قسمت چهل و یکم جومونگ
قسمت چهل و یکم : نجات تسو به خاطر گیرو
جومونگ به حرفهای تسو فکر میکنه که درخواستشو قبول کنه یا نه و اگه قبول نکنه معلوم نیست چی سر گوموا و مامانش میاد
رفقای جومونگ هم توی کارگاه جلسه گرفتن و در این مورد فلسفه بافی میکنن و موپالمو حسابی شوکه شده و زیر بار نمیره
سویا هم از اینکه جومونگ داره میره چین ناراحته و میگه من هم از اینجا میرم جومونگ میگه درخواست خان دادشه که امروز دستور شد اگه نرم شاه و مامانم توی درسر میوفتن تو اینجا بمون تا دینم رو بهت بدم (زوری)
جلسه وزیران تشکیل میشه و وزیر بالگوئه میگه تسو میخواد یکیو بفرسته حرفیه که کسی جرات مخالفت نمیکنه فقط ژنرال هوک چیه که کفری میشه و بلند میکنه میره بیرون وزیر بو میگه حال کی قراره بره وزیر بالگوئه معلومه دیگه پرنس زاپاس
وزیر بو میره پیش تسو و میگه حالا که جومونگ بدردمون میخوره چرا میخوای بفرستیش بره یونگ پو رو بفرست که هم شرش کم شه هم بره اونجا یه چیزی یاد بگیره تسو میگه ملکه شلوارمو از پام در میاره وزیر بو میگه خجالت بکشه مثلاً قرار شاه بشی هنوز مثل بچه ننه از مامانت میترسی
ملکه همه که تنها هم صحبتی حرفهای خاله زنکیش مأوریونگ و دارو دسته اشه رفته قصر پیشگویی که اونهام مثل همیشه براش خالی بندی میکن که یونگ سان هم خود شیرینی میکنه و میگه بهتره تسو رسماً تاجگذاری کنه ملکه که هم روی این مسئله خیلی حساسه میگه نکنه گوموا قراره کاری کنه نکنه توی مکاشفاتون چیزی دیدن و نمیخواین بگین که مأوریونگ هم میگه نه بابا همینطوری یه چیزی گفت .همین موقع چونگو میاید به ملکه میگه قرار یونگ پو بره هان که اونم بلند میکنه بره گوش تسو رو بکشه
یونگ پو که جریانو فهمیده میره پیش تسو و میگه چرا منو میخوای بفرستی تسو هم میگه خنگه بده میخوام بفرستمت اونجا بری برای خودت حال کنی و چیز یاد بگیری میخوای این فرصتو بدم به جومونگ یونگ پو هم میگه باشه منم عرعر اول که زندانمون کردی حالا میخوای تبعیدم کنی اگه خیلی چیز خوبه خودت برو من نمیرم تسو هم کفری میشه و با یونگ پو دست به یغه میشه که ملکه میاد اونجاو میگه چی شده دوباره مثل سگ و گربه بهم پریدین فکر میکنید هنوز بچه اید یونگ پو هم میگه این پسرت میخواد منو بفرسته چین ملکه هم به تسو میگه اگه بچه امو بفرستی شیرمو حلالت نمیکنم
یونگ پو هم که میدونه همه اینو زیر سر وزیر بوه میره اونجا و شمشیرو میزاره پس گردنشو میگه توه ناکس برای چی گفتی منو بفرسته هان وزیر بو هم که در این مواقع اصلاٌ از مرگ نمیترسه با خونسردی میگه من برای خودت گفتم بده بری اونجا یک چیز یاد بگیری یونگ پو میگه من از تسو چیزهای لازمو یاد گرفتم لازم نکرده تو نگران من باشی و بعد شمشیرو میگیره سمت وزیر خارجه و مالیات میگه اگه ببینم دوباره پشت سر من حرف زدین من میدونم و شما
گوموا هم این روزها بخور بخواب کارشه و الله هم نگهدارش که متوجه ناراحتی یوهوا میشه و میفهمه که قراره تسو با هانیها صلح کنه و سریع میگه تسو رو بگن بیاد پیشش
ملکه هم به تسو میگه جومونگو راضی کردی یا نه تسو میگه هنوز چیزی نگفته ملگه میگه قبول میکنه و اگرنه من میدونم و یوهوا .چونگو هم میاد میگه شاه میخواد تسو رو ببینه ملکه میگه نبینم تو روی بابات بخندیا ، اصلاً حرفشو گوش نکن
تسو هم میاید اونجا و گوموا بهش میگه تو خجالت نمیکشی میخوای گروگان بدی به هانیها من تمام عمرم جون کندم هیچوقت بهشون باج ندادن تو میخوای بهشون گروگان بدی پس اتوریته شاهیت چی میشه بچه تسو هم از در توجیه میره جلو و میگه به خاطر گند کارهای شما من مجبور شدم برای اینکه جلوی جنگو بگیرم نا خواسته ازدواج کنم الان هم مجبورم این کارو بکنم تقصیر من چیه گوموا میگه تو بچه ای نمیفهمی اینطور اونها سوارت میشن جنگ بهونه است اگه گفتن جونتو بده میدی اگه گفتن کشورو بدی بهشون میدی و خلاصه هر چی زور میزنه تسو قانع نمیشه و میره گوموا هم فشار بالا و پایین میره
جومونگ هم دوباره تکرات مکررات میره همون رودخونه همیشگی و ...
دوچی هم یواشکی میاد قصر دیدن یونگ پو و با هم نقشه کشتن تسو رو هماهنگ میکنن که اویی موضوع رو میفهمه و به ماری میگه ماری هم میگه وقتی مطمئن شدیم جریان چیه به جومونگ میگیم
شب سه تایی یونگ پو رو تعقیب میکنن و میفهمن که نفرات هم جمع کردن و دارن آموزش میدن
سولان هم از مارمولک بازیهای که کرده برای تسو میگه که حالا کردی دارم شر جومونگو کم میکنم اخه من به بابام گفتم موضوع گروگان گرفتنو به چانگ ان بگه اینطور جومونگ رو میفرستی اونجا بعداً هم شرشو میگم کم کنن غصه چیو میخوری .بهتر این دختره سویا رو بدی به جومونگ ببینیم سوسونو چه کار میکنه یه کم بخندیم
گوموا هم به جومونگ میگه نمیخواد بری چین همین امشب از بویو بزن بیرون وقتی دوباره قدرت دستم اومد برگرد جومونگ میگه من اگه نرم جون شما و مامانم به خطر میوفته میرم اونجا چیزهایی ازشون میفهمم و امارشون رو میگیرم و وقتی دوباره اومدین سر کار جیم میزنم میایم اینجا .یوهوا هم هر چی سر جومونگ داد میزنه فایده نداره
جومونگ میره پیش تسو و جواب قطعیشو میده تسو هم میگه خدا خیرت بده اگه رفتی اونجا مشکلی پیش اومده فقط کافیه یه اس ام اس بهم بدی و خلاصه قول میده از گوموا و یوهوا حسابی مراقبت کنه جومونگ میگه این دختر سویا هم میخوام مواظبش باشی تسو از در نصیحت در میاید و میگه اصلاً سر همین موضوع میخواستم باهات حرف بزنم بیا این سویا بگیر با خودت ببر هم خودت اونجا تنها نباشی هم این بدبخت تا کی میخوای تو فکر سوسونو باشی ببین من فراموشش کردم به زندگی خودم چسبیدم!
ماری و بقیه خبر نیرو جمع کردن یونگ پو و کارهاشو به جومونگ میرسون اونهم هم یاد حرفهای یونگ پو میوفته که گفته بود چرا حالا که بابا خوب شده تسو کنار نمیره و تو هم کمکش میکنی و سریع بلند میکنه میره دیدن یونگ پو
یونگ پو بهش میگه اینقدر وفادرای به تسو که میخوای بری چین تو لیاقت همونه ولی هنوز دیر نشده جومونگ هم یه دستی میزنه و میگه من که قدرت ندارم یونگ پو میگه من که دارم ولی سریع میزنه اون در و میره .جومونگ هم موضوع رو میفهمه
یانک جو هم تمام رییس گروههای تجاری یون تابالو اخراج میکنه و مدیرشون رو میندازه توی زندان و همه دارو ندارشون رو توقف میکنه تا دیگه جاسوسی نکنند
سایونگ هم سریع موضوع رو به سوسونو میرسونه و میگه صد رد صد کار سونگ ینگ ناکسه (خونه یون تابال در نوع خودش یه قصره)
اونهم سریع جلسه رو راه میندازه میگه این سونگ ینگ زیادی خوش بهش میگذره ارتشو احضار کنید بریم جنگ و بکشیمش رییس تاک میگه بابات به اون چنانی از سمتش رفت کنار تا جنگ نشه اگه بریم جنگ با اون پشتونه ای که دارن همه مون نابود میشم سوسونو که خیلی به غرورش برخورده و احساسی شده میگه فقط جنگ سایونگ میگه ایده خوبیه ولی از کجا نفر و نیرو بیاریم باید بدون جنگ کار سونگ ینگو بسازیم اوته هم میگه نمیخواد ارتشو آماده کنید میرم میکشمش شما چه کار دارین
چی ریونگ عمه سوسونو به چان سو پسرش یه نامه میده و میگه سریع برو به سونگ ینگ خبر بده
سوسونو پیش یون تابال میره و میگه اخه این چه سمتی بود انداختی توی پاچه ام حالا چه کنم اونم میگه من ریش و قیچی رو دادم دست تو که خودم خلاص شم خودت یه راهی پیدا کن
یومی یول به سوسونو میگه الان وقتش نیست بری کشتن سونگ ینگ ولی سوسونو که غرور از چشمهاش میباره قبول نمیکنه و یومی یول میگه دردسر درست نکن الان رابطه داشتن با جومونگ خوب نیست ولی تقدیرتون به هم پیوند خورده اون به زودی بویو رو ترک میکنه و شما باید با هم باشین تا به اهداف بزرگی برسین تا اون موقع باید صبر کنی و همچین بلند پروازیهایی نکنی
جومونگ هم به رفقا میگه یونگ پو میخواد تسو رو بکشه ولی نه اینجا احتمالاً وقتی یه سفر رفت بیرون این کارو میکنه اونها هم خوشحال میشند و میگند خوبه اینطور سرش تسو کم میشه ما هم فقط نگاه میکنیم جومونگ هم میگه اگه یونگ پو عرضه و وجود این کارو داشت که خدا نمی آفریدش فعلاً مراقبش باشین ببینیم چی میشه
جلسه رسمی هفتگی تسو با مقامات تشکیل میشه و وزیر بالگوئه به تسو میگه که سونگ ینگ درخواست کرده که بهشون سر بزنی و دعوتت کرده وزیر بو هم بحثو پیش میگیره که سونگ ینگ رییس جولبون شده و باید کمکش کنی و اگرنه یون تابال و دار داسته اش تو کارش اخلال میکنن تسو هم میگه اتفاقاً فکر خوبیه کمکشون می کنیم و در عوض ازشون مالیات میگیریم مقدمات سفر رو فراهم کنید
یونگ پو هم که ترس از عواقب کار وجودشو گرفته برای اولین بار فکرش کارمیکنه و به دوچی میگه به افراد لباس سربازهای گیرو بده ، تنشون کنن و ببرشون نزدیک جولبون که اونجا به تسو حمله کنیم که اگه شکست خوردیم بگیم کار اونها بوده
جومونگ و دار و دسته در مورد یونگ پو و کارش حرف میزن که ماری میگه تسو قراره یه سفر بره حالا معلوم نیست ساچولدو میخواد بره یا جولبون هیوبو میگه بزارید یونگ پو کارشو بکنه تسو رو بکشه حالشو ببریم جومونگ دوباره میگه حواستون کاملاً به یونگ پو باشه
اونطرف دوچی هم لباس ارتش گیرو رو تن افرادش میکنه
که از شانش بدشون اویی هم همه چیو میبینه و به جومونگ میگه جومونگ که حسابی نگران سوسونو و گیرو شده میگه سریع بچه ها رو خبر کن
تسو هم میرسه جولبون و میره بیریو که سونگ ینگ و بقیه میان استقبالش ولی تسو بیشتر حواسش پیش سوسونوه و خنده معنی داری میکنه
جلسه تشکیل میشه و تسو میره روی منبر که از این به بعد خودم هواتون رو دارم و ازا ینها حرفها ولی باید بهم مالیات بدین سونگ ینگ هم میگه رو تخم دو تا چشمام ولی سوسونو با نگاهش معلومه که راضی نیست .تسو بهش میگه توی گیرو مشکلی دارین سوسونو هم میگه نه مشکلمونو خودم حل میکنم تسو هم میگه شماها باید باهم متحد باشین از همین حالا بینتون اختلاف افتاده .نکن این کارها رو
تسو برای اینکه حسابی حال سوسونو رو بگیره و دستاوردهای سفرش کامل شه یه گوشه سوسونو رو میبره و میگه میخوام خبرهای میلیون دلاری برات از جومونگ بگم سوسونو میگه لازم نکرده و میره
ولی تسو بهش میگه دارم جومونگو میفرستم به عنوان گروگان بره چین .تازه خبر نداری که میخوام زنش بدم و دستشو بزارم تو دست سویا که نجاتش داده .حالا بکش تا بفهمی اون وقت که بهم گفتی نه من چه کشیدم
تسو برمیگرده به بویو که افراد دوچی بهشون حمله میکنن و تسو هم تا میتونه میکشه ولی افرادش کشته میشن و محاصر میشه
که توی اون اوضاع نفس گیر سر بزنگاه مرد میلیون دلاری میرسه و با هنر تیراندازی خدادایش به داد تسو میرسه .قیافه تسو هم از کار جومونگ هم جالب میشه (انداخت تیر دوبل)
نارو میگه که اینها سربازهای گیرو هستن تسو میگه من بابای این سوسونو و قبیله اشو در میارم جومونگ هم میگه این لباسها تله است اونها اگه میخواستن تو رو بکشن که یه لباس دیگه میپوشیدن که لو نرن تسو هم ناور میفرسته دنبال تحقیقات
یونگ پو و دوچی که روحشون بین زمین و آسمون تاب میخوره و یه پاشون لب گوره و یه پاشو لب موفقیت که هان دانگ میرسه اونجا میگه داشتیم موفق می شدیم که جومونگ تسو رو نجات داد دوچی میگه بابامون در اومد رفت پی کارش بیاین تا نکشتنمون خودمون بریم چند روز یه جا بمیریم تا آبها از آسیاب بیوفته یونگ پو میگه شما سوتی ندین چیزی نیمشه هیچکس از موضوع خبر نداره و خودش زود میره قصر تا کسی یهش شک نکنه
خبر به قصر هم میرسه و ملکه و دادشش میرن استقبال تسو که یونگ پو میگه چی شده و وقتی میفهمه اول دست و پاشو گم میکنه اما سریع به خودش میاید و میگه کار کدوم پدر سوخته ای بوده و خودش هم باهاشون میره
جومونگ هم حسابی به خاطر سوسونو سنگ تمام میزاره و همه چیو میزاره کف دست تسو نارو هم میره خونه دوچی قشون کشی و دستگیرش میکنه
تسو هم وارد قصر میشه و ملکه اینقدر خوشحال میشه که اینطور میره استقبالش
تسو هم میگه تو راه بهم حمله شد ولی جومونگ نجات دادم ملکه هم فقط به جومونگ میگه کارت خوب
یونگ پو هم برای خالی نبودن عریضه میگه دادش تو که چیزیت نشده که همین موقع نارو هم دوچی و هان دانگ رو میاره اونجا و تسو هم میره سراغ یونگ پو چنان چشم غره میره بهش که یونگ پو نزدیکه سکته رو بزنه .تسو شمشیرو میزاره پس گردن یونگ پو و به مامانش میگه تحویل بگیر بچه ات میخواست منو بکشه
یونگ پو هم همه چیو از چشم جومونگ میبینه که چطور نقششو فهمیده .جومونگ هم فقط موضوع هابیل و قابیلو نظاره میکنه
برچسب ها : قسمت چهل و یکم جومونگ, قسمت 41 جومونگ,