قسمت شصتم (60)جومونگ
قسمت شصتم : فرار از قصر
جومونگ و دار و دسته توی کوچه پس کوچه های بیرو در به در دنبال سوسونو میگردن و هر کی سر راهشون سبز میشه از دم تیغ میگذرونن تا اینکه چان سو رو پیدا میکنن که درگیر شده اوناهم میرن کمکش و مخفیگاه سوسونو رو پیدا میکنن
چان سو یه مقدار داور گیاهی که معلوم نیست اون وقت شب از کدوم عطاری گرفته میده به سایونگ جومونگ هم بقیه رو میفرسته مراقب مخفیگاه باشن تا سایونگ درمان اولیه رو شروع کنه
جومونگ هم با دیدن زخم سوسونو نگرانی حسابی میگردش . یوهوا هم همچین زخمی بر میداره و سریع میمیره ولی سوسونو توی این مدت زنده مونده البته احساس وجود جومونگ هم بی تاثیر نبوده
سونگ ینگ که حساب کفری شده کاری به کار اینکه مهماتش آتیش گرفته و سواره نظام نرسیده نداره و نصف شبی به زیر دست میشه بهانه جور نبود که جور شد همین الان آماده شین سمت گیرو راه بیوفتیم تا من تکلیفمو با اینها روشن کنم
سرانجام سوسونو بهوش موقت میاید و از جومونگ تشکر میکنه ولی حال بلند شدن نداره ماری هم برنامه ارتش سونگ ینگ رو میگه که میخوان برن گیرو جومونگ هم به سایونگ میگه تو سوسونو رو ببر گیرو من و بچه ها جلوی افراد سونگ ینگ رو میگیرم
خلاصه سوسونو رو میندازن پشت هیوبو و از بیرو میزن بیرون که جومونگ به سایونگ میگه شما برین گیرو و من هم با ارتشم جلوی حمله سونگ ینگ رو میگیریم و تا خودم بهتون نگفتم نرید لشکر کشی کنید و از این حرفها
جومونگ بر میگرده اردوگاه و پی رو موفقیت سوسونو در نابود کردن تجهیزات سونگ ینگ تصمیم بر این میشه که جنگ رو به درازا بکشونن و برای جلوگیری از حمله سونگ ینگ به گیرو جلوی ارتش کمکی هان رو بگیرن
چان سو و سایونگ سوسونو رو میارن گیرو و بی هوش شدشو میندازنش توی تخت تا حکیم باشی درمان نهایی رو شروع کنه .چی ریانگ که خیالاش از بابت پسرش راحت میشه ولی یون تابال همون اول چند سال از عمرش کم میشه
در همین راستا جلسه ای تشکیل میشه و چی ریانگ من باب نگرانی درونی میگه بدتر چوب تو لانه زنبور کردیم من برم اونجا التماس سونگ ینگ رو بکنم که اگه بیاید بابای یکی یکمون در میاره سایونگ میگه تو نگران اونش نباش که جومونگ قول داده جلوشو بگیره و گفته کار نکنید تا بگمتون .یون تابال هم میگه افراد رو آماده کنید تا اگه لازم شد بفرستیم کمک جومونگ اینها
گوموا هم که از درمان نامید شده مأوریونگ رو میفرسته پیش بی گوم سون تا ببینه حرف حساب خدایان چیه اونهم با یه کاسه آب مقدس بر میگرده و میگه بی گوم سون گفت اینو بزنیم به صورتتون تا جا پای خشم خدایان خوب شه
گوموا هم لباس مراسمشو میپوشه و میره معبد که مأوریونگ مراسمی ترتیب میده و توی اون فضای روحانی آب رو میزنه به صورت گوموا که دوباره طی یه رعد برق الکی الکی گوموا خوب میشه
گوموا که خوشحال شده میگه بی گوم سون دیگه چیزی نگفت مأوریونگ هم میگه سلام رسوند و گفت کمال دامولو رو داده به صاحبش که بره یه قوم جدید بسازه که گوموا هم که طرف از قبل میشناسه
نیروهای کمکی هان با پوشش سواره نظام سمت گیرو میرن که موپالمو میسرشون رو پر از بمبهای دوزا میکنه و وقتی به محل میرسن جومونگ و دارو دسته تیر آتیشی پرت میکنن و صحنه رو دودی میکنن و با کمک بقیه تجهیزات موپالمو حسابی هانیها رو غافلگیر میکنن
و در مرحله بعد با تیر حسابی بهشون حال میدن و تیرهاشون دیگه زره پوش و غیر هم نمیشناسه
وقتی روفت همه شون اومد میان فرار کنن که جومونگ تازه یادش اومده دست به کمان بشه از اون دست به کمانها
سونگ ینگ هم بی خبر از ماجرا زره میپوشه که کاربردش فقط برای خالی نبودن عرضیه است و حیفه همچین زره ای و منتظر تا نیروهای کمکی برسه که به گیرو حمله کنه همین موقع یکی از زیر دستهاش خبر تار و مار شدن نیروهای کمکی رو بهش میده که اونهم پنچر میشه و سریع راه میوفته بره هیون تو تا بگه جومونگ هم وارد کار شده
جومونگ هم بر میگرده گیرو که مردم حسابی ازش استقبال میکنن و میره مقر یون تابال بعد از اعلام اتحاد احوال سوسونو رو میپرسه و میره بالا سرش میبینه بی هوشه
سونگ ینگ به امید اینکه یانگ جو دوباره بهش نیروی کمکی بده میره پیشش و میگه سر جومونگو رو میارم برات یانگ جو هم بعد از تون به تون کردن یک به یک مردهاش میگه خاک بر سرمون کردی با این بی عرضگیت حالا دوباره نیرو میخوای برامون ببری بفرستی درک دیگه از این خبرها نیست یا میری خسارت نیروهامو میاری یا میام جولبون رو روی سر همه تون خراب میکنم
تسو هم با هزار امید و آرزو با اون ارتش زپرتیش مثلاً اومده بونگی رو فتح کنه که قبلاً با سواره نظام نتونست!! نارو بهش خبر میده که جومونگ و افرادش اردوگاه ول کردن به امون خدا و چند تا زن و بچه پیرمرد بیشتر نمودن تسو هم دستور میده اونها رو بکشن که به مرام بوبونو بر میخوره و اعتراش میکنه تسو هم میگه حرف اضافه نباشه که پیرمردهاشون قبلاً براشون کار کردن و بچه ها هم بزرگ شن بعداً دشمنون میشن
خلاصه میریزن تو اردوگاه و تسو هم در یه اقدام به خیال خودش بشدت حماسی هر چی زن و بچه است میگه بکشن و بوبونو فقط نگاه میکنه
گوموا یاد حرفهای بی گوم سون در مورد چوسان میوفته برای اینکه بفهمه بویو جزء قلمرو چوسان بوده یا نه سونگ جو رو میفرسته کتابخونه تا صندوقچه دست نویسها رو براش بیاره
خبر به یونگ پو میرسه و نمیدونه چه خاکی تو سرش کنه ماجین رو میفرسته سراغ استاد چان که از شانس بدشون از بویو رفته
که مجبور میشه بره سراغ مسئول کتابخونه و حسابی تهدیدش میکنه و میگه به بابام میگی کتابها گم شده و ازشون خبر نداری
کتابداره پیش گوموا میره که گوموا میگه من یادمه بچه بودم تاریخچه ها چوسان هم اونجا بود حالا چی شدن اونهم میگه من ده ساله اومدم اینجا و اصلاً خبرنداشتم همچین چیزهایی هست شک گوموا میره سمت جومونگ که طرف میگه فقط میدونم جومونگ تمام دست نویسهای تاریخیو زیر و رو کرده
تسو از ماموریت خظیرش بر میگرده قصر و به باباش فقط میگه جومونگ و دامولیها بونگی رو ترک کردن و معلوم نیست کجا نقل مکان کردن و از رشادتهایی که به خرج دادی چیزی نمیگه در همین اثنا وزیر بو میاد داخل و میگه من میدونم کجا رفتن برادشتن رفتن گیرو و با کمک اونها میخوان کشور جدید بزنن
گوموا هم سریع جلسه رو تشکیل میده و وزیر بو میگه این دامولیها قدرت داشتن فقط پول و زمین نداشتن که اگه اینها هم گیروشون بیاد دیگه کسی حریفشون نمیشه این بیخ گوش ما بودنشون به ضررمونه تسو میگه باید بریم کمک سونگ ینگ یه ارتش به من بدین تا برم که وزیر مالیات بول چان و خارجه جین یونگ میگن نه پولشو داریم و نه غذا که خرج سرباز کنیم از کجا نیرو بیاریم گوموا هم میگه فعلاً آمارشون رو بگیرین ببینیم چی به چیه
خبر این اتحاد به یوهوا میرسه که حتی اون هم میفهمه که جومونگ برای چی رفته گیرو سویا هم که دلش برای جومونگ تنگ شده میگه پس بهتره ما فرار کنیم بریم که یوهوا میگه وقتش رسید خودم میگم هنوز نرسیده
ندیمه سویا بهش میگه نگران این نیستی که جومونگ پیش سوسونوه اخه سه ساله که تو رو ندیده و تازگیها سوسونو شوهرش مرده و آزاد شده ممکنه اونجا با هم باشن چشم و گوششون باز شه سویا هم خودشو آروم نشون میده میگه درسته که این همه مدت گذشته ولی انگار همین دیروز بود که صورتشو موقع خداحافظی دیدم اون هم منو فراموش نکرده
جومونگ که تصمیم گرفته کار سونگ ینگ رو یه سره کنه نقشه حمله به بیرو رو میکشه که سوریونگ بهش میگه بیرو هم جایی که سفارش به فتح اونجا هم شده پس بهتره بدون درگیری اونجا رو بگیری
همین موقع یکی از بازماندگان فاجعه بونگی میاد اونجا و میگه تسو به اردوگاه حمله کرد و صغیر و کبیر رو از دم تیغ گذر داد که جمعیت حاضر به شدت احساسی میشن و متفق القول میخوان برن بویو و حق تسو رو بزارن کف دستش که جومونگ میگه به جای اینکه جو گیر شین و برین خودتون رو به کشتن بدین تلاش کنید تا زودتر قوم جدید رو بزنیم تا انتقام مرحوم شدگان رو بگیریم
سوسونو هم بهوش میاد که یون تابال همه چیو بهش میگه و اونهم از جومونگ بابت خدمات شایانش تشکر میکنه که جومونگ میگه قابل شما رو نداره زودتر خوب شو که فعلاً خیلی کارها با هم داریم
استاد چن هم یه صندوق پر از دست نوشته های تاریخ چوسان برای جومونگ میاره که اونهم حسابی خوشحال میشه و تشکر میکنه در ادامه استاد چان به جومونگ میگه نامه تو به مامانت رسوندم و حالا اونو و سویا هم خوب بود ولی حسابی ازشون مراقبت میشد
سونگ ینگ که حسابی کفگیرش ته دیگ خورده میزنه به سیم آخر و از رییس بقیه قبیله ها میخواد هر چی تجهیزات دارن براش بفرستن که اونها هم دادشون در میاد و میگن ما خودمون چیزی برای خوردن نداریم اون موقع هم به زور هر چی داشتیم جمع کردیم دادیم سونگ ینگ هم میگه همه کمبودها با حمله جبران میشه یا برام جور میکنید یا خودم به زور سر راه گیرو میایم ازتون میسونم
ملکه هم وزیر بول چون که از خوشحالی داره با دمش گردو میشکنه و دخترش رو دعوت میکنه تا تسو دخترشو ببینه و پسند کنه تسو هم میاد که ملکه بهش میگه بیا این چله مهتاب رو برات انتخاب کردم بگیریش بچه دار شی نگران هیچی هم نمیخواد باشی که همه کارها رو ردیف کردم تسو هم قبول میکنه و میگه الان که اوضاع نابسامانه وقتی بویو بحران رو رد کردم میگیرمش
تسو هم میاد بیرون غرق در فکر میشه و در همین احوالات سیر میکنه سولان که از ماجرا خبر داره میاد از غرق شدن نجاتش میده و در یه جمله بشدت فداکارانه میگه اگه به خاطر من تردید داری لازم نیست نگران باشی تسو هم بچه ننه میگه من که خودم راضی نیستم ولی این مامانم اینها فشار تنگمون گذاشته میگه باید تجدید فراش کنی چون سلطنت وارث میخواد
هائوچن که تنها مونس و هم صحبت سولان تو قصره بهش میگه این حرفها رو از ته دل زدی بهش اونهم میگه نمیبنی خدا زده تو سرم بچه دار نمیشم میخواستی چی بگم که خودم سبک نشم بزار ملکه که شدم چنان بلایی سر اینها بیارم که رب و روبشون رو یاد کنن
گوموا هم فکرهاشو میکنه و به این نتیجه میرسه که کشور زدن جومونگ یعنی نابودی بویو و بعد از یه سخنرای پر فراز میگه هر طور شده باید جلوی دامولیها رو بگیریم وزیر مالیات میگه تجهیزات نداریم از کجا اخه گوموا میگه فکر اونجاش هم کردم نیروهامون رو میفرستیم کمک سونگ ینگ در عوض ازش مواد غذایی و آذوغه میگیریم تسو هم سریع میپره وسط و میگه فرماندهی نفرات رو بدین به من که گوموا قبول میکنه
سوسونو هم حالش رو به بهبودی میره و از رختخواب میزنه بیرون و میره پیش جومونگ که از این به بعد دفتر فرماندهی شو اروده اونحا و بهش میگه این چهار تا تخته چوبی چیه دور خودت جمع کردی جومونگ هم نقشه چوسان رو جلوش پهن میکنه و میگه تو فکر کردی اجداد من کم الکی بود قلمرو رو نگاه کن ببین چی برا خودشون بودن من میخوام با کمک تو این زمینها رو پس بگیرم سوسونو هم که اول برنامه اش کشور زدن با چند تا دهات بود با دیدن وسعت چوسان کف بر میشه و نمیدونه چی جواب جومونگو بده
وقت فرار یوهوا و سویا میرسه و سویا برای شروع کار یه کم غذا و نوشیدنی برای نگهبان میاره که اوناهم بعد از خوردن همونجا سر پست ولو میشن رو زمین .یوهوا هم یه نامه برای گوموا مینویسه و راه میوفته و بعد از پوشیدن لباسهای معمولی با سویا از قصر میزنن بیرون که این موقع یهو موهاشون آب میره
سونگ جو هم برای سرکشی میاد قصر یوهوا که میفهمه نگهبانها رو چیز خور کردن و وقتی میره داخل اتاق یوهوا میبینه جا تره و بچه نیست فقط یه نامه از یوهوا مونده
گوموا هم نامه یوهوا رو میخونه که توش نوشته شرمنده سر اون قولم که قرار بود تا آخر عم کنارت بمونم نمودم چون وقتی دیدم سویا و یوری رو گروگان گرفتی مجبور شدم خودم فراریشون بدم منو حلال کن .گوموا هم حسابی کفری میشه و به سونگ جو میگه ورمیداری هر چی سرباز داریم و نداریم رو میبری پیداشون میکنی
سونگ جو هم که احتمال رفتار خشن رو میده و چون خودش دست و دل این رفتارها رو با خانواده جومونگ رو نداره نارو رو هم با خودش همراه میکنه و هر چی سرباز گارد دارن برمیدارن و دنبال فراریها راه میوفتن
متفررین هم با امید موفقیت تو دل جنگل راه رو ادامه میدن
برچسب ها : جومونگ, قسمت شصتم (60)جومونگ, قسمت 60,