خلاصه قسمت چهل و چهارم امپراطور دریا

امپراطور که همراه با کیم یانگ و افراد دیگر در حال رفتن به شهر سلطنتی میباشد در نقشه ای گرفتار میشود یوم جانگ و افرادش برای بررسی وضعیت مشکوک سربازان گزارش شده که یک تله بود از جمع خارج میشود و این باعث میشود امپراطور و افرادش از نظر دفاعی ضعیف شوند در این حال افراد بانو جمی به دسته امپراطور حمله میکنند و افسر محافظان بانو جمی امپراطور را میکشد

کیم یانگ با آنها مبارزه میکند ولی زخمی میشود ولی درست در وضعیتی که افسر محافظان قصد کشتن کیم ووجینگ را دارد گونگ بوک سر میرسد و با تیری افسر محاظفان بانو جمی را میزند که این باعث میشود او و افرادش سریعا فرار کنند. کیم میونگ نیز با استفاده از مرگ امپراطور وارد شهر سلطنتی میشود تا جای او را بگیرد


نشان امپراطوری در حمله به گروه امپراطور به دست افراد بانو جمی افتاده بود و با اسفاده از این نشان کیم میونگ به رویای امپراطوری فکر میکند او دستور بهافسر محافظان بانو جمی سریعا برای کشتن گونگ بوک و لرد کیم ووجینگ وارد عمل شود.کیم یانگ زخمی از حال میرود و یوم جانگ تصمیم میگیرد با استفاده از این وضعیت به شهر برود تا کیم میونگ را بکشد

بانو جمی با نقشه ای زیرکانه به کیم میونگ میگوید که باید امپراطوری را به باجناقش !  کیم جی یونگ بسپارند تا از این طریق از نظر عمومی برای آنها بد نباشد و از طرفی همه چیز زیر دست آنها باشد سربازان زیاد براید ستگیری گونگ بوک و کیم ووجینگ تمام شهر را محاصره میکنند گونگ بوک با شجاعت دستور میدهد تا به ولجو بروند تا با استفاده از یک کشتی چانگ هی از آنجا فرار کنند

یوم جانگ و افرادش که ابتدا برای کشتن بانو جمی رفته بودند در دامی گرفتار میشوند و یوم جانگ دستگیر میشود ولی بانو جمی او را نمیکشد و به او میگوید که فراموش کند که امروز جانش را به وی بخشیده است حال کیم ووجینگ بسیار خراب است گونگ بوک به پسر امپراطور اطمینان میدهد که کاملا در آنجا در امان خواهد بود

بانو جمی برای به اصطلاح اتمام حجت با گونگ بوک به چانگ هی میرود تا اگر نتوانست  او را به اطاع در آورد و کیم ووجینگ را تحویل دهند افراد کیم میونگ به چانگ هی حمله کنند او به چانگ هی میرود و با گونگ بوک صحبت میکند اما موفق نمیشود او را راضی کند و گونگ بوک میگوید که آماده هر جنگی است

حال عمومی کیم ووجینگ بهتر میشود و او میتواند راه برود بانو جمی برای تحت فشار گذاشتن گونگ بوک به کیم میونگ میگوید که او باید نماینده ای به چین بفرستد تا دستور دهد تجارت بازرگانان چینی با چانگ هی متوقف شود کیم یانگ که فهمیده بود در آن وضعیت هیچ جایی بهتر از چانگ هی نیست که او از دست کیم میونگ در امان باشد با یوم جانگ  وافرادش به چانگ هی میرود

دوستان گونگ بوک در جلسه ای سعی میکنند گونگ بوک را راضی کنند که یوم جانگ و افراد کیم یانگ را نپذیرد گونگ بوک سخت در فکر فرو میرود و دستور میدهد که یوم جانگ را بیاورند تا با او صحبت کند یوم جانگ از اینکه بمرور زمان خشمش را کاهش داده میگوید و اینکه دوست دارد زندگی کند گونگ بوک نیز سرانجام میگوید که اگر حتی روزی او طبق حرفی که قبلا زده بود خنجرش را در قلب او فرو کند باز به او اجازه خواهد داد که در چانگ هی بماند به این شکل گونگ بوک یوم جانگ و افرادش را برای جنگ در گروه خودش میپذیرد