قسمت سی و سوم جومونگ
قسمت سی و سوم : آرزوهای بزرگی که بر باد رفتن
نیروهای بویو به اوردوگاه هان حمله میکنند و یه جنگ بزن بهادر راه میوفته و افراد متشخص بویو هم هر کدومشون سرباز درو میکنن
گوموا هم که بدجور یاد دوران جوانیشی افتاده از قاقله عقب نموده و داره داغ دلشو خالی میکنه ژنرال هوک چی بهش میگه تا همین جا که اومدین هم خطرناکه برید عقب ما هستیم که گوموا میگه برو کنار ببنیم تازه گرم شدم و میره سمت چادر فرماندهی
دونگ سو هم میاد به یانگ جو میگه که اوضاع خرابه و باید فلنگو بست یانگ جو هم سریع میپره روی اسب که گوموا میبیندش و تازه آتش کینه از هانیها توی دلش شعله ور میشه
و میره دنبال یانگ جو که هر چی سرباز سر راهش میاد به دیار باقی میفرسته و کسی جلودارش نمیشه
جون دونگ هم اول خوب کار میکنه ولی تا یکی از زره پوشها میره سراغش بدجور ترس برش میداره و زخمی میشه
جومونگ هم تا صحنه رو میبینه در یه اقدام نمایشی روفت زره پوشه رو میاره . جون دونگ بهش میگه ما که رخت بربستیم تو انتقام بابا مامانمو ازشون بگیره و همین جمله شری برای بویو و بقیه میشه.جومونگ هم بلند میشه و یه ضرب تا میتونه سرباز میکشه
سوسونو و افرادش دورادور صحنه نبرد رو نگاه میکنند .سایونگ میگه حال کردین ایده من چقدر کمکشون کرد سوسونو میگه اگه جنگ به صبح بکشه نیروهای کمکی هان میرسه و اوضاع براشون وخیم بشه هر چی خواستن زود بهشون برسونید
جومونگ و نفرات سر راه فرمانده جیم بون (به قول تی وی زن فان) رو خفت میکنن و جومونگ طرفو میکشه
گوموا هم که بدجور احساسی شده تنهایی میزنه به مقرر فرماندهی و هیچکی هم حریفش نمیشه تا اینکه با تیر کمان جلوشو میگیرن سونگ جو میاد کمکش که میگه تا سربازها نفهمیدن و بدبخت نشدیم بلندم کن بریم چادرم
دونگ سو خبر مردن فرمانده جیم بون رو به یانگ جو رو میرسونه و میگه اوضاع خیطه و شکست خوردیم یانگ جو هم میگه عقب نشینی کنید و خودش هم سرفحشو میکشونه به جومونگ و با خفت و خواری فرار میکنه
فردا صبح جومونگ و سربازها بی خبر از حال گوموا سرود پیروزی سر میدن فقط تسو و یونگ ساکتن که جومونگ میره بهشون تبریک میگه و میگه شما برین به بابا گزارش بدین تا من آمار سربازها رو بگیرم ببینم چی به چیه و از اونجا میره یونگ پو میگه دیدیش همینطور پیش بریم خودش هم نخواد بابا ولیعهدش میکنه که تسو میگه بی خود مگه من مردم تا زنده ام نمیزارم
جومونگ به ماری و بقیه میگه برین دنبال هانیها و ببینید وضعشون از چه قراره و کجا میرن میخوام افراد رو جمع کنم برم جون بون و ییم دون رو بگیرم اونها هم میرن
جومونگ جسد جون دونگ رو که میبنه داغ دلش تازه میشه و شدیداً احساسی و همین موقع مان هو هم میاید و میگه فرمانده لیم دون با تعداد کمی سرباز جیم زده بریم سراغش اون هم با همون دامولیها در یه افدام بشدت حماسی میرن تا انتقام بگیرن
نارو هم سریع موضوع رو میزاره کف دست تسو که اونهم میگه تند بپر برو پیش یانگ جو بهش بگو .نترس ما پیروز شدیم یانگ جو خودش بلده چه کارکنه که نارو هم قبول میکنه
رییس پیل خبر پیروزی بویو رو به سوسونو میده اونهم انقدر خوشحال میشه که انگار عرش الهی رو بهش دادن و به سایونگ میگه یه جایزه پیشم داری اون میگه تو چرا جومونگ باید بهم پاداش بده
گوموا هم زخم عمیقی برداشته و خبر نداره چی به چیه و میگه سریع زرمو بیارین تا کسی نفهمیده برم که بهم نیازه . تسو هم همین موقع میاد میاد و خبر پیروزی رو میده که گوموا میخواد بره پیش سربازها که میوفته و بی هوش میشه
نارو هم خبر بیرون زدن جومونگ از ارودگاه رو به یانگ جو میده اونهم به دونگ سو میگه سریع زره پوشها رو بفرستین سراغش
توی اردوگاه بویو سوسونو میره بالا سر زخمیها و خبرهای بد یکی یکی میرسه اول اوته میگه جومونگ ورداشته با دامولیها رفته تا فرمانده لیم دون رو بکشه که سایونگ میگه این پسر کله اش باد داره توی این وضعیت همچین خریت کرده و همین موقع رییس پیل میاد اونجا و میگه گوموا بیهوش شده
حال گوموا بدتر میشه و میره توی کما و طبیبش میگه باید سریع برشگردون قصر
یومی یول هم که انگار بهش الهام شده اتفاق بدی قراره بیوفته پریشون میشه که بی یورها بهش میگه پرنده سه پا ناپدید شده و نشونه بدیه یومی یول هم سریع به رییس تاک میگه یکیو بفرست بره برامون خبر بیاره چه اتفاقی برای جومونگ افتاده
جومونگ هم دنبال فرمانده لیم دون گذاشته و هنوز نرسیده
توی قصر ، مأوریونگ هم در حال مراوده با خدایان و استخاره گرفته که به ملکه میگه جون خودم این دفعه یه اتفاق خوبی برای تسو میوفته و آینده رو روشن میبینیم .ملکه هم با خنده جلوی یوهوا میگه خوب معلومه دیگه قراره ولیعهد شه و یوهوا حرصش در میاد و دلش مثل سیر و سرکه برای جومونگ جوش میخوره
تسو و یونگ پو آشفته شدن و منتطرن تا جومونگ بیاد یه خاکی تو سرشون کنند که مان هو تنها فرد برکشته از دامولیها به تسو میگه وقتی فرمانده لیم دون رو کشتیم داشتیم برمیکشتم که زره پوشها خفتمون کردن و دمار از روزگارمون در اومد و همه رو کشتن جومونگ هم تا اون موقع که بهوش بودم دیدم زخمی شد و بعدش هم دیگه نفهمیدم چی شد تسو هم برای اینکه سه نشه در ظاهر ناراحت میشه و به ژنرال هوک چی میگه سریع افرادو بردار برین پیداش کنید
ماری و هیوبو از ماموریت بر میگردن و به افراد روحیه میدن تا به دو تا فرمانداریها حمله کنند و خوشحالند که هیوبو میگه دیدی سایونگ چه فکر بکری داشت همین موقع اویی میاد اونجا و بهشون میگه جومونگ مفعود الاثر شده و شادیشون رو عزا میکنه
شروع یک جدایی :
سوسونو هم در حال مداوای و پانسمان سربازهاست که اوته خبر رو بهش میده و شوک خیلی سنگینی به سوسونو وارد میشه
بعد از اینکه به خودش میاد توی اون وضعیت بلند میکنه سریع میره سر صحنه که سایونگ و اوته هم دنبالش می تازونن تا خودشو به کشتن نشده
در همین راستا جلسه اضطراری تشکیل میشه و یونگ پو همه گناهها رو میدازه گردن جومونگ وزیر بو هم میگه گوموا که رفته توی کما و جومونگ هم خدا رو شکر مفعول الاثره شده باید سریع یکی فرماندهی ارتشو بعهده بگیره که تسو میگه اول از همه باید مطمئن بشم جومونگ مرده بعداش یه خاکی تو سرمون میکنم
فرمانده زره پوشها به یانگ جو خبر میده که جومونگو وقتی تیر خورده دیدن که توی پرتگاه افتاده و به احتمال قریب به یقین دعوت حق رو لبیک گفته که یانگ جو از خوشحالی نیمدونه چه کار کنه همین موقع دونگ سو خبر بی هوش شدن گوموا رو به یانگ جو میده اونهم که دیگه انگار به عرش الهی رسیده میگه سریع تمام افرادو حاضر کنید و به ارتش یودونگ هم خبر بدین که تازه جنگ شروع شده
تیم تجسس به فرماندهی ژنرال هوک چی به رودخونه ای که احتمال میدن جومونگ توی اون افتاده باشه میرن و جستجو رو شروع میکنند سوسونو هم گریه کنان جومونگ رو صد میزنه تا اینکه یه جسد توی رودخونه میبنه و چنان کولی بازی در میاره در حد تیم ملی که رفت جام جهانی آرژانتین 78 و میدوه بره توی رودخونه که اوته و سایونگ جلوش میگردن تا خودشو غرق نکرده و وقتی میفهمه جومونگ نبوده اینقدر گریه میکنه تا از هوش میره
سوسونو رو میبرن به چادر که به هوش نمیاد و اوته حسابی نگرانش میشه
وزیر بو به تسو میگه حال کردی چه به سودت شد هم جنگ رو بردیم هم جومونگ کشته شد به یونگ پو بگو شاه رو ببره بویو و تا تنور داغه به جیم بون حمله کن تسو که جرات و شهامت جومونگو نداره مردد میشه که همین موقع نارو خبر میاره که یانگ جو دوباره میخواد حمله کنه و ارتش یودنگ هم داره میرسه وزیر بو ترس برش میداره و میگه باید سریع جیم بزنم که بدبخت شدیم .تسو هم میگه باید با یانگ جو حرف بزنم و صلح کنیم
مذاکره صحرایی بین طرفین برگزار میشه تسو به یانگ جو میگه بیا آتش بس کنیم بریم پی کارو زندگیمون یانگ جو میگه همین نه خانی اومده نه خانی رفته خیلی زرنگی جومونگ که مرده بابات هم فعلاً توی آسمونهاست وجداناً میشه حمله نکنم تسو میگه شاید الان اگه حمله کنیم تا قبل از اینکه ارتش یودونگ برسه کارتونو بسازیم ولی من که دلم راضی به جنگ نبود .بابام هم که رو به قبله شده شاید تقی به توقی خورد و من شاه شدم انوقت دلت نمیخواد سولانتو ملکه کنم
تسو برمیگرده اردوگاه و میگه کاسه کوزه رو جمع کنید بریم بویو یونگ پو که از جنگ خوشش اومده و هی میخواد خودی نشون بده میگه برای چی برگردیم مگه من مردم افرادو بدین برم باباشو در بیارم که تسو میگه یعنی من علقم به اندازه تو نمیرسه باید همین پیروزی رو که بدست اوردیم برداریم بریم بعداً میگند ما خودمون نخواستیم بجنگیم
تسو میره بالا سر گوموا و میگه هی روزگار کجایی بابا که ببینی سوگلیت مفعود الاثر شده و من همه کاره شدم نمیخوای بیایی بزنی توی گوشم اومدی جنگ تا آرزوهای بزرگتون رو تحقق ببخشی ولی ورق بدجور برکشت حالا نوبت منه که بتازونم و داغ دلمو خالی کنم
همقطاریها جومونگ میرند پیش تسو و برای تحقق اهداف جومونگ و رسیدن به آرمانشو التماس روی التماس میزند که بزار بریم جنگ که تسو جوابشون رو نمیده و یونگ پو میگه ما دیگه پیروز شدیم و بسمونه
سوسونو بهوش میاد سایونگ بهش میگه باید جمع کنیم بریم بویو اینهمه زو زدیم همه چی به نفع تسو تمام شد
سوسونو میزنه توی دشت نگاری که تسو میاد اونجا و مثلاً میخواد از دلش در بیاره و بهش میگه به خاطر کمکهای شما جنگ رو بردیم وقتی رسیدیم بویو بهتون پاداش میدم اینقدر به فکر جومونگ سقط شده نباش تا کی میخوای خودتو اذیت کنی که سوسونو میگه اون نمرده فقط گم شده
و بلند میکنه میره سمت رودخونه و یاد خاطراتی که با جومونگ داشته میوفته .برگستوان اسب سوسونو هم در نوع خودش جالبه
در کارگاه موپالمو بالاخره موفق میشه به قولش عمل کنه و ایندفعه شمشیر جدیدی میسازه که شمشیر ساخت خود کشور هان رو میشکنه و به آرزوی چندین سالش میرسه
ارتش بویو برمیگرده و مودوک هم سریع جریان رو به یوهوا میگه که اونهم دچار شک روحی شدید میشه
تسو میره فصر و ملکه میاید به استقبالش و حسابی خوشحال میشه و بهش میگند که گوموا توی کماست ولی اون دوباره حال و احوال تسو رو میپرسه تا اینکه گوموا رو توی تخت میارن به قصر
کاروان یون تابال هم برمیگرده و سوسونو میره تو آغوش باباش و گریه میکنه
حال روز موپالمو هم بعد از شنیدن خبر تعریفی نیست
ملکه (وون هو) که ذوق مرگ شده به تسو میگه مأوریونگ هم پیش بینی کرده بود که اتفاق خوبی برات میوفته من حدسم ولیعهدی بود ولی الان تو باید جای باباتو بگیری تسو هم میگه صبر کن یه بابای من از این کسانی که زجرمون دادن در بیارم که توی تاریخ با خط درشت بنویسن
برچسب ها : قسمت 33 جومونگ,