قسمت چهل و سوم جومونگ
قسمت چهل و سوم :فراهم کردن مقدمات ترک بویو
خبر عروسی جومونگ به گیرو میرسه که تسو همه گله گنده ها رو دعوت کرده حتی یانگ جو رو در همین راستا جلسه تشکیل میشه و موندن که چطور به سوسونو بگن بره که سایونگ میگه سوسونو بارداره نباید بره اوته رو بفرستیم بره یون تابال میگه سوسونو رییس قبیله است و اون باید بره خلاصه اوته رو میندازه جلو و میگه تو بهش موضوع رو یه طور بگو که زیاد چیزیش نشه
سوسونو هم برای اینکه یه مدت از شر چی ریونگ خلاصه شه یه کاروان میده با چان سو ببره هیون تو و از اون طرف برن چانگ ان چی ریونگ میگه خوب بگو بریم بمیریم که سنگینتریم سوسونو میگه شعار مون رو باید اجرا کنی (معامله با دشمن) معامله تو اون دو تا شهر برامون خیلی اهمیت داره اگه موفق نشدین دیگه برنگردین
سوسونو میره به اداره بقیه امور برسه که رییس پیل از شوق نوه دار شدن از همین الان به سوسونو میگه دست به سیاه و سفید نزن من هستم
سوسونو میره داخل پیش اوته و میگه چته گرفته ای اوته هم بدون مقدمه چینی میگه جومونگ قراره ازدواج کنه . تسو براش مراسم گرفته و رییس همه قبایلو دعوت کرده تو هم باید بری ولی چون بارداری من به جات میرم سوسونو میگه نه خودم میرم اگه نرم تسو فکر میکنه چون کم اوردم بهونه میارم مطمئن باش ایندفعه وقتی از عروسی برگشتم برای همیشه فراموشش میکنم !
یوهوا به جومونگ میگه درسته که تسو میخواد از عروسی تو استفاده کنه و قدرتشو به رخ بقیه ملل بکشونه اما خوب چاره ای نیست حواست باشه که باید به هدفت برسی و پناهندها رو نجات بدی ولی اینطور نشه که به سویا توجه نداشته باشی و وقت براش نزاری و به سویا میگه از همون وقت که اومدی قصر من تو رو مثل دخترم خودم دوست داشتم
گوموا از اوضاع و احوال جومونگ میپرسه که جومونگ میگه تسو میخواد از عروسیم برای نشون دادن قدرتش استفاده کنه گوموا میگه اشکال نداره بزرگ میشی یادت میره در عوض به هدف میرسی بعد از عروسی هم برو کوه چون مو یه سری به بابات بزن جسدش اونجا نیست و روحش باید همون دور و اطراف باشه
روز عروسی میرسه و تسو هم سنگ تمام میزاره و روسای تمام قبایلو برای عروسی دعوت میکنه و یک به یک ازشون استقبال میکنه از جمله پدر زنش
مراسم با حضور مقامات و وزرا و همه و همه تشکیل میشه . عروس داماد هم وارد میشن آهنگ سکانس غم و رنج گذاشته میشه و جومونگ هم به جای اینکه خوشحال باشه با قیافه ای گرفته سوسونو رو نگاه میگنه سوسونو هم اون نگاه میکنه و میخواد ناراحتیشو نشون نده که نمیتونه
در حاشیه مراسم نگاههایی که به عکس العمل سوسونو میشه و رشد سریع موهای یه سویا هم جالبه
مأوربونگ هم که بساطتشو اونجا پهن کرده کارشو شروع میکنه و جومونگ و سویا رو زن و شوهر میکنه.تاج مأوریونک هم داشته باشین
همه به نحوی ناراحتن و بدبخت سویا که مثلاً عروسیشه بیشتر احساس میکنه اسباب ناراحتیه بعضیها شده !!
ماری و بقیه هم یه گوشه دیگه براشون یه میز ردیف کردن و در مورد ناراحتی سوسونو توی مراسم میگن
جومونگ هم میخواد بره سر مزار باباش و به سونگ جو میگه ادرسو رد کن بیاد که سونگ جو هم بهش میگه که تسو سر بابات رو برد برای یانگ جو تا نمک برامون بگیره
جومونگ حسابی کفری میشه و قبل از اینکه دردسری درست کنه می تازونه سمت کوهستان .اونجا یاد خاطراتش با هموسو میوفته و با آرمانهای باباش تجدید میثاق میکنه . توی دلش هم میگه من این تسو رو میکشم
یانگ جو به تسو میگه به خاطر جنگی که شما راه انداختین جین بون و ییم دان (زن فان و لیم دان) قراره برن تحت فرمانداری ناک لانگ و دیگه تحت امر من نیستن و خلاصه بعد از این همه زمینه چینی به تسو میگه پناهنده های این دو شهر رو که اومدن بویو رو برام بگیر بدمشون چانگ ان شاید امپراطور نظرش نسبت بهم مثبت شه خودت هم قبلاً قول دادی یادت نیست اگه این کارو نکنی بدبخت میشم تسو هم که چشمهاش گرد شده میگه اونها دیگه پناهنده شدن نمیشه بدمشون مردم درمورد من چی فکر میکنن و از این حرفها
تسو به سولان میگه برو با بابات حرف بزن قانع اش کن آخه اینطور محبوبیتم بین مردم از دست میره و منفور میشم بینشون سولان هم دوبار میزنه تو مکتب منطق گرایی و میگه ول کن این حرفها رو محبوبیت پیش امپراطور هان مهمتره از محبوبیت بین مردمه
یانگ جو به سولان میگه خدا کنه این تسو قبول کنه و اگرنه بدخت میشم میره سولان میگه نترس رو مخش کار کردم قبول میکنه .یانگ جو در مورد جومونگ و کارهاش میپرسه و نظر به اینکه سولان منبع اطلاعات و آماره (هنوز دو روزه نیومده قصر آمار همه رو گرفته) میگه من بهش اعتماد ندارم اخه اون پسر گوموا نیست ، پسره هئ موسوه که لرزه به اندام یانگ جو میوفته
جومونگ توی قصر یانگ جو رو از دور میبینه ولی از اونجایی که کره ایها معمولاً سر به زیرن و شعاع دیدشون نیم متره یانگ جو اونو نمیبینه
جومونگ میره پیش تسو و و با دید دیگه ای بهش نگاه میکنه (کینه) تسو بهش میگه شب خوش گذشت (زفاف و حجله!) جومونگ هم میگه نه ذهنم آشفته بود و نخوابیدم تسو هم میگه که تو جنگو راه انداختی و به لیم دان و جین بون خسارت زدی و یانگ جو ازم خواسته پناهنده های این دوتا شهر رو بفرستم چانگ ان من خودم راضی نیستم ولی خوب ممکنه جنگ شه و از این حرفها قربون دستت برو این پناهنده ها رو جمع کن
جومونگ میگه چشم ولی وقتی میاد بیرون میشه خشم رو توی چشمهاش دید
تسو هم موضوع رو توی جلسه با مقامات مطرح میکنه و همه مخالفند و فقط وزیر بالگوئه موافقت میکنه تسو هم میگه من در این مورد خودم فکر کردم راه دیگه ای نداریم و سیاهی لشکرها هم اونجا هیچی نمیگن
گوموا هم موضوع رو میفهمه و میگه خاک بر سر این پسر که آبرموی منو و مملکت رو برده یوهوا هم که حسابی نگران آرمانهای خودش و جومونگ شده و دستاوردهای جنگی که راه انداختن رو از بین رفته میبینه میگه نمیخواید کاری کنید دو روز دیگه مملکت هم میده بهشون
و حالا جومونگ باید یکی یکی همه رو قانع کنه اول به مامانش میگه اگه من این کارو نکنم یکی دیگه میکنه و نمیشه جلو این کارو گرفت و شما نگران نباش من کارم خودمو بلدم
و سری بعدی نوبت همقطاریها میشه که سه تایی میریزن سرش و اجازه حرف زدن به جومونگ نمیدن و میگن ما دیگه نیستیم و از این حرفها که آخر سر جومونگ میگه جلوتون رو که نگرفتم بفرمایید
و سه تایی میرن همون کافه همیشگی پایین شهر و برای خودشون بیانیه صادر میکن که دیگه جومونگو ول کنن همین موقع موپالمو و موسونگ میان اونجا و موپالمو وقتی میفهمه زیر بار نمیره و میگه سر به سرتون گذاشته ماری میگه نه این بابا میخواد هر چی تسو بهش گفت بگه چشم ما که داریم از پیشش میریم
موپالمو به موسونگ میگه این جومونگ یه فکری داره که این کارو میکنه ببین من کی گفتم موسونگ هم که معمولاً سطحی نگره دوباره شروع میکنه دودوتا چهار تا کردنهای خودش و میگه اینبار فرق داره اون همه چیو از دست داده و زنشو هم بر زدن دیگه خسته شده و میخواد یه زندگی آروم داشته باشه موپالمو هم دوباره کفری میشه و یغه موسونگو میگیره و میگه بار آخرت باشه که برامون فلسفه بافی میکنی
رفقا برای اتمام حجت میرن پیش جومونگ و میگن ما داریم میریم که بریم جومونگ هم میگه به سلامت مراقب خودتون باشین
جومونگ هم نفرات رو به خط میکنه و فرمان عملیات رو براشون تفهیم میکنه خلاصه میریزن توی شهر و با زور و کتک پناهنده ها رو دستگیر میکین و لازمه دستگیری ابتدا خوب کتک خوردنه
دیدن همچین صحنه هایی خیلی به جومونگ فشار میاره ولی خودشو کنترل میکنه
ماری و رفقا که از قصر زدن بیرون یکی از پناهنده ها رو میبنن که سربازها زیر مشت و لگد گرفتنش که اویی میره جلو میخواد نجاتش بده که ماری حلوشو میگیره و میگه شر برامون درست نکن
جومونگ میره برای گزارش پیش تسو که ناور میگه جومونگ کارها رو خوب پیش میبره و جومونگ میگه تا حالا دویست تا جمع کردیم تسو هم میگه پانصد تا جمع کنید کافیه و مثل همیشه میگه من این محبتت رو فراموش نمیکنم
هیوبو که توی این وضعیت دلش برای سایونگ تنگ شده میره گیرو تا اونجا کار کنه که اتفاقاً سایونگ هم میره استقبالشو تحویلش میگیره . رییس پیل هم سفارش هیوبو رو به رییس تاک میکنه و هیوبو قراره میشه بره تو گروه محافظها
سایونگ هم جریانو به سوسونو میگه که اونم باور نیمکنه و بهش میگه باور نداری بیا برو از هیوبو بپرس که ولش کرده
سوسونو میره پیش یومی یول و جریانو میگه که نه به اون موقع که همه مون رو درگیر جنگ کرد نه الان که میخواد پناهنده ها رو ببره هان یومی یول میگه زیاد به خودت فشار نیار جومونگ پسره هموسوه حتماً یه فکری داره و احتمالاً میخواد بویو رو ترک کنه اون هیچوقت پناهنده ها رو اونجا نمیبره
جومونگ نارو رو با سربازها میفرسته تا پناهنده هایی که از بویو فرار کردن رو جمع کنه که بینشون مان هو دوست بابای هیوبو هم هست
و جمع آوری شدگان رو میبرن به قصر و جومونگ وقتی مان هو رو میبینه بیشترین فشار ممکنه بهش وارد میشه ولی جلوی خودشو میگیره مان هو میگه این بود اون هم اهدافی که برای نجات پناهنده ها داشتین اون دنیا جواب هئ موسو رو چی میدی نارو هم که میبینیه اوضاع داره خراب میشه یکی میاره توی گوش مان هو و میگه ببریدشون
ملکه هم که بالاخره بعد از سالها (از قسمت سوم تا الان) لباسی عوض کرده به تسو میگه من هنوز نگران کارهای جومونگم این یه دفعه از جایی بهمون ضربه میزنه که خودمون هم نفهمیم از کجا خوردیم تسو میگه نگران نباشن من به جومونگ بیشتر از خودم اعتماد دارم اون بهم خیانت نمیکنه
جومونگ میره پیش گوموا و اونهم بهش میگه بیا یه شفاف سازی کن برامون ببینم چه نقشه ای داری اگه هم نداری این چه کاریی که داری میکنی جومونگ هم طرحشو رو میکنه و میگه میخوام با پناهنده ها از بویو فرار کنم و برام یه جایی که دست هیچکس بهمون نرسه میخوام اردوگاه بزنم و دوباره ارتش دامول رو راه بندازم برم جنگ هان و ..و.وو شما کمک میکنید که گوموا قبول میکنه
یوهوا هم موضوع رو میفهمه و باری سنگینی از روی قلبش برداشته میشه جومونگ بهش میگه فکر همه جاشو کردم تو هم بیا باهم بریم اگه من برم تسو ولت نمیکنه یوهوا میگه من نمیتونم گوموا رو توی این وضیعت بین این گرگها ول کنم
جومونگ به سویا میگه بار و بندیلتو جمع کن و آماده باش که همین روزها میخوام پناهنده ها رو بردارم و بویو رو ترک کنم و دیگه هم پشت سرمو نگاه نکنم فعلاً ما میریم تا بعدا مامانو و گوموا تصمیمیشون رو بگیرن
ماری و اویی توی یه کافه زدن توی قمار بازی که طرف سرشون کلاه میزاره و اینها هم کفری میشن و یه حالی به همه میدن که جومونگ میاد میگه بیاید بریم باهاتون کار دارم و براشون از نقشه خودش میگه اونها هم که از اینکه تند رفته بودن و اونطور در مورد جومونگ فکر کرده بودن معذرت میخوان جومونگ میگه یکی هم بفرسیتن بره هیوبو خبر کنه که وقت تنگه
جومونگ هم توضیحات تکمیلی نقشه اشو به گوموا میگه و میگه مامانم هم میخوام ببرم ولی نمیاد روش نمیشه به شما بگه گوموا هم میگه اون با خودت ببر من باهاش حرف میزنم
گوموا هم یوهوا رو میگه بیاد و بهش میگه تو این چند سال تو به خاطر من زیاد زجز کشیدی و میدونم طاقت دوری جومونگو نداری باهاش برو خودتو اینجا حروم نکن .یوهوا هم که با حرفهای گوموا احساساتی میشه و میگه نه نمیرم و میخوام کنار شما بمیرم جومونگ دیگه زن داره ولی اگه من برم شما تنها میمونی و خلاصه سکانس عاشقانه میشه و ابراز احساسات و از این حرفها
دار و دسته جومونگ درمورد ترک بویو و اینکه کی رو با خودشون ببرن حرف میزن موپالمو میگه دیدین من کی گفتم یه فکری توی ذهنش داره این جومونگ ، موسونگ میگه من بدون مودوک نمیایم میخوام اونو با خودم بیارم
هیوبو هم میخواد برگرده بویو که سایونگ بدرقه اش میکنه و بهش روحیه میده
سونگ ینگ مالیات سنگینی رو برای گیرو تعیین کرده و سوسونو پیرو همین امر جلسه ای میزاره یون تابال نایب رییس جلسه میگه اون میدونه که ما از عهده این کار بر نمیایم این کارو کرده تا خرابمون کنه سایونگ هم میگه باید جورش کنیم اون کمر به نابودی ما بسته و راه دیگه ای پیدا میکنه سوسونو میگه برید بهش بگین مالیات نمیدیم و نداریم که رییس تاک میگه یه دفعه که نباید بهش بگیم اول وانمود میکنیم میدیم بعد میگم نشد.نحوه نشستن سوسونو و یون تابالو داشته باشین
سوسونو هم دوباره در آستانه یه تصمیمگیری حماسی و ملی قرار میگیره که یون تابال بهش میگه سونگ ینگ میخواد اینطور گیرو رو بیاره تحت نظارت خودش سوسونو میگه اینکه دلیل نیمشه مگه من مردم یون تابال هم بهش میگه پس حواستو جمع کن که دری پا رو دم شیر میزاری
رییس تاک هم وظیفه همیشگی رو به جا میاره و همه چیو میزاره کف دست سونگ ینگ اونهم میگه چه غلطها وقتی چی ریونگ برگشت سوسونو رو میندازم کنار و چان سو رو میکنم رییس گیرو
سولان سر راه جومونگو میبینه و نظر به اینکه بهش نمیتونه بهش اعتماد کنه از در نیش و کنایه میره جلو و میگه این روزها برای جمع کردن پناهنده ها خیلی زحمت میکشی نه به الانت نه به اون موقع که با بابام میجنگیدی کاش میدونستم چی شده که از این رو به اون رو شدی جومونگ هم میگه من فقط دستور خان دادشو اجرا میکنم و بس و میره سولان که اینجا هم هویج شده هائوچن رو بپا جومونگ میزاره
جومونگ به تسو میگه که مقدار لازم پناهنده ها رو جمع کرده و برای انیکه کار زودتر انجام شه خودش میخواد پناهنده ها رو ببره هیون تو تسو هم میگه حالا که خودت میخوای باشه ببر
برچسب ها : قسمت چهل و سوم جومونگ,