خلاصه قسمت سی و پنجم جومونگ

خلاصه قسمت سی و پنجم جومونگ

 

نارو یوهوا رو میندازه توی اتاقش و میگه اگه اومدی بیرون فلان میکنم و بیسار یوهوا هم که بدجور تحقییر شده مودوک رو میندازه بیرون و حرص میخوره

ملکه به تسو میگه نکن این کارها رو صدای مقامات در میاد تسو میگه تازه داره از انتقام گرفتن خوششم میاد هر کسی حرف زد به خودم بگو تا باباشو در بیارم

نارو عرصه رو بر یوهوا تنگ میکنه و حسابی برایش بپا میزاره .ماری و بقیه هم دارن دوبار در مورد ایده های فداکارنه برای فراری دادن یوهوا فکر میکنن

خبر به یون تابال میرسه و یومی یول میگه رابطه داشتگان با گوموا یکی یکی کنار میرن آثارش همین امروز فردا به شما هم میرسه یون تابال به سوسونو میگه همین الان برو گیرو تا من یه فکری بکنم سوسونو میگه اگه برم که تسو بدتر میکنه و همه بهم میخندن یومی یول میگه درست الان نه راه پس دارین نه پیش هم با بویو در افتادین هم با هانیها دیگه اونجا هم امن نیست .گوموا هم که معلوم نیست بهوش بیاد ولی من دوباره باید برم بالا سرش

مأوریونگ هم دوباره در حال مراوده با خدایانشه که وسط کار زیادی بهش فشار میاد و میگه یه چیزی نیروی اضافه روی قلبم انداخت شما احساس نکردین که اونهام برای اینکه کم نیارن میگن بله بله

بعد از جمع بندی مشاهدات نتیجه این میشه که یکی نیروش قویتره باید وارد محدوده شون شده باشه و یحتمل باید یومی یول باشه . مأوریونگ موضوع رو به ملکه میگه

ملکه هم برای اینکه دردسری برای تسو پیش نیاد و به عقوبت الهی گرفتار نشه برای یونگ پو از خطرات یومی یول برای آینده شون میگه و راضیش میکنه تا کلک یومی یول رو بکنه

توی کارگاه موسونگ هم که ترس برداشته به موپالمو میگه بابا یه شمشیر بساز خودتو نجات بده بگو همینو شانسی ساختم ولی موپالمو کوتاه نمیاد و سر فحشو میکشون روی تسو

یونگ پو هم برای اینکه خودشو درگیر نکنه دوچی رو میندازه جلو تا سر یومی یول رو زیر آب کنه اونهم افرادشو میکاره دم خونه یون تابال

سوسونو هم به یومی یول میگه تحت نظریم و باید یه نقشه بکشیم اینطور نمیشه

و یه گروه از افراشونو رو با یه کجاوه میفرستن بیرون برای رد گم کنی دوچی و افرادش که فکر میکنن یومی یول میرن دنبالشون که میبینند سایونگ توی کجاوه نشسته و گول مالیده شدن

یومی یول و سوسونو از دری پشتی قصر و به کمک ماری و بقیه وارد قصر میشن . سونگ جو یومی یول رو میبره و ماری هم به سوسونو میگه که جون موپالمو در خطره و باید فراریش بدن

دوچی هم به یونگ پو میگه که یومی یول از دستشون پریده یونگ پو هم سریع میره سمت قصر باباش قشون کشی

یومی یول دوباره دست به کار میشه ولی هر چی زور میزنه به نتیجه نمیرسه

و نا امید بر میگرده که یونگ پو و افرادش جلوش در میان یونگ پو میگه خوب زیر آب اومدی فکر کردی من نمیفهمم یومی یول هم میگه اخه تو آدمی که چیزی بفهمی یونگ پو شمشیر میکشه و میخواد یومی یولو بکشه که بهش میگه جرات داری بکش تا خدا سوسکت کنه

یونگ پو میخواد یومی یول رو بکشه که تسو میاد اونجا میگه تو بور من خودم رسیدگی میکنم

تسو از در زرنگی میره جلو و میگه با اینکه بابام به تو بد کرد ولی تو اینطوری اومدی و میخواستی نجاتش بدی به خودم میگفتی تا رسماً دعوتت کنم حالا به نتیجه ای رسیدی یومی یول میگه نه دیگه دست اون بالایهاست .تسو که خوشحال شد برای اینکه نگن به مرگ باباش راضی بود میگه چند روز مهمونمون باش تا بتونی بابامو خوب کنی یومی یول میگه دیگه فایده نداره باید برم تسو میگه خوب برو چون یه دفعه جونمو نجات دادی میزارم بری این به اون در

 

یونگ پو میره پیش مامانش شکایت که بچه ات زد تو کاسه کوزمون و جلوی همه خوار و خفیفم کرد ملکه هم وقتی میشنوه خیلی خوشحال میشه که یومی یول هم نتونسته کاری بکنه و میگه قربون بچه ام شم که با این کارش حالا همه میفهمن چیزی تو دلش نیست و فکر زنده موندن باباشه

ماری و رفقا به موسونگ میگند امشب میخوایم موپالمو رو فرار بدیم بهش بگو .موسونگ هم موضوع رو به موپالمو میگه که موپالمو میگه بیخود بهشون بگو از این ریسکها نمیخواد بکنن

 

تسو به ناور میگه برو یون تابال و سوسونو رو خبرشون کن بیان اینجا کارشون دارم اونها هم میان همون اول سوسونو طاقچه بالا میزاره که یون تابال میاد درستش کنه و سمت جدیدو تبریک میگه تسو میره سر اصل مطلب و میگه قراره من با سولان ازدواج کنم البته برای مسائل سیاسیه من دلم با سوسونوه و میخوامش اگه مخالفت کنید تمام امتیازتونو رو میگیرم و بدبختون میکنم سوسونو هم میگه قرار داد ما رو بابات بسته تو چه کاره ای تسو میگه من به طور جداگانه یه بابای از تو در بیارم که اینطور جلوی بزرگترها بلبل زبونی نکنی برام و به یون تابال میگه برین فکرهاتون رو بکنید

در همین راستا جلسه ای در خونه یون تابال تشکیل و در این مورد بحث میشه که سایونگ میگه این اتیش دودش فقط اینجا تو چشممون نمیره و ممکنه برای گیرو هم دردسر درست شه اگه تسو بخواد راحت میتونه اونجا رو با خاک یکی کنه و همه کاسه چه کنیم چه کنیم دستشون میگرد که اوته یه نامه از رییس تاک میاره که گفته فسیل زشت سونگ یانگ داره رییس بقیه قبایل رو با خودش متحد میکنه تا به گیرو حمله کنه

چی ریانگ عمه سوسونو بهش میگه از خر شیطون بپا پایین الان وقت غرور بازی نیست و زن تسو شو اگه به فکر خودت و ما نیست لااقل به فکر کشور خراب شده مون باش

 

سوسونو میاد توی حیاط آهنگ سکانس عاشقانه گذاشت میشه و یاد خاطرات جومونگ و هدف بزرگش میوفته

 

 

همین موقع اوته میاد اونجا که سوسونو زود اشکهاشو پاک میکنه اوته بهش میگه بریم سر قرار برای موپالمو

موپالمو هم تظاهر به کار کردن میکنه که نارو براش بپا میزاره

 

یوگی و دوستان هم طی یه عملیاتی رزم شبانه ای موپالمو رو آزاد میکنن و تحویل سوسونو میدن تا ببردش گیرو و خودشون هم میموند توی قصر تا مراقب یوهوا باشن

 

 

 

 

تسو هم که تنها فرقش با قبل نوع کمربندشه وقتی موضوع رو میفهمه سر نارو داد میزنه و میگه اون حالا حکم جواهر داشت برامون برو تو هر سوراخی که رفته پیداش کن

 

نارو هم اول بی برو برگرد شمشیرو میزاره پس گردن این سه تا و میگه زود بگید کجاست همین موقع سونگ جو به دادشون میرسه و میگه این بنده خدا همه اش سر پست بودن

 

تسو به مامانش میگه باید برم سولان رو بیارم برای عروسی مامانش هم میگه درسته که داری به خاطر سیاست بازی اونو میگیری ولی سعی کن دوستش داشته باشی و مثل بابات که این بلاها رو سر من اورد سرش نیاری چون ممکنه مثل من مارمولک بازی در بیاره سرت

 

اونطرف در هیون تو دارن عروس رو آماده میکنن تا داماد بیاد ببردش

 

تسو میاد و مورد استقبال گرم یانگ جو قرار میگیره سولان هم زود همون اول خودشو جول میکنه و میاد استقبال داماد که یانگ جو میگه نبودی ببینی چقدر نگرانت بود که توی جنگ کشته نشی و دوباره ترشی بگیریمش و حسابی سولان سرخ میشه اون وسط

 

 

یانگ جو اول حال احوال گوموا میپرسه و میگه سرش به سنگ خورد تسو میگه هنوز توی کماست .یانگ میگه به خاطر گل روی تو خسارت نمیخوام ولی باید توی تجارت کمک کنی و پناهندها که از دو تا فرمانداریمون جیم زدن رو برگردونی میگی نه برو همین اتاقی بغلی فرمانده ارتش یودونگ تنگ دلم منتظر نشسته و میگه چرا حمله نمیکنیم که تسو قبول میکنه که به سلامتی هم میرن بالا

 

یانگ جو به سولان میگه هر چند میخوام خوشبخت شی ولی دلم برات تنگ میشه میره تو کشور غریب سولان میگه نترس وقتی ملکه شدم چنان رفتار کنم که همه ازم حساب ببرن .یانگ جو هم خنده اش میگیره و میگه اگه اذیتت کردن کافیه یه اس ام اس بدی بهم

 

سوسونو هم در آغاز پروسه فراموش کردن جومونگ در یه اقدام از پیش تعیین نشده به اوته میگه میخوام باهات ازدواج کنم اوته میگه شما جون بخواه ولی من میترسم که لیاقت نداشته باشم سوسونو میگه به خاطر کشور و خلاص شدن از دست تسو مجبورم تو این همه مدت به پای من پیر شدی کی بهتر از تو

 

سوسونو هم توی جلسه موضوع رو میگه و اوته هم نه پیش میزاره و نه رو به یون تابال میگه منو به غلامی قبول کنید رییس پیل هم سریع میخواد اوته رو ببر بیرون گوششو بکشه که یون تابال میگه بزار ببینم حرف حساب این دوتا چیه سوسونو هم از اهدافش میگه و علارغم مخالفت چی ریونگ یون تابال دوباره عقلشو میده دست سوسونو و قبول میکنه

 

رییس پیل هم به اوته میگه من میخواستم یه دختر خوب برات پیدا کنم تا زنت بدم نه اینکه شوهر کنی سوسونو بدرد تو نمیخوره بدبخت میشه که اوته میگه من به خاطر سوسونو جونمو میدم

 

سوسونو به سایونگ میگه نظر تو چیه سایونگ میگه فکرت خوبه ولی بدبخت اوته که فقط شوهر پر کنه ولی تو جومونگو رو دوست داری سوسونو میگه نه خیر از این به بعد اوته رو دوست دارم و جومونگو فراموش میکنم سایونگ میگه من میدونم نمیتونی کسی رو که دوست داشتی فراموش کنی ببین من کی گفتم سوسونو هم گریه اش گرفته میگم من فراموشش میکنم باید که بتونم

 

 

یومی یول از رییس تاک در مورد گوموا میپرسه که اونم میگه ازش خبری ندارم ولی خبر دارم که سوسونو با اوته عروسی کرده

 

سوریونگ هم به یومی یول میگه فکر کنم سوسونو  آینده اش خراب شه چون تو صورت اوته سیاهی رو دیدم فکر کنم سیلی مرگو خورده

 

شمشیر جدید موپالمو رو دستش باد کرده و نمیدونه به کی بدش موسونگ هم میگه جومونگ که رفت رحمت خدا بدش به سوسونو و برای اون کار کن سوسونو از ماها مردتره من که میخوام مودوک بیاریم اینجا زندگی کنم تو هم همین کارو بکن

 

تسو سولان رو به بویو میبره و ملکه هم ازش استقبال میکنه و میگه به دلیل در بستر بودن شاه مجبوریم مراسمو روحانی و معنوی برگزار کنیم

 

مأوریونگ هم مراسمو با روشن کردن پیرموس فشنگی شروع میکنه و تسو و سولان رسماً زن و شوهر میشن

وزیر بو هم به تسو تبریک میگه و میگه به شکرانه این مراسم میخوام بین مردم گندم پخش کنم و زندانیها هم عفو رهبری بدیم که تسو قبول میکنه وزیر بو میگه پس اول یوهوا رو آزاد کنه توی این وضعیت خوبیت نداره

ملکه با سولان حرف میزنه و توصیه های لازمو بهش میکنه که قراره ملکه کشور بشه و حسابی هوای تسو رو داشته باشه اونهم میگه چشم

 

یونگ پو که از اتفاقات اخیر خیلی سر خورده شده رفته جایگاه همیشگی خونه دوچی و زده توی نوش خوری دوجی میگه چیه تو هم زن میخوای یونگ پو میگه من اصلاً از زنها خوشم نمیاد از این ناراحتم که باید ولیعهد میشدم که از همون اول هم معلوم بود نمیشدم دیگه از زندگی سیر شدم و بلند میکنه بره که دوچی میگه قرار بود بعد از جنگ یه کمکی بهم بکنی یاد رفت یونگ پو میگه من اعصاب معصاب ندارم تو میگی کمک کنم وقتی به زندگی برگشتم یه کاری برات میکنم

تسو به نارو میگه هر طور شده باید موپالمو رو پیدا کنی چون الان با اون دانشش حکم طلا رو داره و میتونه آینده هر قیبله رو عوض کنه . نارو هم جریان ازدواج سوسونو رو بهش میگه و چشمهای تسو گرد میشه

 

مودوک خبر آزادی به علاوه خبرهای جدیدو به یوهوا میده اونهم سریع میدوه بره پیش گوموا که اگه بهوش اومد سریع چغولی کنه

 

تسو میره خونه یون تابال قشون کشی و بعد از تون به تون کردن یک به یک مرده هاشون به سوسونو میگه حالا با این کارها خواستی منو دور بزنی یه بابای ازتون در بیارم که مشابه شو هیچکی نتونه در بیاره صبر کنید و ببینید

 

 

تسو از اونجا میره و سوسونو به اوته میگه نترس اگه بخوای کاریمون کنه حالا حالیها باید فکر کنه تا یه بهونه جور کنه

یوهوا میره بالا سر گوموا اما هنوز توی کما سیر میکنه

این هم از شب اول عروس و دوماد که به جای رفتن توی حجله نشستن دور میزه و نوش خوری سولان میگه چیه امروز ناراحتی تسو هم برای اینکه سه نشه میگه نه خستگی امور بهم فشار میاره! سولان هم خودشو لوس میکنه و میگه نترس من نمیزارم تنها باشی کنارتم

در ادامه سکانس رو به ابراز احساسات میاره و از این حرفها و میشه گفت تو مسیر اصلی قرار میگیره

یوهوا هم داره بالا سر گوموا زار میزنه که بابا بلند شو کشتیمون که همین موقع گوموا بهوش میاد

 

ملکه و یونگ پو و وزیر بالگوئه دور هم نشستن و دارن از خوبی تسو و شروع کارش میگن (انگار نه انگار گوموا توی کماست ) ولی یونگ پو پوزشو یه ور میکنه و زده توی مشروب خوری مامانش هم میگه تو هم اینقدر اوغاتمون تلخ نکن خودم آستین بالا میزنم و یه دختر خوب برات میگیرم  .همین موقع چونگو هم میاد و خبر به هوش اومدن گوموا رو میده که ملکه و وزیر بالگوئه دق مرگ میشند و فقط یونگ پو خوشحال میشه و امید به زندگی پیدا میکنه که متوجه ناراحتی بقیه حضار میشه و تازه میفهمه چی به چیه

ناور ، تسو رو از حجله میکشونه بیرون و موضوع رو میگه که تسو هم یاتاقان میزنه

توی گیرو بی یورها  نصف شبی هم پشت رول نشسته و تمرکز گرفته که صدای پرنده سه پا رو میشنوه

سریع میره یومی یولو بیدار میکنه و میگه پرنده سه پا دوباره وارد مدار شده و خودش بی هوش میشه

جومونگ هم زنده و سالم توی یه دخمه که شبیه سیاهچاله زندانی شده و از سیمای جدیدیش پرده برداری میشه



برچسب ها : ,

خلاصه قسمت سی و چهارم جومونگ

قسمت سی و چهارم جومونگ

 

گوموا بی هوش توی تختخواب افتاده و  مأوریونگ هم مثلاً برای درمان اومده بالا سرش و ادا یومی یول رو در میاد ولی از اونجا که سر رشته ای نداره هر چی اجی مجی میکنه و زور میزنه به سرانجامی نمیرسه

 

میاد بیرون به ملکه میگه که نشد .یونگ پو هم میگه تو که یه کار ساده یومی یول رو نتونستی بکنی چطور میخوای برامون کاهنی کنی . پزشک گوموا هم میگه دو راه وجود داره یا همین طور میمونه یا میمیره

یوهوا هم که دوباره شکست روحی خورده به یاد گذشته زده اعتصاب غذا کرده و افتاده توی تخت که یه دفعه به ذهنش میرسه که الان فقط جسم گوموا براش مونده و میره مراقبش باشه تا ملکه بلایی سرش نیاره و همین جسم ، جسد شه براش

 

و میره بالا سر گوموا اشک میریزه و میگه زودتر بلند شید که ملکه بابای من و همه رو در میاره

ملکه که فرصت رو مناسب میبینه به دادشش میگه ما که آخر محبور بودیم این کارو بکنیم حالا برنامه هامون افتاد جلو مملکت صاحب میخواد زودتر مقدمات کارو فراهم کن تا گوموا بلند نشده قدرت بیوفته دست تسو

وزیر بالگوئه موضوع رو توی جلسه وزیران مطرح میکنه و میگه این شاه دیگه برامون شاه نمیشه که طبق معمول با ژنرال هوک چی بحثش میشه وزیر بو هم سر رشته کلام رو دست میگیره و میگه فعلاً باید تسو عده دار امور بشه تا بعداً یه فکری بکنیم تسو هم فقط به خاطر مملکت قبول میکنه!! فقط ژنرال هوک چی مخالفه و یونگ پو که چشمهاش سیاهی میره

تسو هم اول از همه میره برای افراد گارد در قوطی تاب میده و ازشون بیعت میگیره و به جای سونگ جو نارو رو  جایگزین مقام جومونگ میگنه

یونگ پو هم از دور همه چیو زیر نظر داره و میفهمه که به بمب بست خورده تصمیم میگیره چراغ خاموش بره جلو و خفت رو بپذیره

نارو به تسو میگه این پست برام زیادی یه پست دیگه بهم بده که تسو میگه ای بابا این در برابر زحمات تو هیچه بزار چند روز بگذر تو میزارم جای ژنرال هوک چی ارتش زیر دستت باشه

یونگ پو هم میاد پیش تسو زانو میزنه و تبریک بهش میگه تسو میگه نترس ما هم خونیم تو با من باش هواتو دارم اونهم دوباره احساسی میشه و میگه من جونمو توی این راه میزارم!

 

ماری و بقیه که بی جومونگ شدن رفتن همون کافه تریا همیشگی که از زاویه جدیدی نشون داده شده نشستن و نوش میخورن  .اویی میگه من که دیگه توی اون صاحب مرده نمیمونم هیوبو هم میگه بمونیم چه کار زیر دست نارو باشیم به تسو خدمت کنیم ماری میگه شما چرا نمیفهمید باید بمونیم از مامان جومونگ مرافبت کنیم

 

همین موقع دوچی هم از اونجا رد میشه و شروع میکنه مسخره کردنشون که بی جومونگ شدین اومدین پایین شهر و از این حرفها که اویی و هیوبو بلند میشند یه شکم سیر کتکشون میزن

این هم حال روز سوسونوه که ماتم گرفته نشسته توی اتاقش و منتظر جومونگ بیاد . اوته که نگرانشه میره پیش یون تابال که اونهم میگه ولش کن باید خودش با این موضوع کنار بیاد تا مرد شه .همین موقع سایونگ میاد و میگه که بدبخت شدیم رفت تسو همه کار قصر شده

یون تابال هم سریع جلسه رو راه میندازه و سایونگ میگه همین روزهاست که تسو بزن پس گردن و بندازدمون بیرون رییس یل هم که همیشه آیه یاس میخونه میگه تقصییر سوسونوه که محلش نذاشت اوته هم میگه بیاید خودمون زودتر بریم گیرو سنگینتریم

 

ملکه هم به تسو میگه ننه الان وقتشه که قدرتتو نشون بدی و برای من انتقام بگیری باید کسایی که طرف باباتو گرفتن از سر راه برداری و اینقدر میگه که تسو رو میندازه جلو تا براش انتقام بگیره

 

تسو هم میگه چند تا از وزیرها رو دستگیر کنند که اونا هم از موضعشون در برابر ساچالدو کوتاه نمیان .تسو هم یکیشون رو میکشه و بقیشون میندازه زندان .یونگ پو هم که پی به وخامت اوضاع برده نزدیکه سکته کنه

وزیر امور خارجه و مالیات از ترس جونشون سریع میرن پیش وزیر بو شکایت میکنن که اونهم بهشون میگه اگه میخواید به سرنوشت اونها دچار نشین صداتون در نیاید توی نبرد قدرت این چیزها طبیعیه

 

تسو به وزیر بو میگه حرف مامانم رو گوش کردم این همه خونریزی کردم تو یکم نصحیتمون کن ببینیم باید چه کار کنم اونهم بهش میگه این چیزها اجتناب ناپذیره نباید کوتاه بیای باید توی دل مردم جا خودتو باز کنی لازمه اش اینکه هوای کاهنها رو داشته باشی

 

اونهم میره پیش مأوریونگ میگم میخوام جبران کنم وعده و وعید روی هم که اونهاهم  قول مساعد میدن که براش دعا کنن

 

رییس تاک هم برای یومی یول خبر میاره که گوموا هنوز توی کماست و تسو هم نسشته پشت رول قدرت گازشو گرفته

سوریونگ به یومی یول میگه بی یورها توی تمرکزاتش با خدایان نتونسته پرنده سه پا رو ردیابی کنه و از مدار خارج شده یومی یول هم میگه بلند شین بریم بویو ببینم گوموا چش شده

یوهوا هم شب و روز بالا سر گومواست به شدت ازش پرستاری میکنه

چونگو هم به ملکه میگه که یوهوا سفت و سخت چسبیده به شاه و تمام چیزهای که براش میارن چک میکنه ملکه میگه کم مونده دیگه بگه ما میخوایم کاریش کنیم

و بلند میکنه میره پیش گوموا و میگه اومدم شیفتو عوض کنم تو برو استراحت کن یوهوا میگه من هستم ملکه هم کفری میشه و میگه میترسی شوهرمو بکشم بیا برو به کارو زندگیت برس مردم پشت سرمون حرف در میارن که یوهوا کوتاه نمیاد و ملکه میره

فرمانده ارتش لیادونگ هم با نفراتش اومده هیون تو تا به بویو حمله کنند که یانگ جو میگه نیازی به قشون کشی نیست بویو الان تو چنگ ماست

 

سولان به باباش میگه دوباره میخوای بری جنگ اینطور که تسو بدبخت میشه یانگ جو میگه این بار میخوام مذاکره کنم همین روزهاست که بند بساط عروسیتو جور کنم آماده باش و یکی از محافظها رو به نام هاو چن رو به عنوان جان نثار سولان منصوب میکنه

وانگ سو وانگ هم نامه یانگ جو رو به تسو میده که توش اتمام حجت کرده یا میایم جنگ یا باید دخترمو بگیری

 

تسو اول به مادرش میگه اگه میخوایم بویو رو نگه داریم باید با دختر یانگ ازدواج کنم که مامانش هم میگه قربون پسرم برم که به خاطر مملکت داره احساسات خودشو فدا میکنه!

تسو همه مقامات رو توی تالار جمع میکنه ولی روی صندلی گوموا نمیشینه و اول براشون شرایط ادامه جنگ و مملکت رو میگه و بعدش میگه تنها راه نجاتمون اینه که من با دختر یانگ جو مزدوج بشم و همه اینو پای فداکاری تسو میزارن

 

تسو دوباره میگه توک گو زیر دست موپالمو رو بیارن و اونهم مثل همیشه میترسه و میگه موپالمو شمشیر محکمتر از شمشیر هانیها ساخته

تسو سریع بلند میکنه میره کارگاه و جریانو مپرسه موپالمو هم که دیگه آرمانهاشو از دست داده انکار میکنه و تسو به نارو میگه تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو و خر

 

ماری و رفقا به سونگ جو میگند که از ناور اجازه بگیره براشون تا محافظ قصر یوهوا بشن

همین موقع ناور موپالمو رو میاره و بهشون میگه شما این بابا رو باید ادب کنید که اونها راضی نمیشن ناور هم کفری میشه میخواد بکشدشون که سونگ جو وساطت میکنه

نارو خودش موپالمو رو شلاق میزنه ولی دهان موپالمو قرصه

سوسونو هنوز زانوی غم بغل کرده و زده عزلت نشینی که یون تابال میگه بس دیگه چقدر میخوای توی خونه بشینی تنگ دلمون بیا بیرون ببین دنیا دست کیه .تسو الان همه کار قصر شده و همین روزهاست که بفرسته سراغت بلند شو یه فکری بکن . همین موقع سایونگ خبر میار یومی یول اومده اونجا

یومی یول هم که دلش برای گوموا تنگ شده پی همه چیو به تن مالیده و به یون تابال میگه باید برم فصر نجاتش بدم بنده خدا گناه داره .سوسونو هم میگه صبر کن تا من یه راه پیدا کنم

و شب بلند میکنه میره قصر وبه یوهوا جریانو میگه و قرار میشه شب یوهوا همه رو مرخص کنه تا یومی یول بیاد کاروش بکنه

سوسونو سر راه تسو رو میبینه که تسو بهش میگه یادته توی خونتون چی بهت گفتم حالا میبینی که بیشتر از اونچه که بهت گفتم شدم اینقدر به فکر اون سقط شده نباش سوسونو هم جواب تاریخی میده و میگه من باید با چشمهای خودم ببینم که اون مرده تا تازه بیام بهت بگم باهات ازدواج نمیکنم .سوسونو از اونجا میره و تسو حسابی هویج میشه

ماری و بقیه یومی یول رو میارن قصر و سونگ جو همه رو مرخص میکنه تا بی سر وصدا بره بالا سر گوموا و مشغول شه

یومی یول میره بالا سر گوموا و تا میبیندش اشکش از دو چشمش در میاد ( نه مثل همه از یه چشم)

 

بند و بساط رو پهن میکنه و مشفول میشه و سونگ جو و بقیه بیرون پست میدن و مراقب اوضاعند

ملکه به تسو میگه درسته که سرت شلوغه و به کارهای کشور میرسی اما سری به بابات هم بزن که نگن به مرگش راضی بودی این یوهوا هم خودشو بدتر جسبونده به بابات ولش نمیکنه مردم پشت سرمون صفحه میزارن تسو میگه چه غلطها الان میرم پرتش میکنم بیرون که ملکه میگه ولش کن بزار این چند روز باقی مونده کنار گوموا باشه وقتی بابات مرد خودم به حسابش میرسم

موپالمو هنوز حرف نزده و تسو بهش میگه تو خدمات ارزنده ای برای بابام انجام دادی حالا من اومدم جاش بگو ساختی یا نه که موپالمو میگه نه تسو آزادش میکنه ومیگه پنج روز بهت وقت میدم باید برام بسازی اگه نساختی خودم میام توی اون خراب شده جلوی همه شمشیرت میکنم

تسو سر راه سری به گوموا میخواد بزنه که یوهوا بهش میگه الان دکتر داخله و گفته کسی نیاد داخل تسو میگه مریم داخل یه نگاه میندازم و میرم یوهوا میگه اصلاً چی شده بعد از ده روز یدفعه اومدی باباتو ببینی نکنه اومدی ببینی مرده یا نه میگه نفهمیدی دکتر اونجاست .تسو هم کوتاه میاد و میره

یومی یول هم از جون دل حسابی مایه میزاره تا اینکه گوموا چند ثانیه بهوش میاد و دوباره میره

یومی یول به یوهوا میگه من هم نتونستم کاری براش بکنم دوباره از هوش رفت دیگه از دست منم خارجه یوهوا میگه اگه بلند نشه بدبخت میشم و حسابی پته تسو رو میره روی آب و میگه اگه بهوش بیاد هم خدا میدونه تسو باهاش چه میکنه

تسو که تازه یادش اومده یوهوا بهش چی گفته دوباره بلند میکنه میره پیش گوموا و میگه یوهوا رو بندازن بیرون



برچسب ها : , , , ,

قسمت سی و سوم جومونگ


    

قسمت سی و سوم : آرزوهای بزرگی که بر باد رفتن

 

نیروهای بویو به اوردوگاه هان حمله میکنند و یه جنگ بزن بهادر راه میوفته و افراد متشخص بویو هم هر کدومشون سرباز درو میکنن

هئ موسو+  گوموا+   بویو+ هموسو    بویو +یومی یول+ یون تابال+جومانگ+ جومونگ + سوسونو + سوسانو + عکس سوسانو+سایون+سولان+اوته  ماری+اویی +هیوب پو

هئ موسو+  گوموا+   بویو+ هموسو    بویو +یومی یول+ یون تابال+جومانگ+ جومونگ + سوسونو + سوسانو + عکس سوسانو+سایون+سولان+اوته  ماری+اویی +هیوب پو

 

گوموا هم که بدجور یاد دوران جوانیشی افتاده از قاقله عقب نموده و داره داغ دلشو خالی میکنه ژنرال هوک چی بهش میگه تا همین جا که اومدین هم خطرناکه برید عقب ما هستیم که گوموا میگه برو کنار ببنیم تازه گرم شدم و میره سمت چادر فرماندهی

هئ موسو+  گوموا+   بویو+ هموسو    بویو +یومی یول+ یون تابال+جومانگ+ جومونگ + سوسونو + سوسانو + عکس سوسانو+سایون+سولان+اوته  ماری+اویی +هیوب پو

دونگ سو هم میاد به یانگ جو میگه که اوضاع خرابه و باید فلنگو بست یانگ جو هم سریع میپره روی اسب که گوموا میبیندش و  تازه آتش کینه از هانیها توی دلش شعله ور میشه

 

و میره دنبال یانگ جو که هر چی سرباز سر راهش میاد به دیار باقی میفرسته و کسی جلودارش نمیشه

 

جون دونگ هم اول خوب کار میکنه ولی تا یکی از زره پوشها میره سراغش بدجور ترس برش میداره و زخمی میشه

 

 

 

جومونگ هم تا صحنه رو میبینه در یه اقدام نمایشی روفت زره پوشه رو میاره . جون دونگ بهش میگه ما که رخت بربستیم تو انتقام بابا مامانمو ازشون بگیره و همین جمله شری برای بویو و بقیه میشه.جومونگ هم بلند میشه و یه ضرب تا میتونه سرباز میکشه

 

سوسونو و افرادش دورادور صحنه نبرد رو نگاه میکنند .سایونگ میگه حال کردین ایده من چقدر کمکشون کرد سوسونو میگه اگه جنگ به صبح بکشه نیروهای کمکی هان میرسه و اوضاع براشون وخیم بشه هر چی خواستن زود بهشون برسونید

 

جومونگ و  نفرات سر راه فرمانده جیم بون (به قول تی وی زن فان) رو خفت میکنن و جومونگ طرفو میکشه

 

گوموا هم که بدجور احساسی شده تنهایی میزنه به مقرر فرماندهی و هیچکی هم حریفش نمیشه تا اینکه با تیر کمان جلوشو میگیرن سونگ جو میاد کمکش که میگه تا سربازها نفهمیدن و بدبخت نشدیم بلندم کن بریم چادرم

 

 

 

 

 

دونگ سو خبر مردن فرمانده جیم بون رو به یانگ جو رو میرسونه و میگه اوضاع خیطه و شکست خوردیم یانگ جو هم میگه عقب نشینی کنید و خودش هم سرفحشو میکشونه به جومونگ و با خفت و خواری فرار میکنه

 

 

فردا صبح جومونگ و سربازها بی خبر از حال گوموا سرود پیروزی سر میدن فقط تسو و یونگ ساکتن که جومونگ میره بهشون تبریک میگه و میگه شما برین به بابا گزارش بدین تا من آمار سربازها رو بگیرم ببینم چی به چیه و از اونجا میره یونگ پو میگه دیدیش همینطور پیش بریم خودش هم نخواد بابا ولیعهدش میکنه که تسو میگه بی خود مگه من مردم تا زنده ام نمیزارم

 

 

جومونگ به ماری و بقیه میگه برین دنبال هانیها و ببینید وضعشون از چه قراره و کجا میرن میخوام افراد رو جمع کنم برم جون بون و ییم دون رو بگیرم اونها هم میرن

 

جومونگ جسد جون دونگ رو که میبنه داغ دلش تازه میشه و شدیداً احساسی و همین موقع مان هو هم میاید و میگه فرمانده لیم دون با تعداد کمی سرباز جیم زده بریم سراغش اون هم با همون دامولیها در یه افدام بشدت حماسی میرن تا انتقام بگیرن

 

نارو هم سریع موضوع رو میزاره کف دست تسو که اونهم میگه تند بپر برو پیش یانگ جو بهش بگو .نترس ما پیروز شدیم یانگ جو خودش بلده چه کارکنه  که نارو هم قبول میکنه

 

رییس پیل خبر پیروزی بویو رو به سوسونو میده اونهم انقدر خوشحال میشه که انگار عرش الهی رو بهش دادن و به سایونگ میگه یه جایزه پیشم داری اون میگه تو چرا جومونگ باید بهم پاداش بده

 

گوموا هم زخم عمیقی برداشته و خبر نداره چی به چیه و میگه سریع زرمو بیارین تا کسی نفهمیده برم که بهم نیازه . تسو هم همین موقع میاد میاد و خبر پیروزی رو میده که گوموا میخواد بره پیش سربازها که میوفته و بی هوش میشه

 

 

 

 

نارو هم خبر بیرون زدن جومونگ از ارودگاه رو به یانگ جو میده اونهم به دونگ سو میگه سریع زره پوشها رو بفرستین سراغش

 

توی اردوگاه بویو سوسونو میره بالا سر زخمیها و خبرهای بد یکی یکی میرسه اول اوته میگه جومونگ ورداشته با دامولیها رفته تا فرمانده لیم دون رو بکشه که سایونگ میگه این پسر کله اش باد داره توی این وضعیت همچین خریت کرده و همین موقع رییس پیل میاد اونجا و میگه گوموا بیهوش شده

 

حال گوموا بدتر میشه و میره توی کما و طبیبش میگه باید سریع برشگردون قصر

 

یومی یول هم که انگار بهش الهام شده اتفاق بدی قراره بیوفته پریشون میشه که بی یورها بهش میگه پرنده سه پا ناپدید شده و نشونه بدیه یومی یول هم سریع به رییس تاک میگه یکیو بفرست بره برامون خبر بیاره چه اتفاقی برای جومونگ افتاده

جومونگ هم دنبال فرمانده لیم دون گذاشته و هنوز نرسیده

 

توی قصر ، مأوریونگ هم در حال مراوده با خدایان و استخاره گرفته که به ملکه میگه جون خودم این دفعه یه اتفاق خوبی برای تسو میوفته و آینده رو روشن میبینیم .ملکه هم با خنده جلوی یوهوا میگه خوب معلومه دیگه قراره ولیعهد شه و یوهوا حرصش در میاد و دلش مثل سیر و سرکه برای جومونگ جوش میخوره

 

 

 تسو و یونگ پو آشفته شدن و منتطرن تا جومونگ بیاد یه خاکی تو سرشون کنند که مان هو تنها فرد برکشته از دامولیها به تسو میگه وقتی فرمانده لیم دون رو کشتیم داشتیم برمیکشتم که زره پوشها خفتمون کردن و دمار از روزگارمون در اومد و همه رو کشتن جومونگ هم تا اون موقع که بهوش بودم دیدم زخمی شد و بعدش هم دیگه نفهمیدم چی شد تسو هم برای اینکه سه نشه در ظاهر ناراحت میشه و به ژنرال هوک چی میگه سریع افرادو بردار برین پیداش کنید

 

ماری و هیوبو از ماموریت بر میگردن و به افراد روحیه میدن تا به دو تا فرمانداریها حمله کنند و خوشحالند که هیوبو میگه دیدی سایونگ چه فکر بکری داشت همین موقع اویی میاد اونجا و بهشون میگه جومونگ مفعود الاثر شده و شادیشون رو عزا میکنه

 

 

شروع یک جدایی :

سوسونو هم در حال مداوای و پانسمان سربازهاست که اوته خبر رو بهش میده و شوک خیلی سنگینی به سوسونو وارد میشه 

 

 

بعد از اینکه به خودش میاد توی اون وضعیت بلند میکنه سریع میره سر صحنه که سایونگ و اوته هم دنبالش می تازونن تا خودشو به کشتن نشده

 

 

در همین راستا جلسه اضطراری تشکیل میشه و یونگ پو همه گناهها رو میدازه گردن جومونگ وزیر بو هم میگه  گوموا که رفته توی کما و جومونگ هم خدا رو شکر مفعول الاثره شده باید سریع یکی فرماندهی ارتشو بعهده بگیره که تسو میگه اول از همه باید مطمئن بشم جومونگ مرده بعداش یه خاکی تو سرمون میکنم

 

فرمانده زره پوشها به یانگ جو خبر میده که جومونگو وقتی تیر خورده دیدن که توی پرتگاه افتاده و به احتمال قریب به یقین دعوت حق رو لبیک گفته که یانگ جو از خوشحالی نیمدونه چه کار کنه همین موقع دونگ سو خبر بی هوش شدن گوموا رو به یانگ جو میده اونهم که دیگه انگار به عرش الهی رسیده میگه سریع تمام افرادو حاضر کنید و به ارتش یودونگ هم خبر بدین که تازه جنگ شروع شده

 

تیم تجسس به فرماندهی ژنرال هوک چی به رودخونه ای که احتمال میدن جومونگ توی اون افتاده باشه میرن و جستجو رو شروع میکنند سوسونو هم گریه کنان جومونگ رو صد میزنه تا اینکه یه جسد توی رودخونه میبنه و چنان کولی بازی در میاره در حد تیم ملی که رفت جام جهانی آرژانتین 78 و میدوه بره توی رودخونه که اوته و سایونگ جلوش میگردن تا خودشو غرق نکرده و وقتی میفهمه جومونگ نبوده اینقدر گریه میکنه تا از هوش میره

 

 

 

 

سوسونو رو میبرن به چادر که به هوش نمیاد و اوته حسابی نگرانش میشه

 

وزیر بو به تسو میگه حال کردی چه به سودت شد هم جنگ رو بردیم هم جومونگ کشته شد به یونگ پو بگو شاه رو ببره بویو و تا تنور داغه به جیم بون حمله کن تسو که جرات و شهامت جومونگو نداره مردد میشه که همین موقع نارو خبر میاره که یانگ جو دوباره میخواد حمله کنه و ارتش یودنگ هم داره میرسه وزیر بو ترس برش میداره و میگه باید سریع جیم بزنم که بدبخت شدیم .تسو هم میگه باید با یانگ جو حرف بزنم  و صلح کنیم

 

مذاکره صحرایی بین طرفین برگزار میشه تسو به یانگ جو میگه بیا آتش بس کنیم بریم پی کارو زندگیمون یانگ جو میگه همین نه خانی اومده نه خانی رفته خیلی زرنگی جومونگ که مرده بابات هم فعلاً توی آسمونهاست وجداناً میشه حمله نکنم تسو میگه شاید الان اگه حمله کنیم تا قبل از اینکه ارتش یودونگ برسه کارتونو بسازیم ولی من که دلم راضی به جنگ نبود .بابام هم که رو به قبله شده شاید تقی به توقی خورد و من شاه شدم انوقت دلت نمیخواد سولانتو ملکه کنم

 

 

تسو برمیگرده اردوگاه و میگه کاسه کوزه رو جمع کنید بریم بویو یونگ پو که از جنگ خوشش اومده و هی میخواد خودی نشون بده میگه برای چی برگردیم مگه من مردم افرادو بدین برم باباشو در بیارم که تسو میگه یعنی من علقم به اندازه تو نمیرسه باید همین پیروزی رو که بدست اوردیم برداریم بریم بعداً میگند ما خودمون نخواستیم بجنگیم

 

تسو میره بالا سر گوموا و میگه هی روزگار کجایی بابا که ببینی سوگلیت مفعود الاثر شده و من همه کاره شدم نمیخوای بیایی بزنی توی گوشم اومدی جنگ تا آرزوهای بزرگتون رو تحقق ببخشی ولی ورق بدجور برکشت حالا نوبت منه که بتازونم و داغ دلمو خالی کنم

 

همقطاریها جومونگ میرند پیش تسو و برای تحقق اهداف جومونگ و رسیدن به آرمانشو التماس روی التماس میزند که بزار بریم جنگ که تسو جوابشون رو نمیده و یونگ پو میگه ما دیگه پیروز شدیم و بسمونه

 

سوسونو بهوش میاد سایونگ بهش میگه باید جمع کنیم بریم بویو اینهمه زو زدیم همه چی به نفع تسو تمام شد

 

سوسونو میزنه توی دشت نگاری که تسو میاد اونجا و مثلاً میخواد از دلش در بیاره و بهش میگه به خاطر کمکهای شما جنگ رو بردیم وقتی رسیدیم بویو بهتون پاداش میدم اینقدر به فکر جومونگ سقط شده نباش تا کی میخوای خودتو اذیت کنی که سوسونو میگه اون نمرده فقط گم شده

 

 

و بلند میکنه میره سمت رودخونه و یاد خاطراتی که با جومونگ داشته میوفته .برگستوان اسب سوسونو هم در نوع خودش جالبه

 

در کارگاه موپالمو بالاخره موفق میشه به قولش عمل کنه و ایندفعه شمشیر جدیدی میسازه که شمشیر ساخت خود کشور هان رو میشکنه و به آرزوی چندین سالش میرسه

 

 

ارتش بویو برمیگرده و مودوک هم سریع جریان رو به یوهوا میگه که اونهم دچار شک روحی شدید میشه

 

 

تسو میره فصر و ملکه میاید به استقبالش و حسابی خوشحال میشه و بهش میگند که گوموا توی کماست ولی اون دوباره حال و احوال تسو رو میپرسه تا اینکه گوموا رو توی تخت میارن به قصر

 

 

کاروان یون تابال هم برمیگرده و سوسونو میره تو آغوش باباش و گریه میکنه

 

حال روز موپالمو هم بعد از شنیدن خبر تعریفی نیست

 

ملکه (وون هو) که ذوق مرگ شده به تسو میگه مأوریونگ هم پیش بینی کرده بود که اتفاق خوبی برات میوفته من حدسم ولیعهدی بود ولی الان تو باید جای باباتو بگیری تسو هم میگه صبر کن یه بابای من از این کسانی که زجرمون دادن در بیارم که توی تاریخ با خط درشت بنویسن



برچسب ها : ,

قسمت سی و دوم جومونگ

قسمت سی و دوم : استراتژی نوین حمله غافلگیر کننده 

 

 

جومونگ که در مونده شده بود ییهو نیرویی خدادادی بهش القاع میشه و همه نفرات رو یه طرف میدون جمع میکنه و تنهایی شروع به تیر اندازی میکنه و به ماری و بقیه میگه من جلوشو رو میگیرم شما برین که اونها هم به مرامشون برمیخوره و میمونن

تا اینکه فرمانده زره پوشها هم با کمان جومونگو نشونه میگیره و جومونگ هم دوباره یکی از اون چشمه های خدادیشو رو میکنه و با تیر پر سیمرغ خودش تیر فرمانده رو میزنه و بدون اینکه از مسیر منحرف شه یه راست میره توی گلوی فرمانده و نشون میده که مرد روزهای سخته

اون طرف تو اردوگاه سونگ یانگ رییس پیل هنوز داره روی اعصاب سوسونو رژه میره و میگه تقصیر توه الا هم نه بابات میاد کمکون نه جومونگ بی کاره که بیاد

سونگ یانگ هم میخواد بده گردن سوسونو و بقیه رو بزنند که بهش میگند یومی یول امده اونهم به یومی یول میگه یون تابال ایتقدر ترسو که تو رو انداخته جلو برو یه دفعه قاطی میکنم میزنم هم تو رو میکشم هم خودمو بدبخت میکنم . یومی یول هم میگه من اومدم کمکت چون آینده تو  رو دیدم میدونم چی به چیه و میگه سوسونو رو ول کن بره الان یون تابال تونسته شمشیر فولادی بسازه و اینطور همه قبایلو میخره اونوقت فقط سر تو بی کلاه میمونه سونگ یانگ هم میگه به خاطر خودم نیست به خاطر جولبونه که یون تابال علقشو داده دست گوموا میخواد بره جنگی که شکست میخوره برو پی کارت ببینم

سونگ یانگ میگه سوسونو رو بیارن و میگه حرف آخرتو بزن سوسونو که بدجور غرور از چشماش میزنه بیرون میگه منو بکش و میخوان آرزشو براورده کنه که ییهو حومونگ مثل پیاده بابا غیبی در ادامه عملیات امداد و نجات میاد و نجاتشون میده سوسونو هم بلند میشه به جومونگ کمک کنه. سونگ یانگ هم سریع فرار میکنه

بعد از اتمام کار آهنگ عاشقانه گذاشته میشه و چون می طلبه صحنه ای بسیار رمانتیک بین جومونگ و سوسونو بوجود میاد و سوسونو میگه به خاطر من تو و بویو توی دردسر افتادین جومونگ هم میگه فدای سرت اینقدر بهم کمک کردی که این توشون گمه . و قرار میشه برن بویو  و چیزهایی که سونگ یانگ بالا کشیده رو جایگزین کنند

به تسو خبر میرسه که سوسونو اومده به قصر اونهم که فکر میکنه کار نارو بوده خوشحال میپره بیرون که وقتی میبینه با جومونگ اومده پوزش کش میاد گوموا هم از کار جومونگ قدردانی میکنه و میگه برای لشکر کشی آماده شین

 

تسو به نارو میگه خاک بر سرت پس رفتی برای چی نارو میگه من داشتم میرفتم ولی ملکه و فک فامیلها جلومو گرفتن

تسو میره پیش مامانش و میگه چرا جلوی کمک انسان دوستانه و استراتژیک منو گرفتی من به خاطر کشور این کارو کردم نه سوسونو که ملکه میگه خیلی خوب تو اگه نگران کشوری به فکر این باشه که اگه جومونگ پیروز شه ما و کشور نابود میشم در ضمن سوسونو فقط جومونگو دوست داره نه تو

یون تابال از اینکه سوسونو توی درسر افتاده و کاری نکرده معذرت میخواد که سوسونو میگه پای کشور وسط بود من میخواستم جونم هم بدم این جنگ برای تحقق اهداف کشورمون لازمه یون تابال میگه اینهمه بهت سخت گرفتم تا یه مرد بارت بیارم تا جا منو بگیری

یوهوا به جومونگ میگه درسته که خود گوموا توی جنگ باشه سربازها بهتر میجنگن و من هر چی بهش گفتم بمونه فاید نداشت ولی اگه تو با اون برین من اینجا تنها میمونم این ملکه هم معلوم نیست چه کارهایی میخواد بکنه باید کسایی رو بزاری مرافبشون .بابات رفت اسیرها رو نجات بده که دیگه رفت و نیومد تو اگه رفتی دیگه صبری برام نمونده منتظرت باشم

جومونگ هم موضوع رو به گوموا میگه اونهم میگه نترس از همه رییسهاشون یه پسر گفتم بفرستن برای جنگ چیزی نمیشه اگه خواستن مخالفت کن سر راه اول یه سری به اونجا میزنیم بعد میریم جنگ .حواست باشه این جنگ علاوه بر تحقق اهداف مشترکمون برای تثبیت قدرت من هم هست

 

تسو هم دوباره من باب مکاتبت برای دادن گزارش روزانه امور ،نامه ای برای یانگ جو مینویسه ولی ایندفعه میده یکی دیگه بره که توی راه ماری و بچه ها خفتش میکنند

 

جومونگ هم میره پیش تسو و اونهم بهش میگه خوب این چند روز حال این هانیها رو گرفتی جومونگ هم نامه رو ، رو میکنه و میگه به خاطر محبتهای تو بود که اطلاعات غلط دادی به دشمن، دیگه خجالت بکش چقدر مچتو بگیرم اگه دفعه دیگه تکرار شه به عنوان جاسوس حالتو میگیرم و حسابی میزنه تو برجک تسو

جومونگ افرادو جمع میکنه و میره حالی به دوچی و یونگ پو بده

با نفرات میریزن اونجا و به جرم قاچاق میگه همه کالاها مصادر میشه و دوچی هم اعدام که با وساطت یونگ پو جومونگ به مصادر اجناس قناعت میکنه

 

جومونگ دوباره ماری و بقیه رو جمع میکنه و دستورات لازم بهشون میده و میگه فردا شما اولین گروه هستین که برای تجسس منطقه  راه میوفتین برید آماده شین

 هیوبو هم برای احوال پرسی و خداحافظی میره پیش سایونگ و یه شمشیر بهش میده و میگه توی جنگ سعی کن دوز مردونه ات رو ببری بالا و ازا ین استفاده کنی سایونگ هم تشکر میکنه و دوباره از اون نوع نگاهه میکنه که هیوبو دوباره میترسه و سریع میره

موپالمو به جومونگ میگه که میخواد بیاد جنگ و با دست خودش شمشیرهاشو امتحان کنه جومونگ میگه همینجا بمونی بیشتر برامون نفع داره که موسونگ نفس راحتی میکشه  جومونگ بهش میگه در نبود من فرماندهی نیروهای قصر رو به تو میسپارم حواست به قصر باشه

 

ملکه به مأوریونگ میگه این گوموا حساب همه جا رو کرده و از ایل و طایفه عموم ، پسر هاشون رو برده که دستشون بسته باشه مأوریونگ میگه این که چیزی نیست جنگ به این مهمی میخواد بره اصلاً از ما مشورت نگرفته که حداقل کی بره ما هم برای بقای زندگی چیزی بهش نگفتیم

یانک جو هم برای رفتن داره زره میپوشه و آماده میشه که به سولان میگه میدونم چه احساسی داری ولی تسو دشمنونه و نمیشه کاریش کرد ولی من بویو رو فتح میکنم و آرزوتو براورده میکنم

ارتش بویو به فرماندهی گوموا به سمت ییم دون راه میوفته

 

ارتش هان هم به رهبری یانگ جو و همراه با زره پوشهاشون راه میوفتن

 

سوسونو هم با تدارکات راه میوفته

در مقرر فرماندهی هان جلسه فرماندهی برگزار شده  و یانگ جو چند تا از چینها رو دور خودش جمع کرده و میگه هر چند بویو شمشیرهای ضد زره دارن ولی مشکل اصلی ما تدارکات کمه که باید هر چی زودتر جنگ رو شروع کنیم و به درازا نکشونیم و میگه با زره پوشها حمله اول رو شروع میکنیم تا اونها بخوان تلافی کنند

 

در مقرر فرماندهی بویو همه پی به ضعف هانیها بردن و میخوان جنگ رو به درازا بکشونند که جومونگ میگه پس باید موضع دفاعی بگیرم تا سر فرصت ضد حمله درستی بزنیم  که همین موقع خبر میرسه اترش هان با زره پوشها میخواند حمله کنند

کار با نبرد تن به تن پی گیری میشه و یکی از زره پوشها که خیلی به خودش مطمئنه کلاهخود خودشو در میاره و شروع به عورد اومدن میکنه .جومونگ به حضار میگه چه کنیم کی میره جلو که تسو میگه نارو بابا برو جلو روشون کم کن ببینم

نارو هم یه نیزه سر محکم برمیداره و رگ طرفو میزنه تا دیگه یاد بگیره کلاهشو در نیاره

فرمانده که هویج شده و میبینیه اونها روحیه گرفتن دستور حمله میده که جومونگ هم یه کماندارها میگه بزنید و با تیر میزن توی ساق اسبهاشون که حمله خنثی میشه و زره پوشها عقب نشینی میکنند .یونگ پو که جو گیر شده میگه الان میرم دنبالشون که جومونگ میگه لازم نیست الکی میره خودتو افرادو به کشتن میدی

لشکر شکست خورده به اردوگاه برمیگردن یانگ جو میگه ببینید یه الف بچه چطور مو دماغمون شده همین موقع گونگ سون خبر میاره که ارتش هان توی جنگ با قبایل جنوب غربی پیروز شده و قراره نیروی کمکی برسه

 

جومونگ هم داره به نوع حمله فکر میکنه که سوسونو میاید خبر روحیه بخش رو میده و میگه بدبخت شدیم از چانگ ان خبر رسیده که ارتش هان توی جنگ قبلی پیروز شدن و ارتش یودونگ داره میاد این سمت که تمام نقشه های جومونگ روی آب اسکی میرن

جومونگ خبرو به گوموا میده و همه ماتم گرفته میشند تسو میگه ممکنه ارتش یودونگ به قصر حمله کنه باید سربازها رو بگردونیم که نخست وزیر هم تایید میکنه که گوموا میگه اصلاً حرفشو نزنید که عقب نشینی در کار نیست جومونگ هم سر رشته کلامو دست میگیره و میگه ارتش اونها دور روز دیگه میرسه ما هنوز سرباز زیادی از ساچالدو نگرفتیم نیروهای مردمی هم نرسیدن من دارم طرح یه حمله ضربتی ویران کننده رو میریزم ما پیروزیم شما صبر کنید

تسو و یونگ پو هم دارن بشکن بالا میزن که جومونگ حالا چطور میخواد این جنگو به سرانجام برسونه

ماری و هیوبو هم میگند باید تا سربازها روحیه رو ازد ست ندادن کاری کنیم که جومونگ میگه باید هر چی زودتر بهشون حمله کنیم .و شبانه روز به این موضوع فکر میکنه چه چطور حمله کنه و موفق بشه که میبینه مان هو یه چیزی میندازه توی آتیش که آتیشو بیشتر میکنه .مان هو میگه اینو وقتی توی ارتش دامول بودم با هئ موسو ساختم و روش ساختشو به جومونگ میگه

جومونگ هم به ماری و بقیه میگه از فردا چند تا ظرف میزارید و به سربازها میگید توی اینها جیش کنند و ولی به حال کسی که این کارو نکنه و اونها هم اطاعت امر میکنند

خبر به تسو هم میرسه که یونگ پو میگه  حتماً میخواد بپاشوندشون رو سر دشمن تسو غضبناک نگاهش میکنه و میگه این دوباره میخواد یه ایده تاریخی رو کنه برامون

جومونگ و برو بچ هم به پیشنهاد مان هو میرن توی جنگ و شاخ و برگ درختها رو میبرند و آتیش میزنن و خلاصه با ترکیب سوخته این مواد و بقیه یه ماده مشتعل درست میکنند

جومونگ دستاور جدیدشون رو نشون سوسونو میده و میگه بهش میگن سوتان ولی مشکل اینه که وسیله پرتابشو نداریم بریم نزدیک توی تیر راس اونها قرار میگیریم

سوسونو هم موضوع رو به سایونگ میگه  اونهم میگه برو جومونگو بگو بیاد تا بهش نشون بدم چه کار کنه

و میرن توی فضای سبز و سایونگ یه بادبادک رو نشانشون میده و میگه سوتانها رو ببندین بهش و بعد میفرستادنشون توی هوا و همه خوشحال میشند

جومونگ موضوع رو به گوموا میگه و میگه میخوام شبیخون بزنم و شما با لشکر اصلی بهشن حمله کنید که گوموا اجازه رو صادر میکنه

شب جومونگ هم با افراد دامولیش میرن سمت ارودگاه و منتظر میمون و افراد سوسونو هم پشت سر اونها بادبادکها رو میفرستن رو سر ارتش هان

گوموا هم تمام افرادشو به خط میکنه و منتظر اشاره جومونگه  تا دستور حمله رو بده

بادبادکها میرسن بالا سر ارودگاه که یانگ جو و زیر دستها میاند بیرون و همه باد دیدن صحنه یاد طیرن ابابیل میوفتن

جومونگ و نفراتش هم با تیر آتیشی میزن به بابادکها که سوتان هم آتیش میگیرن و میرزه سر هانیها، اردوگاه اتیش میگیره و هانیها حسابی دست و پاشون رو گم میکنند

گوموا هم دستور حمله رو میده و با تمامی نفرات حمله میکنند

از اون طرف جومونگ هم دستور حمله رو به افرادش میده



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , ,

خلاصه قسمت سی و یکم سریال افسانه جومونگ (31)

جومانگ و یه عده از همراهاش از شهر خارج شدن که برن دعوا....

نارو ،برای حاکم هیون تو نامه میاره و درش نقشه حمله جومانگ رو میگه

اونم در جلسه با کله گنده ها مطرح میکنه و قرار میشه اونا هم از راه دره دم مار برن به جومانگ خوش امد بگن!البته از نوع نظامی اش

نارو نامه دائه سو رو به سولان میده و در نامه نوشته که این جنگ هرکاریش که کنی اتفاق میفته تو فقط یادت نره من چه حسی به تو دارم! دختره هم میگه بهش بگو من خبر دارم تو دلت چه خبره

اون وقت میگن قدیما از این چیزا نبوده!

جومانگ نقشه حمله رو عوض میکنه و مسیر عوض میشه و میگه چون داداشم به اوناخبر داده ما از یه راه دیگه میریم

دائه سو هم که خیلی دلش میخواد تو چشم باباش بیاد، سربازها رو مرتب میکنه و ارایش های متفاوت به اونا میده ....و به شاه اعلام میکنه که بهترین ارایش واسه ا ونا ارایش مثلثی هست.....

یونگ پو که اصولا هیچی نمیفهمه به دائه سو میگه ما نباید بریم جنگ که خوش خوشانه جومانگ بشه اما دائه سو میگه این واسه بویو هست بچه نه جومانگ

یه مدت بود که سرو کله دوچی پیدا نشده بود که بالاخره موش رو اتیش میزنن و میادسراغ پرنس و میگه یه کاری کن من بتونم تو اوضاع جنگ که مملکت رو ابه جنس از اون ور اب بیارم بفروشم یه چیزی هم گیر تو بیاد ....مسلما پرنس کسی نیست که این پیشنهاد رو رد کنه

کاروان یونتابال اماده ست که حرکت کنه....سو از باباش میخواد به خاطر کند بودن حرکت کاروان اونا قبل از عزیمت لشگر اصلی راه بیفتن

همون موقع هم دائه سو سر میرسه و به بهونه سر زدن و چک کردن اوضاع به سو میکه صبر کن حالا، بذار این جنگ تموم بشه ، یک پدری من از تویکی در بیارم .....

سویونگ که میفهمه اوضاع خطریه به سو میگه عاقلانه انتخاب کن ، حالا که تو بویو رو انتخاب کردی یه گوشه چشمی هم به این پسره دائه سوداشته باش بچه، سرنوشت کاروان دست تو هست

جومانگ و بقیه یه جای توپ مخفی میشن که حمله کنن، بالاخره نیروهای کمکی هان میرسن و جنگ شروع میشه و جومانگ پیروز میشه و غنیمت دار میشن

 

 

یوهواا ز نگهبان کارگاه میخواد که اونایی که تو شهر راه افتادن و جادوگری میکنن و میگن شاه شکست میخورن رو دستگیر کنه

همشون دستگیر میشن و اعتراف میکنن که ملکه و کاهن گولشون زدن

 

یوهوا اونا رو احظار میکنه و میگه یه بار دیگه از این کارها بکنین پیش شاه چغلی میکنم این کار الان که در جنگیم خیانت حساب میشه

سو که با کاروانش راه افتاده توی راه درگیر میشه ، خودش مثل یه شیر میجنگه و سویونگ هم زخمی میشه اما سو فراریش میده

تمام محافظها کشته میشن و اخر سر فقط .....

 همون طور که میبنین کار این رییس پررو ،رییس بیریو هست، شگل راسپوتینه!

سویونگ خودش رو به یونتابال میرسونه و میگه که چی شده، خودش هم حالش خوب میشه

یونتابال میره پیش شاه و جریان رو میگه ، هر کسی یه متلکی بارش میکنه و همه میخوان حالا که فرصت مناسبه شاه جنگ رو لغو کنه

اما شاه پوستش از این حرفها کلفت تره و میگه من منتظر جومانگ میمونم

دائه سو غیرتی میشه که سو زندانیه و میگه من خودم تنهایی مثل یه مرد نجاتش میدم....

غنیمت ها به بویو تحویل داده میشه و سربازها از اسیر شدن سو با خبر میشن

 

محدوده جومانگ محاصره میشه و جومانگ به دردسر م یفته

 

دائه سو نارو رو با یه عده سرباز میفرسته که سورونجات بدن

اما ملکه وسط راه گیرش میاره و میگه تو فقط برو و لی نرو که نجات بدی من خودم درستش میکنم

خبر پیروزی اولیه جومانگ به شاه میرسه

جومانگ دوباره مجبور به مبارزه میشه و این بار اکثر افرادش کشته میشن

حسابی کم م یاره که اویی و ماری و هیون به دادش میرسن و در ضمن خبر اسیری سو رو هم بهش میدن

از اون طرف یون تابال که نمیتونه بیکار بشینه میره گیه رو تا یه فکری بکنه

یومیول میگه تو یه بار جون منو نجات دادی منم میرم با رییس بیریو حرف میزنم

 

جومانگ که توی حلقه محاصره گیر کرده و نه راه پس داره نه پیش، دو روزه که خودش وسربازهاش گرسنه موندن ....دوباره دستور حمله میده

و شبانه به اردوکاه بیریو حمله میکنن

سربازهای اون که رمق جنگ ندارن یکی یکی میفتن میمیرن

جومانگ عصبی میشه و دستپاچه که باید چیکار کنه



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , ,