قسمت بیست و یکم جومونگ

اویی بعد رسوندن خبرها میره پیش جومونگ میگه به نظرت باور کردن جومونگ میگه یونگ پو ممکنه ولی تسو رو شک دارم گول نمیخوره

توی قصر یونگ پو که دیگه کارو تمام شده میدونه ولی تسو میگه مگه الکیه یه شبه همچین کاری بکنند و به ناور میگه برو کارگره رو بیار ببینم

کارگره هم میاد و تسو بهش میگه بگو ببینم توی اون خراب شده چه کار میکنید اونم میگه موپالمو هر شب یه کاریی ممکنه ولی ما که سر در نیوردیم

همقطاریها جومونگ میگند برای چی نقشمونو رو لو دادی جومونگ میگه خواستم سر به سر دادشهام برازم یکم بخندیم همین فردا گندش در میاد .ماری هم به جومونگ میگه قبلاً میخواستیم باهات باشیم تا به نون و نوایی برسیم اما حالا که مرامتو عشق کردیم تا آخرش هستیمت

بویونگ هم میاد اونجا و جومونگ بهش میگه برات یه خونه درویشی آماده کردیم تا اونجا زندگی کنی بویونگ میگه من میخوام اینجا پیشت باشم بهت خدمت کنم که جومونگ اصلاً حرفشو نزن چون اگه کنارم باشی دوچی و یونگ پو ولت نمیکنند ماری هم میگه بیا برو شر برامون درست نکن دوباره گیر میوفتی دیگه معلوم نیست اویی چه کار میکنه

اویی بویونگو میبره سمت خونه که هان دانگ هم ردشون رو میگیره و خونه رو پیدا میکنه

یون تابال به سوسونو میگه فکرهاتو کردی سوسونو میگه صددرصد . من تسو رو نمیخوام و بلند میشه میره.عمه اش به یون تابال میگه تو یه چیزی بگو اگه تسو بفهمه بابامون در میاره که یون تابال میگه من هم میدونستم همچین چیزی میشه فعلاً باید صبر کنیم .کار گوموا که فعلاً حساب کتاب نداره شاید جومونگ ولیعهد شد

گوموا یهو تصمیم میگیره همه خانواده رو جمع کنه

که اول از همه برق از کله یونگ پو میپره و به تسو میگه بیا بریم که بدبخت شدیم رفت حتماً جومونگ قضیه شمشیرو گفته و بابا هم میخواد رقابتو تمام کنه بره پی کارش

خبر به ملکه هم میرسه و اونهم میگه من برم توی جلسه ای که سر یه میز با اون جومونگ وننه اش بشینم؟ از این چیزها نداشتیم

متحدین و متفین دور میز میشند و اینها اونها رو چپ چپ نگاه میکنند و اونها ، اینها رو تا اینکه گوموا میاد و میگه بعد از مدتها اومدیم یه شب دور هم باشیم با هم چیزی بخوریم اینطور دارین سایه های همدیگرو میزنید و اوقاتمون رو تلخ کردین یونگ پو هم که انگار امید به زندگی پیدا کرده جو میگیردش و به باباش میگه اگه رفتیم شکار خودم تنهایی یه ببر شکار میکنم برات گوموا هم میگه خوب خوبه من هم میخوام ببینم چقدر چیز یاد گرفتین برای همین یه مسابقه جلوی مقامات براتون گذاشتم

ملکه میگه این باباتون رو فقط خدا میدونه چه فکری داره و اگرنه نمی گفت به جون هم بیوفتین میگفت با فرمانده ها مسابقه بدین مردم شوهر دارن ما هم شوهر داریم یعنی .یونگ پو هم میگه شما کاریتون نباشه من خودم حال جومونگو میگیرم تسو میگه دوباره تنها شدیم خالی بستی تو نبودی اون شب که میخواستی جومونگو بکشی از ترس زرد کرده بودی به جای این حرفها برو تمرین کن روز مسابقه آبرمونو کم و زیاد نکنی مسخره خاص و عام بشیم

یوهوا هم به جومونگ میگه بابات خیلی هواتو داره میخواد به بقیه نشون بده که آدم شدی آبرمون رو نبری

 

خبر به سوسونو میرسه و سایونگ میگه بیا باهم شرط ببندیم سوسونو میگه من مهارت جومونگ دیدم  و قبولش دارم سایونگ هم میگه خوب من هم روی تسو شرط می بندم

یونگ پو و نارو سخت در حال تمریند و تسو که میبنه دور برداشتن اول نارو رو میزنه بعد به یونگ پو میگه دو تاتون بیاید جلو ببینم یونگ پو میگه دارن نگاه مون میکند آبرمون میره تسو میگه دل شیرت کجا رفت پس که مبارزه میکند و تسو دوباره میبره .وزیر بو و ژنرال هوک چی میاند اونجا و تعریف تسو رو میکند که وزیر بو میگه تو حتی از بابات هم قویتری تسو میگه دیگه کاملاً بابامو ول کردی چسبیدی به من

 

 

جومونگ هم یاد توصیه های هئ موسو میوفته و با عنایت به این موضوع تمرین میکنه که همقطاریهاش میاند اونجا و با اویی مبارزه میکنه و چیزهای نشون میده.سوسونو هم از دور میبینه و کیف میکنه

موپالمو هم نصف شب داره کار میکنه موسونگ میگه بابا بیا برو خونه ات کارو زندگی داریم موپالمو میگه برو کنار دارم با روحم برای جومونگ شمشیر میسازم

فردا شمشیرو میدن به جومونگ که توی راه چی ریونگ عمه سوسونو موپالمو رو میبینه و بعد از معذرت خواهی میگه بیا بریم چیزی بخوریم که موپالمو محلش نمیزاره اونهم میره .رییس پیل میاد اونجا میگه پس چرا اینطور کردی اون با همه اینطور رفتار نمیکنه موسونگ هم فنگو میندازه و نفهمیدین اون انگار از موپالمو خوشش اومده ببینید من کی گفتم

تسو یه نامه میده به سوسونو و اونو باباش به مسابقه دعوت میکنه

 

اونها هم بلند میکند میرن برای مسابقه که توی راه سوسونو به باباش میگنه من روی این شرط بستم سایونگ روی اون شما چی که یون تابال میگه خوب حتماً من هم روی یونگ پو دیگه .در ادامه تسو رو میبیند و تسو روحیه میگیره و سوسونو هم آرزوی موفقیت براش میکنه

یونگ پو سر راه جومونگو میبینه و میگه تو چه کارچه ای میخوای مبارزه کنی جومونگ میگه نه بابا ما آومدیم از خان دادشهامون یه چیزی یاد بگیریم

دور اول مسابقه با تیر اندازی شروع میشه و تسو همه تیرها رو میزنه به خال

 

یونگ پو هم که میخواد تمرکز کنه اما خوب یه دونه رو میزنه بیرون هدف تا نشون بده با تسو فرق داره

 

نوبت جومونگ که میشه اول مثل حرفه ایها قلق و گرادبندی کمانو بدست میاره . بعد با چشم بسته رگبارگونانه همه تیرها رو همراه با آهنگ بسیار متناسب با سکانس میزنه به هدف و خالی برای سیبل نمیزاره و چشم همه در میاد

گوموا با دیدن سبک تیراندازی جومونگ یاد هئ موسو میوفته و وزیر بو هم یاد حرفهای یومی یول و میگه کمان دالمو کار خود جومونگه همینه که مثل باباش میخواد بدبختمون کنه

 

وزیر بالگوئه که میبینه اوضاع بر وفق مراد نیست میپره وسط و میگه مبارزه بعدی با شمشیره و برای رعایت عدالت سید بندی میکنیم و تسو که خوب بلد میره دور بعد و جومونگ با یونگ پو مبارزه کنه

مبارزه شروع میشه یونگ پو مثل همیشه سر بالا و عموی میاد توی میدون که درنهایت افقی برمیگرده بیرون

وزیر بالگوئه که میبنه اوضاع خیلی خیطه دویاره برای تایم اوت میپره وسط و میگه مبارزه بعدی، بعدناهار باشه

تسو به یونگ پو میگه تو اصلاً برای چی زنده ای شد یه کارو درست انجام بدی همیشه باید آبرمونو ببری تو اگه بدرد میخوردی دادش من نمیشدی ملکه میگه ننه تقصیر این نیست جومونگ مادر مرده خیلی قوی شده

سوسونو برای دادن روحیه میره پیش جومونگ و میگه خوب وارد شدی یا ، من همه اش برات دعا کردم و از این حرفها

مبارزه بین تسو و جومونگ شروع میشه و این بزنو اون بزن که کار اون وسط گره میخوره گوموا هم که میبنیه اینها جوگیر شدن و الان همدیگه رو میکشند میگه بسه .تسو هم میگه من تازه گرم شدم بزارید نشون بدم چی دارم که گوموا قبول نمیکنه

بعد از مسابقه تسو کفریه و ملکه میگه باباتون فقط میخواست جومونگو به بقیه نشون بده اگه مرد بود چرا نذاشت ادامه بدی و جومونگ بزنی یونگ پو هم میاد مثلاً دلداری بده میگه مگه چی شده منو زد من چیزی بهش نگفتم تو رو که نمی تونست بزنه تسو میگه تو دیگه با اون گندی که زدی حرف نزن این مسابقه حکم شکستو داشت و ... که ملکه بس دوباره مثل سگ و درویش به جون هم افتادین

در جلسه وزیران حرف از مهارتهای تسو و جومونگه و ژنرال هوک چی از جومونگ تعریف میکنه و وزیر بو فقط مثل همیشه زیر چشمی اینطرف و اون طرفو میبینه

بعد میره پیس تسو میگه همه الان از کار جومونگ شگفتشون شده .اما نترس هنوز فرصت هست

موسونگ و موپالمو هم در این مورد حرف میزن و موسونگ بی خبر همه چیو میزنه پای خودش و به موپالمو میگه حال کردی جومونگ شاگرد خودم بود دیدی چی یادش دادم

یوهوا هم از کار جومونگ خیلی خوشحاله و میگه آفرین رو سفیدمون کردی جلوی همه .همین روزهاست که ملکه بزنه پس کردن یومی یول بندازش بیرون .یومی یول زیاد طرف تو نبود اما اگه مأوریونگ بیاد سر کار طرف تسوه . نمیدونم کمک یومی یول کنم یا نه

تسو که کفریتش سیر صعودی طی میکنه به نارو میگه یه نامه میدم بهت ببر برای یانگ جو .کسی نفهمه ها

خودش هم بلند میکنه میره پیش سوسونو میگه من امروز اعصاب خورده اومدم با هم  اختلاط کنیم آروم شم

بساط چیده میشده و تسو میگه دیدی چطور حالم گرفته شد سوسونو میگه مگه مساوی نکردین تسو میگه این مساوی یعنی پات ، شکست خیلی افسرده و گرفته شدم فقط توی که میتونی کمکم کنی .تو میخوای زنم بشی یا نه سوسونو هم میگه نه من خیلی وقته یکی دیگه روی میخوام  تسو هم که جریانو میفهمه میگه تو غلط کردی با اون جومونگ شریکی مگه من مردم خودم میگیرمت تا بفهمی اینجا کجاست و من کیه ام

همزمان با خروج دراماتیک تسو ،جومونگ و افرادش شاد شنگول میان اونجا که تسو فقط نگاه میکنه و میره

اثرات بعد از ملاقات

 

تسو بلند میکنه میره پیش باباشو میگه میدونید که کمان دامول شکسته من به ضرس قاطع میگم که کار جومونگ مادر مرده بوده گوموا میگه تو اعصابت خورده کفری شده داری الکی حرف میزنی برو بخواب تسو میگه به جان خودم برای مملکت نگرانم نه خودم ، محض اطلاع شما گفتم

 

تسو میره پیش وزیر بو و میگه قضیه کمانو به بابام گفتم دلم خنک شد ولی بابام چیزی نگفت وزیر بو میگه چرا الان گفتی این برگ برندمون رو حروم کردی رفت تسو میگه خوب جومونگ میخواد شمشیر فولادی بسازه همه الان طرفش رفتن میگی من چه خاکی توی سرم کنم یعنی زور نداره

 

ناور میرسه به هیون تو و نامه تسو رو میده یانگ جو که بهش گفته اوضاع خیطه بدتر از اونچه که فکر میکنی روش ساخت شمشیر فولادیتون رو برام بفرست تا جومونگ ولیعهد نشده .یانگ جو هم به وانگ یونگ اون میگه روش ساخت همین سلاحها که خودمون میسازیم رو ببر بهش بده

 

ملکه حسابی نگران تسوه به برادرش میگه باید هر چی زودتر یومی یولو دکش کنیم گوموا هم که موافقه که برادرش میگه نمیشه وقتی زنده است چه کارش کنیم .یونگ پو هم وقتی میفهمه که شاه راضیه نقشه هایی میکشه و پیش خودش میگه توی این موقع هاست که باید خودمو نشون بدم

 

کاهنان هم جلسه گرفتن و پشت سر یومی یول حرف میزند که سو ریونگ میگه پس میخواید یومی یول بندازین کنار مأوریونگ میگه ما به قبر بابامون خندیدیم ، ما هم که هر وقت اومدیم دور هم بشینیم دو کلوم حرف بزنیم تو هی اینو بگو حرف دیگه ای بلد نیستی بزنی 

 

وانگ سونگ ان هم میرسه بویو به تسو میگه یانگ جو قبول کرده فقط یه شرط داره تسو میگه چیه شرط ،وانگ سونگ ان میگه هیچی یه دختر ترشیده داره که شما محبت کن بگیرش

 

جومونگ به یون تابال میگه شنیدم توی گیهرو آهنگری زدی و آهنگر بردی اونجا تا شمشمیر فولادی بسازی یون تابال میگه هو خیلی وقته خبر نداشتی جومونگ میگه الکی پولتو حروم نکن اینهمه مدت آهنگر توی کارگاه کار کردن تجربه داشتن به جایی نرسیدن خودمون هم کمک موپالمو میکنیم به سرانجامی نمیرسیم .تا راز و رمزشو نفهمیم فاید نداره

 

یونگ پو  میره خونه دوچی و میگه یه سری آدم به درد بخور برام جور کن .یونگ هم به اونها میگه شماها قراره یه کار بزرگ بکنید که برای آینده تون خوبه پس به کسی چیزی نگین

 

یونگ دوباره میره خونه دوچی و پیاله هایی میره بالا دوچی میگه دختر بدم خدمتون که میگه نمیخوام ولی یاد بویونگ میوفته میگه برام بیارش.دوچی میگه کجای کاری مگه خبر نداری جومونگ بردش یونگ پو کفرش در میاد و میگه جاشو نشونم بده ببنیم میخوام هر چی به جومونگ مربوط میشه از هستی ساقط کنم

 

بویونگ بنده خدا هم توی خونه داره گلدوزی میکنه که یونگ پو میره داخل و میگه امشب میخوام داغ دلمو سرت خالی کنم بیا جلو ببینم .بویونگ هم در یه اقدام جسورانه هلش میده کنار که کتک میخوره

 

خبر به جومونگ میرسه و وقتی میاد اونجا اویی بهش میگه بویو رو بردن

 

 



برچسب ها : , , , , , , , , , , , , , , , ,