قسمت چهلم جومونگ

قسمت چهلم : چون بهت اعتماد ندارم باید بری چین

 

سونگ ینک موپالمو و موسونگ رو میندازه توی زندان و موسونگ که در این مواقع خیلی دست به عصا میشه به موپالمو میگه حالا چه کارمون میکنن موپالمو میگه فردا میبرنمون بویو پیش تسو موسونگ هم میگه پس یا تو شمشمیر رو میسازی یا میکشنمون که موپالمو میگه سخت نگیر یا من شمشیرو نمیسازم و میکشنمون

اویی هم به مقرر سونگ ینگ نفوذ میکنه و میفهمه که سونگ ینگ میخواد اونها رو بفرسته بویو (لوکیشن مقرر سونگ ینگ همون لوکیشن خونه ارباب سول در یانگزو امپراطور دریا و خونه سانگا در پادشاهی بادها و مقرر یونگ مون در هونگ گیل دونگ و ... کلاً دیگه خیلی لوکیشنهاشون تکراری شده )

و موضوع رو به جومونگ میگه و نتیجه این میشه که اگه اونها رو زنده میخوان باید قبل از رسیدن به بویو اونها رو نجات بدن که قراره میشه از یون تابال سرباز بگیرن

در همین راستا یون تابال جلسه رو تشکیل میده و  سایونگ میگه باید موپالمو رو پس بگیرم سوسونو میگه باید سربازهامون رو جمع کنیم بدیم به جومونگ که رییس تاک میگه مگه قرار نشد جنگی داخلی راه ندازیم و چی ریونگ  هم میگه ما هرچی میکشم از دست این جومونگه اگه تسو بفهمه بهش سرباز دادیم میاد همینجا بابامون رو در میاره که سوسونو میگه سربازمون رو میدم به جومونگ و خودمون می ایستم کنار که طرح تصویب میشه

یون تابال با سوسونو میره پیش جومونگ و میگه من سرباز بهت میدم ولی پای ما رو وسط نکشن و سوسونو رو با جومونگ تنها میزاره

سوسونو از جومونگ معذرت خواهی میکنه که منتظرش نموده و میگه تقدیر برامون اینطور خواسته جومونگ هم میگه بی خیال منم که باید معذرت خواهی کنم و اون خربازیها رو در اوردم و دستتو توی حنا گذاشتم  سوسونو ییهو پروسه فراموش کاری یادش میاد و میگه دیگه برای این چیزها دیر شده و گیرو توی خطر افتاده و من هم دارم زورمو میزنم تا تمام چیزهایی که بینمون بود رو فراموش کنم تو هم همینطور و با گریه از اونجا میره

جومونگ هم سریع می تازونه سمت رودخونه و میزنه کرانه نگاری

چی ریونگ و رییس تاک میرند پیش سونگ ینگ و حسابی جومونگو میفروشن حتی خود شیرنی هم میکنن که ما گفتیم نیرو ندن و لی کسی تحویلمون نگرفت

چولانگ گزارش لحظه به لحظه کارهای جومونگ رو به یومی یول میده که سوریونگ میگه شاه داستان ما رو باش که برای کارهای بی ارزش جونشو به خطر میندازه یومی یول میگه موپالمو برای اون خیلی مهمه و برای آینده کارهاش بدرد میخوره

جومونگ و دار دسته در مورد راههای عبور کاروان سونگ ینگ و حمله به اونها برنامه ریزی میکنن که چون مسیر کوهستان ، صعب العبوری داره تصمیم بر این میشه که تو راه رودخونه کمین بگیرن ولی رییس ناک میاد و  میگه خبر رسیده که گروه سونگ ینگ از کوهستان میرن

جومونگ هم سربازهای گیرو رو برمیداره میره کوهستان

سربازهای سونگ ینگ هم سمت بویو راه میوفتن که وسط راه زیر دست سونگ ینک مسیرو عوض میکنه و میگه از رودخونه میریم

جومونگ و نفراتش هم توی کوهستان هر چی صبر میکنن خبری نمیشه تا اینکه سایونگ میاد اونجا و میگه پاشین جمع کنید که فیلمون کردن اونها از راه رودخونه رفتن اویی هم میگه یانگ تاک هویجمون کرده اون با سونگ ینگه که جومونگ میگه تند بپرین روی اسبهاتون بریم تا نرسیدن بویو (نکته جالب اینجاست که جومونگ و افرادش بدون صورت بند و آشکارا میخواستن موپالمو رو آزاد کنن)

این بین تشکر و نگرانی هیوبو و سایونگ برای هم جالبه

یوهوا هم حسابی به سویا میرسه و میگه تو هم اینجا دلت میگیره ولی من هواتو دارم نترس اگه کسی اذیتت کرد بیا پیشم تا چغولیشو به شاه بکنم تو گردن ما حق داری الان هم بلند شو بریم پیش شاه

توی راه هم سولان سویا رو میبینه و نظر به اینکه سر این مسائل به شدت حساسه به هائو چن میگه آمار این دختره رو بگیر ببینم کیه

گوموا هم همون اول تا فامیل سویا رو میفهمه میگه باباتو میشناختم مرد خوبی بود و به یوهوا میگه مراقب این دختر باش

سویا میره بیرون و یوهوا میگه جومونگ رفته گیرو سری به سوسونو بزن و جریان موضوع رو بهش میگه که باید جومونگو زن بدم این دختره خوبه که گوموا میگه بابا و قبله این دختر آدمهای خوبی بودن و خودت صلاح میدونی

هائو چن هم برای سولان خیر میاره که این طرف جومونگو نجات داده و ازا ین حرفها که سولان میگه سریع بیارش پیشم

هائو چن هم سویا میبره پیش سولان و اونهم مثل همیشه از در غرور و تکبر باب سخنو باز میکنه و میگه ورداشتی جون جومونگو نجات دادی یه عالمه آدمو و قبیله رو انداختی توی حجل چرا اینکارو کردی سویا هم کم نمیاره و میگه خودت که اونموقع بویو دشمنتون بود چرا با شازده دشمن ازدواج کردی. سولان هم که بدجور خورده تو برجکش میگه حواست باشه من کساییو که بخوان جلوی تسو در بیان رو از صحنه بدرد میکنم  نبینم بخوای برای ما دردسر درست کنی .سویا از اونجا میره و هائو چن میگه یوهوا بدجور هوا اینو داره بی خیالش شو سولان میگه یوهوا چه کارست ، براش برنامه ها دارم

جومونگ هم رد سربازهای بیریو رو میگیره و از اونجا که عزم نجات موپالمو رو جزم کرده چهارتایی میرن کمین کنن تا موپالمو رو نجات بدن

خلاصه میخوان حمله رو شروع کنن که همین موقع نارو و سربازها میرسن تا موپالمو رو تحویل بگیرن و دیگه کار از کار میگذره

موپالمو و موسونگ رو میبره بویو و تسو هم شمشیر موپالمو رو امتحان میکنه و میگه فکر کردی ما رو دور زدی و در رفتی، خدا مرگت بده که کشورتو به گیرو نفروشی بری توی اون دهات و شمشیرو میزاره پس گردن موپالمو و میگه یا برام شمشیر میسازی یا شمشیرت میکنم

جومونگ و دار دسته توی این فکرند که چه خاکی تو سرشون کنن چون موپالمو که کوتاه نمیاد و ممکنه سرش به باد بره که ناور میاد اونجا و میگه تسو باهات کار داره

تسو هم به جومونگ مگیه این روزها چه کار میکنی جومونگ میگه استراحت میکنم مطلق تسو هم برای اینکه جومونگ امتحان کنه بهش میگه این موپالمو رفیق شفیق توه باهاش حرف بزن بگو شمشیرو بساز و اگه گوش نکردن خودت بکشش

 

نارو به تسو  میگه این بابا موپالمو رو فراری میده تسو میگه من هم دلم میخواد ببینم جومونگ حرفش با عملش یکیه یا نه اگه موپالمو رو فراری داد خودم دو تاشون رو میکشم تو حواست بهشون باشه

جومونگ به موپالمو میگه شمشیرو بساز موپالمو میگه من بمیرم هم برای تسو شمشیر نمیسازم اصلاً از شما انتظار نداشتم جومونگ میگه شمشیرو بساز من داره بهت میگه و اگرنه مجبورم که بکشمت

صدای همقطاریهای جومونگ در میاد که چرا دارین به موپالمو خیانت میکنی و میخوای مفتی مفتی راز شمشمیر بدی تسو جومونگ فقط میگه مراقب موپالمو باشین و بهش فشار بیارین تا کار کنه

موپالمو هم میگه هی روزگار ببینید من تا حالا الکی زنده موندم کاش میمردم و جومونگ اینو بهم نمیگفت موسونگ هم میگه تو چه کار به این کارها داری زودتر شمشیرو بساز که هم دوتایی نجات پیدا کنیم هم دستور جومونگو اجرا کرده باشی

بروبچ هم دارن در مورد جومونگ و کارهاش فلسفه بافی میکنن که اینطور که جومونگ تسلیم تسو شده دیگه آرمانها و آرزهاش چی میشه و بین رفتن و نرفتن از پیش جومونگ مردد میشن

جومونگ هم از کاری که با موپالمو کرده ناراحته و زده توی نوش خوری

جومونگ میگه موپالمو رو بیارن کارگاه و اونم به جومونگ میگه فقط به خاطر تو اینکارو میکنم با وجود اینکه از کارهات سر در نیاوردم ولی هنوز بهت اعتماد دارم .و همون شب مشغول میشه

 

جومونگ هم به تسو میگه موپالمو رو راضی کردم تسو اینقدر خوشحال میشه که میگه وسایل پذیرایی رو ردیف کنن

 

یونگ پو هم که در شرف زدن به سیم آخره اول برای استخاره گرفتن میره پیش مأوریونگ تا ببینه اوضاع آسمانی مساعده یا نه که مأوریونگ هم بدون معطلی میگه اره بابا آینده رو برات نورانی میبینم و هون مو و یونگ سان هم حسابی چوخانش میکنن یونگ پو هم چنان خوشحال میشه که جو میگیردش و میره پیش دوچی تا نقشه بسیار حماسی خودشو برای نجات بویو رو با دوچی در میون بزاره

 

دوچی هم اول محلی به یونگ پو نمیزاره و میگه من همه چیو به خاطر تو دادم ولی چیز بدست نیوردم میتونستم برم برای تسو کار کنم یونگ پو هم میگه خیلی خوب فیتیله رو بیار پایین و خلاصه دوچی رو راضی میکنه و میگه برای خلاص شدن از این اوضاع یه نقشه کشیدم که یه طرفش موفقیت و پیروزیه و طرف دیگه اش اینکه که اگه موفق نشیم و لو بره همه مون به درک واصل میشیم حتی خودم میخوام تسو رو بکشم فکرهاتو بکن

 

 

یونگ پو بر میگرده قصر که تسو میبندش و  میگه دیگه خوردن خوابیدن بسه بیا برو پیش وزیر بول چون تو کارهای مالیاتی کمکش کن یونگ پو میگه من که چیزی از حساب کتاب سرم نمیشه میخوای بفرستیم اونجا که دوباره گند بزنم خوشحال شی تو اگه میخوای با من خوش رفتاری کنی فقط نندازم زندان

یونگ هم برای کمک گرفتن از جومونگ میره پیشش و میگه مگه نه بابا حالش خوب شده پس چرا تسو هنوز کارو بارو به بابا نمیده طمع قدرت کورش کرده و تو هم داری کمکش میکنی جومونگ میگه من به خاطر بویو این کارها رو میکنم یونگ پو هم کفری میشه و میگه تسو تو رو تلسم کرده برو پاچه خواریشو بکن ببینم کجا رو میگیری من خودم  دست به کار میشم

از امپراطوری هان یه نامه میاد برای یانگ جو که گفته چون بویو جنگ رو شروع کرده ممکنه دوباره بخوان قشون کشی کن و برای اینکه دیگه از این بلند پروازیها به سرشون نزنه باید یه نفر رو به عنوان گروگان بفرستن چانگ ان . فرد مورد نظر باید شازده به بالا باشه .یانگ جو هم وانگ سو وانو میندازه جلو و میگه برو بویو جریانو بگو

موپالمو هم توی کارگاه کار میکنه که شب همه رو میندازه بیرون و تنهایی مشغول ساختن شمشیر فولادی میشه

 

فردا شمشیر ساخته میشه و تسو چنان خوشحال میشه که انگار به عرش الهی رسیده

تسو به وزیر بو میگه این جومونگ معلوم نیست چطور شده هر چی بهش میگم ، میگه چشم تو چی میگی وزیر بو هم میگه من هم مشکوکم بهش این یا میخواد همینطور ادامه بده یا منتظره فرصته تا دوباره بزن تو کاسه کوزمون

 

وانگ سو وان و دونگ سان هم میان بویو و جریان رو به تسو میگن تسو هم اول مخالفت میکنه و میگه باید موضوع رو با مقامات در میون بزارم

هیئت وزیران تشکیل میشه و صدای همه در میاد که کم مونده یکی هم بزنن توی گوشمون وزیر بالگوئه هم که دلش برای بحث کردن با بقیه تنگ شده میگه پس جنگ رو چه کار کنیم ژنرال هوک چی هم کم نمیاره و میگه جهنم میرم جنگ و روشون رو کم میکنیم  و دوباره بحثشون بالا میگیره

 

 

موضوع به شورای حکومتی هم کشیده میشه و ملکه هم که قند تو دلش آب شده به تسو میگه پرنس زاپاسو بفرست بره تا از شر جومونگ خلاص شیم  وزیر بالگوئه میگه مقامات رو چه کنیم تازه اینطور خودمون رو کوچیک میکنیم ملکه میگه بیخود کی گفته تسو میگه بابا که راضی نمیشه ملکه میگه بابات غلط کرده

 

همین موقع یونگ پو که فکر میکنه میخوان اونو بفرستن میپره داخل و داد و هوار که کشورو میخواین به باد بدین و از این حرفها ملکه میگه صداتو بیار پایین آبرمون رو بردی جومونگو میفرستیم نه تو رو

 

یوهوا هم از نگرانی داره دق مرگ میشه که جومونگ میگه چیزی شده اونهم میگه همین روزهاست که تسو تو رو به عنوان گروگان بفرسته بری هان

همقطاریهای جومونگ هم تا موضوع رو میفهمن سریع میرن پیشش و جومونگ هم میگه هنوز چیزی معلوم نیست ماری میگه خیلی هم معلومه که تسو تو رو میفرسته باید فرار کنی جومونگ هم تا میاد فکرهاشو بکنه نارو میاد و میگه تسو کارت داره

 

 

تسو هم یه میزه پدر مادر دار رو ردیف میکنه و حسابی به جومونگ تعارف میکنه و اول از در تشکر و دستت در نکنه میره جلو و میگه با ساخت شمشمیر حسابی بهم حال دادی جومونگ هم که منتظر حرف اصلیه میگه قابل نداره .تسو بعد از اینهمه نوشابه باز کردن برای جومونگ میره سر اصل مطلب و میگه یه مشکلی هست که بدجور من توش موندم اگه توی اون هم بهم کمک کنی خیلی ممنون میشم بیا به عنوان گروگان برو چانگ ان که هم کاملاً اعتمادمو بدست بیاری هم کمک بزرگی به من و کشور بکنی بیا برو اونجا تا منهم هر کسی رو که گفتی ازش به نحوه احسن مراقبت میکنم و وقتی برگشتی یه مقام خیلی مهم بهت میدم جومونگ هم چیزی نمیگه و غضب ناک تسو رو نگاه میکنه

 

 



برچسب ها : , ,