشن شه که توی این اوضاع بحرانی حداقل خیالمون از بابت تسو راحت باشه و بعد از جور شدن زمینه موضوع کمک گرفتن از باباشو مطرح میکنه
اونهم بلند میکنه میره پیش تسو و دوباره من باب نصیحت میگه حالا که همتون زیر این مشکل موندین و تو داری اینهمه حرص میخوری من یه راه حل خوب سراغ دارم اونهم اینه که با دولت هان متحد شیم چون الان جومونگ دشمن مشترک شده اگه موافقی به بابام بگم مقدمات کار رو فراهم کنه
به مناسبت اتحاد جومونگ با قبایل جولبون مراسمی ترتیب داده میشه و همه جا رو آذین بندی میکنن و خون ترکیبی جومونگ و سونگ ینگ رو میدن به سوریونگ اونهم با خونشون لوگوی پرنده سه پا رو میکشه و سند اتحاد رو ثبت میکنه
بعد از این کارها جومونگ که جو گیر شده میره بالا منبر و دوباره از اون سخنرانی کلیشه ای میکنه که ما ملت میزنیم پرنده سه پا با ماست و از این حرفها
تسو هم برای حل مشکل جومونگ بدست خودش راه حلی پیدا میکنه و بوبونو رو هم برای انجام این راه حل در نظر میگیره که برای تحقق این امر اول به سر و وضع خانواده بوبونو میرسه و لباسهاس قشنگ قشنگ تنشون میکنه ، نیازهای زندگیشون رو تامین میکنه تا بوبونو رو نمک گیر کنه
بعد از جور کردن زمینه کار تسو به بوبونو میگه میخوام یه کاری بهت بگم بکنی که نه من تونستم بکنم نه ارتشمون به عنوان یه پناهنده برو گیرو جومونگو بکش اگه این کارو بکنی بویو رو از بدبختی نجات میدی اونوقت میشی قهرمان ملی و خودتو و خانواده ات اشراف زاده میشین تا وقتی بری و بیایی من مراقب خانواده ات هستم .البته این نوع مراقبت بستگی به موفقیت بوبونو کاربرد دو گانه و معکوس داره
نظر به اینکه بدبختی وارد از طرف جومونگ یه خطر ملی محسوب میشه همه به نوعی در صدد رفع این مشکل بدست خودشون برمیان یونگ پو هم که نامید شده فکرش به جایی نمیرسه ماجین بهش میگه بلند کن بریم چانگ که تنها راه نجات بویو اینه که از هانیها کمک بگیریم پاشو تا به فکر کسی نرسیده بریم
بالاخره موپالمو موفق میشه زره فولادی ضد تیر بسازه و خبرو به جومونگ میده که همه حسابی خوشحال میشن و وقتی زره رو تست میکنن میبین واقعاً ضد تیره چون تیرهای خودشون هم سوراخش نمیکنه که خوشحالیها چند برابر میشه اما وقتی جومونگ زره رو دست میزنه میگه اینکه خیلی سنگینیه ما بیشتر حمله هامون پارتیزانی و رنجریه اینطور بریم عملیات که همه متوجه حرکتمون میشن موپالمو هم طبق معمول با حالت گرفته میگه من دوباره سعی امو میکنم
یون تابال هم جومونگو رو میبره قصر بیرون گیرو که توی این مدت ساخته و همه جاشو نشونش میده و میگه اینو برای کشوری که قراربود بزنم ساختم که سوسونو تکمیلش کرده حالا هم برات آماده اش میکنم که جومونگ هم خوشش میاد اما بین راه سایونگ اشاره ای به موضوع ریاست آینده میکنه که سوسونو موضوع رو جمع میکنه (اینهمه پول داشتن که همچین قصری بسازن البته همون لوکیشن قصر توی هونگ گیل دونگه)
اما همین که از قصر بر میگردن موضوع اختلاف میلیون دلاری شروع میشه و اینطرف تو دار و دسته جومونگ سر موضوع شاه شدن بین اینوریها و اونوریها اختلاف میوفته که جومونگ میگه من خودم رسیدگی میکنم شما اینقدر حرفهای دشمن شاد کن نزنید
اونطرف هم گیرو ایها جلسه گرفتن و سایونگ سر رشته کلام رو دست میگیره و میگه خدمات و زحمات سوسونو بیشتر می ارزه باید اون ملکه شه
جومونگ و سوسونو هم حسابی در این مورد فکرهاشون رو میکنن بالاخره سوسونو میاد پیش جومونگ که اونهم میگه خوب شد اومدی میخواستم باهات حرف بزنم و یه پارچه جلوش پهن میکنه و میگه وقتی که هیون تو رو فتح کردیم اسم کشورمون رو میزاریم گوگوریو که معنیش میشه بهترین و برترین کشور دنیا میخوام کشوری بزنم که قوی باشه و درهاش بروی محرومان و بدبختهای دنیا باز باشه تو نظرت چیه سوسونو هم که اینهمه گذشت و فداکاری جومونگ رو میبینه میگه من میخوام که تو شاه گوگوریو بشی من خر میخواستم برم با جنگ و کشتن سونگ ینگ بریو رو بگیرم ولی تو با صلح و بدون دادن تلاف کل جولبون رو متحد کردی اگه تو نبودی غرور من باعث نابودی گیرو میشد ولی تو با فروتنی و فکرت همه چیو ردیف کردی پس تو برای شاه شدن مناسبی من هم کمکت میکنم که دولت امید به مردمت رو تاسیس کنی
یانگ جو هم بلند میکنه میاد بویو که تسو و سولان میرن استقبالش . بعد از استقبال تسو خودش یانگ جو رو میبره پیش باباش تا حواسش باشه همدیگه رو نزنن
یانگ جو هم همون اول از در تیکه انداختن باب سخنو باز میکنه و میگه شنیدم که مردمت قاطی پناهنده ها میرن جولبون چند روز دیگه اینطور شه دیگه بویو ای نمیمونه ولی تا منو دارین نگران نباشین اومدم کمکتون تا با هم از شر جومونگ و ارتشش خلاص شیم تسو هم بحث رو پی میگیره و میگه اینطور اگه با هم متحد شیم میتونیم جلوی معامله بقیه قبیله ها رو با جومونگ بگیریم گوموا هم مجبور میشه به این خفت تن بده
اونطرف داستان بوبونو که قاطی مهاجرها شده وارد مرز گیرو میشه و اجازه ورود رو میگیره . همین موقع ماری و بفیه میان اونجا و اویی حس میکنه که اونو یه جا دیده ولی هر چی مغزش و اینور و اونور میکنه به نتیجه نمیرسه
و سه تایی میرن پیش جومونگ و متفق القول میگن که ورودی پناهنده ها زیاد شده و دیگه امکانات برای پذیرفتنشون نیست باید طرح رو متوقف کنیم جومونگ میگه اونها با هزار امید میان اینجا من بهشون پناه بدیم نمیشه نا امید برگردونمشون فعلاً اعلامیه بزنید تا ببینیم کی تو چه زمینه ای تخصص دار بهش کار بدیم سرشون گرم شه تا من خودم فکری به حال سیر کردن شکمشون بکنم
اعلامیه ها زده میشه و بوبونو هم سعی میکنه از طریق مهارتش وارد ارتش بشه
داوطلبها تو اردوگاه تست میدن که بوبونو هم بینشونه و روفت تک تک بدبختها رو میاره
جومونگ هم میاد اونجا و وقتی مهارت بوبونو رو میبینه و میگه زرمی کاریت خوبه چه کاره بودی اونهم میگه تو ارتش اوکجه افسر بودم جومونگ هم برای سنجش تکمیلی موگول رو میفرسته مبارزه کنه باهاش تا اعیار بوبونو رو کامل بسنجه
مبارزه شروع میشه و بوبونو کم نمیاره و حسابی جلو موگول در میاد البته موگول هم بوبونو رو یادش نمیاد و نکته قابل تامل در این جور مبارزات اینه که طرفین به قصد کشت مبارزه میکنن و اگه یکیشون کشته شه معلوم نیست هدف مبارزه چی میشه
وسط کار جومونگ مبارزه رو قطع میکنه و میگه تو این کاره ای و یه پست افسری تو بخش ستاد ارتش بهش میده و خوشحال میشه که همچین کسی گیرش اومده
برچسب ها : جومونگ, قسمت شصت و دوم(62) جومونگ,
قسمت شصت و یکم : متحد کردن قبایل جولبون
گروه تجسس جستجو رو از جنگل شروع میکنن که به نتیجه نمیرسن البته تمام کارها رو نارو میگه و انجام میده ، سونگ جو هم به عنوان فرمانده دستورات تکمیلی رو میگه بالاخره نارو میگه بریم مرز جولبون اونجا صد درصد ردشون رو میگیریم
یوهوا و طایفه اش از ترس تا صبح رو یه ضرب میکوبن که بین راه مامورها رو میبینن سریع قایم میشن
خبر به ملکه میرسه و اونهم میگه انشالا خبر مرگشون رو برامون بیارن که توی این وضعیت از این کارها نکنن برامون
تسو هم میاد اونجا که ملکه بهش میگه حالا بابات چه کار میخواد بکنه تسو میگه اینها که توی این مدت خوب گروگانی کردن برامون حالا هم هر چی سرباز داشته فرستاده دنبالشو چون دیگه نمیشه با دامولیها شوخی کرد ملکه هم میگه خاک بر سر ما کنن که آینده کشورمون به دو تا زن وابسته شده تنها راه نجات اینه که تو بیایی روی کار و زمام امور رو دست بگیری
گوموا هم که میخواد ببینه جریان س شده یا نه از ملزمش میپرسه کسی هم چیزی فهمیده طرف میگه کجای کاری که خبر رفته رو آنتن و با این حرف ترس تو چهره گوموا پدید میاد
اونطرف یوهوا و بقیه به مرز میرسن که از هر نقطه اش میخوان رد شدن پر از ماموره آخر سر یوهوا میگه باید تا شب صبرکنیم وقتی خلوت شد جیم بزنیم
ولی کار به شب نمیکشه و همینطور که نزدیک مرز منتظرن شب شه یوهوا استاد چان رو میبینه که داره از جولبون سمت بویو میره و ازش میخواد به خاطر اونها دوباره برگرده جولبون تا اونها بتونن از مرز رد شن
اونهم قبول میکنه و خلاصه یوری رو میزارن بین کیسه های غلات توی گاری که سویا بهش میگه چند دقیقه گریه نکن تا زود تمام شه یوری هم خیلی با مزه میگه باشه و خودشون هم لباس کارگرها رو میپوشن و سمت مرز راه میوفتن
به مرز که میرسن و قرمانده بازرسی میگه همین الان رد شدین پس چرا برگشتین که استاد چان جمع اش میکنه و میخوان برن که یدفعه نارو و سونگ مثل پیاده بابا غیبی سر میرسن و نارو میگه صبر کنید باید خود بگردمشون
خلاصه شمشیر رو میکشون تو گونیها که دل یوهوا و سویا هوری میریزه پایین و وقتی به گاری یوهوا میرسه سویا یدفعه میپرسه وسط و میگه نکن ما اینجایم نارو هم میگه کیسه ها رو بردارن و شمشیر رو میزارن روی گردن بچه بدبخت که حسابی ترسیده و هق هق گریه میکنه زبون بسته .استاد چان هم به خاک سیاه میشینه
دستگیر شدگان رو بر میگردون قصر که ماجین و یونگ پو با دیدن استاد چان رنگشون میپره .گوموا هم چیزی به یوهوا که مقصر اصلیه نمیگه و فحشو میکشون سر استاد چان و میگه تو با جومونگ رابطه داری یه بابای ازت در بیارم که صداش به دامولیها برسه استاد چان هم هر چی قسم میخوره و یوهوا هم هر چی میگه من توی راه دیدمش فایده نداره گوموا هم استاد چان رو میده شکنجه کنن و سویا و یوری رو بندازن توی اتاقشون
توی راه که سویا رو میبرن سولان خاله خاک انداز میبنشون و اول از همه به یاد گذشته یه تو گوشی ملس به سویا میزنه و میگه خدا مرگی به خودت و بچه ات بده که توی این وضعیت نخوای برامون فرار کنی بهت گفتم که تنها راه فرارت از قصر اینکه بمیری
یوهوا میاد پیش گوموا و یه احترام خشک و خالی میزاره اونهم میگه مگه خبر مرگمون بهت نگفتم وقتی موقع اش شد یوری و سویا رو میفرستم برن همینطور ورداشتیشون سر از خود کجا رفتین یعنی اینقدر بی اعتماد شدم یوهوا هم میگه بله که شدی تو دیگه اون گوموای سایق من نیستی عروس گلم (با صدای کشیده بخونید) و بچه اشو گروگان گرفتی مگه جومونگ چه کار شماها داره اون میخواد زمینهای چوسان رو پس بگیره کاری به بویو نداره تازه میتونید با هم متحد شین هانیها رو شکست بدین
گوموا میگه ولی اینطور اسمی از بویو نمیمونه همه اش پای جومونگ نوشته میشه اونوقت اون دنیا با چه رویی تو رو بابام نگاه کنم از اینجا به بعد صحنه احساسی میشه و گوموا بلند میشه و میگه تو که میدونی من چقدر دوستت دارم چرا با من این کارها رو میکنی اگه اون دو تا بفرستم تو رو نمیتونم بفرستم حتی اگه مجبور شم بکشمت یوهوا هم از خدا خواسته میگه خوب بکش و اون دو تا بفرست برن که گوموا چشمهاش اشکی میشن و هیچی نمیگه
در شنکنجه گاه هم نارو حسابی به استاد چان میرسه و داغش میکنه ولی استاد چان اعتراف نمیکنه یونگ پو هم که دچار خود مردگی مضمن شده به ماجین میگه باید یه خاکی تو سرمون کنیم و اگرنه دهان این بابا بازشه میزارمون تو قبر ماجین میگه باید بریم چین اونجا بمونیم تا آبها از آسیاب بیوفته یونگ پو میگه راه بهتر اینه که قبل از اینکه چیزی بگه بکشیمش
یونگ پو میره جلو و به نارو میگه بیا برو اونطرف تا بهت یادم بدم چطور دهنشو باز کنی و ماجینو میندازه جلو اونهم یه چوب بر میداره و همینطور که میلرزه زرتی میکوبه تو سر استاد چان که در جا میمیره
جاسوسهای جومونگ از بویو خبر میارن و قضیه فرار ناموفق یوهوا و سویا و مرگ استاد چان رو میدن .جومونگ هم جلسه گرفته و در مورد تعداد نیروهای قبایل جولبون و ارتششون با بقیه بحث میکنه که جسا معطل نمیکنه و جریان رو بهش میرسونه
اونهم حسابی آب روغن قاطی میکنه طوری که همه رو میندازه بیرون و میزنه در تنهایگری اویی هم دوباره جو گیر میشه و میخواد یه تنه بزنه به بویو و اونها رو آزاد کنه .همین موقع سوسونو هم میاد دیدن جومونگ که بهش میگن اوضاع فعلاً خیطه
جومونگ کارش به گوشه نگاری میرسه و سوسونو هم از دور نگاهش میکنه اونطرف سویا هم تو فکر یوری و رسوندش به جومونگه
تسو هم میره پیش سونگ ینگ و پیام باباشو بهش میرسونه سونگ ینگ هم میگه ما اوضاع خودمون خیطه خیطه باید غرمت هم به یانگ جو بدیم از کجامون براتون غذا و تدارکات بیاریم تسو هم میگه پس از نیروی کمکی خبری نیست و بلند میکنه میره
قحطی و وضع بد بویو به مردم فشار میار و اونهام دسته دسته میرن گیرو زندگی کنن چون جومونگ هر کس و ناکسی بخواد بیاد گیرو قبول میکنه خرزوخان هم میره بین مردم و این حرفها رو میشنوه و تو جلسه با گوموا موضوع رو مطرح میکنه و میگه باید یه کاری کنیم که خالی بودن شکم مردم همچین طبعاتی داره و همه بر این موضوع صحه میزارن همین موقع تسو از بیرو بر میگرده و میگه سونگ ینگ و بیرو هم برامون دست به آب رسوندن
چند نفر هم که میخواستن برن گیرو (همون کسانی که وزیر بو صداشون رو شنید) تو مرز دستگیر میکنن که تسو وقتی میفهمه میخواد ادبشون کنه که گوموا جلشو میگیره و با زبون خوش میره جلو و میگه شما متعلق به اینجایین برای چی میخواید ترک وطن کنید بمونید تا با کمک شما مشکل رو حل کنم اونهام بعد از بهونه اوردن میگن بهتره با جومونگ متحد شین تا از این بدبختی نجات پیدا کنیم که گوموا کفری میشه و به تسو میگه همین الان میبریشون تو بازار گردنشونو رو میزنی تا همه بفهمه وطن فروشی و تعیین خط مشی برای ما یعنی چی
جمعیت ورودی به گیرو روز به روز بیشتر میشه طوری که غذا کم میاد و رییس تاک و چی ریانگ میزان جیره رو کم میکن و میگن دیگه غذا نداریم موپالمو هم هر چی زور میزنه چی ریانگ کوتاه نمیاید و میگه مردم خودمون غذا ندارن بخورن تازه اگه سونگ ینگ خواست حمله کنه سربازمون غذا میخوان
در حاشیه این کارها نگاه موسونگ به مودوک و یتیم نوازی موپالمو هم جالبه
سوریونگ به جومونگ میگه حالا که میخوای به بیرو حمله کنی صبر کن تا تاریخ حرکت از خدایان برات بگیرم جومونگ میگه بی خیال جنگ شدم میخوام با گفتگو اونجاها رو بگیریم چون بیرو هم مثل بویو باهامون برادرن .همین موقع موپالمو میاید اونجا میگه یه فکر به حال اوضاع کن که ممکنه مردم از گرسنگی شورش کنن سر خودمون
جومونگ هم موضوع رو به یون تابال و سوسونو میگه که سوسونو هم همون حرف عمه اشو میزنه جومونگ میگه من یه راه حل پیدا میکنم شما فعلاً غذا رو برسونید تا بهتون بگم که یون تابال موافقت میکنه و هر چی توی انبار دارن خیرات میکنن
یون تابال به جومونگ میگه انبارها رو خالی کردیم حالا برنامه ات چیه اونهم میگه اگه بخوایم قبایل گیرو رو با خودمون متحد کنیم با زور سر نیزه نمیشه بعداً بهمون خیانت میکن میخوام از در گفتگو برم جلو تا ببنیم کی راه میاید و کی نمیاید و برای همین منظور از یون تابال میخواد خصوصیات رییس قبیله ها رو بهش بگه تا ببینه میزان وفاداریشون به سونگ ینگ در چه حده
جومونگ هم دست یه کار میشه و ارتشو بر میداره راه میوفته البته در اینجا اسب ماری که خیلی از جومونگ خوشش اومده نزدیک بود که پای جومونگو گاز بگیره!
و میره سراغ اولین قبیله گوانا و نصف شبی میریزن سر رییسه که بیشتر مقاومت در برابر سونگ ینگ رو داشته و میبرنش پیش جومونگ ، اونهم بهش میگه اگه میخواید سونگ ینگ همه چیتون رو بده به هانیها برید با اون ولی اگه میخواید نجات پیدا کنید بیاید با ما تا ازتون مراقبت کنم که طرف راضی میشه
جومونگ رییسه رو میفرسته سراغ بقیه رییسها و میگه پیام منو بهشون برسون و بگو اگه زبون خوش حالیشون نمیشه با چوب تر بیایم سراغشون که بقیه قبایل هم بدین منوال میان طرف جومونگ
خبر به سونگ ینگ میرسه که نزدیکه سکته بزنه و تا میاد بفهمه چی به چیه ماری و جسا میان بیرو و میگن تو هم بیا باهامون متحد شو سونگ ینگ هم عصبانی میشه و میگه فکر کردین اینجا کجاست شماها همونهایی بودین که از بویو انداختنوتن بیرون بیرین به اون رییستون بگین من بیدی نیستم با این بادها بلرزم و میندازشون بیرون
سونگ ینگ بلند میکنه میره هیون تو تا دست به دامن یانگ جو بشه اونهم با سبک سنگین کردن موقعیت جولبون به این نتیحه میرسه که فرستادن نیرو به نفعش نیست و اگه جومونگ هم موفق شه بیرو رو بگیره فرصت خوبیه که از هستگی دامولیها استفاده و خودش سریع بهشون حمله کنه برای همین به وانگ سو وان میگه برو دکش کن بره
دامولیها هم برای حمله به بیرو آماده میشن و نزدیکیهای اونجا اردوگاه میزنن سونگ ینگ هم که دیگه راهی براش نمونده خبر رو که میفهمه یه پیک میفرسته اردوگاه میگه جومونگتونو بگین بیاد بیرو کارش دارم
در همین راستا جلسه ای تشکیل میشه و همه متفق القول از جمله سوسونو به جومونگ میگن که این میخواد تو رو بکشه نرو جومونگ هم دوباره یه سخنرانی حماسی میکنه و میگه من فکر مردم بی گناه بیرو ام چون اونها هم جولبونین باید تا جایی که میشه با صلح موضوع رو پیش برد
جومونگ هم سمت بیرو راه میوفته و همه رو چشم انتظار برگشتش میزاره
برچسب ها : جومونگ, قسمت شصت و یکم(61) جومونگ,