قسمت چهلم جومونگ

قسمت چهلم : چون بهت اعتماد ندارم باید بری چین

 

سونگ ینک موپالمو و موسونگ رو میندازه توی زندان و موسونگ که در این مواقع خیلی دست به عصا میشه به موپالمو میگه حالا چه کارمون میکنن موپالمو میگه فردا میبرنمون بویو پیش تسو موسونگ هم میگه پس یا تو شمشمیر رو میسازی یا میکشنمون که موپالمو میگه سخت نگیر یا من شمشیرو نمیسازم و میکشنمون

اویی هم به مقرر سونگ ینگ نفوذ میکنه و میفهمه که سونگ ینگ میخواد اونها رو بفرسته بویو (لوکیشن مقرر سونگ ینگ همون لوکیشن خونه ارباب سول در یانگزو امپراطور دریا و خونه سانگا در پادشاهی بادها و مقرر یونگ مون در هونگ گیل دونگ و ... کلاً دیگه خیلی لوکیشنهاشون تکراری شده )

و موضوع رو به جومونگ میگه و نتیجه این میشه که اگه اونها رو زنده میخوان باید قبل از رسیدن به بویو اونها رو نجات بدن که قراره میشه از یون تابال سرباز بگیرن

در همین راستا یون تابال جلسه رو تشکیل میده و  سایونگ میگه باید موپالمو رو پس بگیرم سوسونو میگه باید سربازهامون رو جمع کنیم بدیم به جومونگ که رییس تاک میگه مگه قرار نشد جنگی داخلی راه ندازیم و چی ریونگ  هم میگه ما هرچی میکشم از دست این جومونگه اگه تسو بفهمه بهش سرباز دادیم میاد همینجا بابامون رو در میاره که سوسونو میگه سربازمون رو میدم به جومونگ و خودمون می ایستم کنار که طرح تصویب میشه

یون تابال با سوسونو میره پیش جومونگ و میگه من سرباز بهت میدم ولی پای ما رو وسط نکشن و سوسونو رو با جومونگ تنها میزاره

سوسونو از جومونگ معذرت خواهی میکنه که منتظرش نموده و میگه تقدیر برامون اینطور خواسته جومونگ هم میگه بی خیال منم که باید معذرت خواهی کنم و اون خربازیها رو در اوردم و دستتو توی حنا گذاشتم  سوسونو ییهو پروسه فراموش کاری یادش میاد و میگه دیگه برای این چیزها دیر شده و گیرو توی خطر افتاده و من هم دارم زورمو میزنم تا تمام چیزهایی که بینمون بود رو فراموش کنم تو هم همینطور و با گریه از اونجا میره

جومونگ هم سریع می تازونه سمت رودخونه و میزنه کرانه نگاری

چی ریونگ و رییس تاک میرند پیش سونگ ینگ و حسابی جومونگو میفروشن حتی خود شیرنی هم میکنن که ما گفتیم نیرو ندن و لی کسی تحویلمون نگرفت

چولانگ گزارش لحظه به لحظه کارهای جومونگ رو به یومی یول میده که سوریونگ میگه شاه داستان ما رو باش که برای کارهای بی ارزش جونشو به خطر میندازه یومی یول میگه موپالمو برای اون خیلی مهمه و برای آینده کارهاش بدرد میخوره

جومونگ و دار دسته در مورد راههای عبور کاروان سونگ ینگ و حمله به اونها برنامه ریزی میکنن که چون مسیر کوهستان ، صعب العبوری داره تصمیم بر این میشه که تو راه رودخونه کمین بگیرن ولی رییس ناک میاد و  میگه خبر رسیده که گروه سونگ ینگ از کوهستان میرن

جومونگ هم سربازهای گیرو رو برمیداره میره کوهستان

سربازهای سونگ ینگ هم سمت بویو راه میوفتن که وسط راه زیر دست سونگ ینک مسیرو عوض میکنه و میگه از رودخونه میریم

جومونگ و نفراتش هم توی کوهستان هر چی صبر میکنن خبری نمیشه تا اینکه سایونگ میاد اونجا و میگه پاشین جمع کنید که فیلمون کردن اونها از راه رودخونه رفتن اویی هم میگه یانگ تاک هویجمون کرده اون با سونگ ینگه که جومونگ میگه تند بپرین روی اسبهاتون بریم تا نرسیدن بویو (نکته جالب اینجاست که جومونگ و افرادش بدون صورت بند و آشکارا میخواستن موپالمو رو آزاد کنن)

این بین تشکر و نگرانی هیوبو و سایونگ برای هم جالبه

یوهوا هم حسابی به سویا میرسه و میگه تو هم اینجا دلت میگیره ولی من هواتو دارم نترس اگه کسی اذیتت کرد بیا پیشم تا چغولیشو به شاه بکنم تو گردن ما حق داری الان هم بلند شو بریم پیش شاه

توی راه هم سولان سویا رو میبینه و نظر به اینکه سر این مسائل به شدت حساسه به هائو چن میگه آمار این دختره رو بگیر ببینم کیه

گوموا هم همون اول تا فامیل سویا رو میفهمه میگه باباتو میشناختم مرد خوبی بود و به یوهوا میگه مراقب این دختر باش

سویا میره بیرون و یوهوا میگه جومونگ رفته گیرو سری به سوسونو بزن و جریان موضوع رو بهش میگه که باید جومونگو زن بدم این دختره خوبه که گوموا میگه بابا و قبله این دختر آدمهای خوبی بودن و خودت صلاح میدونی

هائو چن هم برای سولان خیر میاره که این طرف جومونگو نجات داده و ازا ین حرفها که سولان میگه سریع بیارش پیشم

هائو چن هم سویا میبره پیش سولان و اونهم مثل همیشه از در غرور و تکبر باب سخنو باز میکنه و میگه ورداشتی جون جومونگو نجات دادی یه عالمه آدمو و قبیله رو انداختی توی حجل چرا اینکارو کردی سویا هم کم نمیاره و میگه خودت که اونموقع بویو دشمنتون بود چرا با شازده دشمن ازدواج کردی. سولان هم که بدجور خورده تو برجکش میگه حواست باشه من کساییو که بخوان جلوی تسو در بیان رو از صحنه بدرد میکنم  نبینم بخوای برای ما دردسر درست کنی .سویا از اونجا میره و هائو چن میگه یوهوا بدجور هوا اینو داره بی خیالش شو سولان میگه یوهوا چه کارست ، براش برنامه ها دارم

جومونگ هم رد سربازهای بیریو رو میگیره و از اونجا که عزم نجات موپالمو رو جزم کرده چهارتایی میرن کمین کنن تا موپالمو رو نجات بدن

خلاصه میخوان حمله رو شروع کنن که همین موقع نارو و سربازها میرسن تا موپالمو رو تحویل بگیرن و دیگه کار از کار میگذره

موپالمو و موسونگ رو میبره بویو و تسو هم شمشیر موپالمو رو امتحان میکنه و میگه فکر کردی ما رو دور زدی و در رفتی، خدا مرگت بده که کشورتو به گیرو نفروشی بری توی اون دهات و شمشیرو میزاره پس گردن موپالمو و میگه یا برام شمشیر میسازی یا شمشیرت میکنم

جومونگ و دار دسته توی این فکرند که چه خاکی تو سرشون کنن چون موپالمو که کوتاه نمیاد و ممکنه سرش به باد بره که ناور میاد اونجا و میگه تسو باهات کار داره

تسو هم به جومونگ مگیه این روزها چه کار میکنی جومونگ میگه استراحت میکنم مطلق تسو هم برای اینکه جومونگ امتحان کنه بهش میگه این موپالمو رفیق شفیق توه باهاش حرف بزن بگو شمشیرو بساز و اگه گوش نکردن خودت بکشش

 

نارو به تسو  میگه این بابا موپالمو رو فراری میده تسو میگه من هم دلم میخواد ببینم جومونگ حرفش با عملش یکیه یا نه اگه موپالمو رو فراری داد خودم دو تاشون رو میکشم تو حواست بهشون باشه

جومونگ به موپالمو میگه شمشیرو بساز موپالمو میگه من بمیرم هم برای تسو شمشیر نمیسازم اصلاً از شما انتظار نداشتم جومونگ میگه شمشیرو بساز من داره بهت میگه و اگرنه مجبورم که بکشمت

صدای همقطاریهای جومونگ در میاد که چرا دارین به موپالمو خیانت میکنی و میخوای مفتی مفتی راز شمشمیر بدی تسو جومونگ فقط میگه مراقب موپالمو باشین و بهش فشار بیارین تا کار کنه

موپالمو هم میگه هی روزگار ببینید من تا حالا الکی زنده موندم کاش میمردم و جومونگ اینو بهم نمیگفت موسونگ هم میگه تو چه کار به این کارها داری زودتر شمشیرو بساز که هم دوتایی نجات پیدا کنیم هم دستور جومونگو اجرا کرده باشی

بروبچ هم دارن در مورد جومونگ و کارهاش فلسفه بافی میکنن که اینطور که جومونگ تسلیم تسو شده دیگه آرمانها و آرزهاش چی میشه و بین رفتن و نرفتن از پیش جومونگ مردد میشن

جومونگ هم از کاری که با موپالمو کرده ناراحته و زده توی نوش خوری

جومونگ میگه موپالمو رو بیارن کارگاه و اونم به جومونگ میگه فقط به خاطر تو اینکارو میکنم با وجود اینکه از کارهات سر در نیاوردم ولی هنوز بهت اعتماد دارم .و همون شب مشغول میشه

 

جومونگ هم به تسو میگه موپالمو رو راضی کردم تسو اینقدر خوشحال میشه که میگه وسایل پذیرایی رو ردیف کنن

 

یونگ پو هم که در شرف زدن به سیم آخره اول برای استخاره گرفتن میره پیش مأوریونگ تا ببینه اوضاع آسمانی مساعده یا نه که مأوریونگ هم بدون معطلی میگه اره بابا آینده رو برات نورانی میبینم و هون مو و یونگ سان هم حسابی چوخانش میکنن یونگ پو هم چنان خوشحال میشه که جو میگیردش و میره پیش دوچی تا نقشه بسیار حماسی خودشو برای نجات بویو رو با دوچی در میون بزاره

 

دوچی هم اول محلی به یونگ پو نمیزاره و میگه من همه چیو به خاطر تو دادم ولی چیز بدست نیوردم میتونستم برم برای تسو کار کنم یونگ پو هم میگه خیلی خوب فیتیله رو بیار پایین و خلاصه دوچی رو راضی میکنه و میگه برای خلاص شدن از این اوضاع یه نقشه کشیدم که یه طرفش موفقیت و پیروزیه و طرف دیگه اش اینکه که اگه موفق نشیم و لو بره همه مون به درک واصل میشیم حتی خودم میخوام تسو رو بکشم فکرهاتو بکن

 

 

یونگ پو بر میگرده قصر که تسو میبندش و  میگه دیگه خوردن خوابیدن بسه بیا برو پیش وزیر بول چون تو کارهای مالیاتی کمکش کن یونگ پو میگه من که چیزی از حساب کتاب سرم نمیشه میخوای بفرستیم اونجا که دوباره گند بزنم خوشحال شی تو اگه میخوای با من خوش رفتاری کنی فقط نندازم زندان

یونگ هم برای کمک گرفتن از جومونگ میره پیشش و میگه مگه نه بابا حالش خوب شده پس چرا تسو هنوز کارو بارو به بابا نمیده طمع قدرت کورش کرده و تو هم داری کمکش میکنی جومونگ میگه من به خاطر بویو این کارها رو میکنم یونگ پو هم کفری میشه و میگه تسو تو رو تلسم کرده برو پاچه خواریشو بکن ببینم کجا رو میگیری من خودم  دست به کار میشم

از امپراطوری هان یه نامه میاد برای یانگ جو که گفته چون بویو جنگ رو شروع کرده ممکنه دوباره بخوان قشون کشی کن و برای اینکه دیگه از این بلند پروازیها به سرشون نزنه باید یه نفر رو به عنوان گروگان بفرستن چانگ ان . فرد مورد نظر باید شازده به بالا باشه .یانگ جو هم وانگ سو وانو میندازه جلو و میگه برو بویو جریانو بگو

موپالمو هم توی کارگاه کار میکنه که شب همه رو میندازه بیرون و تنهایی مشغول ساختن شمشیر فولادی میشه

 

فردا شمشیر ساخته میشه و تسو چنان خوشحال میشه که انگار به عرش الهی رسیده

تسو به وزیر بو میگه این جومونگ معلوم نیست چطور شده هر چی بهش میگم ، میگه چشم تو چی میگی وزیر بو هم میگه من هم مشکوکم بهش این یا میخواد همینطور ادامه بده یا منتظره فرصته تا دوباره بزن تو کاسه کوزمون

 

وانگ سو وان و دونگ سان هم میان بویو و جریان رو به تسو میگن تسو هم اول مخالفت میکنه و میگه باید موضوع رو با مقامات در میون بزارم

هیئت وزیران تشکیل میشه و صدای همه در میاد که کم مونده یکی هم بزنن توی گوشمون وزیر بالگوئه هم که دلش برای بحث کردن با بقیه تنگ شده میگه پس جنگ رو چه کار کنیم ژنرال هوک چی هم کم نمیاره و میگه جهنم میرم جنگ و روشون رو کم میکنیم  و دوباره بحثشون بالا میگیره

 

 

موضوع به شورای حکومتی هم کشیده میشه و ملکه هم که قند تو دلش آب شده به تسو میگه پرنس زاپاسو بفرست بره تا از شر جومونگ خلاص شیم  وزیر بالگوئه میگه مقامات رو چه کنیم تازه اینطور خودمون رو کوچیک میکنیم ملکه میگه بیخود کی گفته تسو میگه بابا که راضی نمیشه ملکه میگه بابات غلط کرده

 

همین موقع یونگ پو که فکر میکنه میخوان اونو بفرستن میپره داخل و داد و هوار که کشورو میخواین به باد بدین و از این حرفها ملکه میگه صداتو بیار پایین آبرمون رو بردی جومونگو میفرستیم نه تو رو

 

یوهوا هم از نگرانی داره دق مرگ میشه که جومونگ میگه چیزی شده اونهم میگه همین روزهاست که تسو تو رو به عنوان گروگان بفرسته بری هان

همقطاریهای جومونگ هم تا موضوع رو میفهمن سریع میرن پیشش و جومونگ هم میگه هنوز چیزی معلوم نیست ماری میگه خیلی هم معلومه که تسو تو رو میفرسته باید فرار کنی جومونگ هم تا میاد فکرهاشو بکنه نارو میاد و میگه تسو کارت داره

 

 

تسو هم یه میزه پدر مادر دار رو ردیف میکنه و حسابی به جومونگ تعارف میکنه و اول از در تشکر و دستت در نکنه میره جلو و میگه با ساخت شمشمیر حسابی بهم حال دادی جومونگ هم که منتظر حرف اصلیه میگه قابل نداره .تسو بعد از اینهمه نوشابه باز کردن برای جومونگ میره سر اصل مطلب و میگه یه مشکلی هست که بدجور من توش موندم اگه توی اون هم بهم کمک کنی خیلی ممنون میشم بیا به عنوان گروگان برو چانگ ان که هم کاملاً اعتمادمو بدست بیاری هم کمک بزرگی به من و کشور بکنی بیا برو اونجا تا منهم هر کسی رو که گفتی ازش به نحوه احسن مراقبت میکنم و وقتی برگشتی یه مقام خیلی مهم بهت میدم جومونگ هم چیزی نمیگه و غضب ناک تسو رو نگاه میکنه

 

 



برچسب ها : , ,

قسمت سی و نهم جومونگ

 قسمت سی و نه ام : تقدیری که باید پذیرفت    

 

 

جومونگ مسیر رو به سمت قصر مامانش طی میکنه که سر راه یکی از نگهبانها جویای احوالش میشه و جومونگ هم جوابشو میده

و میره تو اتاق مامانش که اونهم بهش الهام شده از خواب بلند میشه و سکانس اشک و شادی بین مادر و فرزند و از این حرفها

سرباز بیهوش شد کشف میشه و ناور تمام افرادو بسیج میکنه تا فرد ضارب رو دستگیر کنن

 

جومونگ به یوهوا میگه شایعه زنده بودنمو من توی دهان مردم انداختم چون تسو میدونست زنده ام و میخواست بکشدم اینطور حالشو گرفتم یوهوا هم میگه اون با بابای خودش اینکارها رو کرد تو و مردم براش مهم نیستین فعلاً یه جام خودتو قایم کن تا من موضوع رو به گوموا بگم

رفقا جومونگ بیرون از قصر متوجه تحرکات نگهبانها میشند و اویی میره توی قصر کمک جومونگ

نارو که میدونه جومونگ وارد قصر شده با افرادش میریزن تو اتاق یوهوا که اونهم یکی میاره توی گوش نارو که این چند روز تو گوشی خوردنش ملش شده و میگه میدونی اینجا کجاست و من کیه ام!! نارو هم از اینکه هر کی میرسه میزنه تو گوشش کفری میشه و دست به شمشیر میبره که یوهوا میگه منو ببر پیش تسو ببینم اون دستور داده یا تو سر از خود این کارو میکنی که نارو هم عذر خواهی میکنه و میره

جومونگ هم که جیم زده توی راه اویی رو میبینه و با هم میخوان بزن بیرون قصر که سربازها محاصرشون میکنن و جومونگ میگه غلاف کنید مگه دشمن گرفتین اویی هم میگه ما رو یادتون نیست که چطور یادتون دادیم بجنگین و تو جنگ باهاتون بودیم جومونگ هم میگه شما اگه منو بکشین من که دست روی افرادم بلند نیمکنم اونها هم خجالت میکشن و میزارن بره جومونگ هم میگه نگران نباشید همین روزها برمیگردم قصر و هواتون دارم

دوچی هم اونها رو توی راه میبینه و به هان دانگ میگه برو ردشون رو بگیر

نارو  خبرو به تسو میرسونه اونهم میگه نمیدونم این مادر مرده اومدن ننه شو ببینه یا باباشو

یوهوا هم نیمزاره صبح شه و همون شب به گوموا میگه جومونگ زنده است و باید از دست تسو نجاتش بدی

هانگ دانگ هم دنبال جومونگ و بچه ها گذاشته.موسونگ هم که دنبال جومونگ اومده بویو  یغه شو میگیره که هانگ دانگ هم یه مشت میاره توی دماغ موسونگ و در میره

جومونگ میگه جریان چیه موسونگ هم اول گلویی تازه میکنه و میگه دنبالتون گشتم یادم به محل تمرین بچه گیت افتاد اومدم اینجا بعد از چند بار بالا رفتن معطل کردن میگه یومی یول گفته باید بویو رو ترک کنی جومونگ میگه این حرفها نیست من فعلاً اینجا کار دارم

یون تابال و دارو داسته میرسه گیرو به یومی یول میگه روزگار رو میبنی اینهمه برای بویو کار کردم انداختنم بیرون دیگه خسته شدم میخوام استراحت کنم

یون تابال هم جلسه رو تشکیل و میده و از جونیش میگه که در بیست سالکی رییس قبیله شده و قبیله رو از هیچ به همه چیز رسوندم و جون کندم ولی دیگه حال و حوصله ندارم و افسار قبیله رو میدم دست سوسونو که سوسونو میگه من اگه کار بلد بودم الان حالو روزمون این نمیشد و دوباره ممکنه گند بزنم یون تابال میگه من تا کی زنده ام خرابکاریهای تو رو درست کنم  از حالا خودت باید جورشونو رو بکشی چی ریونگ هم ساز مخالف میزنه که یون تابال میگه همین که گفتم حرف اضافه هم نداریم

چی ریونگ عمه سوسونو که داره از حسادت میمیره به رییس تاک میگه دیدی این دختر چشم سفید اینطور بدبختومون کرد و حالا هم میخواد رییس شه برامون که به خاک سیاه بنشونمون و میگه باید از سونگ یانگ کمک بگیریم  رییس تاک تا میاد حرف بزنه بهش میگه اگه سوسونو رییس شه تو هم  باید بری غاز چرونی

سوسونو داره به حرفهای یون تابال فکر میکنه که موپالمو میاد و بهش تبریک میگه و حرفی که نباید بزنه  از زیر زبونش میپره بیرون که جومونگ زنده است و دیگه نمیتونه جمع اش کنه و اسباب عذاب روحی سوسونو رو فراهم میکنه

سوسونو هم یه گوشه میزنه توی گریه که یومی یول میاد دلداریش میده .سوسونو میگه آخه من چه گناهی به درگاه خدا مرتکب شدم که این بلا سرم اومد یومی یول هم میگه گریه نکن که دست منو تو نیست و تقدیر اینطور خواسته و باید باهاش کنار بیایی .اوته هم از دور گریه های سوسونو رو میبینه

و میزنه توی مشروب خوری که سایونگ بهش میگه بسه نخور اینقدر اوته میگه نخور چه کنم زنی که دوستش دارم ناراحته و من هیچ کاری نمیتونم براش بکنم سایونگ هم میگه درسته که من نمیدونم باید عاشق بشم یا عاشقم بشن ولی دردتو میفهمم

ملکه هنوز هم نگران جومونگه که تسو بهش میگه از چی نگرانی خوب برگرده الان قدرت دست منه جومونگ که هیچی باباش هم بیاد نمیتونه کاری بکنه ملکه میگه من از این میرتسم که شومی اون ما رو بگیره و چشم بخوریم

 

سونگ جو هم یه نامه از گوموا برای جومونگ میاره که نوشته بلند شو بیا قصر ببینم من و مادرت تنهاییم اینجا

گوموا تصمیم میگیره یه جلسه درباری برای مقامات بزاره و همه وزیرها مونده که توی جلسه چی میخواد بشه و وزیر خارجه جین یونگ میگه نکنه کاری بهمون بگه که تسو راضی نباشه وزیر بالگوئه میگه ما که باید به تسو وفادار بمونیم وزیر بو هم بعد از اینکه مثل همیشه زیر چشمی دو جناح جلسه رو نگاه میکنه میگه بالاخره گوموا شاهه باید به حرفش گوش کنیم که کسی دیگه حرفی نمیزنه

 

گوموا هم جلسه رو تشکیل میده وبرای همه نطق میکنه  و میگه تقصیر منه که اینطور شده و اونطور شده این جانشینمون کارها رو خواب پیش میبره که همه میگند بله و گوموا هم یه دستی میزنه و میگه شنیدم جومونگ زنده است شما نشنیدین که بقیه کپ میکنن وزیر بالگوئه میپره وسط و میگه اینها همه اش تبلیغات دشمن بود که روش مانور میدادن ولی  من خودم بررسی کردم دیدم دروغه گوموا میگه ممکنه زنده بوده ولی ترسیده بیاد قصر امکانش نیست تسو ، اونهم میگه جومونگ رو چشم ما جا داره غلط کرده کسی بخواد جلوشو بگیره .گوموا که میبنه زمینه جوره میگه جومونگو بگین بیاد

نارو دروازه قصر رو روی جومونگ باز میکنه و تبریک میگه جومونگ هم یه نگاه میکنه و توی دلش میگه حالا دیگه لباس منو میپوشی و میره داخل

 

و میره پیش گوموا و بابت تقصیرات و بی عرضگیهاش معذرت میخواد .خوشحالی یونگ هم این بین زاید الوصفه

اونطرف مأوریونگ و دار دسته اش بی خبر از اتفاقات موجود دارن ملکه رو دلداری میدن که جومونگ شرش کم شده و خطری برای تسو نداره که همین موقع چونگو میاد و میگه کجایید که جومونگ اومد توی قصر و ملکه که کم مونده سکته رو بزنه بلند میکنه میره مأوریونگ هم میگه خاک بر سرمون میشد بهتر بود

گوموا با جومونگ خلوت میکنه و که بعد از مدتها بین این همه گرگ از تنهایی در اومده و دست جومونگ رو محکم میگیره  و میگه همینکه که سالم برگشتی برام کافیه جومونگ هم میگه این دولت جدید وجهه قانونی نداره و دستور بدین خودم تسو رو بندازم کنار گوموا هم میگه فعلاً وقتش نیست یه کار میکنی سر دوتامونو به باد میدی فعلاً یه مدت باید میتوار کارها رو پیش بریم تا وقتش شد خودم بهت میگم .حفط جون اصل اوله

ملکه هم میره پیش تسو و میگه مگه قرار نشد سر این جومونگو زیر آب کنی ندیدی چطوری با پخش شایعه جونشو نجات داد الان هم دیر نشد باید تا دوباره با بابات دست به یکی نکردن و موش توی کارمون ندوندن سرشو زیر آب کنی

یونگ پو جومونگو میبره یه گوشه و میگه من هر وقت بابا رو میبینم غصم میگیره باید دو نفری بریم حال این تسو رو بگیریم جومونگ هم میگه الان دیگه قدرتی ندارم  و حال پدر اینقدر خوب نیست که حکومت کنه الان بویو آرامش میخواد تو هم به جای این فکرها کمک خان دادش کن تا بویو رو نجات بده

 

جومونگ میره پیش تسو و از در صلح و سازش باب سخن رو باز میکنه و میگه الان کشور و آینده اش برام الویت داره و تو لیاقت حکومت رو داری کاری داری بهم بگو که هستمت و خلاصه تسو رو راضی میکنه و باهاش بیعت میکنه

جومونگ سویا رو پیش یوهوا میبره میگه ایندفعه این جونمو نجات داده و سویا هم میگه جومونگ هم منو نجات داده و جومونگ میگه میخوام بزارمش پیشت مراقبش باشی چون الان همون بلایی که سر شما اومده سر اینهم اومده و باباشو کشتن

یوهوا جومونگ میبره بیرون و بهش میگه سوسونو رفته پی زندگی خودشو دیگه باید فراموشش کنی و به زندگی خودت برسی

سولان داره به تسو غر میزنه که چرا جومونگو نکشتی اونم میگه فعلاً که قول داده بهم کمک کنه در ضمن مقبولیتش بین مردم رو نیاز دارم

جومونگ میخواد بره دیدن سوسونو که ماری و هیوبو میگند فقط میری خودت اذیت میکنی اویی میگه باشه میریم و وقتی جومونگ میره بهشون میگه شما که عاشق نشدین که دردشو بدونید اونهام میگن تو هنوز تو فکر بویونگی بیا بیرون از فکرش اون شوهر کرده و دیگه بچه دار هم شده

سونگ ینگ یه یانگ جو میگه که میخواد رییس جولبون بشه و بزن پس گردن یون تابال ولی ازش کمک میخواد که یانگ جو میگه جهنم بهت سلاح فولادی میدم

توی گیرو چی ریانگ با پسرش چان سو میرن دیدن سونگ ینگ و بهش میگه تو اگه یون تابالو برکنار کنی سوسونو رییس گیرو میشه تو کمک کن پسرم بیاد روی کار تا گیرو  باهات دشمنی نکنه

سونگ ینگ و بقیه روسا برای شرکت در جلسه میان و نگاهای بینشون گویای همه چی هست توی جلسه یه نفر هم به یون تابال رای نمیده و برکنار میشه و سونگ ینگ به اتفاق آرا میشه رییس جولبون

سوسونو بهش میگه ما میرم جنگ مگه اسلحه نساختیم یون تابال میگه تسو و یانگ جو پشت سونگ ینگند و ما شکست میخوریم باید فکر مردممون هم باشیم

 

سوسونو که خودشو مقصر این بدبختیها میدونه خیلی بهش فشار میاد و مریض میشه و میوفته توی بستر

 

 

سایونگ هم معاینه اش میکنه و میگه بیماریش فشار روحی و عصبیه

 

چی ریانگ هم شمشیر ساخت موپالمو رو به سونگ ینگ نشون میده و میگه اینها ساخت موپالموه و به رییس تاک میگه فکر کنم راه بیاد باهامون

 

افراد سونگ ینگ هم شب میریزن توی کارگاه و موپالمو رو میزدن

سوسونو هم که داشت جومونگو فراموش میکرد خبر بهش میرسه که جومونگ اومده گیرو که اونهم زود بلند میگنه میره و از دور جومونگو میبنه .جومونگ هم به یون تابال میگه اومدم شما رو ببنیم و ازتون معذرت بخوام و برم تازه میفهمه سوسونو نیومده .سوسونو هم گریه اش میگیره و میره

 

اوته که فکر میکنه سوسونو خبر نداره بهش میگه که جومونگ اومده برو دیدنش که سوسونو میگه من میخوام اونو فراموش کنم

 

جومونگ سری هم به یومی یول میزنه که یومی یول هم از تقدیر پیش اومدن در رابطه با سوسونو براش میگه و سوریونگ هم میگه باید زودتر بویو رو ترک کنی یومی یول هم میگه تسو نمیتونه به گوموا و مامانت صدمه بزن باید بویو رو ترک کنی و اگرنه نمیتونی به اهداف برسی .دنیا بیرون از بویو بزرگتره و اونجا بهت نیازه

جومونگ میخواد برگرده که ماری وبقیه بهش خیر میدن افراد سونگ ینگ موپالمو و موسونگ رو دزدین



برچسب ها : , ,

قسمت سی و هشتم جومونگ

  قسمت سی و هشتم : عشقی که باید فراموش کرد

 

 

 

با هنرنمایی جومونگ که قدرت رزمیشو با شمشمیر جدید نشون میده فرمانده زره پوشها سریع گرد میکنه و برمیگرده و همه سربازها هم بدنبالش فرار میکنن و در ادامه مراسم گریه کنان و شادی و تشکر و از این حرفها که رییس تاک به جومونگ میگه تشکر اصلی رو از یومی یول بکن که اون گفت تو زنده ای و اگرنه ما اینجا نجاتت نمیدادیم

جومونگ هم اول از همه در مورد جنگ میپرسه اوناهم برای اینکه فشار زیادی به جومونگ فقط جریان به قدرت رسیدن تسو و کودتاش و زخمی شدن گوموا رو بهش میگن

جومونگ هم که نقشه ها و آرزوهاش بر باد رفتن برای هضم کردن ماجرا میزنه کرانه نگاری (به یاد امپراطوری دریا)

و به موپالمو و موسونگ میگه شما برین گیرو و به رییس تاک میگه به یومی یول سلام برسون بگو میایم دیدنش .خودش هم با همقطاریها میرن هان بک تا سویا رو نجات بدن

 

سول تاک هم میگه سویا رو از زندان بیارن و بهش میگه خوب شد جومونگ رو نجات دادی حالا دیگه هانیها هوامون رو دارن سویا میگه خیلی احمقی که میخوای با طناب اونها بری تو چاه سول تاک هم میگه من احمقم پس فکر کردی تو رو برای چی میخوام بیا با من ازدواج کن تا دوتایی باهم اینجا رو اداره کنیم که سویا میگه عمراً .و چون فراره جومونگ ، سویا رو نجات بده میگه همین جا زندانیش کنید و به غار نبریدش

شب جومونگ و بچه ها به مقرر سول تاک حمله میکنن و سویا رو نجات میدن که سول تاک و افرادش میریزن سرشون جومونگ هم به هیوبو میگه تو سویا رو ببر تا من حساب اینها رو برسم

جومونگ شروع میکنه به شلنگ تخته زدن و سویا که نگران جومونگه نمیره هیوبو هم با روز میبردش و دوتایی سوار یه اسب از اونجا فرار میکنن

طبق عرف فیلم جومونگ و بچه ها تا میوتنن میزنن و میکشن که آخرش خسته میشن و فرار میکنن که سول تاک میزاره دنبالشون

جومونگ هم که انگار نه انگار کتفش زخمش شده بود کمانو درمیاره و شروع میکنه تیر در کردن که یه حالی هم به سول تاک میده و اونهم فرار میکنه

 

جومونگ و بقیه میرن همون رودخونه که قرار گذاشتن و سویا خوشحال میشه که جومونگ بهش میگه الان وقت ندارم انتقام باباتو بگیرم و باید برم بویو سرفرصت بابای سول تاکو در میارم

خبر فرار کردن جومونگ به یانگ جو میرسه اونهم میگه خاک بر سر زره پوشهامون و به دونگ سان میگه همین الان برو بویو به تسو بگو تا یه خاکی تو سرش کنه

یوهوا هم به گوموا حریان اخراج یون تابال میگه اونهم به سونگ جو میگه برو یون تابالو بیار  پیشم

توی خونه یون تابال هم دارن بار و بندیلو جمع میکنن که نارو اونجا مراقب اوضاع هست

سونگ جو هم میاد اونجا و میگه شاه میخواد یون تابالو ببینه که نارو میگه صبر کن اول از تسو اجازه بگیرم که تسو هم میگه جهنم بزارید از همدیگه خداحافظی کنن

یون تابال از اینکه باید بره معذرت خواهی میکنه گوموا هم میگه روم سیاه که این بچه ناخلف این کارها رو سرتون در اورد و حالا اونجا هم اذیتتون میکنه سوسونو هم میگه ما مرد روزهای سختیم شما نگران خودتون باشین این تسو یه بلای سرتون نیاره

یوهوا هم به سوسونو بابت ازدواجش تبریک میگه و میگه این جومونگ رو فراموشش کن ، من مادرشم نمیتونم ولی تو دیگه ازدواج کردی و مطمئن باش خدا بیامرز هم همینو میخواد

سوسونو و یون تابال قصر رو ترک میکنند که تسو یا حسرت نگاهشون میکنه ولی اونها هم محلی نمیزارن و میرن

تسو هم میزنه توی مشروب خوری که سولان میاید اونجا و از زیر زبونش کشی میفهمه که برای سوسونو ناراحته میگه این همه دختر توی قصر هست تو چسبیدی  به اون من آخر یه بلایی سرش میارم همین موقع نارو میاد داخلو آرامش زن و شوهرو بهم میزنه

یونگ پو که حسابی از اتفافات اخیر تحت فشارهای روحی روانی قرار گرفته حسابی مست کرده (کرک و شیشه نبوده اون موقع)  و گیره داده به دخترهای قصر که شما هم دیگه منو مسخره میکنید و میخواد بکشدشون که تسو جلوشو میگیره و میگه تو همیشه باید آبرمون رو جلوی همه ببری یونگ پو میگه خودت چی که تاج و تختو از بابا کش رفتی باعث سربلندیمون شدی تسو هم یکی میاره تو گوش یونگ پو که یونگ پو میگه بزن تو که همه چیز داری دیگه به من احتیاج نداری وقتی با بابا این کارو کردی با من این کارو میکنی تسو یکی دیگه میزنه توی گوشش و میگه اینو بندازین توی زندان تا دیگه اینطور به بزرگترش نگه

خبر به ملکه هم میرسه اونهم میره زندان بهش میگه خدا منو از دست کارهای تو مرگ بده که آبرو برامون نزاشتی کی میخوای آدم شی کاش یه کم از دادشت یاد می گرفتی و از اونجا میره

موپالمو خبر زنده بودن جومونگو به یومی یول میده و میگه رفت بویو یومی یول هم میگه چرا گذاشتنی بره زود برین جلوشو بگیرن تا تسو نکشدش

بی یورها هم به یومی یول میگه پرنده سه پا توی مداره و هنوز کمک میخواد یومی یول هم از راه دشوار جومونگ و برنامه اش میگه که برای تحقق اهدافش لازمه که شاه بشه

تسو ، یونگ پو رو آزاد میکنه و بهش میگه خوب اگه عقلت سر جاش اومد فکر کردی که دیشب چه کاری کردی چرا موقعیت منو در نمیکنی آخه مگه من یه دادش بیشتر دارم که تو فکر میکنی میخوام بندازمت بیرون .به حایی اینکه بهم کمک کنی بدتر از دشمنانم عمل میکنی . حالا پاشو برو چند روز دیگه یه پست خوب برات پیدا میکنم .یونگ پو هم بدون اینکه چیزی بگی دهنشو یه ور میکنه و میره .تسو هم تو فکر اینکه که از دست این چه خاکی تو سرش کنه

یونگ پو میاد بیرون و میگه فکر کردی من خرم که سوارم شی تلافیشو سرت در میارم در این بین نارو رو توی راه گیر میاره و یکی میاره تو گوشش و این بدبخت یه نگاه میکنه که چرا ، یونگ پو دومی هم میاره توی صورتش و میگه بزار به موقع اش یه بابای از یه جات در بیارم که خودت هم نفهمی

دونگ سو هم خبر زنده مونده جومونگ رو به تسو میده و تمام خوشیهای این چند روزشو حروم میکنه

جومونگ و بچه ها میرن بویو که جالبیت موضوع اینه هیچکی جومونگ رو نمیشناسه . جومونگ میخواد بره قصر ماری بهش میگه قصر دست تسوه و ممکنه بکشدت و میخواد بره دیدن سوسونو که مجبور میشن جریانو بهش بگن

کاروان یون تابال از بویو میزنه بیرون و جومونگ تازه میرسه خونه اشون و میبینه همه چیو جمع کردن و رفتن و هنوز کسی اونو نشناخته

 

و میره بیرون شهر که از بالای تپه کاروان و سوسونو رو کناره اوته مبینه و هی هر چی میخواد بره جلو یاد حرفهای ماری و بقیه میوفته که به خاطر تسو این کارو کرده .آهنگ سکانس عاشقانه گذاشته میشه و جومونگ از همون بالا فقط نگاه میکنه و جلو نمیره

 

تسو حسابی بابت جومونگ مکدر خاطر شده که چه کار کنه سولان میاید پیشش میگه اینکه فکر کردن نداره قبل از اینکه کسی چیزی بفهمه بکشش اگه نمیتونی خودم یه کاری بکنم .تسو که به مردونگیش برخورده یه نگاه به سولان میکنه که برامون شیر زنی بازی در نیار

هانیها استعمار گری رو توی قراداد تجاری شروع میکنن که صدا وزیر خارجه جین یونگ و وزیر مالیات بول چون در میاد که این قراداد همه اش ضرره بابات بود اینو قبول نمیکنه تسو هم با قیافه حق به جانبی میگه خوب پس آماده شین بریم جنگ که صداشون در نمیاد .ژنرال هوک چی هم که دل خوشی از تسو نداره میگه چرا اینقدر از جنگ میترسین اینطور یکم یکم روی اونها باز میشه و بیشتر از اینها ازمون سواری میگیردن شایعات رو گوش کردین که مرد میگین ما عروسک هانیها شدیم وزیر بو هم که میبینه فضا برای ادامه بحث مناسب نیست سریع میگه جلسه تمام شد برین سر کارتون

تسو هم به وزیر بو میگه جومونگ زنده است و داره میاد اینجا تو میگی چه خاکی تو سرمون کینم اونم میگه یه دفعه نکشیش اون الان خیلی محبوب شد و اگه این کار بکنی اوضاع بدتر میشه

جومونگ که بدجور از همه طرف بد اورده ماتم گرفته شده و سویا از دیدنش توی اون وضع ناراحت میشه از رفقا میپرسه جریان چیه نکنه من مزاحم جومونگم که اونها میگند نه مشکلش شما نیستی و با گذر زمان حل میشه . اویی و هیوبو هم میرن شهر ببین اونجا چه خبره و مردم چی میگن

تسو میره تا با مامانش یه مشورتی هم بکنه که اون میگه اگه جومونگ بیاد قصر دوباره بابات هوای قدرت و تخت به سرش میزنه و بدبخت میشم بی سر و صدا شر اون پدر سوخته رو کم کن مردم هم فهمیدن که فهمیدن

تسو هم نارو و افراد گاردو جمع میکنه و میگه برید این جومونگو توی هر سوراخی هست پیداش کنید و سرشو کم کنید وای به حالتو اگه موضوع لو بره

اویی و هیوبو توی شهر نارو و افرادشو میبیند که دنبال جومونگ میگردن و  به جومونگ خبرم میدن که تسو موضوع رو فهمیده

جومونگ هم به ماری میگه سویا ببر یه جای امن سویا هم اول میخواد کنار جومونگ بمونه که جومونگ میگه اگه توی خطر نباشی راحترم و شرمند که نمیتونم کنارت باشم و بعد به اویی و هیوبو میگه برین توی شهر بگین من زنده ام اینظور تسو نمیتونه منو بکشه

و همینطور عمل میکنند و مردم هم شروع به یه کلاغ چهل کلاغ کردن میکنن

حتی برای محکم کاری خودشو نشون دوچی میده که دوچی نزدیکه قبض روح شه و فرار میکنه

و میره به یونگ خبر میده اونهم مگه کف گیرت به ته دیگه خورده اومدی پیش من بیا این پولو بگیر برات خودت چیزی بخر بخور

شایعات به گوش یوهوا هم میرسه که اونهم سه نمیکنه و میگه اینها همه اش شایعه است

خبر به تسو هم میرسه اونهم به صورت ناشناس با نارو میره تفعهدی به شهر میزنه تا ببین مردم چی میگند که میبینه جومونگ بین مردم به عنوان یه قهرمان که میخواسته با هان بجنگه محبوب شده و خودش هم به عنوان ترسو که اتهام خیانت هم بهش می بندن نارو هم شمشیر میکشه که تسو میگه ولشو کن بریم  اینها دارن حرف مردمو میرن نمیشه همه رو کشت

ملکه هم به مأوریونگ و دار دسته اش میگه که جومونگ زنده است و شایعه نیست مأوریونگ هم  بقیه رو میفرسته بیرون و به ملکه میگه جومونگ که پسر گوموا نیست به مردم بگین اون پسر هئ موسو تا بفهمند که اون میخواد سلطنتو از خاندان سلطنتی بگیره ملکه هم میگه بیخود تو هم با اون فکرت کافیه مردم اسم هئ موسو رو بشون انوقت بدبخت میشم همون که من گفتم باید کشتش

جومونگ تصمیم میگیره مخفیانه بره قصر و مادرشو ببینه و دم قصر به رفقا میگه خودم تنهایی میرم داخل

 و طی یه عملیات چیریکی میره توی قصر که سر راه تسو رو میبینه



برچسب ها : , ,

قسمت سی و هفتم جومونگ

قسمت سی و هفتم : دیگه حق نداری پاتو توی بویو بزاری

 

تسو که با کمک فک و فامیل ملکه تونسته زمام امور رو بدست بگیره همه وزرا رو توی تالار جمع میکنه و وزیر بو اول براشو سخنرانی در این رابطه میکنه که خود گوموا تسو رو به عنوان جانشینش معرفی کرده و کارمون وجاهت قانونی داره .تسو هم بر مسند قدرت میشینه و همه تبریک میگن

اونطرف قضیه نارو به ارودگاه ژنرال هوک چی میره و میگه تسو با نظر خود شاه جانشینش شده و بیاید خودتونو تسلیم کنید و اگرنه تسو میاد خودتون و خانواده هاتون رو میکشه  که ژنرال هوک چی به خاطر سربازهاش قبول میکنه . اویی که میگه من نمیایم میرم میجنگم که ماری و هیوبو نصحیتش میکنن

 

 

ژنرال هوک چی به قصر میره و اول از همه برای افرادش امان میگیره که اونها دستور منو اجرا کردن و بعدش زانو میزنه و با تسو بیعت میکنه

ماری و بقیه در مورد این خفت حرف میزن که اویی میگه من توی این بی صاحب شده نمیمونم هیوبو میگه پس یوهوا رو چه کنیم ماری میگه بیاد بریم که دیگه موندمون فایده نداره گوموا که خوب شد تسو دیگه کاری به یوهوا نداره

 

و سه تایی با همون تیریپ قبلی میزن توی شهر که نه فرماندهی میخوان نه نخست وزیری فقط جومونگو زنده برگرده که توی راه موسونگ اونها رو میبینه و رییس تاک جریانو بهشون میگه و قرار میشه جومونگ رو پیدا کنن

 

رییس تاک میره تا به یون تابال جریانو بگه ولی سوسونو رو که میبینه میزنه کوچه علی چپ و میگه اومدم هم تبریک بگم هم سری به رییس بزم .سوسونو هم به اوته میگه دیدی پیچوندمون حتماً یه چیزی شده

تسو که حسابی جایگاه جدید بهش خوش میگذره سران ساچلدو رو جمع میکنه و مالیاتشونو نصف میکنه و حسابی سیبلشون رو چرب میکنه میگه پسراتون بلند کنید بیارید تا هر پستو مقامی خواستن بهشون بدم

یونگ پو که به خیال خودش شخص مهمی توی قصر بوده ، از اینکه در جریان امور نزاشتنش ناراحته و سر داییش داد میزنه و میگه من حال این تسو رو میگیریم وزیر بالگوئه میگه ما کارهامونو کردیم رفت میخوای چه کاری کنی ،تسو عرضه داشتن جونشو گذاشت وسط و حکومت رو از گوموا قاپید تو وجودشو داری همین کار رو با تسو بکنی یونگ پو سریع میزنه اون در و میگه چرا حرف توی دهنم میزاری من گفتم میتونستم کمکش کنم شانش اوردین بدون من کارتون پیش رفت و سریع از اونجا میره

یونگ پو میره پیش باباش و میگه این تسو بی غیرته و قدرتش کورش کرده ولی من باهاتونم بگید چه کنم که گوموا میگه اینقدر به پر و پای دادشت نپیچ ، بزار کارشو بکنه حوصله دعوا ندارم

ملکه چند روزه حسابی خوشحاله که مأوریونک و دار دسته میرن پیشش و بهش میگند جومونگ زنده است و بدجور تو ذوق ملکه میزنن اونهم میگه فعلاً صداشو در نیارید ببینم چی میشه

وزیر بو هم داره تسو رو نصیحت میکنه و از تجربیات گرانبهای خودش به تسو میگه که اینقدر به ساچلدوییها اعتماد نکن اینها هم یه پدر سوخته برای خودشون چند روز دیگه سوارمون میشند پسرانشون رو بیار این بهشون مقام بده که مراقب کارهاشون باشی .حواست هم باشه مثل بابات اینقدر دنبال جنگ و جدل و انتقام گیری نباش .تسو هم میگه باشه (از اون گوش میده بیرون)

تسو سری به مامانش میزنه و میفهمه که جومونگ زنده است

سریع نارو رو احضار میکنه و میگه یواشکی چند نفرو برمیداری میری اون منطقه رو مو به مو دنبال جنازه جومونگ میگیردی تا پیداش کنی

رفقای جومونگ جستجو رو از رودخونه شروع میکنن و مشخصاتشو رو توی شهرهای مسیر رودخونه به مردم میگند تا پیداش کنند

 

سویا که نگران جومونگه میره پیش سول تاک و میگه تو که میخوای جومونگو بفروشی بدش بویو ثواب میبری سول تاک هم میگه چشمم روشن که چقدر دوستش داری اصلاً میفروشمش به هانیها تا حالت گرفته شه خر نشو بیا زنم شو تا هم آزادش کنم هم نکشمت

سویا رو برمیگردون زندان که میره پیش جومونگ و بهش میگم روم سیاه که سول تاک اینکارها رو کرد جومونگ هم میگه تو که تقصییری نداری

نامه سول تاک به یانگ جو میرسه اونکه باور نمیکنه میگه یه گروه از زره پوشها رو بفرستین بفهمیم جریان چیه

سولان آدم هنرمندی نشون میده که دستی تو نقاشی کشیدن داره ، هائو چن میاد میگه علت اینکه تسو باهات نمیخواب و همبسترت نمیشه اینکه که یه دختر به نام سوسونو رو دوست داشته و پاشنه خونه شو رو کنده بود که اون بدخت هم با یکی ازدواج کرده ولی تسو دست بردار نیست سولان هم میگه خاک بر سر من که شوهرم ، شاه بویو اینطور به یه دختر دل نبنده

و میره پیش تسو توی مکان خلوت که کسی حرفهاشون رو نشنوه ! و تسو هم برای اینکه سه نشه میگه چقدر خوب شد تو منو از تنهایی در اوردی و کنارت به آرامش میرسم سولان هم بدون حرف و حدیتی میره سر اصل مطلب و میگه ولی یعنی اینقدر که دیگه سوسونو رو ول کنی تسو که میاد درستش میکنه و میگه اون مال قبل بود تمام شد رفت دیگه پاشو وسط نکش .سولان میگه اگه کسی رو دوست داری به خودم بگو تا برات بگیرمش دیگه از این کارها نکن آبرمون رو میبری (خبر نداره که قراره بود همین بلا سر خودش بیاد)

 

سونگ یانگ برای اینکه یون تابالو تحت فشار بزار رفته هیون تو پیش یانگ جو تا به تسو سفارش کنه ،که یانگ جو میگه جنگ تمام شد خودت برو باهاش حرف بزن . که همین موقع هائو چن نامه سولان رو میده و اعصاب یانگ جو خورد میشه

تسو هم با وزیر بو در مورد سمتهای جدید حرف میزن که به کی چی برسه و ژنرال هوک چی رو یه پست نمادین میده و فرماندهی ارتشو میده به پسر ماگا و چند تا توصیه سیاسی هم وزیر بو بهش میکنه تا کسی بهشون خیانت نکنه

 

سونگ یانگ هم به بویو میاد و بابت کارهای که کرده عذر خواهی میکنه و میکه من فقط میخواستم جلوی یون تابالو بگیرم و نامه یانگ جو رو بهش میده که تسو میگه چون جنگ تمام شده میبخشمت

البته یانگ جو یه نامه هم در رابطه با سولان برای تسو نوشته و تذکرات لازم رو بهش میده که خبر دارم اونجا چی به چیه حواست بیشتر به دخترم باشه

خبر به یون تابال میرسه و چی ریانگ میگه بویو و هان کم بودن الان بیرو هم بهشون اضافه شد رییس پیل هم طبق معمول آیه یأس میخوانه و میگه من از همون اول گفت باید بریم گیرو یون تابال میگه باید برم پیش تسو ببینم چی میگه

 

همین موقع نارو میاد اونجا و به دستور تسو یون تابالو دستگیر میکنه و دست بسته میبره قصر

توی جلسه بازجویی تسو بهش میگه ما رفته بودیم جنگ تو اینجا رو کرده بودی سر گردنه و گرون فروشی و ازاین حرفها فکر کردی ما نیستیم کسی بهمون نمیگه و میگه شاهدها رو بیارین.شاهدها که تاجرهای بازارن و متشخصترینشون دوچیه که تا میتونه به یون تابال دروغ میبنده تسو هم با قرار کیفر خواست میگه بندازینش توی زندان یون تابال که میبینه اینها برنامه ریزی شده است به تسو میخنده و میگه واقعاً خجالت داره که حاکم خنگی مثل تو ، توی این وضعیت اینکارو  میکنه و شجاعانه میگه خوب راست میگی اصل مجازات رو اجرا کن و منو بکش که تسو چیزی نمیگه یون تابال که زده بی خیالی با خنده به تسو میگه این روز رو یاد باشه که چه کردی

 

تسو به سونگ یانگ میگه این یون تابال خیلی پدر سوخته بازی برامون در اورده میخوام حالشو بگیریم برو جولبون برای خودت و سعی کن گیرو رو برام بگیری

 

خبر به سوسونو میرسه و سریع بلند میکنه میره قصر تا یه کاری بکنه

فسیل زشت سونگ یانگ توی راه زندان یون تابالو میبینه (میسر زندان از چنین جایی جز نکات حائز اهمیت سریاله!!) و بهش میگه ریاست چنان بهت ساخته بود میخواستی کمک بویو کنی تا به جایی برسی با این کارهات بدتر آبرمون رو بردی بزار پام به جولبون برسه یه بابای از افراد قبیله ات در بیارم که تنت توی گور بلرزه یون تابال هم خنده اش میگیره و با نگاهش بهش میگه مرد نیستی اگه به حرفهات عمل نکنی

سولان میاد پیش تسو و از در نیش و کنایه میره جلو تا عکس العمل تسو رو بسنجه و بهش میگه اگه یون تابالو بکشی دیگه سوسونو نگاهت هم نمیکنه تسو هم میگه من احساساتمو توی کارم دخالت نمیدم همین موقع خبر میرسه سوسونو برای وساطت اومده که تسو جلوی سولان میگه بگید بره وقت ندارم سولان هم که میخواد سوسونو رو ببینه میگه این اومده برای التماس بلند شو بریم یه کم بخندیم

 

تسو میره دیدن سوسونو که سوسونو جلوش زانو میرنه و میگه اگه میخوای تلافی کنی منو بکش بابامو ول کن بره بی گناهه تسو میگه بابات باید جور گناهشو بکشه در ضمن مگه من هر چی بهت میگفتم تو گوش کردی که حالا من بکنم

 

سولان که همیشه از در غرور و کلاس گذاشتن میره جلو میاد اونجا میگه نگاه کنید اینجا رو تو همون دختر متکبره نیستی که اومدی بودی خونه بابام الان اینطور به خاطر بابات غرورتو شکستی و به تسو میگه این بنده خدا حاضره به خاطر باباش بمیره خوب بکشش و باباشو آزاد کن (تاپیک شوهر سنجی) من خجالت میکشم جایی بگم شما این دخترو دوست داشتین

رفتار سوسونو و شکسته شدن غرورش از یه طرف و نیش و کنایه سولان حسابی تسو رو تحت فشار میزاره که دوباره میرنه توی مشروب خوری

سوسونو هم میره دیدن باباش و بهش میگه من تلافیشو سرشون در میارم یون تابال هم میگه نگران من نباش و نمیخواد دوباره احساسی عمل کنی برو فکر کشورمون باش همین موقع تسو هم میاد اونجا و میگه هر چی بین ما و شما بود و نبود تمام شد رفت دست بابات رو بگیر و برو .دیگه هم نبینم پاتون رو توی بویو بزارید

یون تابال آزاد میشه و سوسونو میگه کاسه کوزه رو جمع کنید بریم گیرو

 

دوچی منتظر خبر مرگ یون تاباله که هان دانگ میاد وجریانو میگه اونهم اول نارحت میشه ولی بعد میگه اخراجش هم موفقیت بزرگیه برامون و بلند میگه میره قصر پیش یونگ پو و چوخانش میکنه و ازش کمک میخواد یونگ پو میگه جمع کن ببینم من حال و روز خودم مشخص نیست که چی میشه تو میخوای وفاداریتو بهمون ثابت کنی

تسو سمتهای جدید رو اعلام میکنه که همه سر همون پستهاهاشون ابقا میشن و فقط یونگ پو ه که چیزی بهش نمیرسه

 

میره پیش تسو و میگه دادش اینه رسم روزگار؟ تسو میگه اولاً حرف دهنتو بفهم دادش چیه من الان شاه ام تازه اینقدر آدم داشتم که بدرد بخورتر و با عرضه تر از تو بودن ولی چیزی بهشون نرسید یک کم دندون سر جیگر بزارم تا یه کار بهت بدم یونگ پو میگه حتماً میخوای فرماندهی دروازه رو بهم بدی تسو میگه صداتو بیار پایین بزارمت اونجا مردم ببیننت بهمون میخندن

یونگ پو میره پیش مامانش شکایت اونهم میگه بزار چند روز بگذره اوضاع آروم شه خودم باهاش حرف میزنم یونگ پو هم میگه نمیخوادبه خاطر من بهش التماس کنی صبر کنید یه روزی همه تون از اینکه اینطور منو انداختین کنار تاسف میخورید

 

چولانگ خبر اخراج یون تابال و اتحاد سونگ یانگ با تسو رو به یومی یول میده سو ریونگ هم میگه اوضاع خرابه باید سریع از اینجا جیم بزنیم تا بلایی سرمون نیومده

گوموا که حالش بهتر شده رفته هوا خوری یوهوا که نگرانش شده سریع میره پیش و میگه چرا اومدی بیرون گوموا میگه اومدم هوا خوری و از یوهوا بابت اتفاقات افتاده معذرت میخواد و میگه من دارم تاوان اشتباهم رو میدم (ازدواج با وون هو)

تسو برای دادن گزارش کارهاش میره پیش گوموا و شروع میکنه که گوموا میگه اینها رو ول کن تو خودت همه کاره ای فقط ازت میخوام این یوهوا منو اینقدر اذیتش نکنی گناه داره توهین به اون یعنی توهین به ناموسم

سواره نظام هان به هان بک میرسن که ماری و بقیه توی راه میبیندشون و میفهمن توی شهر خبریه و جومونگ باید اینجا باشه

سول تاک هم سریع زره پوشها رو میبره غار و حومونگو نشون میده فرمانده زره پوشها هم همون کسیه که پدر یوهوا رو کشته میگه خودشه و میبرنش .سویا هم میفهمه و حسابی دلش برای جومونگ نگران میشه

مثل هئ موسو جومونگو میندازن توی یه قفس و میبرن به هیون تو که همقطاریها میبیندش و خبرو به بقیه میدن .مو پالمو هم که این همه راه شمشیر رو برای جومونگ اورده میگه بالاخره صاحب شمشمیر پیدا شد

خلاصه بیرون از شهر سر راه زره پوشها کمین میگیرن و بهشون حمله میکنن

موپالمو هم جومونگ رو آزاد میکنه و شمشیر بهش میده و میگه اینو ساختم فقط به خاطر تو

جومونگ هم که می طلبه انرژی ذخیره شده توی این چند روز رو خالی کنه با دیدن شمشیر جو گیر میشه میپره بیرون و چند نفرو میکشه که دو تا از زره پوشها میرن سراغش جومونگ هم طی یه عملیات اتروباتیک اونا رو میکشه



برچسب ها : , ,

قسمت سی و ششم جومونگ

قسمت سی و ششم جومونگ : نبرد قدرت

 

با بهوش اومدن گوموا تسو در حال فکر کردن و برنامه ریزی در مورد چگونگی توجیح کارهایی که کرده است ملکه بهش میگه دیگه کار از کار گذشته و راه برکشت نیست بابات موضوع سولان رو بفهمه گردنتو میزنه باید تا آخرش بریم

یوهوا هم بالا سر گومواه که دکتر میگه باید چند روزی بخوره و بخواب گوموا هم درمورد جنگ میپرسه و همون اول میگه جومونگو بگو بیاد ببینمش

 

یوهوا هم تا میاد جغولی کردنو شروع کنه ملکه و پسرها وارد میشند و مثلاً احوال گوموا میپرسن و ابراز احساسات میکنن که یونگ پو خوشحالیش از ته دل و واقعیه ولی گوموا میگه پس این جوموگو که گفتم بیاد کجاست که تسو کل جریان به غیر از ازدواجشو میگه و گوموا نزدیک دوباره بی هوش شه

وزیر بو و بقیه هم زود میاند قصر برای دیدن گوموا که تسو میگه خودش حالش خرابه شما هم ، باهام میریزید سرش میکشیدش توی این وضعیت

سونگ جو خبر رو به ماری و بقیه میرسونه و اویی هم به سوسونو

یون تابال دوباره جلسه هم اندیشی رو تشکیل میده که اوته میگه باید تا اوضاع قصر قمر در عقرب نشده سریع بریم گیرو که یون تابال میگه خوب دست زنتو بگیر برو گیرو سوسونو میگه رفتن یا نرفتمون فایده نداره تازه اگه بریم اونجا تسو سربازهاش میفرسته تا وانجا رو سرمون خراب کنه .اوته میگه من فقط نگران تو بودم

 

یومی یول احتمال زنده بودن جومونگ رو به موپالمو میده که اونهم میگه صد در صد زنده است من دیشب خوابشو دیدم جاشو بهم بگشین تا هر طور شده نجاتش بدم

و جریانو به رییس تاک میگه و باهم میرن سراغ جومونگ

سرنوشت پسر همانند پدر  :

اون طرف داستان جومونگ در یه غار زندانی شده و یه دختره به نام سویا و فامیلی یه میاد دیدنش که نگهبانها میگیرن میبرنش

 

جومونگ یادش میاد (معلوم نیست وقتی بی هوش بود کی داستان رو دیده که یادش میاد ؟؟) که وقتی تیر خورده بود افتاده توی رودخونه (محل خوردن تیر رو داشته باشین که همون جاییه که هئ موسو تیر خورده و دوتا تیر هم خورده !!)

که ارباب یه چون بابای یه سویا رییس قبیله هان بک توی راه میبیندش و میگه بیارنش بیرون از آب

زیر دستش میگه این بابا مردنیه الکی بار سنگینی بلند نکن همراه خودت که ارباب چون میگه زرهشو نگاه معلوم آدم حسابیه بعداً به دردمون میخوره

جومونگ رو به خونه شون میبردن و ارباب چون از معاونش سول تاک جریان امور رو میپرسه و به سویا هم میگه گفته بودی میخوای ازدواج کنی برات شوهر اوردم . که ته دل سول تاک خالی میشه

سول تاک

حکیم جومونگ رو معاینه میکنه و میگه زنده است ولی به هوش اومدنش با خداست

سول تاک در نبود ارباب چون به هیون تو اسب فروخته و ارباب چون توی جلسه بازجویی شمشیر رو میزاره پس گردنش و میگه چرا با دشمنانمون معامله کردی مگه هانیها پدر مادرت رو نکشتن . سول تاک هم میگه وقتی جنگ شد ازمون اسب خواستن من هم دادم باید گذشته رو ول کرده قبایل کوچکی مثل ما اینطور به جایی میرسن که ارباب چون هم اخراجش میکنه سویا هم همه چیو میبینه

 سویا هم مرتب از جومونگ مراقبت میکنه که سول تاک میخواد ببیندش

سول تاک که سویا رو دوست داره بهش میگه ایندفعه میخوام از دست بابات از اینجا برم تو هم باید باهم بیایی چون فقط تو رو دارم و سویا رو بغل میکنه که اونهم یکی میاره تو گوش سول تاک و میگه من زن تو نمیشم

سویا شب و روز با جون و دل از جومونگ مراقبت میکنه تا اینکه جومونگ بیدار میشه و سویا چقدر خوشحال میشه

یه سویا

ارباب چون جریان نجات جومونگ رو بهش میگه اونهم میگه من شازده بویو ام اینطور شدم و اونطور

سویا که تونسته جومونگ رو نجات بده داره براش دارو درست میکنه که خدمتکارش میگه طرف خوشکله و هم شازده است دیگه از خدا چی میخوای برو زنشو شو جومونگ میاد اونجا و از سویا در مورد جنگ میپرسه که اونم میگه فقط میدونم جنگ تمام شد اما به نغع کیشو نمیدونم

زیر دست ارباب چون خبر میاره که سول تاک و نفراتش شورش کردن و میخوان باباتو بکشن باید فرار کنیم

اون طرف هم سول تاک هم سریع نفر جمع کرده برای خودش و لباس سازمانی تنشون کرده . بعد از کشتن ارباب چون میره سراغ سویا

جومونگ و سویا در حال جیم زدنند که سول تاک و افرادش محاصرشون میکنن و زیر دسته رو میکشه جومونگ هم دست به کار میشه و یه مرد اونجا نیست که حریفش شه

تا اینکه سول تاک شمشیرو میزاره زیر گردن سویا و جومونگ سپر میندازه

خلاصه فلاش بک داستان راستان به اینجا میرسه که جومونگ توی زندانه

در قصر هم مأوریونگ دوباره پشت دستگاه چی پی ار اس میشنه و به اثراتی از زنده یودن جومونگ پی میبره و به بقیه میگه صداشو در نیارید تا مطمئن شیم

کمیسیون ور شکستگان دوباره جلسه گرفتن و در مونده شدن یونگ پو به ماماش میگه شما چرا ماتم گرفتین دیگه جومونگ مرده و خان داداش ولیعهد شده چتونه ملکه میگه من فکر شماهام این اگه خوب شه دوباره میزن تو سرتون . تسو هم میگه این بابایی که ما داریم دو دستی تختشو چسبیده .دو روز دیگه یه جومونگ دیگه میسازه تا جلوی من و سالچادو رو بگیره

 

تسو که حسابی گیر کرده از وزیر بو کمک میخواد اونهم میگه بابات تا بلند شه چند روزی طول میکشه ازش بخواه که تو قدرتو رو توی دست داشته باشی اگه اوضاع مساعد نبود از سالچالدو کمک بگیر

یوهوا هم که گوموا رو تنها گیر اورده از فرصت استفاده میکنه و همه چیو میزاره کف دست گوموا که این قتل کردن خونریزی راه انداختن و مملکت رو بهم ریختن و صدای همه در اومده

تسو به نارو میگه پشه از در اتاق بابام رفت داخل میایی به من میگی و مراقب یوهوا باشی و ببین کی ها رو میبینه

گوموا هم به سونگ جو میگه برو یواشکی به ژنرال هوک چی بگو بیاید اینجا کارش دارم  ژنرال هوک چی هم میره دیدن گوموا که ناور متوجه میشه

گوموا به ژنرال هوک چی میگه من به وفاداری تو شک ندارم برو بدون اینکه تسو بفهمه هر چی میتونی نیرو جمع کن و شب وقتی بهتون گفتم به قصر حمله کنید

نارو جریان ملاقات رو به تسو میرسونه که تسو میگه اون میخواد ارتش رو خبر کنه تا منو بکشه حیف که کنترل ارتش دست ژنرال هوک چی بود و اگرنه شر اونهم کم میکردم و به نارو میگه به همه افراد گارد اعلام آماده باش بده

جلسه سران ساچالدو تشکیل میشه و اونها هم که داغ عزیرانشو از جنگ به دلشون مونده یه دفعه یاد انتقام میوفتن و تصمیم میگیرن تا تمام قوا به قصر حمله کنن

 ژنرال هوک به اویی و بقیه میسپاره که نفرات بدرد بخورو جمع کنن که گزارش کارشون به نارو میرسه

نفرات مورد نظر جمع میشند و ژنرال هوک چی بهشون نامه گوموا رو نشون میده .ولی یکی از سربازهای گارد حرکاتشون رو میبینه .توی قصر هم ماری و بقیه هم دارن برای شب نقشه میکشن که خبر ندارن نارو همه چیو میدونه

ماگا هم با ارتشش به سمت قصر راه میوفته

نارو خبر حرکاتهای مشکوک رو به تسو میده که اونهم میگه فعلاً کاری نکنید وزیر بو که حسابی ترسیده میگه پس سربازهای ساچالدو کی میخوان برسن

توی این شرایط آخر زمانی که تسو از ترس داره میمیره و شانش زنده موندش به اندازه نمودنشه سولان میاید پیشش که تسو بهش میگه اگه من شاه نشم چه میکنی اونم میگه غلط کرده هر بخواد جلوتو بگیره خودم میکشمش اگه مشکلی هست به بابام اس ام اس بزنم

سونگ جو با ماری و بقیه هماهنگ میکنن و قرار میشه شب سونگ جو و افرادش توی قصر ، گارد سلطنتی رو خلع سلاح کنند و تسو رو بگیرن و اونها به ژنرال هوک چی خبر بدن تا با افرادش بریزن توی قصر و کنترل اوضاع رو در دست بگیرن

تسو هم از انتظار چند سالی از عمرش کم میشه که نارو بهش خبر میده سربازهای سالچادو توی راهند و اونم امیدوار میشه

سونگ جو با یه تعداد افراد میخوان عملیات رو شروع کنن که تسو و نارو جلوشون در میان و درگیری پیش میاد که همه افراد سونگ جو کشته میشند

تسو که میبینه سونگ جو دور براشته میره سراغش و زود خلع سلاحش میکنه و یه خط هم یادگاری میندازه روی کتفش تا دیگه یاد بگیره روش شمشیر نکشه . جالب اینجا که با این زخمق عمیق سونگ جو زنده میمونه

اون طرف هم ماگا با افرادش میریزن توی قصر و خلاصه انقلابی اونجا به پا میشه تاریخی و قصر رو تصرف میکنن

ماگا میره پیش تسو تا باهم بریزن سر گوموا .همین موقع یونگ پو که تازه متوجه ماجرا شدن میاد تا بفهمه چی شد که تسو بهش میگه تو بایست کنار و کسی هم تحویلش نمیگیره

 

 خبر موفقیت کودتا به ملکه میرسه و کم مونده بال در بیاره

ژنرال هوک و افرادش تازه میرسن قصر که دیگه دیره شده و سالچدویها بهش میگند بزنید گاراژ ببینیم بابا ما قصرو گرفتیم . نرین جسد گوموا میدیم دستون

همه مقامات برای دیدن گوموا آماده میشند که وزیر بو بعد از این همه برنامه ریزی و دسیسه میگه من روم نمیشه توی چشمهای گوموا نگاه کنم

ماگا و تسو ، سونگ جو رو که زخم شمشیر برداشته میبرن پیش گوموا و اونهم که میفهمه اوضاع خیطه هیچی نمیگه

 

تسو میگه شما میخواستین به خاطر تاج و تخت من و مادرمو بکشین گوموا میگه نه بفرما یکی هم بزن تو گوشمون خوبه من دو روز سرمو گذاشتم زمین تو سوار تاج تختمون شدی و گازشو گرفتی تازه کی گفته میخواستم شما رو بکشم که تو حال امیخوای منو بکشی

تسو هم میگه فکر کردین من مثل شماهم من فقط میخواستم این چند روز که نیستی اداره امور رو دست بگیرم بد کردم ؟ ماگا هم به گوموا میگه میدونی که دلم از دستون خونه و میخواستی تسو رو یکشی باید تسو رو به عنوان جانشین معرفی کنی و اگرنه همین جا چالت میکنم  .یوهوا هم صداش در میاد که میندازنش بیرون گوموا هم که دیگه راهی نداره میگه همه اش برای خودتون

اونطرف سول تاک میگه جومونگ رو بیاذن و بهش میگه شانس اوردی که فهمیدم اسمت جومونگه و شازده بویو هستی و اگر نه میخواستم بکشمت و به افرادش میگه بندازینش توی زندان و به هیون تو خبر بدین

 



برچسب ها : , ,