خلاصه قسمت هفتم امپراطور دریا
با سلام به دوستان عزیز قسمت هفتم امپراطور دریا را تقدیم میکنم.
گونگ بوک ومیون دستگیر میشوند و از این طرف هم جانگ هوا هر چقدر منتظر آنها میماند بی نتیجه است.
گونگ بوک ومیون به زندان انداخته میشوند.بانو جمی برای تغییر در کتابهای مربوط به تجارت وآمار وارقام به دنبال جانگ هوا میفرستد ولی او نیست.بعد از مدتی او برمیگردد وبه بهانه سالگرد وخاطره مادرش از این خطر فرار میکند.ندیمه او خبر می آورد که گونگ بوک ومیون در زندان هستند.جانگ هوا نیز اشک میریزد
بانو جمی با پیشنهاد رشوه قصد دارد افراد رییس موجینجو را جز افراد خودش کند.از این طرف هم افراد بانو جمی برای تجارتی دیگر به یون جان وافرادش اطمینان میدهند که خطری دیگر آنها را تهدید نمیکند.جانگ هوا از افسر محافظان درخواست میکند که گونگ بوک را ببیند.او میگوید که گونگ بوک بزودی کشته خواهد شد اما جانگ هوا به این بهانه که قبل از مرگ او یکبار او را ببیند افسر محافظان را متقاعد میکند
در زندان هم لحظات سختی بین او وگونگ بوک میگذرد.جانگ هوا از زمان زیادی میگوید که منتظر او بوده گونگ بوک نیز به او میگوید که باید اورا فراموش کند وبه این شکل اشکهای جانگ هوا و گونگ بوک سرازیر میشود.جانگ هوا دستانش را روی دستان گونگ بوک میگذارد واشک میریزد
جانگ هوا برای نجات جان گونگ بوک پیش بانو جمی میرود ولی سخنان او تاثیری ندارد وبانو جمی میگوید که از اتاق بیرون برود .از این طرف گونگ بوک و میون را از زندان بیرون میبرند و در حال رفتن هستند که نگاه گونگ بوک و جانگ هوا بهم میخورد وبازهم لحظه سختی دیگر با آهنگی زیبا (که متاسفانه هیچ وقت از تلویزیون پخش نمیشود)
جانگ هوا به پیش بانو جمی میرود و از او تشکر میکنذ که آنها را نکشته ومیگوید که از این ببعد با همه توانش در خدمت او خواهد بود.گونگ بوک ومیون را سوار بر کشتی میکنند تا به سمت چین ببرند.در کشتی آنها بوضع بسیار سختی غذا میخورند
در آنجا خبر میرسد که دو نفر مرده اند وقصد دارند آنها را به دریا بیاندازند.میون بعد از درگیری که با یکی از زندانیها پیدا میکند ناگهان موچانگ را میبیند که بعد از آن درگیری وخوردن خنجر یون جان وشمشیر آن شخص بیهوش شده بود.آنها او را بهوش میآوردند وبه موچانگ میگویند که آنها در حال رفتن به چین هستند
جاگال از طرف رییس دزدان دریایی مامور میشود تا به کشتی برود.او در آنجا گونگ بوک و میون را میبیند ودستور میدهد تا آنها را ببندند وپیش او بیاورند.در آنجا جاگال میگوید که زندگی یا مرگ آنها دست اوست گونگ بوک به او میگوید که پدر او نیز توسط دزدان دریایی کشته شد ولی جاگال نمیگزارد حرفهایش تمام شود و آنها را به باد کتک میگیرد و میگوید که آنها را نمیکشد ولی به جایی میفرستد که هزاران بار آرزوی مرگ کنند
آنها را به جایی میبرند که مانند خرید وفروش برده میباشد.موچانگ را بخاطر اینکه زخمی است برگشت میدهند.در آنجا آنها برای اولین بار با دختر بازرگانی که هنگام کودکی وفرار از چانگ هی او را دیده بودند و او آنها را بازگشت داده بود روبرو میشوند ولی چشمان آنها باعث میشود که آن دختر آنها را نمیخرد
اما گونگ بوک ومیون از فرصتی استفاده میکنندو فرا میکنند آنها از هم جدا میشوند تا شانس فرار آنها بیشتر شود گونگ بوک برای فرار وارد کالسکه چار یونگ دختر بازرگان میشود ولی او را دستگیر میکنند و وقتی او را برمیگردانند میون نیز دستگیر شده آنها را از میان بیابانهای گرم میبرند....