قسمت شصت و یکم(61) جومونگ

قسمت شصت و یکم : متحد کردن قبایل جولبون

 

گروه تجسس جستجو رو از جنگل شروع میکنن که به نتیجه نمیرسن البته تمام کارها رو نارو میگه و انجام میده ، سونگ جو هم به عنوان فرمانده دستورات تکمیلی رو میگه بالاخره نارو میگه بریم مرز جولبون اونجا صد درصد ردشون رو میگیریم

یوهوا و طایفه اش از ترس تا صبح رو یه ضرب میکوبن که بین راه مامورها رو میبینن سریع قایم میشن 

 

خبر به ملکه میرسه و اونهم میگه انشالا خبر مرگشون رو برامون بیارن که توی این وضعیت از این کارها نکنن برامون

تسو هم میاد اونجا که ملکه بهش میگه حالا بابات چه کار میخواد بکنه تسو میگه اینها که توی این مدت خوب گروگانی کردن برامون حالا هم هر چی سرباز داشته فرستاده دنبالشو چون دیگه نمیشه با دامولیها شوخی کرد ملکه هم میگه خاک بر سر ما کنن که آینده کشورمون به دو تا زن وابسته شده تنها راه نجات اینه که تو بیایی روی کار و زمام امور رو دست بگیری

گوموا هم که میخواد ببینه جریان س شده یا نه از ملزمش میپرسه کسی هم چیزی فهمیده طرف میگه کجای کاری که خبر رفته رو آنتن و با این حرف ترس تو چهره گوموا پدید میاد

اونطرف یوهوا و بقیه به مرز میرسن که از هر نقطه اش میخوان رد شدن پر از ماموره آخر سر یوهوا میگه باید تا شب صبرکنیم وقتی خلوت شد جیم بزنیم

ولی کار به شب نمیکشه و همینطور که نزدیک مرز منتظرن شب شه یوهوا استاد چان رو میبینه که داره از جولبون سمت بویو میره و ازش میخواد به خاطر اونها دوباره برگرده جولبون تا اونها بتونن از مرز رد شن

اونهم قبول میکنه و خلاصه یوری رو میزارن بین کیسه های غلات توی گاری که سویا بهش میگه چند دقیقه گریه نکن تا زود تمام شه یوری هم خیلی با مزه میگه باشه و خودشون هم لباس کارگرها رو میپوشن و سمت مرز راه میوفتن

به مرز که میرسن و قرمانده بازرسی میگه همین الان رد شدین پس چرا برگشتین که استاد چان جمع اش میکنه و میخوان برن که یدفعه نارو و سونگ مثل پیاده بابا غیبی سر میرسن و نارو میگه صبر کنید باید خود بگردمشون

خلاصه شمشیر رو میکشون تو گونیها که دل یوهوا و سویا هوری میریزه پایین و وقتی به گاری یوهوا میرسه سویا یدفعه میپرسه وسط و میگه نکن ما اینجایم  نارو هم میگه کیسه ها رو بردارن و شمشیر رو میزارن روی گردن بچه بدبخت که حسابی ترسیده و هق هق گریه میکنه زبون بسته .استاد چان هم به خاک سیاه میشینه

دستگیر شدگان رو بر میگردون قصر که ماجین و یونگ پو با دیدن استاد چان رنگشون میپره .گوموا هم چیزی به یوهوا که مقصر اصلیه نمیگه و فحشو میکشون سر استاد چان و میگه تو با جومونگ رابطه داری یه بابای ازت در بیارم که صداش به دامولیها برسه استاد چان هم هر چی قسم میخوره و یوهوا هم هر چی میگه من توی راه دیدمش فایده نداره گوموا هم استاد چان رو میده شکنجه کنن و سویا و یوری رو بندازن توی اتاقشون

توی راه که سویا رو میبرن سولان خاله خاک انداز میبنشون و اول از همه به یاد گذشته یه تو گوشی ملس به سویا میزنه و میگه خدا مرگی به خودت و بچه ات بده که توی این وضعیت نخوای برامون فرار کنی بهت گفتم که تنها راه فرارت از قصر اینکه بمیری

یوهوا میاد پیش گوموا و یه احترام خشک و خالی میزاره اونهم میگه مگه خبر مرگمون بهت نگفتم وقتی موقع اش شد یوری و سویا رو میفرستم برن همینطور ورداشتیشون سر از خود کجا رفتین یعنی اینقدر بی اعتماد شدم یوهوا هم میگه بله که شدی تو دیگه اون گوموای سایق من نیستی عروس گلم (با صدای کشیده بخونید) و بچه اشو گروگان گرفتی مگه جومونگ چه کار شماها داره اون میخواد زمینهای چوسان رو پس بگیره کاری به بویو نداره تازه میتونید با هم متحد شین هانیها رو شکست بدین

گوموا میگه ولی اینطور اسمی از بویو نمیمونه همه اش پای جومونگ نوشته میشه اونوقت اون دنیا با چه رویی تو رو بابام نگاه کنم از اینجا به بعد صحنه احساسی میشه و گوموا بلند میشه و میگه تو که میدونی من چقدر دوستت دارم چرا با من این کارها رو میکنی اگه اون دو تا بفرستم تو رو نمیتونم بفرستم حتی اگه مجبور شم بکشمت یوهوا هم از خدا خواسته میگه خوب بکش و اون دو تا بفرست برن که گوموا چشمهاش اشکی میشن و هیچی نمیگه

در شنکنجه گاه هم نارو حسابی به استاد چان میرسه و داغش میکنه ولی استاد چان اعتراف نمیکنه یونگ پو هم که دچار خود مردگی مضمن شده به ماجین میگه باید یه خاکی تو سرمون کنیم و اگرنه دهان این بابا بازشه میزارمون تو قبر ماجین میگه باید بریم چین اونجا بمونیم تا آبها از آسیاب بیوفته یونگ پو میگه راه بهتر اینه که قبل از اینکه چیزی بگه بکشیمش

یونگ پو میره جلو و به نارو میگه بیا برو اونطرف تا بهت یادم بدم چطور دهنشو باز کنی و ماجینو میندازه جلو اونهم یه چوب بر میداره و همینطور که میلرزه زرتی میکوبه تو سر استاد چان که در جا میمیره

جاسوسهای جومونگ از بویو خبر میارن و قضیه فرار ناموفق یوهوا و سویا و مرگ استاد چان رو میدن .جومونگ هم جلسه گرفته و در مورد تعداد نیروهای قبایل جولبون و ارتششون با بقیه بحث میکنه که جسا معطل نمیکنه و جریان رو بهش میرسونه

اونهم حسابی آب روغن قاطی میکنه طوری که همه رو میندازه بیرون و میزنه در تنهایگری اویی هم دوباره جو گیر میشه و میخواد یه تنه بزنه به بویو و اونها رو آزاد کنه .همین موقع سوسونو هم میاد دیدن جومونگ که بهش میگن اوضاع فعلاً خیطه

 

جومونگ کارش به گوشه نگاری میرسه و سوسونو هم از دور نگاهش میکنه اونطرف سویا هم تو فکر یوری و رسوندش به جومونگه

تسو هم میره پیش سونگ ینگ و پیام باباشو بهش میرسونه سونگ ینگ هم میگه ما اوضاع خودمون خیطه خیطه باید غرمت هم به یانگ جو بدیم از کجامون براتون غذا و تدارکات بیاریم تسو هم میگه پس از نیروی کمکی خبری نیست و بلند میکنه میره

قحطی و وضع بد بویو به مردم فشار میار و اونهام دسته دسته میرن گیرو زندگی کنن چون جومونگ هر کس و ناکسی بخواد بیاد گیرو قبول میکنه خرزوخان هم میره بین مردم و این حرفها رو میشنوه و تو جلسه با گوموا موضوع رو مطرح میکنه و میگه باید یه کاری کنیم که خالی بودن شکم مردم همچین طبعاتی داره و همه بر این موضوع صحه میزارن همین موقع تسو از بیرو بر میگرده و میگه سونگ ینگ و بیرو هم برامون دست به آب رسوندن

چند نفر هم که میخواستن برن گیرو (همون کسانی که وزیر بو صداشون رو شنید) تو مرز دستگیر میکنن که تسو وقتی میفهمه میخواد ادبشون کنه که گوموا جلشو میگیره و با زبون خوش میره جلو و میگه شما متعلق به اینجایین برای چی میخواید ترک وطن کنید بمونید تا با کمک شما مشکل رو حل کنم اونهام بعد از بهونه اوردن میگن بهتره با جومونگ متحد شین تا از این بدبختی نجات پیدا کنیم که گوموا کفری میشه و به تسو میگه همین الان میبریشون تو بازار گردنشونو رو میزنی تا همه بفهمه وطن فروشی و تعیین خط مشی برای ما یعنی چی

جمعیت ورودی به گیرو روز به روز بیشتر میشه طوری که غذا کم میاد و رییس تاک و چی ریانگ میزان جیره رو کم میکن و میگن دیگه غذا نداریم موپالمو هم هر چی زور میزنه چی ریانگ کوتاه نمیاید و میگه مردم خودمون غذا ندارن بخورن تازه اگه سونگ ینگ خواست حمله کنه سربازمون غذا میخوان

در حاشیه این کارها نگاه موسونگ به مودوک و یتیم نوازی موپالمو هم جالبه

سوریونگ به جومونگ میگه حالا که میخوای به بیرو حمله کنی صبر کن تا تاریخ حرکت از خدایان برات بگیرم جومونگ میگه بی خیال جنگ شدم میخوام با گفتگو اونجاها رو بگیریم چون بیرو هم مثل بویو باهامون برادرن .همین موقع موپالمو میاید اونجا میگه یه فکر به حال اوضاع کن که ممکنه مردم از گرسنگی شورش کنن سر خودمون

جومونگ هم موضوع رو به یون تابال و سوسونو میگه که سوسونو هم همون حرف عمه اشو میزنه جومونگ میگه من یه راه حل پیدا میکنم شما فعلاً غذا رو برسونید تا بهتون بگم که یون تابال موافقت میکنه و هر چی توی انبار دارن خیرات میکنن

یون تابال به جومونگ میگه انبارها رو خالی کردیم حالا برنامه ات چیه اونهم میگه اگه بخوایم قبایل گیرو رو با خودمون متحد کنیم با زور سر نیزه نمیشه بعداً بهمون خیانت میکن میخوام از در گفتگو برم جلو تا ببنیم کی راه میاید و کی نمیاید و برای همین منظور از یون تابال میخواد خصوصیات رییس قبیله ها رو بهش بگه تا ببینه میزان وفاداریشون به سونگ ینگ در چه حده

جومونگ هم  دست یه کار میشه و ارتشو بر میداره راه میوفته البته در اینجا اسب ماری که خیلی از جومونگ خوشش اومده نزدیک بود که پای جومونگو گاز بگیره!

و میره سراغ اولین قبیله گوانا و نصف شبی میریزن سر رییسه که بیشتر مقاومت در برابر سونگ ینگ رو داشته و میبرنش پیش جومونگ ، اونهم بهش میگه اگه میخواید سونگ ینگ همه چیتون رو بده به هانیها برید با اون ولی اگه میخواید نجات پیدا کنید بیاید با ما تا ازتون مراقبت کنم که طرف راضی میشه

جومونگ رییسه رو میفرسته سراغ بقیه رییسها و میگه پیام منو بهشون برسون و بگو اگه زبون خوش حالیشون نمیشه با چوب تر بیایم سراغشون که بقیه قبایل هم بدین منوال میان طرف جومونگ

خبر به سونگ ینگ میرسه که نزدیکه سکته بزنه و تا میاد بفهمه چی به چیه ماری و جسا میان بیرو و میگن تو هم بیا باهامون متحد شو سونگ ینگ هم عصبانی میشه و میگه فکر کردین اینجا کجاست شماها همونهایی بودین که از بویو انداختنوتن بیرون بیرین به اون رییستون بگین من بیدی نیستم با این بادها بلرزم و میندازشون بیرون

سونگ ینگ بلند میکنه میره هیون تو تا دست به دامن یانگ جو  بشه اونهم با سبک سنگین کردن موقعیت جولبون به این نتیحه میرسه که فرستادن نیرو به نفعش نیست و اگه جومونگ هم موفق شه بیرو رو بگیره فرصت خوبیه که از هستگی دامولیها استفاده و خودش سریع بهشون حمله کنه برای همین به وانگ سو وان میگه برو دکش کن بره

دامولیها هم برای حمله به بیرو آماده میشن و نزدیکیهای اونجا اردوگاه میزنن سونگ ینگ هم که دیگه راهی براش نمونده خبر رو که میفهمه یه پیک میفرسته اردوگاه میگه جومونگتونو بگین بیاد بیرو کارش دارم

در همین راستا جلسه ای تشکیل میشه و همه متفق القول از جمله سوسونو به جومونگ میگن که این میخواد تو رو بکشه نرو جومونگ هم دوباره یه سخنرانی حماسی میکنه و میگه من فکر مردم بی گناه بیرو ام چون اونها هم جولبونین باید تا جایی که میشه با صلح موضوع رو پیش برد

جومونگ هم سمت بیرو راه میوفته و همه رو چشم انتظار برگشتش میزاره

 



برچسب ها : , ,