خلاصه قسمت سی و هشتم امپراطور دریا
گونگ بوک با شکست دادن یوم مون و دستگیری او با موفقیت به چانگ هی باز میگردد در چانگ هی جانگ هوا که به ساحل امده بود یوم مون را میبیند. در جلسه ای گونگ بوک وافراد درباره اینکه با یوم مون چکار کنند صحبت میکنند گونگ بوک میگوید که باید بیشتر در این مورد فکر کند او به ساحل میرود و بیاد ماجراهای گذشته بین خودش و یوم مون میافتد
یوم مون را به زندان میاندازند .بعد از مدتی گونگ بوک دستور میدهد که او را بحضورش بیاورند.او را با دستان بسته می اورند که گونگ بوک دستور میدهد بازش کنند و همه بیرون بروند تا با او صحبت کند گونگ بوک از گذشته میگوید و یوم مون نیز از بزرگ شدنش در کشتی دزدان دریایی
آنها از هر چیزی صحبت میکنند گونگ بوک میگوید که وقتی او را از دست یی سا دو نجات داد به او گفته بو.د که زندگیش بعد از این بدتر از مرگ خواهد بود و ادامه میدهد که حالا نوبت اوست که این درد را بکشد .میگوید که او را نمیکشد و به او فرصت زنده ماندن خواهد داد.گونگ بوک میگوید که پیشانی او را داغ کنند تا بردگی کند
این علامت روی پیشانی معنی دزد میدهد و کسی که خیانتکار است آنها یوم مون را به محل انجام اینکار میبرند و او را بر روی صندلی میبندند.گونگ بوک به او میگوید که بخاطر جان افراد بیگناهی که گرفه پیشانی او را داغ میکنند. آهن داغ بر پیشانی یوم مون مینشیند و او با تمام مقاومتی که دارد اما اشک در چشمانش حلقه میزند و خون چشمانش را میگیرد
گونگ بوک دستور میدهد که یوم مون را به بندر چانگ هی ببرند بر روی چوبی او را ببندند تا مدتی با آب دریا و جزر و مد بماند.یوم مون چند شب و روز در همانجا باقی میماند او آنقدر عصبانی است که با دیدن گونگ بوک میگوید که یک روز خنجری در قلبش قرو خواهد کرد.در بازار گونگ بوک متوجه فرار دختری کوچک میشود و وقتی پیگیر ماجرا میشود میفهمد که تجارت برده دوباره رونق گرفته و گروهی در شیلا اینکار را انجام میدهد او آن دختر را میخرد و به منزلش می اورد
آنها میفهمند که ارباب چون پشت این قضیه میباشد به این خاطر گونگ بوک ک هانجمن تاجران شیلا را تشکیل داده بود در ان جلسه این قضیه را مطرح و سپس او را از این گروه اخراج میکند و به تاجران دیگر میگوید که حق تجارت با او را ندارند.گونگ بوک ان دختر کوچک را به عنوان دخترش انتخاب میکند.رییس موچانگ میگوید که او هنوز ازدواج نکرده است پس مادرش کیست ؟ چاریونگ ؟!
از طرف نایب السلطنه نامه ای به گونگ بوک میرسد .در آن نامه از گونگ بوک میخواهند که به پایتخت برود زیرا اعلیحضرت قصد دارد وی را ملاقات کند.اما از این طرف بانو جمی همانند همیشه بخاطر اینکه بتواند لرد کیم ووجینگ را از سر راهشان بردارد میگوید که انها باید بهرشکل گونگ بوک را بکشند
گونگ بوک وارد پایتخت میشود و به ملاقات اعلیحضرت میرود.اعلیحضرت به وی میگوید که او باید در ارامش و نظم در شیلا کمکش کند به این خاطر او را به عنوان کنسول نظامی شیلا برمیگزیند و قدرت داشتن ده هزار سرباز را به وی میدهد
زمانی که گونگ بوک در پایتخت است نماینده کیم یانگ به سراغ او میرود و به گونگ بوک نامه ای میدهد که حاکم موجینجو قصد دیدن او را دارد.او به انجا میرود و با هم مسابقه تیراندازی برگزار میکنند بعد از این مسابقه فانتزی کیم یانگ از گونگ بوک میخواهد که با قدرت و ثروتی که دارد از وی حمایت کند ولی گونگ بوک میگوید که خودش را درگیر سیاست نخواهد کرد سپس با کنایه به وی میگوید که اگر حامی میخواهد به سراغ بانو جمی برود که با اهداف او همخوانی دارد
ارباب جو به گونگ بوک میگوید که دیگر وقت تشکیل خانواده است و نباید بیشتر از این چاریونگ را منتظر بگذارد. گونگ بوک در ساحل ایستاده است که جانگ هوا به دیدار او می اید و میگوید که خوشحال است که مدتها پیش احساسش را به وی کنار گذاشته زیرا اکنون وقتی است که گونگ بوک کمکی برای مردم گرسنه چانگ هی و مردم ستمدیده شیلا باشد.در اردوگاه کار یوم مون به سختی کار میکند او بخاطر کتکی که از فرمانده انجا میخورد عصبانی میشود و اورا میزند که این باعث میشود او را کتک بزنند وبه جایی ببندند. اوضاع او بسیار خراب است که در این حال فرمانده کیم یانگ او را میبیند. ماجراهایی دیگر در راه است ....