قسمت هشتادم(80) جومونگ
قسمت هشتادم : مرگ گوموا و شرکت بویو در جنگ با هان
جومونگ و دارودسته برای سرکشی و بررسی اوضاع جنگی به روستای مرزی تبوک میرن و بعد از بررسی اوضاع جلسه میگیرن و جومونگ میگه مردم اینجا حسابی ترسیدن و قدرت دفاعیشون اومده پایین بوی یوم از تجربیات دفاعیش در دورانی که دزد دریایی بوده میگه که بهتر بهشون یاد بدیم اگه حمله شد با آتیش و دود بهمون علامت بدن که طرح تصویب میشه
در همین اوصاف اویی میاد داخل و میگه خبر رسید گوموا این روزها قصر رو ترک کرده و بین مردم روزگار میگذرونه الان هم توی روستای یانگ چون (همون روستای مرزی معروف ) اقامت داره جومونگ هم از فرصت استفاده میکنه و تصمیم میگیره بره به دیدن گوموا
و با یوری بلند میکنن میره روستای یانگ چون دیدن گوموا . یانگ چون همون روستایی مرزیه که قرار بود پانزده سال پیش همچین ملاقاتی توش صورت بگیره که مرگ یوهوا پیش اومد و باقی ماجرا ... جومونگ و یوری میان دیدن گوموا که یوری زودتر از جومونگ احترام میزاره ولی چون احترامش بدون هماهنگی بود بعد از اینکه به گوموا معرفیش میکنه مجبورش میکنه دوباره احترام بزاره گوموا هم تا میفهمه یوری کیه از جا میپره دستشو میگیره و شروع میگه معذرت خواهی و حلالیت گرفتن و میگه به مادرت هم بگو منو حلال کنه خیلی بهش ظلم کردم (ولی در مورد یوهوا چیزی نمیگه)
بعد از این وقایع گوموا به جومونگ میگه شنیدیم با تسو پیمان بستی جومونگ میگه اره بستیم ولی چه فایده تسو ورداشته با هانیها هم پیمان بسته و مثلاً داره از دو تامون سود میبره اگه جنگ هم بشه معلوم نیست طرف ماهه یا طرف اونها شما باهاش حرف بزن بلکه سر عقل بیاد گوموا میگه اگه عمری باقی موند و برگشتم قصر با تسو حرف میزنم
فردا صبح جومونگ و داردسته سفر اکتشافیشون رو ادامه میدن و چی ریانگ و ینگ تک هم با مرور نقشه مکان کمین گیری و حمله رو تعیین میکنن بعدش میرن پیش بیریو که هنوز مردده و دوباره کوکش میکن که دیگه راه برگشتی نیست و الان دیگه تو قصر موضوع لو رفته ، اگه جومونگ رو نکشیم خودمون کشته میشیم
خلاصه سر راه کمین میگیرن که ینگ تک به چی ریانگ میگه تو برو عقب تا من خودم کار رو تمام کنم و به خیال خودش برای اینکه شناخته نشه صورتشو میپوشه و میاد حمله کنه که سوسونو و افرادش جلوشن در میان و باهاشون درگیر میشن که سوسونو هم با چند حرکت شیر زن گونانه که حسابی نیاز به بدکار داره ینگ تک رو خلع سلاح میکنه
در ادامه همه شون دستگیر میشن و سوسونو میگه اینبار چه بهونه دارین ینگ تک هم میگه بشکن دستمون که نمک نداره ما میخواستیم کاری که تو عرضشون نداشتی بکنیم چی ریانگ هم میگه تو فکر کردی ما برای خودمون این کارو کردیم چون خبر نداری که گل پسرت بهمون گفت این کارو بکنیم و در همین اثنا سایونگ هم که بیریو گرفته میاره پیش سوسونو و میگه تحویل شما و چشمهای همه گرد میشه
نظر به حساسیت موضوع همون جا دادگاه صحرایی تشکیل میشه و متهمین در آخرین دفاعیاتشون میگن ما دلمون به حال بیریو سوخت و میخواستیم بعد از کشتن جومونگ بیاریمش سر کار ، یون تابال دادستان دادگاه هم در ادامه متن کیفر خواست میگه اره بعد که آبها از آسیاب افتاد سر اون بدبخت رو هم زیر آب میکنید و خودتون میشن همه کاره تقصیر منه که همون اول تو یکی ( چی ریانگ) رو آدم نکردم سوسونو هم حکم تبعید چی ریانگ و ینگ تک صادر میکنه و بهشون میگه وای به حالتون اگه پاتون رو توی گوگوریو بزارید اونوقت خودم میکشمتون
بعد هم نوبت بیریو میشه که بهش میگه تو راستی راستی گول اون گربه نره و روباره مکار رو خوردی و میخواستی جومونگ رو بکشی بیرو میگه بله اگه آیندمون رو میخواستم لازم بودشما اگه به فکر آینده خراب شده ما بودی حال و روزمون این نبود خلاصه کار به گریه و داد بیداد میکشه که بیریو میگه شما اگه میخوای از ملکه ای بکشی کنار ، بکش من اینهمه زحمت کشیدم تا شاه گوگوریو بشم کوتاه نمیایم اصلاً فکر کردین با این کارتون آیند اونجو چی میشه که سوسونو ساکت میشه و چیزی نمیگه
آهنگرای بویو هم حسابی پیشرفت میکنن تا جایی که یه شمشیر بدر بخور هم برای جومونگ می سازن جومونگ که از بابت مشکل سلاح خیالش راحت میشه میره برای قدردانی از آهنگرها یه سخنرانی پر فراز میکنه و با بقیه میشین و در مورد تاکتیکهای نظامی و شرایط جنگ بحث میکنن
سوسونو همراه ایل و طایفه برمیگرد قصر که رییس پیل میگه کجایی چند روزه جومونگ دنبالته که بعد متوجه ناراحتیش میشه و از سایونگ جریان رو میپرسه سایونگ هم جریان رو بهش توضیح میده و میگه حواست باشه کسی از موضوع چیزی نفهمه
سوسونو هم میره پیش جومونگ که اونهم بهش میگه همه کارها رو برای جنگ ردیف کردم فقط تجهیزاتمون کمه سوسونو هم میگه من خودم مسئولیت اوردن تجهیزات رو به عهده میگیرم در ادامه خود سوسونو با ناراحتیش ضایع بازی در میاره که جومونگ میگه چی شده اینقدر ناراحتی اونهم نمیگه که اونها میخواستن با بیریو چه کار کنن فقط میگه عمه ام و ینگ تک میخواستن دوباره اختلاف و تفرق راه بندازن من هم تبعیدشون کردم الان همه همه چی حله شما فقط فکر جنگ باش و اینطوری موضوع رو جمع میکنه و جومونگ هم چیزی نمیگه
یوری هم با مطالعه تاریخ و حوادث چند سال اخر گوگوریو متوجه زحمات و رشادتهای باباش در ساخت گووریو میشه و به مامانش میگه حالا میفهمم بابام چقدر برای کشور زحمت کشیده و این بدبختی ما تقصیر اون نبوده من هم دیگه بخشیدمش سویا هم بهش میگه پس حواست بده که وجودمون خودش باعث ایجاد تنش بین سازندگان کشور میشه کاری نکنی که بهونه دست کسی بدی و برای بقیه دردسر درست کنی و با هم از اونجا میرن
سوسونو هم گوشه هایی از حرفهاشو رو میشنوه و یاد حرفهای بیریو در مورد کنار کشی از سمت ملکه ای و نادیده گرفتن آینده اون و اونجو میوفته و گوله گوله اشک میریزه یون تابال هم میاد اونجا که سوسونو بهش میگه من چه مادری ام که میخواستم با این کارهام آینده بچه ها رو نادیده بگیرم و نمیدونستم که چه ظلمی دارم در حقشون میکنم هدف من از این همه مدت زندگی چی بود چطوری هم به جومونگ خدمت کنم و هم به فکر آینده بچه هام باشم شما بگو یون تابال میگه اونها الان بچه ان چیزی سرشون نمیشه بعداً که بزرگ شدن میفهمن تو چقدر آینده نگر و عالم بودی که همچین فداکاری رو برای کشور کردی حالا غصه نخور توکلت بر خدا باشه
اما ماری که معلوم نیست از کجا ته توی قضیه رو در اورده میره پیش جومونگ و میگه علت اینکه چی ریانگ و ینگ تک تبعید شدن به خاطر ایجاد تفرقه نبوده اونها آدم اجیر کرده بودن و میخواستن سر راه ما رو بکشن و اگه سوسونو جلوشون رو نگرفته بود الان اون دنیا بودیم ،دیگه فایده نداره باید یه فکر اساسی به حال این جولبونیها بکنیم جومونگ میگه لازم نکرده کاری بکنی سوسونو خودش هر کاری صلاح بوده انجام داده نمیخوام بیشتر از این اذیت بشه در ضمن کسی هم از موضوع خیانت چیزی نفهمه
وانگ زیر دست هوانگ میاید پیشش و میگه کجای کاری که تسو فیلمون کرده در حد جشنواره کن ورداشته هر چی آهنگر داشته فرستاده گوگوریو تا برای جومونگ کار کنن معلومه عهد نامه رو زیر پا گذاشته هوانگ هم کفری میشه و سر فحشو میکشون به تسو
یونگ پو که از اون اتفاقی که برای ماوریونگ افتاده حسابی رعد و برق زده شده شبها کابوس میبینه و ترس برش میداره که میزنه تو کار مشروب و از اتاقش هم بیرون نمیاید
تسو هم احضارش میکنه و میگه خودت خسته نشدی اخه کی میخوای آدم شی به جایی اینکه همه اش مشروب بخوری بیا برو دنبال بابا تو روستاهای اطراف و تو سفرهاش همراهیش کن تا یه چیزی یاد بگیری یونگ پو هم یهو برق از سرش میپره و میاد اعتراض کنه که تسو میگه یا میری یا من میدونم و تو
یوری هم با اویی تمرین شمشیر زنی میکنه که کم میاره و شکست میخوره موگول هم برای اینکه نامید نشه بهش میگه اویی کارشو خوب بلد بود ولی شما هم خیی پیشرفت کردی همین موقع بیریو طاقچه بالا گونانه میاد اونجا که اویی بهش میگه خوبه تا اینجایی با یوری یه مسابقه بدی ولی بیریو که حسابی ناراحته میزنه تو نیش و کنایه و میگه من که میدونم نمیتونم یوری رو شکست بدم برای چی مبارزه کنم من دیگه نمیخوام چیزی یاد بگیرم ولی یوری باید برای شکست دادن هانیها خوب تمرین کنه و از اونجا میره که همه تو منظور حرفهای بیریو میمونن
سوسونو هم که قبلاً مسئولیت تهیه تدارکات رو قبول کرده بود از فرصت استفاده میکنه و برای اینکه چند روزی بیریو و اونجو حال و هوای قصر و شازدگی از سرشون بپره تصمیم میگیره اونها رو با کاروان بفرسته دنبال تدارکات برای همین اول میره پیش جومونگ و موضوع رو بهش میگه و با اصرار اجازه رو میگیره بعدش هم اونها رو صدا میکنه و میگه آماده شین میخوام بفرستمون با کشتی برین سفر دریایی و از جنوب برامون تدارکات بیارین سایونگ میگه چرا این دو تا ، که سوسونو میگه ساکت میخوام مردشون کنم و بعد از بیرون رفتن بچه ها به سایونگ میگه میخوام بفرستمشون برن تا بفهمن دنیای اطراف چه شکلیه همه اش تو قصر خوردن و خوابیدن
گوموا هم میره بین مردم روستهای دور و اطراف بویو و از نزدیک مشکلات عدیده و کمبودهاشون رو میبینه و قولهایی بهشون میده همین موقع هم یونگ پو جنازشون میاره اونجا دیدن باباش
وانگ زیر دست هوانگ خبر سفر گوموا به روستاهای مرزی رو میگه اونهم افرادشو رو میفرسته تا گوموا رو بکشن
یونگ پو به باباش میگه اخه اینجا هم جاست که شما زندگی میکنید بیاد برگردین قصر خوبیت نداره گوموا میگه تازه دارم احساس راحتی میکنم چی بود قصر همه اش دستور ، برو بیا ، درگیری و از این حرفها تو هم به جایی اینکه اونجا این همه حرص بخوری بیا با من همراه باش هم برای اعصابت خوبه هم برای خودت
آدمکشهای هوانگ هم به اقامتگاه گوموا حمله میکنن که ماجین خبر رو بهشون میده و اونها هم از در پشتی فرار میکنن
ولی سر راه آدمکشها جلوشون در میان و باهاشون درگیر میشن گوموا هم مبارزه میکنه ولی سه نفری میریزن سرش و یه خنجر میکنن تو شکمش و دو تا هم شمشیر تو کمرش که میوفته روی زمین یونگ پو هم تا میفهمه میره زیر بغل باباشو میگیره و گریه میکنه
ملکه هم به سولان میگه نمیدونم چرا تسو بچه دار نمیشه حالا که بچه ام شاه شده خدا اینطور میزاره تو کاسه اش سولان میگه حتی زنهای صیغه اش هم باردار نشدن اون اجاقش کوره من چه کار کنم همین موقع وزیر بالگوئه میاد اونجا و میگه بلند شین که گوموا رو زخمی اوردن قصر
همه خانواده میریزن سر گوموا و ملکه که کم مونده غش کنه میگه کجا میخوای بری مگه قول ندادی بقیه عمرتو به خاطر من میخوای توبه کنی چرا اینقدر زود میخوای بری گوموا که نفسهای آخر رو میکشه آخرین توصیه ها رو به تسو میکنه و میگه تسو بابا تو شاه مملکتی و میتونی تنها آرزوی دیرینه من برای شکست دادن هان رو برآوردی کنی آخرین درخواست منو انجام بده تسو که حسابی بهم ریخته میگه هر چی باشه انجام میدم گوموا بهش میگه بیا برو با جومونگ متحد شو و هانیها رو شکست بده تا روح من تو اون دنیا رو خوشحال کنی گوموا میمیره و همه شروع میکنن به گریه کردن
مقامات و اهالی قصر هم پشت در اتاق گوموا شروع میکنن گریه کردن و بیشتر از همه خورزوخانه که خیلی ناراحت میشه
جومونگ و افرادش هم در مورد شرایط جنگ و مستقر کردن نیروهاشون حرف میزن که اویی خبر مرگ گوموا رو برای جومونگ میاره جومونگ هم میگه من دو روز پیش دیدمش چیزیش نبود اویی میگه افراد هان ترورش کردن که همه جنگ و استراتژی یادشون میره و جومونگ هم که خیلی ناراحت شده (به جای اینکه خودش بره تو مراسم شرکت کنه) میگه سریع یه گروه برای تسلیت و شرکت در مراسم بفرسیتن و خودش هم میاد بیرون و به گوموا و کارهای که براش کرده بود فکر میکنه
نیروهای کمکی از چانگ ان میرسن که فرمانده شون به هوانگ میگه زدی گوموا رو کشتی نگفتی بویو با گوگوریو متحد شه هوانگ هم از بلند پروازیهاش میگه که میخواد جومونگ و تسو رو باهم بکشه تا بویو و گوگوریو رو فتح کنه و بده به امپراطور
تسو هم فکرهاش میکنه و به وزیربو میگه آماده شو میخوام برم گوگوریو دیدن جومونگ
اونطرف بیریو و اونجو با دست پر برمیگردن که رییس پیل از دست آوردها و موفقیتهای سفر که حاصل درایت بیریو!! بوده برای سوسونو میگه
بعدش هم سوسونو بهشون میگه حال کردین جنوب چه جاهای خوب و با صفایی داشت قرار در آینده بریم اونجا ساکن شیم برای همین گفتم برین اول اونجا رو ببینین بعد بهتون میگم قراره چه کارکنیم
تسو هم برای اینکه کسی نفهمه مخفیانه بلند میکنه میاد گوگوریو دیدن جومونگ و بهش میگه من اومدم اینجا تا رویای پدر فقیدمو تحقق ببخشم و نسل هانیها رو از خاک کشورمون برداریم برای همین اینبار با خلوص نیت اومدم کمکت کنم و انتقام خون بابامو بگیرم ولی میدونی که دستم خالیه جومونگ هم خوشحال میشه و میگه عیبی نداره ما میخواستیم به لیادونگ حمله کنیم حالا که اومدین چه بهتر خودم تجهیزتون میکنم
و همون وقت شب با افرادشون جلسه میگیرن و در مورد نقشه های راهبردی و موقیت استراتژیک بویو در این جنگ حرف میزن که تسو میگه هر چی جومونگ بگه ما هم انجام میدیم فقط میخوام پیروز شیم جومونگ هم به اویی میگه هر چی زودتر برای حمله به لیادونگ آماده بشن
برچسب ها : یوری, قسمت هشتادم(80) جومونگ,