خلاصه قسمت چهلم امپراطور دریا

گونگ بوک وارد معبد میشود و در آنجا با رییس موچانگ یون  و افراد محافظ روبرو میشود که تعجب میکند ولی رییس موچانگ میگوید چون یوم جانگ و دارو دسته اش ناپدید شده بهتر است که آنها محافظت از او را بطور کامل و دقیق انجام دهند گونگ بوک چاریونگ و خوبان امپراطور دریا مشغول دعا کردن میشوند .گونگ بوک شب هنگام بار دیگر برای دعا به معبد میرود.

او در آنجا بیاد ارباب سول با او صحبت میکند و میگوید که حالا شمشیر امپراطور و لقب کنسول دارد و مسئولیتش بسیار سنگین است ولی هیچ وقت تعلیمات او را فراموش نخواهد کرد.از اینطرف رییس یانگ و باکیونگ به ملاقات یوم مون میروند و رییس یانگ  با دیدن حالت یوم مون میگوید که انگار او احساسات خودش را تحت کنترل در آورده  است !

گونگ بوک که نگران ناپدید شدن یوم جانگ است رییس موچانگ و یون را به ملاقات کیم یانگ (فرماندار) میفرستد تا دراینباره از او سوال کنند اما فرماندار مگوید که از بابت آنها مشکلی پیش نخواهد آمد.رییس موچانگ و یون که به حرفهای او شک کرده بودند بوسیله رشوه دادن به افسری که بازپرسی یوم جانگ را قبلا انجام داده بود خانه ای را که یوم جانگ در آن میباشد را پیدا میکنند

آنها شب هنگام بطور پنهانی وارد خانه میشوند تا آنجا را بررسی کنند ولی بادارودسته یوم جانگ درگیر میشوند و ناچارا عقب نشینی میکنند.خبر به کیم یانگ میرسد و او دستور میدهد که سریعا خانه قبلی تخلیه و محل جدیدی برای افراد انتخاب شود و از بابت اینکه کسی محلش را نخواهد فهمید اطمینان حاصل شود

جانگ هوا به ملاقات گونگ بوک در معبد می آید و نامه لرد کیم ووجینگ را به وی میرساند سپس جانگ هوا درباره خطرات کاری که گونگ بوک قصد انجامش را دارد یعنی برچیدن نظام طبقاتی  و احتمال عکس العمل اشراف به وی هشدار میدهد و همچنین اشاره میکند که اینکار شاید خیانت به نظر بیاید


رییس موچانگ و یون بر روی کار ساختن سگرهای ساحلی وپایگاهها نظارت میکنند که ارباب جو می آید و میگوید که چرا آنها به فکر ازدواج گونگ بوک نیستند؟ ارباب جو تصمیم قاطعانه ای میگیرد و به تنهایی به ملاقات جانگ هوا میرود او در آنجا از جانگ هوا میخواهد که به گونگ بوک کمک کند تا بتواند گذشته را پشت سر بگذارد و با چاریونگ ازدواج کند

جانگ هوا در ساحل به این موضوع فکر میکند و تصمیمش را میگیرد او ابتدا به سون جانگ و پدرش میگوید که میخواهد به شهر سلطنتی برود وبه این خاطر اداره مسافرخانه را  آنها باید بر عهده بگیرند.سون جانگ سریعا موضوع را به گونگ بوک میگوید گونگ بوک بیاد حرفهای جانگ هوا درباره علت جدایی از او و همچنین وظیفه او در مقابل مردم ستمدیده میافتد

جانگ هوا نیز بی اندازه در فکر میباشد. سرانجام گونگ بوک و جانگ هوا بطور اتفاقی  در  جزیره ای که در اوایل آشنایی با هم رفته بودند  یعنی جزیره ساهیانگ با هم روبرو میشوند .در آنجا جانگ هوا بار دیگر حرفهایش را تکرار میکند و میگوید که او برای خدمت به نایل السلطنه به شهر امپراطوری خواهد رفت.گونگ بوک او را در آغوش میگیرد

جانگ هوا در آغوش گونگ بوک میگوید که اگر او دوباره متولد شود دوست دارد که یک گل وحشی بینام در این جزیره باشد و همین برای خوشبختی او کافیست گونگ بوک او را بخود میفشارد اشک از دیدگان آنها جاریست و سرانجام دو عشق از همدیگر جدا میشوند و جانگ هوا به شهر امپراطوری میرود

 در شهر امپراطوری بازرس کل توطئه هایی را برای شوراندن اشراف علیه جانگ بوگو انجام میدهد بانو جمی نیز در این قضیه دست دارد.گونگ بوک سرانجام شبی  پیش چاریونگ میرود و میگوید که قصد ازدواج با اورا دارد .او میگوید که تمام عمرش مراقب او خواهد بود و جانگ هوا را فراموش خواهد کرد به این شکل مراسم ازدواج گونگ بوک و چاریونگ در معبد اینوانگ برگزار میشود    

اما...هاجین که تازه خبر خوش بچه دار شدنش را به یون گفته بود در حال کشیک دادن در مراسم ازدواج ناگهان یوم جانگ را میبیند و را تعقیب میکند اما یوم جانگ متوجه میشود و به باکیونگ و یکی از افراد میگوید که مراقبش باشند  آنها به هاجین حمله میکنند و در درگیری باکیونگ با پا به شکم هاجین که حامله است میکوبد که این باعث میشود خون از دهن هاجین بیرون بزند با اینحال او باز هم میجنگد ولی سرانجام او کشته میشود.....


 مراسم ازدواج به پایان میرسد و یون به دنبال هاجین میگردد ولی اثری از او پیدا نمیکند افراد برای پیدا کردن او میروند و سرانجام جسد او را پیدا میکنند یون با فهمیدن موضوع با پای پیاده به آنجا میدود و بعد صحنه هایی که دل آدم را بدرد در میآورد....

یوم جانگ برای رسیدن به اهدافشان قصد رفتن به شهر امپراطوری و ملاقات با کیم ووجینگ را دارد.او برای اینکار به شهر امپراطوری میرود ولی در حال رفتن محافظ جانگ هوا او را میبیند و موضوع را به جانگ هوا میگوید .جانگ هوای نگران هم برای پیدا کردن او به منزل لرد کیم ووجینگ میرود و با دیدن یوم جانگ ترس بر وجودش میافتد.....