قسمت بیست و چهارم جومونگ

یوگی و دوستان توی بازار قدم میزنن دوچی رو سر راه میبیند و دوچی هم براشون جنتلمن بازی در میاره که اویی یکی میاره توی صورتش و در ادامه با ماری میریزند سرش و تلافی نو و کهنه رو توی جونش در میارن

 

در جلسه وزیران در قصر بحث سر اینه که بدون جومونگ رقابت معنی نداره و امیدی به یونگ پو نیست وزیر بالگوئه هم میگه قربون آدم چیز فهم بلند شیم بریم پیش شاه بگیم تسو رو ولیعهد کنه ژنرال هوکی چی میگه الان وقتش نیست بزارید چند روز بگذره که وزیر بو میگه چرا الان وقتشه و باید به شاه بگیم کی ولیعهد شه

 

وزیر بالگوئه جریانو به ملکه و بقیه میگه و میگه همین روزهاست که تسو بشه ولیعهد ، اونا هم هیچی نشده تبریکو میگند و ولیعهد ولیعهد میکنند تسو میگه هنوز بابا موافقت نکرده

این وسط یونگ پوه که به نظر خودش همه کارو ردیف کرده دادش در میاد و به داییش میگه پس من بوغم نباید شانسمو امتحان میکردم این بود جواب این همه زحمات من همین موقع تسو هم میاد اونجا و میگه چیه دوباره ما دو دقیقه نبودیم صداتو برامون بردی بالا خوب اگه مردی رقابت کن ببینیم

سوسونو یاد حرفهای جومونگ میوفته که بهش گفته بود که دچار افسردگی روحی شده در آرمانهای که داشته به مشکل خورده و لازمه چند روز دور از همه تو خودش باشه ولی اون حلقه مثلآً یه تیکه از قلبشه که داده سوسونو تا به یادش باشه .سوسونو هم اون حلقه رو میکنه توی دستش و میگه این تیکه قلبت در شش دونگ قلبم جا داره

جومونگ میره پیش یون تابال و میگه من چند روز میخوام از بویو بزنم بیرون میخوام برم یه دوری اطراف برنم ببنیم دنیا دست کیه یون تابال میگه ول کن بابا تو هم حال داری چی میخوای بدونی بگو تا من بهت بگم جومونگ هم درمورد هئ موسو ازش میپرسه که یون تابال هم میگه من وقتی هئ موسو رو دیدم که  هانیها قبیله هابک رو قتل عام کرده بودن وقتی دیدمش شناختمش و میخواستم تحویل بدم تا گروه تجارمون یه سال توی دنیا بندازم جلو ولی با مرام ما سازگاری نداشت و این کارو نکردم چون جون گروه تجاری و سوسونو رو نجات داده بود .اون یه فهرمان مردمی بود جومونگ هم پیش خودش میگه پس همچین بابای داشتیم

 

رفقای جومونگ رفتن توی کافه و مشروب میزند توی رگ که ماری به اویی میگه حداقل با این کار بویونگ خیالمون راحته که دست دوچی بهش نمیرسه اینقدر ناراحت نباش شاید برگرده

جومونگ میاد توی جمع و اویی یه پیاله براش میریزه و میگه روم سیاه که من و بویونگ باعث شدیم از رقابت بکشی کنار جومونگ هم میگه نه بابا قابلی نداشت .راستی  فردا میخوام برم جایی هستین یا نه

جومونگ هم یه نامه میفرسته برای مامانش و میگه من چند روزی از بویو میرم میخوام برم اطرافو بگردم ببینم پدرم کی بود چه کار میکرده

جومونگ میره کوهستان همون جایی که با هئ موسو تمرین میکرده و یاد ایام و تجدید میثاق و از این حرفها

شب جومونگ به هیوبو میگه تو گفتی بابات توی ارتش دامول بوده کسی رو میشناسی که تو ارتش دامول باشه .استادم توی ارتش دامول بوده میخوام در مورد ارتش دامول بیشتر بدونم .هیوبو هم میگه یکی از دوستاهای بابامو میشناسم  که باهش تو ارتش بود

گوموا شب خواب هئ موسو رو میبنه و از خواب میپره

نصف شب میره پیش یوهوا که میبینه اونهم نخوابیده و بهش میگه نکنه جومونگ فهمیده که باباش هئ موسوه انصراف داد یوهوا هم میگه بله .گوموا عصبانی میشه و میگه مگه بهت نگفتم بهش چیزی نگو اگه بفهمه آب روغن قاطی میکنه من خنگو بگو یه اشاراتی بهم کرد من زدم بی خیالی حالا کجاست باهاش حرف بزنم تا دودمانمونو به باد نداده که یوهوا میگه رفته سفر علمی

یونگ پو هم میره پیش دوچی و سر کله خونی دوچیو میبینه میگه کی این بلا رو سرتون اورده که براش توضیح میدن که کی بودن و الان کجا رفتن

یونگ پو طبق معمول خبرها رو میزار کف دست تسو و میگه جومونگ از بویو رفته نتونسته کناری از رقابتو تحمل کنه جیم زده تسو بهش میگه من هنوز دارم میگم این به خاطر بویونگ نرفته حتماً یه نقشه ای داره ولی توی خنگ که فکرت به این چیزها نمیرسه اگه میخوای توی رقابت به جایی برسی باید زرنگتر از این حرفها باشی و اگرنه من خیلی راحت فکرتو میخونم

در جلسه وزیران با شاه وزیربو میگه که دیگه رقابت بدون جومونگ بدرد نمیخوره و باید تسو ولیعهد شه که همه تایید میکند ولی گوموا میگه فعلاً رقابت بین باقی موندها ادامه داره .این وسط فقط یونگ پو خوشحاله

 

وزیر بو تسو رو دلداری میده که اونهم میگه مگه بچه ام ناراحت شم حالا یه استعداد و لیاقتی به مقامات نشون بدم که کیف کنند وقتی توی ساخته سلاحها انقلاب کردم میفهمند که اینجا کجاست و من کی ام وزیر بو میگه میخوای دختر یانگ جو بگیری اگه بابات بفهمه تو بویو راهت نمیده که تسو میگه اگه مجبور شه قبول میکنه

یونگ پو به فکر میوفته که مثل تسو باند تشکیل بده و برای نفر جمع کردن وزیر مالیات و امور خارجه رو دعوت و حسابی سیبلشون رو چرب میکنه و میگه اگه ولیعهد شم حسابی از خجالتوتن در میام

سوسونو و سایونگ در مورد دلیل انصراف جومونگ با هم حرف میزند که سوسونو میگه هنوز بهم نگفته ولی بهم میگه من خیلی نگرانشم سایونگ هم حلقه رو میبینه و میگه از این که دسته ات معلومه سوسونو میگه دیگه فضولی نکن .همین موقع اوته یه نامه از هیون تو میاره که نوشته رییس اسلحه خونه کشور هان داره به هیون تو میاد و سر راه هم به چند تا از قومها قراره سر بزنه سایونگ میگه اینطور که این مقام داره به اینجاها سر میزنه میخواد میزان مهمات بقیه قومها رو بسنجه و به بویو حمله کنند .همین موقع خبر میرسه که تسو نارو ور فرستاده خونه سوسونو که بهش بگه بیا میخوام ببینمت

سوسونو هم بلند میکنه میاد قصر و میره پیش تسو که یه گوشه خوش وییو (منظره) منتظرشه و با سر هم کردن داستان یه کسی که تاجر بود و نخست وزیر شد بهش میگه ببین من ولیعهد میشم و تو هم میتونی داستان اون یارو دوباره تکرار کنی گروه شما فقط تحت حمایت بویو به جایی میرسه نه حمایت جومونگ برو خوب فکرهات بکن گروهتونو بدبخت نکن .تو تمام قلب منی ولی جومونگ شش دونگ قلب تو رو گرفته .من منتظر میمونم تا تصمیمتو بگیری

 

جومونگ و دارودسته در ادامه سفر اکتشافیشون به یه دهکده میرسند و اطراق میکنند .وقتی میخواند گلویی تازه کن میبنید که چاه آب آلبالو تولید کرده که یه زنه میاد میگه نخورید آب خونیه اینها آه یومی یوله که از بویو انداختنش بیرون

در ادامه دوست پدر هیوبو رو پیدا میکنند و ازش در مورد ارتش دامول و هئ موسو میپرسند که اون یارو کپ میکنه

اون بابا هم پلاکهایی که توی جنگ با هانیها از شون استفاده میکردنو بهشون نشون میده و یکیشو میده به هیوبو میگه این ماله باباته و میگه جنگ ما با هانیها نابرابربود اونها سواره نظام زره فولادی داشتن و ما دست خالی باهاشون میجنگیدم و تا وقتی هئ موسو باهامون بود موفق بودیم و همیشه امید پناهدها بودیم و اونها رو نجات میدادیم . ژنرال هئ موسو مرد خوبی بود اگه هنوز زنده باشه میتونه پناهندها رو نجات بده و با اونها یه کشور جدید بسازه اون کشورو برای خودش و حکومت نمیخواست ، میخواست کشوری درست کنه که پناهنده ها راحت توی اون زندگی کنند

سخنان دوست بابا هیوبو تاثیر شگرفی روی جومونگ میزاره و اهداف و آرمانهای هئ موسو در جومونگ زنده میشه و میگه باید خودم پناهندها رو ببینم که هر چی بهش میگند خظر ناکه ممکنه خودمون گیر بیوفتیم کوتاه نمیاد

مأوریونگ هم برای اولین بار میشنیه پشت دستگاه و با خدایان مراوده میکنه که زیادی بهش فشار میادهمین موقع خبر میرسه کاهنان از شهر دیگه برای جلسه اومدن

 

یون سانگ که رفته جای مأوریونگ توی ساچالدو میگه توی یه دهکده ای اونجا یه چشه آب خونی شده و هون مو میگه توی یه جای دیگه یه سنگ خدایان بوده که حالا هر شب گریه میکنه مأوریونگ میگه من هم از پرنده سه پا صداهایی بهم میرسه سوریونگ هم میگه دیدن من راست میگفتم اینها به خاطر اینه که یومی یولو انداختین بیرون و دوباره بحثشون میشه که مأوریونگ میپره وسط و میگه اینطوری میخواید مشکلو حل کنید

مأوریونگ که رابطه گوموا با یومی یول رو میدونه جرات نمیکنه بره پیشش میره پیش ملکه وون هو و جریانو بهش میگه که همین روزهاست بلای آسمانی سرمون بیاد ملکه هم میگه چرا نمیری پیش شاه از چی میترسی مگه کاهن اعظم نیستی من برای اینکه بری مخ بزنی تو رو به این مقام رسوندم

مأوریونگ میره پیش گوموا و جریانو میگه گوموا هم میگه بیاد دو روز رفتی توی معبد راه افتادی برامون برو خدا یه جا دیگه روزیتو بده که وزیرها مخالفت میکنند و میگند باید کاری کنیم و اگر نه مردم  وحشت میکنند .همین موقع پیامد این اتفاقات معلوم میشه و ژنرال هوک چی میاید اونجا و میگه از هیون تو خبر رسیده که رییس اسلحه خونه هان میخواد بیاد هیون تو که وزیر بو میگه بدبخت شدیم رفت هانیها میخواند بیان جنگ باید آماده شیم

تسو هم برای اینکه بفهمه جریان چیه به وزیر بو میگه باید برم هیون تو تا ته توی قضیه رو در بیارم ولی نمیدونم به بابام چی بگم وزیر بو میگه بهش بگو داری برای یه معامله میری(توی اون اوضاع قمر در عقرب)

گوموا که بوی جنگ به مشامش خورده بی خبر بلند میکنه میره آهنگری و به موپالمو میگه تا حالا به دستاوری هم رسیدی که موپالمو میگه رسیدم ولی نتیجه نداده

سایونگ برای یون تابال آمار رییس اسحله خونه هان رو میاره که این طرف قبلاً تاجر بوده و الان هم وزیر امور مالی کشورشونه و اصلاً رشوه و اینها توی کارش نیست .یون تابال هم میگه اون تاجره پس حرف همدیگه رو میفهمیم و به سوسونو میگه آماده شین بریم هیون تو

یونگ پو که چند روزه زرنگ شده به داییش میگه این تسو برای چی خودش رفته هیون تو مگه کس دیگه ای نمیتونست بره وزیر بالگوئه هم میگه به جون خودت و خودم برای معامله رفته یونگ پو میگه بس دیگه وقتی میگم خودش رفته یعنی اینکه دوباره باهم نقشه ای چیدین

یوهوا به گوموا میگه راسته که چند روزه اتفاقات عجیبی توی بویو افتاده گوموا هم میگه اینها رو ول کن از جومونگ خبر نرسید

 

جومونگ و دارودسته میرسند نزدیک مرز با هیون تو و جایی که پناهنده اونجا زندگی میکنند .پناهندها بهشون حمله میکنند و اینها هم میخواند دفاع کنند که جومونگ میگه ولشون کنید اینها ترسیدن

خلاصه همشون دستگیر میشند و میبرنشون به پناهگاه خودشون و میگند شما جایزه بگیره هانیها هستین و اومدین جای ما رو لو بدین و میخواند بکششون که جومونگ میگه ما از بستگان دامولیها هستیم  هیوبو هم نشانه باباشو نشون میده و طرف که خودش از دامولیها بوده میگه بازشون کنید

اون یارو تعریف میکنه که خودش زخم خورده هانیها بوده اسیر شده الان هم فرار کردن و سربازهای هان دنبالشون و از ترسشون هیچ جا بهشون جا نمیدن جومونگ میگه خوب برید بویو پیش شاه گوموا مگه نه با هئ موسو باهم بودن که بهش میگند اون هم ما رو انداخت بیرون اگه میخواست کمکمون کنه اونموقع میومد نجاتمون میداد .جومونگ میگه حالا که دارین فرار میکنید اسبامون رو ببرین تا بارتون سبکتر شه

 

جومونگ و همقطاریها اسبهاشون رو میدن و خودشون پیاده راه میوفتند ولی وجدانشون راحت نیست

 

یون تابال و اهل و عیال رفتن هیون تو برای ملاقات با رییس اسحله خونه هان که سوسونو میگه اینجا کسی ما رو تحویل نمیگیره چه برسه به اون که یون تابال میگه پس اول باید سبیل یانگ جو رو چرب کنیم

 

تسو هم میرسه هیون تو  به یانگ جو میگه تو کمک کن من ولیعهد بشم اونوقت دخترو رو میگیرم که یانگ جو هم خوشش میاد

جومونگ و دارو دسته در حال برکشت از سفر اکتشافی هستند که دستاوردهای بزرگی براشون داشته و حس نجات پناهندگان و ادامه راه اقوامشون در اونها بدجور زنده شده که توی راه سربازان هان رو که از قضا سوار نظامهای زره پوش هم بینشونه رو میبند که به سمت پناهگاه میرند تا پناهنده ها رو بگیرند اونها هم میدوند سمت پناهگاه

اما وقتی میرسند مبینند که همه رو کشتن و اسیر کردن . نظر به اینکه حس نجات پناهندها بیش از بیش در وجود این بنده خداها زنده شده و همچنین دیدن این صحنه ها می طلبه که اونها رو آزاد کنند اینها هم حسابی جو میگردشون تا کاری کنند

آهنگ سکانس زره پوشها گذشته میشه و گروه آزادی خواه هم بی خبر از خصوصیات زره سوار نظام تصمیم میگیرند در یه اقدام به شدت حماسی و فداکارنه طی یه عملیات ضربتی پناهنده ها رو آزاد کنند که از شانش بد و بدبختیشون بین اون همه سرباز  اول از همه زره پوشها رو نشونه میگیرند که تیرها یکی یکی کمانه میکنه و میوفته زمین

 

اینها هم که تا حالا تجربه همچین چیزیو نداشته بودن عقب نشینی میکنند که زره پوشها میزارند دنبالشون.اویی شمشیر میکشه میاد درگیر شه که شمشیرش میکشنه و همون بلایی که سر هئ موسو اومد ایندفعه سر ادامه دهندگان راهش میاد



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , , ,

قسمت بیست و سوم جومونگ

یومی یول داستان تمام بلاهایی رو که سر هموسو اورده رو خط به خط به جومونگ میگه و میگه من طبق خواست خدایان عمل کردم ولی جلوی تقدیر رو نمیشد گرفت و تو پیش بابات آموزشت دیدی اون بابا کوره توی زندان هئ موسو بابات بود . من میخوام توبه کنم اگه بکشیم هم خیالی نیست

 

جومونگ هم میزنه منظره نگاری و یاد حرفهای هئ موسو توی زندان میوفته که قبلاً توی ارتش دامول بوده و بهش خیانت کردن و اشکش در میاد و فریاد پدر پدرش میره رو به آسمون

یونگ پو هم که نقشه هاش قدم به قدم جلو میره به تسو میگه قدم اول دیدی چطور برداشتم حال میخوام شر جومونگو کم کنم تسو میگه باز دوباره چه فکر نو ظهوری توی ذهنت داری اول بگو ببینم عاقلانه هست یا نه که یونگ پو میگه نترس من همه کارهارو میکنم تو استفادشو ببر تسو هم قبل میکنه و عقلشو میده دست یونگ پو

جومونگ که مصمم شده در مورد پدرش تحقیق کنه میره قصر و اینبار به چشم قاتلهای باباش به دادشهاش نگاه میکنه

و با همون قیافه میره پیش مامانش و میگه چطور با بابا آشنا شدی یوهوا همون داستانهای همیشگی رو سرهم میکنه میگه به جومونگ اونهم میگه احیاناً قبل از بابا کسی دیگه ای رو دوست نداشتی یوهوا هم سریع میزنه کوچه علی چپ و میگه چی شده سوسونو یکی دیگه رو دوست داره فکر میکنی ما هم اونطوری بودیم

و با دید جدیدی میره پیش گوموا و میگه اومدم مامانو ببینم گفتم عرض ادبی بکنم گوموا میگه تیراندازیتو خیلی کیف کردم آفرین جومونگ هم میگه این مهارت خوب تیر اندازی شما رو از بابام یاد گرفتم که گوموا هم چیزی نمیگه جومونگ میخواد سر صحبتو باز کنه که یاد حرفهای یومی یول میوفته که گفته بود اگه گوموا موضوع رو بفهمه ممکنه ضددت بشه چون پسرش نیستی قانون دستشو باز گذاشته اونهم سریع میزنه بیرون و میره

شب برمیگرده خونه یون تابال که بهش میگند دوچی پیام فرستاده و همه شون بلند میکند میرند خونه دوچی که همون اول اویی دوباره احساسی میشه و میخواد دوچی رو بزنه که جلوشو میگیرند .جومونگ هم میگه خوب بگو شرایطو تا ببینم چطوریهاست که دوچی میگه ایندفعه پول نمیخوام صبرکن دادشت بیاد ببین اون چی میگه

همین موقع یونگ پو هم میاد اونجا و به جومونگ میگه اگه میخوای بویونگو آزاد کنم باید پاتاتو از مسابقه ولیعهدی بکشی بیرون آخه تو رو چه به ولیعهدی دادش بزرگتری گفتن کوچیکتری گفتن . بیا برو به کار و کاسبیت پیش یون تابال بچسب  

بیرون از اونجا در این مورد فلسفه بافی میشه هیپبو میگه همین الان میتونیم طی یه عملیات ضربتی بویونگو آزاد کنیم ماری میگه ما که خلافهای یونگ پو رو میدونیم بریم پیش شاه راپورتشو بدیم اویی هم میگه خود بویوگ راضی نیست از رقابت بکشی کنار

دوچی میره پیش بویونگ و میگه همین روزهاست که ممکنه آزاد شی اگه جومونگ از رقابت ولیعهدی پاشو بکشه کنار تو آزادی بویونگ هم وقتی میفهمه میخواد سرشو بزنه به درد و دیوار تا خودشو بکشه که دوچی جلوش میگیره

با اوضاع و احوالات پیش اومده خود جومونگ هم راغب به ادامه مسابقه نیست و منتظر همچین فرصتی بود که بکشه کنار .برای همین بلند میکنه میره قصر و به یونگ پو میگه میخوام برم انصراف بدم برو بویونگ رو آزاد کن .یونگ پو که که اصلاً باروش نمیشه بال در میاره همون جا

جومونگ هم میره پیش گوموا و در حضور همه رسماً انصرافشو میده و گوموا هر چی میگه چرا چومونگ هم میگه اصلاٌ خود این مسابقه ایراد داشت و من نباید وارد مسابقه میشدم فقط به دستور شما بود که اومدم و اگرنه من عددی در برابر داشهام نیستم .اون وسط فقط وزیر بالگوئه است که داره کیف میکنه

یونگ پو هم پیش مامان و دادشش میره روی منبر که من فلان کردم و بمان کردم و هر کاری بخوام میتونم بکنم  دیدن جومونگ انداختم کنار که تسو میگه اون یه چیزی گفته توی خل چل باور کردی همین موقع وزیر بالگوئه میاد و میگه جومونگ انصراف داد تمام  تسو میگه چطوری .یونگ پو میگه به خاطر کارهای من بود کاش شما زیر پاتون یه نگاهی به من هم مینداختن آخه کاریو کردم که شما چند ماه نتونستین

گوموا توی اتاقش به جومونگ میکه اون دلایلی که گفتی همه اش کلیشه ای بود کسی تهدیدات کرده قول حکومت جایی دیگه ای رو بهت دادن که جومونگ میگه نه .گوموا میگه پس یه دفعه چه مرگت شده میخوای انصراف بدی جومونگ میگه من نمیخوام بیشتر از توی خانواده کشمکش و دشمنی باش همین گوموا میگه ناامیدم کردی پاشو از جلوی چشم برو بیرون

یوهوا هم پشت در حال بال بال زدن که جومونگو میبنیه و میگه تو امروز چته چرا خر شدی جومونگ هم میبردش یه گوشه و میگه راست و حسینی یه شفاف سازی کن بهم بگو چرا قوم هابک نابود شد من که میدونم بابام هئ موسوه . چر زودتر بهم نگفتی .اون بدبخت بیست سال توی زندان بود و من بی غیرت داشتم توی قصر خوش میگذروندم و دختر بازی میکردم آخه چرا ؟ یوهوا هم فقط گریه میکنه و بس

چند مدتی بود که جومونگ داشت آدم میشد ولی دوباره از سنگینی مشکلات میزنه تیریپ قبلیش که مشروب و از این حرفهاست . یاد سیر تا پیاز داستانی که مامانش در مورد آشنایی با هئ موسو گفته بود میوفته که برای اینکه بتونه انتقام مرگ هئ موسو رو بگیره به قصر اومده بود و ماموریت جومونگ اینکه راه پدرشو ادامه بده .جومونگ هم که غیرتی شده به مامانش گفته که حتماً راه بابا رو ادامه میدم

یون تابال و سوسونو برای آینده گیرو و استفاد از جومونگ برنامه ریزی میکنند که سایونگ میگه بلند شین جمع کنید که بدجور خورد توی کاسه کوزه مون جومونگ از ولیعهدی انصراف داد رفت

سوسونو هم با توپ پر میره سراغ همقطاریهای جومونگ و میگه زود باشین توضیح بدین ببینم اونها اول حرات ندارن چیزی بگند که با اصرار سوسونو میگند برای آزادی بویونگ این کارو کرده که سوسونو کم مونده غش کنه اون وسط

هان دانگ بویونگ میاره پیش یونگ پو اونهم میگه تو آزادی برو بویونگ هم بدون تشکر و احترام میدوه سمت خونه یون تابال .دوچی هم دوباره قربون صدقه یونگ پو میره که یونگ پو میگه اگه همه چیز درست پیش بره همه بازار بویو رو میدم دست تو باشه که دوچی از همین الان یونگ پو رو ولیعهد صدا میکنه

بویونگ هم میرسه خونه یون تابال و میپرسه جومونگ انصراف داده ماری میگه پس فکر کردی چرا اینجایی بویونگ هم میگه همه اش تقصیر منه خدا منو مرگ بده که اینطور شد سوسونو هم از دور همه چیو میبینه

تسو به کار جومونگ شک کرده به یونگ پو میگه بگو ببینم چه کار کردی جومونگ خیلی راحت کشید کنار یونگ پو از نقشه استراتژیکی که برای جومونگ کشیده میگه تسو میگه خره این برای یه چیز دیگه کشیده کنار ببین من کی گفتم یونگ پو هم دادش در میاد و میگه تو فقط میخوای کار منو بی ارزش کنی همین

تسو به وزیر بو میگه این جومونگ یه ریگی به کفشش هست خدا میدونه دوباره میخواد چه کار کنه وزیر بو میگه منم شک دارم ولی خوب شد کشید کنار .تسو میگه حالا میخوام بزنم  رو پوزش و زودتر از اون روش ساخت شمشیر قولادیو کشف کنم با یانگ جو قول و قرارهایی گذاشتم اونهم به شرط گرفتن دخترش قول داده کمکم کنه

موسونگ هم خبرو به موپالمو میده اونهم داد و بیداد و سر و صدا که مگه دست خودشه چرا به من چیز نگفت و میخواد بره دیدن جومونگ که محافط یونگ پو میاد اونجا میگه بیا بریم که کارت داره

یونگ پو هم به موپالمو میگه فکرکردی نمیدونم توی اون خراب شده چه کار میکنی بگو ببینم توی ساخت شمشمیر به کجا رسیدی موپالمو هم میگه چه کار میکنم هر کاری کردم موفق نشدم یونگ پو هم که فقط در این موارد میتونه صداشو ببره بالا میگه تو به قبر بابات خندیدی پس اون شمشیره که ساختی چی بود چرا به بابام نگفتی فقط به جومونگ جونت گفتی

 

گوموا به یوهوا میگه تو میدونی دلیل کار گل پسرت چیه اینطور دستمو توی حنا گذاشت یوهوا میگه روم سیاه نه گوموا میگه تازه داشتم به آینده بویو امیدوار میشدم که جومونگ اینطور گذاشت توی کاسه ام

کاهنان قصر دوباره جلسه تشکیل دادن و میگند کسی مأوریونگو قبول نداره و مردم هنوز یومی یولو میخواند و به این نتیجه میرسند که باید پشت یومی یول صفحه بزارند سوریونگ دوباره ساز مخالف میزنه که مأوریونگ میگه نمیخوای برو همون شهر خودت اونجا مشغول شو اونهم بلند میکنه میره مأوریونگ میگه حیف کاهنه ، به موقع اش حالشو میگیرم

همین موقع ملکه هم میاد اونجا و ازش تشکر میکنه و میگه پاقدمت برامون خیر بود امیدوارم این روال ادامه داشته باشه ، و برای قدردانی هدایای بسیار نفیسی بهشون میده

در خونه یون تابال جلسه ای تشکیل شده و چی ریونگ خواهر یون تابال میگه دیگه جومونگ بدردمون نمیخوره باید دکش کنیم یون تابال میگه اون برامون فایده داشته در ضمن سوسونو هم دوستش داره نمیشه

جومونگ برمیگرده خونه یون تابال که میبینه بویونگ منتظرشه .بویونگ بهش میگه چرا به خاطر من انصراف دادی اخه مگه من کی بودم جومونگ هم میگه من خودم همچین راغب نبودم که رقابتو ادامه بدم برای همین دنبال بهونه میگشتم که خدا شکر جور شد تو هم راحت شدی

اویی هم به بویونگ میگه بیا ازدواج کنیم من بالا سرت باشم که دیگه اینطوری نشه بردار و خواهرت خودم سرپرستی میکنم .هیوبو  و ماری هم میاند توی بحث و میگند راست میگه، بنده خدا رو چقدر میخوای اذیت کنی بیان ازدواج کنید ما هم توی بزرگ کردن بچه هاتون کمک میکنیم

جومونگ همه اش به این فنگی که یومی یول پیش انداخته فکر میکنه که گوموا بین تو و پسرهاش فرق گذاشته و اگرنه مجازاتشون میکرد .سوسونو هم میاید برای دیدن جومونگ که باهاش حرف بزنه اما وسط راه برمیگرده

افراد جومونگ جلسه میگیرند و بهش میگند بابا خر نشو الان نمیفهمی بعداً افسوس میخوری که جومونگ قبول نمیکنه همین موقع رییس پیل نامه بویونگ میاره اونجا

بوبونگ توی نامه نوشته که من دست خواهر و برادرمو گرفتم و از بویو رفتم  نمیشه من پیش تو بمونم و تو به خاطر من توی دردسر بیوفتی من در اون حدی نیستم که منو دوست داشته باشی برای همین روم نشد بیام پیشت ولی تا آخر عمر برات دعا میکنم از قول من از همه معذرت خوای کنی .جومونگ نامه رو میده به اویی بخونه ماری میگه اون سواد نداره و خودش میخونه و به اویی میگه بویونگ پر

اویی هم تمام شهر رو دنبال بویونگ میگرده ولی بویونگ دیگه رفته

سوسونو توی اتاق سرشو میزاره روی زمین و به کار جومونگ فکر میکنه که جومونگ میخواد بیاد داخل سریع میپره سراغ آینه اول آرایششو چک میکنه بعد میگه بیا داخل

جومونگ میاد داخل و میگه میخوام باهات حرف بزنم سوسونو میگه میخوای بگی به خاطر بویونگ انصراف دادی خودم میدونم جومونگ میگه میخوام چند روی از بویو بزنم بیرون اومدم این حلقه رو بهت بدم .جومونگ حلقه رو میده و نگاهها بیشتر از قبل عاطفی میشه



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , , ,

قسمت بیست و دوم جومونگ

در رابطه با دزدیده شدن بویونگ همونجا شورایی تشکیل میشه ، طبق معمول اویی احساسی میشه و میگه من میرم بابای دوچی رو در میارم و بویونگو نجات میدم که بقیه میگند معلوم نیست که کار اون بوده باید تحقیق کنیم

هان دانگ هم جریانو به دوچی میگه اون هم میگه این یونگ پو چی از جون ما میخواد حالا جومونگو چه کارکنیم که هان دانگ میگه فکر کنم میخواد با بویونک برای جومونگ نقشه بکشه

دوچی میره پیش بویونگ و میگه جون خودم ایندفعه کار من نبود یونگ پو گفته چند روز ازت اینجا پذیرایی کنم .بویونگ هم که تا حالا آروم و بی زبون بود ییهو صداشو میبره بالا و میگه منو بکش اصلاً نمیخوام عامل ضربه زدن به جومونگ بشم

آدم کشهای اجیر شده یونگ پو به راحتی آب خوردن وارد قصر و به قصر پیشگویی حمله میکنن و با نگهبانان اونجا که از قضا اونشب تعدادشون زیادتر از هر شبه درگیر میشند . ولی یومی یول از اونجا فرار میکنه

در همین راستا خبر میره روی آنتن و وزیر بو جریانو رو به گوموا میرسونه و میگه از زنده بودن یومی یول خبری در دست نیست

خبر به ملکه هم میرسه و اونهم میگه خدا مسببین این کارو به زمین گرم بزنه که حالا همه فکر میکند که کار من بوده

یوهوا هم میگه که جومونگ بیاید قصر و جریانو بهش میگه و میگه مراقب خودت باش ببین ملکه و دار و دسته اش چطور میخواستن سر یومی یولو زیر آب کنند حال معلوم نیست کشتنش یا نه

یونگ پو که اوضاع رو میبینه میزنه خودشو به کوچه علی چپ و به تسو میگه چه خبره تسو میگه همه توی قصر قهمیدن که به قصر پیشگویی حمله کردن تو چطور هنوز نفهمیدی زود بیا قصر جلسه اضطری داریم

ژنرال هوک چی به گوموا میگه تحقیقات رو شروع کردیم ولی هنوز هویت مهاجمین شناسایی نشده گوموا هم میگه اونها چطور تونستن بیا اینجا پس نگهبانهات چه غلطی میکردن .حالا جواب مردمو چی بدم

مأورینگ و دار و دسته میرند پیش ملکه که چه کار کنند ملکه هم میگه کسی درمورد قول و قرارهامون چیزی نمیدونه شما صداشو در نیاید کسی نمیفهمه .که در ادامه ملکه یاد حرفهای یونگ پو میوفته به اون شک میکنه

خبر به یون تابال هم میرسه و اونهم سریع جلسه رو تشکیل میده و میگه گوموا رو من میشناسم کار اون نیست سایونگ میگه کار خود تسوه که سوسونو میگه نه تسو اینقدر خنگ نیست این کارو بکنه .یومی یول ازمون کمک خواسته بود چه کار کنیم که یون تابال میگه بنده خدا همچین روزهایی رو پیش بینی کرده بود .بهش کمک میکنیم

سوسونو توی حیاط جومونگو میبنیه و میگه یومی یول زیاد میونه اش با تو خوب نبود کار تو که نبوده جومونگ میگه اون که میونه اش با ما خوب نبود ولی حالا یکی میخواد بیاد بدتر از اون برای من که فرقی نداره سوسونو هم میگه اخی هیچکی تو رو دوست نداره من خودم کمکت میکنم نترس

حمله به قصر کاهنان بدجور به پروژه بلند مدت ملکه و تسو ضربه زده و ملکه به تسو میگه من حدس میزنم کار یونگ پوه .تسو هم مگه به غیر از اون دیونه کار کسی دیگه ای هم میتونه باشه که یونگ پو میاد اونجا

و از همون اول خودش باب موضوع رو باز میکنه و با خوشحالی زاید الوصفی میگه اگه یومی مرده باشه چقدر خوبه ملکه میگه اره خوب اگه کار تو بوده بگو تا دیر نشده یه خاکی توی سرمون کنیم  غریبه توی جمع که نداریم یونگ پو هم میگه اره کار من بود . تسو هم کفری میشه و میگیردش زیر کتک یونگ پو هم میگه بشکنه دست که نمک نداره

تسو به پونگ پو میگه حالا این آدمها رو از کجا اوردی لو نریم یونگ پو میگه مال دوچی بودن خیالت راحت بمیرن هم حرف نمیزند فکر همه جاشو کرده بودم . یونگ پو وقتی میخواد بر بیرون به تسو میگه فکر کردی برای خودم بود من برای تو این کارو کردم  تسو هم میگه بله اگه شما نبودی که ما به جایی نمیرسیدم با این شاهکارتها .بعد به تاور میگه هر چند اون خنگ کار رو خوب شروع نکرد ولی ایده اش خوب بود باید تمامش کنیم برو جای یومی یول رو پیدا کن بکشش

وزیر بو میره پیش گوموا و میگه اگه مردم بفهمن به معبد حمله شده ممکنه هرج مرج شه گوموا میگه شما بفرما چه کار کنیم وزیر بو میگه اگه یومی یول زنده باشه باید برشگردونیم و شما هم ببخشیش .گوموا میگه من به خاطر هئ موسو با یومی یول این کارو نکردم من با اون بحثم شد چون به نام معبد و خدا توی کارام فضولی میکرد دو روز دیگه هیچی نمیگفتم قدرتش از من هم بیشتر میشد اگه زنده بود میبخشمش ولی حق نداره توی کارهام دخالت کنه وقدرتشو رو محدود میکنم

جومونگ به همقطاریهاش میگه دوچی دیگه وجود همچین کارییو نداره . یونگ پو پشت ماجراست و میخواد از طریق اون ازم باج بگیرند و به اویی میگه تو چند روز کار احمقانه ازت سر نزنه تا ببینم خواسته شون چیه

ملکه کاهنان رو  ایندفعه به غیر از سوریونگ جمع میکنه و میگه زورتون رو بزنید ببینید یومی یول زنده است یا نه که مأورینگ میگه فایده نداره سر جمع روز هیچگدومونه به یومی یول نمیرسه

سوریونگ هم بی یورها رو میندازه پشت دستگاه (درگاه خداوندی ) میگه ببین یومی یول زنده است یا نه اونهم میگه هنوز زنده است که سوریونگ میگه پس صداشو جایی در نیازی تا خودم بهت بگم

 

یومی یول هم بساطشو توی یه غار پهن کرده و میفهمه که این همه مدت چه اشتباهی کرده

 

گوموا برای اینکه ببینه مردم درموردش چی میگند لباس عادی میپوشه و با افسر سونگ بلند میکنه میره توی یه کافه که میبینه خبر بین مردم پخش شده و همه اون مقصر میدونن

شب میره پیش یوهوا و پیاله پیاله میره بالا و میگه سر قضیه هئ موسو همه کاسه کوزه ها رو سریومی یول بدخت شکستم برای همین ازش ناراحتم ولی اون تنها کسی بود که راحت به اعماق وجود من پی میبرد

وانگ سونگ اون از تسو جواب میخواد که اونهم میگه شما هم توی این اوضاع قمر در عقرب وقت گیر اوردین مسئله یه عمر زندگیه خودم وقتی اوضاع مناسب شد میایم اونجا با یانگ جو حرف میزنم

موپالمو برای دیدن یون تابال میره به خونش و چی ریانگ خواهر یون تابال هم تا اون نیستش از فرصت استفاده میکنه و میره پیش موپالمو و سفر دلشو باز میکنه . میگه توی جوننی شوهرش مرده و الان تنهاست موپالمو هم میگه خوب چه کنم چی ریانگ هم میگه هیچی فقط به تو گفتم به کسی نگی یون تابال هم میاد اونجا و متوجه نگاه های خواهرش به موپالمو میشه

یون تابال هم به موپالمو میگه کارگاه توی گیهرو ساخته شده و فقط یه اوساکار ماهر میخواد در این مورد با جومونگ هم حرف زدم ولی اینجا کار کردن سخته بیا بریم اونجا با خیال راحت کار کنی و تومنی ده زار استفاده کنی که موپالمو میگه شاه رو راضی کنید تا من بیام .همین موقع سایونگ نامه یومی یول رو برای یون تابال میاره که نوشته بیا باهات کار دارم

یون تابال هم با اوته بلند میکنه بره پیش یومی یول که جومونگ بهش میگه میری پیش یومی یول من هم باهاتون میام باهاش کار دارم .دیدم که نامه رسونش اینجا بود

نارو هم چند نفر و بر میداره میره سراغ یومی یول که همون موقعه یون تابال میرسه اونجا و جومونگ و اوته جلوشن در میاند و فراریشون میدن

جومونگ به یومی یول میگه من چه هیزم تری بهت فروختم که با من بدی حالا یه خبطی کردیمو یه کمانی شکست.اگه میخوام ولیعهد بشم برای اینکه میخوام به کشور و بابا خدمت کنم چرا میگی من برای کشور خطرناکم یومی یول هم جلوش زانو میزنه و میگه من بدجور در حقت بدی کردم وقتش که رسید بهت میگم

یومی یول به یون تابال میگه من این همه مدت اشتباه میکردم باید برگردم قصر چند تا کار دارم انجام بدم یون تابال هم میگه هر کمکی خواستی بگو که هستمت

ناور به تسو میگه که یون تابال و جومونگ یومی یولو نجات دادن.  همین موقع یونگ پو میاد اونجا و میگه پاشین یه فکری بکنید که بدبخت شدیم یومی یول اومده قصر حتماً میخواد جریانو به بابا بگه .یومی یول هم میاد قصر و فقط نگاه معنی داری به شازدهون میکنه و میره

یومی یول همینطوری میره پیش گوموا و میگه همه رو مرخص کن میخوام باهات حرف بزنم .گوموا میگه مامورهای قصرتو زیاد کردم خیال راحت باشه یومی یول میگه دیگه برای این کارها دیر شده اومدم بهت بگم تو که همه گناه بدبختی هئ موسو رو انداختی گردن من باید بدونی من میتونستم بیست سال پیش بکشمش ولی نکشتمش و ازش حفاظت کردم اگه این کارو نیمکردم بابات میکشتت ولی تو چی از خدات نبود اون بمیره تا یوهوا بیوفته دستت .با پسرهات که کشتنش چه کردی

 

گوموا هم کفرش در میاد و شمشیرو میزار پس کردن یومی یول و میگه ببند اون دهنتو تا نکشتمت .یومی یول هم که زده به سیم آخر میگه مردی بکش تا تنها کسی که نتونستی سیاهش کنی رو از میون برداری و خیات راحت شه

تسو هم دوباره یونگ پو رو دعوا میکنه و میگه خدا یا  منو مرگ بده یا تو رو با این کارهات .از دست این کارتها چه خاکی توی سرم کنم

 

وزیر بو میره پیش یومی یول و بهش میگه خدا منو مرگ بده که این بلاها سرت اومد از این بعد خودم مراقبتم نگران نباش یومی یول هم میگه انشالا برای نفر بعد من .من دارم قصر رو ترک میکنم

 

وزیر بو سریع میره پیش گوموا و جریانو میگه که گوموا میگه فاید نداره بزار بره نه من کوتاه میایم نه اون برای عواقب کار آماده بشین

ملکه هم موضوع رو میفهمه و میگه هر چند به نفعمون شد ولی میرسم آه یومی یول یغه تسو رو بگیره همین موقع یونگ پو که حسابی خوشحاله میاید اونجا و در یه جمله بشدت حماسی میگه حالا کردین چه کار کردم اینها شانش نبود بلکه کمک خدایان بود که من به سرانجامش رسوندم

 

 

یوگی و دوستان هم مراقب خونه دوچیند که هان دانگ هم میبیندشون و جریانو به دوچی میگه دوچی هم میگه بیا نگفتم جومونگ ولمون نمیکنه بدبخت شدیم و همین موقع یونگ پو شاد و شنگول میاد اونجا و ضمن تشکر از دوچی میگه بویونگ کجاست میخوام ببنیمش و وقتی میرن دیدنش میبیند که خود کشی کرده

 

سریع براش طبیب میارند و نجاتش میدن یونگ پو هم میگه اگه این طوریش بشه من هم اون موقع میدم شماها رو همون طور کنند

وانگ سونگ ان هم برمیگرد هیون تو  و به یانگ جو میگه تسو سلام رسوند و اینطور گفت یانگ جو هم میگه تسو قبول میکنه چند از آهنگرهای خودمون رو بفرست برن بویو

 

یومی یول سوریونگ و بی یورها رو صدا میکنه ازشون خدافظی میکنه و میگه شما اینجا بمونید اگه عمری باقی بود میگم بیاید پیشم

 

در جلسه وزیران ، وزیر بالگوئه هم سر رشته کلام دست میگیره و از مآوریونگ طرفداری میکنه که بقیه مخالفت میکنند و میگند اون که مال ولایت تو و ملکه است و  در این مورد بحثشون میشه

 

یومی یول پیش یوهوا میره و آخرین حرفها رو بهش میزنه و میگه من مدتها پیش پرنده سه پا رو دیدم و فکر کردم اون هئ موسو بود و برای کشور ضرر داره من بودم که به شاه قبلی گفتم هئ موسو رو از بین ببره اما اون پرنده سه پا جومونگ بود که اون موقع حامله اش بودی من دارم بویو رو ترک میکنم و میخوام به پرنده سه پا که به کمک نیاز داره ، کمک کنم

جومونگ هم توی کف حرفهای یومی یول مونده که چی میخواسته بهش بگه

یومی یویل قصر رو ترک میکنه و گوموا فقط نگاه میکنه

مآورینگ کاهن بزرگ میشه و مراسم تشریفاتی رو به جا میاره

ملکه هم میاد بهش تبریک میگه و میگه حالا باید به وعده ات وفا کنی و کمک کنی تسو ولیعهد بشه .تسو هم میاد اونجا به مأوریونگ میگه تو هوای منو داشته باش تا من هم هواتو داشته باشم

یون تابال به یومی یول میگه بیا بریم گیرو اونجا زندگی کن که یومی یول میگه برای جبران اشتباهاتم میخوام سفر کنم و برای خدایا قربانی کنم ولی قبلش باید به جومونگ چیزی بگم

 

جومونگ هم میاد اونجا و یومی یول بهش میگه میخوام بهت بگم که چه بدی در حق تو و خانواده ات کردم اول از همه اینکه پدر تو گوموا نیست ، پدرت هئ موسوه

 



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , , ,

قسمت بیست و یکم جومونگ

اویی بعد رسوندن خبرها میره پیش جومونگ میگه به نظرت باور کردن جومونگ میگه یونگ پو ممکنه ولی تسو رو شک دارم گول نمیخوره

توی قصر یونگ پو که دیگه کارو تمام شده میدونه ولی تسو میگه مگه الکیه یه شبه همچین کاری بکنند و به ناور میگه برو کارگره رو بیار ببینم

کارگره هم میاد و تسو بهش میگه بگو ببینم توی اون خراب شده چه کار میکنید اونم میگه موپالمو هر شب یه کاریی ممکنه ولی ما که سر در نیوردیم

همقطاریها جومونگ میگند برای چی نقشمونو رو لو دادی جومونگ میگه خواستم سر به سر دادشهام برازم یکم بخندیم همین فردا گندش در میاد .ماری هم به جومونگ میگه قبلاً میخواستیم باهات باشیم تا به نون و نوایی برسیم اما حالا که مرامتو عشق کردیم تا آخرش هستیمت

بویونگ هم میاد اونجا و جومونگ بهش میگه برات یه خونه درویشی آماده کردیم تا اونجا زندگی کنی بویونگ میگه من میخوام اینجا پیشت باشم بهت خدمت کنم که جومونگ اصلاً حرفشو نزن چون اگه کنارم باشی دوچی و یونگ پو ولت نمیکنند ماری هم میگه بیا برو شر برامون درست نکن دوباره گیر میوفتی دیگه معلوم نیست اویی چه کار میکنه

اویی بویونگو میبره سمت خونه که هان دانگ هم ردشون رو میگیره و خونه رو پیدا میکنه

یون تابال به سوسونو میگه فکرهاتو کردی سوسونو میگه صددرصد . من تسو رو نمیخوام و بلند میشه میره.عمه اش به یون تابال میگه تو یه چیزی بگو اگه تسو بفهمه بابامون در میاره که یون تابال میگه من هم میدونستم همچین چیزی میشه فعلاً باید صبر کنیم .کار گوموا که فعلاً حساب کتاب نداره شاید جومونگ ولیعهد شد

گوموا یهو تصمیم میگیره همه خانواده رو جمع کنه

که اول از همه برق از کله یونگ پو میپره و به تسو میگه بیا بریم که بدبخت شدیم رفت حتماً جومونگ قضیه شمشیرو گفته و بابا هم میخواد رقابتو تمام کنه بره پی کارش

خبر به ملکه هم میرسه و اونهم میگه من برم توی جلسه ای که سر یه میز با اون جومونگ وننه اش بشینم؟ از این چیزها نداشتیم

متحدین و متفین دور میز میشند و اینها اونها رو چپ چپ نگاه میکنند و اونها ، اینها رو تا اینکه گوموا میاد و میگه بعد از مدتها اومدیم یه شب دور هم باشیم با هم چیزی بخوریم اینطور دارین سایه های همدیگرو میزنید و اوقاتمون رو تلخ کردین یونگ پو هم که انگار امید به زندگی پیدا کرده جو میگیردش و به باباش میگه اگه رفتیم شکار خودم تنهایی یه ببر شکار میکنم برات گوموا هم میگه خوب خوبه من هم میخوام ببینم چقدر چیز یاد گرفتین برای همین یه مسابقه جلوی مقامات براتون گذاشتم

ملکه میگه این باباتون رو فقط خدا میدونه چه فکری داره و اگرنه نمی گفت به جون هم بیوفتین میگفت با فرمانده ها مسابقه بدین مردم شوهر دارن ما هم شوهر داریم یعنی .یونگ پو هم میگه شما کاریتون نباشه من خودم حال جومونگو میگیرم تسو میگه دوباره تنها شدیم خالی بستی تو نبودی اون شب که میخواستی جومونگو بکشی از ترس زرد کرده بودی به جای این حرفها برو تمرین کن روز مسابقه آبرمونو کم و زیاد نکنی مسخره خاص و عام بشیم

یوهوا هم به جومونگ میگه بابات خیلی هواتو داره میخواد به بقیه نشون بده که آدم شدی آبرمون رو نبری

 

خبر به سوسونو میرسه و سایونگ میگه بیا باهم شرط ببندیم سوسونو میگه من مهارت جومونگ دیدم  و قبولش دارم سایونگ هم میگه خوب من هم روی تسو شرط می بندم

یونگ پو و نارو سخت در حال تمریند و تسو که میبنه دور برداشتن اول نارو رو میزنه بعد به یونگ پو میگه دو تاتون بیاید جلو ببینم یونگ پو میگه دارن نگاه مون میکند آبرمون میره تسو میگه دل شیرت کجا رفت پس که مبارزه میکند و تسو دوباره میبره .وزیر بو و ژنرال هوک چی میاند اونجا و تعریف تسو رو میکند که وزیر بو میگه تو حتی از بابات هم قویتری تسو میگه دیگه کاملاً بابامو ول کردی چسبیدی به من

 

 

جومونگ هم یاد توصیه های هئ موسو میوفته و با عنایت به این موضوع تمرین میکنه که همقطاریهاش میاند اونجا و با اویی مبارزه میکنه و چیزهای نشون میده.سوسونو هم از دور میبینه و کیف میکنه

موپالمو هم نصف شب داره کار میکنه موسونگ میگه بابا بیا برو خونه ات کارو زندگی داریم موپالمو میگه برو کنار دارم با روحم برای جومونگ شمشیر میسازم

فردا شمشیرو میدن به جومونگ که توی راه چی ریونگ عمه سوسونو موپالمو رو میبینه و بعد از معذرت خواهی میگه بیا بریم چیزی بخوریم که موپالمو محلش نمیزاره اونهم میره .رییس پیل میاد اونجا میگه پس چرا اینطور کردی اون با همه اینطور رفتار نمیکنه موسونگ هم فنگو میندازه و نفهمیدین اون انگار از موپالمو خوشش اومده ببینید من کی گفتم

تسو یه نامه میده به سوسونو و اونو باباش به مسابقه دعوت میکنه

 

اونها هم بلند میکند میرن برای مسابقه که توی راه سوسونو به باباش میگنه من روی این شرط بستم سایونگ روی اون شما چی که یون تابال میگه خوب حتماً من هم روی یونگ پو دیگه .در ادامه تسو رو میبیند و تسو روحیه میگیره و سوسونو هم آرزوی موفقیت براش میکنه

یونگ پو سر راه جومونگو میبینه و میگه تو چه کارچه ای میخوای مبارزه کنی جومونگ میگه نه بابا ما آومدیم از خان دادشهامون یه چیزی یاد بگیریم

دور اول مسابقه با تیر اندازی شروع میشه و تسو همه تیرها رو میزنه به خال

 

یونگ پو هم که میخواد تمرکز کنه اما خوب یه دونه رو میزنه بیرون هدف تا نشون بده با تسو فرق داره

 

نوبت جومونگ که میشه اول مثل حرفه ایها قلق و گرادبندی کمانو بدست میاره . بعد با چشم بسته رگبارگونانه همه تیرها رو همراه با آهنگ بسیار متناسب با سکانس میزنه به هدف و خالی برای سیبل نمیزاره و چشم همه در میاد

گوموا با دیدن سبک تیراندازی جومونگ یاد هئ موسو میوفته و وزیر بو هم یاد حرفهای یومی یول و میگه کمان دالمو کار خود جومونگه همینه که مثل باباش میخواد بدبختمون کنه

 

وزیر بالگوئه که میبینه اوضاع بر وفق مراد نیست میپره وسط و میگه مبارزه بعدی با شمشیره و برای رعایت عدالت سید بندی میکنیم و تسو که خوب بلد میره دور بعد و جومونگ با یونگ پو مبارزه کنه

مبارزه شروع میشه یونگ پو مثل همیشه سر بالا و عموی میاد توی میدون که درنهایت افقی برمیگرده بیرون

وزیر بالگوئه که میبنه اوضاع خیلی خیطه دویاره برای تایم اوت میپره وسط و میگه مبارزه بعدی، بعدناهار باشه

تسو به یونگ پو میگه تو اصلاً برای چی زنده ای شد یه کارو درست انجام بدی همیشه باید آبرمونو ببری تو اگه بدرد میخوردی دادش من نمیشدی ملکه میگه ننه تقصیر این نیست جومونگ مادر مرده خیلی قوی شده

سوسونو برای دادن روحیه میره پیش جومونگ و میگه خوب وارد شدی یا ، من همه اش برات دعا کردم و از این حرفها

مبارزه بین تسو و جومونگ شروع میشه و این بزنو اون بزن که کار اون وسط گره میخوره گوموا هم که میبنیه اینها جوگیر شدن و الان همدیگه رو میکشند میگه بسه .تسو هم میگه من تازه گرم شدم بزارید نشون بدم چی دارم که گوموا قبول نمیکنه

بعد از مسابقه تسو کفریه و ملکه میگه باباتون فقط میخواست جومونگو به بقیه نشون بده اگه مرد بود چرا نذاشت ادامه بدی و جومونگ بزنی یونگ پو هم میاد مثلاً دلداری بده میگه مگه چی شده منو زد من چیزی بهش نگفتم تو رو که نمی تونست بزنه تسو میگه تو دیگه با اون گندی که زدی حرف نزن این مسابقه حکم شکستو داشت و ... که ملکه بس دوباره مثل سگ و درویش به جون هم افتادین

در جلسه وزیران حرف از مهارتهای تسو و جومونگه و ژنرال هوک چی از جومونگ تعریف میکنه و وزیر بو فقط مثل همیشه زیر چشمی اینطرف و اون طرفو میبینه

بعد میره پیس تسو میگه همه الان از کار جومونگ شگفتشون شده .اما نترس هنوز فرصت هست

موسونگ و موپالمو هم در این مورد حرف میزن و موسونگ بی خبر همه چیو میزنه پای خودش و به موپالمو میگه حال کردی جومونگ شاگرد خودم بود دیدی چی یادش دادم

یوهوا هم از کار جومونگ خیلی خوشحاله و میگه آفرین رو سفیدمون کردی جلوی همه .همین روزهاست که ملکه بزنه پس کردن یومی یول بندازش بیرون .یومی یول زیاد طرف تو نبود اما اگه مأوریونگ بیاد سر کار طرف تسوه . نمیدونم کمک یومی یول کنم یا نه

تسو که کفریتش سیر صعودی طی میکنه به نارو میگه یه نامه میدم بهت ببر برای یانگ جو .کسی نفهمه ها

خودش هم بلند میکنه میره پیش سوسونو میگه من امروز اعصاب خورده اومدم با هم  اختلاط کنیم آروم شم

بساط چیده میشده و تسو میگه دیدی چطور حالم گرفته شد سوسونو میگه مگه مساوی نکردین تسو میگه این مساوی یعنی پات ، شکست خیلی افسرده و گرفته شدم فقط توی که میتونی کمکم کنی .تو میخوای زنم بشی یا نه سوسونو هم میگه نه من خیلی وقته یکی دیگه روی میخوام  تسو هم که جریانو میفهمه میگه تو غلط کردی با اون جومونگ شریکی مگه من مردم خودم میگیرمت تا بفهمی اینجا کجاست و من کیه ام

همزمان با خروج دراماتیک تسو ،جومونگ و افرادش شاد شنگول میان اونجا که تسو فقط نگاه میکنه و میره

اثرات بعد از ملاقات

 

تسو بلند میکنه میره پیش باباشو میگه میدونید که کمان دامول شکسته من به ضرس قاطع میگم که کار جومونگ مادر مرده بوده گوموا میگه تو اعصابت خورده کفری شده داری الکی حرف میزنی برو بخواب تسو میگه به جان خودم برای مملکت نگرانم نه خودم ، محض اطلاع شما گفتم

 

تسو میره پیش وزیر بو و میگه قضیه کمانو به بابام گفتم دلم خنک شد ولی بابام چیزی نگفت وزیر بو میگه چرا الان گفتی این برگ برندمون رو حروم کردی رفت تسو میگه خوب جومونگ میخواد شمشیر فولادی بسازه همه الان طرفش رفتن میگی من چه خاکی توی سرم کنم یعنی زور نداره

 

ناور میرسه به هیون تو و نامه تسو رو میده یانگ جو که بهش گفته اوضاع خیطه بدتر از اونچه که فکر میکنی روش ساخت شمشیر فولادیتون رو برام بفرست تا جومونگ ولیعهد نشده .یانگ جو هم به وانگ یونگ اون میگه روش ساخت همین سلاحها که خودمون میسازیم رو ببر بهش بده

 

ملکه حسابی نگران تسوه به برادرش میگه باید هر چی زودتر یومی یولو دکش کنیم گوموا هم که موافقه که برادرش میگه نمیشه وقتی زنده است چه کارش کنیم .یونگ پو هم وقتی میفهمه که شاه راضیه نقشه هایی میکشه و پیش خودش میگه توی این موقع هاست که باید خودمو نشون بدم

 

کاهنان هم جلسه گرفتن و پشت سر یومی یول حرف میزند که سو ریونگ میگه پس میخواید یومی یول بندازین کنار مأوریونگ میگه ما به قبر بابامون خندیدیم ، ما هم که هر وقت اومدیم دور هم بشینیم دو کلوم حرف بزنیم تو هی اینو بگو حرف دیگه ای بلد نیستی بزنی 

 

وانگ سونگ ان هم میرسه بویو به تسو میگه یانگ جو قبول کرده فقط یه شرط داره تسو میگه چیه شرط ،وانگ سونگ ان میگه هیچی یه دختر ترشیده داره که شما محبت کن بگیرش

 

جومونگ به یون تابال میگه شنیدم توی گیهرو آهنگری زدی و آهنگر بردی اونجا تا شمشمیر فولادی بسازی یون تابال میگه هو خیلی وقته خبر نداشتی جومونگ میگه الکی پولتو حروم نکن اینهمه مدت آهنگر توی کارگاه کار کردن تجربه داشتن به جایی نرسیدن خودمون هم کمک موپالمو میکنیم به سرانجامی نمیرسیم .تا راز و رمزشو نفهمیم فاید نداره

 

یونگ پو  میره خونه دوچی و میگه یه سری آدم به درد بخور برام جور کن .یونگ هم به اونها میگه شماها قراره یه کار بزرگ بکنید که برای آینده تون خوبه پس به کسی چیزی نگین

 

یونگ دوباره میره خونه دوچی و پیاله هایی میره بالا دوچی میگه دختر بدم خدمتون که میگه نمیخوام ولی یاد بویونگ میوفته میگه برام بیارش.دوچی میگه کجای کاری مگه خبر نداری جومونگ بردش یونگ پو کفرش در میاد و میگه جاشو نشونم بده ببنیم میخوام هر چی به جومونگ مربوط میشه از هستی ساقط کنم

 

بویونگ بنده خدا هم توی خونه داره گلدوزی میکنه که یونگ پو میره داخل و میگه امشب میخوام داغ دلمو سرت خالی کنم بیا جلو ببینم .بویونگ هم در یه اقدام جسورانه هلش میده کنار که کتک میخوره

 

خبر به جومونگ میرسه و وقتی میاد اونجا اویی بهش میگه بویو رو بردن

 

 



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , , ,

قسمت بیستم جومونگ

تسو یاد حرفهای اویه میوفته و میفهمه که جومونگ دست روی بد جور چیزی گذاشته و اگه موفق شه کارش با ولیعهدی تمامه

 

 

یونگ پو هم از اینکه تونسته جلوی تسو خودی نشون خیلی خوشحال دوچی دوباره اونو چوخان میکنه و ارجو و مقامش میبره بالا که یونگ پو میگه خیلی خوب عرعر فکر کردی خرم با این حرفهات الان دیگه تسو هم فهمیده که من چقدر باهوشم الان هم یه نقشه ای براشون کشیدم حال کنند اول با تسو شر جومونگو کم میکنم بعدش اونهم دور میزنم شرشو کم میکنم حال میکنی تاکتیکو دوچی هم کلی قربون صدقه اش میره ولی توی دلش میدونه که وقت اجرا یونگ پو کم میاره

 

 

بعد اویه رو میگه بیارن اونجا تا بهش روحیه بده و میگه کارو خوب پیش ببری یه جایزه پیشم داری .اویه هم بر میگرده خونه که ته دلش به این کار راضی نیست ولی به خاطر بویونگ مجبوره

 

جومونگ بر میگرده بویو و برای گوموا از حرفهای گوهر بارش به یانگ جو میگه که چطور زدن توی گوشش و ژنرال هوک چی هم تعریف این رشادتها رو به شاه میده که گوموا میگه آفرین خون من توی رگهاته که همون حرف دل منو بهش زدی .اون وسط تسو هم که از موفقیتهای روز افزون جومونگ در حال ترکیدنه و خرزوخان هم نگران آینده بویو

 

بیرون از تالار جومونگ یه نگاه غرور آمیزه به دادشهاش میکنه و میگه حال بدوین دنبالم تا برسین و میره .یونگ پو که ذاتاً در این موارد احساسی میشه میاد اعتراض کنه که تسو می زنه روی پوزش میگه گفتم توی این مورد تو حرفی نزن و به نارو میگه برو کارگاه آهنگری تفعدی بزن ببینیم  اونجا چه خبره

 

نارو میره کارگاه سر و گوشی آب بده که موسونگ میبیندش و میگه تو اینجا چه کارییه ناور هم میگه من به دستور تسو اومدم حرفیه که موسونگ میندازش بیرون سریع جریانو به موپالمو میرسونه

 

 

نارو هم سر راه زیر دست موپالمو که اسمش دوک گوه رو خفت میکنه  و میگه بریم که شازده تسو باهات کار داره و این بنده خدا که تا حال همچین ملاقاتهایی نرفته ترس برش میداره تسو هم میگه چند روزه گرفتار کارهای مملکتیم و خبرهایی میرسه که سر از خود یه چیزهایی ساختین و از این حرفها و ما به عنوان رییس کارگاه بوق بودیم نباید چیزی میفهمیدیم دوک گو هم از ترس میگه که ما شانسی یه شمشیری مثل شمشیر هانیها ساختیم تسو میگه پس چرا به شاه چیزی نگفتین که طرف میگه چون دیگه هر کاری کردیم نشد مثل اون شمشیرو بسازیم و موپالمو گفت صداشو در نیاریم که با این حرف تسو امید به زندگی پیدا میکنه و میگه برو وای به حال اگه کسی از این ملاقات خبردار بشه که با موپالمو یکیت میکنم

 

بعد از رفتن طرف یونگ پو میگه اگه جومونگ بفهمه چی که تسو میگه جومونگ فهمیده و روی همین موضوع داره برنامه ریزی میکنه نفهمیدی چطور جون موپالمو رو بیمه کرده اگه موفق شه به جای ولیعهدی باید برم غاز بچرونیم  . همین موقع نامه وزیر بو میرسه دست تسو که گفته شب بیا خونم باهات کار دارم

  

یوهوا که حالا میتونه جلوی همه سرشو بالا بگیره به جومونگ میگه این چند روز خیلی خسته شدی جومونگ هم که از این کارها خیلی خوشش اومده میگه تا باشه از اینها کارها از این به بعد میخوام تمام پیامهای پدرو من برم هیون تو حال یانگ جو رو بگیرم اونجا تسو و هم دیدم ایندفعه جلوش در اومدم .یوهوا هم میگه حتماً با یانگ جو بده بستون دارند حواست باشه که شاه و یومی یول فهمید که کمان شکسته ولی نمیدونن کار کی بود بپا سوتی ندادی چون یومی یول دیر و زود میفهمه و اگه فهمید دیگه برامون آبرو نمیزاره .چون همه چیو به بد بیاری برای بویو ربط میده

تسو میره خونه خورزوخان که وزیر بو میگه هیون تو رفتی خوش گذشت حالا کردی آمارتو داشتم  اونجا جلوی جومونگ که خراب کاری نکردی تسو میگه دیدمش فکر میکرد که کیه وزیر بو میگه مشکل نمکون رو حل کرده فکر کرده که کیه خدا نیاره اون روزه که بخواد ولیعهد شه و اریکه قدرت دستش بیوفته تسو میگه حالا اینها هیچی میخواد برامون شمشیر فولادی بسازه اگه موفق شه چی سرمون میاد وزیر بو میگه نترس هنوز یه برگ برنده داریم خبر داشتی که جومونگ کمال دامول شکسته تسو میگه دیدی چطوری دروغ میگفت من میدونستم کار خود ناکسش بوده بزار به بابام بگم وزیر بو میگه من یه چیزی گفتم سریع جو گرفتت الان وقتش نیست بزار یه موقع مناسب یه دفع دیدی این خبر بدتر به ضررمون شد

جومونگ میره پیش یون تابال و نتایج سفرو میگه یون تابال میگه الان دیگه دولت هان به بویو نیاز داره و اگه شما با هانیها تجارت نکنید میوفته گردن یانگ جو جومونگ هم میگه اره اینقدر اونجا خوار و خفیفش کردم ولی جرات نکردن دستور لغو تجارتو بده

همقطاریهای جومونگ خبر بویونگو بهش میدن و همه با هم بلند میکنند میرند خونه دوچی قشون کشی

دوچی هم میگه شما نیومدین من هم داشتم ضرر میکردم بویونگو فروختم مگه سنگ به کلیسا انداختم که جومونگ هم با دوچی دست به یخه میشه و میخواد ضرب و شصتی بهش نشون بده که جلوشو میگیرند .جومونگ هم میگه میدونم که کی پشتته ولی یه بلای سرت بیارم که رب و روبتو یاد کنی

 

جومونگ که نتونست کاری کنه به اویه میگه اگه شده تمام بویو رو زیر پا بزارم میگردم و بویونگ رو پیدا میکنم ولی اویه ناراحت از اونجا میره

و میره پیش دوچی و میگه من رفیقهامو فروختم  بویونگو کجاست میخوام ببنمش دوچی هم برای اینکه اویی زیر کار نزنه میگه باشه ولی اگه کارتو خوب انجام بدی اون آزاد میکنم تا با هم زندگی کنید

 

هان دانگ اویی رو میبره پیش بویوگ که توی یه خونه است و به جای کار میخوره و میخوابه بویوگ هم توی اون وضعیت حال و احوال جومونگو میپرسه که اویه میگه هنوز از هیون تو بر نگشته صبر کن خودم درت میارم

اویه هم کفری میشه و دیگه چاره ایی نداره مثل عرف این فیلمها میزنه تو مشروب و از این حرفها ماری و هیوپبو میاند ارومش کنند که میگه برید پیش اون شازدهتون.اخه اگه اون شازده است چطور نمیتونه کاری بکنه اون فقط سر دلسوزی چون اون بلا رو سر بویونگ اورد نگرانه مثل من که اونو دوست نداره

جومونگ موضوع بویونگو به اوته میگه و ازش میخواد بررسی کنه ببینه بویونگو به کی فروختن

موپالمو و موسونگ برای شرکت در جلسه میرند خونه یون تابال که توی راه موسونگ به موپالمو میگه هر چی زودتر بساز این شمشیرو تا هم جومونگو ولیعهد کنی هم من فرماندهی ژنرالی چیزی بشم هم تو به جایی برسی

همین موقع هم عمه سوسونو چی ریونگ میاد اونجا و فکر میکنه اینها ولگردن که موپالمو جوابوش میده و عمه سوسونو یکی میاره توی گوش موپالمو که رنگش مثل آهن تو کوره میشه رییس پیل هم میاد اونجا و میگه صداتو بیار پایین این خواهر رییسمون موپالمو کفرش در میاد میگه همچین کسی میزن تو گوش من و می خواد یکی بزن تو گوش عمه سوسونو که موسونگ میبردش .رییس پیل هم میگه این چه کاری بود کردی من و رییس این همه روش کار کردیم تا کشوندیمش طرف خودم تو زدی تو گوشش

 

توی جلسه هم موپالمو و موسونگ قضیه جاسوسی نارو  برای تسو رو به جومونگ میدن و در مورد اکتشافات جدیدشون میگند که درنهایت میگند باید یه آهنگر هانی رو بیاریم اینجا تا فوت اخرو بهمون یاد بده

 

اویه هم طبق معمول میره خبرها رو میزه کف دست یونگ پو

 

در قصر هم ملکه میره پیش گوموا میگه اینقدر به پرو پای یومی یول نپیچ مردم واکنش نشون میدن اگه ناراحتی من یکی دیگه رو جاش بیارم گوموا میگه کسی داریم مثل اون باشه ملکه هم خوشحال میگه بله مأورییونگ هم ولایتم که مورد تایید عموم هست گوموا هم میگه جهنم برو هر کار میخوای بکن

وزیر بالگوئه هم وقتی میفهمه به ملکه میگه نکن این کارو مردم شورش میکنند ملکه هم از آینده نگریش میگه که مأورییونگ اینطور مدیون ماست و طرف تسو میتونه حمایت مردم رو برامون به ارمغان بیاره

 

در جلسه وزیران همه از جنگ بین هان با یه قبیله میگند که ممکنه هانیها تلافات بدن و دیگه نیان سمت بویو وزیر بالگوئه که که میبنه جمع خوشحاله موضوع رو میبره سمت عوض کردن یومی یول که وزیر بو مخالفت میکنه

 

کمی اون طرفتر هم ملکه با مأوریونگ و همقطاریهاش جلسه گرفتن گل میگند و گل میشنود و ملکه از تمایلش برای جابجایی کاهن اعظم میگه که مأوریونگ هم کم کم خوشش میاد فقط مشکلشون حضور سوریونگ توی جلسه است

 

خبر این ملاقات میره روی آنتن و حتی یوهوا هم اصل موضوع رو میفهمه

زیر دستهای یومی یول هم بهش میگند این ملاقات های مأوریونگ با ملکه زیاد شده حتماً خبرهاییه میخوان یه کارهایی بکنند شما یه کاری کن همین موقع سوریونگ میاد اونجا میگه کجایین شما که ملکه میخواد مأوریونگ جایگزن یومی یول کنه

یومی یول هم یون تابالو به قصر دعوت میکنه اونهم با سوسنو بلند میکنند میاند اونجا که یومی یول میگه اگه دست یاری سمت دراز کنم میگیرش

 

یون تابال و سوسونو در این مورد با هم حرف میزند که سوسونو به باباش میگه بهتر ما وارد این بحثها نشیم که یون تابال میگه نترس من گرگ بارون دیدم حساب همه جاشو میکنم که سر راه تسو هم میبیندشون و میگه بیاد باهاتون کار دارم

و بهشون از احساسات و عواطف و بی خوابهای عاشقانه میگه و میگه من سوسونو رو میخوام تصمیمتونو بگیرن که یون تابال میگه باید فکر کنیم 

 

توی خونه یون تابال به سوسونو میگه تو که تسو رو دوست نداری جومونگو میخواهی من نمیخوام مجبورت کنم ولی احتمال اینکه بابامون در بیاد هست پس سعی کن انتخابی بکنی که به نفع خودت و کشورمون باشه

سوسونو ناراحت میاد بیرون و مونده چه کنه که اتوه میاد پیشش و سر صحبتو باز میکنه و به سوسونو میگه چون هنوز ولیعهد انتخاب نشده نمیتونی یکیو انتخاب کنی چون نگران آینده کشوری (از قول و قرارهای توی اردوگاه بئ مانگ بی خبره)

شب جومونگ در حال بررسی و مطالعه روشهای ذوب آهنه که سوسونو میاد پیشش وقتی موضوع رو میفهمه میگه اونهایی که آهنگر بودن چند سال کار کردن و به جایی نرسیدن آخه تو رو چه به این کارها به درد ولیعهدیت میخوره جومونگ میگه من میخوام برای بویو این کارو بکنم یه نفر باید این کارو میکرد من هم مشغول شدم اگه تلاش کنم میتونم بعد برای ولیعهدی هم خوبه .سوسونو هم ازا ین اراده جومونگ کیف میکنه و قضیه خواستکاری تسو و در موندگیشو میگه که جومونگ میگه دست سرنوشت در اینه که من تا آخر با تو باشم استادم همچین تجربه ایو داشت و شکست خورد ولی من همه کار برای این تعهد میکنم

در کارگاه افراد موپالمو مقداری مخلفات در روش ساخت شمشمیر به کار بردن ولی همه شون میکشند و موپالمو میگه مقدارشو کم و زیاد کنید ببینید چی میشه

جلسه ای دیگه در این رابطه تشکیل و در این مورد بحث میشه که وسط کار اویه در میره و  ماری میگه این یه چیزیش شده ببینید من کی گفتم

اوته هم برای جومونگ خبر میاره که یک به یک برده خرو کشته و اسمی از بویونگ پیدا نکرده و گولتون زدن .جومونگ هم میگه که اینطوریهاست

جومونگ هم شب سر راه هان دانگو خفت میکنه و میگه یا میگی بویونگ کجاست یا اینقدر میزنمت که صدا خر بدی اون هم تا کتکها رو میخوره همه چیو لو میده

جومونگ با چشمانی آکنده از خون (خشم اژدها ) میره تا بویونگو آزاد کنه که این بین چند نگهبان بی گناه هم به درک می پیوندونه

در نهایت بویونگو آزاد میکه و به هان دانگ میگه به دوچی بگو من بویونگو بردم بهش بگو مرد باش بیا پولتو بگیر

 

جومونگ بویونگ میبره مقرر یون تابال که همقطاریهاش میاند اونجو خیلی خوشحال مشند و به اویه میگه دیدی گفتم که آزادش میکنم اویه که داره از خجالت آب میشه میگه روم سیاه من باید بمیرم چون شما رو به دوچی و تسو فروختم جومونگ هم جلوش زانو میزنه و میگه تقصیر منه که شماها اینقدر اذیت شدین پیشم بمونید که اونها هم لوطی گری میکنند و میگند من که گفتیم تا آخرش هستیمت

 

هان دانگ هم مثل همیشه خبر مسرت انگیزو میبره برای دوچی که دوچی دیگه صبرش تمام میشه و میخواد شرشو کم کنه ولی بی خیال میشه و میگه حواست باشه کسی چیزی نفهمه که اگه یونگ پو فهمید دو تامونو همینجا چال میکنه اویه هم گندش در اومده نمی تونه پیش جومونگ بمونه

 

طبق توفقات صورت گرفته قرار بر این میشه که اویه دوباره برای تسو خبر چینی کنه تا گول بخورن

 

اویه به تسو میگه که جومونگ روش تبدیل آهن به فولادو فهمیده که دو تا شازده کم مونده سکته رو بزنند جومونگ هم از دور مراقب اوضاعه

 



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , , ,
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز