قسمت شصت و نهم : معامله قابل تأمل
جومونگ سری به اردوگاه میزنه تا در جریان کم و کیف تمرینات قرار بگیره (با همین مقدار سرباز میخوان برن جنگ !)
موگول در میاید میگه حالا که زره فولادی ساختیم دیگه ما برنده ایم که اوقات جومونگ تلخ میشه و میگه مگه جنگهای قبلی که بدون زره و شمشیر بودیم پیروز نشدیم صلاح اصلی ما ایمانیه که افرادمون دارن نه این شمشیرها و زره ها . جومونگ میره و همه موگولو چپ چپ نگاه میکنن اویی هم از فرصت استفاده میکنه و یکی میاره پس کله موگول و میگه حواستو جمع کن دیگه تکرار نشه
جلسه ای هم تشکیل میشه و جسا آمار ده هزارتایی سربازان هیون تو رو میده که ماری میگه یانگ جو جاش لغزانه ممکنه نصف نیروها رو بیاره جومونگ میگه این جنگ با جنگهای قبلی فرق داره چون اینبار ما میریم تو سرزمین اونها میجنگیم و اگه درست کمین بگیرن با نصف همین نصف مقدار هم کارمون رو میسازن جسا میگه تازه باید جساب ارتش لیادونگ هم بکنیم جومونگ میگه من فکر اونجاش رو کردم و یه پیام به قبیله ماگال و هون (با هان اشتباه نشه) که سر راهشون فرستادم و اونها قول دادن اگه راه افتادن جلوشو در بیان تا ما کار رو تمام کنیم
بویی یوم هم با کمک بوبونو افرادشو رو برای نبرد آماده میکنه که حسابی گند بالا میارن و آبروش میره جومونگ هم که اونجا اومده متوجه موضوع میشه بوی یوم هم افراد رو به خط میکنه سرشون داد میزنه و به جومونگ میگه نمیدونم چه مرگشون شده که اینطور میکنن جومونگ هم میگه ولشون کن باید اساسی آموزش ببینن و بدبختها رو محول میکنه به بوبونو تا حسابی آبدیده بشن (آبشون گرفته بشه)
جومونگ بر میگرده گیرو تا در جلسه رییسها شرکت کنه و تو جلسه شروع میکنه نطق کردن و با شرح اوضاع میگه برای گرفتن هیون تو به کمک همه تو نیازه اونها هم میگه ما هستیم تا آخر یون تابال هم میگه علاوه بر سربازهای گیرو من از چند جا سرباز خریدم دیگه چی میخوای جومونگ میگه فقط میمونه غذا چون مواد غذایی که سوسونو از جنوب اورده برای آذوغه سربازها مناسب نیست و اگه جنگ به دراز بکشه مردم گرسنگیشون میشه سوسونو میگه فکر اونجاش هم من کردم و سایونگ یه صندوق میاره و سوسونو میگه اینها گوشت نمک سود شده و اینطوری مدت زمان نگهداریش میره بالا . نکته بارز در این جلسه نشستن سوسونو کنار جومونگ در جایگاه رییس جلسه است
موکاک و هیوبو یه سوتان جدید (بمب آتیش زا) میسازن و موپالمو رو میارن تا روشو کم کنن و میگن این سوتان از مال تو هم قویتره خودمون بازسازیش کردیم خلاصه هیوبو سوتان رو میندازه تو آتیش که عمل نمیکنه و میره جلو ببین جریان چیه ولی همین که میره نزدیک منفجر میشه و صورتش میسوزه و دادش در میاد
بلندش میکنن میبرن تو اتاقش و خبرو به سایونگ میدن اونهم سراسیمه میدوه میاد اونجا و حسابی نگرانی براش در میکنه و سرش داد میزنه میگه چقدر بهت گفتم مراقب خودت باش ببین چه بلایی سر صورت خوشکلت اوردی که اصلاً هیوبو درد رو یادش میره و موکاک و موپالمو هم چندششون میشه
میریم به بویو که این روزها حال روز گومواست و حالا و روز مجنونها و حسابی زده تو کار مشروب خوری وزیر بو هم میاد پیشش و میگه تا کی میخواید اینطوری گوشه نشینی کنید نمیخواید برگردین کشور رو اداره کنید گوموا هم میگه ول مون کن من زدم زنی رو که دوست داشتم کشتم و عرضه اینکه با هانیها بجنگم و پناهنده ها رو آزاد کنم رو نداشتم زندگی میخوام چه کار وزیر بو میگه خدا مرگم بده یعنی بویو براتون هیچ ارزشی نداشت که بی خیالش شدین اینطور مردم امیدشون به کی باشه که گوموا فقط میخنده
نارو میره پیش تسو بهش میگه جاسوسهامون از جولبون خبر دادن که جومونگ داره برای حمله به هیون تو آماده میشن تسو هم میگه همچین باش شدن که بخوان حمله کنن و میگه سریع مقامات رو خبر کنه
هائوچن( به قول تی وی زیائوچن) خبر رو به سولان میرسونه اونهم میگه اینجا نایست بدو برو به بابام خبر بده
جلسه تشکیل میشه و ژنرال هوک چی صحت حمله به هیون تو رو تایید میکنه و میگه دارن برای حمله آماده میشن که همه میگن بدبخت شدیم بعد از هیون تو حتماً نوبت ماست که بیان سراغمون که همه نگاهها میره سمت خرزوخان که ختم کلام همچین جلسه هایی رو میگه اونهم میگه الکی شلوغ نکنید اگه جومونگ میخواست بهمون حمله کنه که پیشنهاد کمک نمیداد اون الان دشمن هانیهاست نه ما
گوموا چند روزی میزنه تو کار عبادت و به معبد پناه میاره که تسو و وزیر بو جریان رو بهش میگن اونهم میگه خوب بجنگن چیش به ما تسو میگه مثل اینکه پیمانی بستیم کمکی بهمون کردن گوموا میگه شما لازم نیست دخالت کنید شاید اصلاً با هم به توافق رسیدن و دیگه جنگ پیش نیاد
بیرون که میان ماوریونگ میگه بابات چند روز تلپ شدن اینجا و بیرون هم نمیره میترسم مریض شه تسو میگه ولش کن بزار همین جا راحت باشه تو فقط مراقبش باش
وزیر بو به تسو میگه از بابات که انتظاری نمیره تو باید یه کاری بکنی تسو میگه من خودم دلم میخواد به هیون تو کمک کنم اما میبنی که دستمون خالیه وزیر بو میگه باید هر طور شده کمکشون کنیم چون دیر یا زود جومونگ پی اینه که ما رو مطیع خودش کنه و وجود هیون تو یه مانع ایه که کارشون رو عقب میندازه
هائوچن خبر حمله به هیون تو رو به یانگ جو میده اونهم بعد بررسی جوانب امر میفهمه که دستش حسابی خالیه و میگه خدا این هوانگ رو مرگ بده که حسابی زیر آبمون تو چانگ ان زده خلاصه قرار میشه وانگ سو وان بره چانگ ان تا از ارتش لیادونگ کمک بگیرن
ماجین خبر رو به یونگ میرسونه و اونهم میگه این جومونگ از جون ما چی میخواد که هر جا میریم اونهم میاد کی بهش گفت من اینجام هوانگ دن هم میاد اونجا خبر رو تایید میکنه و میگه یانگ جو از چانگ ان نیرو خواسته و آینده کاریش در گرو جواب امپراطور از چانگ انه
اویی و موگول هم که برای جاسوسی اومدن هیون میفهمن که خبر حمله لو رفته و برمیگردن که تو راه سویا رو دارن میبرن ، سویا هم اونها رو میبینه و میخواد فرار کنه تا ازشون کمک بگیره ولی سیلی رو میخوره و میبرنش اویی و موگول هم برمیگردن نگاه میکنن ولی کجا رو معلوم نیست
اویی و موگول برمیگردن گیرو به جومونگ میگن یانگ جو موضوع رو فهمیده و از چانگ ان کمک خواسته ، پناهنده ها رو هم توی معدن سنگ آهن به کار گرفته جومونگ میگه این پناهنده ها برگ برنده مان باید تحریکشون کنیم تا اونجا رو شلوغ کنن و شهر رو بریزن به هم اویی هم میگه پس منو و موگول میریم بینشون و اونها رو بر علیه یانگ جو تحریک میکنیم
دم فرماندهی هم پیرمردها و زن و بچه های شهر جمع میشن و از موپالمو میخوان که بهشون سلاح بده تا اونها هم برن بجنگن جومونگ هم میاد اونجا و میگه من خواستتون رو درک میکنم ولی جنگ فقط میدان نبرد نیست و نیروهای پشتیبانی و پشت جبهه هم نقش مهمی دارن شما همین جا میتونید بهمون کمک کنید تا در جنگ موفق شیم که همه برای جومونگ هورا میکشن
خلاصه طبق روال همه جنگهای گذشته با هان همه برای جنگ آماده میشن و مردم عادی هم به کمک موپالمو میان
جای خالی یوهوا در ساختن تیر هم سوسونو پر میکنه
اویی و موگول هم به عنوان پناهنده وارد معدن میشن و حسابی بهشون خوش میگذره
دانگ سو از جولبون برای یانگ جو خبر میاره که مردم اونجا همه دارن برای جنگ و تهیه تدارکات کمک میکنن یانگ جو میگه حالا که اینطوریهاست ما هم از مردم کمک میگیرم و پناهنده ها رو سپر بلا میکنیم (منظور اینکه بفرستون تو خط مقدم نه نیروهای پشتیبانی) اینطور جومونگ اگه بیاد جنگ باید اول پناهنده ها رو بکشه
همین موقع هم هوانگ میاید اونجا و یانگ جو میگه خبری از چانگ ان نشده اونهم میگه از چانگ ان چی میخوای یانگ جو دادش در میاد و میگه قبر بابامو میخوام خوب داره جنگ میشه بدون نیروی کمکی چه خاکی تو سرم کنم هوانگ میگه صداتو بیار پایین یه کم از جومونگ یاد بگیر چطور با اون تعداد کم در برابر نیروهای متحدمون دوام اورد تو خجالت نمیکشی چند برابر اون نیرو داری هنوز نیروی کمکی میخوای که یانگ جو میفهمه این تو بمیری از اون تو بمیریها نیست
سولا هم من باب نگرانی دوباره رو اعصاب تسو رژه میره تا برای باباش نیروی کمکی بفرسته تسو میگه بزار ببینم چه خاکی میشه تو سرم کنم مگه نمیبینی خودمون آه نداریم با ناله قاطی کنیم
ملکه به تسو میگه چه کار میخوای بکنی نیرو میفرستی وزیر بالگوئه میگه درسته که یانگ جو بر گردنمون حق داره و کمکمون کرده ولی وضع خودمون خرابه تسو میگه من هم دلم نمیخواد کمک کنم ولی اگه هیون تو از بین بره جولبون قوی میشه و برای خودمون بعداً بد میشه
هوانگ هم یونگ پو رو به چایی خوردن دعوت میکنه و یونگ پو هم میگه حالا یانگ جو میتونه کاری بکن هوانگ میگه ده هزار تا نیرو داره شکست جومونگ راحته ولی حفظ هیون تو نفعی براش نداره اون باید ارتش دامول رو به کل نابوده کنه تا بتونه به آینده امیدوار باشه ولی برگ برنده دست منه یونگ پو میگه راست میگی هوانگ میگه اصلاً فهمیدی چرا این چایی اینقدر مرغوب بود چون از طرف امپراطور اومده عموم نخست وزیر امپراطور شده که طبق معمول برق از کله یونگ پو میپره هوانگ میگه تازه اینکه چیزی نیست امپراطور مریض شده و عموم زمام امور دستش گرفته یانگ جو داره زور الکی میزنه یونگ پو هم چایی رو میره بالا و میگه به به عجب چاییه دستش درد نکنه
یونگ پو شاد و شنگول میاید بیرون که یوری رو تو محوطه میبینه و میره دنبالش که میفهمه سویا هم اونجاست و ماجین رو میفرسته تاببینه جریان چیه که ماجین هم میگه هوانگ نمیدونه اونها کی اند به عنوان پناهنده گرفتشون و مثل اینکه از سویا خوشش اومده و میخواد ازش نگهداری کنه یونگ پو هم دوباره افکار خرابش گل میکنه
و شب چند نفرو میفرسته مقر هوانگ تا سویا و یوری رو بیارن یوری بدبخت هم تا چشمش به اونها میوفته از ترس گریه اش میگیره
خلاصه میارنشون پیش یونگ پو و اونهم یکم دست رو لپ یوری میکشه و میگه چطوری عمویی شما کجا اینجا کجا
اویی و موگول هم نصف شبی پناهنده ها رو بیدار میکنن و بهشون میگن که ما از طرف ارتش دامول اومدیم و میخوایم قبل از اینکه جنگ شروع شه و تو خطر بیوفتین یه شورش درست کنیم تا هم خودمون رو نجات بدیم هم به دامولیها کمک کنیم فقط مراقب باشین نقشه مون لو نره
یونگ پو هم سویا و یوری رو زندانی میکنه و به ماجین میگه آماده شو بریم جولبون که خدا برام رسونده
اونطرف خبر فرار سویا به هوانگ میرسه اونهم میگه خاک بر سر بی عرضه تون کنن برید پیداشون کنید
فردا صبح سربازها ، پناهنده ها رو میبرن سمت معدن که دانگ سو و وانگ سو وان میان اونجا و میگن دیگه لازم نیست برین معبد قراره جولبون بهمون حمله کنه و شما هم به عنوان سرباز تو خط مقدم باید برامون بجنگین و حسابی میخوره تو کاسه کوزه اویی و موگول
یونگ پو هم بلند میکنه میره جولبون و همون اول بسمه الله نه سلامی نه علیکی به جومونگ میگه اومدم یه معامله باهات بکنم هستی که یدفعه جسا میگه اولاً احترامتو به فرمانده جولبون بزار ببنیم و.. که جومونگ میگه ولش کنید و یونگ پو میگه نترسین از طرف تسو نیومدم
و میرن داخل و جومونگ میگه خوب حرف حسابت چیه یونگ پو هم میگه زن و بچه ات دست منه اگه نبود که مرض نداشتم جونمو بزارم کف دستم بیایم اینجا اگه زن و بچه اتو میخوای باید به هیون تو حمله نکنی و به جاش بری بویو اونجا رو تصرف کنی و بدیش به من
برچسب ها : قسمت شصت و نهم(69) جومونگ,
قسمت شصت و هشتم : زره فولادی هدیه ای از طرف خدایان
نظر به اینکه غم از دست دادن عزیزان شوک بزرگی به جومونگ وارد کرده اونهم میره همون رودخونه همیشگی تا افق نگاری کنه و یاد حرفهای مامانش میوفته که گفته بود وقتی بویو رو ترک کردی باید همه چیو فراموش کنی و انتظار چنین روزی رو داشته باشی و مهم هدفت والاته نه ما و چون می طلبه در اینجور مواقع یکی جومونگ رو بپاه مثل هیشه سوسونو میاد اونجا و از دور همه چیو می نگارد
در همین راستا تمام افراد جومونگ بسیج میشن تا زنده یا مرده سویا و یوری رو پیدا کنن و جستجو تا شب ادامه پیدا میکنه که به سرانجامی نمیرسن
جسا و همراهاش که رفته بودن اطراف روخونه رو بگردن یه لنگه کفش از یوری پیدا میکنه و میده به ماری و میگه فقط همینو پیدا کردیم جسدشون رو ممکنه آب برده باشه طبق معمول دوباره اویی احساسی میشه و میگه باید به بویو حمله کنیم و انتقام بگیریم جسا هم میگه دوباره جو گرفتت میخوای کار دستمون بدی اینبار ماری هم احساس میگیردش و میگه اونها اینطورر جواب محبت ما رو دادن این یعنی اعلان جنگ شماها اگه از جنگ میترسین میدون رو خالی کنید و دوباره بینشون اختلاف و بحث بالا میگیره که بویی یوم میگه شما کله گنده ها خجالت نمیکشین توی این وضعیت مثل بچه ها میخواین دعوا کنید همین کارهاتون روحیه افراد رو پایین میاره
گوموا تصمیم میگیره یوهوا رو تو کوهستان بنیاگذار که محل دفن شاهان و ملکه های بویوه (دفن پودرشون !!) و طی مراسم تدفین ملکه ای دفن کنه ملکه هم وقتی میفهمه میگه میبیند برای بعد از مرگمون هم اسباب غذابمون رو فراهم کرده و بلند میکنه میره دیدن گوموا تا اعتراض کنه
میره پشت در اتاق گوموا که سونگ جو میگه دستور دادن کسی رو نبینن ملکه هم از همون جا اعتراض میکنه و فریاد میزنه که جا مرگ منو میخوای بدی به اون و در آخر غش میکنه و تسو میگه بلندش کنید ببرینش تو اتاقش
یونگ پو که حسابی به خاطر مامانش جو گیر شده احساس بزرگی میکنه به تسو میگه تو نمیری من میرم با بابا حرف بزنم و سونگ جو رو میندازه کنار میره داخل که میبینه باباش حسابی عذاب وجدان گرفته و حال خودشو نمیفهمه و طبق معمول حالت گرفته میاید بیرون و میگه بدبخت بابام چه غذابی میکشه
دل نگرانها میرن بالا سر ملکه و سولان خاله خاک انداز میگه یوهوا مادر یه خائنه به جای اینکه سرشو ببرن میخوان براش مراسم بگیرن تسو میگه ما اونها رو گروگان گرفتیم و اگه مردم بفهمن گروگانهامو رو کشتیم صداشون در میاد و به مادرش میگه شما نگران نباش الان مجبوریم براش مراسم بگیریم تا صدا مردم بخوابه ولی من سر شوهرش که هموسو بود رو بریدم چه برسه به زن زپرتیش (سر پودر شده !!) بعدش هم نوبت به سر جومونگ میشه شما فقط صبر کن بزار به تخت برسم
ماری و جسا میرن پیش جومونگ که چشم انتظارشون بوده اونها هم میگن قراره یه مراسم تدفین پنچ روزه برای یوهوا تو کوهستان بنیانگذار بگیرن ما هم فقط یه لنگه کفش که مال یوری بوده رو پیدا کردیم جسا میگه تمام رودخونه و زمینهای اطرافش رو کشتیم ولی جسدشون رو پیدا نکردیم ماری هم جومونگو متقاعد میکنه که اونها تا الان دیگه باید مرده باشن جومونگ میگه خوب خسته نباشید برید بیرون و خودش هم گریه اش میگیره
بعش هم به اویی میگه آماده شو تا با هم بریم کوهستان بنیانگذار به کسی هم چیزی نگی اویی هم به کسی چیزی نمیگه و ماری میگه ممکنه بخواد بره بویو حواست بهش باشه بی فرمانده نشیم
در کوهستان هم همه مقدمات برگزاری مراسم رو فراهم میکنن
گوموا هم چند روزه اعتصاب غذا کرده و جسد یوهوا رو از خودش دور نمیکنه به سونگ جو میگه سربازهای دور چادر رو از اینجا دور کن ممکنه جومونگ بخواد بیاد با مامانش خداحافظی کنه .سونگ جو هم سربازها رو مرخص میکنه و میگه من خودم اینجا رو دارم شما برین
جومونگ و اویی هم سمت کوهستان راه میوفتن و وقتی میرسن برای اینکه شناخته نشن صوتشون رو میپوشونن که همون اول سونگ جو بهش میگه بیا برو بالا سر جسد مامانت گوموا منتظرته
جومونگ وارد چادر میشه که باد تو چادر میوزه و آتیشها رو خاموش میکنه .جومونگ به گوموا میگه شما پشنهاد من برای کمک به بویو رو رد کردین و باعث مرگ خانواده ام شدین دیگه بی خیال مادرم شین و جسدشو بدین ببرم تا باهم جنگ نکنیم گوموا میگه منو از جنگ میترسونی اینقدر میجنگیم تا یکمون کشته شه اگه میخوای جسد مامانت رو ببری باید از نعش من رد شی تازه اونوقت سرباز میریزن اینجا و میکشنت بیا شر درست نکن مثل یه بچه خوب از مامانت خداحافظی کن رو پی کار رو زندگیت .جومونگ هم که میبینه راهی نداره یه احترام خیلی کامل به مامانش میزاره و از اونجا میره
فردا صبح الطلوع مراسم تدفین (سوزوندن) جسد یوهوا برگزار میشه و جومونگ هم همزمان از دور روی صخره خداحافظی نهایی رو میکنه .حسن مرگ یوهوا علاوه بر نجات جومونگ اسباب ناراحتی گوموا برای اینکه به جولبون لشکر کشی نکنه رو فراهم میکنه که در نوع خودش کمک بزرگی به جومونگ و جولبونه
جومونگ بر میگرده جولبون توی اردوگاه ارتش و اویی رو میفرسته گیرو که وقتی جریان رو میگه هیوبو دعواش میکنه سوسونو هم میگه باید برای از دست رفتگان مراسم بگیریم تا از تو دل جومونگ در بیاریم (البته اینجا سویا رو با لقبی که برای ملکه است یاد میکنن!!)
و خودش بلند میکنه میره اردوگاه ارتش پیش جومونگ که ناامیده شده تا بهش دلداری بده و میگه اینطور گوشه عزلت نشین مردم امیدشون به توه جومونگ میگه ولمو کن بابا ، پدرم وقتی مرد نمیشناختمش حتی عرضه نداشتم که جون مادرم و خانواده مو نجات بدم آخه منو چه به رهبری جولبون سوسونو میگه اونها وقتی داشتن فرار میکردن کشته شدن میخواستن بیان اینجا تا بهت بگن تسو میخواست تو رو بکشه اونها جونشون رو برای نجات تو و کمک به گوگوریو از دست دادن تو نباید خون اونها اینطور حروم کنی
فردا صبح مراسمی نمادین با حضور جومونگ برای یوهوا برگزار میشه . وسط اجرای مراسم یه پرنده که نامه بی گوم سون به پاش بسته شده اونجا میشینه که برای جومونگ تو نامه نوشته بیا کارت دارم . جای کبوتر چه پرنده هایی براشون نامه میبره!
اونهم سریع با اویی بلند میکنه میره کوهستان که میبینه بی گوم سون با یه صندوق منتظرشه .بی گوم سون میگه صندوق رو باز کن توش یه زره مربوطه به یکی از شاهای چوسان میشه و بهش میگه به پاس متحد کردن بدون خونریزی جولبون حالا شایسته داشتن گنج دوم از گنجینه های مقدس هستی و یه کتاب هم تو صندوق هست که بهش میده و میگه این کتاب شامل راز ارتش آهنی چوسانه بعد از اینکه راز زرهشون رو فهمیدی میتونی آخرین گنجینه مقدس رو بدست بیاری
اینها هم رزه میرن جولبون و جومونگ به موپالمو میگه این زره ارتش چوسان بوده نظرت چیه موپالمو هم میگه این زره فولادیه و ضد ضربه است جومونگ میگه فرمول ساختش تو این کتابه ولی رمزی نوشته شده باید اول رمز گشایی بشه
نارو سونگ جو رو پیش تسو میبره و تسو بهش میگه جومونگ اومده بود مراسم تدفین به نظرت میشه نیومده باشه وزیر بالگوئه هم سرش داد میزنه و میگه خاک بر سرت که گذاشتی اون زنده بمونه چرا نکشتینش سونگ جو میگه روم سیاه نمیتونم بگو تسو بهش میگه خوب برو
وزیر بالگوئه به تسو میگه دیدی بهترین شانس برای کشتن جومونگ چطور پرید این بابات به خاطر یه زن عقلشو از دست داده نارو هم میگه نمیشه دست رو دست گذاشت شما باید دوباره قدرت رو تو دست بگیرید وزیر بالگوئه میگه تو بایست کنار من خودم موضوع رو با مقامات مطرح میکنم ببینم اوضاع چه جوریهاست
جلسه تشکیل میشه و تسو در مورد بیشتر شدن خشم جومونگ و احتمالاً حمله به بویو میگه که باید مرزها رو تقویت کنن وزیر بالگوئه هم سر رشته کلام رو دست میگیره و میگه شاه زد بانو یوهوا رو گشت الان هم به خاطر این کار دیوانه شده ممکنه صدای مردم در بیاد باید تا کشور نابود نشده زمام امور رو بدیم دست تسو اما خرزوخان مخالفت میکنه و میگه دوباره حال هوای قدرت به سرت زد تو اگه میخوای کمک بویو کنی به عنوان ولعهید کمک بابت کن تسو هم که میبنه اوضاع داره خراب میشه میگه نترس کی گفته الان میخوایم جا بابامو بگیرم من که قراره شاه بشم عجله ای ندارم
ماجین خبر رو به یونگ پو میده و میگه جای نگرانی نیست وزیر بو زد رو پوزشون یونگ پو میگه خنگه تا کی فکر کردی حرف وزیر اعظم رو گوش میدن همینطوری بشینیم خود بابام این کارو میکنه ولی ایندفعه فرق داره و من نمیزارم و میگه بلند کن بریم هیون تو دیدن هوانگ
بیرون از جلسه ژنرال هوک چی به وزیر بو در مورد افکار تسو هشدر میده و میگه ممکنه دوباره بخهواد کودتا کنه که همین موقه متوجه میشن چند تا افراد گارد رو دستگیر کردن و میبرن دادستانی
اینها هم میرن دادستانی که میبینن سونگ جو میخواد بکشدشون و میپرسن جریان چیه سونگ جو میگه این نامردها رفتن گزارش تمام کارهایی که عالی جناب کرده رو به تسو گزارش دادن وزیر بو هم کفری میشه و میگه غلط کردن پدر سوخته ها همین الان بکششون تا عبرتی برای عوام بشه
سوسونو هم به افرادش میگه اگه موپالمو بتونه زره فولادی بسازه ما هم میتونیم گروه سواره نظامون رو راه اندازی کنیم و چان سو و ینگ تگ رو میفرسته تا میتونن سنگ آهن بخرن و در مورد سایونگ میپرسه که میگن چند روزه خودشو تو اتاق حبس کرده و بیرون نمی یاد
موپالمو هم هر چی کتاب رو سر و ته و اینطرف اون طرف میکنه به سرانجامی نمیرسه و میگه من که از این سر در نمیارم هیوبو میگه من یه نفر رو تو جولبون دارم که فقط کار اونه رمز کشایی کنه بعداً میفهمید کی رو میگم
اما اون یه نفر سایونگه که از چند روز قبل مشغول مکاشفت شده که هیوبو براش غذا میاره و قربون صدقه اش میره سایونگ هم میگه چه خبره اینقدر به من میرسی اونهم میگه هیچی نگران تو بودم هر چی خواستی بگو من برات بیارم و سریع میزنه بیرون
در هیون تو سویا دوباره اقدام به فرار میکنه که میگیرنش و هوانگ هم بهش میگه اینه جواب محبتهای من اگه دفعه دیگه فرار کنی میدم بچه اتو بکشم و دستور میده ببرنش
همین موقع یونگ پو برای دیدن هوانگ میاید اونجا که سویا سرشون میگیره پایین و از اونجایی که شعاع دید کره ایها نیم متره یونگ پو هم متوجه موضوع نمیشه
یونگ پو به هوانگ میگه وضع بویو و بابامو که میدونی تو بیا کمکم کن تا تسو زمام امور رو بدست نگرفته من قدرت رو تو دست بگیرم تا بدرد هم بخوریم هوانگ هم میگه این کار که بچه بازی نیست در مودرش فکر میکنم ببنیم چی میشه
سایونگ بالاخره رمز کتاب رو پیدا میکنه میره پیش موپالمو و میگه بلند شو شروع کن که رمز ساخت آهن سبک و قوی رو پیدا کردم که اشک شوق تو چشم موپالمو جمع میشه و تا صبح رو بیدار میمونه و مشغول ساختن زره میشه
سایونگ خبر موفقیت رو به جومونگ و سوسونو میده و اونها رو هم حسابی خوشحال میکنه
بالاخره صبح میشه و موپالمو زره رو که اینبار سبکه رو میسازه و برای آزمایش میبره پیش جومونگ اونهم هم خودش یه تیر میزنه به زره که کمانه میکنه و موجی از شادی اونجا پدید میاد جومونگ هم میگه حالا وقتشه که ساختن رزه آهنی رو شروع کنیم . البته برای جومونگ و دار دسته اش که هیچکس!! قادر نیست حتی یه ضربه هم بهشون بزنن لوزم پوشیدن این زره ها جای سواله
البته دستاوردها به همین مورد ختم نمیشه و جومونگ سری به کارگاه میزنه که بچه کوچیک هایی که موپالمو برای آینده نگری روشون سرمایه گذاری کرده به معجون برای محافظت پوست از سرما میسازن و میدن جومونگ ، جومونگ هم خوشش میاد میگه ایول بابا به همتون که این بین موپالمو حسابی از شاگردهاش دلجویی میکنه
جومونگ هم همه رییسها رو جمع میکنه و دوباره جو میگیردش که یه سخنرانی پر فراز کنه و میگه حالا که زره فولادی ساختیم قدرت و استحکامون بیشتر شده وقتش که ما به هانیها حمله کنیم و اونها رو از سرزمینهامون بیرون کنیم
برچسب ها : قسمت شصت و هشتم(68) جومونگ,
قسمت شصت و هفتم : مرگ یوهوا در راه نجات جومونگ
ماری به جومونگ خبر عقب نشینی نیروهای بویو و هان از مرز رو به جومونگ میده اونهم اینقدر خوشحال میشه که بشکن بالا میزنه و میره پیش سوسونو ازش بابت کارها و زحماتی که تو این مدت کشیده تشکر میکنه که اونهم میگه قابلی نداره به خاطر مردم بود
جومونگ سوسونو رو میبره یه گوشه تا خصوصی باهاش حرف بزنه و نظر به اینکه همون یه کاروان کوچیک تمام مایحتاج زندگیشون رو تأمین کرده!! بهش میگه میخوام به بویو کمک کنم سوسونو میگه کمک کنی تا دوباره محاصرمون کنن جومونگ هم میگه من دلم به حال مردم بویو میسوزه اونها هم مثل ما درد قحطی رو میکشن هر چند دولتشون به ما ظلم و ستم روا داشتن ولی خدا رو خوش نمیاید کمکشون نکنیم اونها هم نسل ماهستن و اتحادشون با هان به خاطر ترس گوموا از من بوده سوسونو هم میگه من که چشمم آب نمیخوره گوموا به خاطر غرورش قبول کنه ولی خوب پدرم و سونگ ینگ رو راضی میکنم جومونگ هم میگه الهی من قربونت برم که حرفمو گوش میدی حالا ما این کارو میکنیم تا بقیه قبایل بفهمنن که با کسی دشمنی نداریم و بیان طرفمون
جومونگ جریان رو همگانی میکنه و میگه که گوموا به فکر مردمشه و اونقدر کینه ای نیست که به خاطر من بیاید حمله کنه سایونگ که این روزها کاسه داغتر از آش شده (برای جولبون و سوسونو) میگه خوب یکی بلند شه بره دیگه که بین اونهمه مرد سوسونو میگه من میرم چون اگه جومونگ بره تسو شده دور از چشم گوموا میکشدش تازه من زبون ریزیم بهتره خلاصه علارغم مخالفت همه سوسونو کوتاه نمیاید
بیرون از جلسه رییس پیل به سوسونو میگه آخه بی کاری میخوای بری اونجا خیلی تسو از تو خوشش میاد سایونگ هم میگه بزار من تنها برم تو میای اونجا یه دفعه تسو گروگان بگیردت میدونی چه دردسری برامون درست میشه (از بابت جومونگ) سوسونو میگه اگه کسی به غیر از من یا جومونگ بره اونها پیشنهادمون رو قبول نمیکنن باید که برم .سوسونو میره و رییس پیل به سایونگ مگه چقدر اون لجبازه باید جلوش بگیری و اگرنه نوه هام یتیم شدن ممکنه دو تیم بشن سایونگ میگه خودت میگی لجبازه چی بهش بگم
سوسونو آماده رفتن و خدا حافظی میشه که جومونگ براش نگرانی در میکنه سوسونو میگه خواسته تو از طرف خدایانه اونها هوامو دارن و راه میوفته
و میرسه بویو که تسو میاد استقبالشو میگه فکر کردی جنگ تمام شد ورداشتی اومدی اینجا بدم بکشنت سوسونو میگه اگه میترسیدم که نمی اومدم اینجا، اومدم پیام جومونگ رو بدم ولی گفتن به بچه ها نگیم
یانگ جو هم به گوموا میگه شما که جنگ نمیکنید من افرادمو بردارم برم خونمون گوموا هم میگه راست میگی برو به سلامت که یانگ جو میگه همین ، برم اینطوری که اتحادتون با هان شکسته میشه تازه دربار سلطنتی هم منو مجازات میکنه گوموا میگه جهنم اگه شد بهت کمک میکنم فقط برو شررت کم که همین موقع تسو میاد اونجا و خبر اومدن سوسونو رو میگه
سوسونو به سایونگ یه بغچه میده و میگه تا من با گوموا حرف میزنم تو اینو یه طور برسون دست بانو یوهوا که همین موقع سونگ جو میاد سوسونو رو میبره پیش گوموا
سایونگ هم به سونگ جو میگه میشه من برم دیدن یوهوا میخوام از طرف جومونگ بهش سلام برسونم که سونگ جو میگه اصلاً و ابداً سایونگ میگه لااقل این ابریشمها که جومونگ برای لباس دوختن یوری فرستاده بده بهش که سونگ جو قبول میکنه
سوسونو پیام جومونگو به گوموا میده که اونهم میگه ما این همه با هم جنگ کردیم حالا این پشنهاد رو داده در عوضش چی میخواد اصلاً اگه من قبول کنم مردم بهم میخندن سوسونو میگه ما هیچی قصد و قرضی نداریم جومونگ به خاطر مردم بویو که گرسنگی میکشن میخواد کمک کنه اونهم به پاس قدرانی از زحماتی که شما برای بزرگ کردنش کشیدین ، ما که با شما دشمنی نداشتیم شما با ما دشمنی دارین که گوموا میگه باشن تا فکرهامو بکنم
سوسونو هم که به خیال خودش فضا رو تلتیف شده میبینه و به خاطر اینکه محبتی به جومونگ کرده باشه در میاد میگه به درخواست دیگه من دارم اونم اینکه این بانو یوهوا و سویا بفرستین با من بیان جولبون گناه دارن که همه چی خراب میشه و گوموا که اوغاتش تلخ شده میگه دیدی گفتم جومونگ شرط برامون گذاشته برو بیرون ببنیم که هر چی سوسونو میگه این ایده نو ظهور خودم بود گوموا قبول نمیکنه
اونطرف تسو و ملکه در مورد اومدن سوسونو فلاسفه بافی میکنن سولان میگه صد رد صد به خاطر زن و بچه اش سوسونو رو فرستاده که ملکه میگه اون مثل تو خنگ نیست یه چیز دیگه تو سرشه تسو هم میگه این درسته یه کلکی تو کاره همین موقع سونگ جو هم میاد اونجا و جریان رو میگه
تسو هم که میبینه باباش هنوز تصمیم نگرفته سریع بلند میکنه میره پیشش و میگه این بهترین فرصت که جواب نهایی رو مذاکره ای کنیم و جومونگ رو بکشیم
که خودش میره پیشش سوسونو و میگه بابام گفته که فقط به جومونگ جواب میده برو بگو خودش بیا اینجا ببینیم سوسونو میگه بیاد اینجا که شما بکشیدیش البته میدونم بابات از این کارها نمیکنه ولی از تو میترسم تسو میگه خوب نکنه میخواید بابام بلند کنه بیاید جولبون دیدن جومونگ سوسونو میگه نه محل مذاکره باید تو یه منطقه بی طرف باشه تسو هم روستای یونگ چون نزدیک مرز رو انتخاب میکنه و میگه منتظر باشین
سویا هم سریع میپره پیش یوهوا و میگه سوسونو اومده اینجا تا پیام جومونگ رو به شاه بده حتماً برای ما هم پیام فرستاده که یوهوا هم ندیمه سویا رو میفرسته تا اون بیار پیشش همین موقع سونگ جو میاد اونجا و بغچه جومونگو بهش میده و میگه اینها ابریشمه که جومونگ فرستاده تا برای یوری لباس بدوزین
سونگ جو میگه بالا غیرتن به کسی نگین اینو من اوردم و میره یوهوا هم بغچه رو باز میکنه و سط یکی از پارچه ها نقشه میسر مخفی قصر (همون مسیر زیر زمینی که ورودیش نزدیک قصر ماوریونگ بود) رو که سوسونو براشون گذاشته پیدا میکنه
یکی از نکات مبهم فیلم اینکه ندیمه یوهوا دنبال سوسونو میگرده معلوم نیست چطور به دادستانی که الان بی صاحب شده میره و از دور میبینه تسو به افراد گارد میگه وقتی به روستای یونگ چون محل مذاکره رفتین شر جومونگو کم کنید که اونهم موضوع رو میفهمه (همون قضیه چراغی که ایزد برافروزد ...)
و سریع میره به یوهوا خبر میده یوهوا هم به سویا جریان رو میگه و میگه جول و پلاست رو جمع کن همین امشب باید از قصر بزنیم بیرون و نقشه تسو رو به جومونگ بگیم
هوانگ دن هم به یونگ پو میگه حالا که حمله منتفی شده دیگه موندن من اینجا فایده نداره باید برگردم چانگ ان و گزارش گندهایی که یانگ جو بالا اورده رو به امپراطورمون بدم تو هم حواست باشه بابات رفت دیدن جومونگ یه دفعه هوایی نشه که دیگه نه من نه شما
یونگ پو هم به ماجین میگه نکنه همون شه که هوانگ گفت و بابام با جومونگ صلح کنه و وقتی میفهمه تسو هم میخواد با گوموا بره میگه آماده شو ما هم باهاشون بریم تا عقب نمونیم
سوسونو برمیگرده گیرو و میره داخل که هیوبو جلوی سایونگ رو میگیره و میگه چقدر خوشحالم که سالم برگشتی آخه شبها خوابم نمی برد اونهم میگه این خاله زنک بازیها چیه جلوی همه آبرمون رو بردی تو اگه اینطور نگران من بشی بعداً چطور میخوای کمک جومونگ ملت بزنید و میره داخل که حال هیوبو گرفته میشه
سوسونو به جومونگ میگه قرار شد گوموا و تو برین روستای یونگ چون اونجا با هم مذاکره کنید البته نمیگه که چه گندی زده جومونگ میگه میدونستم همینطوری قبول نمیکنه ولی نترس من گوموا ور متقاعد میکنم سوسونو هم بهش میگه راستی نقشه اون میسر مخفی قصر رو به مامانت دادم اگه عرضه داشته باشن میتونن فرار کنن بیان جولبون
تسو هم با افرادش نقشه کشتن جومونگ رو هماهنگ میکنه و به ناور میگه چون طرفین ارتش با خودمون نمیبریم تو با افرادت لباس مبدل میپوشین و کار جومونگ رو تمام میکنید
اونطرف هم بحث افراد جومونگ در همین رابطه است تا اتفاقی برای جومونگ نیوفته خلاصه قرار میشه اویی و موگول برن روستای یونگ چون و اوضاع منطقه رو بررسی کنن
جومونگ هم به حرفهای سوسونو فکر میکنه و این بار به دلش بد افتاده و پیش خودش میگه اینها که چند دفعه بی عرضه بازی در اوردن نتونستن فرار کنن اینبار اگه اتفاقی برای یکیشون نیوفته چقدر خوب میشه
شب میشه و یوهوا مقدمات فرار رو آماده میکنه که ندیمهای ماوریونگ میان اونجا میگن حاج خانوم باهات کار داره و باهاشون راه میوفته که وسط راه میگه من یه کادو برای ماوریونگ گذاشته بودم یادم رفت بیارمش شما برین تا من بیام
اما پشت بندش گوموا برای دیدن یوهوا میاد به قصرش که میفهمه رفته پیش ماوریونگ سونگ جو میگه این روزهای زیاد برای جومونگ دعا میکرده که گوموا بی خیال نمیشه و میره معبد که ماوریونگ میگه قرار بود بیاد اینجا ما هم منتظرشیم
اما یوهوا که پیچونده با سویا از طریق راه مخفی از قصر میزن بیرون
سونگ جو به گوموا میگه تمام قصرو گشتیم ولی اثری ازشون پیدا نکردیم همین موقع تسو هم میاد اونجا که گوموا بهش میگه این بانوان معذب ما دوباره فلنگو بستن افراد رو بفرست دنبالشون
سونگ جو هم نارو رو برمیداره و میره دنبالشون البته اگه جای نارو و سونگ جو عوض شه درستتره. اونطرف یوهوا و اهل بیتش در حال فرارن ولی چشمشون پشت سرشونه
بوی یوم میاد پیش جومونگ که اونهم بهش میگه میخوام به قول و قراری که با هم گذاشتیم عمل کنم برو افرادت رو بیار اینجا ساکن شین خودت هم اگه خواستی بیا برای من کار کن که بهت نیازمه که اونهم قول وفادری رو میده
صبح میشه و متفررین از ترس تا صبح رو یه ضرب میکوبن که وسط راه سویا پاش پیچ میخوره یوهوا بلندش میکنه و میگه داریم به رودخونه میرسیم و چیزی نمونده از اونجا با قایق یه راست میرم جولبون . اما یدفعه نارو وسونگ جو تازه (با اسب بودن مثلاً ) جلو راهشون سبز میشن که اونهاهم مجبور میشن مسیر رو برگردن
وسط راه یوهوا با توضیح دادن اوضاع به سویا میگه من خودمو به سربازها نشون میدم و سرشون رو گرم میکنم تا شماها فرار کنید سویا هم هر چی اسرار میکنه فاید نداره و یوهوا میگه زودتر بدوین که جون جومونگ در خطره و حرف اضافه هم نداریم سویا هم با یوری یه احترام کامل (سانسوری) به منزله خداحافظی به یوهوا میزارن یوهوا هم که میدونه این آخرین دیدارشونه به سویا میگه تو از روزی که با من آشنا شدی به خاطر من همه اش توی غذاب و سختی بودی اگه دوباره همدیگه رو دیدیم اونوقت که میتونیم به زندگی لبخند بزنیم حالا زود برو
سویا هم راه رو ادامه میده . یوهوا و ندیمه اش هم برمیگردن عقب که نارو و سونگ جو میبینندشون و وسط جنگل راهشون رو میبندن
نارو اول از یوهوا میپرسه سویا کجاست که وقتی میبینه حریفش نمیشه و چیزی بهش نمیتونه بگه میره سراغ ندیمه که حسابی ترسیده و شمشیرو میزاره زیر گلوش که وقت جواب نمیشنوه میکشدش و به سونگ جو میگه یوهوا رو ببر قصر من هم میرم دنبال سویا و یوری
سویا هم داره سلانه سلانه فرار میکنه که وقتی نارو رو میبینه قایم میشه بعد که میاد فرار کنه از شانسش پاش دوباره پیچ میخوره و غلتون غلتون از جاده میوفته پایین و بی هوش میشه یوری هم گریه اش میگیره
یوهوا رو میبرن قصر و گوموا بهش میگه خبر مرگمون گفتم که وقتی موقعش شده یوری و سویا رو میفرستن برن پیش جومونگ چرا این کارها رو با من میکنی یوهوا که حسابی سیم آخر رو دستش گرفته میگه اره حتماً وقتی کشتیش این کارو میکنی چیه فکر کردین من خبر ندارم گوموا میگه غلطت کرده هر کی بخواد این کارو بکنه یوهوا که دیگه صبرش تمام شده هر چی تو دلش میریزه بیرون و میگه جومونگ با صداقتش میخواست به شما کمک کنه ولی شما میخواید با سوء استفاده از این فرصت اونو بکشین شما عقل و هوشتون رو از دست دادین جومونگ هیچوقت به بویو حمله نمیکنه اگه هم بخواد این کارو بکنه من جلوش میگیرم گوموا میگه وقتی اون میخواد اعتبار چوسان قدیم رو با بازپس گیری سرزمینها برگردونه یعنی اینکه میخواد بویو رو بیاره زیر سلطه خودش یوهوا هم کم نمیاره و میگه شما یادتون نمیاد اون موقع که با هموسو ارتش دامول رو رهبری میکردین همین کارو میخواستنی بکنید شما برای اینکار هموسو و ارتش دامول رو انداختین جلو گوموا هم کفری میشه و میگه دهنتو ببند .در حاشیه این سکانس سرخ شدن لبهای یوهوا از همین الان برای خون بالا اوردن تو چشم میاد
یوهوا حرف آخر رو میزنه و میگه اگه دیگه نتونم جومونگ رو ببینم دیگه نمیخوام پیش تو بمونم و میاد که بره گوموا شمشیر رو میکشه و میگه صیر کن ببینم و میره جلوش میگه گفتم که اگه شده بکشمت نمیزارم از پیش بری یوهوا هم میگه بکش من فقط جسمم پیش توه ولی روحم پیش جومونگ و هموسوه که گوموا شمشیر رو میکشونه به تن یوهوا
یوهوا هم میوفته روی زمین آهنگ سکانس درد و رنج گداشته میشه و گوموا که تازه به خودش اومده اونو توی بغلش میگیره و شروع میکنه گریه کردن و میگه غلط کردم نباید بمیری و از این حرفها ولی یوهوا تو بغلش به تاریخ می پیونده
کلیپ مربوطه
کلیپ کیفیت بالا: پارت اول پارت دوم
من باب توضیح و تکرار مکرارت عرض میشه که کلیپها به دلیل داشتن زیرنویس فارسی سنگین حجم شدن
اونطرف یوری اینقدر بالا سر سویا گریه میکنه تا سویا به هوش میاد و با اون پای پیچ خورده یوری رو بغل میکنه و راه میوفته ولی بین راه میخوره به پست سربازهای هوانگ که در راه برکشت به هیون تو هستن که اوناهم بهش مشکوک میشن و دستگیرش میکنن میبرندش پیش هوانگ
هوانگ میگه تو کی هستی و چه کاره ای اونهم میگه من از بویو فرار کردم و اسمم گومه و شوهرم هم مرده هوانگ که از سویا خوشش اومده میگه حالا که بی سرپرست شدی با خودم میبرمت هیون تو و میگه یوری رو ازش بگیرن تا فرار نکنه
جومونگ هم سوسونو و داردسته رو برمیداره و سمت یونگ چون راه میوفته که اویی و موگول میان اونجا و میگن دیگه لازم نیست برین سر قرار و اویی هم با چشم گریان و حالت دق مرگ کننده میگه یوهوا و سویا و یوری وقتی داشتن از بویو فرار میکردن کشته شدن
برچسب ها : جومونگ, قسمت شصت و هفتم(67)جومونگ, کلیپ مرگ بانو یوها, مرگ بانو یوها,
قسمت شصت و ششم : پایان روزهای سخت
جومونگ که چند روزه مراسم دعا راه انداخته بود اثرات ضعف تو چهره اش نمایان شده و در ادامه کار زوارش در میره و ولو میشه وسط
وزیر بو حالا و روز مردم جولبون و بی نتیجه بودن دعاهای جومونگ رو به گوموا میگه که وزیر خارجه جین یونگ به طرز عجیبی جو گیر میشه و میگه خدایان شما رو انتخاب کردن نه جومونگو همین روزهاست جولبون سقوط کنه گوموا میگه بقیه رو مسخره نکنید که مردم خودمون هم همین حالا و روز رو دارن میکشن و دستور میده تحریمها سفت و سخت پی گیری بشه تسو هم دوباره میپره وسط و میگه یه ارتش بهم بدین برم جومونگ رو بکشم گوموا میگه خواهشاً تو دیگه نمیخواد از این بلند پروازیا بکنی همون چند بار که جومونگ رو کشتی برامون بسه
وزیر بالگوئه به ملگه میگه از روزی که گوموا سر کار اومده دیگه کسی تسو رو تحویل نمیگیره و داره قدرتش کم میشه ملکه میگه خدا این جومونگو به زمین گرم بزنه که باعث شد بچه ام اینطور بشه و بلند میکنه میره دیدن تسو
اما تسو که حسابی از حرف باباش نامید شده در اوج عصبانیت سر میکنه در همین راستا ماوریونگ رو احضار میکنه و نهایت عصبانیتش رو نشون میده که اونهم هم از ترس لحظه به لحظه مرگ رو بیشتر احساس میکنه تسو بهش میگه که گفتی جومونگ مرده پس چطور زنده بود ماوریونگ میگه من به قبر پدرم خندیدم که گفتم اون مرده من گفتم اتفاقی براش افتاده که تسو شمشیر رو میزاره زیر گلوش و میگه تو هم تو زرد از آب برامون در اومدی و باعث شدی همه منو مسخره کنن ماوریونگ میوفته به التماس همین موقع ملکه میاد اونجا و میگه با کشتن این بنده خدا که کاری درست نمیشه ولش کنه بره مردم بیشتر بهت میخندن و خلاصه جون ماوریونگ رو نجات میده
ملگه به تسو میگه اینقدر حرص نخور هنوز هم فرصت هست که همین موقع نارو میاد اونجا و میگه گوموا میخواد بره مرز سرکشی و گفته تسو هم باهاش بیاد ملکه میگه دیدی گفتم بابات هنوز رو تو حساب میکنه زود برو آماده شو
یونگ پو هم که طبق معمول فکر میکنه همه چی براش بر وفق مراده سریع زره میپوشه و به هانگ دن میگه این روزها بابام دیگه بیشتر به من اعتماد داره و قراره به جای تسو من برام باهاش هانگ دن هم میگه سعی کن از فرصت خوب استفاده کنی که اینطوری نظر مساعد دربار هان رو نسبت به خودت رو بدست بیاری
اما وقتی میرن جلوی تالار تا راه بیوفتن تسو رو وضعیت کامل میبینه و حسابی جا میخوره به ماجین میگه بیا بریم که اگه من شانس داشتم با کت و شلوار بدنیال میومدم .تسو بهش میگه خوب مثل اینکه تو هم میخوای افتخار بدی بهمون یونگ پو هم برای اینکه بگه من مثل تو خودمو جول نکردم میگه بله بابا خودش شخصاً ازم خواست باهاش بیام گوموا هم با یانگ جو میاد اونجا و سمت مرز جولبون راه میوفتن
تو مقرر فرماندهی جلسه تشکیل میشه و گوموا هم با توجه به وضع جولبون میگه باید بهشون حمله کنیم و به تسو و یونگ پو میگه یه تعداد رو بردارین و یواش یواش از روستاهای مرزی حمله رو شروع کنید که اونهام راه میوفتن
گوموا به خرزوخان که معلوم نیست برای چی زره پوشیده میگه برو جولبون به جومونگ بگو مثل بچه آدم بیاد تسلیم شه خودش و مردم رو به کشتن نده بهش بگو اگه تسلیم شه نمیکشمش و اگرنه تبعات کار به گردن خودشه
در قصر هم یوها و سویا چند روزه برای جومونگ بساط دعا پهن کردن و مشغولن سولان هم میبندشون و به هائوچن میگه خاک بر سر بویو کنن که خانواده دشمن تو قصر براش دارن دعا میکنن باید هم کشور اینطور دچار مشکل بشه هائوچن میگه ولشون کن بزار خوش باشن وقتی جومونگ مرد اینها هم میمیرن
جومونگ هم بی هوش افتاده تو تختخواب و حکیم باشی میگه حالا حالاییها بهوش نمیاد
دار و دسته جومونگ هم بیرون دم اتاق جمع شدن که موسونگ طبق معمول آیه یاس میخونه و میگه وضعمون روز به روز بدتر میشه و جومونگ هم که افتاده تو تخت حتماً نفرینمون کردن موگول هم میگه برای چی موج منفی میفرستی بد بیاری میاریم و خلاصه زمینه قبلی بینشون باعث میشه کار بالا بگیره و دست به یغه شن که موپالمو جداشون میکنه و میگه تو این وضعیت به جایی اینکه با هم دوست و هم فکر باشین مثل سگ و گربه به جون هم افتادین
تسو و یونگ پو هم شب امنیت مرز رو که ضعیف میبینن حمله میکنن بوبونو هم که مسئول اونجاست میره جلو و شروع میکنه درو کردن که نارو جلوشو در میاد اونهم که میبینه وضع خرابه و همه رو کشتن نارو رو میزنه و فلنگو میبنده .البته همون یه مقدار دوام اوردن نارو در برابر ضربات سنگین بوبونو با اون شمشیرش در نوع خودش جای تعجب داره
جومونگ به هوش میاد و همون اول در مورد سوسونو میپرسه که ماری هم میگه هنوز نیومده و وضعمون خیلی خیطه مردم دارن از جولبون میرن یون تابال هم میگه رییسها هم دارن هوایی میشن محاصره داره جولبون رو نابود میکنه که جومونگ هم بلند میشه از بستر میزنه بیرون تا بره به افراد روحیه بده در همین اوصاف بوبونو میاد اونجا و میگه ارتش بویو به مرز حمله کردن و مردم بی گناهان رو قتل و عام کردن
فرداش جومونگ و دار و دسته بلند میکن میرن روستای مرزی که میبینن به صغیر و کبیر رحم نکردن و همه رو کشتن بوبونو میگه تسو و یونگ پو این رشادتها رو از خودشون به خرج دادن جومونگ هم که حال درستی نداره میگه اونها اینطوری میخوان تفرقه بندازن و روحیه افراد رو بیارن پایین تعداد نگهبانهای مرزی رو بیشتر کنید تا امنیت بره بالا
جومونگ با چشمهای گود افتاده دوباره دست به دعا میشه و به خدیان میگه من مرد روزهای سختم و از امتحانهای الهی یتون سربلند بیرون میایم شما محبتتون رو از مردم جولبون دریغ نکنید
جلسه رییسها تشکیل میشه و دوباره همه به یون تابال غرور میزن که این وضع تا کی ادامه داره و از این حرفهای تکراری در همین احوال رییس پیل خبر میاره وزیر بو اومده اونجا یون تابال میره استقبالش و وزیر بو میگه اومدم پیام شاه رو به جومونگ بدم
یون تابال هم جومونگ رو از سر مراسم بلند میکنه میاره سر میز مذاکره که وزیر بو بهش میگه مثل بچه خوب با زبون خوش بیا تسلیم شو شر درست نکن اوضاعتون که قمر در عقرب شده و خدایان هم جوابی به دعاهات ندادن بیا تسلیم شو تا بعداً اداره جولبون رو بسپاریم به خودت جومونگ بهش میگه اینهمه راه اومدی وقتمون رو بگیری اینو بگی الان دیگه تسلیم شدن به بویو فرقی با هان نداره برو به گوموا بگو با کمال میر حاضرم بمیرم ولی تسلیم نمیشم چون من از اون دنیا هم با قلبم صدای مردم رو میشونم که کشور تازه میخوان
یون تابال نتیجه مذاکره رو به بقیه رییسها میگه اونهم هم سریع با جومونگ جلسه میگیرن و سعی میکنن حالا که بویو پا پیش گذاشته جومونگ رو متقاعد کنن که جومونگ میگه الان تسلیم شدن یعنی برگشت به عقب و خیانت به کشته هامون شما نترسید فقط بهم اعتماد کنید تا بگمتون
خرزوخان برمیگرده بویو به گوموا میگه جومونگ سلام رسوند گفت من منتظرم بردارین ارتشتون رو بیارین ببینم حرف حسابتون چیه گوموا هم کفری میشه و طی یه اقدام جسورانه دستور میده که تسو و یونگ دوباره به روستاهای مرزی حمله کنن
حسب الامر گوموا اجرا میشه و مردم روستای گوانا قتل و عام میشن . تسو و یونگ پو هم ناظر این اقدام به شدت حماسی افرادشونن فقط ژنرال هوک چیه که به مرامش بر خورده و ناراحته
فردا صبح افراد جومونگ که برای سرکشی میرن مرز خبر بهشون میرسه و میرن گوانا و با صحنه ای تراژدی روبه رو میشن
در همین راستا جلسه تشکیل میشه و خبر حمله به روستاهای گوانا و یوانا رو به جومونگ میدن که همه روستاهای حمله شده رو به کل نابود کردن و بدلیل تعداد بالای روستاها نمیدونن حمله بعدی کجاست که جلوشن در بیان
جومونگ کم کم نامید میشه و میره سراغ کمان دامول و تو دلش میگه من اگه من صاحب کمان دامولم که هر چی گفته اجرا کردم جولبون رو بدون جنگ متحد کردم و برای سلامتی مردم دعا کردن ولی خدایان به دعاهام توجه نکردن اصلاً نکنه کمان دامول مال بویو باشه و بی گوم سون سرکارمون گذاشته باشه یعنی خدایان میخوان کار من تمام شه سوریونگ هم متوجه نا امیدی جومونگ میشه بهش میگه تو نباید نا امید شی مردم همه امیدشون به توه باید قوی باشی جومونگ میگه من خودم زیر اداره افراد خودم موندم چه برسه به اینکه بخوام از جولبونیها حمایت کنم دیگه چه کار باید بکنم هر چی دعا کردم خدایان پس فرستادن چطوری دیگه تو روی مردم میتونم نگاه کنم
ماری و بقیه میان پیش جومونگ و تصمیم میگیرن طی یه اقدام انتحاری بزن به اردوگاه دشمن و تسو رو بکشن تا جولبون از این وضع خلاص شه که جومونگ میگه اصلاً حروفشو نزنید اوناهم احساسی میشن و میگن ما اگه تو نبودی قبلاً میمردیم ولی آدمون کردی و امید بهمون دادی حالا اگه قراره کشته بشیم ما جای تو میمیریم تا لااقل زورمون برای نجات جولبون زده باشیم جومونگ هم یه منبر حماسی میره و میگه من وفاداریتونو درک میکنم ولی نیمتونم از دست بدمتون چون برای ساختن کشور جدید بهتون نیاز دارم اگه همینطور شجاع و نترس باشیم میتونیم این محاصر رو بشکنیم و نجات پیدا کنیم خلاصه اشک همه رو در میاره و میگه حالا آماده شین بریم سری به مرز بزنیم
جومونگ و دار دسته شب میرن مرز و میبین که سربازهای دشمن دنبال یه عده گذاشتن که جومونگ میگه ممکنه اونها خودی باشن و میرن کمکشون
در ادامه همه سربازها رو میکشن و میفهمن فراریها سایونگ و یه عده دیگه بودن که جومونگ ترس برش میداره و میگه سوسونو چیزیش شده سایونگ میگه نه چیزی نشده اتفاقاً دست پر برگشتیم و نزدیکیهای مرز مخفی شدیم و من اومدم بهتون خبر بدم تا یه راه برامون باز کنید که همه خوشحال میشن و جومونگ هم به جسا و ماری میگه برین افراد رو بیارین که الان وقتشه محاصر رو بشکنیم
خلاصه با سربازها به یکی از ورودی مرزی حمله و اونجا رو پاک سازی میکنن و در راستای موفقیت بدست اومده هورا هم میکشن
فردا صبح سوسونو و بویی یوم همراه کاروان وارد جولبون میشن و جومونگ میره استقبالش
سوسونو میگه کاری کردیم کارستون تأخیرمون برای این بود که راه درمان طاعون رو هم پیدا کردیم جومونگ هم حسابی خوشحال میشه که بالاخره دعاهاش کار داد و خدایان آبروشو خریدن سوسونو هم از اینکه جومونگو خوشحال کرده خیلی راضیه .البته یک کاروان به اون کوچیکی برای اونهمه مردم کفاف میده خدا عالمه
مواد غذایی بین مردم پخش میشه که اول از همه سهم بیرو و سونگ ینگ رو میدن حتی برای ضعیفها و بی کسها میبرن در خونه شون با یه کم غذا مشکل چند روزه اشون حل شد!
در بویو هم سردمدارن جنگ بی خبر از ماجرا دارن برای حمله به جولبون نقشه میکشن که قرار میشه به گیرو مرگز فرماندهی حمله کنن تا جولبون سقوط کنه همین موقع وزیر بو میاید اونجا میگه بلند شین جمع کنید توی جولبون دارن مواد غذایی و آذوغه پخش میکنن شما برای خودتون نشستین تز میدن که اوقات همه تلخ میشه گوموا به تسو میگه اینها توی محاصر بودن حتماً یکی بهشون کمک کرده برو ببین کدوم کشور بهشون آذوغه داده
شب گوموا خواب میینیه که سربازهای هانی توی قصر دنبالشن و اونهم داره فرار میکنه و بین راه جومونگ که زره شاهی (گوگوریو) رو تنش کرده جلوش در میاید و شمشیرو میکشه که گوموا از خواب بلند میشه به سونگ جو میگه برو پیش تسو اگه چیز جدیدی فهمیده همین الان بیا بهم بگو بعد یاد حرفهای بی گوم سون میوفته و میگه خوابشو کم داشتیم که خوشبختانه تعبیر شد
گوموا که حالا خیلی از جومونگ میرتسه فردا صبح از تسو در مورد تحقیقات میپرسه اونهم میگه جومونگ با کمک دزدان دریای از راه آبی رفتن جنوب و از اونجا آذوغه جور کردن گوموا هم سرشون داد میزنه و میگه آفرین به شما آدمهای با عرضه که معلوم نیست اون موقعه چه غلطی میکردین
جلسه دربار تشکیل میشه و وزیر جین یونگ میگه حالا که جولبونیها عذا جور کردن محاصره بی فایده است وزیر بول چان هم میگه محاصر جولبون زیاد برامون آب خورده و اگه شکست بخوریم اوضاع فراش میش میشه یانگ جو میگه باید تا دیر نشده حمله کنیم که گوموا میگه میگه نمیبینی وضعمون خرابه نمیشه اونهم هم میگه حالا که حمله نمیکنید من ارتشمون برمیدارم میرم
یانگ جو حسابی کفری میاد بیرون و میگه من نمیزارم اینطور شه تسو نصیحتش میکنه و میگه اگه اتحاد رو بشکونی چیزی گیرت نمیاد ول کن یانگ جو میگه حالا به امپراطور چی گزارش کنم که یدفعه هانگ دین میاد اونجا و میگه من گزارش رو دادم خیالتون راحت یانگ جو میگه تو غلط کردی این کارو کردی که اونهم میگه من از طرف امپراطور اومدم تا بر کارهای تو نظارت کنم تو با گندهایی که زدی بدتر آب به آسیاب جومونگ ریختی الان هم ارتش بردار برو هیون تو ببینیم
البته هانگ دین تسو رو هم بی نصیب نمیزاره و میگه شنیده بودم که تو آدم باهوشی هستی ولی الان میفهم که چقر خنگی .کادر بزنی خون تسو و یانگ جو در نمیاد و فقط یونگ پو که داره به ریش دوتاشون میخنده
این روزها کمبود مواد غذایی بیرو از بین رفته و سونگ ینگ حسابی خوشحاله که جومونگ و سوسونو میان اونجا سونگ ینک هم احساسی میشه و دوباره بابت رفتارش تو روزهای اخیر از جومونگ معذرت خواهی میکنه جومونگ هم میگه خدایان با این کارها میخواستن ما رو امتحان کنن ولی ما با حفظ اتحادمون سر بلند از این امتحان بیرون اومدیم و مشخص شد که ساختن کشور به دست یک نفر میسر نمیشه من از شما بابت همکاری و اعتمادی که بهم داشتین تشکر میکنم و این اتحادمون دیگه از بین نمیره
برچسب ها : جومونگ, قسمت شصت و ششم(66) جومونگ,
قسمت شصت و پنجم : تبعات حمله احساسی
بعد از توافقات صورت گرفته با بویی یوم جومونگ و داور دسته بر میگردن گیرو و سوسونو و بویی یوم هم سوار کشتی به سمت جنوب راه میوفتن (البته کشتیها در اینجا ثابت هستن تا یه دفعه سوسونو و بقیه دریا زده نشن خرج بیوفته رو دست کارگردان)
تسو هم برای سونگ ینگ نامه میفرسته اونهم بلند میکنه میره پیش تسو
جومونگ میرسه به گیرو و به یون تابال میگه دخملت رفت با دزدها جنوب برامون آذوغه بیاره یون تابال میگه این مهم نیست یه فکری به حال اوضاع قمر در عقرب اینجا بکنه که خیلی بی ریخت شده تو که مردی شایعه شده بویو میخواد به اینجا حمله کنه و رییس قبایل هم سر ناسازگاری زدن
چی ریانگ به دار و دسته جومونگ قضیه ملاقات سونگ ینگ با تسو رو میگه و ینگ تک هم میگه باید تا بقیه رییس ها رو هوایی نکرده شرشو کم کنیم همین موقع جومونگ هم میاد اونجا و میگه اونها تقصیری ندارن چون باید جوابگوی مردمشون باشن تقصیر منه که به قولم عمل نکردم ماری میگه همه بدبختی به خاطر اینکه که تو مردی اگه زندی شی مشکل حل میشه و مردم به خاطر تو هم که شده کوتاه میان و همه این موضوع رو تایید و از جومونگ میخوان که زنده شه
جلسه شورای جنگ بویو تشکیل میشه و تسو میگه من رو مخ رؤسای قبایل جولبون کار کردم و اگه حمله کنیم اونها کنار میکشن فقط گیرو رو پیش رومون داریم وزیر بالگوئه هم طبق معمول نوشابه رو باز میکنه و میگه اینطور که جومونگ هیچی باباش هم باشه شکست میخورن تسو میگه جومونگ مرده ولی ارتشش که نمرده تا پای جون مقاومت میکنن خلاصه تسو میگه میسر حرکتی از راه کناره رودخونه است و وقتی محموله تدارکات و آذوغه کمکی از هیون تو رسید راه میوفتیم
در همین گیر و داد سولان که عقده بچه داریش گل کرده یوری رو میاره پیشش و قربون صدقه اش میره و بهش میگه از این به بعد فکر کنم من جای مادرتم ( یوری بدبخت که چیزی نمیفهمه میگه باشه و این جواب دادنهاش خیلی با نمکه) هائوچن میگه این بچه دشمنه برای چی اوردیش پیشت سولان میگه خوب منم دلم بچه میخواد تازه اینکه چیزی نیست حالا که این زبون بسته بی بابا شده خدا قسمت کنه دو روز دیگه سویا و یوهوا مردن اونوقت خودم بزرگش میکنم
یوری رو میبرن بیرون پیش سویا اونهم که انگار یوری رو از اون دنیا براش اوردن از دق مرگی راحت میشه و گریه اش میگیره
سویا میره پیش یوهوا و بوبونو که برای دیدن یوهوا دنبال بهونه میگرده وقتی میفهمه رفته اونجا همینو بهونه میکنه و میره تا سویا رو بندازه بیرون
سویا برنامه جدید سولان برای گرفت یوری رو به یوهوا میگه اونهم میگه بدبخت درد نداشتن بچه کارشو به کجا کشونده اون اینقدر تو سری خورده که بچه داشت هم دردشو دوا نمیکنه تو هم نگران نباشه هر چند آدم پستیه ولی راضی به گرفتن بچه از مادر نمیشه همین موقع بوبونو میاد اونجا و میگه تسو داره برای یه حمله همه جانبه به حولبون آماده میشه شما هم زودتر بند و بساطتون رو جمع کنید آماده باشین تا ببرمتون پیش جومونگ
یونگ پو که این روزها کسی بهش نمیگه تو مرده ای یا زنده هانگ دن رو میاره پیش باباش و میگه اینهم دستاورد سفرم به چانگ ان هانگ دن هم بعد از معرفی میگه با طناب یانگ جو نرین تو چاه که درباره هان دل خوشی ازش نداره و منو فرستادن اینجا تا بهتون کمک کنم و قرار شده من از طرف اونها جنگ رو نظارت کنم گوموا هم میگه که نطارت کنی یعنی برای حرکت دادن نیروها از تو باید اجازه بگیریم هانگ دن میگه با اجازتون گوموا سرش داد میزنه و میگه میدونی اینجا کجاست و من کیه ام دو تا سرباز فرستادین میخواین همه کاره باشین مگه ما وقتی ازمون برای سرکوب شورشیهاتون نیروی کمکی خواستین اگه همین درخواست رو داشتیم قبول میکردین حالا بماند که نیرو نفرستادیم هانگ دن هم که میفهمه حرف حساب جواب نداره لال میشه و گوموا میگه اگه هنوز میخوای جنگ رو رهبری کنی نیروهاتو بردار برو خونتون بچه پرور
یونگ پو هم دیگه طبق معمول آخر جلسه هایی که خیطی بالا میاره جرات نمیکنه حرف بزنه و وقتی میان بیرون به هانگ دن میگه شرمند که اینقدر خفت دیدیم اونهم میگه اتفاق بابات نشون داد واقعاً شاهه و عجب جنمی داره من کاری به جنگ ندارم فقط منتظر یانگ جو میمونم تا گندی بزنه انوقت من میدونم اون
جومونگ و بر بچه نصف شبی میریزن بیرو تو مقر سونگ ینگ و از خواب بیدارش میکنن سونگ ینگ هم تا چشمش به جومونگ میوفته از ترس میپره بالا
جومونگ موضوع رو به سونگ ینگ میگه اونهم میگه چرا نگفتی میری غذا بیاری تا فکر نکنیم مردی حالا خوبه بویو میخواد بهمون حمله کنه جومونگ میگه اینجا فضول زیاده اگه میفهمیدن نمیشد از جولبون زد بیرون تو بگو چرا رفتی با تسو ملاقات کردی اصلاً چی بهش گفتی سونگ ینگ میگه قرار شد وقتی حمله کردن ما صحنه رو خالی کنیم و گیرو رو تنها بزاریم اگه نمرده بودی که اینطور نمیشد اگه هم بجنگیم ممکنه شکست بخوریم چون هانیها هم براشون نیروی کمکی فرستادن هم تجهیزات جومونگ میگه نترس تو به کسی نگو من زنده ام تا تسو نفهمه اگه اونها فکر کنن من مردم زیاد با خودشون نیرو نمیارن اونوقت میتونیم شکستشون بدیم
همین هم میشه و تسو که به خیال خودش حسابی جوانب کار رو در نظر گرفته تصمیم میگیره همه سربازها رو با خودش نبره و بکاردشون لب مرز جولبون تا احیاناً اگه جولبونیها خواستن به تجهیزاتشون حمله کنن جلوشون رو بگیرن و از اونجایی که فکر میکنه جومونگ مرده به نارو میگه چند تا از افراد بدردبخورو جور کن میخوام با همین تعداد افراد به جولبون حمله کنم و به ژنرال هوک چی میگه شما هم با افراد تو مرز باشین تا وقتی جولبونی از دست من فرار کردن به حسابشون رسیدگی کنید
جسا و همقطاریهاش میرن بویو و میفهمن که همین روزهاست بویو بهشون حمله کنه ولی از نقشه تسو خبر ندارن
یونگ پو که در هوا شناسی و تشخیص جهت باد تبحر داره میره پیش تسو میگه من هم میخوام بیام جنگ کمکت تسو میگه تو نمیخواد افتخار بدی بیایی کمکمون برو آویزون همون پارتیت باش و از اونجا میره یونگ پو به ماجین میگه ببین همه برادر دارن و ما هم برادر داریم ماجین میگه اینو ول کن حالا فکر جنگ باش اگه ببریم سودی که برامون نداره ولی اگه شکست خوردیم هانگ دن میشه فرماندار هیون تو برامون خوب میشه یونگ پو میگه خدا مرگت بده با این فلسفه بافیت که فکر نکنی من به خاطر منافع شخصی حاضرم کشور شکست بخوره!!
خبر تدارک دیدن حمله وسیع تسو به گیرو میرسه و در این رابطه جلسه بعضاْ بی نتیجه دیگه ای تشکیل میشه و همه نگاهها به جومونگه چون تسو ایندفعه حسابی نیرو و آذوفه جمع کرده و به درازا کشوندن جنگ هم به ضررشونن میشه و دیگه کار با کمین و این حرفها راه نمی یوفته
بوبونو خبر لحظه به لحظه شروع جنگ رو به یوهوا میرسونه و میگه باید برم به جومونگ خبر نقشه جدید تسو رو بدم آماده شین امشب راه میوفتیم اما یوهوا که میبنیه خودشو و سویا عرضه همچین کاری رو ندارن و ممکنه بوبونو رو هم به خاک سیاه بنشونن میگه تو خودت تنها برو تا زودتر برسی و خبری بدی ما باهات باشیم حرکتت کند میشه
البته بهونه بوبونو خودش جور میشه و تسو بهش میگه تا ما میایم سمت درده اکبو تو هم چند نفر رو بردار برو جولبون ببین اوضاع اونجا چی به چیه
جومونگ هم بی خبر از ماجرا نقشه رو پهن میکه و میگه نیروهای تسو و هان نزدیک رودخونه میخوان با هم متحد شن و جسا هم میگه خوب قبل از اینکه متحد شن کارشونو بسازیم جومونگ هم میگه چون اونجا علف خشک (خس و خاشاک) زیاده مثل دفعه قبل با آتیش بازی غافلگیرشون میکنیم
بوبونو و افرادش به نزدیکیهای گیرو که میرسن استراحت میکنن و بوبونو هم با استفاده از فرصت دخل همشونو میاره و میره گیرو تا به جومونگ خبر بده
خلاصه به جومونگ میگه که خانواده ات خوب بودن خواستم بیارمشون ولی نشد چون زود اومدم اینجا بگم که تسو میخواد با یه گروه دویست نفری از بهترین افرادش از دره اکبو بهتون حمله کنه اینها هم خوشحال بارقه های امید درشون زنده میشه و ماری میگه پلتیکمون گرفت تسو بدبخت فکر میکنه شما مردین که اینطوری میخواد بیاد جنگ جومونگ هم میگه که اینطوریهاست و به بوبونو میگه برو پیش تسو بهش بگو ما تو درد اکبو کمین گرفتیم تا گول بخوره بیاد سمت رودخونه و اونجا بهش یاد میدیم که دیگه از این بلند پروازیها نکنه و به ماری و جسا میگه برین به همه بگید من میخوام زنده شم و برای جنگ آماده شون کنید
هیوبو که از زره جدید موپالمو خوشش اومده میره کارگاه از موپالمو میگیردش و تنش میکنه و هس و هس میره پیش بقیه میگه دلتون بسوزه ضد ضربه شدم جومونگ هم که فهمیده خیلی به هیوبو فشار اومده میگه اگه ناراحتی درش بیار سنگینه ولی هیوبو میگه میخوام اینو بیارم جنگ تا روی سربازهای بویو رو کم کنم
جومونگ هم میره پیش سربازها تا هم زنده بشه هم بهشون روحیه بده که همه تا جومونگ رو میبنن انرژی میگردن جومونگ هم که جو گیر شده میگه شرمند که این چند روز مرده بودم نیومدم بهتون سر بزنم چون میخواستم دشمن گول بخوره در ادامه جو گیریش بیشتر میشه و میگه الان هم راه بیوفتین بریم پوزشون رو بزنیم
اون طرف هم در بویو ماوریونگ برای سلامتی و موفقیت تسو مراسم گرفته که البته بیشتر این مراسمها برای تسو نتیجه عکس داره
تسو با وضعیت کامل میره پیش مامانش و یه احترام کامل (سانسوری) میزاره ملکه هم میگه تسو مادر سعی کن پیروز شی که وقتی برگشتی قهرمان ملی شی و سربلندمون کنی تسو هم میگه صد درصد ( از اون صد درصدهای همیشگی)
خلاصه ارتشو بر میداره و راه میوفته و وقتی به اکبو میرسن منتظر میشن تا بوبونو بیاد .بوبونو هم میاد به تسو میگه افرادم رو کشتن ولی آمارشون رو گرفتم اونها تو درده برامون کمین گرفتن باید از سمت رودخونه بریم که تسو هم گول میخوره و میگه بلند شین بریم سمت رودخونه
شب میشه و جومونگ و دار دسته وسایل آتیش بازی رو ردیف میکنن و منتظر تسو میمونن تا بیاد
تسو که میاد اونها هم دست به کار میشن و انقلابی از آتیش بازی راه میندازن
بعد از عملیات غافلگیری درگیری شروع میشه و همون صحنه های تکراری یکی چند تا بکش .هیوبو هم با زره جدیدش حال میکنه و حسابی فخر میفروشه و کلاس میزاره
تسو هم که خیلی کفری شده میبینه بوبونو داره افرادش خودشون رو میکشه و تازه حساب کار دستش میاید که همه این آتیشها زیر سر کیه و میره سمت بوبونو که حواسش نیست و میخواد بکشدش که جومونگ جلوش در میاید و بوبونو رو نجات میده
از این به بعد موضوع میره سر نبرد تن به تن تسو و جومونگ که تسو میگه تو پدر سوخته حالا دیگه برامون کلک سوار میکنی جومونگ میگه من کلک زدم تو چرا گول خوردی این غرورت کار دستت داد و طبق معمول بعد از چند تا شلنگ تخته اینور و اونور جومونگ یه زخم ایندفعه رو دست چپ تسو میزنه تا دو تا دستش یادگاری داشته باشه و تسو هم طبق معمولتر با همون وضع میخواد تا آخر راه بره که با اصرار نارو صحنه رو خالی میکنه (چراغی که ایزد برافروزد هر کس فوت کند ریشش بسوزد!! .. منبع آرشیو)
لشکر شکسته خورده با خفت و خواری برمیگردن قصر و تسو از رو نرفته برای اینکه جلوی جمع آبروشو نره خیلی مستعدانه به گوموا میگه این جومونگ یتیم شده زنده بودم شکست خوردیم ولی با تدبیر من زیاد ضرر نکردیم ارتش رو بدین ببرم که گوموا میگه دوباره چشمت به جومونگ خورد جو گرفتت برو استراحت کن تا بعد ببینیم چی میشه
سولان یوری رو میبره پیش ملکه و به یوری میگه این ملکه احترام بزار یوری هم خیلی جالب احترام میزاره .سولان به ملکه میگه من که بچه دار نمیشم میخوام اینو بزرگ کنم ملکه هم یه نگاه به یوری میندازه میگه آخه این چیه اوردی پیشمون اینهم یه پدر سوخته ای مثل باباش اما سولان که حسابی چشمش یوری رو گرفته میگه وقتی تسو نشست رو تخت موضوع رو بهش میگم تا یوری رو به عنوان بچه مون قبول کنه
همین موقع سویا میاد اونجا و میگه خجالت نمیکشین این حرفها رو میزنید مگه من مردم سولان میگه مگه اینجا طویله است همینطور سرتو انداختی پایین و صداتو جلوی ملکه میبری بالا و دستور میده بندازنش زندان ملکه میگه ولش کن و به سویا میگه چون احساس و عواطف مادریت گل کرد اینبار می بخشمت ولی دفعه دیگه از این کولی بازیها جلوم در بیاری میدوم بابای نداشتت رو در بیارن
در این اوصاف که بحث موضوع گرم گرفته ، چونگو میاید اونجا و میگه تسو برگشته مثل اینکه جومونگ زنده بوده و تسو دوباره شکست خورده .سویا تو دلش به ریش ملکه و سولان میخنده و سولان خاله خاک انداز به ملکه میگه یوهوا و سویا میدونستن جومونگ زنده است باید بازداشت بشن اما ملکه ول میکنه میره
تسو هنوز از رو نرفته و میوفته به التماس و از گوموا میخواد تا دوباره به جولبون حمله کنه گوموا بهش میگه تو اگه بدرد میخوردی و کار بکن بودی که خدا به ما نمیدادت اگه جومونگ زنده باشه دیگه لشکر کشی فایده نداره باید همون راه محاصر رو بریم جلو تسو دوباره میوفته به التماس که ایندفعه یانگ جو میگه بابات راسته میگه دیگه تو اگه عرضه داشتی همون بار اول موفق میشدی نه الان که دوباره میخوای افراد رو ببری به کشتن بدی
تسو کفری میاید بیرون به نارو میگه برو خانواده بوبونو رو بیار میخوام با دست خودم بکشمشون نارو میگه دیر شده همشون از اینجا بار کردن رفتن و تازه اینجا یادش میوفته و به تسو میگه چند شب پیش چند نفر محاصر جولبونو شکستن و از اونجا زدن بیرون فکر کنم کار جومونگ بوده تسو که نزدیکه بترکه میگه خاک بر سر من که باید هم از دست شماها حال و روزم این باشه و نارو میفرسته تا بفهمه جومونگ کجاها رفته و چه کرده
البته بدبختی تسو به اینجا ختم نمیشه و اینبار نوبت یونگ پو میشه که بیاد تسو رو دست بندازه و نصیحتش کنه و میگه تو چرا هر وقت اسم جومونگ میاد عقلت آنتن نمیده ما چقدر تاوان لجبازی و کینه تو از جومونگو بدیم که اینقدر راحت گول میخوری تسو هم دیگه از کوره در میاره یکی میاره تو گوش یونگ پو و میگه خاک بر سر من کنن که تو نخوای نصیحتمون کنی من ولیعهد بویو ام تو چه کاره ای که اینطور حرف میزنی دفعه دیگه تکرار شه تو رو جای جومونگ میکشم
جومونگ و سپاهش بر میگردن گیرو که مردم میرن استقبالشون و براشون هورا میکشن سپس به مقرر فرماندهی میرن و رییسها از رفتارشون در نبود جومونگ معذرت میخوان جومونگ هم میگه درکتون میکنم الان هم که نیروهای بویو رو شکست دادم، شما صبر کنید بعداً خودم محاصر رو میشکنم و جولبون رو از این وضع نجات میدم
جلسه تشکیل میشه و یون تابال میگه درسته که جلوی حمله رو گرفتی ولی اگه وضع همینطور ادامه داشته باشه چند روز دیگه دوباره صدای رییسها در میاد ماری میگه توی بیرو و گوانا طاعون هم شیوع پیدا کرده که جومونگ میگه باید خودم برم بررسی کنم و هر چی بهش میگن تو خسته ای نرو اگه بگیری ما چه خاکی تو سرمون کنیم فاید نداره
در بویو جلسه روزانه با مقامات تشکیل شده و وزیر خارجه جین یونگ میگه تمام قبایلی که جولبون رو تحریم کردن سفت و سخت زیر نظر داریم جولبونها حسابی گیر کردن گوموا هم میگه همینطور ادامه بدیم کار جولبون تمامه یه بازرس بفرسیتن تو هر قبیله مراقب کارهاشون باشه وزیر بول چان هم میگه جاسوسهامون خبر دادن که طاعون هم اونجا شیوع پیدا کرده و خرزوخان که همیشه باید ختم کلام اینجور جلسه ها رو بگه به گوموا میگه با این احوال دیگه نیاز نیست به جولبون حمله کنیم فقط باید سربازهای بیشتر بفرسیتم تا حلقه محاصر رو تنگتر کنن
طاعون در بیرو شیوع پیدا کرده و گورهای دسته جمعی زود به زود پر میشن مواد غذایی هم جیره بندی شده و بدتر از اون سرما باعث شده حسابی به مردم سخت بگذره جومونگ هم همه مشکلات رو با چشم خودش میبینه
در همین راستا جلسه ای تشکیل میشه و همه از وضعیت بحرانی جولبون میگن موپالمو میگه مردم یا بیمارن یا سالمند که اون سالمها هم غذا ندارن بخورن هیوبو میگه سوسونو و بویی یوم هم انگار نمیخوان بیان جسا میگه ممکنه هم نیان باید فکری هم به حال این بدبختی بکنیم
جومونگ که حسابی به بمب بست خورده میاد بیرون و یاد حرفهای بی گوم سون میوفته که بهش گفت بود باید راه باباتو هر طور شده ادامه بدی و مثل اون زیر بار آزمایش خدایان نمونی و خودت تنهایی میسر رو پیدا کنی
همینطور که جومونگ تو افکارش داره غرق میشه سوریونگ میاد از غرق شدن نجاتش میده و میگه مردم از ترس طاعون و حمله دشمن از زندگی ناامید شدن و میمیرن نمیخوای کاری کنی جومونگ میگه اینها امتحان الهیه من مرد روزهای سختم باید دست به دامن خدایان بشیم برید مقدمات مراسم دعا رو آماده کنید تا بیام
مراسم توی اون سوز و سرما شروع میشه و جومونگ دست به دعا میشه
سوسونو و بویی یوم هم تو اون برف و بوران و وضعیت بد دریایی در راه برگشتن به جولبونن
چند روزی میگذره و جومونگ برای اینکه نشون بده مرد روزهای سخته همچنان مشغول دعا کردنه و انواع نزولات جوی سرش ریخته میشه اویی که نگران جومونگ شده به سوریونگ میگه تو یه چیزی بهش بگو پنج روزه یه ضرب نشسته دعا میکنه اگه مرد چی سوریونگ میگه حیفه وسط راه مراسم رو تمام کنیم اونوقت دعاش به خدایان نمیرسه
مردم دسته دسته برای دعا کردن میان پشت سر جومونگ و بهش اقتدا میکنن
جومونگ هم بعد از این همه مدت شروع میکنه راز و نیاز با خدایان و ازشون میخواد که مردم رو از این بدبختی نجات بدن و در راه ساختن گوگوریو بهش کمک کنن و میگه حتی حاضره برای نجات مردم و ساخت گوگوریو تکه تکه هم بشه
برچسب ها : جومونگ, قسمت شصت و پنجم(65) جومونگ, گوگوریو,