قسمت چهل و هفتم جومونگ
قسمت چهل و هفتم : قدرت ارتش دامول تهدیدی برای دشمنان
نارو میره تنگه رو بررسی میکنه و وقتی میبینه خبری نیست بر میگرده جومونگ هم به افرادش میگه پاشین بریم آماده شیم که اینها دیدن اینطوریه شب حمله میکنن
نارو به تسو میگه خبری نیست و تسو بهش میگه به این زره پوشها بگو شب حمله میکنیم که فرمانده شون میگه خطر داره فردا صبح حمله میکنیم تسو میگه شما با این دب دبه کب کبه خجالت نمیکشین از چند بی سرپا و گرسنه میترسین (تسو چینی بلد نیست )
جومونگ هم همه رو برای کمین کردن هماهنگ میکنه و میگه باید سر تنگه خفتشون کنیم و قراره میشه وقتی که تسو و افرادش وارد تنگه شدن جسا و افرادش راه رو پشت سرشون ببنده تا بهشون حمله کنن موپالمو هم میاید اونجا و میگه براتون تیر ساختم سر فولادی برین بابای زره پوشها رو هم در بیارین .جومونگ هم خوشحال میشه و میگه بین همه پخش کنن و کیف میکنه
یومی یول هم بند بساطشو پهن میکنه تا برای جومونگ دست به دعا بشه
و خلاصه همه برای جنگ آماده میشن
شب تسو بی خبر از نقشه ای که براشون ترتیب داده شده وارد تنگه میشه و چون می طلبه آهنگ سکانس جومونگ گذاشته میشه و جومونگ نفراتش به تیر میبندشون .تسو هم که میبینه اوضاع بی ریخت شده عفب نشینی میکنه که جسا راهشون رو میبنده و یه حالی هم به تسو میدن و تسو هم که متوجه خیطی اوضاع شده میگه فقط باید بریم که الانه بابای همه مون رو در بیارن
تسو و افرادش فرار میکن و میرن اردوگاهشون . بر و بچ جومونگ که خوششون اومده جومونگ ور مصمم میکند که برن اردوگاهشون و کار تسو رو یه سره کنن جومونگ هم میگه بیاید بریم که هستمتون
نارو هم توی ارودگاه گزارش تلفات و زخمیها میده که فرمانده زره پوشها میگه تیرهاشون ضد زرهن ما دیگه نیستیم (ماشالا یه این شجاعت که فقط به زرهشون متکی اند) نارو هم میگه باید عقب نشینی کنیم که تسو میگه اصلاً حرفشو نزنبد که من هنوز به اهداف بزرگم نرسیدم فردا تلافیشو سرشون در میارم
اما همون شب جومونگ و افرادش با یه حمله ضربتی میزن به اردوگاه و تسو که توی اون وضعیت خواب ناز بوده تا میاید بفهمه چی به چیه میبینه که برای حفظ جون باید صحنه رو خالی کنه و بره (زره اشو جا میزاره)
و خلاصه با خفت و خواری میره هیون تو و به یانگ جو میگه شکست خوردیم یانگ جو میگه ورداشتی زره پوشهامو بردی کشتی و از چند تا بی سر و پا شکست خوردی حالا اومدی اینو بهم میگی تو چه فرماندهی هستی که اینطور ابرمون رو بردی و بعد یه عالمه حرف بارش کردن میگه اصلاً اگه تو بدردی میخوردی که داماد ما نمیشدی .البته تسو زره شون اینجا پوشیده !!
تسو هم که حسابی تحقیر شده از شدت انفجار میزنه توی مشروب خوری و سر فحشو میکشونه به جومونگ و از این حرفهای تو خالی و میگه خودم یه روزی این جومونگو چنان بکشم که تو تاریخ براش یه فصل باز کنن
دامولیها با یه حمله که کردن غذاشون ته کشیده و این مسئله اسباب نگرانی جومونگو فراهم میکنه که چی بریزن تو شکم این همه نون خور یومی یول میگه کشور زدن بیشتر از اینها دردسر داره
پی رو همین مطلب جلسه ای تشکیل میشه تا در این مورد چاره ای اندیشیده بشه که بعد از به بمب بست خوردن یومی یول میگه ما که تحت تحریم هستیم تنها راه اینه کاروانهایی که برای هان کالا و خراج میبرن که حتی مسئله گوسان و نمک میاد وسط که جومونگ میگه نمیخوام تسو بره اونجا لشکر کشی همین حرف یومی یول رو گوش میکنم خوبه
تسو هم طبق معمول با پوز کش اومده برمیگرده قصر و نرسیده به وزیر بو میگه تمام وزرا و مقامات رو برای جلسه خبر کن کارشون دارم که داییش میگه بیا اول برو پیش مامانت حاضری رو برن از نگرانی دق مرگ نشه
یوهوا خبر رو به گوموا میرسونه اونهم کیف میکنه و میگه اگه جومونگ زره پوشها رو شکست داده دیگه لازم نیست نگرانش باشی
تسو میره پیش مامانش اونهم هم یکم سر کوفت بهش میزنه و میگه مثل همیشه برامون خیط کاشتی باید شش دونگ فکر و حواست به گرفتن جومونگ باشه
جلسه تشکیل میشه و تسو میگه من که تسو بودم و زره پوشها رو با خودم بردم شکست خوردم اینو بهتون گفتم تا همه با هم بشینم و ببینم چه خاکی باید تو سرمون کنیم
با توجه به اوضاع پیش اومده و تحقیر شده تسو به طبع سولان هم که احساس میکنه باید کاری کنه میره سراغ سویا و دو تا تو گوشی بهش میزنه و میگه تو جات اونجا نیست باید برام گلفتی کنی که سویا میگه باش بریم
همین موقع یوهوا میاد و میگه دوباره این عروس گلمو تنها گذاشتیم تو مظلوم گیرش اوردی میخوای ببریش بیگاری برو یکی دیگه پیدا کن این بارداره سولان میگه بهتر بچه دشمنو میخوام بکشم و شروع به تهدید میکنه و از این قبیل حرفها که یوهوا تلافی سویا رو در میاره و یکی میزنه تو گوش سولان و میگه برو همون بزرگتر بگو بیاد بچه تو مال این حرفها نیستی
یوهوا به سویا میگه این سولان چون شوهرش از جومونگ شکست خورده زورش به تو رسیده و اومده خودشو خالی کنه ملکه هم از این بلاها زیاد سرم اورده سویا هم میگه اگه اینطوره تا باشه از این توی گوشی خوردنها
در گیرو هم عمه سوسونو که هوس تلافی به سرش زده اوضاع فعلی گیرو رو بهونه میکنه و میگه برای سر و سامان دادن به اوضاع باید یه کاروان ببری اوک جه پسرش چان سو میگه گناه داره حامله است که چی ریونگ میگه تو چیزی نگو تا من بهت بگم و به سوسونو میگه برو اونجا ببینم خودت عرضه داری مثل ما که رفتیم چانگ ان بری تجارت کنی یا نه سوسونو هم کم نمیاره و قبول میکنه
یون تابال هم بی خیال زده توی ماهیگیری و به سایونگ میگه نظرت در مورد سوسونو چیه سایونگ میگه من دلم میخواست بریم جنگ مردن بهتر از این زنده بودنه یون تابال بهش میگه من که این همه عمر کردم دلم نیخواد بمیرم تو که بچه ای چرا دلت میخواد من هنوز کارهایی دارم که یه سرانجام نرسیده همین موقع رییس پیل میاید اونجا و جریانو میگه
یون تابال هم بلند میکنه میره پیش چی ریونگ تا ببینه حرف حسابش چیه .اوته هم داره چی ریونگو متقاعد میکنه تا سوسونو نیاید ولی چی ریونگ میگه تو که زرمی کاری و چه به تجارت برو به کارت برسه .یون تابال هم میاید و میگه تو خجالت نمیکشی میخوای بچه مو بفرستی بره سفر اینجا رو کوتاه نمیایم چی ریونگ هم میگه هی من هیچی نمیگم پرو میشین الان من رییسم اصلاً میخوام تلافی کنم تو این همه سال هر کار خواستی کردی و شوهرمو به کشتن دادی حالا من میخوام یه کم تلافی کنم و حرف اضافه نباشه
در همین راستا جلسه ای گذاشته میشه و سوسونو میگه فکر چیو میکنید اینها نمیگفتن من خودم میرفتم تا روشونو کم کنم فعلاً باید سر کنیم تا زمینه برای تلافی جور شه
تسو که همه نقشه هاش به بمب بست خورده به وزیر بو میگه تو بگو چه خاکی تو سرمون کنیم وزیر بو هم میگه حالا که بونگه دژ مستحکمی شده برامون و نمیشه به اونجا حمله کرد باید جومونگ رو از اونجا بکشونیم بیرون و در مورد نقشه ای که تونستن هئ موسو رو به دام بندازن براش میگه و تسو هم خوشش میاد
جومونگ اویی رو فرستاده تا از بویو براش خبر بیاره و اویی هم بهش میگه که داره پدر میشه و بدتر اینکه سویا بازداشته و سخت بهش میگذره
جومونگ هم ناراحت میشه و میزنه بیرون که ماری و بقیه میاند و میگن ما میریم سویا رو آزاد میکنیم جومونگ میگه ما الان دیگه فقط مال خودمون نیستیم و متغلق به پناهنده هایم و امید اونها به ماست پس احساساتو وارد کار نکنید
جومونگ برای مشورت میره پیش یومی یول و میگه بابام در مورد زن و زندگی اینطور گفته چه کنم یومی یول میگه بابات برای خودش گفته چون دلش نازک بود شکست خورد ولی تو نباید به حرفهای اون گوش کنی برای ساخت مملکت باید محکمتر از اینها باشی و دل شیر داشته باشی همین موقع جسا میگه رد یه کاروان که خراج به هان میبره رو گرفتم جومونگ هم روحیه میگیره و میگه همین الان راه میوفتیم
و خلاصه قشونو برمیداره میره سره راه ، کاروان رو لخت میکنن و حسابی غرامت به جیب میزنن
جومونگ هم که خوشش اومده میره تا یه کاروان دیگه رو لخت کنه که از قضا کاروان سوسونو از اونجا رد میشه و جومونگ که سوسونو رو توی اون وضع میبینه حسابی تو ذوقش میخوره و حالش گرفته میشه.البته آهنگ سکانس غم و رنج هم بیشتر به موضوع این سکانس صحه میزاره
یانگ جو هم که موضوع رو فهمیده کفری میشه و میگه همین الان میرم بویوببینیم پس این تسو چه غلطی داره میکنه
خبر به یونگ پو هم میرسه اونهم خوشحال میشه و میگه مثلا اینکه داره زمینه جور میشه یه سری به بویو بزنیم برو استاد چنو بگو بیاد
یانگ جو میره بویو و نه سلامی و نه علیکی به تسو میگه چرا جلوی این جومونگو نمیگیری تمام کاروان خراجمون رو خفت کردن
تسو هم بهش میگه جوش نیار بابا مگه من گفتم اینکارو بکنه در عوض یه نقشه براش کشیدم توپ میخوایم مثل هموسو بگیریمش که یانگ جو نیشش باز میشه
تسو هم به نارو میگه چند تا از سربازهامون رو لباس پناهنده ها تنشون کن و ببرشون سمت هیون تو و برای اینکه موضوع لو نره حتی دلیلشو به نارو نمیگه .سونگ جو هم از دور همه چیو میفهمه و نارو هم متوجه میشه
سونگ جو به گوموا خبر میده و اونهم یاد گیر افتادن هموسو میوفته و میگه که بره سویا رو فراری بره تا موضوع رو به جومونگ بگه و اگرنه این بچه اسم پناهنده بیاد خودشو به کشتن میده
سونگ جو هم طی یه عملیات انتحاری سویا رو آزاد میکنه و یوهوا بهش میگه به جومونگ بگو یاداش باشه چی بهش گفتم
ولی نارو که شک کرده بود وسط راه مچشو میگیره
تسو هم گرفته شدگان رو میبره پیش باباش و میگه میخواستین دوباره زیر آبی برین نقشه منو لو بدین و فکر کردین من هم بوغم همین روزها گیرش میندازم و جلوی خودتو سرشو میزنم
خبر به بونگه میرسه و جلسه تشکیل میشه و توی این جلسه به این مهمی یومی یول حضور نداره جومونگ هم که با شنیدن اسم پناهنده ها جو گیر شده میگه وقت برای آمار گیری و بررسی موضوع و استخاره نیست همین الان راه میوفتیم
نارو هم که لباس پناهنده ها رو تن سربازهاش کرده سمت هیون تو راه میوفته و زره پوشها هم پشت سرشون و با فاصله راه میوفتن تا وقتی جومونگ اومده بهش حمله کنن
یومی یول هم وارد اردوگاه میشه و وقتی میفهمه یه موپالمو میگه برین جلوشو بگیرین که این تله است و اوناهم راه میوفتن
جومونگ هم بی خبر از ماجرا ، برای نجات پناهنده ها می تازونه
برچسب ها : قسمت چهل و هفتم جومونگ,