قسمت شصتم (60)جومونگ

قسمت شصتم : فرار از قصر

 

 

جومونگ و دار و دسته توی کوچه پس کوچه های بیرو در به در دنبال سوسونو میگردن و هر کی سر راهشون سبز میشه از دم تیغ میگذرونن تا اینکه چان سو رو پیدا میکنن که درگیر شده اوناهم میرن کمکش و مخفیگاه سوسونو رو پیدا میکنن

 

 

 

چان سو یه مقدار داور گیاهی که معلوم نیست اون وقت شب از کدوم عطاری گرفته میده به سایونگ جومونگ هم بقیه رو میفرسته مراقب مخفیگاه باشن تا سایونگ درمان اولیه رو شروع کنه

 

جومونگ هم با دیدن زخم سوسونو  نگرانی حسابی میگردش . یوهوا هم همچین زخمی بر میداره و سریع میمیره ولی سوسونو توی این مدت زنده مونده البته احساس وجود جومونگ هم بی تاثیر نبوده

 

سونگ ینگ که حساب کفری شده کاری به کار اینکه مهماتش آتیش گرفته و سواره نظام نرسیده نداره و نصف شبی به زیر دست میشه بهانه جور نبود که جور شد همین الان آماده شین سمت گیرو راه بیوفتیم تا من تکلیفمو با اینها روشن کنم

 

سرانجام سوسونو بهوش موقت میاید و از جومونگ تشکر میکنه ولی حال بلند شدن نداره ماری هم برنامه ارتش سونگ ینگ رو میگه که میخوان برن گیرو جومونگ هم به سایونگ میگه تو سوسونو رو ببر گیرو من و بچه ها جلوی افراد سونگ ینگ رو میگیرم

 

خلاصه سوسونو رو میندازن پشت هیوبو و از بیرو میزن بیرون که جومونگ به سایونگ میگه شما برین گیرو و من هم با ارتشم جلوی حمله سونگ ینگ رو میگیریم و تا خودم بهتون نگفتم نرید لشکر کشی کنید و از این حرفها

 

 

جومونگ بر میگرده اردوگاه و پی رو موفقیت سوسونو در نابود کردن تجهیزات سونگ ینگ تصمیم بر این میشه که جنگ رو به درازا بکشونن و برای جلوگیری از حمله سونگ ینگ به گیرو جلوی ارتش کمکی هان رو بگیرن

 

چان سو و سایونگ سوسونو رو میارن گیرو و بی هوش شدشو میندازنش توی تخت تا حکیم باشی درمان نهایی رو شروع کنه .چی ریانگ که خیالاش از بابت پسرش راحت میشه ولی یون تابال همون اول چند سال از عمرش کم میشه

 

 

در همین راستا جلسه ای تشکیل میشه و چی ریانگ من باب نگرانی درونی میگه بدتر چوب تو لانه زنبور کردیم من برم اونجا التماس سونگ ینگ رو بکنم که اگه بیاید بابای یکی یکمون در میاره سایونگ میگه تو نگران اونش نباش که جومونگ قول داده جلوشو بگیره و گفته کار نکنید تا بگمتون .یون تابال هم میگه افراد رو آماده کنید تا اگه لازم شد بفرستیم کمک جومونگ اینها

 

گوموا هم که از درمان نامید شده مأوریونگ رو میفرسته پیش بی گوم سون تا ببینه حرف حساب خدایان چیه اونهم با یه کاسه آب مقدس بر میگرده و میگه بی گوم سون گفت اینو بزنیم به صورتتون تا جا پای خشم خدایان خوب شه

 

گوموا هم لباس مراسمشو میپوشه و میره معبد که مأوریونگ مراسمی ترتیب میده و توی اون فضای روحانی آب رو میزنه به صورت گوموا که دوباره طی یه رعد برق الکی الکی گوموا خوب میشه

 

 

گوموا که خوشحال شده میگه بی گوم سون دیگه چیزی نگفت مأوریونگ هم میگه سلام رسوند و گفت کمال دامولو رو داده به صاحبش که بره یه قوم جدید بسازه که گوموا هم که طرف از قبل میشناسه

 

نیروهای کمکی هان با پوشش سواره نظام سمت گیرو میرن که موپالمو میسرشون رو پر از بمبهای دوزا میکنه و وقتی به محل میرسن جومونگ و دارو دسته تیر آتیشی پرت میکنن و صحنه رو دودی میکنن و با کمک بقیه تجهیزات موپالمو حسابی هانیها رو غافلگیر میکنن

 

 

 

 

و در مرحله بعد با تیر حسابی بهشون حال میدن و تیرهاشون دیگه زره پوش و غیر هم نمیشناسه

 

وقتی روفت همه شون اومد میان فرار کنن که جومونگ تازه یادش اومده دست به کمان بشه از اون دست به کمانها

 

 

سونگ ینگ هم بی خبر از ماجرا زره میپوشه که کاربردش فقط برای خالی نبودن عرضیه است و حیفه همچین زره ای و منتظر تا نیروهای کمکی برسه که به گیرو حمله کنه همین موقع یکی از زیر دستهاش خبر تار و مار شدن نیروهای کمکی رو بهش میده که اونهم پنچر میشه و سریع راه میوفته بره هیون تو تا بگه جومونگ هم وارد کار شده

 

جومونگ هم بر میگرده گیرو که مردم حسابی ازش استقبال میکنن و میره مقر یون تابال بعد از اعلام اتحاد احوال سوسونو رو میپرسه و میره بالا سرش میبینه بی هوشه

 

 

سونگ ینگ به امید اینکه یانگ جو دوباره بهش نیروی کمکی بده میره پیشش و میگه سر جومونگو رو میارم برات یانگ جو هم بعد از تون به تون کردن یک به یک مردهاش میگه خاک بر سرمون کردی با این بی عرضگیت حالا دوباره نیرو میخوای برامون ببری بفرستی درک دیگه از این خبرها نیست یا میری خسارت نیروهامو میاری یا میام جولبون رو روی سر همه تون خراب میکنم

 

 

تسو هم با هزار امید و آرزو با اون ارتش زپرتیش مثلاً اومده بونگی رو فتح کنه که قبلاً با سواره نظام نتونست!! نارو بهش خبر میده که جومونگ و افرادش اردوگاه ول کردن به امون خدا و چند تا زن و بچه پیرمرد بیشتر نمودن تسو هم دستور میده اونها رو بکشن که به مرام بوبونو بر میخوره و اعتراش میکنه تسو هم میگه حرف اضافه نباشه که پیرمردهاشون قبلاً براشون کار کردن و بچه ها هم بزرگ شن بعداً دشمنون میشن

 

خلاصه میریزن تو اردوگاه و تسو هم در یه اقدام به خیال خودش بشدت حماسی هر چی زن و بچه است میگه بکشن و بوبونو فقط نگاه میکنه

 

 

 

 

 

 

 

گوموا یاد حرفهای بی گوم سون در مورد چوسان میوفته برای اینکه بفهمه بویو جزء قلمرو چوسان بوده یا نه سونگ جو رو میفرسته کتابخونه تا صندوقچه دست نویسها رو براش بیاره

 

خبر به یونگ پو میرسه و نمیدونه چه خاکی تو سرش کنه ماجین رو میفرسته سراغ استاد چان که از شانس بدشون از بویو رفته

 

که مجبور میشه بره سراغ مسئول کتابخونه و حسابی تهدیدش میکنه و میگه به بابام میگی کتابها گم شده و ازشون خبر نداری

 

کتابداره پیش گوموا میره که گوموا میگه من یادمه بچه بودم تاریخچه ها چوسان هم اونجا بود حالا چی شدن اونهم میگه من ده ساله اومدم اینجا و اصلاً خبرنداشتم همچین چیزهایی هست شک گوموا میره سمت جومونگ که طرف میگه فقط میدونم جومونگ تمام دست نویسهای تاریخیو زیر و رو کرده

 

تسو از ماموریت خظیرش بر میگرده قصر و به باباش فقط میگه جومونگ و دامولیها بونگی رو ترک کردن و معلوم نیست کجا نقل مکان کردن و از رشادتهایی که به خرج دادی چیزی نمیگه در همین اثنا وزیر بو میاد داخل و میگه من میدونم کجا رفتن برادشتن رفتن گیرو و با کمک اونها میخوان کشور جدید بزنن

گوموا هم سریع جلسه رو تشکیل میده و وزیر بو میگه این دامولیها قدرت داشتن فقط پول و زمین نداشتن که اگه اینها هم گیروشون بیاد دیگه کسی حریفشون نمیشه این بیخ گوش ما بودنشون به ضررمونه تسو میگه باید بریم کمک سونگ ینگ یه ارتش به من بدین تا برم که وزیر مالیات بول چان و خارجه جین یونگ میگن نه پولشو داریم و نه غذا که خرج سرباز کنیم از کجا نیرو بیاریم گوموا هم میگه فعلاً آمارشون رو بگیرین ببینیم چی به چیه

 

خبر این اتحاد به یوهوا میرسه که حتی اون هم میفهمه که جومونگ برای چی رفته گیرو سویا هم که دلش برای جومونگ تنگ شده میگه پس بهتره ما فرار کنیم بریم که یوهوا میگه وقتش رسید خودم میگم هنوز نرسیده

 

ندیمه سویا بهش میگه نگران این نیستی که جومونگ پیش سوسونوه اخه سه ساله که تو رو ندیده و تازگیها سوسونو شوهرش مرده و آزاد شده ممکنه اونجا با هم باشن چشم و گوششون باز شه سویا هم خودشو آروم نشون میده میگه درسته که این همه مدت گذشته ولی انگار همین دیروز بود که صورتشو موقع خداحافظی دیدم اون هم منو فراموش نکرده

 

 

جومونگ که تصمیم گرفته کار سونگ ینگ رو یه سره کنه نقشه حمله به بیرو رو میکشه که سوریونگ بهش میگه بیرو هم جایی که سفارش به فتح اونجا هم شده پس بهتره بدون درگیری اونجا رو بگیری

 

همین موقع یکی از بازماندگان فاجعه بونگی میاد اونجا و میگه تسو به اردوگاه حمله کرد و صغیر و کبیر رو از دم تیغ گذر داد که جمعیت حاضر به شدت احساسی میشن و متفق القول میخوان برن بویو و حق تسو رو بزارن کف دستش که جومونگ میگه به جای اینکه جو گیر شین و برین خودتون رو به کشتن بدین تلاش کنید تا زودتر قوم جدید رو بزنیم تا انتقام مرحوم شدگان رو بگیریم

 

سوسونو هم بهوش میاد که یون تابال همه چیو بهش میگه و اونهم از جومونگ بابت خدمات شایانش تشکر میکنه که جومونگ میگه قابل شما رو نداره زودتر خوب شو که فعلاً خیلی کارها با هم داریم

 

استاد چن هم یه صندوق پر از دست نوشته های تاریخ چوسان برای جومونگ میاره که اونهم حسابی خوشحال میشه و تشکر میکنه در ادامه استاد چان به جومونگ میگه نامه تو به مامانت رسوندم و حالا اونو و سویا هم خوب بود ولی حسابی ازشون مراقبت میشد

 

 

سونگ ینگ که حسابی کفگیرش ته دیگ خورده میزنه به سیم آخر و از رییس بقیه قبیله ها میخواد هر چی تجهیزات دارن براش بفرستن که اونها هم دادشون در میاد و میگن ما خودمون چیزی برای خوردن نداریم اون موقع هم به زور هر چی داشتیم جمع کردیم دادیم سونگ ینگ هم میگه همه کمبودها با حمله جبران میشه یا برام جور میکنید یا خودم به زور سر راه گیرو میایم ازتون میسونم

 

ملکه هم وزیر بول چون که از خوشحالی داره با دمش گردو میشکنه و دخترش رو دعوت میکنه تا تسو دخترشو ببینه و پسند کنه تسو هم میاد که ملکه بهش میگه بیا این چله مهتاب رو برات انتخاب کردم بگیریش بچه دار شی نگران هیچی هم نمیخواد باشی که همه کارها رو ردیف کردم تسو هم قبول میکنه و میگه الان که اوضاع نابسامانه وقتی بویو بحران رو رد کردم میگیرمش

 

تسو هم میاد بیرون غرق در فکر میشه و در همین احوالات سیر میکنه سولان که از ماجرا خبر داره میاد از غرق شدن نجاتش میده و در یه جمله بشدت فداکارانه میگه اگه به خاطر من تردید داری لازم نیست نگران باشی  تسو هم بچه ننه میگه من که خودم راضی نیستم ولی این مامانم اینها فشار تنگمون گذاشته میگه باید تجدید فراش کنی چون سلطنت وارث میخواد

 

هائوچن که تنها مونس و هم صحبت سولان تو قصره بهش میگه این حرفها رو از ته دل زدی بهش اونهم میگه نمیبنی خدا زده تو سرم بچه دار نمیشم میخواستی چی بگم که خودم سبک نشم بزار ملکه که شدم چنان بلایی سر اینها بیارم که رب و روبشون رو یاد کنن

 

گوموا هم فکرهاشو میکنه و به این نتیجه میرسه که کشور زدن جومونگ یعنی نابودی بویو و بعد از یه سخنرای پر فراز میگه هر طور شده باید جلوی دامولیها رو بگیریم وزیر مالیات میگه تجهیزات نداریم از کجا اخه گوموا میگه فکر اونجاش هم کردم نیروهامون رو میفرستیم کمک سونگ ینگ در عوض ازش مواد غذایی و آذوغه میگیریم تسو هم سریع میپره وسط و میگه فرماندهی نفرات رو بدین به من که گوموا قبول میکنه

 

 

سوسونو هم حالش رو به بهبودی میره و از رختخواب میزنه بیرون و میره پیش جومونگ که از این به بعد دفتر فرماندهی شو اروده اونحا و بهش میگه این چهار تا تخته چوبی چیه دور خودت جمع کردی جومونگ هم نقشه چوسان رو جلوش پهن میکنه و میگه تو فکر کردی اجداد من کم الکی بود قلمرو رو نگاه کن ببین چی برا خودشون بودن من میخوام با کمک تو این زمینها رو پس بگیرم سوسونو هم که اول برنامه اش کشور زدن با چند تا دهات بود با دیدن وسعت چوسان کف بر میشه و نمیدونه چی جواب جومونگو بده

 

وقت فرار یوهوا و سویا میرسه و سویا برای شروع کار یه کم غذا و نوشیدنی برای نگهبان میاره که اوناهم بعد از خوردن همونجا سر پست ولو میشن رو زمین .یوهوا هم یه نامه برای گوموا مینویسه و راه میوفته و بعد از پوشیدن لباسهای معمولی با سویا از قصر میزنن بیرون که این موقع یهو موهاشون آب میره

 

 

 

 

 

سونگ جو هم برای سرکشی میاد قصر یوهوا که میفهمه نگهبانها رو چیز خور کردن و وقتی میره داخل اتاق یوهوا میبینه جا تره و بچه نیست فقط یه نامه از یوهوا مونده

 

 

گوموا هم نامه یوهوا رو میخونه که توش نوشته شرمنده سر اون قولم که قرار بود تا آخر عم کنارت بمونم نمودم چون وقتی دیدم سویا و یوری رو گروگان گرفتی مجبور شدم خودم فراریشون بدم منو حلال کن .گوموا هم حسابی کفری میشه و به سونگ جو میگه ورمیداری هر چی سرباز داریم و نداریم رو میبری پیداشون میکنی

 

 

 

سونگ جو هم که احتمال رفتار خشن رو میده و چون خودش دست و دل این رفتارها رو با خانواده جومونگ رو نداره نارو رو هم با خودش همراه میکنه و هر چی سرباز گارد دارن برمیدارن و دنبال فراریها راه میوفتن

 

 

متفررین هم با امید موفقیت تو دل جنگل راه رو ادامه میدن



برچسب ها : , , ,

قسمت پنجاه و نهم (59)جومونگ

قسمت پنجاه و نهم : شکست

 

قافله سوسونو دروازه رو که رد میکنند تو شهر یه گروه گشتی جلوشون رو میگیره و میخوان بازرسی کنن که سایونگ میگه ما رو گشتن چه خبره فرمانده هم میگه اصلاً تا یک به یک خمره ها رو نبینم نمیزارم برین تا بفهمی من کیه ام

خلاصه مشغول گشتن میشه تا به خمره سوسونو میرسه و سایونگ که اون قبلی رو زیر سیبلی رد کرده بود به این یکی هم یه کسیه پول میده و میگه بیا این شیتیلو بگیر بزار دو زار کاسب شیم سهم شبت هم با خودم

اینها هم راه میوفتن و وقتی به محل امن میرسن از خمره در میان و سوسونو یه کیسه گیاه سمی به چان سو میده میگه اینو بریز تو مشروبها چان سو میگه اگه سربازها بمیرن که وجودمون لو میره سایونگ میگه نترس این نمیکشدشون فقط گیرایی مشروب رو میبره بالا .سوسونو هم توصیه لازم برای اجرای نقشه رو میکنه

اونطرف دامولیها بین راه اتراق میکنن و بوبونو هم سایه به سایه دنبالشون میره و به افرادش میگه تا نفهمیم کجا میخوان برن بی خیال نمیشم

و خلاصه شب از دور دامولیها رو زیر نظر دارن بوبونو هم که بلند پروزایش گل کرده به زیر دستش میگه میخوام یه تنه بزنم به اردوگاه و سر جومونگو ببرم برای تسو و با کشتن نگهبانها اردوگاه به اونجا نفوذ میکنه

وسط اردوگاه هم هیوبو معرکه راه انداخته و همه بی خبر از عوامل نفوذی دورش جمع شدن و مجلس حسابی گرمه . هیوبو هم با اتکا به زور بازوش تو کشتی آلیش موگول میزنه و نفس کش میطلبه و حتی برای تحریک یه کیسه سکه میزاره وسط که کسی جلو نمیاد .بوبونو هم میاد قاطی سربازها تا ببینه اوضاع چی به چیه

هیوبو که حسابی رفته توی حس و گرم شده وقتی میبنیه کسی نمیاد وسط فنگو میندازه و به جومونگ میگه تو بیا بقیه هم سریع هندونه ها رو از این طرف اونطرف مینداز زیر بغل جومونگ که اونهم شیر میشه بیاد وسط . هیوبو میگه مایه چی میزاری جومونگ هم که چیزی دم دستش نیست ، شمشیری که موپالمو براش ساخته رو میزار وسط

مبارزه شروع میشه که جومونگ هر چی زور میزنه حریف قدرت هیوبو نمیشه و خاک میشه آخر سر به موپالمو میگه شرمند یکی دیگه برام بساز اونهم که خیلی ناراحت شده میگه تو که اینقدر ضعیفی شمشیر برا چیته آبرمون رو بردی موسونگ هم متلک میندازه میگه ولش کن خودم برات شمشیر چوبی میسازم (به یاد دوران جوانی) که جومونگ خودش هم خنده اش میگیره

بوبونو هم که این همه رفاقت و صمیمت جومونگو با نفراتشو میبینه به زیر دست میگه بیا بریم که اشتباهی اومدیم تا حالا فرمانده ای اینطور ندیده بودم که اینقدر با سربازهاش خاکی باشه و سربازهاش اینقدر بهش وفادار باشن

جومونگ و دارو دسته توی چادر جلسه میگیرن تا در مورد راه رسیدن به گیرو تصمیم بگیرن در همین راستا جسا میگه از بویو رد شیم  فوقش هرکی جلومون رو گرفت حالشون رو میگیرم که ماری و حزبش مخالفت میکنن و میگه ما باید هر چی زودتر برسیم گیرو وقت این کارها رو نداریم تازه یوهوا و سویا تو خطر میوفتن که جومونگ میگه از راه تپه های چان سو میریم که نه گذرمون به مرز بویو بیوفته و نه کسی مزاحمون شه خلاصه اویی و موگول رو میفرسته تا مسیر رو پاک سازی کنن

باز از اون شبهایی میرسه که جومونگ در فکر کارهای بزرگیه که فردا میخواد صوردت بده و توی اردوگاه به سربازهاش که خوابند سر میزنه و پتو رو روشون میکشه

در ادامه یادش میوفته که استاد چان اومده بود بونگی و بهش گفته که میخواد یه سفر بره بویو و اگه شد براش هم خبر بیاره و هم تاریخچه چوسانو که جومونگ بهش میگه پس قربون دستت یه نامه دارم ببر برای خانواده ام ثواب داره

و همینطور که جومونگ تو فکره بر میگرده توی چادر که ماری بهش خبر میده دو تا از نگهبانهامون رو کشتن جومونگ هم لوزم لو نرفتن هدف رو متذکر میشه و تمام افرادو بسیج میکنه تا عامل نقوذی رو پیدا کنن

اونطرف هم توی سرما بوبونو مصتعدانه دنباله اینه تا بفهمه جومونگ کجا میخواد بره زیر دستش هم که تو سرما زیادی فشار بهش میاد از کمین میزنه بیرون تا خودشو خالی کنه که اویی میبنیدش و وجود بوبونو اینها لو میره

در گیری پیش میاد که افراد بوبونو کشته میشن ولی اویی و مولگول دوتایی با هم حریف بوبونو نمیشن تا ماری به عنوان عضو پوششی به کمکشون میاد و بوبونو در میره

 

سوسونو و افرادش هم آمار راههای ورود به مقرر فرماندهی سونگ ینگ و تعداد نگهباناشون میگیرن

به همون موازات زمانی یون تابال تو گیرو حسابی نگرانه و یادش میاد به سوسونو هر چی اصرار کرد که نره خطر داره سوسونو قبول نکرد و میگفت سرنوشت گیرو رو قرار رقم بخوره و به عنوان فرمانده باید کنار زرمنده ها و پسر عمه اش باشه تا روحیه بگیرن و میگه به جون دو تا بچه ام قول میدم سالم برگردم

رییس پیل خبر ورود سوسونو و افرادش به بیرو رو به یون تابال میده اونهم اعلام آماده باش میده .چی ریانگ که نمیتونه ترسشو قایم کنه هنوز میخواد یون تابال رو متقاعد کنه تا کوتاه بیاد که یون تابال میگه اصلاً حرفشو نزنید که دخترم رفته اونجا جونشو به خطر انداخته و این حرفهاتون روحیه سربازها رو پایین میاره و به یانگ تاک میگه سربازهامون پولی و جیره خوارن ممکنه هوایی شن حواست باشه فرار نکنن که به خاک سیاه میشینیم

در بویو هم ملکه برای اینکه کشور در آینده بی صاحب نمونه دختر وزیر مالیات بول چون رو برای تسو در نظر میگیره و تائیدشو از مأوریونگ میگیره تا مقدمات کار رو فراهم کنه

خبر به سولان هم میرسه و اونهم میگه اینها همه به خاطر اون سویا کیس بریدست با اون بچه اش که اینهمه جلوی ملکه راه میرن پس این داروه که بهشون دادیم چی شد هائوچن میگه فعلاً منتظریم تا اثر کنه همین موقع یوهوا میاید اونجا یه کاسه دارو براش میاره و میگه شنیدم خیلی به عروس گلم و نوه ام لطف داشتی خواستم جبران کنم سولان هم برای سه نشه میگه من اصلاً داروهای بویو رو نیمخورم یوهوا هم که یه دستیش گرفته میگه نترس مثل خودت توی این سم نریختم ولی اگه دفعه دیگه از محبت بازیها بخوای در کنی برامون خودم موهاتو دونه دونه میکنم

بوبونو هم بر میگرده بویو و خبر بیرون زدن جومونگ و ارتششو به تسو میده

 

تسو هم که میبینه زمینه جور شده بلند میکنه میره پیش باباش که یه وری با دیگران ملاقات میکنه و جریانو شرح میده و میگه یه ارتش بدین من برم اونجا بی خونه شون کنم من تا میرم سربازها رو آماده کنم شما فکرهاتون رو بکنید

تسو که میره یوهوا پشت سرش میاد داخل و میگه این یوری و سویا رو بفرست برن گوموا میگه توی این وضعیت اصلاً حرفشو نزنن که اینها گروگانن و تا وقتی که جومونگ بخواد به اینجا حمله کنه پیش خودم میمونن یوهوا که خیلی ناراحت شده میگه میخواستن یوری رو بکشن اگه اینطوره خودم هم باهاش از قصر میرم گوموا میگه چه غلطها مگه من اینجا بوغم یه راهب که ناتور کمان دامول بود گفت که جومونگ بویو رو نابود میکنه اگه خدایان با جومونگند و میخوان کشورمو نابود کنن من هم اینطور میخوام جلوشون در بیام  .خوبه خودت هم میدونی اون بچه یتیم شدت کمان رو شکسته . خرافه گویی آخوندها چطور یه کشور رو بهم میریزه

یوهوا که اشکهاش در اومده ناراحت میاید بیرون و توی دلش به گوموا میگه دیگه چیزی بین ما وجود نداره و دیگه بویو دینی به گردن من نداره.گوموا هم که حسابی سیم آخرو دستش گرفته به سونگ جو میگه در اتاق یوهوا و سویا رو حسابی مامور بکاره

در همین راستا برای پاس اول بول چون و با نگهبانها دم قصر یوهوا کاشته میشن و سویا جریان رو به یوهوا میگه که اونهم میگه ولشون کن آماده باش که همین روزها دست جمعی از بویو فرار کنیم

خبر به ملکه هم میرسه اونهم حسابی خوشحال میشه و میگه حالا بکشه تا بفهمه من چی از دست بی توجه ای گوموا کشیدم

استاد چان به بویو میاید و برای قولی به جومونگ داده میره سراغ یونگ پو و یه صندوقچه طلا و نقره میده دست یونگ پو که اونهم کف بر میشه ولی سعی میکنه خودشو اروم جلوه بده میگه ای بابا چهار تا دست نوشته یه کشور خرابه که چیزی نیست برات میارمشون

استاد چان سر راه به ماجین میگه میخوام یوهوا رو ببنیم قبلنها مثل خودم تاجر بود حیفه اومدم اینجا سری بهش نزنیم خلاصه ماجین رو راضی میکنه و ماجین هم در غیاب بول چان سیبل نداشته نگهبانه رو چرب میکنه تا استاد چن بره دیدن یوهوا

استاد چان هم نامه رو میده به یوهوا که جومونگ برای اون و سویا از دوری و دل تنگیش برای اونها میگه که چقدر دلش میخواد یوری رو ببنیه ولی نمیدونه که اون چه شکلیه و به علت قرار گرفتن اونها توی این وضعیت ازشون معذرت میخواد

تسو هم اجازه حمله به بونگی رو از گوموا میگیره و با ارتش سمت اونجا راه میوفته

یونگ پو هم بی خبر از همه جا در حال پول شمردنه  که ماجین خبرو بهش میده اونهم میزنه تو سر خودش و میگه خاک بر سرم ، من باید جای اون میرفتم

بالاخره نیروهای کمکی سونگ ینگ میرسن و قراره میشه شب سونگ ینگ براشون ضیافت بگیره سوسونو هم دستورات لازم رو میده و قرار میشه چادر تجهیزات رو آتیش بزنن تا وقتی همه مقر رو خالی کردن سوسونو و بقیه به سونگ ینگ حمله کنن

سوسونو یادش میوفته که قبل از اومدن به بچه اش بیرو قول داده بود که انتقام خون باباشو بگیره و زنده برگرده تا اون رو شاه جولبون کنه و یادی هم از اوته میکنه و با روحش تجدید میثاق میکنه

دامولیها هم به نزدیکی گیرو میرسن که جومونگ بهشون میگه اینجا اردو بزنید تا من برم ببنیم اوضاع از چه قراره و وفتی میرن اونجا یون تابال بهشون میگه سوسونو چند روزه رفته بیریو سونگ ینگ رو بکشه

 

بر و بچ در خطر بودن سوسونو و لوزم نجاتشو رو به جومونگ میگن اونهم میگه آماده شیم بریم بیرو

شب میشه و افراد سونگ ینگ هم ضیافت رو شروع میکنن و حسابی بهشون خوش میگذره

اونطرف افراد سوسونو عملیات رو شروع میکنن و چادر تجهیزات رو آتیش میزنن خبر به مقر میرسه که همه حسابی مست و ملنگن و حال راه رفتن ندارن .سونگ ینگ هم نگهبانهای مقر رو زیاد میکنه

سوسونو هم با افرادش وارد مقرر میشن ولی خوب نیروهای کمکی میرسن و تعداد کم نفراتش باعث میشه همه شون کشته بشن و خودش هم بعد از شیر زن بازی در اوردن زخمی میشه  (این زخمی شدن هم بر اساس فیلم نامه بود و اگرنه سوسونو هم جز افراد فناناپذیره)

چان سو هم سریع کشون کشون میبردش و صحنه رو خالی میکنن خلاصه به یه جای امن پناه میبرن . سوسونو که زخم شمشیر برداشته خونریزی شدید داره سایونگ هم چان سو رو میفرسته دنبال گیاه دارویی

 

سوسونو به سایونگ میگه من دیگه رفتنی ام همین مقدار سربازی هم که برامون مونده حرومشون نکن برشوندار برو سایونگ هم میگه اصلاً حرفشو نزن که خودم از اینجا میبرمت بیرون .سوسونو از هوش میره

سونگ ینگ هم تمام افرادشو بسیج میکنه تا هر طور شده سوسونو رو پیدا کنن

 

جومونگ و همقطاریها در قالب تیم امداد و نجات میرسن بیرو و بعد از گرفتن آمار اونجا دنبال سوسونو میگردن که بین راه درگیر میشن

 



برچسب ها : , ,

قسمت پنجاه و هشتم(58) جومونگ

قسمت پنجاه و هشتم : اتحاد با گیرو قدم اول در بازپس گیری سرزمین چوسان

 

 

همزمان با اتفافات روی داده در بویو رعد و برق میگیره و گوموا که مورد غضب خدایان قرار گرفته صورتش مثل لبو سرخ میشه و به حکیم میگه دیشب که هوا اینطور شد تب گرفتم و خوابم نبرد الان هم که اینطور شدم  حکیم باشی هم چند تا نگاه اینور و اونور گوموا میندازه و میگه من که چیزی سر در نمیاره گوموا هم میگه اینکه بیماری نیست نفرین خدایانه بر بویو ست که سهمی ازشو به من اعطا کرده

 

 

در غار جومونگ به بی گوم سون میگه تا اونجایی که به ما گفتن این کمان از گنجینه های بویوه نبریمش بعد بزارن دنبالمون بی گوم سون این کمان از اول هم مال چوسان بوده و پیشگوها نسل در نسل ازش مراقبت کردن تا برسه به صاحب اصلیش کی میگه مال بویوه توی کمان رو نگاه نوشته امپراطوری بزرگ چوسان وقتی سلسله چوسان قدیم از بین رفت باید این گنجینه مقدس که وارث شاهان بود رو حفظ میکردیم و فکر کردیم بویوایها آدمند دادیمش امانت پیششون باشه ولی اونها به خاطر خودشون با هانیها رابطه برقرار کردن و به مهاجرین خیانت که این خشم خدایان رو بر انگیختن حالا هم دستور رسیده که کمان رو به دست صاحبش برسونیم تا دوباره پناهنده ها رو نجات بده و اعتبار از دست رفته شون رو بر گردونه منظورم تویی دیگه نبینم بگی کمان مال بویوست

 

 

 

اینها هم کمان رو میندازن توی کیس روی کول اویی و راه میوفتن که جومونگ به اویی میگه این قضیه رو به کسی نگی نه خانی اومده نه خانی رفته

 

گیروایها هم که روز به روز اوضاعشون خیطتر میشه و سوسونو هنوز منتظره جواب جومونگه که سایونگ بهش میگه خودت خسته نکن اون اگه میخواست تا الان جواب داده بود الان هم داره اوضاع رو سبک و سنگین میکنه چون سر اینکه بعد از متحد شدن کی حاکم جولبون بشه توافق نکردیم تو هم بچه نشی حکومت رو بدی به جومونگ که مردم امیدشون به توه ( انگل کاری) . همینطور که اینها دارن در مورد آینده گیرو فلسفه بافی میکنن یون تابال میاد اونجا میگه پاشید یه فکر کنید که خاک بر سرمون شد یانگ جو به سونگ ینگ نیرو کمکی داده و همین روزهاست که بیان اینجا رو رو سرمون خراب کنن

 

 

جومونگ و اویی برمیگردن بونگیه و هیوبو و بقیه تا میبینن اویی با یه بسته اومده فضولیشون گل میکنه و میریزه دورش که اونهم سرشون داد میزنه و میگه دست خر کوتاه و میزاردشون تو خوماری

 

 

جلسه گزارش کارها تشکیل میشه و موضوع کمک خواستن گیرو هم مطرح میشه که هیوبو میگه مگه نه هدف ما آزاد سازی قبایل از دست هانیهاست خوب پیشگیری بهتر از درمانه که جسا دوباره ساز مخالف میزنه و بحث بالا میگیره که جومونگ میگه بس بابا همدیگه رو نکشین که خودم تصمیم میگیرم

 

جومونگ بسته رو که کمان دامول توشه رو میده به سوریونگ و میگه این جایی پیش خودت قایم که خیلی بارزشه و میره بی یورها هم میزنه در عالم غیب و در بسته رو باز نکرده میگه این کمان داموله سوریونگ هم میگه اینکه تو کوه شیجو بود همین جومونگ شکستش بی یورها میگه قعلاً که مال ارتش دامول شده

 

یونگ پو میره دیدن باباش ناامید بر میگرده و از اونجایی که خیلی دلش سوخته به ماجین میگه کاش میشد یه کاری کنم هم بابام از این بدبختی در بیا هم بویو ماجین هم اینها رو ول کن فکر اینو بکن که وقتی تسو بگرده اینجا چه خاکی تو سرمون کنیم که اصلاً یونگ پو یدفعه میزنه یه کانال دیگه و میره برای مقایل با این بحران نقشه بکشه

 

تسو هم بعد از راست و ریس کردن کارها تو پادگان مرزی برمیگرده قصر و میگه بابا کجاست شنیدیم حالش بعده که ملکه هم بی خیال میگه توی قصر مأوریونگه برو دیدنش ولی بپا صحنه رو دیدی رو دل نکنی

 

اونها هم میرن قصر پیشگویی و تا صورت گوموا رو میبینند کپ میکنن مخصوصاً سولان که حسابی میرتسه و جرات نمیکنه دوباره نگاه کنه گوموا به تسو میگه خوش اومدی میبینی ادم خوبی نبودم خدایان چه کار کردم تو یاد بگیری اینطور نکنی تسو هم اشک میریزه و به مأوریونگ میگه هر کاری میتوه بکنه اونهم میگه من که دارم زورمو میزنم ولی فایده نداره

 

 

توی بونگیه موپالمو دستاورهای جدیشون رو به جومونگ نشون میده که جومونگ از بمب دودزا به شدت خوشش میاد و کیف میکنه

 

 

گوموا هم که که روش نمیشه با اون چهره جلوی همه ظاهر شه روابطش با مقامات پشت پرده ای میشه و میگه این بچه مو فرستادم مرز رفت اونجا زحمت کشید آدم شد من هم برش گردوندم تا همه یاد بگیرن من با کسی که طمع قدرت کنه شوخی ندارم تسو هم با استناد به وضع بحرانی بویو میگه من دیگه آدم شدم و میخوام بویو رو نجات بدم شما هم باید کمکم کنید

 

یونگ پو هم ناامید بر میگرده تو اتاقشو به ماجین میگه دوباره این میخشو کوبید دیگه اگه میخواستیم کاری هم کنیم  باید قبل از اومدنش میکیردیم این الکی این حرفها رو زد ولی میخواد انتقام بگیره من اینو میشناسم

 

انجمن مارمولکها بعد از مدتها دوباره تشکیل میشه و ملکه که میبینه زمینه جوره میگه تسو مادر دیدی که بابات به چه روزی افتاده حواست باشه که بابات بیشتراز قبل بهت نیاز داره الان که تنها شده قدر خانواده رو میفهمه وزیر بالگوئه هم میگه این روزها رفتارش عوض شده معلوم نیست تو کوهستان چه دیده که حسابی از رو به اون رو شده ملکه میگه ولش کنید اون به خاطر جومونگ ناراحته و به سولان میگه تو هم باید هر چی زودتر برامون بچه بیاری و اگرنه مجبورم دوباره برای تسو آستین بالا بزنم

 

 

سولان هم خیلی ناراحت میشه و چون می طلبه آتیش حسودیش شعله ور شه تو راه سویا رو میبینه که یوری رو بغل بدست میبره و دوباره دست به دامن افکار شیطانی میشه

 

 

هائوچن برای سولان داوریی که یانگ جو براش فرستاده رو میاره و میگه این برای بارداری خوبه اما سولان که هنوز تو بخش کفره میزنه زیر دارو و سر اون بدبخت جیغ میزنه و میگه برو یه حکیم خوب برم بیار کسی نفهمه

 

 

جومونگ یاد ادامه حرفهای بی گوم سو میوفته که میگه تفرقه و اختلاف امپراطوری چوسان رو نابود کرد حالا که تو یکی از سه گنجینه های پادشاهی چوسان رو داری تو نباید گرفتار این موضوع بشی و برای متحد قبایل تقسیم شده تعلل نکن جومونگ میگه خوب بقیه گنجینه ها چیه و کجاست بی گوم سون میگه دو تا دیگه هست ازشون که نشونه شاه بودنته ولی خودت باید پیداشون کنی چون نباید دست کس دیگه ای بیوفته و مطمئن نیستم به همین راحتی پیداشون کنی قرار بود اینها به هموسو برسه ولی اون عمرش به دنیا نبود و حالا قسمت تو شده که این راه رو دنبال کنی و هیج کس هم کمکت نمیکنه فقط خودتی و خودت .بی گوم سون اینو میگه دوباره غیب میشه

 

 

 

اون طرف اردوگاه هیوبو و ماری هنوز تو خوماری موندن و هر کار میکنن تا از زیر زبون اویی بکشن بیرون که با جومونگ کجا رفتن و چه کردن موفق نمیشن و اویی هم بعد از پیچوندشون میگه من میخوام سواد یاد بگیرم زشته الان که فرمانده شدم سواد نداشته باشم بهم میخندن

 

در گیرو هم سوسونو اوضاعش روز به روز به وخامت میگرایه و جومونگ هم تو بی جواب گذاشته شون سایونگ میگه من که گفتم منتظر جومونگ نباشین اون اگه میخواست کمک کنه تا الان میومد کمک باید خودمون یه فکری کنیم

 

چی ریانگ عمه سوسونو که از ترس داره میمیره به یانگ تاک میگه این سوسونو عقلشو از دست داده میخواد همه مون به کشتن بده بیا بریم حداقل التماس سونگ ینگو بکنیم شاید به سرانجام رسیدیم که ریس تاک میگه دیگه دیر شده و فقط باید دعا کنیم

 

سایونگ یه زن به نام هویون رو میاره و به سوسونو میگه اینو اوردم تا محافظت شه ( اوته که نیست لازمش میشه ) سوسونو هم بهش میگه برو وسط گود ببینم چی بارته

 

 

هویون هم شیر زن بازی در میاره و حسابی گرد و خاک میکنه بدین نحوه که تنهایی دو تا از افراد سوسونو رو با قیچی دوبل میزنه ، سوسونو هم که حسابی خوشش اومده استخدامش میکنه و به سایونگ میگه برو چند تا از بهترین افرادو گلچین کن تا بهت بگم

 

 

 

 

 

این هم یه تصویر از بدلکار مرد هویون (چند روزیه حسابی زدیم تو کار رو کردن بدلکار شخصیتها)

 

سونگ ینگ میره پیش یانگ جو تا حسابی دمشو ببنیه و میگه یه بابای از این گیرو در بیارم که توی تاریخ با خط درشت در موردش بنویسن و اومدم خودم فرماندهی نفرات رو به عهده بگیریم خلاصه بعد مقدمه چینی به یانگ جو میگه از امپراطورتون اجازه رو بگیر تا بعد از جنگ جولبون بکنم کشور و خودم شاه اونجا بشم .یانگ جو هم قبول میکنه و میگه باشه پاشو برو نیروها رو ببر که سونگ ینگ حسابی جو گیر میشه و میره .یانگ جو هم به وانگ سو وان میگه هر چی میخواد بهش بدین اگه این فسیل زشت میخواد شاه اونجا بشه یعنی من از اون کمترم شاه نشم

 

جومونگ هم بعد از جمع و ضرب کردن حرفهای بی گوم سون عزمشو جمع میکنه تا در مورد چوسان و سلسله اش تحقیقات اولیه رو صورت بده و برای همین به ماری و جسا میگه شما درمورد چوسان چیزی شنیدین اونها میگن تو این وضعیت این چوسان رو از کجات در اوردی اونهم میگه ارتش دامولو همین پناهنده های چوسانی تشکیل دادن و ما هم میخوایم سرزمینهاشون رو بگیریم باید بدویم اصل و ریشه کارمون از کجاست نریم جاهای دیگه رو الکی بگیریم جسا هم میگه من یه دوست تاجری دارم اسمش استاد چانه تو کار جمع آوری دست نوشته های تاریخی و این چیزهاست بریم پیشش که شاید به کارمون اومد

 

اونها هم بلند میکنن میرن خونه استاد چان تا ببینن چوسان با چه س ای نوشته میشه که اونهم حسابی تحویلشون میگیره و میگه تاریخچه چوسان توی آتیش سوزی از بین رفته و تنها چیزهایی هم که باقی مونده توی کتابخونه سلطنتی بویو و هانه ولی برای اینکه دست خالی نفرستدشون یه نقشه از قلمرو چوسان براشون میاره و میگه اینو داشته باشین تا اگه گذرم برای تجارت به بویو افتاد اون دست نوشته رو براتون بیارم ولی خوب اینها بچه بازی نیست در عوض باید از گروه من و کاروان محافظت کنی جومونگ هم قبول میکنه و اینها وقتی وسعت قلمرو چوسان رو میبینن کف بر میشن مخصوصاً جومونگ که باورش نیمشه وارث همچین چیزیه . قلمروش شامل قسمت هایی از چین هم میشه

 

 

 

 

 

یونگ پو که طبق معمول به جاده خاکی خورده میره پیش تسو و از در صلح درمیاید و تکرار مکرارت در چنین موقعی اول شاد و سر بالا میگه بیا بریم اتاقم یه میز واست ردیف کردن توپ با بهترین شراب تسو هم سرش داد میزنه و میگه خودتو تو آینه نگاه کردی ببینی چقدر بزرگ شدی اخه شلنگ بابامون مشروب خرودن رو ممنوع کرده اونوقت تو که پسرشی نتونستی ترک کنی وای به حالت ببنیم دوباره مشروب میخوری یونگ پو هم با پوز کش اومده و سر پایین میره بیرون

 

پست سرش نارو و بوبونو میان اونجا که تسو به نارو میگه چند نفر بدرد بخور رو انتخاب کن بده دست بوبونو ببره  قاطی دامولچیها ببینیم جومونگ این روزها چه کار میخواد بکنه .شمشیر بوبونو رو داشته باشین که به زور تو سکانس جاش میده

 

یوهوا و سویا هم در مورد تغییر چهره صورت گوموا حرف میزنن که ندیمه سویا یه دارو میاره و میگه یه خدمتکار اینو داد و گفت طبیب سلطنتی برای یوری فرستاده که یوهوا هم شک میکنه و گل سر نقره ایشو میزنه تو دارو میبینه سمه و میگه کار سولان مادر مرده است سویا میگه بریم به گوموا خبر بدیم  تا این سولان رو آدم کنه که یوهوا میگه فایده نداره اینطور سولان انکار میکنه و ما خودمون رو کوچیک کردیم

 

 

 

جومونگ هم نقشه قلمرو چوسان رو جلوی همه پهن میکنه و میگه وسعت رو حال کنید که اونها هم تا میبینن کف بر مشیند و بشکن بالا میزن که جومونگ میگه هدف ما باز پس گیری این سرزمینهاست پس بلند شیم بریم کمک گیرو که اولین قدم برای رسیدن به هدف بزرگمون اینه که با گیرو متحد شیم هدف من صرفاً کمک به گیروست و کاری با ریاست بعدش ندارم

 

سوسونو هم که صبرش تمام شده و جومونگ جوابشون رو نداده به باباش میگه حالا که نمیتونیم تو جنگ پیروز شیم باید بزنیم جاده خاکی و میخوام با یه عملیات انتحاری به مقرر سونگ ینگ نفوذ کنم و اونم بکشم یون تابال هم میگه ول کن دختر میری هم خودتو به کشتن میدی هم ما رو نابود میکنی سوسونو میگه قراره سونگ ینگ برای رسیدن نیروهای کمکی ضیافت بگیره من و افراد هم به شکل تاجر براشون مشروب و تنقلات میبریم و به قصرشون نفوذ میکنیم که یون تابال اجازه رو میده

 

اینها هم سمت بیرو راه میوفتن و سوسونو و شمشیرها رو میندازن توی خمره و وقتی به ورودی بیرو میرسن خمره ها رو چک میکنن که طرف به خمره سوسونو میرسه و انهم از ترس نزدیکه سکته رو بزنه ولی سایونگ با یه پیاله مشروب سر طرف رو گرم میکنه که اونهم خوشش میاد بی خیال بقیه خمره ها میشه و اجازه عبور رو میده

 

 

 

 

 

اونطرف هم جومونگ بی خبر از ماجرا با تمامی نفرات اصلیش سمت گیرو راه میوفته که بوبونو هم سر راه میبیندشون که از اردوگاه زدن بیرون

 

 

 



برچسب ها : , ,

قسمت پنجاه و هفتم(57) جومونگ

قسمت پنجاه و هفتم : وارث کمان دامول فرمانروای سرزمین چوسان

 

 

پی رو اومدن تسو به هیون تو شک جومونگ بر انگیخته میشه و اویی رو میفرسته دنبال تحقیق که اونهم خبر میاره گوموا اون به پادگان مرز شرقی تبعید کرده و حق نداره برگرده بویو جومونگ هم میگه این یانگ جو وقتی این موقع تسو رو احضار کرده احتمالاً میخوان برای گیرو نقشه بریزن باید ته توی قضیه رو در بیاریم

 

 

تسو و سولان به مقر یانگ جو میرن که اونهم ازشون استقبال میکنه به سولان میگه دخملم چرا زنگ پریده اونه میگه گذر روزگاره دیگه

 

بعد از پذیرایی یانگ جو هم از فرصت استفاده میکنه و میگه خبری داری که بویو قحطی اومده و بابای بی عرضه ات به فکر مردم نیست الام خیلی ضعیف شدن و حسابی پشت سر گوموا بد میگه و بعد از تلطیف فضا میگه که سوسونو گیرو رو گرفته و سونگ ینگ هم میخواد به اونجا حمله کنه من هم قرار سرباز بهش بدم ولی میخوام دورش بزنم وقتی رفت گیرو رو بگیره میریزیم تو جولبون و اونجا رو میگیریم تا به یه دردیمون بزنیم خلاصه بعد از مقدمه سازی میگه میخوام فرماندهی ارتشو بدم به تو اصلاً بابات و بویو رو ول کن دست زنتو بگیر بیا اینجا پیش خودم تا بهت بگم

 

تسو هم مردده که چه کنه و فکر میکنه سولان هم دوباره من باب نصحیت میگه خنگه پیشنهاد از این بهتره فکر کردی جولبون دست کی میوفته تسو میگه من شازده بویو ام بیام کشورمو ول کنم برم یه دهات رو فرماندهی کنم تازه اگه بابام بفهمه سکته میکنه مردم چی پشت سرم میگن سولان میگه اونها که تو رو فراموش کردن تو هم همین کار رو بکن تا بفهمند تو کی بودی

 

نارو و بوبونو توی بازار قدم میزنن و این بین بوبونو که حس وطن پرستیش گل کرده به ناور میگه اگه شازده بخواد اینطور خیانت کنه من دیگه نیستم میرم پی کار و زندگیم نارو هم میگه دو روزه اومدی تو ما برامون از آرمانگیریی میگی تو  رو چه به این کارها و همینطور که حرف میزنن جومونگ و اویی از اون دور رد میشن که ناور میبیندشون . این نکته برای کره ایها که شعاع دیدشون نیم متره خیلی عجیب بود

 

 

تسو هم بعد از جمع بندی افکارش میره پیش یانگ جو و میگه شرمنده نمیتونم به کشور خیانت کنم یانگ جو بهش میگه ول کن این حرفها رو خر نشو بچه بویو دیگه قدرتی نداره و ضعیف شده اگه امپراطور بفهمه به اونجا حمله میکنه بیا با من باش تا بویو رو بدم به خودت تسو هم که دوستی خاله خرسه رو فهمیده محکم سر موضعش میایسته و میگه نیستم و میره بیرون

 

نارو هم سریع میاد به تسو میگه که جومونگ اومده هیون تو و فقط اویی رو داره تسو هم سریع با دانگ سو چند تا سرباز برمیداره و راه میوفته

 

 

که بین راه بوبونو میگه رفتن قهوه خونه (تنها مهمونه خون هیون تو که قبلاً برای ملاقات با سوسونو اومده بود) و تسو میگه دور تا دور اونجا محاصر کنید بوبونو از نارو درمورد هویت مجرمین میپرسه که وقتی میفهمه طرف جومونگه جا میخوره

 

 

جومونگ و اویی هم وقتی موضوع رو میفمن سریع از پشت قهوه خونه میخوان فرار کنن که محاصره میشن

 

 

 

 

درگیری شروع میشه که  تسو تا جومونگ رو میبینه سریع میره جلو که بوبونو و همراش میره سراغ جومونگ و نارو هم میره سراغ اویی جومونگ هم طبق معمول از اونجایی که جومونگ جومونگه و فناناپذیر طی یه عملیات ناشی از چوخان دو تا شون رو میزنه و طی یه حرکت فوق چوخان نارو که میخواد اویی رو بکشه رو میزنه  (البته بدلش نه خودش) و دوتایی فلنگو میندن و صحنه رو خالی میکنن

 

 

 

 

 

 

 

چند سکانس هم از بدل تسو در مبارزات سنگین که صورتش از خود تسو خالیتره

 

 

وقتی توی راه شر سربازها رو کم میکنن و جومونگ تصمیم میگیره سری به بویو بزنه و طبق معمول وقتی تسو میفهمه فرار کردن فقط خودشو میخوره

 

 

این هم از وضعیت بویو که مردمش چیزی برای خوردن ندارن و رو به ریشه خواری اوردن و موقعی که براشون گندم میاره همه میرزن سر همدیگه و هر کی زورش بیش سهمش پرتر . جومونگ هم میاد بویو و با دیدن وضعیت مردم ناراحت میشه

 

 

 

و میرن همون قهوه سرا(معادل فارسی) پایین شهر تا چیزی بخورن که گارسون همون اول میگه پولو بدین بیاد که اینجا وضع خرابه و اول پولو میگیریم اویی هم پولو میده و میگه شراب بیار که طرف میگه شما هم دلتون خوشه آب نداریم بخوریم بیایم شراب بفروشیم که دولت بابامون رو در بیاره ولی خوب چون شمایی زیر میزی رو بده تا برات بیارم جومونگ هم  میگه این ول کن بگو ببینم اوضاع اینجا چه طوره که طرف میگه اوضاع خیطه و دولت هم میخواد بره جنگ تا غذا بیاره ولی کو نفر و نیرو اویی بحثو میبره سر یوهوا و سویا که طرف میگه فقط میدونم توی قصرند و شاه ازشون مراقبت میکنه و اگرنه ملکه خیلی وقت پیش میسوزوندشون

 

جومونگ هم حسابی حالش گرفته میشه که اویی میگه مگه نه قرار بود گوموا زن بچه تو بفرسته بیاید ما این همه مدت حتی به بویو نگاه هم ننداخیتم بریم قصر ببنیم حرف حسابشون چیه جومونگ هم میگه گوموا حتماً از ما میترسه برای همین نفرستادشون الان اگه بریم اونجا وضع بدتر میشه باید صبر کنیم ببنیم چی میشه

 

 

در قصر هم سویا ، یوری رو برای هوا خوری میگردونه که یاد جومونگ میوفته و در مورد اون و هدفش براش میگه که مرد بزریگه و میخواد چه کار کنه و میگه حالا بگو ببنیم اسم بابات چیه که یوری میگه جومونگ (خدا میدونه چقدر سر این بچه کار کردن تا این کلمه رو بگه) سویا هم خوشش میاد و میگه این اسمو نباید ازمغزت بیرون کنی

 

 

 

گوموا سر زده میره پیش مأوریونگ که این روزها از این اتفاقاتها زیاد براش میوفته و میگه شنیدم یه راهبی تو کوهستان هست که خودشو اونجا مبحوس کرده و پاشو بیرون نزاشته راسته مأوریونگ هم میگه اره اسمش بی گوم سوه کارش هم حرف نداره ولی من هم فقط شنیدم تا حالا ندیدم گوموا میگه میخوام برم دیدنش ، ببینم برای نجات بویو چی میگه من نیتم خیره میرم پیداش میکنم مگه دست خودشه

 

گوموا هم عزمش جمع کرده تا هر طور شده از خدایان کمک بگیره که یوهوا میاد پیشش و میگه  قراره شد سویا و  یوری بفرستی برن پیش جومونگ وقتش نشده گوموا هم میگه چرا وقتش شده الان که میخوام برم یه راهب مخلص خدا رو پیدا کنم ازش کمک بگیرم برگشتم میفرستمشون برن

گوموا هم آماده رفتن میشه و به وزیر بو میگه کشور و قصر رو میپسپارم بهت حواس باشه تا برگردم

خلاصه با سونگ جو از قصر میزنه بیرون که تو راه جومونگ میبینش که داره میره بیرون از بویو

 

 

 

گوموا و افرادش میرن به کوهستان که سونگ جو غار رو پیدا (همون غار وردی قصره ) میکنه ولی پاشو که داخل میزنه بی گوم سو چنان سرش داد میزنه و میگه برو بزرگترو بگو بیاد که سونگ جو نزدیک خودشو خیس کنه و جریان رو به گوموا میگه اونهم میگه خودش و راه میوفته میره سمت غار

 

 

گوموا هم نترس ، تنهایی میره داخل و میگه من شاه بویوام این بی گوم سو کجاست کارش دارم بی گوم سو هم میاد اونجا که اومدن با وزش باده و هاله از نور رو سرشه! و به گوموا میگه خوش اومدی میدونستم میایی اینجا در مورد مشکل بویو سوال میکنی  گوموا هم میگه قربون دست زودتر بگو چه کار کنم که لازم باشه جونمو بدم تا کشورم نجات پیدا کنه اونهم بهش میگه این بحران با عنایت تو زود بر طرف میشه ولی مصیبت بزرگتری تو راهه خورشید گرفتی رو که دیدین اون خورشید جدیده قراره سرزمینهای جوسون قدیم رو دوباره پس بگیره که نسلهای بعدیش این امر رو به تحقق میرسونن گوموا میگه یعنی بویو نابود میشه گوم سو میگه بویو خودش اینقدر ضعیف میشه که نابود شدن نمیخواد که گوموا دادش در میاد ولی گوم سو از اونجا میره

 

اونهم نا امید بر میگرده که بین راه پیش خودش میگه منظورش جومونگه این جومونگ یتیم شده میخواد کشورمو نابود کنه

 

یون تابال و سوسونو برای قوی شدن و تحقق برنامه هاشون سرباز آموزش میدن و چان سو هم برای اینکه جبران مافات کرده باشه با سربازها آموزش میبینه همین موقع سایونگ میاد اونجا میگه بدبخت شدیم رفت یانگ جو دو هزار سرباز فرستاده سمت بیرو و همین روزهاست بهمون حمله کنن تازه تعداد سوار نظام بمونه اینها ترس برشون میداره که اگه جومونگ کمک نکنه چه خاکی تو سرشون کنن

 

چی ریانگ چان سو رو صدا میزنه و بهش میگه بچه تو عقلتو از دست دادی اخه گروه خونیت به این حرفها میخوره اونهم میگه اینکه چیزی نیست میخوام برم اون اول ارتش وایستم و از وطنم دفاع کنم تا جواب محبت سوسونو رو بدیم و میره چی ریانگ هم میگه این بچه تا داغشو رو دلمون نزاره بی خیال نمیشه رییس تاک هم میگه ولش کنه بابا بچه ست جو گرفتش چند روز دیگه که رفت دید جنگ چیه خودش نرفته بر میگرده اما چی ریانگ که خیلی نگران میگه باید فکر خودمون باشیم اینجا باشیم همه میمیریم بریم بیرو التماس سونگ ینگو بکنیم رییس تاک میگه فعلاً نه راه پس داریم نه پیش اونجا هم بریم سونگ ینگ میکشدمون همینجا بمیریم سنگیتریم

 

وزیر بالگوئه خبر ورود تسو به قصر رو به ملکه که این روزها دوباره دستمال بدست شده میرسونه اونهم که انگار دنیا رو بهش دادن سریع میره استقبالش و قربون صدقه تسو میره . سولان  هم مثل چوب خشک اونجا وایستاده که تسو میارده جلو و یه احترام کامل با هم میزارن ملکه هم میگه پاشو تا بابات نیومده قصر و ننداختتون بیرون بریم اتاق من

 

 

ماجین هم خبر رو به یونگ پو میرسونه و  اونهم میگه اخه وقتی بابا اونهم احضار نکرده برای چی همینطور سرشو انداخته پایین اومده اینجا و بلند میکنه میره قصر ملکه

 

ملکه هم به تسو میگه میبنی مادر بهت نگفتم خدا تلافیشو سر بابات در میاره بیا ببین به چه روزی افتاده که برای نجات کشورش رفته دست به دامن پیشگوها تو این کوه و اون کوه شده وزیر بالگوئه میگه حالا چرا بدون اجازه اومدی بابات چیزی نگه تسو میگه نترسین خبرهای دست اولی براش دارم توپ الکی که نیومدم .همین موقع یونگ پو میاد اونجا و میگه دادش چقدر دلم واست تنگ شده بود تسو میگه تو اگه راستی میگی چرا یه بار سر نزدی اونجا ببینی من مردم زندم ام  یونگ پو میاد درستش کنه و میگه خوب کار داشتم سولان هم تیکه میندازه میگه اره حتماً کارت سنگین بوده که یونگ هم طبق معمول مجبوره ساکت شه

 

تسو وزیر بو رو میبینه که اونهم بهش خوشامد میگه و حالشو میپرسه تسو هم چپ چپ نگاهش میکنه میگه به لطف محبت شما خیلی خوبم  وزیر بو هم میگه بله خیلی خوب محبت کردم اصلاً به بابات خبر دادی همینطور یا علی کردی اومدی تسو میگه اونش به تو رابطی نداره بزار بیام سر کار اولین نفر که باباشو بر پشت سگ میبندم تویی وزیر بو هم که طبق معمول نترس خم به ابرو نمیاره و اینهمه این جمله رو بهش میگن اما یه مرد توی فیلم پیدا نمیشه این خرزوخان رو بکشه

 

گوموا هم بر میگرده قصر و به تسو میگه کی بهت گفت برگردی تسو هم میوفته به التماس میگه منو ببخشید من پی به اشتباهاتم بردم گوموا میگه تو که هنوز آدم نشدی آمار کارهاتو دارم برو سریع سر پستت ببینم تسو میگه کی میگه ، شما که نمیدونی من رفته بودم هیون تو چه خبر بود اونجا ، یانگ جو میخواست به جولبون حمله کنه و فرماندهی ارتششو به من بده که بعدش دو تایی باهم به بویو حمله کنیم ولی من به خاطر شما و کشور قبول نکردم و اومدم اینجا بگم برای حفظ آرمانهای کشورم حاضرم برم خط مقدم ارتش جلوشون بایستم گوموا هم که میبینه تسو اینهمه از خودکذشتگی پیدا کرده میگه خیلی خوب پاشو بهت یه فرصت میدم

 

وزیر بو هم به حرفهای تسو فکر میکنه و پیش خودش میگه حالا کو تا این برگرده قصر که همین موقع وزیر جین یونگ میاد اونجا میگه بدبخت شدیم رفت گوموا به تسو اجازه برگشت رو داده که قیافه خرزوخان مثل ارباب چو توی امپراطور دریا اینطور میشه

 

 

سویا که با اومدن تسو حسابی برای یوری نگران شده به یوهوا مییه حالا چه کنیم سولان بچه امو میکشه یوهوا میگه نترس الان میرم پیش گوموا میگم بفرستدتون برین پیش جومونگ

 

گوموا هم حرفهای بی گوم سو رو مرور میکنه و یاد حرفهای یومی یول در مورد جومونگ که کمان دامول رو شکسته بود میوفته و با جمع بندی حرف دو تا راهب که حرفشون رد خور نداره به این نتیجه میرسه که جومونگ نابودگر بویوه همین موقع یوهوا میاد پیشش و میگه قرار بود این عروس گلم و بچه اشو بفرستی برن گوموا هم براش صغری کبری میچینه و میگه چه عجله ایه یوری هنوز بزرگ نشد یوهوا هم میگه بچه گیر اوردی بگو ما رو گروگان گرفتی گوموا هم میگه نه شما فکر کن به عنوان ناجی بویو اینجا هستی اگه بفرستموتون برین مقامات شلوارمو از پام در میارن یوهوا هم میگه خودتی و قهر میکنه میره

 

و میره پیش سویا و میگه عروس گلم این گوموا نه اون گومواست و میخواد شما رو گروگان بگیره ولی من خودم میفرستموتون بیرون از قصر حالا صبر کن

 

اون طرف داستان موگول که حسابی عاشق مودوک شده چشم جومونگو دور میبینه و پستشو به امون خدا ول کرده اومده پیش مودوک که اونهم حسابی تحویلش میگیره و ابراز احساسات میکنه موسونگ هم از اون پشت همه چیو میبینه و وقتی میفهمه که مودوک خودش هم دل به کار میده آتیش میگیره

 

 

 

و نمیدونه کجا بره که میره کارگاه و وسایل موپالمو رو میریزه بهم موپالمو هم میگه بله زنها هموشن اینطورند برای چی من دوستشون ندارم تو هم بی خیال مودوک شو

 

تو دفتر فرماندهی هیوبو که چشم جومونگو دو دیده و نگران سایونگ شد بحث نیرو فرستادن یانگ جو برای حمله به گیرو رو مطرح میکنه و میگه تا جومونگ بگرده کار از کار گذشته باید بریم کمکمشون جسا مخالفت میکنه و بحث بالا میگیره که موگوک میاد و میگه بیاد بیرون به کشفیات جدیدی رسیدیم

 

 

اولین کشف سوتانه که موپالمو میگه این همون سوتان که جومونگ تو جنگ با فرمانداریهای جین بون و ییم دان(زن فان و لیم دان) استفاده کرد حالا من به روزش کردم که قدرتش بیشترشده و دومیش هم یه چیزی در حد نارنجک دودزاه که در موقعی که قرار فلنگو ببندن به کار میاد

 

سوسونو سایونگ رو میفرسته بونگه تا ببین جومونگ جوابش چیه هیوبو بهش میگه فعلاً که رفته توی مناطق اطراف سر و گوشی آب بده

 

اون طرف ماجرا جومونگ سر راه برگشتن به بونگه سری به کوهستان شیجو میزنه و یاد بچگی هاش میوفته که با دادشهاش اومد بود دنبال کمان دامول و اونها چطور میخواستن سرشو زیر آب کنن و آشنایی با عشقی که قرار بود به سرانجامی برسه

 

 

خلاصه اویی رو برمیداره با خودش میبره توی غار تا ببینه راستی راستی شکستن کمان باعث بدبختی بویو شده یا نه ولی وقتی میرسن میبینه کمان دامول سالمه و دوباره میره برش داره

 

جومونگ زه کمان رو جا میزنه و میکشه که اینبار نمیکشنه و اعلائم ظهور بی گوم سو پدید میاد و بی گوم سو از اون پشت میاد بیرون

 

اینها هم که میفهمن صاحب کمان اومده ترس برشون میداره ولی بی گوم سو یه احترام کامل به جومونگ میزاره و میگه نترس این کمال مال خودته نه بویو

 



برچسب ها : , ,

قسمت پنجاه و ششم (56)جومونگ

قسمت پنجاه و ششم : آزاد سازی گیرو زمینه اتحاد با ارتش دامول

 

این قسمت سه سال از داستان میگذره و میشه گفت یکی از نقاط ظعف فیلمه که برای کمبود وقت اینجور فیلم رو بردن جلو که ما به این نکات اشاره خواهیم کرد

در این سه سال که گذشته قحطی همه جا رو گرفته از جمله جولبون و گیرو که نماز بارون هم کارساز نبوده با این وضعیت سونگ ینگ میخواد بیاد گیرو تا اینبار به عنوان خراج حبوبات از گیرو ببره که ینگ تاک و چی ریانگ خودشون هم زیر ظلم و ستم سونگ ینگ موندن و کاسه چه کنم چه کنم دست میگیرن که سوسونو میگه من دوباره میرم یه سفر تجاری تا خراجو جور کنم .برای نشون دادن گذشت این سه سال برای چان سو هم ریش گذاشتن چون در این جور فیلمها کسی یا ریش در نمی یاره یا یه دفعه در میاره

 

 

اما سوسونو و پدرش توی این چند سال بی کار نبودن و برای رسیدن به هدفشون نقشه ها کشیدن .در این سه سال که گذاشته معلوم نیست چطور اوته آزاد شده و سوسونو نه تنها بچه اولش به اسم بیریو به دنیا اورده بلکه بچه دومش به نام اونجو هم ساخته و داده بیرون و برای آزاد سازی گیرو حتی سرباز هم استخدام کردن (هزار تا!!) و در کمپ آموزشی زیر نظر اوته شبانه روز آموزش میبینن .سوسونو هم که فهمیده سونگ ینگ میخواد بیاد گیرو با باباش به بهونه ماهیگیری از گیرو میزنن بیرون.کسی هم به اینها شک نمیکنه ماهی گیری توی شب چه طوری ممکنه

در کمپ آموزشی که برگزار میشه سایونگ از اومدن سونگ ینگ به گیرو میگه و سوسونو هم میگه بهتره زمان حمله رو بندازیم جلو و شر سونگ ینگ رو بکنیم یون تابال هم اوته بدبختو میندازه جلو و قرار میشه بین راه به فسیل زشت حمله کنن

در بوگیه موپالمو بعد از توفیق در ساخت شمشیر فولادی حالا مشغول ساخت زره قولادی شده و میخواد زره ضد تیر بسازه که رو دست هانیها برنه ولی به سرانجامی نمیرسه

 

 

جومونگ هم این روزها کارش حسابی گرفته و لباس فروم برای افرادش درست کرده و به هر جا میرسه حمله و تصرف میکنه و مردم هم ازشون استقبال گرم به عمل میارن

 

 

 

جومونگ به اروگاه بر میگرده که موپالمو میره پیشش میگه هر کاری کردم نشد زره فولادی بسازم من دیگه به دردتون نمیخورم جومونگ هم میگه تو رو سر ما جا داری دستهات گنجیه ارتشمونه اگه شمشیر و تیرهای فولادی تو نبود ما باید چه خاکی تو سرمون میریختیم مراقب خودت باش که خیلی بهت نیازمونه و خلاصه بهش روحیه میده

 

قلمرو گشایی جومونگ زنگ خطر رو برای بقیه به صدا در اورده و یانگ جو هم که احساس خطر بیشتری میکنه برای مقابله با این مشکل رو مخ سونگ ینگ کار میکنه و میگه ببین جومونگ مثل آپیدمی داره همه جا رو میگیره اگه میخوای آینده مون خراب نشه بیاد با هم جلوش در بیایم تا هم شر جومونگو کم کنیم هم از اون طرف تفغدی به بویو و گوموا بزنیم و فتحشون کنیم تا تو هم به نون و نوایی برسی

 

 

دانگ سو هم که سومین نفر ریش در اورده داستانه برای یانگ جو خبر میاره که تسو و سولان هنوز توی اون قبرستون موندن و حالا حالیها باید اونجا زورگار سر کنن (سه ساله اونجان) وانگ سو وان هم به یانگ جو میگه حالا که بویو قحطی اومده مردمشون نون شبشون رو ندارن بخورن و ما هم میخوام به اونجا حمله کنیم بهتره سولان و تسو رو بیارم پیش خودمون تا بعداً تسو رو دوباره بزاریم سر کار

 

قحطی سراسر بویو رو فرا گرفته و فاجعه حاصله طوریه که گوموا و بقیه لباس سفید میپوشن و مأوریونگ هم مراسم بزکشون برگزار میکنه گوموا هم اعلام حالت فوق العاده کرده از جمله ممنوعیت خوردن مشروب (عمق فاجعه) در حاشیه مراسم هم نشستن وزیر بالگوئه و ژنرال هوک چی مثل همه جا کنار هم در نوع خودش جالبه (رابطه کنش و واکنش)

 

 

 

 

اما یونگ پو که تا اینجا چهارمین ریش در اورده داستانه و گروه خونیش به این چیزها نمیخوره ماجین رو میفرسته تا از گوشه کنارش براش گیره بیاره و وقتی به دستش میرسه در جا جام رو میره بالا و به ماجین میگه من که از هیچی نمیترسم حسابی زمین خوردم گروگان که بودم اصطبل هم که تمیز کردم دیگه از چی باید بترسم ماجین میگه اگه اینطور ادامه بدی ممکنه از زمین هم رد کنی بخوری به زیر زمین که یونگ پو کفری میشه و میگه حال ببین کی میخوره زیر زمین پدر هر روز داره مراسم میگیره ولی این حرفها نیست برای نجات بویو باید یه شاه جدید بیاد روی کار تسو و بابا که زیرش موند این کشور منو صدا میزنه

 

همینطور که یونگ پو نترسانه برای خودش فلسفه بافی میکنه سونگ جو که فرماده گارد شده میاد اونجا و میگه بلند شو بیا تالار بابات جلسه گذاشته ، یونگ پو طبق معمول دست پاشو گم میکنه و نمیدونه بوی دهنشو چه کنه و بین راه تو صورت ماجین ها میکنه که میبینه فایده نداره و درد مجبوری میره سمت تالار .(مثل جونهای این موقع نبوده که همیشه یه بسته آدامس و یه شیشه عطر برای رفع بوی سیگار تو جیبشون داشته باشه)

توی تالار هم ضایع بازی در میاره و هی تو دستش ها میکنه که داییش میفهمه که دوباره مشروب خورده که یونگ پو میگه صداشو در نیار گوموا هم میاد متوجه موضوع میشه که وزیرها بهش میگن اوضاع مملکت خیط خیطه و حتی آب برای خوردن نداریم و مردم دارن فرار میکنن ژنرال هوک چی هم میگه قبایل اطرافمون هم طغیان کردن و دارن به مرزهامون حمله میکنن وزیر بالگوئه که طبق معمول اگه در این مواقع ایده ای رو نکنه میمیره دوباره خود شیرینی میکنه و میگه بهتره بریم از هانیها کمک بگیریم خرزوخان هم که توی این سه سال انگار سی سال رو سوزونده عصبانی میشه و میگه اونها اونوقت که قدرت داشتیم تحویلمون میگرفتن الان که بفهمن میان روی سرمون خراب میشن و به گوموا پیشنهاد میده که به هنگ این و اوک چه حمله کنن تا شاید چیزی برای خوردن مردم جور بشه

 

 

 

تو اون وضعیت ملکه که دلش برای تسو تنگ شده با دادشش میره پیش گوموا و میگه نمیخوای اون پسر بدبختو برگردونی تاحالا دیگه حتماً آدم شده گوموا میگه نه من میگم آدم نشد ازش بهم خبرهای رسیده ملکه هم میگه خوب برای اینکه تو اینطور باهاش کردی اگه خودت بودی این همه مدت بابات میفرستادت اونجا اینطور میشدی همه رو بخشیدی فقط بچه منو نبخشیدی فقط تویی که همونطور لج باز و یه دنده موندی و کوتاه نمیای گوموا عصبانی میشه و میگه مثل اینکه خیلی دلتون میخواد بفرستموتن اونجا تا از نزدیک ببین چه گنده های داره میزنه برید پی کارتون هر وقت لازم دیدم برش میگردونم

 

اونطرف در پادگان شرقی هم تسو که هد بندشو در اورده و ریشش در حدی افسیلون رشد کرده زده در بی خیال طوری که همه روزه بساط شرب خمرش جوره و مردم رو میندازه به جون هم تا جلوش بجنگن(گلادیاتوری) و خودش کیف کنه این بار هم چند بنده خدا بی گناه رو از قبیله های اطراف جمع کردن و میارن اونجا که از بین افراد تسو یه قلچماغ به نام بوبونو پیدا میشه که تسو بهش میگه اگه همه رو بکشی میارم جز افسرهای زیر دست خودم تا ارتقاع پیدا کنی

بوبونو هم دست به کار میشه و یه نفری روفت همه رو میاره تسو خیلی کیف میکنه و به نارو میگه برو جلو ببنیم تو چه میکنی ناور هم که از عواقب کار میترسه میپیچونه و میگه فردا باهاش مبارزه میکنم الان سولان منتظرت برو پیشش

 

تسو هم میره پیش سولان و اونهم که از کارهاش خسته شده بهش میگه خجالت نمیکشی این کارها رو میکنی آبرمون رو جلوی همه بردی تسو میگه بشین ببنیم بابا تو هم دلت خوشه اگه قراره توی خراب شده بپوسیم حداقل یه کم تفریح کنم بعد بمیریم سولان عصبانی میشه و میگه پس اینطور میخوای خنجرتو تیز کنی برو ببین جومونگ داره چه کارها که نمیکنه چقدر قوی شده ولی تو اینجا داری در جا میزنی اسم جومونگ که میگه تسو کفری میشه و سرش داد میزنه سولان میگه من هم چمدونم جمع میکنم میرم خونه بابام

 

 

 

اوته و سایونگ سر راه سونگ ینگ کمین میگیرن و وقتی میاد رد شه بهش حمله میکنند اوته میره سراغ سونگ ینگ که اونهم برای خالی نبود عریضه شمشیر میکشه اوته سه سوت میزندش و میخواد کارو تمام کنه که محافظ سونگ ینگ از پشت شمشیر رو تا ته میکنه تو کمر اوته و سونگ ینگ هم سریع در میره

 

سایونگ میره بالا سرش و اوته میگه ما که رفتنی شدیم از همشیرمون عذر خواهی کن که نتونستم ماموریت رو تمام کنم و تو بغل سایونگ میمیره

 

 

کمی اونطرفتر یون تابال و سوسونو منتظر خبرند تا به گیرو حمله کنن سایونگ هم میاد اونجا و اول میگه پیروز شدیم که همه خوشحال میشن بعد به سوسونو میگه بچه هات یتیم شدن اونهم اشکش در میاد و میگه همین الان میریم گیرو رو میگیرم

 

 

و با افرادش میریزن توی گیرو و خودش هم تیریپ خشم اژدها میره و عمه اش و یانگ تاک رو دستگیر میکنه(البته بیشتر تهدیذات به یانگ تاکه نه عمه اش) که یون تابال میگه بندازینشون زندان

 

 

اما بشنوید از دل رییس پیل بدخت که از ماجرا خبر نداره شاد شنگول میاید بیرون تبریک میگه که بدون مقدمه چینی جسد پسرش میارن میندازن جلوش که دادش در میاد و سوسونو هم بالا سر اوته اشک میریزه

 

سونگ ینگ که حسابی کفری شده به زیر دستش میگه برو پیش روئسا بگو هر چی سرباز دارن بدن بیاید میخوام برم گیرو رو روی سر سوسونو خراب کنم که زیر دستش میگه اینها چند سال برای این کار برنامه ریزی کردن حسابی سرباز گرفتن آموزش دادن معلوم نیست چقدر سرباز داشته باشن سونگ ینگ هم میگه ببین یه الف بچه دور از چشم من چه غلطها که نکرده و میگه برو آمارشون بگیر ببینم چی به چیه

 

مراسم کفن و دفن اوته برگزار میشه و سوسونو بچه هاش هم اورده که با باباشون خداحافظی کنن .بچه بزرگش هم بیروه .جسد اوته رو سوزونده میشه و رییس پیل برای شادی روحش از خدایان و زمین و آسمان طلب علو درجات میکنه

بعد از مراسم سوسونو رسما رییس گیرو میشه و تاجشو میندازن به دامنش اونهم که خوشش اومده از برنامه های طمع کارنه اش میگه که این اولشه و تا وقتی پوز سونگ ینگ رو نزنیم و اونجا رو فتح نکنیم نباید بی خیال شیم ما در این راه کشته دادیم و از این حرفها

نوبت به محاکمه روئسای قبلی میرسه که چی ریانگ به یون تابال التماس میکنه و انهم میگه حالا نوبت من تلافی کنم و سرنوشتشون رو میده دست سوسونو .چان سو هم التماس سوسونو رو میکنه که اونو بکشه و مامانشو آزاد کنه

 

مامانش هم التماس برای چان سو میکنه که سوسونو آزادشون میکنه و میگه من شوهرمو از دست دادم دلم نمیخواد کسی دیگه ای کشته شه که رییس تاک حسابی جو گیر میشه  احترام و بیعت و از این حرفها

 

اولین جلسه بعد از آزاد سازی تشکیل میشه و سایونگ میگه باید تا تنور داغه و سونگ ینگ افرادشو جمع نکرده به بیرو حمله کنیم سونگ ینگ رو بکشیم تا خون اوته خشک نشده انتقامشو بگیریم یون تابال هم میگه هر چی دخملم بگه

 

 

سوسونو هم میره همون جایگاه تفکر همیشگی تا فکرشو بکنه و بالاخر تصمیم میگیره حالا که اوته مرده و آزاد شده توصیه یومی یول رو جامعه عمل بپوشونه و بره پیش جومونگ و از اون کمک بگیره

در بوگیه هم جلسه تشکیل شده و دامولیها زیر اداره قلمروشون که روز به روز بزرگتر میشه موندن که همین موقع سوسونو میاید اونجا و جومونگ سریع میره استقبالش و همدیگه رو تحویل میگیرن .البته سایونگ و هیوبو هم قضیه خودشون رو دارن

سوسونو هم که میرتسه سونگ ینگ بهشون حمله کنه آمار قلمرو و مشکل جومونگ بهش میگه که قلمروت بزرگ شده و توی اداره قبیله ها مشکل داری و با بهونه کردن این موضوع بهش میگه بیا جولبون افرادتو بریز اونجا که با هم یه قوم بزنیم که من هم پولشو دارم و هم ثروتشو (یعنی اینکه بیا جولبون رو برامون بگیر)

 

اون طرف هم سایونگ و هیوبو بهم دل میدن و قلوه میگیرن و سایونگ حسابی برای هیوبو نگرانی در میکنه که این بین بهش میگه سوسونو بی شوهر شده

سوسونو آماده رفتن میشه و به جومونگ میگه منتظر جوابت میمونم وقتی میره هیوبو جریان بیوه شدنشو میگه که جومونگ دلش از اون ته برای سوسونو میسوزه

 

جلسه ای تشکیل میشه و جومونگ هم موضوع رو مطرح میکنه که ماری و حزبش این پیشنهاد رو حل تمام مشکلشون میدونن استقبال میکنن ولی اون وریها مخالفت میکنن که اون موقع تکلیف رهبری قوم چی میشه (دو امیر در یه اقیلم نگنجد ) و جسا میگه خر حمالیها رو ما بکینم جولبون رو براشون بگیریم اون وقت سوسونو بشه رییس اونجا و سر این موضوع بحث بالا میگیره که جومونگ بحثو خاتمه میده و میگه در این مورد باید بیشتر فکر کنیم تا تصمیم درست رو بگیریم

 

در سومه سرا هم بساط مراوده با خدایان پهنه که بی یورها در مکاشفات از یومی پیامی بهش الهام میشه و به سوریونگ میگه خدا بیامرز سلام رسوند و گفت پرنده سه پا باید بره با جولبون متحد شه تا خونه داشته باشه

روئسای جولبون میزگرد گرفتن و از وضعیف گیرو میگین که حسابی قوی شدن و نمیشه بی گدار به آب زد که سونگ ینگ میگه به قبر باباشون خندیدن حالا وقتی یانگ جو برام سواره نظام فرستاد میفهمن که اینجا کجاست و من کیه ام

 

 

جومونگ هم تصمیم میگیره برای بررسی اوضاع و احوال منطقه به طور ناشناس بره دور اطراف سر و گوشی آب بده تا حساب کار دستش بیاد و با اویی سمت هیون تو (زوان تو) راه میوفته

یانگ جو نامه ای برای تسو میفرسته و میگه دست زنتو بگیر بلند کن بیا اینجا کارت دارم که تسو هم به نارو میگه سریع مقدمات سفر رو جور کن  بند نامه هم داشته باشین که پلاستکیه

 

 

بریم به قصر که در این مدت ملکه و یوهوا مثل گوموا رگهایی از سفیدی توی موهاشون نمایان شده و بچه جومونگ به نام یوری بدنیا اومده .ندیمه سویا هم ارتقاع کرفته و لباسش از آبی صورتی شده و به یوهوا هم خدمت میکنه (یه ندیمه برای دونفر) ملکه توی قصر قد میزنه و یوهوا رو میبینه که یوری رو تو بغلش گرفته و از اینکه آزادنه جلوش میگرده آتیش میگیره وزیر بالگوئه براش دو دوتا چهار تا میکنه و بهش میگه فعلاً باید خدا رو شکر کنیم اینها رو داریم چون اگه اینها نبودن خدا میدونست جومونگ کی بهمون حمله میکرد

یوهوا هم که نگران یوری و سویاست بهش میگه باید برم پیش شاه و بهش بگم که تو رو بفرسته پیش جومونگ سویا هم میگه حالا چه عجله ایه اینطور ممکنه شاه درخوستتون رو قبول نکنه و تنش بوجود بیاد

 

 

جومونگ و اویی تحقیقات رو شروع میکنن که اویی برای جومونگ خبر میاره که یانگ جو داره برای سونگ ینگ نیروی کمکی میفرست تا به گیرو حمله کنه همین موقع هم تسو و دارو دسته وارد هیون تو میشن .سکانس هم داشته باشین که همون لوکیشن بازار یانگزو و دم درخونه ارباب سول توی امپراطور دریا و همون بازار جولبون توی پادشاهی بادها و همون بازار توی هونگ گیل دونگ و خلاصه همون .....

 



برچسب ها : , ,