قسمت بیست و سوم جومونگ

یومی یول داستان تمام بلاهایی رو که سر هموسو اورده رو خط به خط به جومونگ میگه و میگه من طبق خواست خدایان عمل کردم ولی جلوی تقدیر رو نمیشد گرفت و تو پیش بابات آموزشت دیدی اون بابا کوره توی زندان هئ موسو بابات بود . من میخوام توبه کنم اگه بکشیم هم خیالی نیست

 

جومونگ هم میزنه منظره نگاری و یاد حرفهای هئ موسو توی زندان میوفته که قبلاً توی ارتش دامول بوده و بهش خیانت کردن و اشکش در میاد و فریاد پدر پدرش میره رو به آسمون

یونگ پو هم که نقشه هاش قدم به قدم جلو میره به تسو میگه قدم اول دیدی چطور برداشتم حال میخوام شر جومونگو کم کنم تسو میگه باز دوباره چه فکر نو ظهوری توی ذهنت داری اول بگو ببینم عاقلانه هست یا نه که یونگ پو میگه نترس من همه کارهارو میکنم تو استفادشو ببر تسو هم قبل میکنه و عقلشو میده دست یونگ پو

جومونگ که مصمم شده در مورد پدرش تحقیق کنه میره قصر و اینبار به چشم قاتلهای باباش به دادشهاش نگاه میکنه

و با همون قیافه میره پیش مامانش و میگه چطور با بابا آشنا شدی یوهوا همون داستانهای همیشگی رو سرهم میکنه میگه به جومونگ اونهم میگه احیاناً قبل از بابا کسی دیگه ای رو دوست نداشتی یوهوا هم سریع میزنه کوچه علی چپ و میگه چی شده سوسونو یکی دیگه رو دوست داره فکر میکنی ما هم اونطوری بودیم

و با دید جدیدی میره پیش گوموا و میگه اومدم مامانو ببینم گفتم عرض ادبی بکنم گوموا میگه تیراندازیتو خیلی کیف کردم آفرین جومونگ هم میگه این مهارت خوب تیر اندازی شما رو از بابام یاد گرفتم که گوموا هم چیزی نمیگه جومونگ میخواد سر صحبتو باز کنه که یاد حرفهای یومی یول میوفته که گفته بود اگه گوموا موضوع رو بفهمه ممکنه ضددت بشه چون پسرش نیستی قانون دستشو باز گذاشته اونهم سریع میزنه بیرون و میره

شب برمیگرده خونه یون تابال که بهش میگند دوچی پیام فرستاده و همه شون بلند میکند میرند خونه دوچی که همون اول اویی دوباره احساسی میشه و میخواد دوچی رو بزنه که جلوشو میگیرند .جومونگ هم میگه خوب بگو شرایطو تا ببینم چطوریهاست که دوچی میگه ایندفعه پول نمیخوام صبرکن دادشت بیاد ببین اون چی میگه

همین موقع یونگ پو هم میاد اونجا و به جومونگ میگه اگه میخوای بویونگو آزاد کنم باید پاتاتو از مسابقه ولیعهدی بکشی بیرون آخه تو رو چه به ولیعهدی دادش بزرگتری گفتن کوچیکتری گفتن . بیا برو به کار و کاسبیت پیش یون تابال بچسب  

بیرون از اونجا در این مورد فلسفه بافی میشه هیپبو میگه همین الان میتونیم طی یه عملیات ضربتی بویونگو آزاد کنیم ماری میگه ما که خلافهای یونگ پو رو میدونیم بریم پیش شاه راپورتشو بدیم اویی هم میگه خود بویوگ راضی نیست از رقابت بکشی کنار

دوچی میره پیش بویونگ و میگه همین روزهاست که ممکنه آزاد شی اگه جومونگ از رقابت ولیعهدی پاشو بکشه کنار تو آزادی بویونگ هم وقتی میفهمه میخواد سرشو بزنه به درد و دیوار تا خودشو بکشه که دوچی جلوش میگیره

با اوضاع و احوالات پیش اومده خود جومونگ هم راغب به ادامه مسابقه نیست و منتظر همچین فرصتی بود که بکشه کنار .برای همین بلند میکنه میره قصر و به یونگ پو میگه میخوام برم انصراف بدم برو بویونگ رو آزاد کن .یونگ پو که که اصلاً باروش نمیشه بال در میاره همون جا

جومونگ هم میره پیش گوموا و در حضور همه رسماً انصرافشو میده و گوموا هر چی میگه چرا چومونگ هم میگه اصلاٌ خود این مسابقه ایراد داشت و من نباید وارد مسابقه میشدم فقط به دستور شما بود که اومدم و اگرنه من عددی در برابر داشهام نیستم .اون وسط فقط وزیر بالگوئه است که داره کیف میکنه

یونگ پو هم پیش مامان و دادشش میره روی منبر که من فلان کردم و بمان کردم و هر کاری بخوام میتونم بکنم  دیدن جومونگ انداختم کنار که تسو میگه اون یه چیزی گفته توی خل چل باور کردی همین موقع وزیر بالگوئه میاد و میگه جومونگ انصراف داد تمام  تسو میگه چطوری .یونگ پو میگه به خاطر کارهای من بود کاش شما زیر پاتون یه نگاهی به من هم مینداختن آخه کاریو کردم که شما چند ماه نتونستین

گوموا توی اتاقش به جومونگ میکه اون دلایلی که گفتی همه اش کلیشه ای بود کسی تهدیدات کرده قول حکومت جایی دیگه ای رو بهت دادن که جومونگ میگه نه .گوموا میگه پس یه دفعه چه مرگت شده میخوای انصراف بدی جومونگ میگه من نمیخوام بیشتر از توی خانواده کشمکش و دشمنی باش همین گوموا میگه ناامیدم کردی پاشو از جلوی چشم برو بیرون

یوهوا هم پشت در حال بال بال زدن که جومونگو میبنیه و میگه تو امروز چته چرا خر شدی جومونگ هم میبردش یه گوشه و میگه راست و حسینی یه شفاف سازی کن بهم بگو چرا قوم هابک نابود شد من که میدونم بابام هئ موسوه . چر زودتر بهم نگفتی .اون بدبخت بیست سال توی زندان بود و من بی غیرت داشتم توی قصر خوش میگذروندم و دختر بازی میکردم آخه چرا ؟ یوهوا هم فقط گریه میکنه و بس

چند مدتی بود که جومونگ داشت آدم میشد ولی دوباره از سنگینی مشکلات میزنه تیریپ قبلیش که مشروب و از این حرفهاست . یاد سیر تا پیاز داستانی که مامانش در مورد آشنایی با هئ موسو گفته بود میوفته که برای اینکه بتونه انتقام مرگ هئ موسو رو بگیره به قصر اومده بود و ماموریت جومونگ اینکه راه پدرشو ادامه بده .جومونگ هم که غیرتی شده به مامانش گفته که حتماً راه بابا رو ادامه میدم

یون تابال و سوسونو برای آینده گیرو و استفاد از جومونگ برنامه ریزی میکنند که سایونگ میگه بلند شین جمع کنید که بدجور خورد توی کاسه کوزه مون جومونگ از ولیعهدی انصراف داد رفت

سوسونو هم با توپ پر میره سراغ همقطاریهای جومونگ و میگه زود باشین توضیح بدین ببینم اونها اول حرات ندارن چیزی بگند که با اصرار سوسونو میگند برای آزادی بویونگ این کارو کرده که سوسونو کم مونده غش کنه اون وسط

هان دانگ بویونگ میاره پیش یونگ پو اونهم میگه تو آزادی برو بویونگ هم بدون تشکر و احترام میدوه سمت خونه یون تابال .دوچی هم دوباره قربون صدقه یونگ پو میره که یونگ پو میگه اگه همه چیز درست پیش بره همه بازار بویو رو میدم دست تو باشه که دوچی از همین الان یونگ پو رو ولیعهد صدا میکنه

بویونگ هم میرسه خونه یون تابال و میپرسه جومونگ انصراف داده ماری میگه پس فکر کردی چرا اینجایی بویونگ هم میگه همه اش تقصیر منه خدا منو مرگ بده که اینطور شد سوسونو هم از دور همه چیو میبینه

تسو به کار جومونگ شک کرده به یونگ پو میگه بگو ببینم چه کار کردی جومونگ خیلی راحت کشید کنار یونگ پو از نقشه استراتژیکی که برای جومونگ کشیده میگه تسو میگه خره این برای یه چیز دیگه کشیده کنار ببین من کی گفتم یونگ پو هم دادش در میاد و میگه تو فقط میخوای کار منو بی ارزش کنی همین

تسو به وزیر بو میگه این جومونگ یه ریگی به کفشش هست خدا میدونه دوباره میخواد چه کار کنه وزیر بو میگه منم شک دارم ولی خوب شد کشید کنار .تسو میگه حالا میخوام بزنم  رو پوزش و زودتر از اون روش ساخت شمشیر قولادیو کشف کنم با یانگ جو قول و قرارهایی گذاشتم اونهم به شرط گرفتن دخترش قول داده کمکم کنه

موسونگ هم خبرو به موپالمو میده اونهم داد و بیداد و سر و صدا که مگه دست خودشه چرا به من چیز نگفت و میخواد بره دیدن جومونگ که محافط یونگ پو میاد اونجا میگه بیا بریم که کارت داره

یونگ پو هم به موپالمو میگه فکرکردی نمیدونم توی اون خراب شده چه کار میکنی بگو ببینم توی ساخت شمشمیر به کجا رسیدی موپالمو هم میگه چه کار میکنم هر کاری کردم موفق نشدم یونگ پو هم که فقط در این موارد میتونه صداشو ببره بالا میگه تو به قبر بابات خندیدی پس اون شمشیره که ساختی چی بود چرا به بابام نگفتی فقط به جومونگ جونت گفتی

 

گوموا به یوهوا میگه تو میدونی دلیل کار گل پسرت چیه اینطور دستمو توی حنا گذاشت یوهوا میگه روم سیاه نه گوموا میگه تازه داشتم به آینده بویو امیدوار میشدم که جومونگ اینطور گذاشت توی کاسه ام

کاهنان قصر دوباره جلسه تشکیل دادن و میگند کسی مأوریونگو قبول نداره و مردم هنوز یومی یولو میخواند و به این نتیجه میرسند که باید پشت یومی یول صفحه بزارند سوریونگ دوباره ساز مخالف میزنه که مأوریونگ میگه نمیخوای برو همون شهر خودت اونجا مشغول شو اونهم بلند میکنه میره مأوریونگ میگه حیف کاهنه ، به موقع اش حالشو میگیرم

همین موقع ملکه هم میاد اونجا و ازش تشکر میکنه و میگه پاقدمت برامون خیر بود امیدوارم این روال ادامه داشته باشه ، و برای قدردانی هدایای بسیار نفیسی بهشون میده

در خونه یون تابال جلسه ای تشکیل شده و چی ریونگ خواهر یون تابال میگه دیگه جومونگ بدردمون نمیخوره باید دکش کنیم یون تابال میگه اون برامون فایده داشته در ضمن سوسونو هم دوستش داره نمیشه

جومونگ برمیگرده خونه یون تابال که میبینه بویونگ منتظرشه .بویونگ بهش میگه چرا به خاطر من انصراف دادی اخه مگه من کی بودم جومونگ هم میگه من خودم همچین راغب نبودم که رقابتو ادامه بدم برای همین دنبال بهونه میگشتم که خدا شکر جور شد تو هم راحت شدی

اویی هم به بویونگ میگه بیا ازدواج کنیم من بالا سرت باشم که دیگه اینطوری نشه بردار و خواهرت خودم سرپرستی میکنم .هیوبو  و ماری هم میاند توی بحث و میگند راست میگه، بنده خدا رو چقدر میخوای اذیت کنی بیان ازدواج کنید ما هم توی بزرگ کردن بچه هاتون کمک میکنیم

جومونگ همه اش به این فنگی که یومی یول پیش انداخته فکر میکنه که گوموا بین تو و پسرهاش فرق گذاشته و اگرنه مجازاتشون میکرد .سوسونو هم میاید برای دیدن جومونگ که باهاش حرف بزنه اما وسط راه برمیگرده

افراد جومونگ جلسه میگیرند و بهش میگند بابا خر نشو الان نمیفهمی بعداً افسوس میخوری که جومونگ قبول نمیکنه همین موقع رییس پیل نامه بویونگ میاره اونجا

بوبونگ توی نامه نوشته که من دست خواهر و برادرمو گرفتم و از بویو رفتم  نمیشه من پیش تو بمونم و تو به خاطر من توی دردسر بیوفتی من در اون حدی نیستم که منو دوست داشته باشی برای همین روم نشد بیام پیشت ولی تا آخر عمر برات دعا میکنم از قول من از همه معذرت خوای کنی .جومونگ نامه رو میده به اویی بخونه ماری میگه اون سواد نداره و خودش میخونه و به اویی میگه بویونگ پر

اویی هم تمام شهر رو دنبال بویونگ میگرده ولی بویونگ دیگه رفته

سوسونو توی اتاق سرشو میزاره روی زمین و به کار جومونگ فکر میکنه که جومونگ میخواد بیاد داخل سریع میپره سراغ آینه اول آرایششو چک میکنه بعد میگه بیا داخل

جومونگ میاد داخل و میگه میخوام باهات حرف بزنم سوسونو میگه میخوای بگی به خاطر بویونگ انصراف دادی خودم میدونم جومونگ میگه میخوام چند روی از بویو بزنم بیرون اومدم این حلقه رو بهت بدم .جومونگ حلقه رو میده و نگاهها بیشتر از قبل عاطفی میشه



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , , ,